۱۳۹۴/۰۸/۳۰
–
۸۲۷ بازدید
ـ براهین یگانگی خدا
۱ـ صرف الوجود دومی برنمی دارد.
ـ براهین یگانگی خدا
1ـ صرف الوجود دومی برنمی دارد.
وجود بیش از یک واجب الوجود محال است. چون واجب الوجود یعنی وجود بدون حدّ و بدون قید و بدون ماهیت ؛ به عبارتی یعنی وجود صرف و محض. و برای چنین وجودی فرض دومی محال است. چون اساساً صرف هر چیزی ، چه در ذهن و چه در خارج ، دومی بردار نیست. برای مثال صرف انسان که از هر قیدی مثل مرد بودن و زن بودن ، بلند یا کوتاه بودن ، سفید و سیاه بودن و … منزّه است ، دومی بردار نیست. چون دوگانگی فرع تمایز و تمایز فرع مقید بودن است و تقید در مقابل صرافت است. پس وجود محض و منزّه از قید و حدّ (واجب الوجود) نه تنها در مقام واقع دومی بردار نیست که فرض دومی هم برای آن محال است. پس اگر کسی می تواند دو خدا را فرض کند، یقیناً تصوّرش از خدا غلط می باشد. کما اینکه اگر کسی بتواند، دو وجود را فرض نماید، یقیناً تصوّر درستی از وجود ندارد؛ و ماهیت را با وجود خلط نموده است.
2-از فرض دو خدا، تناقض لازم می آید.
خدا یعنی وجود محض و بدون قید. حال اگر وجود محض و بدون قید دومی داشته باشد ، یا آن دو عین همند یا غیر هم. اگر عین هم باشند دوگانگی در کار نیست و اگر غیر هم باشند پس باید وجه اختلاف داشته باشند. یعنی حدّاقلّ یکی از آنها باید چیزی داشته باشد که دیگری فاقد آن باشد تا به این وسیله دو گانگی حاصل شود. و اگر چنین شد ، در آن صورت از وجود محض بودن خارج شده ، هر دو ، وجود مقید خواهند شد. یکی مقید به داشتن آن چیز و دیگری مقید به نداشتن آن. بنا بر این ، از فرض دو وجود محض ، لازم می آید که آن دو ، محض نباشند و این تناقض است.
همچنین اگر هر کدام چیزی داشته باشند که دیگری فاقد آن است ، باز لازم می آید که هر کدام ، مقید به داشتن چیزی و نداشتن چیزی شوند. و مقید بودن در مقابل محض بودن است.
3- برهان عدم برهان بر وجود بیش از یک خدا
وقتی وجود خدا با برهان عقلی اثبات شد ، وجود حداقل یک خدا ثابت شده است. چون اثبات وجود چیزی، یقیناً به معنی اثبات حدّ اقلّ یک فرد برای آن موجود می باشد. پس برای اثبات اینکه آن موجود، افراد دیگری هم دارد، باید دلیل داشته باشیم. چون وجود یک مصداق برای آن، یقینی است، ولی در وجود مصداقهای دیگر، تردید داریم. بنا بر این اگر کسی مدعی است که خدای دومی وجود دارد ، باید وجود خدای دوم یا بیشتر را با برهان اثبات نماید. لکن هیچ برهانی بر این امر وجود ندارد. این برهان را خداوند متعال چنین بیان نمود: « وَ مَنْ یَدْعُ مَعَ اللّهِ إِلهًا آخَرَ لا بُرْهانَ لَهُ بِهِ … : و هر کس معبود دیگری را با خدا بخواند بر وجود آن معبود دیگر برهانی ندارد.»(المؤمنون:117) همچنین فرمود: « أَ إِلهٌ مَعَ اللّهِ قُلْ هاتُوا بُرْهانَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ : آیا با الله، معبود دیگری هست، بگو اگر راست می گویید برهان بیاورید.»(النمل:64).
البته این برهان ، واحدیت خدا را اثبات نمی کند ، بلکه شرک را ردّ می کند ؛ یعنی می گوید: بعد از اثبات وجود خدا ، تا برهان بر وجود خدای دوم ندارید ، منطقاً نمی توانید عقیده به غیر خدای واحد داشته باشید. پس تا برهان بر وجود خدای دوم نیافته اید، باید موحّد باشید. چون به صرف احتمال وجود خدای دوم، نمی توان دوگانه پرست یا سه گانه پرست و … پرست شد.
4ـ برهان تدافع دو قدرت
امام صادق(ع) به زندیق فرمودند: « این گفتار تو که می گویی خدا دو تاست از سه حال بیرون نیست، یا هر دوی آنها قدیم و قوی هستند، یا هر دوی آنها ضعیفند یا یکی قوی و دیگری ضعیف است. اگر هر دو قوی هستند پس چرا همدیگر را دفع نمی کنند تا یگانه مدبّر عالم شوند و اگر خیال می کنی که یکی ضعیف و دیگری قوی است، آنکه قوی است خدا و آن دیگری عاجز است.» (الکافی ،ج 1 ،ص81 )
این برهان در حقیقت بخشی از فرضهای شما بزرگوار را ابطال می کند. لذا این برهان را به دقّت مطالعه فرمایید.
در این کلام امام (ع) ، برخی از مقدّمات حذف شده اند. خلاصه ی برهان چنین است:
اگر دو خدا باشد یا هر دو قدرت برابر دارند؛ یا یکی قدرت بیشتری دارد؛ یا هر دو ضعیف و عاجزند. اگر هر دو عاجزند که هیچ کدام خدا نیستند؛ چون قدرت از اوصاف کمال است؛ و خدا (کمال محض) معنا ندارد که فاقد قدرت محض باشد. و اگر یکی قوی و دیگری ضعیف است، آنکه قوی است خدا و آن دیگری مخلوق و محکوم حکم اوست؛ و اگر هر دو قدرت برابر داشته باشند، در آن صورت مانع از تدبیر یکدیگر می شوند و در نتیجه عالم نابود می شود؛ بلکه حتّی عالمی از اساس به وجود نمی آید. چرا که قدرت ، ذاتا اقتضای غلبه دارد و محال است موجودی قادر باشد و طالب غلبه نباشد. امّا اینکه گاه انسانهای قادر دست به غلبه نمی زنند ، به خاطر وجود مانع است ؛ که ناشی از نیازمندی آنهاست؛ مثلاً از طغیان مردم می ترسند ، یا می ترسند که هنگام پیری و ناتوانی تاوان پس بدهند و … . و الّا قدرت بالفعل ـ نه توان که همان قدرت بالقوّه است ــ ذاتاً اقتضای سلطه و چیرگی دارد و الّا قدرت بالفعل نیست. پس توجّه شود که ذات قدرت، همان غلبه نمودن و سلطه یافتن است. لذا آنها که می گویند: « چه اشکالی دارد، موجودی قادر باشد ولی غلبه نکند؟» معنی درست قدرت را نفهمیده اند. غلبه، اثر قدرت است؛ همان گونه که شوری، اثر نمک می باشد؛ پس فرض قادری که اقتضای غلبه ندارد، مانند فرض نمکی (کلرید سدیمی) است که شور نیست؛ یا مانند فرض مربّعی است که چهار ضلعی نیست؛ یا مثل فرض آهنربایی است که آهن را جذب نمی کند. پس توجّه شود که غلبه، اثر ذاتی قدرت است؛ لذا اگر مانعی از آن نباشد، اثر خود آشکار می کند. بلی اگر مانعی در کار بود، اثر قدرت(غلبه) آشکار نمی شود، همان گونه که آهنربا اگر مانعی نباشد، آهن را جذب می کند.
پس اگر دو موجود قادر با قدرت برابر موجود باشند ، در برابر یکدیگر می ایستند و عملاً عالمی خلق نمی شود.
ممکن است گفته شود که چرا این دو با یکدیگر ، همکاری نکنند؟
پاسخ این است که اگر همکاری کنند ، پس خدا نیستند. چون یا هر کدام آنها به تنهایی قادر به خلق جهان هستند یا نیستند. اگر نیستند ، پس عاجز و ناکامل می باشند ؛ و خدا یعنی کمال محض. امّا اگر هر کدام آنها به تنهایی قادر به خلق جهان بوده و علّت تامّه است. پس همکاری معنا ندارد ؛ چون همکاری زمانی است که هر دو طرف نقصی داشته باشند. به هر حال ، هر نوع همکاری ، نشان نقص و نیاز است ؛ و خدا یعنی موجود کامل و بی نیاز.
ممکن است بگویید: همکاری آنها می تواند از سر محبّت به همدیگر باشد.
گوییم:
اوّلا محال است یک قدرت، قدرت دیگر را دوست بدارد. قدرت، ذاتاً غیور است و تمامیت خواه. دوست داشتن یا از جانب موجود محتاج است به غنی، یا از طرف شخص است به آثار وجودی خودش. لذا اینکه موجود بی نیاز، غیر خود و غیر آثار خود را دوست بدارد، فرض ندارد. ما خدا را دوست داریم، چون محتاج اوییم. خدا ما را دوست دارد، چون ما آثار او هستیم. ما نه بیرون خداییم نه درون خدا، نه جزء خدا، نه عین خدا؛ بلکه تجلّی کمالات ذاتی اوییم. ما بیرون او نیستیم، چون موجود نامحدود، بیرون ندارد. ما درون او نیستیم، چون درون ندارد. جزء او هم نیستیم، چون جزء ندارد. عین وجود نبودن ماهیت نیز بدیهی است.
ثانیاً اگر دو خدا با قدرت برابر، قدرت خود را روی هم بگذارند، قدرت حاصله، دو برابر قدرت هر کدام آنها خواهد بود. پس آن قدرت حاصله خداست نه آن دو. امّا این ممکن نیست. چون آن قدرت حاصله، معلول آن دو است. پس لازم می آید که معلولی، از خدا برتر باشد.
ممکن است بگویید: یکی از خداها مادّه را خلق کند، و دیگری به آن نظم دهد و سومی آن را زنده کند.
گوییم: در این صورت، هیچکدام آنها خدا نیستند. چون هر سه ناقص می باشند؛ حال آنکه خدا یعنی کمال محض.
امّا چرا آن سه ناقصند؟
چون اوّلی گرچه خالق بالفعل می باشد، امّا نه ناظم بالفعل است نه محیی بالفعل. حال یا ناظم و محیی نیست؛ یا ناظم و محیی هست ولی بالقوّه نه بالفعل. و با هر دو فرض، از کمال محض بودن خارج می شود. چون آنکه ناظم و محیی نیست، یقیناً فاقد دو صفت کمال می باشد. بالقوّه ناظم و محیی بودن نیز در قیاس با بالفعل ناظم و محیی بودن، نقص محسوب می شود.
امّا دومی یا خالق و محیی نیست، یا خالق و محیی بالقوّه است؛ که در هر دو حال کمال محض نخواهد بود.
سومی نیز یا خالق و ناظم نیست، یا خالق و ناظم بالقوّه است؛ که در هر دو حال کمال محض نخواهد بود.
پس فرض این گونه همکاری بین دو یا چند خدا، مستلزم آن است که موجودی هم خدا(کمال محض) باشد، هم خدا(کمال محض) نباشد؛ و تناقض است.
5 ـ برهان تمانع
امام صادق(ع) به زندیق فرمودند: «و اگر بگویی خدا دوتاست، آن دو خدا خالی از دو وجه نیستند ؛ یا هر دو از همه جهت با هم تفاوت دارند یا هر دو از همه جهت یکی هستند. پس زمانی که خلق را منظم و کشتی را در حرکت می بینیم و اختلاف شب و روز و خورشید و ماه را مشاهده می کنیم، درستی امر و تدبیر و به هم پیوستگی امور دلالت می کند بر اینکه مدبّر عالم یکی است.» (الکافی ،ج 1 ،ص81 )
خلاصه ی این برهان چنین است:
اگر خدا دو تا باشد، آن دو خدای فرضی از سه حالت بیرون نیستند؛ یا از هر جهت مثل همند که در آن صورت دوگانگی آن دو ، توهّم است. چون دوگانگی مستلزم حدّ اقلّ یک تفاوت است. یا از هر جهت با هم تفاوت دارند که در آن صورت هر کدام علّت و مدبّر مستقل خواهند بود ؛ چرا که دو موجودی که از همه جهت جدا از هم هستند، محال است تدبیر واحد داشته باشند؛ چون تدبیر ، معلول مدبّر است ؛ و تفاوت تمام عیار مدبّرها ، منجر به تفاوت تمام عیار تدبیرها خواهد شد. پس این دو مدبّر کاملاً مباین ، هر کدام جداگانه دست به تدبیر عالم خواهد زد که نتیجه ی آن به هم ریختن عالم خواهد شد. و اگر یکی از آنها به نفع دیگری کنار بکشد، معلوم می شود که او علّت و مدبّر نیست؛ پس خدا هم نیست. همکاری بین دو موجود کاملاً متمایز از هم نیز عقلا محال است. حالت سوم این است که آن دو در برخی وجوه با هم شریک باشند که در آن صورت نیز خدا نخواهند بود. چون لازمه ی این امر ، ترکیب از جزء مشترک و جزء غیرمشترک است و هیچ مرکبی واجب الوجود نیست. امام(ع) این فرض سوم را در کلامشان مطرح نکردند چون بطلان آن واضح بود.
خداوند متعال برهان تمانع را چنین بیان نموده است: « لَوْ کانَ فیهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللّهُ لَفَسَدَتا : اگر در آسمان و زمین بیش از یک خدا بود، آن دو(آسمان و زمین) فاسد می شدند(ویران می شدند.)».(الانبیاء:22)
ـ چرا دو موجود عین هم معنا ندارد؟
اگر دو موجود از همه جهت عین هم باشند، دیگر وجه تمایزی باهم نخواهند داشت؛ حال آنکه تمایز و تفاوت، لازمه ی دوگانگی است. لذا هیچ موجودی، عین ندارد. البته توجّه شود که در عرف مردم، دو چیز شبیه به هم را هم عین هم می گویند؛ که این از باب تسامح است. چون حتّی شبیه ترین چیزها هم حدّ اقلّ یک تفاوت باهمدیگر دارند. دو خدای از هر جهت شبیه هم نیز معنا ندارد ؛ لذا برای دو گانه بودن باید حدّاقلّ یک فرق بین آنها وجود داشته باشد ؛ یعنی حدّ اقلّ یکی باید چیزی داشته باشد که دیگری نداشته باشد.
6ـ برهان فرجه
برهان فرجه که اوّلین بار توسّط امام صادق (ع) مطرح شده چنین است.
« … ثُمَّ یَلْزَمُکَ إِنِ ادَّعَیْتَ اثْنَیْنِ فُرْجَةٌ مَا بَیْنَهُمَا حَتَّى یَکُونَا اثْنَیْنِ فَصَارَتِ الْفُرْجَةُ ثَالِثاً بَیْنَهُمَا قَدِیماً مَعَهُمَا فَیَلْزَمُکَ ثَلَاثَةٌ فَإِنِ ادَّعَیْتَ ثَلَاثَةً لَزِمَکَ مَا قُلْتَ فِی الِاثْنَیْنِ حَتَّى تَکُونَ بَیْنَهُمْ فُرْجَةٌ فَیَکُونُوا خَمْسَةً ثُمَّ یَتَنَاهَى فِی الْعَدَدِ إِلَى مَا لَا نِهَایَةَ لَهُ فِی الْکَثْرَة … : اگر ادعا کنى که قدیم ذاتی (واجب الوجود) دو تاست. بر تو لازم است فرجه ای ( وجه تمایزی) بین آنها قائل شوى تا دوگانگی آنها درست شود. و اگر قائل به فرجه شوی آن فرجه و وجه تمایز ، قدیم سومى خواهد بود بین آن دو ؛ پس تو را سه قدیم لازم خواهد آمد. و اگر ادعاى سه قدیم کنى ، بر تو لازم شود آنچه در دو خدا گفتم که بین آنها فرجه باشد ؛ بنا بر این ، پنج قدیم می شوند و به این ترتیب در شماره بالا مى رود و تعداد قدیم ذاتی بى نهایت مى شود.»(الکافی ،ج 1 ،ص81 )
بیان ساده ی حدیث شریف:
1) دو گانگی فرع تمایز است. تا تمایزی نباشد دوگانگی معنی ندارد. لذا اگر دو واجب الوجود باشد ، لازم است که آن دو دارای وجه امتیازی باشند. یعنی حدّاقل باید چیزی در یکی از آن دو باشد که در دیگری نباشد تا تمایز حاصل شود و الّا هر دو عین هم و یگانه می شوند.
2)چون آن دو واجب الوجود ، قدیم ذاتی هستند، پس تمایز آنها نیز قدیم است. پس این وجه تمایز نیز ــ که امری وجودی است ــ قدیم خواهد بود. پس روی هم سه قدیم ذاتی حاصل می شود.
3)خود این قدیم سوم (وجه تمایز) نیز باید وجه تمایزی با آن دو قدیم داشته باشد تا عین تک تک آنها نشود. پس یک وجه تمایز با اوّلی خواهد داشت و یک وجه تمایز با دومی. که این دو وجه تمایز جدید نیز به همان دلیل سابق باید قدیم باشند. پس تعداد قدما به پنج می رسد.
4)خود این دو قدیم نیز باید با همدیگر و با سه قدیم قبلی تمایزی قدیم داشته باشند ؛ لذا تعداد قدما به نه عدد می رسد. و به این ترتیب مدام تعداد قدما افزایش می یابد.
5) بنا بر این ، از فرض دو گانه بودن واجب الوجود ، بی نهایت بودن تعداد واجب الوجود لازم می آید. در حالی که ما فرض کردیم دو تاست. و این خلف فرض است. پس فرض اوّل (دو گانگی واجب الوجود) باطل بوده است.
نیز از تحقّق بی نهایت قدیم ذاتی لازم می آید که هر کدام آنها مقید به بی نهایت قید ممیز باشند و تحقّق بی نهایت قید در یک موجود محال است. چون تحقّق وجود مقید به تعین قیدهای آن است و بی نهایت بودن در مقابل تعین داشتن است.
7ـ خدای نامحدود دومی بر نمی دارد.
خدا یعنی وجود محض، یعنی موجودی که ماهیت(حدّ) ندارد؛ یعنی موجود نامحدود. و موجود نامحدود، نمی تواند بیرون داشته باشد. پس اگر خدای دومی فرض شود، دقیقاً منطبق بر همان خدای اوّل خواهد شد نه بیرون از او. فرض دو موجود کاملاً منطق بر همدیگر نیز فرضی است گزافه. چون در این صورت، هر موجودی را می توان هزاران و بلکه بی نهایت موجود عین هم فرض نمود. پس خدای نامحدود دوم فرض معقول ندارد.
8ـ وجود، دومی برنمی دارد.
ـ خدا یعنی وجود، و مخلوق یعنی ماهیت.
ـ نقیض وجود، عدم است.
ـ عدم، دومی بردار نیست. چون عدم، چیزی نیست تا دو تا یا چند تا هم باشد.
ـ حال اگر وجود(خدا) دو تا فرض شود، لازم می آید که یک عدم، نقیض هر کدام آنها باشد.
ـ این امر محال است؛ چون مستلزم ارتفاع نقیضین می باشد.
توضیح:
اگر عدم، نقیض وجود الف و وجود ب باشد، در این صورت، وجود الف، نه عدم است، نه وجود ب. پس عدم و وجود ب، در آنِ واحد از وجود الف، برداشته شده اند؛ و فرض ما این بود که عدم و وجود ب، با هم نقیضند. پس در وجود الف، ارتفاع دو نقیض رخ داده است که محال است.
سخن آخر:
برخی گفته اند:
اصلاً چه لزومی دارد که خدا، کامل مطلق باشد؟
گوییم: مقابل کامل مطلق، می شود موجود مقید؛ و موجود مقید یعنی ماهیت؛ و امکان( نه وجود بودن و نه عدم بودن) لازمه ی ذاتی ماهیت است. بنا بر این، فرض خدایی که کمال مطلق نیست، یعنی فرض واجب الوجودی که ممکن الوجود می باشد.
کسانی که این سوال را کرده اند، در حقیقت هیچ تصوّری از خدای حقیقی ندارند؛ و نام موجودی موهومی را خدا گذاشته اند. موجودی را که خودشان در ذهنشان ساخته اند.