خانه » همه » خبر » خاطرات رزمنده اصفهانی از فتح خرمشهر/پهلوی دشمن را شکستیم

خاطرات رزمنده اصفهانی از فتح خرمشهر/پهلوی دشمن را شکستیم

خبرآنلاین؛ عاطفه علیان؛ «چهل سال گذشت؛ چهل سال از خلق حماسه‌ای که به ۲۰ ماه اشغال خرمشهر پایان داد و بهت و حیرت همه را به همراه داشت. هرکه می‌گوید نیروهای بعثی بزدل بودند و ترسو، دروغ می‌گوید. ما در طول هشت سال دفاع مقدس، هیچ وقت نتوانستیم با دشمن رودرو و چشم در چشم بجنگیم؛ چراکه ارتش صدام، کارکشته و جنگ‌بلد بود و حمایت جهانی را داشت با تمام تجهیزات پیشرفته! ما در تمام پیروزی ها، دشمن رادور زدیم یا غافلگیر کردیم.»، این بخشهایی از صحبتهای «احمد شیروانی» است.

لبخند که می‌زند یک طرف صورتش تکان نمی‌خورد، انگار سالهاست «فریز» شده باشد. پای چپش را هم در عملیات خیبر جا گذاشت، همان عملیاتی که وقتی از آن یاد می‌کند اشک در چشمانش موج می‌زند و می‌گوید فقط فرمان امام به ما انگیزه داد مقاومت کنیم.

باید دشمن را غافلگیر می‌کردیم

حاج احمد شیروانی اینجا نشسته است. درست روبروی ما و دارد از ۴۰ سال پیش می‌گوید. در تمام عملیات‌های جنگ بخشی از خودش را جا گذاشته است و ۲۵ سالی می‌شود که خاطرات همرزمانش را روایت می‌کند اگرچه هنوز خاطراتش پس از هفت سال تلاش او و نویسنده منتشر نشده است! از زمانی که پانزده سال و هفت ماه داشت و می‌خواست به قول خودش با درس خواندن کاره‌ای شود به همراه برادرانش راهی جبهه می‌شود و هنوز هم در همین مسیر است.

اولین عملیاتی که در آن حضور داشته، فتح‌المبین بود؛ در گردان امام محمد باقر(ع) لشگر ۱۴ امام حسین(ع). حاج احمد شیروانی که آموزش دیده بود با بدنی ورزیده به عنوان رزمنده گردان امام محمد باقر(ع) برای عملیات ویژه در دوکوهه انتخاب می‌شود.

با دست راستش بر پای چپش که تا بالای زانو قطع است، می زند و می‌گوید: ما باید دشمن را غافلگیر می‌کردیم و همواره باید گلوگاه‌های منطقه را می‌بستیم تا بعد از آن، لشگر وارد عمل شود و وظیفه من هم همین بود. شب تحویل سال ۶۱ بود، هفت کیلومتر از تپه‌ها و کوه‌ها به طرف منطقه و پاسگاه شرهانی در ۶۵ کیلومتری جنوب شرقی شهر دهلران و درفکه شمالی و دامنه ارتفاعات حمرین حرکت کردیم و رسیدیم به پشت میدان مین دشمن و در سکوت گفتیم سال تحویل شد! و این تنگه استراتژیک را در عملیات فتح‌المبین گرفتیم.»

در عملیات فتح خرمشهر پهلوی دشمن را شکستیم

پس از عملیات فتح‌المبین، به مقر لشگر ۱۴ امام حسین(ع) در شهرک دارخوین منتقل شدم. در روز دهم اردیبهشت، عملیات بیت‌المقدس را با رمز «یا علی بن ابی‌طالب» آغاز کردیم. در عملیات بیت‌المقدس سه قرارگاه داشتیم. قرارگاه قدس که در منطقه شمالی کرخه نور عمل می‌کرد، قرارگاه فتح که در منطقه آبگرفتگی عمل می‌کرد و قرارگاه نصر در قسمت پایین وارد عمل شد. شهید حسن باقری، بر این باور بود که ما باید پهلوی دشمن را بشکنیم و همین باعث شد که در ناباوری دشمن ما از رود کارون بگذریم و عملیات را شروع کنیم.

نیروهای ارتش در پشت شهرک دارخوین پل موقت شناور نصب کردند و ما در شب دهم اردیبهشت‌ماه، با گردان امام محمدباقر(ع) از لشگر ۱۴ امام حسین(ع) از رودخانه کارون عبور کردیم. یادم است که هنگام عبور از این پل شناور می‌گفتیم «بچه‌ها این پل صراطه‌ها، داریم میریم برای شهادت

شب عملیات رایج بود که نیروهای تدارکات بین رزمنده‌ها مرغ توزیع می‌کردند. شام را خوردیم و برای آزادسازی مناطق اطراف خرمشهر آماده شدیم.

در مرحله اول عملیات ۲۲ کیلومتر پیاده رفتیم و قسمتی از جاده اهواز-خرمشهر را آزاد کردیم. آتش دشمن می‌بارید. در مرحله دوم عملیات قرارشد که در شمال جاده از ایستگاه حسینیه-پاسگاه زید تا مرز پیشروی کنیم و موفق شدیم به نقطه صفر مرزی برسیم.

گردان امام محمدباقر(ع) درعملیات بیت المقدس، خط شکن بود

حاج آقا شیروانی صدایش را صاف می‌کند و ادامه می‌دهد: حالا دیگر فقط خرمشهر باقی مانده بود که آزاد شود. هوا گرم بود و نهایتاً آخرین مرحله عملیات بیت‌المقدس بین جاده اهواز-خرمشهر و مرز بین‌المللی از شمال به جنوب به آزادسازی خرمشهر منجر شد. گردان ما در عملیات بیت‌المقدس، خط شکن بود. و در نهایت هم از منتهی الیه سمت چپ نیروهای خودی وارد خرمشهر شدیم.

دشمن دژ مستحکمی درخرمشهر ایجاد کرده بود و خانه‌ها را همچون لابیرنت به همدیگر راه داده بود؛ وقتی به زحمت وارد شهر شدیم تا به مسجد جامع برسیم، هیچ ساختمانی سالم نمانده بود.روی دیوارها پر بود از شعارهای عراقی در مدح صدام.

به مسجد که رسیدیم، شلوغ بود و هیاهو و شادی. عراقی‌ها گروه گروه تسلیم می‌شدند. لباس‌هایمان خاکی بود. بهروز مرادی، تابلوی «به خرمشهرخوش آمدید، جمعیت ۳۶ میلیون نفر« را نوشته بود که الان در موزه دفاع مقدس خرمشهر نگهداری می‌شود.

شهید خرازی، ماهر عبدالرشید را به زانو در می‌آورد

اینجا که می‌رسد حاج‌آقا شیروانی، از شجاعت فرمانده لشگر ۱۴ امام حسین(ع) یاد می‌کند که در آن برهه از زمان هنوز تیپ بود و بر این باور است که فرماندهی شهید خرازی در دوران جنگ ژنرال بعثی، ماهر عبدالرشید را به ستوه آورده بود؛ به گونه‌ای که پس از شهادت خرازی، این ژنرال کارکشته صدام اعتراف کرده که هرجا لشگر ۱۴ امام حسین(ع) بود فرماندهی به من واگذار می‌شد و معروف است که ماهر عبدالرشید هرجا عکس شهید خرازی را می‌دیده سلام نظامی می‌داد.

او ادامه می‌دهد: حالا دیگر خرمشهر آزاد شده بود و به علت حساسیت شرایط اجازه مرخصی به ما ندادند. من به اتفاق شهید مسائلی و شمس و جانباز احمدیان راهی اهواز شدیم. نخل‌های سوخته، رمل‌ها تمامی نداشت. گرما صورت را می‌سوزاند و عطش من سیراب نمی‌شد.

خداوند خرمشهر را آزاد کرد

نیم ساعتی طول کشید تا به کابین فراخوانده شدم و در تماس تلفنی که به خانه همسایه داشتیم به مادرم گفتم خرمشهر آزاد شد و ما به اتفاق بچه‌ها آمدیم دلی از عزا دربیاوریم.

پولهایمان را وسط ریختیم و دیدیم با این پول می‌توانیم دو دست کباب بخریم و بس!

همه جا سرود آزادی خرمشهر به گوش می‌رسید و مردم در حال پخش شیرینی و شربت بودند. وارد مغازه کوچک کبابی شدیم و سفارش کردیم نان بیشتری برایمان بگذارد. غذا را خوردیم و رفتیم که حساب کنیم، صاحب کبابی گفت امروز به خاطر آزادی خرمشهر مهمان ما هستید. شهید مسائلی گفت: چون سیر هستیم نیازی نیست غذای دیگری سفارش دهیم!

حاج‌آقا شیروانی دستمال تاکرده را از جیب پیراهنش درمی‌آورد و اشکهایش را پاک می‌کند و می‌گوید رفقایم در جنگ شهید شدند و در پیشگاه خداوند باید پاسخگو باشیم. این خاک روزی جوانانی داشت که برای شکستن خط دشمن لحظه‌شماری می‌کردند و با حمایت جهانی که نیروهای بعثی داشتند، هیچ عبارتی تا این حد دقیق نیست که «خداوند خرمشهر را آزاد کرد.»

48

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد