خانه » همه » مذهبی » جنگ تبوک و ماجرای ابوحیثمه

جنگ تبوک و ماجرای ابوحیثمه

«ابوحیثمه» از یاران پیامبر(ص) بود، و نه از منافقان، ولی بر اثر سستی از حرکت به سوی میدان تبوک به اتفاق پیامبر(ص) خودداری کرد.ده روز از این واقعه گذشت، هوا گرم و سوزان بود، روزی نزد همسران خود آمد، در حالی که سایبانهای او را مرتب و آماده و آب خنک مهیا و طعام خوبی فراهم ساخته بودند، او ناگهان در فکر فرو رفت و به یاد پیشوای خود پیامبر(ص) افتاد و گفت رسول خدا(ص) که هچ گناهی ندارد و خداوند گذشته و آینده او را تضمین فرموده، در میان بادهای سوزان بیابان، اسلحه به دوش گرفته، و رنج این سفر دشوار را بر خود تحمل کرده، ابو حیثمه را ببین که در سایه خنک و کنار غذای آماده و زنان زیبا قرار گرفته است، این انصاف نیست.
سپس رو به همسران خود کرد و گفت به خدا قسم با هیچکدام از شما یک کلمه سخن نمیþگویم، و در زیر این سایبان قرار نمیþگیرم، تا به پیامبر(ص) ملحق شوم، این سخن را گفت و زاد و توشه بر گرفت و بر شتر خود سوار شد و حرکت کرد، هر قدر همسرانش خواستند با او سخن بگویند او کلمه ای بر زبان جاری نکرد، و همچنان به حرکت ادامه داد تا به نزدیکی تبوک رسید.
مسلمانان به یکدیگر میþگفتند این سواری است که از کنار جاده میþگذرد اما پیامبر(ص) فرمود: ای سوار! ابوحیثمه باشی بهتر است.
هنگامی که نزدیک شد و مردم او را شناختند گفتند: آری ابوحیثمه است، شتر خود را بر زمین خواباند و به پیامبر(ص) سلام گفت، و ماجرای خویش را بازگو کرد، پیامبر(ص) به او خوش آمد گفت و برای او دعا فرمود.
قصه های قرآن، حضرت آیت الله مکارم شیرازی

به نقل از سایت تبیان

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد