طلسمات

خانه » همه » مذهبی » به نام خدا سلامنفس چیه؟هوای نفس چیه؟چطور میشه به هوای نفس غلبه کرد؟از کجا میشه فهمید داریم طبق هوای نفس عمل می کنیم؟

به نام خدا سلامنفس چیه؟هوای نفس چیه؟چطور میشه به هوای نفس غلبه کرد؟از کجا میشه فهمید داریم طبق هوای نفس عمل می کنیم؟

دوست گرامی. نفس اماره، نفس سرکشی است که دائما انسان را به زشتی ها و پلیدی ها دعوت مى کند و بدی ها را در مقابل او زینت می دهد و خواهش خود را آنقدر تکرار مى کند تا انسان را گرفتار خود کند. این نفس به گونه ای است که اگر به واسطه عقل و ایمان مهار نشود، سقوط انسان حتمی خواهد بود.هیچگاه نباید کسی خودش را به پاکى ستایش کند و از خطا و گناه تبرئه نماید، حتی اگر تمام مردم او را فردی با کمالات بخواندند؛ در داستان حضرت یوسف (ع) آمده که تمام مردم از پادشاه تا زندانیان او را فردی کامل خواندند، ولی آن حضرت با مقامی که در محضر خداوند متعال داشت، نفس خویش را تبرئه نکرد، قرآن از زبان حضرت یوسف (ع) مى فرماید : وَمَا أُبَرِّئُ نَفْسِی إِنَّ النَّفْسَ لأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ مَا رَحِمَ رَبِّیَ إِنَّ رَبِّی غَفُورٌ رَّحِیمٌ؛ و من نفس خود را تبرئه نمى کنم چرا که نفس قطعا به بدى امر مى کند مگر کسى را که خدا رحم کند زیرا پروردگار من آمرزنده مهربان است. از رسول خدا(ص) روایت شده است که فرمودند: اعداء عدوک نفسک التی بین جنبیک؛ دشمن‌ترین دشمن تو نفس تو است که تمام وجودت را فرا گرفته است. حضرت علی(ع) فرمود: مَن أطاعَ نَفسَهُ فی شَهَواتِها فَقد أعانَها على هُلْکِها؛ هر کس نفس خود را در شهواتش اطاعت کند به هلاکت خود کمک نموده است.
باید توجه داشت که زیان و درندگی نفس بسیار جدی است و نباید به سادگی از آن گذشت چرا که با دقت آیه شریفه را بخوانیم و کمی با زبان عربی آشنا باشیم خداوند در این آیه از چهار تاکید (انّ؛ لام تأکید؛ صیغه ى مبالغه؛ جمله ى اسمیه) استفاده کرده است تا زنگ خطری برای ما انسان ها باشد به دلیل اینکه بیشترین خطر و ضرر متوجه ما انسان ها قرار دارد..
این بد از حفظ خدایى نى که من می کنم تنزیه نفس خویشتن .
نفس غدار است و آمر بر بدى جز که باشد عفو و رحم ایزدى .
نفس دون را بر خطا باشد مدار جز که توفیق آید از پروردگار.
هوای نفس:
هوای نفس که در علم اخلاق اسلامی بسیار تکرار می شود در حقیقت همان گرایش نفس به افراط و تفریط در شهوات و نیازها و خواسته های غریزی است؛ به عبارت دیگر، زیاده روی در غرایزی مانند شهوت و غضب و میل نفس و خواهش دل به کامرانی و گناه را هوی و هوس نامند.
می توان گفت: هوای نفس به هر عمل و رفتار، ظاهری و باطنی که در جهت مخالف خواسته و اراده خداوند متعال و حکم عقل باشد، گفته می شود. ما خواسته هایی داریم و خداوند نیز از ما انجام اموری را خواسته است. اگر خواسته ما مطابق با خواسته خداوند نباشد، به آن هوای نفس گفته می شود. غفلت از یاد خدا، فراموش کردن نعمت ها، نیکی ها، حکومت و اقتدار الهی و خودخواهی و پیروی از شیطان و شیطان صفتان، افراط و تفریط در غرایز و اعمال و رفتار، برخی از مصادیق پیروی از هوای نفس است.
انسان مانند بطری ای می ماند که ابتدا با هوا و نفسانیت پرشده است و باید در طول عمر با خودسازی، خود را از خدا پر کند تا هوایش خالی گردد، مانند یک بطری که ابتدا هوا دارد و وقتی شما در آن آب می ریزید، به هر مقدار که آب وارد آن می شود، هوایش خالی می گردد.
هوای نفس از آن جهت مذموم است که زمینه ساز انواعی از انحرافات عملی و اخلاقی و اجتماعی و حتی پدید آمدن بیماری های روانی و بدنی برای انسان می شود و آدمی را به وادی گمراهی و ظلم و گناه و خروج از ربقه انسانیت و ایمان سوق می دهد و مانع عبودیت و رشد و کمال معنوی انسان می شود.
دشمن ترین دشمنان:
انسان در ابتدا حیوانی بیش نیست، حیوانی که نفخه روح الهی در او هست و استعداد انسان شدن و تعالی روح را دارد و می تواند آنقدر به خدا نزدیک شود که به مقام ولایت تکوینی برسد، یعنی چشم و گوشش خدایی شود و امور غیر عادی را ببیند و بشنود و اراده و قدرتش نیز مظهر اراده و قدرت خدا گردد و کارهای خارق العاده از او صادر شود، کارهایی که از عهده بشرهای معمولی بر نمی آید. انسان اگر از حیوانیت خود صعود کند و به مقام انسانیت برسد، از علم لدنی و قدرت الهی برخوردار می شود.
این استعداد در تمامی انسان ها وجود دارد، اما تنها عده بسیار کمی در این مسیر موفق می شوند، دلیل آن دشمنی نفس است. نفس اماره به عنوان دشمن داخلی به تحریک شیطان که دشمن خارجی انسان است، همواره در صدد تحریک قلب نسبت به تمایلات دنیوی و مادی و لذت های دنیوی است.
ولی این دشمنی اصالت ندارد، یعنی اینطور نیست که نفس ذاتا دشمن انسان باشد و خدا آن را دشمن خلق کرده باشد، نفس انسان اگر توسط عقل مهار شود و خوی افراطی گری اش کنترل شود، بهترین خادم انسان و قلب است ولی اگر رها شود بدترین دشمنان او است.
خدای متعال در درون انسان دشمن خلق نکرده است، تمام نیروهایی که در انسان قرار داده، برای خدمت به او آماده شده و نفس نیز از این قاعده مستثنی نیست. ولی در صورتی که از حد خودش و کنترل عقل و دین خارج شود و به صورت اسبی سرکش و افسار گسیخته عمل نماید، دشمن ترین دشمنان انسان می شود.
همانگونه که دنیای ممدوح و مذموم وجود دارد، یعنی امکانات دنیوی هم می تواند ابزار رشد انسان باشد و هم مانع کمال آن گردد، نفس انسان نیز دو جهت دارد، هم می تواند خادم روح باشد، هم خائن روح. هم زمینه ساز تعالی معنوی انسان باشد، هم عامل نفوذ شیطان و مانع رشد معنوی آدمی!
از نظر فلسفی نفس شانی از روح انسان است که تامین کننده نیازهای طبیعی و مادی آدمی است. مدیریت قوای نفسانی مانند شهوت و غضب، تن و جنبه های دنیوی انسان به عهده نفس است. در مدیریت نفسانی طبیعت انسان، غرایز نقش به سزایی دارند و نفس با استفاده از غرایز کشور تن آدمی را اداره می کند.
اما در اغلب موارد به دلیل افزون خواهی نیروهای نفسانی و تمایل به افراطی گری آدمی دچار شهوت و غضب مفرط و خواسته های افراطی در راستای کامیابی و لذت طلبی و راحت خواهی می شود، که به آن هوای نفس اطلاق می گردد.
هوای نفس و آرزوی دراز دنیوی است که انسان را زمین گیر می کند و نمی گذارد به جایگاه معنوی خویش در آفرینش صعود کند و خلیفه خدا در زمین باشد. اینکه کسی آرزو دارد خانه لوکس و ماشین گران قیمت و زندگی لاکچری داشته باشد، دلش بخواهد پول دار و مشهور شود، پست و مقام بگیرد، به قدرت برسد، توی چشم باشد و. … اینها همه مانع تعالی روح است.
از آیت الله جوادى آملى نقل شده که فرمودند: روزی توفیق یافتم که خدمت استادم مرحوم آقا شیخ محمد تقى آملى برسم. ایشان سعى مى کردند هر وقت حضورش مى رفتیم مجلس شان آموزنده باشد. گاهى داستانى ذکر مى کردند که حکایت از آن مى کرد که انسان راهى جز تهذیب نفس ندارد.
یک روز فرمودند: به این که من خواب دیدم دشمن به من حمله کرده است و به من پرخاش مى کند، من ناچار شدم که دست او را بگیرم و دستش را گاز گرفتم و از شدت درد بیدار شدم، دیدم دستم در دهان خودم قرار دارد. فهمیدم دشمن من، خودم هستم! و کسى به سراغ من نمى آید. این نفس است که دشمن من است. ما از بیرون آسیب نمى بینم. هر چه مى بینم از درون است.
بار دیگر فرمودند: من خواب دیدم دشمنى به من حمله کرده است و من هم به او پرخاش کرده ام و دست برده ام چشم او را بکنم و از شدت درد بیدار شدم، دیدم دستم در چشم خودم است. باز من در عالم رویا آموختم که دشمن انسان خود انسان است.
خطر هوای نفس برای انسان آنقدر زیاد است که رهبران دینی ما آنرا دشمن ترین دشمنان انسان عنوان کرده اند. پیامبر اسلام (ص) به این دشمنی نَفْس تصریح فرموده است: اَعْدَی عَدُوِّکَ نَفْسُکَ الَّتِی بَیْنَ جَنْبَیْکَ؛ دشمن‌ترین دشمنانت نَفْس توست که میان دو پهلوی تو است.منظور از نَفْس که دشمن انسان است، آن دسته از گرایش‌هایی است که مانع ترقّی روح انسان و تقرّب به سوی خدا است.
واضح است که ایجاد زندگی سالم و پیشروی به سوی کمال مطلوب، که فطرت آدمی آن را خواستار است، وقتی تحقّق می‌پذیرد که انسان توان مقابله با نَفْس امّاره را داشته باشد و در میدان ستیز و مبارزه با او زانو نزند، چون در صورت عدم توان مقابله با دشمن داخلی (نَفْس امّاره) و تبعیّت از او، آدمی هویّت انسانی خویش را می‌بازد و از سِلْک انسانیّت خارج می‌شود و در مسیر حیوانیّت گام می‌نهد، بلکه بدتر از چهارپایان می‌شود: أُولَئِکَ کَالْأنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ؛ آنها همچون چهارپایان اند، بلکه گمراه‌تر.
انسان به انسانیت نمی رسد، مگر اینکه از نفس خود عبور کند و هوای نفس خود را منکوب نماید. حتی شیطان از راه نفس به انسان نفوذ می کند، اگر کسی نفس خود را اصلاح و تهذیب کند از شر شیطان هم در امان می ماند، ولی اگر نفس خود را تهذیب ننماید، دائما در معرض هجوم شیاطین خواهد بود، بنابراین ما برای رسیدن به کمال انسانی و الهی خود، فقط یک مانع بزرگ بر سر راه داریم و آن نفس است. نفس است که نمی گذارد انسان به سعادت حقیقی خود برسد. نفس همواره آدمی را به بدی و افراط و تفریط فرمان می دهد و اگر بر او مسلط شود به طور کامل عقلانیت را از او سلب و راه انسان شدن را به روی آدمی سد می کند.
نفس انسان را حیوان می خواهد و نمی گذارد آدمی از حیوانیت عبور کند. بیشتر مردم گرفتار نفس اند و استعداد های انسانی آنان ظهور نمی کند. البته گاهی نفس انسان را از حیوانات نیز پست تر می کند. قرآن کریم در این باره می فرماید: أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَکْثَرَهُمْ یَسْمَعُونَ أَوْ یَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلَّا کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِیلًا؛ برخی انسان ها را گمان می کنی که می شنوند یا عقل دارند، ولی جز این نیست که ایشان مانند حیوانات هستند بلکه از آنان هم گمراهتر و پست تر می باشند.
عاقبت تبعیت از هوای نفس:
خداوند در قرآن کریم برای رهایی بشر از گرفتار شدن در منجلاب زشتی و هواهای نَفْسانی، سرانجام تبعیت از نَفْس امّاره را قرار گرفتن در دوزخ و دوری از رحمت خویش بیان کرده است تا انسان در پرتو شناخت عاقبت اطاعت از نَفْس، هویت انسانی خویش را لکّه‌دار ننماید و در مقام غلبه بر نَفْس برآید، چرا که بدترین ضرر و خسارت برای نوع بشر آن است که سرمایة وجودی خویش را از دست بدهد: … قُلْ إِنَّ الْخَاسِرِینَ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنفُسَهُمْ وَأَهْلِیهِمْ یوْمَ الْقِیامَةِ أَلَا ذَلِکَ هُوَ الْخُسْرَانُ الْمُبِینُ: بگو: زیانکاران واقعى آنانند که سرمایة وجود خویش و بستگانشان را در روز قیامت از دست داده اند. آگاه باشید که زیان آشکار همین است.
در بعضی از آیات سرانجام تبعیت نَفْس امّاره ذکر شده است؛ مثلاً: فَأَمَّا مَن طَغَى وَآثَرَ الْحَیاةَ الدُّنْیا، فَإِنَّ الْجَحِیمَ هِی الْمَأْوَى: امّا آن کسى که طغیان کرده، و زندگى دنیا را مقدّم داشته، مسلّماً دوزخ جایگاه او است و
در آیة دیگر هلاکت بلعم باعورا را نتیجة هوی‌پرستی بیان داشته است و فرموده: وَلَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا وَلَکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الأَرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاهُ؛ و اگر مى خواستیم، (مقام) او را با این آیات (و علوم و دانشها) بالا مى بردیم؛ لکن او به پستى گرایید، و از هواى نَفس پیروى کرد.
بالأخره در آیة دیگری هوی‌پرستی را منشأ گمراهی دانسته است و فرموده: فَإِن لَّمْ یسْتَجِیبُوا لَکَ فَاعْلَمْ أَنَّمَا یتَّبِعُونَ أَهْوَاءَهُمْ وَمَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَوَاهُ بِغَیرِ هُدًى مِّنَ اللَّهِ؛ (ای موسی) اگر این پیشنهاد تو را نپذیرند، بدان که آنان تنها از هوس هاى خود پیروى مى کنند! و آیا گمراهتر از آن کس که پیروى هواى نَفْس خویش کرده و هیچ هدایت الهى را نپذیرفته، کسى پیدا مى شود؟!
در آیه دیگری شدت تعارض میان پیروی از هوای نفس و هدایتی که انبیا می‌آورند تا آن‌جا که به تکذیب و قتل انبیا می‌انجامد مورد یادآوری قرار گرفته، می‌فرماید: أَفَکُلَّمَا جَاءکُمْ رَسُولٌ بِمَا لاَ تَهْوَی أَنفُسُکُمُ اسْتَکْبَرْتُمْ فَفَرِیقاً کَذَّبْتُمْ وَفَرِیقاً تَقْتُلُونَ؛ پس آیا هرگاه پیامبری به سوی شما چیزی را که نفستان نمی‌خواهد، بیاورد، استکبار می‌ورزید؟ سپس گروهی را تکذیب می‌کنید و گروهی را می‌کشید؟
و نیز در آیات دیگری می‌فرماید: وَإِن یرَوْا آیةً یعْرِضُوا وَیقُولُوا سِحْرٌ مُّسْتَمِرٌّ، وَکَذَّبُوا وَاتَّبَعُوا أَهْوَاءهُمْ وَکُلُّ أَمْرٍ مُّسْتَقِرّ؛ و هرگاه آیه و معجزه‌ای ببینند، اعراض می‌کنند و می‌گویند (این) سحری است مداوم و (پیامبر خدا و معجزاتش را) تکذیب و از خواسته‌های خویش پیروی کردند، حال آن که هر امری ثابت است (و در جای خود معلوم می‌شود که راست است یا دروغ).
و در مقابل در مورد کسانی که با هوای نفس خود به مبارزه برمی خیزند می‌فرماید: وَأَمَّا مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ وَنَهَی النَّفْسَ عَنِ الْهَوَی، فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِی الْمَأْوَی؛ و اما آن کس که از مقام پروردگارش ترسید و نفس را از خواسته‌ها بازداشــت، پس حــقاً بهشت پناهگاه او است.
خطرات نفس اماره از زبان امام سجاد (ع)
امام سجاد (ع) در مناجات الشاکّین، براى نفس پانزده خطر بیان نموده اند که توجّه به آن مفید است . چه بسا با این مناجات از نفس اماره رهایی جوئیم .
در مناجات الشاکین اینچنین می خوانیم:
1. عجین شدن به بدی ها: إِلَهِی إِلَیْکَ أَشْکُو نَفْساً بِالسُّوءِ أَمَّارَةً وَ إِلَى الْخَطِیئَةِ مُبَادِرَةً؛ خداوندا به درگاهت از نفسم شکوه و گله دارم که مرا به بدی کشانده و به خطا کاری مبادرت ورزیدم .
2. امتناع از اطاعت: وَ بِمَعَاصِیکَ مُولَعَةً؛ و به نافرمانیهای تو کشیده شدم .
3. به زوال کشیده شدن: وَ لِسَخَطِکَ مُتَعَرِّضَةً تَسْلُکُ بِیمَسَالِکَ الْمَهَالِکِ؛ و به خشمت به راه های نابودی کشانده شدم.
4. بلند پروازی: وَ تَجْعَلُنِی عِنْدَکَ أَهْوَنَ هَالِکٍ کَثِیرَةَ الْعِلَلِ طَوِیلَةَ الْاَمَلِ؛ و در برابر تو خارترین، هلاک شده، به آرزوی دراز و پر بهانه به بار آرد.
5. بی توجهی به نعمت ها: إِنْ مَسَّهَا الشَّرُّ تَجْزَعُ وَ إِنْ مَسَّهَا الْخَیْرُ تَمْنَعُ؛ و اگر بدی کند بی تابی کند و اگر خوشی بیند پشت کند.
6. غفلت نفس: مَیَّالَةً إِلَى اللَّعِبِ وَ اللَّهْوِ مَمْلُوَّةً بِالْغَفْلَةِ وَ السَّهْوِ تُسْرِعُ بِی إِلَى الْحَوْبَةِ؛ به بازی و سرگرمی پر هوس است که آکنده از غفلت و فراموشی است، سوی گناه شتابم دهد.
7. تاخیر در توبه کردن: وَ تُسَوِّفُنِی بِالتَّوْبَةِ؛ و مرا از توبه امروزم به فردا افکند.
8. خطر گمراهی: إِلَهِی أَشْکُو إِلَیْکَ عَدُوّاً یُضِلُّنِی؛ خداوندا شکایت کنم به درگاهت از دشمنی که گمراهم می کند.
9. دوری از آرامش: وَ شَیْطَاناً یُغْوِینِی قَدْ مَلَأَ بِالْوَسْوَاسِ صَدْرِی؛ و شیطانی که مرا به بیراهه کشاند همانا سینه ام را از تشویش پر کرده است.
10. نفوذِ هوس در دل: وَ أَحَاطَتْ هَوَاجِسُهُ بِقَلْبِی یُعَاضِدُ لِیَ الْهَوَى؛ و هوس هایش در دلم چرخیده و گرداگرد قلبم را گرفته و پشتیبانی از خواهش و هوای نفسم می کند.
11. زینت کننده دنیا: وَ یُزَیِّنُ لِی حُبَّ الدُّنْیَا؛ و دوستی دنیا را زینت می دهد.
12. حجاب بر طاعت: وَ یَحُولُ بَیْنِی وَ بَیْنَ الطَّاعَةِ وَ الزُّلْفَى؛ و بین من و میان فرمانبریت و نزدیکی به تو پرده حائل می شود.
13. چیرگی وسوسه بر دل: إِلَهِی إِلَیْکَ أَشْکُو قَلْباً قَاسِیاً مَعَ الْوَسْوَاسِ مُتَقَلِّباً وَ بِالرَّیْنِ وَ الطَّبْعِ مُتَلَبِّساً؛ خداوندا به درگاه تو شکایت دارم که با وسوسه ها و تیرگی ها، دل سیاه را متلبس کند.
14. قساوت قلب: وَ عَیْناً عَنِ الْبُکَاءِ مِنْ خَوْفِکَ جَامِدَةً؛ و چشمی که در خوفت خشک و جامد است.
15. حریص شدن: وَ إِلَى مَا یَسُرُّهَا طَامِحَةً؛ و بدانچه خوشش آید باز در پر خروش است.
لذت گرایی نفسانی:
یکی از مشخصه های این دوران که برخی آنرا زمان جاهلیت مدرن معرفی کرده اند، لذت گرایی افراطی مادی یا لذت پرستی است که باعث شده انسان امروزی لذت های معنوی و شیرینی بندگی و عبادت خدا را درک نکند و با تغییر ذائقه ای که عمدتا تحت تاثیر هجوم فرهنگی غرب مدیریت شده، به سمت لذت بردن از موسیقی و رقص و آواز برود.
در این نوع جاهلیت، علم و تکنیک، بهداشت، سیاست، اقتصاد و سرمایه های عظیم مادی و انسانی، وسیله تقویت روح حیوانی بشر شده و فضایل روح انسانی، قربانی لذات شهوانی و غریزی گشته است.
قدرت های سلطه گر و بشر هواپرست امروزی به جای آن که از فقر زدایی لذت ببرد، از تحمیل فقر و بیماری به ملت ها لذت می برد. به جای لذت بردن از عفت، پاکدامنی، غیرت، عبادت، مناجات با خدا و معنویت، بخشش، ایثار و…، از فحشا، بی حیایی، ظهور شهوات، رقص و آواز و موسیقی و بی تفاوتی در برابر مسائل معنوی جامعه و… لذت می برد.
گروهی به شیوع رقص و موسیقی و لهو و لعب حرام و لذات جنسی نامشروع مشغول اند و گروهی هم در برابر آنها ساکت نشسته اند و چنین است که هر دو در یک صفت به نابودی انسانیت پرداخته اند. عقل و دین، دنیای امروز را بر این جاهلیت محکوم می کند، زیرا حقیقت انسان، حقیقتی شهوی نیست، تا تلاش او محصور در رسیدن به لذات شهوانی گردد.
قرآن کریم چه زیبا به این بعد انسان اشاره می کند و می فرماید: زُیِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ مِنَ النِّساءِ وَ الْبَنینَ وَ الْقَناطیرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ وَ الْخَیْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَ الْأَنْعامِ وَ الْحَرْثِ ذلِکَ مَتاعُ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ اللَّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الْمَآبِ؛ در چشم مردم آرایش یافته است عشق به امیال نفسانی، دوست داشتن زنان و فرزندان، همیان های زر و سیم، اسبان داغ بر نهاده و چارپایان و زراعت. همه اینها متاع زندگی این جهانی هستند، در حالیکه جایگاه خوب نزد خدا است.
نوعی گرایش به لذت جویی مادی در انسان ها وجود دارد و اساس وجود آن حکیمانه است، اگر انسان از ازدواج لذت نمی برد، ممکن بود سختی آنرا تحمل نکند و نسل بشر منقرض شود، اما وقتی به افراط کشیده می شود و به صورت بت و قبله آمال انسان ظهور می کند، تمام فکر و ذکر انسان را اشغال می نماید و تخریب کننده انسانیت انسان می شود و آدمی را کاملا از یاد خدا، بندگی و کمال معنوی غافل می نماید.
حقیقت لذت، عبارت است از ادراک چیزى که ملائم و موافق با طبیعت و روحیه انسان باشد و در مقابل، درک و احساس چیزهایى که ناگوار و مخالف اخلاق و طبیعت انسان باشد، درد آور و موجب کدورت روان و ناراحتی است.
لذت را می توان به اعتبارات مختلف و از جهات متعد د تقسیم کرد، اما در یک تقسیم بندی کلی لذت ها بر چهار نوع است:
۱- لذت حسی: لذت هایی که از طریق اعضای بدن و حواس پنج گانه ظاهری نصیب انسان می شود.
۲- لذت خیالی: لذتی که از طریق خیال نصیب انسان می شود؛ مانند لذت در خواب. لذت بردن از ناحیه خیال حضور در جایی زیبا، لذت بردن از یک خاطره خوش و … .
۳- لذت عقلی: لذت بردن از درک حقایق عقلی؛ مانند لذت بردن از کشف فرمول های ریاضی و فیزیک و لذت بردن از آگاهی یافتن بر امور علمی.
۴- لذت معنوی و روحی: مانند لذتی که از امور معنوی و بندگی خدا نصیب بنده می شود. البته هدف بنده در امور معنوی و عبادی نباید لذت بردن باشد چون امور عبادی باید خالصانه برای خدا انجام شود، اما به طور طبیعی آنها که اهل امور معنوی و عبادی اند، لذتی نیز عائدشان می شود که کمتر از لذت مادی نیست بلکه برای جمعی بسیار فراتر از آن است.
براین اساس هر انسانی از برخى امور، لذت مى برد و از بعضى رنجور مى شود اما اینکه از چه امور لذت ببرد و از چه مسائلی نگران شود به تربیت اخلاقی او مربوط می شود. انسان طبعاً موجودی لذت جو است و کارهای خود را برای رسیدن به لذتی انجام می دهد یا حداقل انگیزه آنها در رفتن به سوی چیزی لذت از آن چیز است. برخی از افراد چنین گمان می کنند که لذت ها محدود به لذت های حسی و حیوانی (شکم و شهوت) است که اگر لذت های حسی خود را محدود کنند و برای خدا از لذت های حرام یا لذت هایی که در شأن آنها نیست بگذرند زندگی سختی خواهند داشت و گمان می کنند که مؤمنان واقعی و بندگان مطیع دستورات خداوند از چیزی لذت نمی برند و زندگی به کام آنان تلخ است در حالی که چنین نیست؛ زیرا لذت ها محدود به لذت های حسی نیست، بلکه لذت هایی وجود دارد که بسیار بالاتر از لذت های مادی و حیوانی است.
برتر بودن لذت بستگی به دیدگاه و جهان بینی هر فرد دارد. انسان مؤمن رسیدن به مقام رضایت خداوند را برترین لذت ها می داند گرچه با آلام جسمی همراه باشد. راه رسیدن به لذت برتر این است که انسان روح خود را حاکم بر جسم و بدن خود گرداند.
استفاده از لذت های مشروع و حلال مخالف رضای الهی نیست، اما اگر کسی بخواهد به رضایت و محبت الهی برسد، لازم است که لذت های مادی را محدود کند و حتی در لذت های حلال افراط نکند، چون باعث تغییر ذائقه می شود و این شخص ممکن است برای درک لذت های معنوی دچار مشکل شود، یعنی تعلق به لذت های مادی مانع درک و علاقه و گرایش به معنویات و لذت های معنوی گردد.
به طور مثال انگیزه چشم چرانی لذت طلبی افراطی و نامشروع است و قبل از این که برای دیگران مزاحمت و ناراحتی ایجاد کند، برای خود شخص مضرّ است و موجب آشفتگی، اضطراب، عدم اعتماد به نفس، بی حالی و رخوت نسبت به معنویات، مخصوصاً نماز می‌گردد. خداوند سبحان زن و مرد را از چشم چرانی نهی نموده است. آن جا که فرموده است: قُل للمؤمنینَ یغُضّوا مِن ابصارِهِم… و قُل لِلمُؤمِناتِ یغضُضنَ مِن اَبصارِهنَّ؛ به مردان بگو دیدگان خود را فرو خوابانند و … به زنان مؤمنه بگو دیدگان خویش را فرو خوابانند. کسی که به چشم چرانی معتاد شد، فکر و خیال و قلبش مشغول دیده می‌شود و روحش آشفته و ذهنش مشوّش می‌گردد و هنگام عبادت، قوه خیالش با این آشفتگی به پرواز در می‌آید و به شاخه‌هایی پرواز می‌کند که با چشم خود مشاهده کرده است.
اصل میانه روی
شهوت به معنای چیزی است که دل انسان می خواهد و به سوی آن گرایش دارد. مصداق بارز آن، شهوت جنسی است؛ ولی شهوت مال، شهوت مقام و ریاست، شهوت شهرت، شهوت خوردنی و نوشیدنی و… نیز از شهوات است. به این شهوت ها هوای نفس هم می گویند.
رذیلۀ شهوت، افراد را به گناه در چشم وگوش، حرام خواری، ثروت اندوزی، ارتباط های حرام، منکرات و مفاسد اخلاقی و حرص و طمع می کشاند و انسان به جای آنکه امیر نفس باشد، اسیر نفس می شود.
آنچه در اسلام مطلوب است، تعدیل شهوت است، نه تعطیل شهوت. اگر تمایلاتِ قوۀ جنسی یا مال دوستی نباشد، نه تولید مثل صورت می گیرد، نه تلاش اقتصادی.
اما این حبّ الشهوات که به تعبیر قرآن، برای مردم آراسته شده و جلوه می نماید. نباید سدّ راه معنویت و اخلاق و سعادت شود. افراط در شهوت، قوای عقل را از کار می اندازد و انسان را از پیمودن راه آخرت بازمی دارد و حالت حیوانی به انسان می دهد.
اعتدال و میانه روی، همان گونه که از نامش پیداست، به معنای پیمودن و گزینش راه میانه و وسط و عدم تمایل به دو طرف افراط و تفریط می باشد . این واژه در منابع اسلامی، با الفاظی مانند قصد، (۱) اقتصاد، (۲) وسط، (۳) استعمال شده است .
از نظر اسلام، هستی بر بنیاد عدالت و اعتدال نهاده شده است و انسان کامل، معتدل ترین شخصیت در همه حوزه هاست. از این رو خداوند از مردم می خواهد برای دست یابی به کمال مطلق و تقرب الی الله و زندگی سعادتمند در دنیا و آخرت، اعتدال گرایی را در زندگی خویش در پیش گیرند و هرگز گرایش به افراط و تفریط نداشته باشند. دین اسلام، به عنوان کامل ترین و ساده ترین برنامه و راهنمای زیستن، دینی معتدل و میانه است و بر همین اساس آن را دین حنیف نامیده اند.
بر این پایه می توان گفت که هر کس که اسلام را راهنمای زندگی خویش قرار دهد، زندگی معتدلی خواهد داشت و از نظر شخصیتی نیز به تعادل دست خواهد یافت.
با پژوهشی ژرف و عمیق می توان دریافت، همان گونه که اصل توحید در تار و پود احکام و مقررات اسلام و آیات و روایات و سیره ائمه (ع) پیچیده شده، اصل اعتدال نیز در تشریع احکام لحاظ گردیده است .
در ارزش و اعتبار اعتدال و میانه روی همین بس که راه راست در قرآن به عنوان راه میانه از آن یاد شده است و در سوره قصص از زبان حضرت موسی (ع) این آرزو بیان می شود که راه میانه راه درست هدایتی است و از این رو می فرماید: عَسَى رَبِّی أَنْ یَهْدِیَنِی سَوَاءَ السَّبِیلِ؛ حضرت موسی گفت شاید پروردگارم مرا به راه میانه و اعتدال راهنمایی و هدایت کند.
حتی حضرت ابراهیم دین خویش را دین اعتدال و میانه بر می شمارد و از آن به حنیف یاد می کند تا بفهماند که میانه روی تا چه اندازه اصالت داشته و مهم می باشد. خداوند در بیان ویژگی های دین ابراهیمی که از اصالت خاصی برخوردار می باشد می فرماید: ما کانَ إِبْراهِیمُ یَهُودِیًّا وَ لا نَصْرانِیًّا وَ لکِنْ کانَ حَنِیفاً مُسْلِماً وَ ما کانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ‌؛ ابراهیم نه یهودی بود و نه نصرانی بلکه او بر دین معتدل اسلام بود و از مشرکان نیز نبود.
می دانیم که دو شریعت کنونی یهودی و مسیحی در دو سوی افراط و تفریط قرار گرفته اند؛ یکی در اوج ظاهرگرایی است و آن دیگری در اوج باطن گرایی؛ یکی به دنیا و قوانین بسیار پای بند است و قوانین سخت و بلکه تشدیدی بسیاری دارد و آن دیگری در بعد قوانین بسیار نرم و آرام به گونه ای که گویی قوانین ندارد. یکی کاملا زمینی است و آن دیگری کاملا اخروی و آسمانی. از این رو بیان می شود که دین ابراهیم دین وسط و میانه ای بوده که از افراط و تفریط به دور بوده است.
قرآن کریم، امت اسلام را امت میانه و وسط می نامد و می فرماید: وَکَذلِکَ جَعَلناکُم أُمَّةً وَسَطًا لِتَکونوا شُهَداءَ عَلَى النّاسِ وَیَکونَ الرَّسولُ عَلَیکُم شَهیدًا؛ و این چنین شما را امتی میانه (معتدل) ساختیم تا بر مردمان گواه باشید و پیامبر (صلی الله علیه و آله) هم بر شما گواه باشد .
معنای آیه بالا این است که در آیین اسلام، هیچ گونه افراط و تفریط وجود ندارد و مسلمانان برخلاف سایر فرقه ها، از مقرراتی پیروی می کنند که قانونگذار آن، به تمام نیازهای فطری بشر آگاه بوده و همه جهات زندگی جسمی و روحی او را در نظر گرفته است .
اصل اعتدال، که در قرآن کریم به آن عنایت فراوانی شده است، در زندگی پر برکت پیامبر اکرم (ص) و ائمه هدی (ع) و در کلیه اعمال و رفتارشان به روشنی دیده می شود. آنان هرگز در هیچ امری از اعتدال و میانه روی خارج نشدند . سیره رسول خدا (ص) در همه وجوه، سیره ای معتدل بود . همان طوری که حضرت علی (ع) در مورد آن حضرت فرموده است: سیرته القصد؛ رسول خدا، سیره و رفتارش میانه و معتدل بود .
رسول خدا (ص) در رفتار فردی، در خانواده و اجتماع، در اداره امور و سیاست، در رویارویی با دشمنان و حتی در میدان نبرد، اعتدال را پاس می داشت و از افراط و تفریط در هر کاری پرهیز می کرد و تاکید فراوان داشت که امتش از او پیروی کنند و در زندگی میانه روی پیشه سازند . از این رو، می فرمود: یا ایها الناس علیکم بالقصد، علیکم بالقصد، علیکم بالقصد ای مردم! بر شما باد به میانه روی، بر شما باد به میانه روی، بر شما باد به میانه روی .
متاسفانه، بیشتر افراد و بسیاری از جوامع، در حیات خود فاقد این اصل بوده و هستند . از این رو، یا به دامن افراط افتاده، و یا در تفریط غلتیده اند و از مسیر صحیح و طریق کمال و هدایت خارج شده اند . ریشه بسیاری از انحرافات فردی و اجتماعی را می توان در عدم رعایت اصل اعتدال جست .
اصولا شان عقل، اعتدال است و شان جهل، عدم اعتدال، یعنی انسان عاقل انسانی متعادل است و انسان جاهل غیر متعادل، لذا در همه تعلیمات و آداب اخلاقى اسلام، طورى اعتدال و میانه روى رعایت شده است که براى هر عقل سلیمى، قابل درک است، تعالیم دینى، انسان را از هرگونه افراط و تفریط، تندروى و کندروى نهى کرده است . در فرمایشى از امیرالمومنین (ع) نقل شده که فرمودند: لاتری الجاهل الا مفرطا او مفرطا؛ جاهل را نمی بینی، مگر این که یا افراط می کند و یا تفریط.
همچنین در اسلام به اعتدال و میانه روى در امر معیشت و تنظیم صحیح زندگى توصیه فراوان شده است، در آیه شریفه قرآن کریم آمده است: وَ الَّذِینَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا وَ لَمْ یَقْتُرُوا وَ کانَ بَیْنَ ذلِکَ قَواماً؛ و کسانى که هرگاه انفاق کنند، نه اسراف کنند و نه سختگیرى ؛ بلکه در میان این دو، حد اعتدالى دارند.
راهکار مبارزه با نفس
در این قسمت ابتدا به راه های علمی و سپس به راه های عملی مبارزه با نفس اشاره می کنیم.
1. شناخت دقیق نفس و انواع وسوسه های آن:
یکی از روش های مبارزه یا نفس شناخت دقیق نفس است. یعنی انسان در نوع وسوسه های نفس خود دقت کند و این به نوعی خودشناسی و تمرکز در درون نیاز دارد. بیشتر کسانی که در این مسیر نیستند از این موضوع غفلت دارند و حیله های نفس را نمی شناسند. و این خودش نوعی جهل بسیار خطرناک است. نفس و هوای نفس ایشان را به سختی در اختیار خود می گیرد و به هر کجا که بخواهد می کشاند در حالی که آنها کاملا غافل اند و نمی دانند که تحت سلطه نفس و دشمن ترین دشمنان قرار دارند و خوب معلوم است اگر کسی اختیار زندگی خود را به دست دشمن بدهد چه سرنوشت بدی پیدا می کند.
مصادیق و موارد غلبه نفس بر انسان فراوان است، گاهی انسان می خواهد کار خوبی انجام دهد، در همان زمان که می خواهد تصمیم بگیرد، نیرویی در درون احساس می کند که او را از آن کار خیر به بهانه های مختلف منع می کند و خطرات خیالی آن را به او گوشزد می نماید و از انواع حیله ها استفاده می کند تا شما را از کار بیاندازد و نیز گاهی انسان می خواهد از کار شر وبدی خودداری کند باز سروکله نفس اماره پیدا می شود و دائم در درون او تحریک ایجاد می کند و کاری می کند که او را به آن کار بد و گناه آلوده نماید.
شناخت این موارد و دقت در آنها به ما کمک فراوانی می کند تا به صورت ناآگاهانه فریب نفس را نخوریم و کورکورانه از آن تبعیت ننماییم.
2. تقویت عقل و پی روی از هدایت گری آن.
ملاک هوای نفس این است که غریزه کور و مرزناشناس ارضا شود و کارکرد عقل تعیین مرزها و خط قرمزها و مدیریت صحیح غرایز در جهت سلامت جسم و تعالی جان است.
ملا مهدی نراقی دراین زمینه می نویسد: هر یک از این قوا را فایده ای است … نحوه‌ی اجتماع این قوا در انسان همانند گردآمدن فرشته یا حکیمی با یک سگ و خوک و شیطان در یکجا و حصول کشمکش بین آنهاست، به طوری که هرکه غالب گردد، بر دیگران حاکم می شود. فرشته و حکیم قوّه‌ی عاقله است و سگ قوّه‌ی غضبیّه و خوک قوّه‌ی شهویّه و شیطان قوّه‌ی واهمه. نفس آدمی همواره جایگاه و کشمکش و تدافع این قواست تا اینکه یکی غلبه کند. بدین سان اگر عقل بر همه‌ی آنها چیره شود و آنها را چنان تحت سیاست خود درآورد که درهیچ کاری جز به اشاره‌ی او اقدام نکنند و همگی به راه وسط و اعتدال کشانده شوند، عدالت در کشور پدیدار می گردد و اگر نتوانست بر آنها غلبه کند، آنها بر او چیره شوند و او را به خدمت خود می گیرند.
بنابراین بر هر فردی لازم است که در جهت کنترل و ایجاد تعادل بین قوا نهایت تلاش خود را در کسب آگاهی به معارف دینی و اخلاقی به کار گیرد تا بتواند قوایی را که خداوند در جهت سیر تکاملی انسان در اختیار او قرار داده در تحت فرمان عقل و شرع به درستی هدایت کند و در مسیر سعادت گام بردارد.
3. جایگزینی لذت های حلال به جای حرام
راه دیگر مبارزه با هواهای نفسانی این است که کشش های دیگری در مقابل کشش های نفس جایگزین شود. هوای نفس از جهتی مانند هوای داخل یک بطری می ماند، برای تخلیه هوای یک بطری حتما باید راهی برای دخول هوای خارج به درون آن و جایگزینی باشد، وگرنه دچار خلع خواهد شد. برای تخلیه نفس از هوای نفسانی باید به جای آن هوای خداوند جایگزین شود و گرنه تا وقتی که این هواها یکّه تاز میدان نفس ما هستند کاری نمی‌توان کرد؛ بلکه، در برابر آنها مغلوب می‌شویم و مقاومت کردن میسور نیست. البته، این میل به خوبی ها و محبت خداوند، در فطرت ما وجود دارد، ولی تا زمانی که خفته است، بی اثر خواهد بود. برای مبارزه با هوای نفس لازم است آنها را فعّال و در برابر میل های مهاجم و هواهای نفسانی بسیجشان کنیم.
به طور مثال افرادی که قصد دارند گرایش افراطی به موسیقی حرام و فیلم های نامشروع و لذت های غیرمجازی که بدان عادت کرده اند را درمان کنند، راهکارش این است که به جای آن لذت های حلالی را در همان راستا جایگزین نمایند تا بعد از مدتی ذائقه جانشان تغییر کند و تذکیه شود.
4. مقاومت و صبر در مقابل زیاده خواهی نفس:
آدمی در انجام هر کاری نیاز به اراده و همّت عالی دارد، به خصوص برای غلبه نمودن بر نَفْس امّاره، وجود اراده در انسان ضروری است. در واقع، آدم صابر کسی است که دارای اراده است: وَإِن تَصْبِرُواْ وَتَتَّقُواْ فَإِنَّ ذَلِکَ مِنْ عَزْمِ الأُمُورِ؛ و اگر استقامت کنید و تقوا پیشه سازید، (شایسته تر است؛ زیرا) این از کارهاى مهم و قابل اطمینان است.
عزم در لغت به معنی تصمیم و پیمان قلبی بر انجام و گذراندن کار آمده است: عَزَمْتُ الأَمْرَ: آهنگ کار نمودم.
علاوه بر وجود اراده در آدم صابر، خداوند وعده داده است که با صابران باشد، بدین معنی که دست عنایت خویش را از کمک نمودن به او کوتاه نکند: إِنَّ اللّهَ مَعَ الصَّابِرِینَ؛ خداوند با صابران است. خصوصاً آنکه خداوند پیروزی برای آدم صابر و در امان ماندن صابران از نیرنگ دشمنان را تضمین نموده است: بَلَى إِن تَصْبِرُواْ وَتَتَّقُواْ وَیأْتُوکُم مِّن فَوْرِهِمْ هَذَا یمْدِدْکُمْ رَبُّکُم؛ آرى، (امروز هم) اگر استقامت و تقوا پیشه کنید و دشمن به همین زودى به سراغ شما بیاید، خداوند شما را یاری خواهد کرد.إِن تَصْبِرُواْ وَتَتَّقُواْ لاَ یضُرُّکُمْ کَیدُهُمْ شَیئًا؛ اگر (در برابرشان) استقامت و پرهیزگارى پیشه کنید، نقشه هاى (خائنانه) آنان، به شما زیانى نمى رساند.
پُرواضح است که مفهوم آیه منحصر به ضرر از جانب دشمن بیرونی نیست، بلکه ضرر دشمن درون را هم شامل می‌شود. آری، وقتی آدمی دارای ارادة قوی باشد و خداوند هم که قادر بر انجام هر کاری است، با شخص شکیبا باشد و وعدة تضمین پیروزی در میدان مبارزه داده باشد، قطعاً انسان شکیبا با مدد جستن از صبر می‌تواند بر نَفْس امّاره فائق آید.
5. تلقین به نفس
به طور کلی تلقین یکی از راهکارهای موفقیت در هر کاری است. تلقین و تکرار در زمینه خودسازی و جهاد با نفس نیز بسیار موثر است. از مؤثرترین راه های ورود حقایق و معارف به قلب، تلقین و تکرار آن و تلاش در جای انداختن و مستقر کردن آن در دل است. نقش تلقین در این خصوص بی بدیل است و شاید راز تکرار بسیاری از ذکرها نیز همین باشد و گرنه اقرار به وحدانیت خداوند مثلاً، با یک مرتبه گفتن ذکر لا اله الاّ اللّه در صورتی که از روی اعتقاد و باور عقلی باشد، حاصل می شود و همین طور سایر ذکرها.
امام خمینی خطاب به فرزند گرامی اش حاج سیداحمد می نویسند: کوشش کن کلمه توحید را که بزرگترین کلمه و والاترین جمله است از عقلت به قلبت برسانی، که حظّ عقل، همان اعتقاد جازم برهانی است و این حاصل برهان اگر با مجاهدت و تلقین به قلب نرسد، فایده و اثرش ناچیز است.
روانشناسان نیز، تلقین را یکی از مؤثرترین راهها برای مبارزه و تضعیف یک صفت ناهنجار و جایگزینی خلقی پسندیده در روان آدمی می دانند و با این روش به مداوای بیماران روحی و حتی جسمی خویش می پردازند.
بر این اساس، کسی که گرفتار خویی ناپسند و ناخوشایند است می تواند با بهره گیری از این روش، به درمان خویش بپردازد. مثلاً شخص ترسو اگر روزی چندین بار، با تمرکز حواس با خود بگوید: من شخص شجاعی هستم … از هیچ کس باکی ندارم و یا فرد بخیل به خود بگوید: من بسیار آدم بخشنده ای هستم و به سرنوشت دیگران علاقه مندم و همچنین در سایر امور، و این تلقین را به طور مکرر و مستمر عملی کند، پس از مدتی شاهد تضعیف و در مواردی نابودی آن خوی بد خواهد بود.
البته برخی از روانشناسان معتقدند، برای تأثیر بهتر تلقین باید از کلمات منفی استفاده نشود. مثلاً به جای اینکه بگوید: من آدم ترسویی نیستم این گونه تکرار کند که: من فرد شجاعی هستم و تلقین بدین صورت، دارای تأثیر بیشتر و مطمئن تری است.
تلقین به نفس به این معنا است که از طریق به زبان آوردن قولی معیّن، به مقتضای آن تغییری در ضمیر پدید آید. تلقین، گفتاری است، اما با اندک گسترشی در آن، می¬توان برای تلقین رفتاری نیز جایی در نظر گرفت.
تلقین گفتاری در حقیقت تاثیر اعجاز گونه کلام و کلمات بر انسان را گوشزد می کند و در روش¬های تربیتی اسلام، مقام و موقعی مهم دارد؛ چه بسیار حالات باطنی که در پس گفته¬های بی‌مقدار در دل می¬رویند و چه بسیار از همین حالات که با داس سخن از صفحه¬ دل، درویده می¬شوند.
در تلقین رفتاری، مقصود آن است که انسان صورت فعل مطلوبی را به نحو تظاهر، بر اعضا و جوارح خویش آشکار سازد، در حالی ¬که آن فعل و آثار آن در درون او ریشه ندوانده است.
هرگاه دو گونه¬ تلقین گفتاری و رفتاری در هم آمیزند، اثر مضاعفی دارند؛ یعنی شخص در سخن گفتن و حرکات ظاهری خود سعی کند تا شیوه¬ خاصی را به کار گیرد (هرچند این شیوه از درون او برنیاید و این رفتار او ظاهرسازی باشد) تا به مرور این رفتار، بر باطن خود او اثر بگذارد و افکار و احساسات معیّنی را در درون او برانگیزد. از آن پس، رفتارهای او ظاهرسازی نخواهد بود و ملکه¬ای از درون، اعمال بیرونی فرد را همراهی و کنترل می‌کند.
تلقین گفتاری و رفتاری، در قرآن کریم به کار رفته است. برای تلقین گفتاری قرآن کریم در موارد زیادی امر به ذکر نام خدا کرده است و این یعنی، آوردن لفظی به زبان، برای جاری شدن آثار آن در دل. خداوند می-فرماید: وَ اذْکُرِ اسْمَ رَبِّک؛ در جای دیگری نیز می¬فرماید: وَ قُل رَّبِ أَعُوذُ بِکَ مِنْ هَمَزَاتِ الشَّیَاطِینِ، وَ أَعُوذُ بِکَ رَبِّ أَن یَحضُرُون؛ در این آیات برای مصون ماندن از وسوسه¬های شیطان، به گفتن عباراتی امر می‌نماید تا بر اثر جاری شدن این جملات بر زبان، ملکه¬ استعاذه به پروردگار، و در نتیجه دوری از لغزش، در باطن انسان پدید آید.
همچنین برای جلوگیری از سوء‌ظن و رواج فحشا در جامعه، در داستان افک می¬فرماید: لَوْ لا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِناتُ بِأَنْفُسِهِمْ خَیْراً وَ قالُوا هذا إِفْکٌ مُبینٌ… وَلَوْ لا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ قُلْتُمْ ما یَکُونُ لَنا أَنْ نَتَکَلَّمَ بِهذا سُبْحانَکَ هذا بُهْتانٌ عَظیمٌ؛ گویا این جملات را به مسلمانان تلقین می¬کند که هنگامی با چنین مشکلی برخورد کردید، باید چنین بگویید تا نگاه سوء، به افراد مسلمان جامعه، از درون شما و از میان جمعتان رخت بربندد. شاید تصور شود بعضی جملات، تنها لقلقه زبان است و اثر چندانی در دل نخواهد داشت؛ اما از این آیات، اهمیت همین لقلقه¬های زبانی معلوم می¬شود. به راستی که همین حرف‌های ساده، چه نیک و چه بد، به مرور زمان رویکرد دل و قلب انسان را تغییر می¬دهد و در محیط جامعه نیز بسیار اثرگذار است.
تلقین رفتاری نظیر: وَعِبادُ الرَّحْمنِ الَّذینَ یَمْشُونَ عَلَی الْأَرْضِ هَوْناً وَإِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً؛ و بندگان خدای رحمان کسانی اند که روی زمین به نرمی گام برمی دارند و چون نادانان، ایشان را طرف خطاب قرار دهند، به ملایمت پاسخ می دهند. یا: وَ اقْصِدْ فی مَشْیِکَ وَاغْضُضْ مِنْ صَوْتِکَ إِنَّ أَنْکَرَ الْأَصْواتِ لَصَوْتُ الْحَمیرِ؛ و در راه رفتنِ خود میانه رو باش و صدایت را آهسته ساز، که بدترین آوازها بانگ خران است.
انسان باید در رفتار ظاهری خود نیز دقیق باشد و آن را کم‌اهمیت نپندارد. در اهمیت این مطلب این کلام امیرالمؤمنان، علی (ع) کافی‌ است که می¬فرماید: إنْ لَم تَکُنْ حَلیماً فَتَحَلَّمْ فإنّه قَلَّ مَنْ تَشبَّه بِقَومٍ الا اَوشَکَ أنْ یَکونَ مِنْهُم؛ اگر بردبار نیستی، پس خود را بردبار جلوه ده. چه اندک پیش می‌آید که کسی خود را به گروهی شبیه سازد و جزء آنان نشود.
همچنین در مورد کسی که در مجالس عزای اهل بیت (ع) از اشک محروم است گفته شده که مدتی تباکی کند و خود را به هیئت گریه کنندگان درآورد تا این نقیصه درمان شود. در روایت دارد: مَن بَکى وأبکى واحِدا فَلَهُ الجَنَّةُ، ومَن تَباکى فَلَهُ الجَنَّةُ؛ کسی که بگرید یا بگریاند کسی را پاداش اش بهشت است و کسی که (اشک ندارد) تباکی کند نیز بهشت نصیبش می شود.
6. تحمیل به نفس
یکی از روش های مبارزه با نفس هم شیوه تحمیل به نفس است، در این روش، باطن انسان به وسیله ی ظاهر وی ساخته می شود. تحمیل در جایی مورد می یابد که کراهت وجود داشته باشد، هنگامی که علی رغم کراهت باطن، اعضا و جوارح به انجام عملی وادار شوند، روش تحمیل به نفس مورد استفاده قرار گرفته است. طبق این روش، باطن رمیده و بی رغبت را می توان با حرکات اندام به بند کشید و آن را رام و راغب کرد.
این روش نیز مانند تلقین به نفس است، با این تفاوت در باطن نیز تاحدودی بر این ظاهر مایل است و همراهی می کند. حتی اگر نماز را مایل نیست در اثر خستگی بخواند، آنرا بر خود تحمیل می کند تا عهد سر وقت نماز خواندنش فوت نگردد. و یا روزه گرفتن در ماه رمضان یک نوع تحمیل به نفس است تا انسان کنترل بر سرکشی و عصیان نفس را بیاموزد.
عملی که مورد رضای دل نیست به باری می ماند که به دوش کشیدن آن نفس را تنگ می کند، اما با تن دادن به این بار، سرانجام شرح صدری رخ می کند و ثقل آن از بین می رود. أَلَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ وَوَضَعْنَا عَنکَ وِزْرَکَ الَّذِى أَنقَضَ ظَهْرَکَ؛ آِیا ما سینه ی تو را گشاده نساختیم وباری را که سخت بر پشت تو سنگینی می کرد، از (دوش) تو بر نداشتیم؟ از این رو است که باید کراهت را به جان خرید تا از آن رغبت بجوشد و توشه راه شود. فَإِذَا فَرَغْتَ فَانصَبْ وَإِلَى‌ رَبِّکَ فَارْغَب؛ پس هر وقت (از کارى) فراغت یافتى (براى کار جدید) خود را به تعب انداز. و با رغبت و اشتیاق به سوى پروردگارت روى‌آور.
در عین حال، باید توجه داشت روش تحمیل به نفس، محدود به حدود معین است. نخستین حد این است که این روش در حیطه ی عمل به کار می آید نه در قلمرو ایمان. برای ایمان آوردن نمی توان از تحمیل طرفی بست، چه اینجا جای اکراه نیست (لا اکراه فی الدین). در ایمان آوردن نمیتوان بر خویش باری گذاشت، بلکه باید بارها را از خویش برداشت، از دل خویش و از چشم و گوش خویش، تا هدایت از ضلالت شناخته شود (قد تبین الرشد من الغی) و از چشم و گوش بگذرد و در دل داخل شود. هنگامی که ایمان در دل داخل شود. هنگامی که ایمان در دل داخل شد باید آن را در دل ثابت کرد و در اینجا است که باید بر خویش بار عمل گذاشت.
حد دیگر آن است که تحمیل نباید چنان باشد که مایه ی اعراض دل شود. اگر کسی باری بیش از حد بر خود تحمیل کند، خود را در معرض آن می نهد که یکباره پشت کند و همه چیز را واگذارد. پس هرگاه بیم ان بود که تلخی به کام دل بنشیند و شور و نشاط را از آن ریشه کن کند، باید فروتر آمد و آسان تر گرفت و تردیدی نیست که در هر حال، یافتن این حد، با رفت و بازگشت و پیش و پس شدن به دست می آید. با نظر به این حد است که امام صادق (ع) فرموده اند: لا تکرهوا الی انفسکم العباده؛ طاعت و عبادت را بر خود تحمیل نکنید.
اما اگر تحمیل با رعایت این حد انجام پذیرد، در این صورت نه تنها قابل نهی نیست، بلکه اجتناب ناپذیر است، علی (ع) فرمودند: المکارم بالمکاره؛ کرامت در گرو کراهت است.
البته این تحمیل به نفس در ابتدا برای انجام تکالیف واجب است و برای مستحبات هرگز توصیه نمی شود چرا که باید رغبت باشد و توان و وسع جسمانی و روحی فرد نیز سنجیده شود. مستحبی مفید است که در حد توان باشد و مستمر انجام شود نه گاهی باشد و گاهی خیر.
در تحمیل به نفس می توان نیکویی کردن در مقابل بدی دیگران، مثال مناسبی باشد. انسان ناخودآگاه برکسی که به او بدی کرده است، احساس خوشی ندارد و مایل به نیکویی با او نیست، اما در روش تحمیل به نفس، اینکار را برخود تحمیل می کند تا بدین ترتیب هدف اصلی که رضایت خداوند است ایجاد گردد.
اصولاً تواضع به این معنا است که انسان در ظاهر؛ خود را فرو دست جلوه دهد و حاصل آن کنترل عجب و غرور است. که مناسب تلقین به نفس و ملامیت در پاسخ دادن در بخش تحمیل به نفس قرار می گیرد.
کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِتَالُ وَهُوَ کُرْهٌ لَّکُمْ وَعَسی أَن تَکْرَهُواْ شَیْا وَهُوَ خَیرْ لَّکُمْ وَعَسی أَن تُحِبُّوا شَیْا وَ هُوَ شَرٌّ لَّکُمْ وَاللَّهُ یَعْلَمُ وَ أَنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ؛ این آیه، امر می‌کند و مستقیماً به تحمیلی بودن آن اذعان دارد. در عین حال، می-فرماید که این عمل را هرچند برایتان مکروه باشد، انجام دهید تا به نتیجه¬ مطلوب برسید.
قتال، کاری بس دشوار و طاقت‌فرسا است، اما در شرایط خاصی، جزو واجبات الهی می¬شود که به هیچ وجه سر باز زدن از آن جایز نیست و آثار مطلوب و نتایج مثبت آن برای جامعه اسلامی بسیار مفید و لازم و ضروری است. به همین جهت، این آیه می¬فرماید که چه بسیار چیزها که آن را ناخوش دارید، ولی برایتان خیر است. در این شرایط، هر چند قتال برای نفس نامطلوب باشد، باید بر خود تحمیل کرد.
سازگاری با همسری که دل‌خواه انسان نباشد و مدارا با او، شاید از سخت‌ترین نوع تعاملات انسانی باشد، اما این دل‌خواه نبودن، به هیچ وجه جواز بدرفتاری و کج‌خلقی با همسر نیست. خداوند متعال در این آیه نیز می‌فرماید، عسی ان تکرهو شیئا و هو خیر لکم. چه بسا چیزهایی که آن را نمی¬پسندید، اما خداوند در آن خیر فراوانی قرار داده است.
همچنین در زمینه¬ رفتار با والدین، آیاتی وجود دارد که از برخورد نیک با آنها، هر چند تحمیلی و دشوار، حکایت دارد؛ از جمله اینکه: وَقَضی رَبُّکَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلاَّ إِیَّاهُ وَبِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً إِمَّا یَبْلُغَنَّ عِنْدَکَ الْکِبَرَ أَحَدُهُما أَوْ کِلاهُما فَلا تَقُلْ لَهُما أُفٍّ وَلا تَنْهَرْهُما وَقُلْ لَهُما قَوْلاً کَریماً؛ و خدای تو حکم فرموده که جز او را نپرستید و درباره پدر و مادر نیکویی کنید و چنانکه یکی از آنها یا هر دو در نزد تو پیر و سالخورده شوند (که موجب رنج و زحمت تو باشند) زنهار کلمه‌ای که رنجیده خاطر شوند مگو و بر آنها بانگ مزن و آنها را از خود مران و با ایشان به اکرام و احترام سخن‌گو.
در حدیثی نیز چنین آمده است: اگر پدر و مادر، تو را به شدت آزار دادند، به آنها اف مگو و اگر تو را زدند، به آنها پرخاش مکن، بلکه به آنها بگو خداوند شما را بیامرزد که در این صورت گفتار کریمانه‌ای گفته¬ای. پیدا است در زمانی که انسان به شدت مورد آزار و ضرب و شتم قرار گیرد، بروز دادن چنین رفتاری، کار ساده¬ای نیست و به تحمیل شدید بر نفس نیاز دارد.

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد