به گزارش سرویس ترجمه شفقنا، متن زیر ابتدا در وبسایت “سما الأخبارية” به زبان عربی و پس از آن در وبسایت “گورنیکا” به ترجمهٔ “اندرو لبر” منتشر شده است.
حال ما در غزه خوب است. هیچ چیز حال ما را نمیگیرد مگر وقتی میپرسید حالمان خوب است یا نه.
زندگیمان به روالی روزمره درآمده است. پارههای زودگذر آذرخش در آسمان برق میزنند، و پیش از آنکه محو و ناپدید شوند، یک بقچه روح میدزدند و در میروند.
حال ما در غزه خوب است. مگر وزوز پهپادها که سکوت، شب و روز را ذره ذره میجوند، و وجود خود را لجوجانه به رخمان میکشند. بی شک منکر وجودشان نمیشویم، و نمیگوییم که خواهان وجودشان نیستیم. فقط آنها زبان سادهٔ ما برای ابراز خواستههایمان را درست نمیفهمند. ازشان میخواهیم که به ما نزدیکتر باشند، ببینند که ما چقدر متحد هستیم، ببینند که کنار هم ایستادهایم، به جای اینکه ما را یکی به یکی، برای ضیافت خود بچینند، و هر بار یک خانواده از ما را ببلعند.
همین را به هواپیماهای F-16 هم میگوییم که از سرزمینهای همسایه، یا از دریا، پرواز میکنند تا ما را بکشند. ما آنقدر هم خطرناک نیستیم. شاید اگر آن کارگری که چراغ را جلوی این هواپیما نصب کرد، یا آن یکی که سیمهای این قلب بیرحم را به هم متصل کرد، از مهربانی ما خبر داشت، از عشق ما به زندگی آگاه بود، شاید آن وقت از تجهیز آن هواپیما به موشک دست میکشید قبل از آنکه از قارهای دوردست به سواحل ما پر کشد، تا به ما حملهور شود. ظاهرش، وقتی در آسمان دور میزند و موشک رها میکند، ترسناک است. صدایش، مثل غرش شیری که برای دریدن گلهای از حیوانات اهلی پیش میجهد، بین ما طنین میاندازد.
حال ما در غزه خوب است. فقط ای کاش کشتیهای جنگی که رو به سواحل ما مستقر هستند، بیش از این دریای ما را به دیواری از آتش بدل نمیکردند. آن چند ماهی باقیمانده، که پیش از این، وقتی قایقهای نحیف ما میتوانستند دل به دریا بزنند، صیدشان میکردیم، هنوز تسلیم خشونتی که رهاورد آن کشتیهاست نشدهاند. تودههای آتش و گدازههای آتشبار از رودههای کشتیها زبانه میگیرند، صدای صفیر سر میدهند، و ترس را به دل همه چیز میریزند: امواج دریا، ساردینهای ریز، شنهای خفتهٔ ساحل، در تاکستانهای ساحل “شیخ عجلین،” در قلب کودکانی که در اتاق مادرانشان چپیدهاند. همه چیز. حتی در خوشترین رویاهای ما، با دریاهای آرام و امواج امن که ما را در بر میگیرد (این نایابترین رویای ما)، بوی ترس ما را فرا میگیرد.
حال ما در غزه خوش است. فقط زندگی را بین مرگی که پهنایش هر روز بیشتر و بیشتر میشود، کورمال کورمال میجوییم. مرگی که در هر گوشه کمین کرده است، جانها را از هر کوی و برزن میقاپد، به هر ساختمان میشورد، هر خیابان، هر خانه. بین پیر و جوان فرق نمینهد، بین مرد و زن، بین کودکی در زهدان مادرش و پیرمردی در آستانهٔ مرگ. زبان مشترک ما شده است، این مرگ. از مرگ به خودی خود نمیترسیم، فقط از این گونه که سر میرسد میهراسیم؛ بیرحمانه که نزدیک میشود، هبوط وصف ناپذیرش، فشار دردناکش وقتی ما را پاره پاره میکند. این دست مال آن مرد بود، یا مال مرد یا زنی که کنار او جان داد؟ این بیرحمیاش است که ما را میترساند، همین است که خوش نمیداریم. اگر حرف مرگ است، هر یک از ما پیش از این از مرگ رهیدهایم، چون که جنگهای پیشین نتوانست کار ما را تمام کند. از مرگی میترسیم که مثل یک سرنوشت شوم دردآسا میآید؛ میخواهیم به نرمی بیاید، مثل یک جادوی لطیف. مرگ خودش قدمش روی چشم، چه اینکه هر حیاتی گذرگاه و خاتمهای از آن خود دارد که ما را بر آن قدرتی نیست. فقط میخواهیم آن زندگی را که طبیعت برای ما کنار گذاشته تا به انتها سر کنیم، مثل دیگر انسانها. درست مثل بچههایمان که میخواهند مثل بچههای معمولی دیگر باشند؛ مثل آن بچههایی که توی تلویزیون میبینند. انگار دیگران یک زندگی دارند، و ما هم یک زندگی دیگر.
حال ما در غزه خوب است، حتی اگر پنج روز است که رنگ الکتریسیته را ندیدهایم. الکتریسیته مهم نیست. خوبیاش این است که روشنایی روز هست و خورشید که تا نیمروز میپاید. همان کافی است. از الکتریسیته اگر بپرسید، اصلا فراموش کردهایم که زمانی وجود داشته است. دیگر نمیپرسیم برق کی میآید. چون نمیآید. در موارد نادر، اگر دنیا بخواهد به خرج ما بخندد، برق یک ساعت میآید، یا نیم ساعت، در ساعات جزئی صبح، همان هنگام که ما به ربودن خواب از دل وحشت مشغولیم.
حال ما در غزه خوب است. از همه چیز گذشته، آب سالم آنقدر هم برای بنی بشر مهم نیست. هر روز با یک سطل از آن نیازهایمان را حل و فصل میکنیم. آن را با وسواس بین خودمان تقسیم میکنیم. یک سطل برای ده نفر کافی است. با آن، ظروف شام را آب میکشیم، دستهایمان را میشوییم، قبل از آنکه لباسهایمان را روی پنجره پهن کنیم تا خشک شود چند قطره روی آن میپاشیم. کافی است. اگر آب باشد (و، طبق معمول، الکتریسیته کافی موجود نیست که آب را تا منبع برساند) آن وقت با اندکی شجاعت و قدری نیرو، سطل را از پلههای سراشیب راهپله بالا میبریم، و آن را درون منبع روی بام خالی میکنیم. بعد سطل دیگر، و سطل سوم، و یکی دیگر، تا وقتی که بتوانیم به طور عادی از آب شیر استفاده کنیم، مثل بقیه آدمها. ولی نه آنقدر هم عادی.
حال ما در غزه خوب است. آنها واقعا نمیفهمند که ما مردمانی آرام هستیم، پر از شور زندگی، که از قضا حیوانی وحشی به ما حملهور شده است. شما اگر بودید، تا وقتی خون در رگهایتان بود، غیر از حملهٔ متقابل با اندکی قوت و لجاجت، و خراشیدن آن با ناخنهای برهنهتان، چه کار دیگری میکردید؟ چه کار دیگری میشود کرد غیر از آنکه این طرز زندگیمان را و آنطور زندگی را که خواهانیم، با چنگ و دندان حفظ کنیم؛ اندکی خوشی برای ما بس است. اگر غمهایمان فرو نشیند، و خنده سر دهیم، بعد به آهستهترین صدا نجوا میکنیم، “خدا ما را از شر این خنده حفظ کند.” حتی خنده از سر ما زیاد است، و با این حال رنج ما در نظر آنان که زیادش را برای ما میخواهند، بسیار اندک است.
حال ما در غزه خوش است. تحلیل میرویم، روز به روز. هواپیما اثر یک ساختمان را از خیابان محو میکند. بیدار میشوی و میبینی دیگر همسایه کناری نداری. از پشت تلفن یا از رادیو خبر مرگ کسی را میشنوی که دوستش داشتی. اندکی گریه میکنی، و پیش از آن که اشکهایت خشک شود از مرگ دیگران باخبر میشوی. به مرگ و گریه، به گریه و مرگ، عادت میکنی. متصدی شلیک که در تانک نشسته است و به محلهٔ شما رو چرخانده است، نکات ظریفتر فنون کشتار را فراموش کرده است، و شلیک موشکهای خاکستریرنگش را با بیقاعدگی حسابشدهای آغاز کرده است، تا بیشترین تعداد ممکن از مردم را هدف بمباران منطقهای قرار دهد. هر ساعت، یکی دیگر از ما رهسپار جادهٔ تاریکی میشود که منتهایش مرگ است. کرور کرور از آنها که رهسپار شدهاند در آن مسیر اندوهبار قدم میزنند، و پشت سر خود به آن بیشماری مینگرند که پیشان، درست پشت سرشان، میآیند.
حال ما در غزه خوب است. مدتی است که هوس قهوهٔ صبحگاهیمان را میکنیم، و هوس بوی نعنا در فنجان چای. هوس چاشنی زعتر کنار صبحانه، و جلز و ولز فلافل توی ماهیتابهٔ پیرمرد انتهای خیابان. هوس صدای شیرفروش در صبحگاهان آفتابی، صدای دختربچهای در راه مدرسهاش. هوس کل کشیدن همسایهها توی عروسیها، و نسیم دریا در شبانگاه. مدتی است که روزها را از یاد بردهایم، آنچنانکه امروز فرق چندانی با دیروز ندارد، و فرق چندانی با فردا نخواهد داشت.
حال ما در غزه خوب است. خانههایمان تودههای خردهچوب و خاکستر است. بعضیهایمان حتی خانهٔ خود را نمیشناسیم: کومههایی از سایه، شناور در قلمرو غبار. رویاهایمان را بیگناه به صلیب کشیدهاند، با این حال، وقتی در آن مسیر مارپیچ به سمت درهٔ تاریک با ما مواجه میشوند، میشناسیمشان. خیابانهایمان، به خوشههای علف بدل شده است، که زیر لگد اسبها له میشود، اسبهایی که مصمم هستند قلعهای را در آنجا که وجود ندارد با خاک یکی کنند. هیچ سهمی در این دشمنی دیرین نداریم، و با این حال، میراثبر رنج تمام عرب هستیم. حال ما خوب است. علیرغم همه چیز. نه خانهای، نه رد جادهای، نه اسبی به انتظار در چراگاه. فقط خرگوش که از قفس چوبیاش گریخته است، از باغ علف جمع میکند و خانهای نو میسازد.
حال ما در غزه خوش است، اگرچه اکثر ما را وادار کردهاند خانهمان را وابگذاریم و به مدارس بگریزیم و سرپناه بگیریم. از کوچ تا کوچ، از چادر تا چادر. بعضی از ما، که نه جایی در مدارس یافتهایم و نه چادری که به آن قدم گذاریم، در خیابان رحل اقامت میافکنیم. زمین را زیر پایمان پهن میکنیم، و آسمان را به رو میکشیم. رختهای شستنیمان را روی نردههای پیادهرو آویزان میکنیم، آن را به بزاق خود زندگی میشوییم، و با شعلهٔ مرگ که بر محله سایه افکنده خشک میکنیم.
حال ما در غزه خوب است. آمبولانس هنوز در حال حرکت است؛ تقلایش نظیر ندارد. دوربین روزنامه نگار اخبار اموات ما را سر میکشد، دیسهای لذیذ و شیرینیهای خوش طعمی که قرار است آژانسهای رسانهای ذخیرهشان کنند. در چشم جهانیان، هنوز این ماییم که جلادیم، علیرغم خونی که از ما همچون شیر از فنجان کودک سرازیر است.
حال ما در غزه خوب است. کاش فقط میدانستیم این جنگ پایان خواهد گرفت، و ما از آن جان سالم به در خواهیم برد، آنطور که از جنگ قبلی جان به در بردیم. علیرغم همهٔ اینها حال ما خوب است.
– “الو، غزه؟ حالت خوبه؟”
– ” مشترک مورد نظر شما مرده است.”
منبع: Guernica
ترجمه: شفقنا