همانطوری که نوشتم پیامبران و امامان معصوم ، منزه از نقص جسمی و روحی هستند . ما تا کنون ندیده ایم که کسی به آن حضرت نسبت لنگ بودن بدهد. اگر فرض کنیم که در کتابی آن را نوشته باشد ، در این صورت آن را نمی پذیریم .بله ممکن است تا مدتی که زخم پای حضرت خوب نشده ایشان نتوانستند درست راه بروند که این موقتی است والا در جایی نیامده که حضرت تا آخر عمر بخاطر ضربت دشمن داخلی از فرقه خوارج در ساباط می لنگیدند.
اطلاعات ما در باره نقشه قتل امام حسن مجتبی علیه السلام در این حد است :
شیخ صدوق می گوید:
معاویه، جاسوسانی نزد عمرو بن حریث، اشعث بن قیس، حجر بن حارث و شبث بن ربعی فرستاد و به هر یک وعده داد اگر حسن بن علی ع را بکشید، 200000 درهم، فرماندهی سپاهی از سپاهان شام، و یکی از دخترانم را، به او خواهم داد. این نقشه ، به امام علیه السلام رسید . آن حضرت به خاطر این زیر لباس خود زره پوشید. امام حسن علیه السلام احتیاط می کرد و به امامت نماز نمی ایستاد مگر به همین صورت. روزی در حال نماز، یکی از آنان تیری به سوی حضرت افکند که زره، مانع شد به بدن مبارکش بخورد. امام علیه السلام به تاریکی های ساباط که رسید، یک نفر از آنان با شمشیری زهرآگین به او ضربه زد و او را زخمی کرد. امام علیه السلام دستور داد تا او را به «بطن جریحی» – که حاکم آن جا عموی مختار بن ابی عبیده بود – بردند.
مختار به عموی خود گفت:بیا حسن ع را به معاویه تحویل دهیم؛ تا عراق را به ما بدهد. شیعیان از این سخت برآشفتند، و خواستند مختار را بکشند، که عمویش از آنان درخواست عفو کرد. آنان نیز بخشیدند. امام حسن علیه السلام فرمود:،
وای بر شما! سوگند به خدا! اگر مرا بکشید، معاویه به هیچ یک از وعده هایی که برای کشتن من به شما داده است، عمل نخواهد کرد. می دانم که اگر دست در دست او نهم و با او بسازم، نمی گذارد که به دین جدم بروم و تنها می توانم خدای سبحان را بپرستم؛ ولی گویا می بینم فرزندان شما را که بر درب خانه های فرزندان آنان [با خواری] ایستاده اند و آب و غذا می خواهند؛ ولی آنان دریغ می ورزند. « کسانی که ستم کرده اند، به زودی خواهند دانست به کدام بازگشت گاه برخواهند گشت.» [1] .
مردم شروع کردند به عذرخواهی. [2] .
طبرانی با سند خود از ابوجمیله نقل کرده است:
پس از آن که علی علیه السلام به شهادت رسید، حسن بن علی علیه السلام جانشین او شد؛ روزی حسن علیه السلام با مردم نماز می خواند که مردی به او حمله برد و با شمشیر بر ران او زد. حسن علیه السلام به سبب آن ضربه، چندین ماه بیمار شد. سپس به منبر رفت و فرمود:ای عراقیان! درباره ما، از خدا بترسید که ما امیران و میهمانان شماییم. ما آن خاندانیم که خدای سبحان در حق آنان فرمود:«همانا خدا می خواهد آلودگی را از شما – خاندان پیامبر – بزداید، و شما را پاک و پاکیزه گرداند» [3] امام حسن علیه السلام سخن می گفت و مردم می گریستند. [4] .
طبرسی از زید بن وهب جهنی نقل کرده است:
حسن بن علی علیه السلام در راه مدائن زخمی شد در حالی که درد می کشید، نزد او رفتم و عرض کردم:ای فرزند رسول خدا! به چه می اندیشی؟ مردم سرگردانند. امام حسن علیه السلام فرمود:سوگند به خدا معاویه برای من بهتر از آنان است. آنان می پندارند که شیعیان من هستند، ولی در صدد کشتن من برآمدند و اموالم را به غارت بردند. سوگند به خدا اگر از معاویه، پیمان بگیرم که خونم را حفظ کنم و خاندانم را در امان دارم، بهتر است تا اینان مرا بکشند و خاندانم را تباه سازند. سوگند به خدا اگر با معاویه بجنگم، اینان مرا دست بسته، تسلیم او می کنند. پس اگر در حال عزت با او صلح کنم، بهتر است تا در حال اسیری مرا بکشد یا نکشد و بر من منت نهد و این منت او، ننگ بنی هاشم تا پایان روزگاران باشد؛ ننگی که پیوسته معاویه و نسل او، بر زنده و مرده ما ، بر زبان رانند.
عرض کردم:ای فرزند رسول خدا! آیا شیعیان خود را همچون گوسفندان بی چوپان، رها می کنی؟ فرمود:ای برادر جهنی! چه کار کنم؟ سوگند به خدا! من چیزی از منبعی موثق می دانم که تو نمی دانی . امیرمؤمنان علیه السلام روزی مرا شادمان دید، فرمود:حسن جان!
شادمانی می کنی؟ چگونه خواهی بود چون پدرت را کشته ببینی؟ یا چگونه خواهی بود چون فرمانروایی جهان اسلام را بنوأمیه به دست گیرند؟ امیرشان آن حلقوم گشاد روده فراخ است که می خورد و سیر نمی شود، می میرد و در آسمان یاور و در زمین، عذرخواهی ندارد ، پس بر شرق و غرب آن چیره گردد؛ در حالی که مردم از او فرمان برند و پادشاهی ش به درازا کشد، بدعت ها و گمراهی ها پدید آورد، حق و سنت رسول خدا صلی الله علیه و آله را بمیراند، اموال مسلمانان را میان هواداران خود تقسیم کند و آن را از سزاوارانش بازدارد. مؤمن در سلطنت او، خوار می شود و فاسق، نیرو می گیرد. بیت المال را در میان یاران خود، دست به دست می چرخاند و بندگان خدا را، برده و کنیز خود می سازد. در پادشاهی او، حق نابود می گردد و باطل آشکار می شود و صالحان، لعن می شوند و هر که با او بر حق، دشمنی کند، کشته می شود و هر که با او بر باطل، یاور شود، به حال خود بگذارد. و این گونه خواهد بود تا در آخر زمان، و سختی دوران، و نادانی مردمان، خدا رادمردی را برانگیزد که با فرشتگان خود، به او یاری رساند، و یارانش را عصمت دهد و با آیات خود، به او کمک کند، و او را بر زمین آن چنان چیره کند که خواه ناخواه فرمانش برند. زمین را پر از عدل و داد، و نور و برهان کند. تمام طول و عرض سرزمین ها مطیعش گردند، تا آن جا که هیچ کافری نماند مگر آن که ایمان آورد، و هیچ بدکرداری نماند مگر آن که سامان گیرد. در حاکمیت او، درندگان آشتی کنند، و زمین سبزه های خود را برآرد، و آسمان برکات خود را فروریزد و گنج ها برایش آشکار شوند. او تا 40 سال در شرق و غرب عالم، حکم می راند. پس خوشا به حال آن که روزگار او را دریابد و سخنش را بشنود! [5] .
منتهی الآمال شیخ عباس قمی ، چاپ هجرت ج اول ص 423 به بعد و اعلام الهدایه ، ج4 ، ص 141، المجمع العالمی لاهل البیت نقشه قتل را به طور کامل آورده اند .
جهت اطلاعات بیشتر :
دکتر رجبی دوانی استادیار تاریخ اسلام دانشگاه جامع امام حسین علیه السلام در مصاحبه ای گفت:
بیعت مردم با امام مجتبی علیه السلام همراه با بصیرت عمیق نبود بلکه تنها به دلیل جریحه دار شدن احساساتشان در شهادت امیر مومنان علیه السلام بود. لذا در ماجرای جنگ با معاویه، پشت امام مجتبی علیه السلام را خالی کردند و همین باعث شد تا معاویه به خود جرأت دهد تا برای نابودی حکومت امام به کوفه لشکرکشی کند.
معاویه به راحتی جرأت لشکرکشی علیه امام مجتبی علیه السلام را نداشت، ابتدا با توطئه ای پلید، طرح قتل امام را به دست 4 نفر از بزرگان کوفه پیگیری کرد، ولی چون با تدبیر امام، نقشه قتل نافرجام ماند، جاسوسانی را برای ایجاد فتنه به کوفه و بصره فرستاد که آنها هم توسط امام دستگیر و اعدام گشتند. وقتی معاویه از این راه ها ناامید شد، تنها راه سرنگونی حکومت امام مجتبی علیه السلام را در جنگ مستقیم با آن حضرت دید که باز هم باید عنایت داشت که این تصمیم معاویه، با توجه به اوضاع نابسامان امّت و سستی مردم بود. یعنی او می دانست که وقتی این مردم در جنگ صفین آنطور ضعیف ظاهر شدند و امام خود را تنها گذاشتند، حالا که پایه های ایمانشان سست تر شده و با تهدید و تطمیع معاویه، راحت تر امامشان را رها می کنند، جنگ با امام مجتبی علیه السلام آسانتر خواهد بود.
به گفته شیخ مفید (ره)، ترکیب لشکر امام حسن علیه السلام اینگونه بود:
– گروهی از شیعیان خاص امام که بسیار محدود و انگشت شمار بودند.
– گروهی از مردم کوفه که حضرت را بعنوان خلیفه پنجم می شناختند و همراهی شان با سپاه امام، نه از جان و دل بلکه از روی بی میلی بود.
– گروهی از قبایل که نه به خاطر برحق بودن امام مجتبی علیه السلام در عرصه حاضر شدند بلکه صرفاً به تبعیت از رۆسای خود، حضور پیدا کردند.
– گروهی از خوارج، که چون از یک سو حساب امام مجتبی علیه السلام را از امیرالمومنین علیه السلام جدا کرده بودند و از سوی دیگر جنگ با معاویه را جایز می دانستند. لذا با لشکر امام، همراه شدند.
– عده ای از افراد سودجو و غنیمت طلب، که به دنبال منفعت حاصل از این جنگ بودند که در صورت عدم غنیمت، راه فرار را در پیش می گرفتند.
امام مجتبی علیه السلام به چنین ترکیب ناهمگونی، علم داشت و به همین جهت طی یک سخنرانی، تصمیم به تصفیه سپاه خود گرفت ولی آنان با برهم زدن مجلس، به امام مجتبی علیه السلام اجازه صحبت کردن ندادند. ایشان از منبر فرود آمد و به خیمه خود بازگشت ولی آنان رو به خیمه حضرت هجوم آوردند و خیمه را غارت کردند و حتی سجاده زیر پای امام را کشیدند. حضرت مجتبی علیه السلام از خیمه اش بیرون آمد تا سوار بر مرکب شود، خبیثی جسارت را به جایی رساند که به آن حضرت حمله کرد و ضربت سختی بر ران مبارک ایشان وارد کرد . امام همانجا گردن آن خبیث را با فشاری شکست.
بدین صورت، سپاه امام مجتبی علیه السلام به هم ریخت و شیرازه اش از هم پاشید. این خبر همراه با نامه هایی از طرف سران سپاه امام، به معاویه رسید، مبنی بر اینکه هرگونه که تو بخواهی ما حسن بن علی را برایت می آوریم، مرده یا زنده. معاویه نیز همین نامه ها را برای امام مجتبی علیه السلام فرستاد و گفت که تو می خواهی با اینها با من بجنگی؟ و در همین جا به امام پیشنهاد صلح را، بدون هیچ قید و شرطی، به امام داد.
با بوجود آمدن چنین شرایط آشفته و نابسامانی، امام مجبتی علیه السلام با همان جراحت و حال نامساعدشان، در میان جمع مردم حاضر شد و با آنان اتمام حجت فرمود که مگر از پیامبرتان نشنیدید که خلافت بر بنی امیه حرام است و اگر آنها را بر بالای منبر من دیدید، از منبر پائین بکشید و به هلاکت برسانید.
حال اگر رضای خدا و سعادت آخرت خود را می خواهید، من این پیشنهاد صلح را از بین می برم و همه با هم کار معاویه را یکسره می کنیم ولی اگر دنیا و لذّات آنرا ترجیح می دهید که صلح را بپذیرید.
در اینجا آنان فریاد زدند که ما دنیا را می خواهیم و بدین ترتیب دنیا را بر امام حق و حجت خدا که سعادت دنیا و آخرت امّت را می خواهد، ترجیح دادند.
همین موضع امام مجتبی در اتمام حجت با مردم را برادر بزرگوارشان امام حسین علیه السلام نیز در روز عاشورا با مردم داشتند و از لابلای غبار فتنه، حق را برای مردم آشکار کردند ولی آنان تن به باطل دادند.
بنابراین در اینجا به دلیل عدم حمایت مردم از امام مجتبی علیه السلام ایشان بالإجبار تن به پذیرش صلح با معاویه داد.
پی نوشت ها:
[1] شعراء:227؛ (و سیعلم الذین ظلموا أی منقلب ینقلبون).
[2] علل الشرایع:220، ح 1.
[3] احزاب:33؛ (انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس أهل البیت و یطهرکم تطهیرا).
[4] معجم کبیر 93:3، ح 2761.
[5] احتجاج 69:2، ح 158.
اطلاعات ما در باره نقشه قتل امام حسن مجتبی علیه السلام در این حد است :
شیخ صدوق می گوید:
معاویه، جاسوسانی نزد عمرو بن حریث، اشعث بن قیس، حجر بن حارث و شبث بن ربعی فرستاد و به هر یک وعده داد اگر حسن بن علی ع را بکشید، 200000 درهم، فرماندهی سپاهی از سپاهان شام، و یکی از دخترانم را، به او خواهم داد. این نقشه ، به امام علیه السلام رسید . آن حضرت به خاطر این زیر لباس خود زره پوشید. امام حسن علیه السلام احتیاط می کرد و به امامت نماز نمی ایستاد مگر به همین صورت. روزی در حال نماز، یکی از آنان تیری به سوی حضرت افکند که زره، مانع شد به بدن مبارکش بخورد. امام علیه السلام به تاریکی های ساباط که رسید، یک نفر از آنان با شمشیری زهرآگین به او ضربه زد و او را زخمی کرد. امام علیه السلام دستور داد تا او را به «بطن جریحی» – که حاکم آن جا عموی مختار بن ابی عبیده بود – بردند.
مختار به عموی خود گفت:بیا حسن ع را به معاویه تحویل دهیم؛ تا عراق را به ما بدهد. شیعیان از این سخت برآشفتند، و خواستند مختار را بکشند، که عمویش از آنان درخواست عفو کرد. آنان نیز بخشیدند. امام حسن علیه السلام فرمود:،
وای بر شما! سوگند به خدا! اگر مرا بکشید، معاویه به هیچ یک از وعده هایی که برای کشتن من به شما داده است، عمل نخواهد کرد. می دانم که اگر دست در دست او نهم و با او بسازم، نمی گذارد که به دین جدم بروم و تنها می توانم خدای سبحان را بپرستم؛ ولی گویا می بینم فرزندان شما را که بر درب خانه های فرزندان آنان [با خواری] ایستاده اند و آب و غذا می خواهند؛ ولی آنان دریغ می ورزند. « کسانی که ستم کرده اند، به زودی خواهند دانست به کدام بازگشت گاه برخواهند گشت.» [1] .
مردم شروع کردند به عذرخواهی. [2] .
طبرانی با سند خود از ابوجمیله نقل کرده است:
پس از آن که علی علیه السلام به شهادت رسید، حسن بن علی علیه السلام جانشین او شد؛ روزی حسن علیه السلام با مردم نماز می خواند که مردی به او حمله برد و با شمشیر بر ران او زد. حسن علیه السلام به سبب آن ضربه، چندین ماه بیمار شد. سپس به منبر رفت و فرمود:ای عراقیان! درباره ما، از خدا بترسید که ما امیران و میهمانان شماییم. ما آن خاندانیم که خدای سبحان در حق آنان فرمود:«همانا خدا می خواهد آلودگی را از شما – خاندان پیامبر – بزداید، و شما را پاک و پاکیزه گرداند» [3] امام حسن علیه السلام سخن می گفت و مردم می گریستند. [4] .
طبرسی از زید بن وهب جهنی نقل کرده است:
حسن بن علی علیه السلام در راه مدائن زخمی شد در حالی که درد می کشید، نزد او رفتم و عرض کردم:ای فرزند رسول خدا! به چه می اندیشی؟ مردم سرگردانند. امام حسن علیه السلام فرمود:سوگند به خدا معاویه برای من بهتر از آنان است. آنان می پندارند که شیعیان من هستند، ولی در صدد کشتن من برآمدند و اموالم را به غارت بردند. سوگند به خدا اگر از معاویه، پیمان بگیرم که خونم را حفظ کنم و خاندانم را در امان دارم، بهتر است تا اینان مرا بکشند و خاندانم را تباه سازند. سوگند به خدا اگر با معاویه بجنگم، اینان مرا دست بسته، تسلیم او می کنند. پس اگر در حال عزت با او صلح کنم، بهتر است تا در حال اسیری مرا بکشد یا نکشد و بر من منت نهد و این منت او، ننگ بنی هاشم تا پایان روزگاران باشد؛ ننگی که پیوسته معاویه و نسل او، بر زنده و مرده ما ، بر زبان رانند.
عرض کردم:ای فرزند رسول خدا! آیا شیعیان خود را همچون گوسفندان بی چوپان، رها می کنی؟ فرمود:ای برادر جهنی! چه کار کنم؟ سوگند به خدا! من چیزی از منبعی موثق می دانم که تو نمی دانی . امیرمؤمنان علیه السلام روزی مرا شادمان دید، فرمود:حسن جان!
شادمانی می کنی؟ چگونه خواهی بود چون پدرت را کشته ببینی؟ یا چگونه خواهی بود چون فرمانروایی جهان اسلام را بنوأمیه به دست گیرند؟ امیرشان آن حلقوم گشاد روده فراخ است که می خورد و سیر نمی شود، می میرد و در آسمان یاور و در زمین، عذرخواهی ندارد ، پس بر شرق و غرب آن چیره گردد؛ در حالی که مردم از او فرمان برند و پادشاهی ش به درازا کشد، بدعت ها و گمراهی ها پدید آورد، حق و سنت رسول خدا صلی الله علیه و آله را بمیراند، اموال مسلمانان را میان هواداران خود تقسیم کند و آن را از سزاوارانش بازدارد. مؤمن در سلطنت او، خوار می شود و فاسق، نیرو می گیرد. بیت المال را در میان یاران خود، دست به دست می چرخاند و بندگان خدا را، برده و کنیز خود می سازد. در پادشاهی او، حق نابود می گردد و باطل آشکار می شود و صالحان، لعن می شوند و هر که با او بر حق، دشمنی کند، کشته می شود و هر که با او بر باطل، یاور شود، به حال خود بگذارد. و این گونه خواهد بود تا در آخر زمان، و سختی دوران، و نادانی مردمان، خدا رادمردی را برانگیزد که با فرشتگان خود، به او یاری رساند، و یارانش را عصمت دهد و با آیات خود، به او کمک کند، و او را بر زمین آن چنان چیره کند که خواه ناخواه فرمانش برند. زمین را پر از عدل و داد، و نور و برهان کند. تمام طول و عرض سرزمین ها مطیعش گردند، تا آن جا که هیچ کافری نماند مگر آن که ایمان آورد، و هیچ بدکرداری نماند مگر آن که سامان گیرد. در حاکمیت او، درندگان آشتی کنند، و زمین سبزه های خود را برآرد، و آسمان برکات خود را فروریزد و گنج ها برایش آشکار شوند. او تا 40 سال در شرق و غرب عالم، حکم می راند. پس خوشا به حال آن که روزگار او را دریابد و سخنش را بشنود! [5] .
منتهی الآمال شیخ عباس قمی ، چاپ هجرت ج اول ص 423 به بعد و اعلام الهدایه ، ج4 ، ص 141، المجمع العالمی لاهل البیت نقشه قتل را به طور کامل آورده اند .
جهت اطلاعات بیشتر :
دکتر رجبی دوانی استادیار تاریخ اسلام دانشگاه جامع امام حسین علیه السلام در مصاحبه ای گفت:
بیعت مردم با امام مجتبی علیه السلام همراه با بصیرت عمیق نبود بلکه تنها به دلیل جریحه دار شدن احساساتشان در شهادت امیر مومنان علیه السلام بود. لذا در ماجرای جنگ با معاویه، پشت امام مجتبی علیه السلام را خالی کردند و همین باعث شد تا معاویه به خود جرأت دهد تا برای نابودی حکومت امام به کوفه لشکرکشی کند.
معاویه به راحتی جرأت لشکرکشی علیه امام مجتبی علیه السلام را نداشت، ابتدا با توطئه ای پلید، طرح قتل امام را به دست 4 نفر از بزرگان کوفه پیگیری کرد، ولی چون با تدبیر امام، نقشه قتل نافرجام ماند، جاسوسانی را برای ایجاد فتنه به کوفه و بصره فرستاد که آنها هم توسط امام دستگیر و اعدام گشتند. وقتی معاویه از این راه ها ناامید شد، تنها راه سرنگونی حکومت امام مجتبی علیه السلام را در جنگ مستقیم با آن حضرت دید که باز هم باید عنایت داشت که این تصمیم معاویه، با توجه به اوضاع نابسامان امّت و سستی مردم بود. یعنی او می دانست که وقتی این مردم در جنگ صفین آنطور ضعیف ظاهر شدند و امام خود را تنها گذاشتند، حالا که پایه های ایمانشان سست تر شده و با تهدید و تطمیع معاویه، راحت تر امامشان را رها می کنند، جنگ با امام مجتبی علیه السلام آسانتر خواهد بود.
به گفته شیخ مفید (ره)، ترکیب لشکر امام حسن علیه السلام اینگونه بود:
– گروهی از شیعیان خاص امام که بسیار محدود و انگشت شمار بودند.
– گروهی از مردم کوفه که حضرت را بعنوان خلیفه پنجم می شناختند و همراهی شان با سپاه امام، نه از جان و دل بلکه از روی بی میلی بود.
– گروهی از قبایل که نه به خاطر برحق بودن امام مجتبی علیه السلام در عرصه حاضر شدند بلکه صرفاً به تبعیت از رۆسای خود، حضور پیدا کردند.
– گروهی از خوارج، که چون از یک سو حساب امام مجتبی علیه السلام را از امیرالمومنین علیه السلام جدا کرده بودند و از سوی دیگر جنگ با معاویه را جایز می دانستند. لذا با لشکر امام، همراه شدند.
– عده ای از افراد سودجو و غنیمت طلب، که به دنبال منفعت حاصل از این جنگ بودند که در صورت عدم غنیمت، راه فرار را در پیش می گرفتند.
امام مجتبی علیه السلام به چنین ترکیب ناهمگونی، علم داشت و به همین جهت طی یک سخنرانی، تصمیم به تصفیه سپاه خود گرفت ولی آنان با برهم زدن مجلس، به امام مجتبی علیه السلام اجازه صحبت کردن ندادند. ایشان از منبر فرود آمد و به خیمه خود بازگشت ولی آنان رو به خیمه حضرت هجوم آوردند و خیمه را غارت کردند و حتی سجاده زیر پای امام را کشیدند. حضرت مجتبی علیه السلام از خیمه اش بیرون آمد تا سوار بر مرکب شود، خبیثی جسارت را به جایی رساند که به آن حضرت حمله کرد و ضربت سختی بر ران مبارک ایشان وارد کرد . امام همانجا گردن آن خبیث را با فشاری شکست.
بدین صورت، سپاه امام مجتبی علیه السلام به هم ریخت و شیرازه اش از هم پاشید. این خبر همراه با نامه هایی از طرف سران سپاه امام، به معاویه رسید، مبنی بر اینکه هرگونه که تو بخواهی ما حسن بن علی را برایت می آوریم، مرده یا زنده. معاویه نیز همین نامه ها را برای امام مجتبی علیه السلام فرستاد و گفت که تو می خواهی با اینها با من بجنگی؟ و در همین جا به امام پیشنهاد صلح را، بدون هیچ قید و شرطی، به امام داد.
با بوجود آمدن چنین شرایط آشفته و نابسامانی، امام مجبتی علیه السلام با همان جراحت و حال نامساعدشان، در میان جمع مردم حاضر شد و با آنان اتمام حجت فرمود که مگر از پیامبرتان نشنیدید که خلافت بر بنی امیه حرام است و اگر آنها را بر بالای منبر من دیدید، از منبر پائین بکشید و به هلاکت برسانید.
حال اگر رضای خدا و سعادت آخرت خود را می خواهید، من این پیشنهاد صلح را از بین می برم و همه با هم کار معاویه را یکسره می کنیم ولی اگر دنیا و لذّات آنرا ترجیح می دهید که صلح را بپذیرید.
در اینجا آنان فریاد زدند که ما دنیا را می خواهیم و بدین ترتیب دنیا را بر امام حق و حجت خدا که سعادت دنیا و آخرت امّت را می خواهد، ترجیح دادند.
همین موضع امام مجتبی در اتمام حجت با مردم را برادر بزرگوارشان امام حسین علیه السلام نیز در روز عاشورا با مردم داشتند و از لابلای غبار فتنه، حق را برای مردم آشکار کردند ولی آنان تن به باطل دادند.
بنابراین در اینجا به دلیل عدم حمایت مردم از امام مجتبی علیه السلام ایشان بالإجبار تن به پذیرش صلح با معاویه داد.
پی نوشت ها:
[1] شعراء:227؛ (و سیعلم الذین ظلموا أی منقلب ینقلبون).
[2] علل الشرایع:220، ح 1.
[3] احزاب:33؛ (انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس أهل البیت و یطهرکم تطهیرا).
[4] معجم کبیر 93:3، ح 2761.
[5] احتجاج 69:2، ح 158.