۱۳۹۵/۰۴/۱۴
–
۱۴۸۹ بازدید
آیا ما انسان ها قبلاً در عالم ذر بوده ایم؟ عالم ذر چیست و چگونه است؟ آیا میتوان گفت در عالم ذر سرنوشت ما تعیین شده است؟
خدای سبحان در قرآن کریم می فرماید:
«…وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلی أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلی شَهِدْنا أَنْ تَقُولُوا یَوْمَ الْقِیامَةِ إِنَّا کُنَّا عَنْ هذا غافِلِینَ…»[1]؛
«به خاطر بیاور زمانی را که پروردگارت از پشت فرزندان آدم «ذریّه» آنها را برگرفت، آنان را گواه بر خودشان گرفت و از آنها پرسید: آیا من پروردگار شما نیستم؟ گفتند: آری، ما گواهی دادیم. این برای آن است که در روز قیامت نگویید: ما از این مسئله (توحید و معرفةاللَّه) غافل بودیم»
در توضیح و تبیین این آیه روایات متعددی از پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و ائمه اطهار(علیهم السلام) وارد شده است. از جمله امام باقر(علیه السلام) ضمن روایتی به زرارة فرمود:
«خداوند از پشت آدم، ذریه اش را تا قیامت برکشید و آنان به صورت انبوه خارج شدند. آن گاه خداوند خود را به آنان شناساند و برایشان نمایاند و اگر چنین نمی کرد، هیچ کس پروردگار خویش را نمی شناخت…»[2]اکنون سؤال می شود که این ظهور و بروز چگونه انجام گرفته و منظور از عالم ذر، میثاق و یا عالم الست چیست؟
در این رابطه دیدگاه های مختلفی بین اندیشمندان و متفکران دینی رخ نموده که اهم آنها عبارت است از:
پیمان در جهانی مرکب از جسم و روح:
ارواح انسان ها قبل از تعلّق به بدن، به ذرات ریزی تعلق گرفته است. آن ذرات با تعلق ارواح، زنده و آگاه شدند. پس از آن، خداوند بر ربوبیت خود پیمان گرفت و انسان ها پس از پاسخ مثبت به ندای الهی به پشت آدم بازگشتند.
نظریه تمثیلی :
برخی برآنند که این آیه از طریق تمثیل می فهماند که خداوند، با دادن نعمت های بی شمار و اعطای عقل به انسان، کاملاً به جا می داند که در مقابلش خاکساری و از او پیروی کند. انسان هم در ضمیر خود، به این خطاب مجازی خداوند، لبیک گفته و با وجدان خویش آن را پذیرفته است.
پیمان به زبان عقل و وحی :
مراد از آیه، بیان واقعیت خارجی است و خداوند متعال به زبان عقل و وحی و با زبان انبیا، از انسان پیمان گرفته است؛ یعنی، در برابر درک عقلی و رسالت و وحی، از مردم پیمان گرفته است که معارف دین را بپذیرند.
یعنی در برابر درک عقلی که حجت باطنی خداست ومطابق است با محتوای وحی که حجت ظاهری است، خدا از مردم پیمان گرفته است که معارف دین را بپذیرند.چنانکه در سوره یس آیه60 آمده است :
«أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یَا بَنِی آدَمَ أَن لَّا تَعْبُدُوا الشَّیْطَانَ»[3]؛
در قیامت هم خداوند به انسان میفرماید: من با دوحجت عقل و نقل، ربوبیت خودو عبودیت تو را تبیین کردم. دیگر نمیتوانید در آن روز بگویید: ما از توحید و سایر معارف دین غافل و یا وارث شرک نیا کانمان بودیم؛ زیرا عقل از درون و انبیا از بیرون، ربوبیت الله وعبودیت شمارا، تثبیت کردهاند.
ایشان میگویند: این معنا، تحمیلی بر ظاهر آیه مورد بحث نیست؛ زیرا برای عقل و وحی، نحوهای تقدم نسبت به مرحلهی تکلیف وجود دارد. لذا ظاهر کلمه «اذ» محفوظ میماند. منظور از نحوهی تقدم، این است که اول پیامبران میآیند و مقدمات پذیرش را فراهم میکنند؛ سپس تکلیف حادث میشود».[4]در توضیح بیان استادجوادی میتوان گفت: برخی از مفسرین بر این باورند که عالم ذر یک عالم تمثیلی وغیر واقعی است؛ برخی دیگر معتقدند که عالم ذر جهانی پیش از این دنیا میباشد که خداوند از انسانها در آنجا پیمان گرفته است.
استاد جوادی برخلاف این دو دیدگاه معتقدند که اولاً عالم ذر یک واقعیت خارجی است نه واقعیت تمثیلی؛ ثانیاً عالم ذر پیش از این دنیا نیست بلکه در همین دنیا که دار تکلیف است واقع شده است.
ایشان بر این نکته تأکید میکنند که پیمان عالم ذر به وسیله عقل که حجت درونی است و وحی که حجت بیرونی است گرفته شده است. به بیان دیگر اقرار عقل به ربوبیت خداوند از یک سو و بیانات وحی در مورد ربوبیت خداوند از سوی دیگر همان میثاق الهی وجهان ذر به شمار میآید.
پیمان در عالم ملکوت:
علامه طباطبایی بر آن است که موجودات دارای دوگونه وجودند: «وجودی جمعی نزد خدا (در عالم ملکوت) و دیگری وجودات پراکنده که با گذشت زمان به تدریج ظاهر می شوند. به این ترتیب عالم انسانیت دنیوی، مسبوق به عالم انسانیت دیگری است که در آنجا هیچ موجودی محجوب از پروردگار نیست و با شهود باطنی، او را مشاهده کرده و به واحدیت او اعتراف می کند؛ سؤال و جواب در عالم «ذر» به آنجا مربوط می شود».[5]ایشان معتقد است: مقصود آیه، بعد ملکوتی انسان ها است؛ یعنی، جایگاه شهود و میثاق جهان ملکوت است. با توجه به ظاهر آیه که فرمود «وَ إِذْ أَخَذَ»؛ یعنی «به یاد بیاور»، استفاده می شود که:
اولاً، قبل از این جهان محسوس، عالم نامحسوس دیگری وجود داشته که در آنجا میثاق انجام گرفته است.
ثانیاً، صحنه اخذ میثاق بر عالم مادی و جهان طبیعت مقدم است.
ثالثاً، چون این دو جایگاه با هم متحدند و از هم جدا نیستند، خداوند به انسان زیستنده در جهان مادی امر می کند که به یاد آن جنبه ملکوتی نیز باشند، چرا که وقتی به یاد آن باشند، آن را حفظ می کنند.
پیمان فطری:
برخی مفاد آیه را حکایتی از فطرت آدمیدانسته اند؛ یعنی، انسان در سرشت خویش، خداشناس و خداگراست. این انگاره با نظریه تمثیل قرابت بسیاری دارد؛ چنانکه گویی آیه شریفه بیانی تمثیلی از فطرت است.
اقبال همین مضمون را در بیت «هزاران سال با فطرت نشستم» بیان کرده است؛ یعنی، در روز الست که پیمان توحید از من گرفته شد، تاکنون با فطرت خویش (توحید) دم ساز بودم و در آن دوران «بدو پیوستم و از خود گسستم»؛ به خدا متوجه و از خود فارغ بودم.
ولی زمانی که پای به عرصه حجاب عالم ناسوت و طبیعت گذاشتم، به جای توحید، بت تراشیدم و مدتی آن را پرستیدم؛ ولی باز متوجه فطرت شده، آن بت را شکستم و بت دیگری ساختم و… تا آن زمان که حقیقت نهفته در فطرت خود را کاملاً بنمایاند و آدمییکسره متوجه آن گردد:
«فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها»[6]؛
بنابراین اذعان به حقیقت توحید – که در آیه به لفظ «بلی» آمده است – یک اقرار شفاهی نیست؛ بلکه واقعیتی سرشتی و ذاتی است که در ضمیر هر انسانی – حتی منکران زبانی – به ربوبیت پروردگار وجود دارد.
ارزیابی :
هر یک از انگاره های پیشین، بهگونه های مختلفی مورد نقد قرار گرفته است.[7] در میان انگاره های یاد شده، نظریه فطرت و دیدگاه علامه طباطبایی مستدل تر و پذیرفتنی است. در عین حال نمی توان هیچ یک را قاطعانه مدلول آیه یاد شده دانست؛ هر چند هر دوی آنها جداگانه قابل قبول و دارای مؤیدات دینی و فلسفی است.
شهید بهشتی در این باره می نویسد: «آنچه درباره این آیه می توان گفت، این است که در آن اجمالاً از یک مرحله از هستی انسان ها یاد می شود که در آن، به خداوندگاری خدا اعتراف داشته اند. اعترافی نه آن قدر پُر بُرد که همه انسان ها را برای همیشه در راه حق و حق پرستی نگه دارد؛ ولی دارای این اندازه اثر که همواره زمینه فکری و وجدانی آنها را برای «خدایابی» آماده بدارد، بهطوری که در روز رستاخیز نتوانند این عذر را بیاورند که: «ما از این مطلب به کلی بی خبر بودیم».
این آمادگی حتی در آن حد است که به هر انسان، امکان آن را می دهد که از عقاید خرافی پدران و گذشتگان خود، دست بردارد و به راه حق درآید و عذر نتراشد که «پدران ما از پیش مشرک بودند و ما دنباله روی آنها بودیم»! اما درباره خصوصیات این مرحله، از ظاهر آیات قرآن هیچ توضیح دیگری به دست نمی آید.[8]بنابر آنچه گفته شد، دیدگاههای مختلف درباره عالم ذر همگی با شعور و قدرت انتخاب و تعیین سرنوشت برای انسان سازگار است.
نامه سرنوشت
آیا این درست است که خداوند هر فردی را که آفریده سرنوشت او را نیز تعیین کرده است؟ آیا همراه خلق شدن ما، نامه نوشته شده زندگیمان نیز خلق شده است؟
سؤال مطرح شده به این موضوع برمیگردد که آیا خداوند متعال به عاقبت امور همه بندگان خود علم دارد یا خیر؟ اگر علم دارد آیا مخلوقات او طبق علم الهی عمل میکنند یا خیر؟ اگر طبق علم الهی عمل گردد این همان جبر است و اگر مخالف علم الهی عمل گردد این نسبت دادن جهل به خداوند است و تغییر در علم الهی میباشد؟ و این امر محال میباشد پس بنابراین با توجه به اینکه اختیار انسان به این معناست که ما هر طرف از فعل یا ترک فعل را بخواهیم، میتوانیم انجام دهیم و از طرف دیگر علم خداوند تنها به یک طرف(فعل یا ترک فعل) تعلق میگیرد لذا انسان مجبور است همان طرف معلوم الهی را انجام دهد.
جواب این سوال را با مثالی توضیح میدهیم: رانندهای با سرعت 100 کیلومتر بر ساعت در حال حرکت درجاده میباشد این جاده دارای پیچ تندی میباشد که تنها با سرعت 50 کیلومتر بر ساعت به پایین میتوان از این پیچ عبور کرد والا ماشین واژگون خواهد شد، حال اگر شما از طریق علم فیزیک علم داشته باشید که این ماشین با سرعت 100 کیلومتر بر ساعت در صورت گذشتن از پیچ دچار واژگونی میگردد، آیا این علم شما باعث سلب اختیار از راننده میگردد؟ طبیعتاً جواب شما خیر است. در بحث مذکور نیز علم الهی سلب اختیار از انسان نمیکند، بلکه خداوند علم دارد که انسان با اختیار خودش چه رفتاری میکند.
به عبارت دیگر علم الهی اگر قبل از حدوث فعل درنظر گرفته شود علم ذاتی است که متناسب با قضای علمیالهی میباشد و اگر علم الهی را بعد از حدوث فعل درنظر بگیریم علم فعلی است که متناسب با قضای عینی میباشد. لذا کلیه احادیثی که عنوان میکند فرد شقی یا سعید در شکم مادر مشخص است[9]. اشاره به قضا و قدر علمیخداوند دارد که هیچ منافاتی با اختیار انسان ندارد.
پدر و مادر غیرانتخابی!
انسانها در انتخاب والدین خود هیچ اختیاری ندارند، برخی از آنها تحصیلکرده و پولدارند و برخی بیسواد و سادهاند، چنین سرنوشتی چگونه و با چه توجیهی با اختیار انسان سازگار است؟
اینکه انسان به عنوان یکی از موجودات از شرایط محیطی تأثیرپذیر است سخنی غیرقابل انکار میباشد، اینکه ژنها در رفتار و گفتار انسانها تأثیرگذار میباشد کاملاً صحیح است. اما اینها موجب اجبار و ناچاری در عملکرد انسان نمیشود بلکه نقش نهایی را اختیار و انتخاب انسان ایفا میکند، جالب اینکه قرآن کریم نمونههای فراوانی را مثال میزند که شرایط طبیعی برای معصیت کردن فراهم بوده است ولی فرد معصیت نکرده است. مانند داستان همسر فرعون که اگرچه در کاخ فرعون بود، اما از زنان با ایمان بوده است و در مقابل زن نوح و لوط[10] که در خانه پیامبران بودهاند اما تبهکار بودند.
علاوه بر اینکه خداوند متعال انتظاری که از یک فرد با خانواده شایسته دارد، با فردی که در یک خانواده غیر مذهبی تربیت یافته، متفاوت میباشد، چنانکه گناهی که فرد نادان انجام میدهد با گناه کسی که امکانات تربیتی فراوان دارد از جهت رسیدگی متفاوت خواهد بود. لذا روایات فراوانی را مشاهده میکنیم که ائمه(علیهم السلام) میفرمایند:
«هفتاد گناه جاهل بخشیده میشود ولی یک گناه عالم بخشیده نمیشود[11].
به تجربه نیز ثابت شده نقش اساسی در موفقیت و یا ناکامیانسان، تلاش یا تنبلی خود انسان است، چنانکه بیشتر دانشمندان از خانوادههای فقیر و روستایی برخاستهاند و چه بسیار از فرزندان پولدار که مسیر خوشگذرانی و انحطاط را در پیش گرفتهاند.
بدیهی است اگر پدر و مادر و خانواده دارای تحصیلات و امکانات باشند و با تلاش و دقت و برنامهریزی به فرزندانشان کمک کنند، رشد فرزندان چه بسا چندبرابر شود. اما در این صورت نیز انتخاب و تلاش فرزندان نقش اساسی را ایفا میکند.
آفرینش گناهکار
چرا خداوند انسان گناهکار را آفرید تا به جهنم برود؟ اگر چنین انسانی اعتراض کند که من به اختیار خودم به دنیا نیامدهام چه پاسخی برای او هست؟!
خداوند متعال تشخیص راه حق از راه باطل را بهطور فطری به همه انسان ها الهام فرمود:
«فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَ»[12]حال با توجه به اینکه خداوند انسان را با اختیار آفریده است به این معنا که انسان در وجود و نهان خود در انتخاب فعل خیر و شر، قدرت انتخاب مشاهده میکند لذا خداوند به هیچ وجه بندهاش گنهکار نیافریده است، بلکه خداوند انسان مختاری را آفریده که راه صحیح را از خطا تشخیص دهد و در انتخاب راههای متنوع و متعدد مختار بوده و زمانی که راه شرّی را انتخاب کرد نتایج آن را نیز متحمل خواهد شد. اگر در مورد همسر لوط خداوند میفرماید:
«قَدَّرْنَا إِنَّهَا لَمِنَ الْغَابِرِینَ»[13]؛
«مقرر کردیم که همسر لوط از هلاک شدگان است»
و یا در درباره حضرت موسی(علیه السلام) خداوند میفرماید:
«ثُمَّ جِئْتَ عَلَی قَدَرٍ یَا مُوسَی »[14]؛
«ای موسی براساس یک تقدیر به اینجا آمدهای».
بهطور حتم تبهکاری همسر لوط در سرنوشت عذاب او، و شایستگی حضرت موسی(علیه السلام) در تقدیر پیامبری او نقش اساسی داشته است.
بنابراین اینکه خداوند راههای متعددی را در پیش روی انسان گذاشته است تا او خود راه اصلی را پیدا کند و با اختیار خود زندگی کند، از لطفهای ویژه خداوند به انسان است و امتیاز آدمیرا بر سایر موجودات میرساند، در حالی که اگر فقط یک راه وجود داشت دیگر اختیار برای انسان معنا پیدا نمیکرد.
نکته دیگر آن که بهشت و جهنم پاداش و جزا با عمل انسان رابطه مستقیم دارد و این انسان است که بهشت و جهنم خود را میسازد بنابراین تا انسان پا به عرصه وجود نگذارد و اعمال خوب و بد خود را به فعلیت نرساند؛ از عدالت و حکمت خداوند به دور است که او را سزاوار بهشت و جهنم کند و علم پیشین خداوند نشانه احاطه علمیخداوند است و دلیلی بر اجبار و عدم اختیار انسان نیست و اما اینکه چرا خداوند نظام جهان را اینگونه آفریده که برخی جهنمیشوند؟! و یا چرا به انسان اختیار داده تا کار زشت انجام دهد و جهنمیشود؟! پاسخ کوتاه آن است که زیبایی آفرینش انسان و امتیاز اختیار او این ارزش را دارد و اگر اختیار برای انسان نبود، امتیازی نسبت به سایر موجودات نداشت و همچون سایر حیوانات چرخه زندگی عادی را میگذراند در حالیکه خداوند همه جهان را قبل از انسان آفرید و همچنین فرشتگان قبل از انسان آفریده شده بودند و هیچکدام امتیاز ویژه انسان را نداشتهاند و این امتیاز همان راهیابی تا مقام خلافت الهی با داشتن قدرت انتخاب و اختیار است و اگر کسانی با سوء اختیار گناهکار میشوند، نشانه ناسپاسی و ضایع کردن نعمت خدادادی است که در این صورت سزاوار گرفتاری در دنیا و عذاب در آخریت میشود. که چنین هزینههایی را به دنبال داشته باشد. اگرچه وجود گرفتاریها در دنیا و عذابها در آخرت، از یک نگاه برتر خود بستر و زمینه پاک شدگی و جداسازی ناخالصیهاست. چنانکه با کوره ذوب آهن است که شمش آهن از سنگها و ناخالصیها جدا میشود و حتی گاهی برای یافتن یک فلز ارزشمند مانند طلا، لازم است چندین تن سنگ معدن در کورهها ذوب شوند اما تحمل این هزینهها و سختیها برای رسیدن به طلا ارزش دارد.
آفرینش بدی!
آیا خداوند بدی را آفریده است و اگر نیافریده پس این همه ظلم و بدی ناشی از چیست؟ اگر خدا نمیخواست که انسانها و جهان را این طوری نمیآفرید؟
خداوند متعال میفرماید:
«ما أَصابَکَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ وَ ما أَصابَکَ مِنْ سَیِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِکَ»[15]؛
«آنچه از نیکیها به تو می رسد، از طرف خداست؛ و آنچه از بدی به تو می رسد، از سوی خود توست»
امّا آیا این بدان معناست که انسانها خودشان خالق کارهای بد خویشند و خدا آفرینندهی کارهای بد آنان نیست؟ در حالی که خداوند متعال میفرماید:
«اللَّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْ ءٍ»[16]؛ «خداست خالق همه چیز»
پس یقیناً خدا خالق کارهای بد انسانها نیز هست؛ امّا آیا این بدان معناست که خدا – معاذ الله – بدی را آفریده است؟
پاسخ اجمالی آن است که خدا خالق هر امر وجودی است؛ و وجود سراسر خیر میباشد. امّا بدی چیزی نیست جز وصف عدمیبرای امور وجودی. مثلاً سخن دروغ از آن جهت که صوت میباشد، فرقی با سخن راست ندارد. لذا خداوند خالق صوت است چه آن صوت در دروغگویی به کار رود یا در راستگویی. امّا راست و دروغ، مساوی با صوت نیستند؛ بلکه اوصاف و عناوین صوت میباشند. اگر صوتی چنان باشد که حالت جملهی خبری به خود بگیرد و از امری واقعی گزارش دهد، وصف راست بودن به خود میگیرد؛ و اگر حالت جملهی خبری به خود بگیرد و از امری واقعی گزارش ندهد، نام دروغ به آن داده میشود. پس دروغ در حقیقت امری عدمیبوده به معنی عدم مطابقت مفادّ سخن با عالم واقع میباشد. و عدم مطابقت چیزی نیست که خالق بخواهد.
امّا توضیح مطلب اینکه، خدا به همهی موجودات به یک صورت افاضهی وجود میکند مثل نور خورشید که به همهی اشیاء به یک صورت میتابد. امّا این فیض وجود، در هر موجودی به تناسب ساختار وجودی آن موجود ظاهر میشود. لذا این فیض، وقتی از راه وجود مختار انسانی گذر کرده و به فعل او میرسد به صورت فعل اختیاری آن شخص ظاهر میگردد؛ همانگونه که نور سفید خورشید در گذر از شیشهی آبی، آبی رنگ و در گذر از شیشهی قرمز، قرمز رنگ میشود. همانطور که در این مثال حقیقت هر دو نور آبی و قرمز از خورشید است امّا آبی و قرمز بودن آن ناشی از شیشههاست نه خورشید؛ افعال اختیاری انسان نیز از نظر وجودی، معلول خدا هستند ولی خوب و بد بودن آنها ذاتاً منتسب به خدا نمیشود بلکه ناشی از وجود مختار آدمیاست. بر این اساس وقتی بچّهای زاده میشود خداست که به او وجود میدهد؛ و وجود مادر تنها مجرای فیض است؛ امّا گفته نمیشود خدا زایندهی نوزاد است؛ چون زاییدن اسمیاست که از واسطهی فیض انتزاع شده است نه از افاضه کنندهی وجود و خالق مادر و نوزاد.
همچنین اگر انسانی، انسان دیگری را از باب قصاص بکشد نمیتوان او را قاتل یا ظالم نامید؛ بلکه او را قصاص کننده میگویند. امّا اگر همین فاعل، آن شخص را به ناحق بکشد او را قاتل و ظالم مینامند. همچنین اگر همین فاعل، همان شخص را به جرم تجاوز به حریم اسلام بکشد، نه تنها نمیشود او را قاتل یا ظالم نامید بلکه باید او را مجاهد فی سبیل الله خواند. همچنین اگر حیوان درندهای آن شخص را به رسم شکار میکشت، حقیقتاً نمیشد آن حیوان درنده را قاتل یا ظالم قلمداد نمود؛ گرچه مجازاً چنین وصفی به آن حیوان داده میشود.
در این چهار مثال اگر با صرف نظر از منشاء فاعلی فعل، به خود فعل نگاه شود، هر چهار حالت از حیث وجودی یکسانند؛ یعنی در هر چهار حالت یک فعل رخ داده است و آن کشتن یک انسان است؛ لکن وقتی این فعل واحد را نسبت به چهار منشاء فاعلی میسنجیم، چهار عنوان متفاوت پیدا میشود. به همین ترتیب اگر همان فعل واحد را نسبت به خدا در نظر بگیریم عنوانی برای خدا نیز انتزاع میگردد؛ که عبارت است از عنوان مُمیت (میراننده). همچنین اگر این فعل را نسبت به جناب عزرائیل(علیه السلام) بسنجیم عنوان قابض الارواح برای او انتزاع خواهد شد.
بنابراین، در افعال مخلوقات آنچه به خدا نسبت داده میشود خود فعل (حیثیّت وجودی فعل) است نه عناوین قیاسی آنها.
برای توضیح بیشتر دوباره به مثال نور بر میگردیم. وقتی نور سفید از شیشهی آبی عبور میکند، نور عبور کرده آبی میشود؛ و وقتی از شیشهی قرمز عبور میکند، نور خروجی، قرمز رنگ است. نور آبی و نور قرمز، هر دو نور هستند، و نور بودن آنها از خورشید میباشد و شیشهها به هیچ وجه تولید نور نمیکنند. در کار خوب و بد انسانها نیز جنبهی وجودی کار مخلوق خداست و هیچ بشری به فعل خود وجود نمیدهد. حال سوال این است که شیشهی آبی و شیشهی قرمز – که تولید نور نمیکنند – آیا تولید رنگ میکنند یا نه؟ یا انسانها – که اصل کار را ایجاد نمیکنند – آیا در تولید صفت خوبی و بدی کار نقشی دارند یا نه؟
پاسخ این است که شیشهها، نه تنها اصل نور را تولید نمیکنند، بلکه حتّی در تولید رنگ آبی یا قرمز نیز حقیقتاً نقش تولید کنندگی ندارند. نور سفید خورشید، تمـام طیفهای هفتگانهی نور را به تنهــایی در خــود دارد؛ لــذا نور خورشید نور تامّ است، همانگونه که فیض صادر شده از سوی خدا نیز به تنهایی تمام کمالات امکانی را در خود دارد. وقتی این نور سفید خورشید به شیشهی آبی میرسد، شیشهی آبی تمام شش رنگ را بر میگرداند و تنها به طول موج رنگ آبی اجازهی عبور میدهد؛ لذا رنگ نور عبوری آبی رنگ میشود. شیشهی قرمز نیز تمام رنگها را منعکس میکند و تنها به طیف قرمز اجازهی عبور میدهد. پس کار شیشهی آبی و قرمز، تولید رنگ نیست؛ بلکه آنها در برابر نور سفید – که هفت رنگ نور را تماماً دارد – محدودیّت ایجاد میکنند و تنها به بخشی از آن اجازهی عبور و ظهور میدهند و به این طریق نور آبی و قرمز ایجاد میشود که دو عنوان برای نور هستند؛ امّا دقّت شود که آبی یا قرمز بودن نور آبی و نور قرمز، اموری زائد بر نور بودن آنها نیستند؛ بلکه آبی بودن نور آبی عین نوریّت اوست؛ کما اینکه قرمز بودن نور قرمز نیز عین نوریّت آن میباشد.
فیض کامل خدا نیز مثل نور خورشید به وجود مختار انسانها اصابت میکند و میخواهد تماماً از وجود آنها گذر نموده در قالب فعل آنها ظاهر شود و بهترین فعل ممکن را ایجاد نماید. حال اگر وجود کسی مثل شیشهی بیرنگ باشد، تمام فیض در فعل او ظاهر میگردد و چنین فعلی تماماً خیر است؛ و تمام آن از خداست. امّا اگر فیض خدا به وجودی برخورد کند که بیرنگ نیست، تنها بخشی از آن عبور میکند و در این حالت نور عبور نموده، تمام فیض نیست بلکه فیض ناقص میباشد. لذا با اینکه تمام آن از جانب خداست، ولی نقصی دارد که مربوط میشود به شیشهی اختیار بشر؛ که از این نقص و عدم، عنوانی برای فعل آدمیانتزاع میشود؛ و این عنوان به مانعیّت و محدود کنندگی وجود مختار آدمینسبت داده میشود نه به خدا؛ همانگونه که شیشهی رنگی نور را محدود میکرد و باعث میشد تمام نور عبور نکند؛ و همین ناقص عبور نمودن نور بود که باعث میشد نور عبوری، رنگ و عنوان خاصّی بگیرد.
پس وجود تمام افعال آدمی، فقط و فقط از خداست؛ و خود انسان هیچ نقش آفرینندگی و ایجادکنندگی نسبت به آن ندارد. حال اگر وجود شخص، مانع از ظهور تمام فیض نبود، کار ظهور یافته از او، کار خوب شمرده میشود؛ امّا اگر وجود شخص، مانع از ظهور تمام فیض شد، بسته به مقدار محدودیّت اعمال شده از طرف بشر، کار ظهور یافته از او، کار حرام یا کار مکروه یا مباح محسوب میگردد. لذا در هر حال جنبهی وجودی فعل که خیر میباشد، از خداست و عناوین مربوط به جنبهی عدمیو نقصی فعل که ناشی از وجود مختار آدمیاست، مربوط میشود به انسان. و روشن است که امر عدمیخالق نمیخواهد.
در اینجا بد نیست یک نکتهی ظریف نیز مورد اشاره واقع شود؛ و آن اینکه، خیر و خوبی دو اصطلاح دارد. جنبهی وجودی تمام افعال – چه بد باشند و چه خوب – از آن جهت که وجودند خوب میباشند. از طرف دیگر، اگر فیض عبوری از اختیار انسان، در حدّ مطلوب باشد، آن نیز کار خوب نامیده میشود. خوب به معنای اوّل وصف اصل وجود فعل بوده و عامّ میباشد؛ امّا خوب به معنای دوم، از بیرنگی شیشهی اختیار آدمیانتزاع میشود و در مقابل کار بد قرار دارد. پس خوب به معنی اوّل تنها به خدا نسبت داده میشود؛ امّا خوب به معنای دوم هم به خدا نسبت داده میشود هم به بشر. امّا کار بد، فقط به بشر اسناد داده میشود که ناظر به جنبهی عدمیو نقصی میباشد. لذا خداوند متعال فرمود:
«وَ إِنْ تُصِبْهُمْ حَسَنَةٌ یَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَیِّئَةٌ یَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِنْدِکَ قُلْ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ فَما لِهؤُلاءِ الْقَوْمِ لا یَکادُونَ یَفْقَهُونَ حَدیثاً. ما أَصابَکَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ وَ ما أَصابَکَ مِنْ سَیِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِک»[17]؛
«و اگر به آنها (منافقان ) حسنهای برسد، می گویند: «این، از ناحیه خداست» و اگر سیّئهای برسد، می گویند: «این، از ناحیه توی پیامبر است» بگو: «همهی اینها از ناحیه خداست» پس چرا این گروه حاضر نیستند سخنی را درک کنند؟! (آری) آنچه از نیکیها به تو می رسد، از طرف خداست؛ و آنچه از بدی به تو می رسد، از سوی خود توست»
در این آیات، ابتدا تمام خوبیها و بدیها به خدا نسبت داده شدند؛ و بلافاصله بدیها از خدا نفی شدند. امّا این تناقضگویی نیست؛ بلکه در قسمت اوّل، نظر به جنبهی وجودی خوبیها و بدیها شد که همه از خدا و خیر میباشند؛ ولی در قسمت دوم به جنبهی عنوانی خوبیها و بدیها نظر شد و در نتیجه عناوین بدیها از خدا نفی شدند.
نکتهی ظریف دیگر در مورد مثال نور است که آن را از خود قرآن کریم استفاده کردیم و در سطح محدودی در این مسئله به کار گرفتیم. خداوند متعال میفرماید:
«اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»[18]؛ «خداوند نور آسمانها و زمین است »
همچنین در جریان ملاقات حضرت موسی و حضرت خضر(علیه السلام) که در آیات 60 تا 82 سوره کهف بیان شده، اشاراتی به این پاسخ وجود دارد. در آنجا حضرت خضر (علیه السلام) شکستن کشتی را تنها به خود نسبت میدهد، چون شکستن، تماماً امر عدمی است. قتل را به خود و خدا نسبت میدهد؛ چون جهت دنیایی آن امر عدمی ولی جنبهی قبض روح آن امر وجودی است. امّا درست نمودن دیوار را تماماً به خدا نسبت میدهد؛ چون تمام آن امر وجودی و خیر میباشد. البته اینگونه سخن گفتن، ادب نگه داشتن با خدا را هم به نمایش میگذارد؛ که اولیای الهی هر چه دارند از این گوهر تابناک دارند.
خدا و بدیها
بالاخره بدیها از جانب ماست یا خدا؟
در این باره نخست توجه شما را به این آیه شریفه جلب میکنیم:
«أَیْنَما تَکُونُوا یُدْرِکْکُمُ الْمَوْتُ وَ لَوْ کُنْتُمْ فِی بُرُوجٍ مُشَیَّدَةٍ وَ إِنْ تُصِبْهُمْ حَسَنَةٌ یَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَیِّئَةٌ یَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِنْدِکَ قُلْ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ فَما لِهؤُلاءِ الْقَوْمِ لا یَکادُونَ یَفْقَهُونَ حَدِیثاً. ماأَصابَکَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ وَ ما أَصابَکَ مِنْ سَیِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِکَ وَ أَرْسَلْناکَ لِلنَّاسِ رَسُولاً وَ کَفی بِاللَّهِ شَهِید»[19]؛
«هر کجا باشید مرگ شما را می گیرد اگر چه در برجهای محکم باشید، و اگر به آنها (منافقان) حسنة (و پیروزی) برسد می گویند از ناحیه خدا است و اگر سیئه (و شکستی) برسد می گویند از ناحیه تو است بگو همه اینها از ناحیه خدا است پس چرا این جمعیت حاضر نیستند حقایق را درک کنند. آنچه از نیکیها به تو می رسد از ناحیه خدا است و آنچه از بدی به تو می رسد از ناحیه خود تو است و ما تو را به عنوان رسول برای مردم فرستادیم و گواهی خدا در این باره کافی است».
مطالعه این دو آیه که در قرآن پشت سر هم قرار گرفته است سؤالی را در ذهن ترسیم می کند که چرا در آیه اول، همه نیکیها و بدیها (حسنات و سیئات) به خدا نسبت داده شده، در حالی که آیه دوم فقط نیکیها را به خدا نسبت می دهد و بدیها و سیئات را به مردم؟! قطعاً در اینجا نکته ای نهفته است وگرنه چگونه ممکن است دو آیه پشت سر همدیگر اختلاف به این روشنی داشته باشد؟
با مطالعه و دقت در مضمون دو آیه به چند نکته برخورد می کنیم که هر کدام می تواند پاسخ جداگانه ای به این سؤال بوده باشد:
1. اگر سیئات و بدیها را تجزیه و تحلیل کنیم دارای دو جنبه هستند یکی جنبه مثبت، دیگری جنبه منفی، و همین جنبه منفی آن است که قیافه سیئه به آن می دهد و به شکل زیان نسبی در می آورد.
برای مثال: انسانی که به وسیله سلاح گرم یا سرد بی گناهی را به قتل می رساند مسلماً مرتکب کار زشتی شده است، اکنون عوامل وجود این کار بد را بررسی می کنیم در میان این عوامل قدرت انسان، فکر انسان، قدرت یک اسلحه سرد یا گرم، نشانه گیری صحیح، استفاده از فرصت مناسب، تأثیر و قدرت گلوله دیده می شود که تمام اینها جنبه های مثبت قضیه است، زیرا همه آنها می توانند مفید و سودمند واقع شوند و اگر در مورد خود به کار گرفته شوند مشکلات بزرگی را حل می کنند، تنها جنبه منفی قضیه آن است که تمام این قدرتها و نیروها در غیر مورد خود به کار گرفته شده است مثلا به جای اینکه به وسیله آنها دفع خطر حیوان درنده و یا یک قاتل جانی و خطرناک شده باشد در مورد انسان بی گناهی به کار رفته است، همین جنبه منفی اخیر است که آن را به صورت گناه در می آورد، و اگر نه قدرت نشانه گیری انسان چیز بدی است و نیروی باروت و نفوذ گلوله، همه اینها منابع قدرتند و در جای خود قابل استفاده فراوان میباشند.
بنابراین اگر ملاحظه می کنیم در آیه اول تمام حسنات و سیئات به خداوند نسبت داده شده است به خاطر آن است که تمام منابع قدرت حتی قدرت هایی که از آن سوء استفاده می شود، از ناحیه خدا است و سرچشمه قسمتهای سازنده و مثبت او است، و اگر در آیه دوم سیئات به مردم نسبت داده شده است اشاره به همان جنبه های منفی قضیه و سوء استفاده از مواهب و قدرتهای خدادادی است، و این درست به آن می ماند که پدری سرمایه ای به فرزند خود برای ساختن خانه خوبی بدهد، ولی او آن را در راه مواد مخدر و فساد و تبهکاری و یا دائر کردن خانه و مرکز فساد به کار اندازد، شکی نیست که او از نظر اصل سرمایه مدیون پدر است ولی از نظر سوء استفاده، مستند به خود او است.
برای تکمیل بحث راویتی را از امیرالمؤمنین(علیه السلام) میآوریم: حضرت فرمودند:
«اعمال انسان سه حالت دارد، واجبات، مستحبات، معاصی. اما «فرائض و واجبات» به دستور خدا و رضایت خدا و مشیت خدا و علم خدا میباشد و اما «مستحبات» به دستور خدا نیست ولی به رضایت خدا و مشیّت خدا و علم خدا میباشد. و اما «معاصی و گناهان» به دستور خدا نیست و به رضایت خدا نیست ولی به مشیت خدا و علم خدا میباشد و انجام دهنده گناه را مجازات میکند»[20]بنا بر آنچه گفته شد؛ خداوند هیچگاه به گناهان و زشتیها دستور نداده و هیچگاه به آنها رضایت ندارد و حتی نسبت به آنها هشدار داده است و مجازات تعیین کرده است اما حکمت و زیبایی نظاممندی جان به این است که انسانها اختیار داشته باشند و انجام زشتیها و زیباییها امکان داشته باشند وانسانها با اختیار خود زیباییها و خوبیها را انتخاب کنند و از پاداش آن بهرهمند شوند و اگر با سوء اختیار خود به فساد و نابودی زیباییها اقدام کنند به مجازات الهی گرفتار شوند.
انسانها و بدیها
میگن خدا هیچوقت برای بندهاش بد نمیخواد پس بالاخره اتفاق بدی که برای یه نفر میافته از خداست یا تقصیر خودش؟ (با توجه به اینکه میگن خدا سختیها را برای کسانی قرار میده که دوستشون داره)
1ـ خلط فرمودهاید بین بد و سخت. مگر هر سختی، بد هم هست؟ یا مگر هر خوشی، خوب هم هست؟ بد یعنی آنچه که سعادت حقیقی و ابدی انسان را تهدید میکند؛ و خوب یعنی آنچه که در مسیر سعادت ابدی انسان است. لذا چه بسیار امور که از نظر مردم بد هستند ولی در حقیقت خوب و مفید میباشند؛ و چه بسیار امور که از نظر مردم خوب تلقی میشوند ولی از نظر افراد حقیقت بین، بد هستند. لذا ببینید وقایع را با کدام خطکش اندازهگیری میکنید؟ با خطکش خدا یا با خطکش نفس امّاره و ابلیس؟!
خداوند متعال میفرماید:
«ما أَصابَ مِنْ مُصیبَةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا فی أَنْفُسِکُمْ إِلاَّ فی کِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها إِنَّ ذلِکَ عَلَی اللَّهِ یَسیرٌ . لِکَیْلا تَأْسَوْا عَلی ما فاتَکُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ وَ اللَّهُ لایُحِبُّ کُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ»[21]؛
«هیچ مصیبتی در زمین و نه در خود شما روی نمی دهد مگر اینکه همهی آنها قبل از آنکه زمین را بیافرینیم در لوح محفوظ ثبت است؛ و این امر برای خدا آسان است. این به خاطر آن است که برای آنچه از دست داده اید تأسف نخورید، و به آنچه به شما داده است دلبسته و شادمان نباشید؛ و خداوند هیچ متکبّر فخرفروشی را دوست ندارد».
و این یعنی امتحان الهی. این یعنی اینکه در دنیا هیچ حادثهای خوب یا بد نیست؛ بلکه هر حادثهای فقط و فقط سوال امتحانی است؛ و خوب و بد، وصف حوادث نیستند بلکه وصف عکسالعملهای ما هستند در مقابل آن حوادث. به عبارت دیگر، حوادث سؤال امتحانیاند و خوب و بد ندارند؛ بلی این سوالات، برخی آسانند و برخی دشوار؛ برخی سادهاند و برخی پیچیده؛ امّا خوب و بد ندارند. این جواب ماست که یا خوب (درست و مطابق شریعت) است یا بد (نادرست و خلاف شریعت). لذا چه بسا یک حادثه برای دو نفر واقع شود و برای یکی خوب باشد ولی برای دیگری بد. چرا که اوّلی طبق شریعت با آن حادثه برخورد میکند ولی دومیخلاف شریعت با آن مواجه میشود.
2ـ اقسام سختیها
در یک تقسیمبندی، سختیها متناسب با افراد، چهارگونهاند:
برای ظالم، تنبیه هستند؛ برای مؤمن امتحان خاصّ میباشند؛ برای انبیاء درجهاند؛ و برای اولیاء کرامت.
حضرت علی (علیه السلام) فرمودند:
«إِنَّ الْبَلَاءَ لِلظَّالِمِ أَدَبٌ وَ لِلْمُؤْمِنِ امْتِحَانٌ وَ لِلْأَنْبِیَاءِ دَرَجَةٌ وَ لِلْأَوْلِیَاءِ کَرَامَة»[22]؛ «بلا و گرفتاری برای ستمگر ادب است، و برای مؤمن امتحان، و برای پیامبران درجه و برای اولیاء کرامت میباشد».
یعنی خداوند متعال با مصائب و بلایا ستمگران را مجازات میکند تا شاید ادب شوند و از ظلم خود باز گردند. مؤمنان را گرفتار بلایا میکند تا امتحانشان نماید؛ و امتحان نیز برای شکوفا ساختن استعدادهای الهی است. امّا انبیاء که ظلمیندارند و استعدادات الهی آنها نیز شکوفاست، به سبب بلایا، اوصاف کمال موجودشان قویتر و شدیدتر میگردد؛ لذا بلا برای آن بزرگواران موجب ارتقاء درجه است. بر همین اساس بود که خداوند متعال حضرت ابراهیم را در انواع سختیها قرار داد تا به مقام امامت نائل گردد.
«وَ إِذِ ابْتَلی إِبْراهیمَ رَبُّهُ بِکَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتی قالَ لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمینَ»[23]؛
«و (به خاطر آورید) هنگامیرا که خداوند، ابراهیم را با امور گوناگونی آزمود. و او به خوبی از عهدهی این آزمایشها برآمد. خداوند به او فرمود: «من تو را امام و پیشوای مردم قرار دادم» ابراهیم عرض کرد: «از دودمان من نیز» خداوند فرمود: «پیمان من، به ستمکاران نمی رسد».
امّا برای اولیاء الهی، بلا و گرفتاری نشان بزرگواری آنهاست؛ یعنی موجب میشود که بزرگواری آنها ظهور خارجی یابد و مردم، بزرگواری و عظمت روحی آنها را در بلایا مشاهده نمایند؛ یا گرفتاری در بلایای عظیم نشان میدهد که آنها مورد توجّه خاصّ خدا هستند؛ چرا که در پیشگاه خداوند متعال هر که مقرّبتر است، جام بلا بیشترش میدهند.
امام صادق (علیه السلام) خطاب به سدیر صیرفی فرمودند:
«إِذَا أَحَبَّ عَبْداً غَتَّهُ بِالْبَلَاءِ غَتّاً وَ إِنَّا وَ إِیَّاکُمْ یَا سَدِیرُ لَنُصْبِحُ بِهِ وَ نُمْسِی»[24]؛ «چون خدا بنده ای را دوست بدارد او را به یکباره در بلا فرو برد. و ای سدیر! ما و شماها با بلا صبح و شب میکنیم».
البته دقّت شود که اینگونه مصائب از سنخ نتایج عملکرد بد شخص نیستند.
پس باید توجه داشت که هر مشکل و نارحتی که در دنیا عارض انسان میشود، چه خود باعث آن باشد و چه خود نقشی در آن نداشته باشد، در هر حال امتحان الهی است، و عکسالعمل صحیح انسان را میطلبد و عکسالعمل صحیح را دین (عقل و نقل) مشخص میکند. لذا در مواجهه با هر مشکل و درد و رنج و ناراحتی بلافاصله باید دید وظیفهی دینی ما در مقابل آن چیست؟ اگر کسی توانست وظیفهی خود را به درستی بداند و به آن عمل کند یقیناً از اجر الهی و رشد روحی برخوردار خواهد شد و خود را برای ابدیّت خواهد ساخت؛ در غیر این صورت، دنیای خود را خراب و آخرتش را خرابتر خواهد نمود. زمانی که اشعث ابن قیس در مرگ فرزندش عزادار بود، علی(علیه السلام) جهت تسلیت او به وی فرمودند:
«یَا أَشْعَثُ إِنْ تَحْزَنْ عَلَی ابْنِکَ فَقَدِ اسْتَحَقَّتْ مِنْکَ ذَلِکَ الرَّحِمُ وَ إِنْ تَصْبِرْ فَفِی اللَّهِ مِنْ کُلِّ مُصِیبَةٍ خَلَفٌ یَا أَشْعَثُ إِنْ صَبَرْتَ جَرَی عَلَیْکَ الْقَدَرُ وَ أَنْتَ مَأْجُورٌ وَ إِنْ جَزِعْتَ جَرَی عَلَیْکَ الْقَدَرُ وَ أَنْتَ مَأْزُورٌ یَا أَشْعَثُ ابْنُکَ سَرَّکَ وَ هُوَ بَلَاءٌ وَ فِتْنَةٌ وَ حَزَنَکَ وَ هُوَ ثَوَابٌ وَ رَحْمَةٌ»[25]؛ «ای اشعث! اگر برای پسرت اندوهناکی، به خاطر پیوند خویشاوندی سزاواری که اندوهناک باشی، امّا اگر شکیبا باشی هر مصیبتی را نزد خدا پاداشی است. ای اشعث! اگر شکیبا باشی تقدیر الهی بر تو جاری می شود و تو پاداش داده خواهی شد و اگر بیتابی کنی باز تقدیر الهی بر تو جاری می شود و تو گناهکاری. ای اشعث! پسرت تو را شاد می ساخت و برای تو گرفتاری و آزمایش بود، و مرگ او تو را اندوهگین کرد در حالی که برای تو پاداش و رحمت است».
پی نوشت ها:
[1]. اعراف (7)، آیه 172.
[2]. اصول کافی، ج 3، کتاب الایمان والکفر، باب فطرة الخلق علی التوحید، ح 4، ص 20، ترجمه سید جواد مصطفوی .
[3]. یس (36)، آیه 60.
[4]. جوادی آملی، عبدالله، فطرت در قرآن، ج 12، ص 137 – 122، مرکز نشر اسرا.
[5]. المیزان، ج 8، ص 320 – 333.
[6]. روم (30)، آیه 30.
[7]. جهت آگاهی بیشتر بنگرید: محمد حسن قدردان قراملکی، کلام فلسفی، صص 73 – 95، قم: وثوق، چاپ اول، 1383.
[8]. سید محمد حسینی بهشتی، خدا در قرآن، ص 53، تهران: بعثت، بی چا، بی تا.
[9]. دلشاد، جعفر، ترجمه نهج الفصاحه، ص 530.
[10]. تحریم(66)، آیات 9 تا 11.
[11]. کلینی، محمدبنیعقوب، کافی، ج 1، ص 47.
[12]. شمس(91)، آیه 8؛ پس (به نفس انسان) خیر و شرّ را الهام نمود.
[13]. حجر (15)، آیه 60.
[14]. طه (20)، آیه 40.
[15]. نساء (4)، آیه 79.
[16]. زمر (39)، آیه 62.
[17]. نساء (4)، آیات 78 و 79.
[18]. نور (24)، آیه 35.
[19]. نساء (4)، آیات 78 و 79.
[20]. ابنبابویه قمی، محمدبنعلی، التوحید، باب 60، حدیث 9، ص 370.
[21]. حدید (57)، آیات 22 و 23 .
[22]. بحار الأنوار، ج 64، ص235.
[23]. بقره (2)، آیه 124.
[24]. بحار الأنوار، ج 64، ص208.
[25]. نهج البلاغه، حکمت 291.