حشر حیوانات – جزء ۷ سوره انعام، آیه ۳۸
۱۳۹۵/۱۲/۰۲
–
۶۸۱ بازدید
پرسش ۱ . آیا حیوانات هم روز قیامت محشور مى شوند؟
پرسش ۲ . با وجود این که حیوانات عقل و تکلیف ندارند، حشر آنها چه فایده اى دارد؟
«وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا طائِرٍ یَطِیرُ بِجَناحَیْهِ إِلاّ أُمَمٌ أَمْثالُکُمْ ما فَرَّطْنا فِی الْکِتابِ مِنْ شَیْءٍ ثُمَّ إِلى رَبِّهِمْ یُحْشَرُونَ»[ انعام 6، آیه 38.]؛
«و هیچ جنبنده اى در زمین نیست و نه هیچ پرنده اى که با دو بال خود پرواز مى کند؛ مگر آن که آنها [نیز ]گروه هایى مانند شما هستند. ما هیچ چیزى را در کتاب [لوح محفوظ]، فروگذار نکرده ایم؛ سپس [همه ]به سوى پروردگارشان، محشور خواهند شد».
از بعضى آیات چنین فهمیده مى شود که حیوانات نیز در آخرت محشور مى شوند و شکى نیست که نخستین شرط حساب و جزا، مسئله عقل و شعور و به دنبال آن، تکلیف و مسئولیت است. طرفداران این عقیده مى گویند: مدارکى در دست است که نشان مى دهد حیوانات نیز به اندازه خود، داراى درک و فهمند؛ مثلاً زندگى بسیارى از حیوانات، آمیخته با نظام جالب و شگفت انگیزى است که روشن گر سطح عالى فهم و شعور آنهاست. کیست که درباره مورچگان و زنبور عسل و تمدن عجیب آنها و نظام شگفت انگیز لانه و کندو، سخنانى شنیده باشد و بر درک و شعور تحسین آمیز آنها، آفرین نگفته باشد؟ گرچه بعضى میل دارند همه اینها را یک نوع الهام غریزى بدانند، اما هیچ دلیلى بر این موضوع در دست نیست که اعمال آنها به صورت ناآگاه (غریزه بدون عقل) انجام مى شود. چه مانعى دارد که این اعمال، همان طور که ظواهرشان نشان مى دهد، ناشى از عقل و درک باشد؟
علاقه اى که بسیارى از حیوانات به تدریج به صاحب خود پیدا مى کنند، شاهد دیگرى براى این موضوع است. بسیارى از سگ هاى درنده و خطرناک، نسبت به صاحبان خود و حتى فرزندان کوچک آنان، مانند یک خدمت گزار مهربان رفتار مى کنند. داستان هاى زیادى از وفاق حیوانات و این که آنها چگونه خدمات انسانى را جبران مى کنند، در کتاب ها و در میان مردم شایع است که همه آنها را نمى توان افسانه دانست و مسلم است که آنها را به آسانى نمى توان ناشى از غریزه دانست؛ زیرا غریزه، معمولاً سرچشمه کارهاى یکنواخت و مستمر است؛ اما اعمالى که در شرایط خاصى که قابل پیش بینى نیست، به عنوان عکس العمل انجام مى گیرد، به فهم و شعور شبیه تر است تا به غریزه.
امروز بسیارى از حیوانات را براى مقاصد قابل توجهى، تربیت مى کنند. سگ هاى پلیس براى گرفتن جنایت کاران، کبوترها براى رساندن نامه ها و بعضى از حیوانات براى خرید جنس از مغازه ها و حیوانات شکارى، براى شکار کردن، آموزش مى بینند و وظایف سنگین خود را با دقت عجیبى انجام مى دهند.
از همه اینها گذشته، در آیات متعددى از قرآن، مطالبى دیده مى شود که دلیل قابل ملاحظه اى براى فهم و شعور بعضى از حیوانات محسوب مى شود. داستان فرار کردن مورچگان از برابر لشکر سلیمان و داستان آمدن هدهد به منطقه «سبا و یمن» و آوردن خبرهاى هیجان انگیز براى سلیمان، شاهد این مدعاست.
قرآن داستان برخورد لشکر سلیمان با منطقه مورچگان را این طور بیان مى فرماید: «وَ حُشِرَ لِسُلَیْمانَ جُنُودُهُ مِنَ الْجِنِّ وَ الاْءِنْسِ وَ الطَّیْرِ فَهُمْ یُوزَعُونَ. حَتّى إِذا أَتَوْا عَلى وادِ النَّمْلِ قالَتْ نَمْلَةٌ یا أَیُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَساکِنَکُمْ لا یَحْطِمَنَّکُمْ سُلَیْمانُ وَ جُنُودُهُ وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ»[ نحل 27، آیه 17 و 18.]؛ «و براى سلیمان، سپاهیانش از جن و انس و پرندگان، جمع آورى شدند و [براى رژه ]دسته دسته گردیدند؛ تا آن گاه که به وادى مورچگان رسیدند. مورچه اى [به زبان خویش ]گفت: «اى مورچگان! به خانه هایتان داخل شوید؛ مبادا سلیمان و سپاهیانش – ندیده و ندانسته – شما را پایمال کنند».
این که یک مورچه مى فهمد که افراد آن لشکر، بزرگ تر و سنگین تر از مورچگان هستند و اگر پا بر آنها بگذارند، آنها نابود و له مى شوند، یک درک کلى است (درک جزئى نیست؛ تا گفته شود که حیوانات داراى درک جزئى و وَهْم هستند) و درک کلى و انطباق آن بر جزئى، همان حقیقت اصطلاحى عقل است.
در این حد را قرآن قطعا بیان مى کند و اگر به روایات هم رجوع کنیم احادیث بسیار عجیب و جالبى وجود دارد؛ به عنوان مثال در عیون اخبارالرضا از موسى بن جعفر علیه السلامنقل شده که فرمود:
«لما قالت النملة: یا أَیُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَساکِنَکُمْ لا یَحْطِمَنَّکُمْ سُلَیْمانُ وَ جُنُودُهُ حملت الریح صوت النملة الى سلیمان علیه السلام و هو مار فى الهواء فالریح قد حملته فوقف و قال: عَلىّ بالنملة، فلما أتى بها قال سلیمان: یا أیتها النملة اما علمت انى نبى الله و انى لا أظلم أحدا؟ قالت النملة: بلى قال سلیمان: فلم تحذرینهم ظلمى و قلت: یا أَیُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَساکِنَکُمْ؟ قالت النملة: خشیت ان ینظروا الى زینتک فیقیسوا بها فیبعدون عن الله عز و جل… ثم قالت النملة: هل تدرى لم سخرت لک الریح من بین سایر المملکة؟ قال سلیمان علیه السلام: ما لى بهذا علم، قالت النملة: یعنى عز و جل بذلک لو سخرت لک جمیع المملکة کما سخرت لک هذه الریح لکان زوالها من یدیک کزوال الریح، فحینئذ تبسم ضاحکا من قولها»[ الحویزى، تفسیر نورالثقلین، ج 4، ص 82، حدیث 44.]؛ امام موسى بن جعفر علیه السلام فرمودند: هنگامى که مورچه گفت: اى مورچگان! داخل خانه هاى خود شوید تا سلیمان و لشکریانش شما را زیر پاى خویش لِه نکنند، باد، صداى مورچه را به سلیمان رسانید و در حالى که او در آسمان و هوا طىّ طریق مى کرد، توقف کرد و گفت: آن مورچه را نزد من بیاورید. هنگامى که مورچه را آوردند، سلیمان به مورچه گفت: اى مورچه! آیا نمى دانى که من پیامبر خدا هستم و به احدى ظلم نمى کنم؟ مورچه گفت: مى دانم. سلیمان گفت: پس چرا آنها را از ظلم من بر حذر داشتى و آن حرف را زدى؟ مورچه گفت: ترسیدم آنان (که زندگى ساده اى دارند)، به زینت و شکوه تو نگاه کنند و زندگى خود را با تو مقایسه کرده، در نتیجه از خدا دور شوند… سپس مورچه گفت: اى سلیمان! آیا مى دانى چرا خداوند باد را مسخّر تو کرده است؟ سلیمان گفت: نمى دانم! مورچه گفت: براى این که به تو بفهماند همان طور که همه این مملکت و باد را در اختیار تو قرار دادم، گرفتن آن از دست تو نیز مانند باد است و سریع مى توانم آن را از تو بازستانم؛ پس آن گاه سلیمان از آن حرف ها، از روى تعجب، خندید»!
درباره داستان هدهد (پرنده شانه به سر) و سلیمان نیز قرآن مى فرماید: «فَتَبَسَّمَ ضاحِکاً مِنْ قَوْلِها وَ قالَ رَبِّ أَوْزِعْنِی أَنْ أَشْکُرَ نِعْمَتَکَ الَّتِی أَنْعَمْتَ عَلَیَّ وَ عَلى والِدَیَّ وَ أَنْ أَعْمَلَ صالِحاً تَرْضاهُ وَ أَدْخِلْنِی بِرَحْمَتِکَ فِی عِبادِکَ الصّالِحِینَ. وَ تَفَقَّدَ الطَّیْرَ فَقالَ ما لِیَ لا أَرَى الْهُدْهُدَ أَمْ کانَ مِنَ الْغائِبِینَ. لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذاباً شَدِیداً أَوْ لَأَذْبَحَنَّهُ أَوْ لَیَأْتِیَنِّی بِسُلْطانٍ مُبِینٍ. فَمَکَثَ غَیْرَ بَعِیدٍ فَقالَ أَحَطْتُ بِما لَمْ تُحِطْ بِهِ وَ جِئْتُکَ مِنْ سَبَإٍ بِنَبَإٍ یَقِینٍ . إِنِّی وَجَدْتُ امْرَأَةً تَمْلِکُهُمْ وَ أُوتِیَتْ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ وَ لَها عَرْشٌ عَظِیمٌ. وَجَدْتُها وَ قَوْمَها یَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِنْ دُونِ اللّهِ وَ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطانُ أَعْمالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِیلِ فَهُمْ لا یَهْتَدُونَ. أَلاّ یَسْجُدُوا لِلّهِ الَّذِی یُخْرِجُ الْخَبْ ءَ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ یَعْلَمُ ما تُخْفُونَ وَ ما تُعْلِنُونَ. اللّهُ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِیمِ»[ نمل 27، آیه 19 – 26.]؛ «[سلیمان] از گفتار او دهان به خنده گشود و گفت: «پروردگارا! در دلم افکن تا نعمتى را که به من و پدر و مادرم ارزانى داشته اى، سپاس بگزارم و به کار شایسته اى که آن را مى پسندى، بپردازم و مرا به رحمت خویش در میان بندگان شایسته ات، داخل کن و جویاى [حال ]پرندگان شد و گفت: مرا چه شده است که هدهد را نمى بینم؛ یا شاید از غایبان است؟ قطعاً او را به عذابى سخت، عذاب مى کنم یا سرش را مى برم؛ مگر آن که دلیلى روشن براى من بیاورد. پس دیرى نپایید که [هدهد آمد و] گفت: از چیزى آگاهى یافتم که از آن آگاهى نیافته اى و براى تو از «سبا» گزارشى درست آورده ام. من [آن جا] زنى را یافتم که بر آنها سلطنت مى کرد و از هر چیزى به او داده شده بود و تختى بزرگ داشت. او و قومش را چنین یافتم که به جاى خدا، به خورشید سجده مى کنند و شیطان، اعمالشان را برایشان آراسته و آنان را از راه [راست ]بازداشته است. در نتیجه [به راه حق]، راه نیافته بودند. [آرى، شیطان چنین کرده بود] تا براى خدایى که نهان را در آسمان ها و زمین بیرون مى آورد و آن چه را پنهان مى دارید و آن چه را آشکار مى نمایید، مى داند، سجده نکنند. خداى یکتا که هیچ خدایى جز او نیست، پروردگار عرش بزرگ است».
اگر در مضمون کلمات هدهد دقت شود، خواهیم فهمید که حتى بسیارى از انسان ها نیز از درک و فهم چنان مطالبى عاجز هستند. ما سعى کردیم نمونه هاى قرآنى را بیشتر ذکر کنیم و اگر به روایات سرى بزنیم، دریایى از این معارف درباره حیوانات بیان شده است.
حال با این وجود آیا سزاوار است به طور کلى گفته شود که حیوانات عقل ندارند و همه کارهاى آنها از روى وهم و غریزه است؟
ابوذر مى گوید: ما خدمت پیامبر صلى الله علیه و آله بودیم که در پیش روى ما دو بز به یکدیگر شاخ زدند. پیغمبر صلى الله علیه و آله فرمود: مى دانید چرا اینها به یکدیگر شاخ زدند؟ حاضران عرض کردند: نه. پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: ولى خدا مى داند چرا و به زودى در میان آنها داورى خواهد کرد.[ تفسیر مجمع البیان و نورالثقلین، ذیل آیه مورد بحث.]
در روایتى از طریق اهل تسنن از پیامبر نقل شده که در تفسیر این آیه فرمود: «ان الله یحشر هذه الامم یوم القیامة و یقتص من بعضها لبعض حتى یقتص للجماء من القرناء[ رشیدرضا، تفسیر المنار، ذیل آیه مورد بحث.]؛ خداوند تمام این جنبندگان را روز قیامت بر مى انگیزاند و قصاص بعضى را از بعضى مى گیرد؛ حتى قصاص حیوانى را که شاخ نداشته و دیگرى بى جهت به او شاخ زده، خواهد گرفت».
در آیه 5 سوره تکویر نیز مى خوانیم: «وَ إِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ»؛ «هنگامى که وحوش محشور مى شوند». اگر معنى این آیه را حشر در قیامت بگیریم (نه حشر و جمع به هنگام پایان این دنیا) یکى دیگر از دلایل نقلى بحث فوق خواهد بود.
مگر حیوانات تکلیف دارند که داراى حشر در قیامت باشند؟
آرى، تا این سؤال حل نشود، تفسیر آیه فوق روشن نخواهد شد. آیا مى توانیم قبول کنیم که حیوانات تکالیفى دارند؟ با این که یکى از شرایط مسلم تکلیف، عقل است و به همین جهت، شخص دیوانه، از دایره تکلیف بیرون است. آیا حیوانات داراى چنان عقلى هستند که مورد تکلیف واقع شوند؟ و آیا مى توان باور کرد که یک حیوان بیش از یک کودک نابالغ و حتى بیش از دیوانگان، درک داشته باشد؟ و اگر قبول کنیم که آنها چنان عقل و درکى ندارند، چگونه ممکن است تکلیف متوجه آنها شود؟
در پاسخ این سؤال باید گفت: تکلیف، مراحلى دارد و هر مرحله، ادراک و عقل متناسب خود را مى خواهد. تکالیف فراوانى که در قوانین اسلامى براى یک انسان بیان شده، به قدرى است که بدون داشتن یک سطح عالى از عقل و درک، انجام آنها ممکن نیست و ما هرگز نمى توانیم چنان تکالیفى را براى حیوانات بپذیریم؛ زیرا شرط آن تکالیف، در آنها حاصل نیست؛ اما مرحله ساده و پایین ترى از تکلیف تصور مى شود که مختصر فهم و شعور براى آن کافى است و نمى توان چنان فهم و شعور و چنان تکالیفى را به طور کلى درباره حیوانات انکار کرد و حتى درباره کودکان و دیوانگانى که پاره اى از مسائل را مى فهمند، انکار همه تکالیف مشکل است؛ مثلاً اگر نوجوانان 10 ساله را که به حد بلوغ نرسیده، ولى کاملاً مطالب خوب و بد را مى فهمند، در نظر بگیریم، اگر آنها عمدا مرتکب قتل نفس شوند، در حالى که تمام زیان هاى این عمل را مى دانند، آیا مى توان گفت که هیچ گناهى از آنها سر نزده است؟ قوانین کیفرى دنیا نیز افراد غیر بالغ را در برابر پاره اى از گناهان مجازات مى کند؛ اگر چه مجازات هاى آنها، خفیف تر است.
بنابراین، بلوغ و عقل کامل، شرط تکلیف در مرحله عالى و کامل است و در مراحل پایین تر، یعنى در مورد بعضى از گناهانى که قبح و زشتى آنها براى افراد پایین تر نیز کاملاً قابل درک است، بلوغ و عقل کامل را نمى توان شرط دانست. با توجه به تفاوت مراتب تکلیف و تفاوت مراتب عقل، اشکال مذکور در مورد حیوانات نیز حل مى شود.
حال باید دید که ملاک حشر و بازگشت انسان به سوى خدا چیست و آیا همان ملاک، به طور مشترک در حیوانات نیز وجود دارد؟ بدیهى است که ملاک محشور شدن، جز نوعى از زندگى ارادى و شعورى که راهى به سوى سعادت یا بدبختى نشان مى دهد، نیست.
زیست شناسان در بسیارى از حیوانات (مانند مورچه، زنبور عسل و موریانه) به آثار عجیبى از تمدن و کارهاى ظریف در صنعت و لطایفى در شیوه زندگى آنها برخورده اند که نظیر آن جز در بعضى از ملل متمدن، دیده نشده است.
قرآن کریم مى فرماید: «وَ فِی خَلْقِکُمْ وَ ما یَبُثُّ مِنْ دابَّةٍ آیاتٌ لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ»[ جاثیه 45، آیه 4.]؛ «و نیز در آفرینش شما و جنبندگانى که [در سراسر زمین] پراکنده ساخته، نشانه هایى است؛ براى جمعیتى که یقین دارند».
این آیات، مردم را به شناختن عموم حیوانات و تفکّر در کیفیت خلقت آنها و کارهایى که مى کنند، ترغیب نموده و در آیات دیگرى به عبرت گرفتن از بعضى از آنها (مانند چهارپایان، پرندگان، مورچگان و زنبور عسل)، دعوت کرده است. وقتى که زندگى بسیارى از حیوانات با نظم جالب و شگفت انگیزى آمیخته است، مانعى ندارد که این اعمال، همان طور که ظاهرشان نشان مى دهد، ناشى از عقل و درک باشد و هیچ دلیلى براى این موضوع در دست نیست که اعمال آنها به صورت ناخودآگاه و غریزى و بدون فهم و شعور انجام مى شود.
شعور و اراده، در سطحى نازل تر، در حیوانات، به ویژه حیوانات اهلى مشاهده مى شود؛ مثلاً بعضى حیوانات از خود حرکاتى نشان مى دهند که انسان مى فهمد که این حیوانات در انجام دادن آن عمل مردّد بوده اند و در بعضى موارد مى بینیم که حیوانى با توجه به نهىِ صاحبش، از ترس شکنجه و یا به جهت تربیتى که یافته است، از انجام دادن عملى خوددارى مى کند.
در واقع همه کارهاى یک حیوان، مانند موش گرفتن گربه و یا فرار موش از گربه این طور نیست که حیوان به دلیل روشن بودن نفع آن، بدون بهره گیرى از تفکّر، به عمل اقدام کند؛ بلکه در بعضى از موارد، صرف علم به وجود آن، در برانگیختن اراده، کافى نیست؛ زیرا به نافع بودنش، جزم و یقین ندارد و انگیزش اراده به سوى آن، محتاج به تفکّر است. از این رو، ناگزیر است که فکر و شعور خود را به کار اندازد و ببیند آیا نواقص و موانعى همراه آن هست یا نه و این که آیا نافع است یا مُضر؟
در این قبیل موارد، آن قدر فکر خود را به کار مى اندازد، تا به یک طرف احتمالات، یقین پیدا کند. اینها دلیل بر این است که در نفوس حیوانات هم حقیقتى به نام اختیار و استعداد، حکم کردن به شایسته و ناشایست، وجود دارد و او نیز مى تواند یک جا به لزوم فعلى حکم کند و جایى دیگر به وجوب ترک آن و ملاک اختیار نیز همین است. البته این صلاحیت، بسیار ضعیف تر از آن مقدارى است که نزد انسان ها دیده مى شود.[ ر.ک: تفسیر نمونه، ج 5، ص 224.]
حکمت حشر، اِنعام و انتقام (جزاى احسان و ظلم) است و چون این دو وصف، در بین حیوانات نیز وجود دارد و اجمالاً بعضى از آنها را مى بینیم که در عمل خود ظلم مى کنند و برخى دیگر را مشاهده مى کنیم که احسان را رعایت مى کنند، از این رو، باید بگوییم که حیوانات نیز حشر دارند.[ ر.ک: المیزان، ج 7، ص 75 و 78، ذیل تفسیر آیات 37 و 55 سوره انعام ؛ تفسیر نمونه، ج 5، ص 227 و 422.]
«و هیچ جنبنده اى در زمین نیست و نه هیچ پرنده اى که با دو بال خود پرواز مى کند؛ مگر آن که آنها [نیز ]گروه هایى مانند شما هستند. ما هیچ چیزى را در کتاب [لوح محفوظ]، فروگذار نکرده ایم؛ سپس [همه ]به سوى پروردگارشان، محشور خواهند شد».
از بعضى آیات چنین فهمیده مى شود که حیوانات نیز در آخرت محشور مى شوند و شکى نیست که نخستین شرط حساب و جزا، مسئله عقل و شعور و به دنبال آن، تکلیف و مسئولیت است. طرفداران این عقیده مى گویند: مدارکى در دست است که نشان مى دهد حیوانات نیز به اندازه خود، داراى درک و فهمند؛ مثلاً زندگى بسیارى از حیوانات، آمیخته با نظام جالب و شگفت انگیزى است که روشن گر سطح عالى فهم و شعور آنهاست. کیست که درباره مورچگان و زنبور عسل و تمدن عجیب آنها و نظام شگفت انگیز لانه و کندو، سخنانى شنیده باشد و بر درک و شعور تحسین آمیز آنها، آفرین نگفته باشد؟ گرچه بعضى میل دارند همه اینها را یک نوع الهام غریزى بدانند، اما هیچ دلیلى بر این موضوع در دست نیست که اعمال آنها به صورت ناآگاه (غریزه بدون عقل) انجام مى شود. چه مانعى دارد که این اعمال، همان طور که ظواهرشان نشان مى دهد، ناشى از عقل و درک باشد؟
علاقه اى که بسیارى از حیوانات به تدریج به صاحب خود پیدا مى کنند، شاهد دیگرى براى این موضوع است. بسیارى از سگ هاى درنده و خطرناک، نسبت به صاحبان خود و حتى فرزندان کوچک آنان، مانند یک خدمت گزار مهربان رفتار مى کنند. داستان هاى زیادى از وفاق حیوانات و این که آنها چگونه خدمات انسانى را جبران مى کنند، در کتاب ها و در میان مردم شایع است که همه آنها را نمى توان افسانه دانست و مسلم است که آنها را به آسانى نمى توان ناشى از غریزه دانست؛ زیرا غریزه، معمولاً سرچشمه کارهاى یکنواخت و مستمر است؛ اما اعمالى که در شرایط خاصى که قابل پیش بینى نیست، به عنوان عکس العمل انجام مى گیرد، به فهم و شعور شبیه تر است تا به غریزه.
امروز بسیارى از حیوانات را براى مقاصد قابل توجهى، تربیت مى کنند. سگ هاى پلیس براى گرفتن جنایت کاران، کبوترها براى رساندن نامه ها و بعضى از حیوانات براى خرید جنس از مغازه ها و حیوانات شکارى، براى شکار کردن، آموزش مى بینند و وظایف سنگین خود را با دقت عجیبى انجام مى دهند.
از همه اینها گذشته، در آیات متعددى از قرآن، مطالبى دیده مى شود که دلیل قابل ملاحظه اى براى فهم و شعور بعضى از حیوانات محسوب مى شود. داستان فرار کردن مورچگان از برابر لشکر سلیمان و داستان آمدن هدهد به منطقه «سبا و یمن» و آوردن خبرهاى هیجان انگیز براى سلیمان، شاهد این مدعاست.
قرآن داستان برخورد لشکر سلیمان با منطقه مورچگان را این طور بیان مى فرماید: «وَ حُشِرَ لِسُلَیْمانَ جُنُودُهُ مِنَ الْجِنِّ وَ الاْءِنْسِ وَ الطَّیْرِ فَهُمْ یُوزَعُونَ. حَتّى إِذا أَتَوْا عَلى وادِ النَّمْلِ قالَتْ نَمْلَةٌ یا أَیُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَساکِنَکُمْ لا یَحْطِمَنَّکُمْ سُلَیْمانُ وَ جُنُودُهُ وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ»[ نحل 27، آیه 17 و 18.]؛ «و براى سلیمان، سپاهیانش از جن و انس و پرندگان، جمع آورى شدند و [براى رژه ]دسته دسته گردیدند؛ تا آن گاه که به وادى مورچگان رسیدند. مورچه اى [به زبان خویش ]گفت: «اى مورچگان! به خانه هایتان داخل شوید؛ مبادا سلیمان و سپاهیانش – ندیده و ندانسته – شما را پایمال کنند».
این که یک مورچه مى فهمد که افراد آن لشکر، بزرگ تر و سنگین تر از مورچگان هستند و اگر پا بر آنها بگذارند، آنها نابود و له مى شوند، یک درک کلى است (درک جزئى نیست؛ تا گفته شود که حیوانات داراى درک جزئى و وَهْم هستند) و درک کلى و انطباق آن بر جزئى، همان حقیقت اصطلاحى عقل است.
در این حد را قرآن قطعا بیان مى کند و اگر به روایات هم رجوع کنیم احادیث بسیار عجیب و جالبى وجود دارد؛ به عنوان مثال در عیون اخبارالرضا از موسى بن جعفر علیه السلامنقل شده که فرمود:
«لما قالت النملة: یا أَیُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَساکِنَکُمْ لا یَحْطِمَنَّکُمْ سُلَیْمانُ وَ جُنُودُهُ حملت الریح صوت النملة الى سلیمان علیه السلام و هو مار فى الهواء فالریح قد حملته فوقف و قال: عَلىّ بالنملة، فلما أتى بها قال سلیمان: یا أیتها النملة اما علمت انى نبى الله و انى لا أظلم أحدا؟ قالت النملة: بلى قال سلیمان: فلم تحذرینهم ظلمى و قلت: یا أَیُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَساکِنَکُمْ؟ قالت النملة: خشیت ان ینظروا الى زینتک فیقیسوا بها فیبعدون عن الله عز و جل… ثم قالت النملة: هل تدرى لم سخرت لک الریح من بین سایر المملکة؟ قال سلیمان علیه السلام: ما لى بهذا علم، قالت النملة: یعنى عز و جل بذلک لو سخرت لک جمیع المملکة کما سخرت لک هذه الریح لکان زوالها من یدیک کزوال الریح، فحینئذ تبسم ضاحکا من قولها»[ الحویزى، تفسیر نورالثقلین، ج 4، ص 82، حدیث 44.]؛ امام موسى بن جعفر علیه السلام فرمودند: هنگامى که مورچه گفت: اى مورچگان! داخل خانه هاى خود شوید تا سلیمان و لشکریانش شما را زیر پاى خویش لِه نکنند، باد، صداى مورچه را به سلیمان رسانید و در حالى که او در آسمان و هوا طىّ طریق مى کرد، توقف کرد و گفت: آن مورچه را نزد من بیاورید. هنگامى که مورچه را آوردند، سلیمان به مورچه گفت: اى مورچه! آیا نمى دانى که من پیامبر خدا هستم و به احدى ظلم نمى کنم؟ مورچه گفت: مى دانم. سلیمان گفت: پس چرا آنها را از ظلم من بر حذر داشتى و آن حرف را زدى؟ مورچه گفت: ترسیدم آنان (که زندگى ساده اى دارند)، به زینت و شکوه تو نگاه کنند و زندگى خود را با تو مقایسه کرده، در نتیجه از خدا دور شوند… سپس مورچه گفت: اى سلیمان! آیا مى دانى چرا خداوند باد را مسخّر تو کرده است؟ سلیمان گفت: نمى دانم! مورچه گفت: براى این که به تو بفهماند همان طور که همه این مملکت و باد را در اختیار تو قرار دادم، گرفتن آن از دست تو نیز مانند باد است و سریع مى توانم آن را از تو بازستانم؛ پس آن گاه سلیمان از آن حرف ها، از روى تعجب، خندید»!
درباره داستان هدهد (پرنده شانه به سر) و سلیمان نیز قرآن مى فرماید: «فَتَبَسَّمَ ضاحِکاً مِنْ قَوْلِها وَ قالَ رَبِّ أَوْزِعْنِی أَنْ أَشْکُرَ نِعْمَتَکَ الَّتِی أَنْعَمْتَ عَلَیَّ وَ عَلى والِدَیَّ وَ أَنْ أَعْمَلَ صالِحاً تَرْضاهُ وَ أَدْخِلْنِی بِرَحْمَتِکَ فِی عِبادِکَ الصّالِحِینَ. وَ تَفَقَّدَ الطَّیْرَ فَقالَ ما لِیَ لا أَرَى الْهُدْهُدَ أَمْ کانَ مِنَ الْغائِبِینَ. لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذاباً شَدِیداً أَوْ لَأَذْبَحَنَّهُ أَوْ لَیَأْتِیَنِّی بِسُلْطانٍ مُبِینٍ. فَمَکَثَ غَیْرَ بَعِیدٍ فَقالَ أَحَطْتُ بِما لَمْ تُحِطْ بِهِ وَ جِئْتُکَ مِنْ سَبَإٍ بِنَبَإٍ یَقِینٍ . إِنِّی وَجَدْتُ امْرَأَةً تَمْلِکُهُمْ وَ أُوتِیَتْ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ وَ لَها عَرْشٌ عَظِیمٌ. وَجَدْتُها وَ قَوْمَها یَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِنْ دُونِ اللّهِ وَ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطانُ أَعْمالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِیلِ فَهُمْ لا یَهْتَدُونَ. أَلاّ یَسْجُدُوا لِلّهِ الَّذِی یُخْرِجُ الْخَبْ ءَ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ یَعْلَمُ ما تُخْفُونَ وَ ما تُعْلِنُونَ. اللّهُ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِیمِ»[ نمل 27، آیه 19 – 26.]؛ «[سلیمان] از گفتار او دهان به خنده گشود و گفت: «پروردگارا! در دلم افکن تا نعمتى را که به من و پدر و مادرم ارزانى داشته اى، سپاس بگزارم و به کار شایسته اى که آن را مى پسندى، بپردازم و مرا به رحمت خویش در میان بندگان شایسته ات، داخل کن و جویاى [حال ]پرندگان شد و گفت: مرا چه شده است که هدهد را نمى بینم؛ یا شاید از غایبان است؟ قطعاً او را به عذابى سخت، عذاب مى کنم یا سرش را مى برم؛ مگر آن که دلیلى روشن براى من بیاورد. پس دیرى نپایید که [هدهد آمد و] گفت: از چیزى آگاهى یافتم که از آن آگاهى نیافته اى و براى تو از «سبا» گزارشى درست آورده ام. من [آن جا] زنى را یافتم که بر آنها سلطنت مى کرد و از هر چیزى به او داده شده بود و تختى بزرگ داشت. او و قومش را چنین یافتم که به جاى خدا، به خورشید سجده مى کنند و شیطان، اعمالشان را برایشان آراسته و آنان را از راه [راست ]بازداشته است. در نتیجه [به راه حق]، راه نیافته بودند. [آرى، شیطان چنین کرده بود] تا براى خدایى که نهان را در آسمان ها و زمین بیرون مى آورد و آن چه را پنهان مى دارید و آن چه را آشکار مى نمایید، مى داند، سجده نکنند. خداى یکتا که هیچ خدایى جز او نیست، پروردگار عرش بزرگ است».
اگر در مضمون کلمات هدهد دقت شود، خواهیم فهمید که حتى بسیارى از انسان ها نیز از درک و فهم چنان مطالبى عاجز هستند. ما سعى کردیم نمونه هاى قرآنى را بیشتر ذکر کنیم و اگر به روایات سرى بزنیم، دریایى از این معارف درباره حیوانات بیان شده است.
حال با این وجود آیا سزاوار است به طور کلى گفته شود که حیوانات عقل ندارند و همه کارهاى آنها از روى وهم و غریزه است؟
ابوذر مى گوید: ما خدمت پیامبر صلى الله علیه و آله بودیم که در پیش روى ما دو بز به یکدیگر شاخ زدند. پیغمبر صلى الله علیه و آله فرمود: مى دانید چرا اینها به یکدیگر شاخ زدند؟ حاضران عرض کردند: نه. پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: ولى خدا مى داند چرا و به زودى در میان آنها داورى خواهد کرد.[ تفسیر مجمع البیان و نورالثقلین، ذیل آیه مورد بحث.]
در روایتى از طریق اهل تسنن از پیامبر نقل شده که در تفسیر این آیه فرمود: «ان الله یحشر هذه الامم یوم القیامة و یقتص من بعضها لبعض حتى یقتص للجماء من القرناء[ رشیدرضا، تفسیر المنار، ذیل آیه مورد بحث.]؛ خداوند تمام این جنبندگان را روز قیامت بر مى انگیزاند و قصاص بعضى را از بعضى مى گیرد؛ حتى قصاص حیوانى را که شاخ نداشته و دیگرى بى جهت به او شاخ زده، خواهد گرفت».
در آیه 5 سوره تکویر نیز مى خوانیم: «وَ إِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ»؛ «هنگامى که وحوش محشور مى شوند». اگر معنى این آیه را حشر در قیامت بگیریم (نه حشر و جمع به هنگام پایان این دنیا) یکى دیگر از دلایل نقلى بحث فوق خواهد بود.
مگر حیوانات تکلیف دارند که داراى حشر در قیامت باشند؟
آرى، تا این سؤال حل نشود، تفسیر آیه فوق روشن نخواهد شد. آیا مى توانیم قبول کنیم که حیوانات تکالیفى دارند؟ با این که یکى از شرایط مسلم تکلیف، عقل است و به همین جهت، شخص دیوانه، از دایره تکلیف بیرون است. آیا حیوانات داراى چنان عقلى هستند که مورد تکلیف واقع شوند؟ و آیا مى توان باور کرد که یک حیوان بیش از یک کودک نابالغ و حتى بیش از دیوانگان، درک داشته باشد؟ و اگر قبول کنیم که آنها چنان عقل و درکى ندارند، چگونه ممکن است تکلیف متوجه آنها شود؟
در پاسخ این سؤال باید گفت: تکلیف، مراحلى دارد و هر مرحله، ادراک و عقل متناسب خود را مى خواهد. تکالیف فراوانى که در قوانین اسلامى براى یک انسان بیان شده، به قدرى است که بدون داشتن یک سطح عالى از عقل و درک، انجام آنها ممکن نیست و ما هرگز نمى توانیم چنان تکالیفى را براى حیوانات بپذیریم؛ زیرا شرط آن تکالیف، در آنها حاصل نیست؛ اما مرحله ساده و پایین ترى از تکلیف تصور مى شود که مختصر فهم و شعور براى آن کافى است و نمى توان چنان فهم و شعور و چنان تکالیفى را به طور کلى درباره حیوانات انکار کرد و حتى درباره کودکان و دیوانگانى که پاره اى از مسائل را مى فهمند، انکار همه تکالیف مشکل است؛ مثلاً اگر نوجوانان 10 ساله را که به حد بلوغ نرسیده، ولى کاملاً مطالب خوب و بد را مى فهمند، در نظر بگیریم، اگر آنها عمدا مرتکب قتل نفس شوند، در حالى که تمام زیان هاى این عمل را مى دانند، آیا مى توان گفت که هیچ گناهى از آنها سر نزده است؟ قوانین کیفرى دنیا نیز افراد غیر بالغ را در برابر پاره اى از گناهان مجازات مى کند؛ اگر چه مجازات هاى آنها، خفیف تر است.
بنابراین، بلوغ و عقل کامل، شرط تکلیف در مرحله عالى و کامل است و در مراحل پایین تر، یعنى در مورد بعضى از گناهانى که قبح و زشتى آنها براى افراد پایین تر نیز کاملاً قابل درک است، بلوغ و عقل کامل را نمى توان شرط دانست. با توجه به تفاوت مراتب تکلیف و تفاوت مراتب عقل، اشکال مذکور در مورد حیوانات نیز حل مى شود.
حال باید دید که ملاک حشر و بازگشت انسان به سوى خدا چیست و آیا همان ملاک، به طور مشترک در حیوانات نیز وجود دارد؟ بدیهى است که ملاک محشور شدن، جز نوعى از زندگى ارادى و شعورى که راهى به سوى سعادت یا بدبختى نشان مى دهد، نیست.
زیست شناسان در بسیارى از حیوانات (مانند مورچه، زنبور عسل و موریانه) به آثار عجیبى از تمدن و کارهاى ظریف در صنعت و لطایفى در شیوه زندگى آنها برخورده اند که نظیر آن جز در بعضى از ملل متمدن، دیده نشده است.
قرآن کریم مى فرماید: «وَ فِی خَلْقِکُمْ وَ ما یَبُثُّ مِنْ دابَّةٍ آیاتٌ لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ»[ جاثیه 45، آیه 4.]؛ «و نیز در آفرینش شما و جنبندگانى که [در سراسر زمین] پراکنده ساخته، نشانه هایى است؛ براى جمعیتى که یقین دارند».
این آیات، مردم را به شناختن عموم حیوانات و تفکّر در کیفیت خلقت آنها و کارهایى که مى کنند، ترغیب نموده و در آیات دیگرى به عبرت گرفتن از بعضى از آنها (مانند چهارپایان، پرندگان، مورچگان و زنبور عسل)، دعوت کرده است. وقتى که زندگى بسیارى از حیوانات با نظم جالب و شگفت انگیزى آمیخته است، مانعى ندارد که این اعمال، همان طور که ظاهرشان نشان مى دهد، ناشى از عقل و درک باشد و هیچ دلیلى براى این موضوع در دست نیست که اعمال آنها به صورت ناخودآگاه و غریزى و بدون فهم و شعور انجام مى شود.
شعور و اراده، در سطحى نازل تر، در حیوانات، به ویژه حیوانات اهلى مشاهده مى شود؛ مثلاً بعضى حیوانات از خود حرکاتى نشان مى دهند که انسان مى فهمد که این حیوانات در انجام دادن آن عمل مردّد بوده اند و در بعضى موارد مى بینیم که حیوانى با توجه به نهىِ صاحبش، از ترس شکنجه و یا به جهت تربیتى که یافته است، از انجام دادن عملى خوددارى مى کند.
در واقع همه کارهاى یک حیوان، مانند موش گرفتن گربه و یا فرار موش از گربه این طور نیست که حیوان به دلیل روشن بودن نفع آن، بدون بهره گیرى از تفکّر، به عمل اقدام کند؛ بلکه در بعضى از موارد، صرف علم به وجود آن، در برانگیختن اراده، کافى نیست؛ زیرا به نافع بودنش، جزم و یقین ندارد و انگیزش اراده به سوى آن، محتاج به تفکّر است. از این رو، ناگزیر است که فکر و شعور خود را به کار اندازد و ببیند آیا نواقص و موانعى همراه آن هست یا نه و این که آیا نافع است یا مُضر؟
در این قبیل موارد، آن قدر فکر خود را به کار مى اندازد، تا به یک طرف احتمالات، یقین پیدا کند. اینها دلیل بر این است که در نفوس حیوانات هم حقیقتى به نام اختیار و استعداد، حکم کردن به شایسته و ناشایست، وجود دارد و او نیز مى تواند یک جا به لزوم فعلى حکم کند و جایى دیگر به وجوب ترک آن و ملاک اختیار نیز همین است. البته این صلاحیت، بسیار ضعیف تر از آن مقدارى است که نزد انسان ها دیده مى شود.[ ر.ک: تفسیر نمونه، ج 5، ص 224.]
حکمت حشر، اِنعام و انتقام (جزاى احسان و ظلم) است و چون این دو وصف، در بین حیوانات نیز وجود دارد و اجمالاً بعضى از آنها را مى بینیم که در عمل خود ظلم مى کنند و برخى دیگر را مشاهده مى کنیم که احسان را رعایت مى کنند، از این رو، باید بگوییم که حیوانات نیز حشر دارند.[ ر.ک: المیزان، ج 7، ص 75 و 78، ذیل تفسیر آیات 37 و 55 سوره انعام ؛ تفسیر نمونه، ج 5، ص 227 و 422.]