خانه » همه » مذهبی » تبیین فطرت

تبیین فطرت


تبیین فطرت

۱۳۹۵/۰۹/۰۱


۱۷۳۵ بازدید

با سلام
فطرت یعنی چه ؟و امور فطری کدام هستند ؟(لطفا منابعی را برای مطالعه معرفی کنید )

روش شناخت فطرت :
در یک گام مراد از شناخت نفس درکِ حضورى، معرفت به فطرت و سرشت انسان است؛ یعنى، بداند و بفهمد: فطرت چیست؟ بینش و گرایش هاى فطرى کدام است؟ فطرت در منظر قرآن چگونه تحلیل مى شود؟ آیا میان همه انسان ها مشترکاتى یافت مى شود؟ چه ضابطه و ملاکى براى تشخیص آنها وجود دارد؟ آیا بهره ورى آغازین انسان ها از این مشترکات یکسان است؟ فطرى بودن خداشناسى به چه معنا است؟ آیا خدا در نهاد انسان هست؟ اگر هست، پس چگونه پاره اى از انسان ها خدا را انکار کرده، از او اعراض مى کنند و …؟براى آگاهى بیشتر در این زمینه، نگا: شیروانى، على، سرشت انسان.
دست یابى به این معرفت و به عبارت دیگر بازشناسى امور فطرى، از روش هاى گوناگون میسّر خواهد شد:
1-1. روش تجربى یا تاریخى؛ در این روش با مراجعه به جامعه و تاریخ و تحولات گوناگون آن، عناصرى که در همه جا بوده و همیشه حضور داشته اند – ولو با شدت و ضعف به عنوان شاخص ها و نشان هاى امور فطرى – کشف مى شود. البته اینها، باید عناصرى باشد که در قلمرو انسانیت قرار داشته باشد. از این رو، روحیه استخدام دیگران در جهت منافع خود، تجاوز به غیر، ظلم و عدالت ستیزى – که همواره در طول تاریخ ظهور کرده است – در عناصر فطرى جاى نمى گیرد.
1-2. روش تعقّلى؛ در این روش کوشش مى شود تا به مدد برهان اصالت عموم، گرایش هاى انسانى (مانند علم دوستى، فضیلت خواهى و …) اثبات گردد و یا گرایش به خدا و حس پرستش و فطرى بودن دین مبرهن شود.
1-3. روش شهودى؛ در این روش، با مراجعه به وجدان و شهود، گرایش ها و بینش هاى فطرى شناخته مى گردد. اگر انسان در درون خود، فارغ از همه ویژگى ها و شرایط، احساس کرد که زیبایى و علم را دوست دارد؛ به فضایل اخلاقى عشق مى ورزد؛ دارنده آنها را مى ستاید و در پى آن است که آنها را در خود احیا کند، مى تواند به گرایش هاى فطرى انسان دست یازد.
1-4. روش نقلى؛ در این روش با مراجعه به کتاب و سنت (منابع روایى)، امورى که به عنوان گرایش ها و بینش هاى فطرى انسان طرح شده، شناسایى و طبقه بندى مى شود.
تعریف فطرت و غریزه :
« فطرت عبارت است از نوعى هدایت تکوینى انسان در دو قلمرو شناخت و احساس »، فطریات مربوط به ادراک و شناخت، اصول تفکر بشر بشمار مى روند، و فطریات مربوط به تمایل و احساس پایه هاى تعالى اخلاقى انسان قلمداد مى گردند.
این هدایت هاى فطرى در قلمرو شناخت و احساس در این جهت که تکوینى بوده و اکتسابى و آموزشى نیستند، با هدایت هاى حسى و طبیعى که در موجودات بى جان یافت مى شود، و با هدایت هاى غریزى که درجانداران – و به ویژه انواع حیوانى – وجود دارد، یکسانند ولى در عین حال داراى ویژگى هایى هستند که آنها را از هدایت طبیعى و غریزى ممتاز مى سازد.
منشا دوگانگی فطرت و غریزه:
با تأمل در آیات دیگر، درمی‌یابیم که انسان تنها موجودی مادی نیست، بلکه دارای وجودی ماورایی است که بعد از مرگ در نشئه طبیعت نیز باقی می‌ماند و حیاتی جاوید و سعادت یا شقاوتی ابدی خواهد یافت. در واقع حقیقت و انسانیت انسان به روح اوست و جسم، تنها به منزلة ابزاری برای فعالیت و مرکبی برای سیر و حرکت روح در این دنیا تلقی می‌گردد.سرشت خاکی و جنبه مادی انسان، همواره وی را به طرف خاک و ارزشهای فانی سوق می‌دهد و بعد ملکوتی، او را به سوی جنبه‌های روحی‌و ارزشهای معنوی و عالم ملکوت می‌خواند.
جان گشاده سوى بالا بال هاتن زده اندر زمین چنگال ها
بنـــابراین، انسان جنبــه‌های مختلفــی دارد: 1ـ کششها و غرایز مادی و طبیعی 2ـ جنبه‌های الهی و معنوی انسان و گرایش به سوی ارزشهای ملکوتی 3ـ دیگر خواسته‌ها از قبیل: علاقه به جاه و مقام که ریشه در گرایشهای فطری انسان دارد ولی در فهم و درک هدف و مصداق آن اشتباه صورت گرفته است که موهومات هستند. کمال نفس انسان در گرو به‌کارگیری صحیح جسم، به عنوان وسیله و ابزاری برای ارتقای روح است. جسم ما، مانند باغچه‌ای است که بعد الهی ما، در آن کاشته شده و انبیا و اولیا، باغبانانی هستند که از این بذر مراقبت می‌کنند. دستورات دین و شرع مانند ابزاری هستند که این بذر را خوب نهادینه می‌کنند و در جهت حقیقت سوق می‌دهند و آفات آن، نواهی خداوند است؛ به تعبیر دیگر جسم ما ظرفی است که مظروفش روح که حامل صفات خداست می‌باشد، به هر اندازه ارزش مظروف بیشتر باشد، ارزش ظرف نیز بیشتر خواهد بود.
غریزه و کششهای مادی نفس انسان ظرفی است برای روح و کششهای فطری و اگر ظرف شکسته شود، مظروف نیز نخواهد بود. تعدیل غرایز و کششها، تصفیة خواسته‌ها و هدایت و راهنمایی انسان بر اساس مبانی دینی برای اجتناب از لغزشهای عقلی و فکری، انسان را به سوی منبع نور و سیر الی الله سوق می‌دهد و به کمال مطلق رهنمون می‌سازد.
فطرت ، منشأ حرکت و تکاپوی دایمی انسان به سوی کمال است. گرایشهای فطری نیز ناآگاهانه است و شکوفایی استعدادهای فطری، مشروط به برطرف کردن موانع آنها و قرار گرفتن در جهت اصلی کمال است. انسانی که به دنیا می‌آید، حیوانی است که درونش استعداد انسان شدن را دارد، بنابراین گرایشات فطری، قابل تربیت و پرورشند. شکوفایی این گرایشها نیاز به مجاهده دارد. انسان همانند دانه‌ای است که برای رسیدن به کمال و سعادتش باید مسیری را بگذراند . دانه باید زیر خاک در ذات خود سیر کند، از پوسته خود جدا شود، ریشه بدهد از ریشه ، ساقه و از ساقه، شاخه و سپس گل و میوه ـ که نهایت کمالش است‌ـ ظهور بدهد. تمام اینها در ذاتٍ دانه است. اما دانه اگر این مسیر را طی نکند هرگز نمی‌تواند این استعدادها را ظهور دهد. میوة ما، جانشینی خداوند است. انسان باید در مسیر خود غایت را در نظر بگیرد؛ غایت استعدادهای فطری، لقاءالله است. ریشه فطرت بتدریج فروعات خود را ظهور می‌دهد. البته این ظهور باید با در نظر گرفتن غایتی باشد که همان وحدت حقیقیة ذات اقدس الله است. بنابراین انسان «احسن تقویم» را بالقوه دارد اما در «اسفل سافلین» تدریجاً ظهور می‌کند
غریزه- فطرت- طبیعت
غریزه عبارت است از ویژگى ذاتى حیوانات که از نوعى شعور و آگاهى برخوردارند; ولى شعور و آگاهى آنها عقلى و کلى گرا نیست، بلکه حسى، خیالى و وهمى است مانند آنچه در پرندگان، خزندگان، حشرات و چهارپایان دیده مى شود، که از نخستین لحظه هاى پیدایش، برخى از کارها و حرکات را که مشابه حرکات ارادى و آگاهانه انسان است انجام مى دهند. مانند حرکاتى که از نوزاد جانوران نسبت به مادر یا غذا سر مى زند، و برخى دیگر پس از گذشت روزها یا هفته ها، نظیر ساختن آشیانه و مانند آن، البته چون حیوان علاوه بر حیات حیوانى داراى حیات طبیعى نیز هست، از ویژگى ذاتى طبیعت و غریزه ، هر دو برخوردار است. و به عبارت دیگر هم به دستگاه طبیعى مجهز است و هم به دستگاه غریزى.
فطرت از ویژگى هاى ذاتى بشر(و هر موجودى که گذشته از دستگاه غریزه مجهز به دستگاه فکرى است) مى باشد. فطرت مانند غریزه ، نوعى کشش و میل همراه با آگاهى است و تفاوت آن با غریزه در این است که آگاهى غریزى، حسى; وهمى و جزئى است، ولى آگاهى فطرى; فکرى و کلى است، و به خاطر همین تمایز ادراکى ( فکرى و عقلى بودن درک فطرى) است که فطریات از ویژگى تعالى و قداست نیز برخوردار بوده، عینیت بخشیدن به آنها مایه رشد وکمال خواهد بود، واضح است که انسان علاوه بر دستگاه غریزى و فطرى از دستگاه طبیعى نیز برخورداراست.
ویژگى هاى فطرت
برابر تحقیقاتی که در این زمینه صورت گرفته ، ویژگی های فطرت را می توان به قرار زیر تعریف نمود.
1 – تحقق آنها به علتى غیر از علت وجود انسان نیاز ندارد، زیرا فرض این است که آفرینشى و سرشتى انسانند، پس اگر انسان هست، فطریات او هم با او همراهند، آرى عوامل طبیعى، اجتماعى و غیره در رشد یا انحطاط و به عبارت دیگر در ترتب آثار عینى فطرت برآن مؤثرند، چنانکه در رشد و نمو اصل وجود انسان نیز مؤثر مى باشند.
2 – انسان به آنها درک روشن و معرفتى ویژه دارد، گرچه ممکن است از نظر علم حصولى مورد غفلت و بى توجهى قرار گیرند، چنانکه این دوگانگى معرفت و جهل از نظر حضورى و حصولى در مورد ذات ونفس او نیز راه دارد.
3 – ثابت ، پایدار و جاودانه اند. زیرا لوازم ذات یک چیز بسان ذاتیات آن، انفکاک ناپذیرند.
4 – همگانى و فراگیر بوده، کلیت و عمومیت دارند، دلیل آن همان است که در بند سوم گذشت.
5 – با درک و معرفت فکرى و عقلى همراهند، زیرا انسان از ویژگى عقل و تفکر برخوردار است، و چنانکه قبلا بیان گردید، فطرت نیز از ویژگى هاى انسان و مربوط به بعد فکرى و عقلى اویند.
6 – از ویژگى قداست و تعالى اخلاقى برخوردارند، و دلیل آن نیز فکرى و عقلانى بودن آنها است. زیرا معیار تکلیف، امر و نهى، خوب و بد اخلاقى، عقل و تفکراست; بدین جهت در حیوانات که فاقد درک عقلانى و فکرى اند خوب و بد اخلاقى راه ندارد، خوب و بدهاى آنها طبیعى و غریزى است.
لازم به یادآورى است که آنچه در شعاع درک عقلانى قرار مى گیرد، فطرى نامیده نمى شود، بلکه فطرى بودن آن مشروط به این است که عقل آن را بپسندد، یعنى با مرتبه عقلانى وجود انسان سازگار بیابد مانند عدالت، راستگویى، وفاى به عهد و مانند آن، ولى آنچه از ویژگى درک عقلانى برخورداراست، ولى انسان تمایل و کشش عقلانى نسبت به آن ندارد، بلکه در شعاع تمایلات حیوانى و غریزى او قراردارد، فطرى نخواهد بود، و در نتیجه قدسى و ارزشى هم نیست.
استاد مطهرى ویژگى هاى را فطرت امور زیر دانسته اند:
1 – فطرت از غریزه آگاهانه تراست، غریزه به حکم اینکه یک میل است، با آگاهى همراه است، یعنى حیوان به میل خود نوعى آگاهى دارد، ولى دیگر به آگاهى خود علم ندارد، ولى انسان آنچه را مى داند مى تواند بداند که مى داند.
2 – فطریات ماوراء حیوانى اند و ملاکهاى انسانیت بشمار مى روند.
3 – فطریات انتخابگرانه اند و با خودمحورى قابل توجیه نیستند.
4 – فطریات از نوعى قداست برخوردارند. و ملاک تعالى انسان مى باشند.
استاد جوادى آملى نیز درباره ویژگى هاى فطرت چنین گفته اند:
فطرت که سرشتى ویژه و آفرینشى خاص است غیراز طبیعت است که در همه موجودهاى جامد وبى روح یافت مى شود، و غیر از غریزه است که درحیوانات و درانسان در بعد حیوانیش موجود است، این ویژگى فطرت از آن جهت است که با بینش شهودى نسبت به هستى محض وکمال نامحدود همراه است، و با کشش و گرایش حضورى نسبت به مدبرى که جهل و عجز وبخل را به حریم کبریایى او راه نیست، آمیخته و هماهنگ مى باشد، فطرت انسانى، مطلق بینى و مطلق خواهى است ».
ممکن است گفته شود منحصرکردن فطرت انسانى در شهود و گرایش حضورى انسان نسبت به هستى مطلق( خدا) شامل سایر فطریات انسان نمى شود.
ولى در پاسخ این اشکال مى توان گفت: سایر فطریات انسانى در حقیقت تجلیات و تعینات همان فطرت خداخواهى انسان است، زیرا همه آنها از سنخ کمالند، و سرچشمه کمالات همانا ذات اقدس خداوندى است
ابعاد فطرت در انسان
در فرهنگ اسلام واژه فطرى در دو قلمرو به کار مى رود یکى در مورد ادراک و آگاهى و بینش و یکى در مورد میل و خواهش و گرایش. درباره قسم اول یعنى شناخت و ادراک فطرى بعداً بحث خواهیم کرد و لبّ کلام ما در این بحث این است که خداوند در عالم «ذرّ» به دلالت آیه «اَلَستُ بِرَبِّکم؟ قالوا بَلى» و برخى روایات معتبر، خود را به تمام انسانها شناسانده است. امّا در ناحیه گرایش هاى فطرى به برخى موارد به اختصار اشاره مى شود:
1- حقیقت جویى
انسان این احساس و گرایش را در خود مى یابد که همواره مى خواهد به راز هستى و اشیاء و حوادث اطراف خود آگاه شود. این حس کنجکاوى از زمان کودکى با طرح سؤالات متناسب با این دوران شروع مى شود. انسانهاى اولیه و بدوى نیز در جستجوى کشف حقایق و واقعیت هاى اطراف خود کوشیده اند. پیدایش تمام علوم و فلسفه و کشفیّات و اختراعات از پیامدهاى همین حس حقیقت جویى است. هرچه انسان بتواند این گرایش را در خود پرورش دهد و در مواجهه با حقایق از لجاجت و مجادله دست بر دارد، این شعله مقدس را در خود شعله ورتر مى کند. اندیشمندان و حکیمان و فیلسوفان غالباً کسانى هستند که بیش از دیگران این میل را در درون خود زنده نگه داشته اند.همین عمومیت و فضیلت خواهى و «نیک» پسندى بهترین گواه است بر اینکه چنین احساسى ریشه در نهاد و فطرت انسان دارد.
2- کمال جویى و مطلق گرایى
یکى از ویژگیهاى برجسته روحى انسان حس مطلق گرایى و کمال جویى است. یکى از بزرگان در این زمینه مى فرماید: «یکى از فطرتهایى که جمیع سلسله بنى الانسان مخمّر بر آن هستند و یک نفر در تمام عایله بشر پیدا نشود که بر خلاف آن باشد، و هیچیک از عادات و اخلاق و مذاهب و مسالک و… آن را تغییر ندهد و در آن خلل وارد نیاورد، فطرت عشق به کمال است… اگر چه در تشخیص کمال و این که کمال در چیست و محبوب و معشوق در کجاست، مردم کمال اختلاف را دارند.»
حقیقت امر این است که انسان تا زمانى که به آن کمال مطلق نرسد، همواره در تلاش و تکاپوى به سوى کمال است. آن موجود کامل و آن حقیقت ناب و والا که انسان مى خواهد به او برسد و با خضوع و پرستش آن مراتب عشق خود را به او اعلام کند جز ذات خداوندى – که کمال مطلق است – چیز دیگرى نیست؛ اگر در مقابل دیگران خضوع هایى مى کند بدین سبب است که مطلوب خودش را نیافته و ندانسته و با توهّم دنبال مطلوب بدلى مى گردد. پس در واقع فطرت انسانها در جستجوى مطلوب حقیقى یعنى خداست.
حضرت سید الشهدا(ع) در صبح عاشورا وقتى که سپاه دشمن براى نبرد، به او روى آوردند دعایى دارد که در انتهاى آن به خدا چنین عرض مى کند: «…فَاَنتَ وَلىّ کُلِّ نِعمَةٍ وَ صاحِبُ کُلِّ حَسَنَةٍ و مُنتَهى کُلِّ رَغبَةٍ؛ تو دارنده هر نعمت و صاحب هر نیکى و مقصد اعلاى هر خواسته اى».
این بیان حضرت به صراحت بر همین گرایش فطرى دلالت دارد و بیانگر این واقعیت است که مقصد تمام کشش ها و کوشش ها در نهایت خداست.
بدین وسیله تأکید مى کنیم که هیچ یک از تمایلات فطرى انسان از جمله عشق به کمال هیچگاه تعطیل بردار نیست ؛ همانند تیرى که از کمان رها گردید، به ناچار باید در مقصد و منزلى فرود آید. امّا برخى انسان ها در اثر عدم یا سوء تربیت در مصادیق اشتباه مى کنند و متعلق عشق به کمال را به درستى درنمى یابند، انسان تربیت یافته نمى تواند به پول و مال و پست و مقام و… آرام و قرار گیرد. آیه شریفه قرآن مى فرماید: «اَلا بِذِکرِ اللّهِ تَطمَئِنُّ القُلُوب ؛ آگاه باشید که تنها با یاد خداست که دلها آرام مى گیرد».
علّت ساکت نشستن و آرام نگرفتن انسانها با رسیدن به معشوق هاى مجازى این است که قلب انسان، گم شده خویش را تنها در کمال مطلق و معشوق حقیقى یعنى خدا مى یابد؛ و تا زمانى که به این مقصد و مقصود نایل نیاید، آشفته و بى قرار است؛ زیرا هر حبّى محبوب و هر عشقى معشوق و هر مضافى مضافٌ الیه مى طلبد و به اصطلاح، این دو «متضایفین» مى باشند.
3- زیبا دوستى
انسان بر اساس خلقت ویژه خود فضیلت زیبایى حسى و معنوى را درک مى کند. زیبایى حسى مانند آثار هنرى و زیبایى معنوى خود بر دو نوع است:
نوع اول معانى و مفاهیم را شامل مى شود مانند زیبایى موجود در فصاحت و بلاغت قرآن و غیر آن. نوع دوم که برتر از نوع اول است در ارتباط با کمالات روحى و اخلاقى است مانند زیبایى گذشت، بزرگوارى، انصاف، استقامت، تقوا، عفت، عدالت و… در اینجا نمونه دیگرى از زیبائى معنوى را در نهضت حسینى (ع) بیان مى کنیم:
حضرت زینب کبرى (س) که در میان دیگر اسراى اهل بیت (ع) در مجلس عبیداللّه بن زیاد در کوفه حضور داشت وقتى که آن ملعون از پاسخهاى دندان شکن آن بانوى بزرگوار به ستوه آمده بود براى تسکین شکست روحى خود از زینب (س) پرسید: کار خدا را با برادر و خویشانت چگونه دیدى؟
حضرت زینب (س) پاسخ داد:
«ما رأیت الاّ جمیلاً…؛ من جز نیکى و زیبایى چیزى ندیدم».
براستى، براى شهادت و ایثار در راه دین خدا و بذل جان در جهت این آرمان مقدس، جز واژه «جمیل» چه چیزى مى تواند برازنده باشد؟
معرفت فطرى :
تا اینجا درباره «گرایشهاى» فطرى سخن گفتیم، اکنون نوبت به «شناخت» فطرى مى رسد. تقریباً تمام حکماء و متکلمین اسلامى ذهن آدمى را در بدو تولّدش خالى از هرگونه علم حصولى مى دانند. علاوه بر برخى شواهد عقلى و وجدانى که مجال ذکر آنها در اینجا نیست، آیه شریفه قرآن کریم نیز بر لوح سفید بودن ذهن آدمى در بدو تولد دلالت دارد: «و اللّه اخرجکم من بطون امّهاتکم لا تعلمون شیئاً و جعل لکم السّمع و الابصار و الافئدة لعلّکم تشکرون ؛ و خداوند شما را از شکم مادرانتان بیرون آورد در حالى که چیزى نمى دانستید و به شما گوش و دیدگان و دلها داد شاید سپاس گزارید».(سوره نحل/آیه 78)
امّا داستان ادراکات فطرى در بین فلاسفه غرب مورد اختلاف واقع شده است. برخى فیلسوفان عقل گرا از جمله دکارت و لایب نیتس به اثبات مفاهیم فطرى بخصوص تصور فطرى خدا پرداختند؛ در حالیکه فیلسوفان تجربه گرا از جمله جان لاک به شدّت آن را نفى مى کنند. وى مى گوید لزوم بلکه امکان ندارد خدا تصور خودش را در ذات ما نهاده باشد؛ همین که به ما قوا و آلاتى داده تا بتوانیم در سنین رشد او را بشناسیم، لطف خدا در حق ما صورت گرفته است.
فطرت خدا شناسی
تا اینجا سخن بر سر علم حصولى است امّا در باب علم حضورى، شناخت ما درباره خدا در کتاب و سنّت نه تنها نفى نشده بلکه دلائل متعددى بر اثبات آن در دست داریم. معرفت داریم. معرفت فطرى خدا در میان ادلّه و شواهد اسلامى به این واقعیّت بر مى خوریم که روح انسان قبل از ورود به این عالم و تعلّق به بدن جسمانى، عالم بلکه عوالمى را طى کرده و متحمّل معارف و حقایقى شده است که براى حیات دنیوى و زندگى اخروى او نقش مهمّى دارد. شناخت حضرت حق رکن اصلى این معارف است. از میان ادلّه قرآنى و روائى فقط چند نمونه را یادآور مى شویم:
1- قرآن کریم در این باره مى فرماید: «و اِذ اَخَذَ رَبُّکَ مِن بَنى ادَمَ مِن ظُهُورِهِم ذُرِّیَّتَهُم وَ اَشهَدَهُم عَلى اَنفُسِهِم ألَستُ بِرَبِّکُم قالوا بَلى شَهِدنا اَن تَقُولُوا یَومَ القِیامَةِ اِنّا کُنّا عَن هذا غافِلینَ ؛ به خاطر بیاور زمانى را که پروردگار تو از پشت بنى آدم، فرزندانشان را بیرون آورد و آنان را بر خودشان گواه گرفت و پرسید: آیا من پروردگارتان نیستم؟! گفتند: آرى، گواهى مى دهیم. تا اینکه در روز رستاخیز (نتوانید بهانه آورده) بگویید: ما از این غافل بودیم». ( اعراف/172)
2 – زراره مى گوید: از امام باقر علیه السلام درباره آیه میثاق سؤال کردم.فرمود: «أَخرَجَ مِن ظَهرِ آدَمَ ذُرِّیَّتَهُ اِلى یَومِ القیامَةِ. فَخَرَجُوا کَالذّرِّ، فَعَرَّفَهُم و اَراهُم نَفسَهُ. وَ لَو لا ذالِکَ، لَم یَعرِف اَحدُ رَبَّهُ ؛ خدا فرزندان آدم را تا روز قیامت، از پشت آدم بیرون آورد، آنها به صورت ذرّات کوچکى بودند. آنگاه خود را به آنان نمایاند و شناساند. و اگر این واقعه رخ نمى داد، کسى پروردگارش را نمى شناخت».
3- زراره مى گوید از امام صادق علیه السلام در مورد آیه میثاق سؤال کردم فرمود: «ثَبَتَتِ المَعرِفَةُ فى قُلُوبِهِم و نَسُوا المَوقِفَ. و سَیَذکُرُونَهُ یَوماً. و لَولا ذالِکَ، لَم یَدرِ اَحَدٌ مَن خالِقُهُ وَ لا مَن رازِقُهُ ؛ شناخت خدا در قلب ها ثابت ماند و آنها موقف میثاق را فراموش کردند. و روزى آن به یادشان خواهد آمد و اگر این مسأله نبود، کسى نمى دانست آفریننده و روزى رسانش کیست».
تنها با فرض معرفت فطرى نسبت به ذات حق مى توان اظهار داشت که او هست و از هر پیدایى، پیداتر است. بدیهى است که چنین دریافتى براى کسى حاصل مى شود که توجه کامل داشته باشد و ساحت نفس را از غفلت ها زدوده باشد.
کى رفته اى زدل که تمنا کنم ترا
کى بوده اى نهفته که پیدا کنم ترا
غیبت نکرده اى که شوم طالب حضور
پنهان نگشته اى که هویدا کنم ترا
در اینجا یادآور مى شویم که معرفت با تمام این تأثیرات مثبتى که دارد بقاء بر آن براى همه افراد و در همه احوال میسور نیست. حضرت سیدالشهداء (ع) شیعیان را به خاطر ثابت و پابرجا بودن بر فطرت توحید مورد تمجید قرار داده است.
بدیهی است که هر انسانی احساس می کند در نهان خود سرشتی وجود دارد که اگر چه کسی از بیرون نیز به او تعلیم ندهد و یا دستور ندهد خوبی را از بدی تشخیص می هد و زشتی را از زیبایی جدا می داند. چنان که در قرآن مجید می خوانیم: «و نفس و ما سویها فالهمها فجورها و تقویها» ؛ (سوره شمس، آیه 7 و 8) از آنجا که دین خدا بر راستی و درستی است مورد پذیرش درونی هر انسان پاک نهاد است. مگر آن که به طور خود خواسته و یا بر اثر تبلیغات انحرافی انکار کند. لذا در قرآن می خوانیم:
«فاقم وجهک للدین حنیفا فطرت الله التى فطر الناس علیها لاتبدیل لخلق الله ذلک دین القیم» «پس روى خود را به سمت دین پاک بگردان [این دین براساس] فطرتى است که خداوند انسان را بر آن آفریده است. تبدیلى در آفرینش خداوند نیست و آن دین استوار است».
بنابراین فطرت همان سرشت نهانی انسان است که ابزار آن عقل، قلب و وجدان است و قابل انکار نیست.
ازمقاله آقای حسن اسلام پور و آقای علی ربانی گلپایگانی در زمینه فطرت استفاده شده است.
براى آگاهى بیشتر نگا:
1- فطرت درقرآن، آیت الله جوادى آملى؛
2- فطرت، شهید مطهرى، انتشارات صدرا.

ممکن است این مطالب هم برای شما مفید باشد:

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد