خالقیت خداوند و مساله نیازمندی
۱۳۹۲/۱۰/۰۹
–
۸۹۱ بازدید
خالق بودن خدا ایجاد میکند که پیوسته خلق کند.ایا این نوعی نیاز نیست؟نیازی که بر اساس ان ما را خلق کرده است.
1ـ خدا پیوسته خلق نمی کند، بلکه او در ازل، همه چیز را به یک اراده خلق نموده است. برای خدا، تجدّد اراده و تعدّد اراده معنی ندارد.
خداوند متعال را جز یک تجلّی ازلی و ابدی بیش نیست. چرا که اگر تجلّی خدا بیش از یکی باشد ، لازم می آید که در ذات خدا دو جهت وجودی موجود باشد ؛ تا از هر جهتی یک تجلّی صادر شود. و اگر در ذات خدا دو یا چند جهت وجودی موجود باشد ، لازم می آید که ذات او مرکّب از جهات وجودی باشد. و هر مرکّبی ممکن الوجود می باشد. بنا بر این از تجدّد تجلّی و از تکرّر و تعدّد آن ، لازم می آید که واجب الوجود ، ممکن الوجود باشد ؛ که تناقض بودن این امر نیز روشن است.
در فلسفه این اصل عرفانی را چنین بیان می کنند: « الواحد لایصدر عنه الّا الواحد » ؛ یعنی از علّت واحد ، تنها معلول واحد صادر می گردد. لذا چون خداوند متعال واحد محض می باشد و هیچ جهت کثرتی در ذات او نیست ، پس خداوند متعال یک معلول بیشتر ندارد ؛ که آن یک معلول ، همان فیض ساری و وجود منبسط و جاری در تمام موجودات عالم می باشد ؛ یعنی همان نوری که تمام آسمانها و زمین را روشن ساخته. اوّلین ظهور آن فیض ، عقلّ اوّل بود. آنگاه به واسطه ی عقل اوّل در کسوت عقل دوم نمودار گشت ؛ و به واسطه ی عقل دوم در کسوت عقل سوم در آمد ؛ و به این ترتیب سلسله ی موجودات شکل گرفتند تا نوبت رسید به آخرین عقل از عقول طولیّه ، که عقل فعّال گفته می شود. از عقل فعّال ، عالم مثال ، نمودار گشت ؛ و از عالم مثال ، عالم طبیعت پدیدار شد.لذا تمام موجودات عالم ، در حقیقت ، مظاهر یک نورند که همان فیض و مشیّت خداست. اشاره به همین حقیقت است کلام گهربار صادق آل محمّد (ع) که فرمودند: « خَلَقَ اللَّهُ الْمَشِیَّةَ بِنَفْسِهَا ثُمَّ خَلَقَ الْأَشْیَاءَ بِالْمَشِیَّة ـــ خداوند مشیّت را به خودش آفرید ؛ سپس اشیاء را با مشیّت خلق نمود » (بحار الأنوار،ج 54،ص56)
2ـ ظاهراً شما بزرگوار پنداشته اید که مخلوق، چیزی بیرون از ذات خداست که اگر نباشد، خدا خالق نخواهد بود. بزرگوارا! خدای نامحدود، بیرون ندارد که مخلوقات در بیرونش باشند. او درون هم ندارد که مخلوقات در درونش باشند. او جزء هم ندارد که مخلوقات جزئش باشند. مخلوقات کثیر، عین خدای واحد هم نیستند. مشکل شما بزرگوار این است که این رابطه ی شگفت را ادراک نکرده اید و پنداشته اید که خلق کردن یعنی چیزی را از عدم به وجود آوردن؛ حال آنکه معنی ندارد که عدم، وجود گردد. پس جای آن است که کمی در باب قصّه ی خلقت، عمیقتر شوید.
ـ اجمالی از قصّه ی خلقت
یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچکس نبود.
خدا یعنی وجود محض ؛ و وجود بی ظهور معنی ندارد ؛ و این ظهور ، خدا نیست ولی مخلوق هم نیست. این ظهور همان است که آن را اسماء الله و در مراتب پاینتر ، عرش و وجود منبسط یا مشیّت می گویند. از این ظهور تعبیر به نور وجود حضرت خاتم الانبیاء (ع) نیز می شود. القصّه ، وجود ذاتاً ظهور دارد ؛ یعنی ظهور ، اقتضای ذات وجود می باشد. لذا خدا همواره ظهور داشته ؛ و مخلوقات چیزی نیستند مگر حدود ظهور او. اگر چه با نظر به ذات وجود محض ، او همواره یکی بود ولی یکی نبود ؛ یعنی یک عددی نبود بلکه یک وجودی بود ؛ چون یک عددی آن است که دومی برای او فرض دارد ولی یک وجودی فرض دومی ندارد ؛ چرا که وجود، دومی ندارد. لذا در مقام ذات ، جز خدا هیچکس نبوده ، نیست و نخواهد بود. امّا مظاهر او فراوانند ؛ لکن مظاهر ، وجود نیستند بلکه حدودِ ظهورِ وجود می باشند. خدا (وجود نامحدود و صرف) را نه خارج است نه داخل و نه جزء ؛ لذا مخلوقات نه خارج اویند نه داخل او و نه جزء او ؛ بلکه مظاهر او می باشند؛ و معنی ندارد که ظاهر، محتاج مظاهر خویش باشد. رابطه ی ظاهر و مظهر، مثل رابطه ی آب است با قطره و دریا و شبنم و برف و یخ و باران و فوّاره و آبشار و … . آب محتاج اینها نیست بلکه اینها در عین اینکه هر کدام چیزی هستند، چیزی جز آب نیستند. تمام موجودات، در واقع ظهورات و تجلیّات اسم الظاهر هستند، همان گونه که قطره و دریا و شبنم و برف و یخ و باران و فوّاره و آبشار و … همگی ظهورات آب هستند.
خدا یعنی وجود محض ؛ و وجود بی ظهور معنی ندارد ؛ یعنی ظهور، ذاتی وجود است. لذا خدا همواره ظهور دارد. و ظهور ، ذاتاً مراتب دارد. هر مرتبه از ظهور نیز مظهری از وجود می باشد که ما آن مظهر را مخلوق خدا می نامیم. توضیح این حقیقت را در ادامه خواهید یافت.
اوّلین مظهر آن ظهور ، عقل اوّل است ؛ آنگاه به واسطه ی عقل اوّل ، عقل دوم ظاهر گشت ؛ و به واسطه ی عقل دوم ، عقل سوم نمودار شد ؛ و … تا نوبت به عقل آخر رسید که عقل فعّال نامیده می شود. حکمای قدیم او را عقل دهم می گفتند ولی حقیقت این است که نمی دانیم عقل چندم است. البته توجّه شود که این عقول غیر از عقل جزئی بشرند. اینکه اینها را عقول می نامند از آن جهت است که مثل عقل بشر ، نه مادّی اند و نه شکل و رنگ و اندازه دارند. از عقل اوّل تا عقل فعّال را عالم عقول یا عالم جبروت می گویند که احاطه ی وجودی بر جمیع عوالم دارد. حضرات جبرئیل و اسرافیل و میکائیل و غزرائیل ـ علیهم السّلام ـ نیز جزء این عقول طولیّه می باشند. برخی حکما با توجّه به روایات ، که جناب جبرئیل (ع) را سیّد ملائک گفته اند ، او را همان عقل اوّل دانسته اند. عرفا ، جبرئیل یا عقل اوّل را عقل کلّی رسول خاتم نیز می گویند.
بعد از عالم عقول ، عالم مثال یا ملکوت ظاهر گشت ؛ که این عالم در حقیقت ظهور اراده ی عقل فعّال می باشد. نسبت عقل فعّال به عالم مثال مثل نسبت عقل ماست به ذهن ما ؛ که عقل ما مفاهیم را در ذهنمان ایجاد می کند. این عالم را عالم برزخ کلّ نیز می گویند که برزخ مردگان بخشی از آن می باشد. برزخ نامیدن این عالم از آن جهت است که این عالم ، واسطه است بین عالم عقول و عالم دنیا. این عالم را عالم خیال منفصل نیز می گویند. چون موجودات آن مثل موجودات خیالی ما غیرمادّی اند ولی شکل و رنگ و اندازه دارند. این عالم نیز احاطه بر کلّ عالم مادّه دارد.
آنگاه عالم مثال یا ملکوت ، تنزّل نمود و صورت نازل او همین عالم مادّه شد. نسبت عالم مثال به عالم مادّه ، تقریباً مثل نسبت قوّه ی خیال یا ذهن به صور خیالی و ذهنی است.
پس خدا از ازل ظهور دارد؛ و ظهور او ، از ازل مراتب و مظاهر دارد. و عالم عقول اوّلین مظاهر اوست ؛ و عالم مثال ، دومین مظاهرش و عالم مادّه آخرین مظاهر اوست. لکن هر عالمی خود مشتملّ بر مظاهر فراوانی است که عملاً تعدادشان بی نهایتِ حقیقی است. چون عالم مادّه از بی نهایت سال قبل وجود دارد و تا بی نهایت سال بعد نیز وجود خواهد داشت. تا کنون بی نهایت بار قیامت شده و بی نهایت بار نیز قیامت خواهد شد. در هر قیامتی صورت عالم قبلی به برزخ و ملکوت خویش رجوع می کند و صورت عالم بعدی جای آن را می گیرد. بر این اساس بی نهایت موجود مادّی تا کنون خلق شده و بی نهایت موجود دیگر نیز در راهند. و اکنون بی نهایت موجود به عالم برزخ خود راه یافته و به آخرت خویش رجوع کرده اند و بی نهایت موجود دیگر نیز در راهند. کلمات خدا را پایان نیست و از ازل آنی از فیض رسانی دست برنداشته است.
ـ افسانه ی خلق از عدم
برخی چنین توهّم نموده که خدا موجودات را از عدم آفریده ؛ یعنی زمانی نبودند و یکهو موجود گشتند. حال آنکه متون دینی نه تنها چنین چیزی را تصدیق نمی کنند بلکه شواهد دینی فروانی بر عدم صحّت این پندار وجود دارد ؛ که در ادامه این شواهد را ارائه خواهیم کرد.
عقل حکم می کند که خلقت از عدم یا تبدیل عدم به یک موجود معنی ندارد. برخی گفته اند: ما نمی گوییم عدم تبدیل به موجود شد بلکه می گوییم: فلان موجود موجود نبود و هست شد. ما هم در پاسخشان می گوییم: مَثل شما مثل آن کسی است که گفت: هوا سرد است چیزی داری روی من بیندازی؟ گفت: فقط پالان داریم. گفت اسمش را نیاور خودش را بیاور! آیا این قول اینها چیزی جز تبدیل عدم به موجود می باشد؟!
تبدیل یک شیء به شیء دیگر نیز ـ با دقّت عقلی ـ معنی ندارد ؛ چون مستلزم انقلاب ذات می باشد ؛ که آن نیز مستلزم تناقض است. وقتی صورتی از مادّه برداشته شد و صورتی دیگر جای آن را گرفت ، عوام می گویند شیء نخست تبدیل به شیء لاحق شد ؛ حال آنکه صورتی تبدیل به صورت دیگر نشده ؛ بلکه صورتی برداشته شده و بلافاصله صورت دیگری جای آن را گرفته است. این توهّم که صورتی تبدیل به صورت دیگر می شود ، از آنجا ناشی می شود که مادّه ی شیء نخست و شیء دوم یکی است.
منظور از خلقت موجود مادّی آن است که او در عالم مادّه نبود و سپس به عالم مادّه نازل گردید. امّا این بدان معنا نیست که در عالم ملکوت یا جبروت نیز نبوده است. لذا خداوند متعال فرمود:
«لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَیِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْکِتابَ وَ الْمیزانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَ أَنْزَلْنَا الْحَدیدَ فیهِ بَأْسٌ شَدیدٌ وَ مَنافِعُ لِلنَّاس ـــــ ما رسولان خود را با دلایل روشن فرستادیم، و با آنها کتاب و میزان نازل کردیم تا مردم قیام به عدالت کنند؛ و آهن را نازل کردیم که در آن نیروى شدید و منافعى براى مردم است » (الحدید:25)
در فهم اینکه کتاب آسمانی علم خداست و از مقام علم به مقام عین نازل شده مشکلی نیست ، امّا یعنی چه که خدا آهن را هم نازل نموده است؟!! ما که می بینیم آهن از معادن استخراج می شود ؛ پس چیست معنای نزول آهن؟!
« یا بَنی آدَمَ قَدْ أَنْزَلْنا عَلَیْکُمْ لِباساً یُواری سَوْآتِکُمْ وَ ریشاً وَ لِباسُ التَّقْوى ذلِکَ خَیْر ـــ اى فرزندان آدم! به تحقیق لباسى براى شما نازل نمودیم که اندام شما را مى پوشاند و مایه زینت شماست؛ اما لباس پرهیزگارى بهتر است » (الأعراف:26)
آیا غیر از این است که لباس را خود بشر می بافد؟ پس چیست معنای نازل نمودن لباس؟!
« خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ ثُمَّ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها وَ أَنْزَلَ لَکُمْ مِنَ الْأَنْعامِ ثَمانِیَةَ أَزْواج ــــ او شما را از یک نفس آفرید، و همسرش را از او خلق کرد؛ و براى شما هشت زوج از چهارپایان نازل نمود » (الزمر:6)
آیا غیر از این است که چهار پایان نیز مثل آدمی از همین موادّ زمین برآمده اند و با زاد و ولد گسترش یافته اند؟! پس یعنی چه که خدا آنها را نازل نموده است؟!
حقّ تعالی خود پاسخ این معمّا را داده و فرمود: «وَ إِنْ مِنْ شَیْ ءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ ــــ و هیچ چیزی نیست مگر آن که خزائن آن نزد ماست ؛ و ما آن را نازل نمی کنیم مگر به اندازه معلوم و معیّن »(الحجر: 21)
صحبت از پیدایش موجودات از عدم نیست ، صحبت از تنزّل موجودات است از علم الهی. معاذ الله مگر علم خدا عدم است که بگوییم خدا موجودات را از عدم آفرید؟! آنگاه که ما اراده می کنیم و صوری ذهنی در ذهنمان پدیدار می شوند ، آیا این صور از عدم نمودار می شوند؟ کسی که چنین بپندارد یقیناً از خودش نیز بی خبر است. این اراده ی ماست که در مقام ذهن به صورت صور ذهنی نمودار می شود. لذا به محض آنکه اراده ی خود را از آن صور برداریم ، همگی محو می شوند. امّا دقّت شود ، نمی گوییم نیست می شوند ؛ بلکه محو می شوند ؛ یعنی به اصل خود که همان اراده است ، رجوع می کنند ؛ لذا صد بار دیگر نیز می توانیم آن صور را عیناً احضار کنیم. حال که به حکم « اقْرَأْ کِتابَک » کتاب وجود خویش را خواندی و دانستی که چگونه با یک اراده نمودن این همه صور ذهنی را به اذن تکوینی خدا آفرینش می دهی ، کتاب خدا را هم بخوان و بدان که خلائق چیزی نیستند جز ظهورات اراده ی حضرت باری تعالی. پس بخوان: « إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ ـــ ما از آنِ الله هستیم ؛ و به سوى او بازمى گردیم » (البقرة:156)
دقّت فرمایید: به سوی او نه به سوی بهشت یا جهنّم.
« فَسُبْحانَ الَّذی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْ ءٍ وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ ــ پس منزّه است آنکه به دست اوست ملکوت هر چیزی ؛ و به سوی او بازگردانده می شوید » (یس:82)
« إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ ــ جز این نیست امر او که چون چیزى را اراده کند ، به آن مى گوید:باش! ، پس بى درنگ موجود مى شود » (یس:82)
« إِنَّما قَوْلُنا لِشَیْ ءٍ إِذا أَرَدْناهُ أَنْ نَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ ــ جز این نیست سخن ما برای چیزی که چون آن را اراده کنیم ، به آن مى گوییم:باش! ، پس بى درنگ موجود مى شود » (النحل:40)
این است حقیقت خلقت ؛ او اراده می کند و اراده اش ظهور می یابد. لذا خلائق ظهور علم خدا و ظهور اراده ی خدا هستند. اوّل چیزی که از خدا ظاهر می شود اراده ی اوست ؛ و آنگاه تمام خلائق از اراده ظاهر می شوند.
الحمد لله علی نعمة الولایّة ، مولایم صادق آل محمّد ـ صلوات الله علیه و آله ـ چه زیبا فرمودند که : « خَلَقَ اللَّهُ الْمَشِیَّةَ بِنَفْسِهَا ثُمَّ خَلَقَ الْأَشْیَاءَ بِالْمَشِیَّة ـــ خداوند مشیّت (اراده) را بنفسها و بی واسطه آفرید و سپس اشیاء را با مشیّت و اراده آفرید » (بحار الأنوار ،ج 54 ،ص56)
باز حضرتش به نقل از اجداد بزرگوارش فرمودند:« فِی الْعَرْشِ تِمْثَالُ مَا خَلَقَ اللَّهُ مِنَ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ قَالَ وَ هَذَا تَأْوِیلُ قَوْلِهِ: وَ إِنْ مِنْ شَیْ ءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُه . ـــــ در عرش نمونه ی هر آنچه خدا در خشکى و دریا آفریده موجود است ؛ و اینست تاویل قول خداوند متعال که فرمود:« هیچ چیزى نیست مگر آنکه خزائن آن نزد ماست؛ و ما آن را نازل نمی کنیم مگر به اندازه معیّن و معلوم »(بحار الأنوار؛ ج 55 ؛ص 34 )
و عرش همانا علم خداست که ظاهر گشته و خلائق از او ظهور یافته اند ؛« عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فِی قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ- وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فَقَالَ السَّمَاوَاتُ وَ الْأَرْضُ وَ مَا بَیْنَهُمَا فِی الْکُرْسِیِّ وَ الْعَرْشُ هُوَ الْعِلْمُ الَّذِی لَا یَقْدِرُ أَحَدٌ قَدْرَه ــــ حضرت صادق (ع) در شرح قول خداى عزّ و جلّ که فرماید: « وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ » فرمودند: آسمانها و زمین و آنچه در میانه اینهاست در کرسى قرار دارند و عرش همان علمى است که کسى را توان اندازه گیری آن نیست » (التوحید للصدوق،ص327 )
و مولایم امیرمومنان على (ع) فرمودند: « …الْعَرْشُ لَیْسَ هُوَ اللَّهَ وَ الْعَرْشُ اسْمُ عِلْمٍ وَ قُدْرَةٍ وَ عَرْشٍ فِیهِ کُلُّ شَیْ ء … ـــ عرش خدا نیست عرش نام علم و قدرتی است ؛ آن همان عرشى است که همه چیز در اوست » (الکافی ،ج 1 ،ص131)
ابْنَ سَلَام از رسول خدا (ص) پرسید: « فَمَا فَوْقَ الْکُرْسِیِّ قَالَ الْعَرْشُ قَالَ فَمَا فَوْقَ الْعَرْشِ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى وَ هُوَ فَوْقَ الْفَوْق ـــ پس چیست بالاتر از کرسی؟ رسول الله (ص) فرمودند: عرش. پرسید: پس فراتر از عرش چیست؟ فرمودند: الله تعالی است ؛ و اوست برتر از برتر » (بحار الأنوار،ج 57 ،ص248)
آری عرش خدا همان قدرت او بر خلق و علم بر مخلوقات می باشد که حقیقت همه چیز در اوست ؛ پس چون خدای تعالی در ازل اراده ی خلقت نمود ، عرش او حقیقت خویش را هویدا ساخت.
امّا بدان که گروهی جهّال خیال نموده اند که خلائق از خدا جدا و در خارج خدایند ؛ و عجبا که همینها قائلند که خدا نامحدود است و او را حدّ و مرزی نیست. ببین جهلشان تا چه حدّ است که از خود نمی پرسند که خدای نامحدود و بی مرز را خارج کجا بود که خلائق در آن باشند؟
گروهی جاهلتر از اینها خیال نموده اند که مخلوقات داخل خدایند یا جزئی از اویند. حال آنکه خدا را نه داخل است و نه جزء. چون آنکه مرکّب باشد و جزء و داخل داشته باشد ، به یقین ممکن الوجود خواهد بود نه واجب الوجود.
گروهی نیز برای پرهیز از کج راهه ی این دو قوم ضالّین گفته اند: مخلوقات نه خارج از خدایند و نه داخل او و نه جزء او ، بلکه عین خدا هستند. عجبا که از چاله در آمده و در چاه افتاده اند.
امّا قول حقّ آن است که خلائق ، مظاهر اراده ی اویند. لذا نه عین خدایند ، نه جزء او ، نه خارج از او و نه داخل او. همانگونه که صور ذهنی ما ظهور اراده ی ما هستند ؛ ولی نه عین ما هستند ، نه جزء ما ، نه داخل در حقیقت ما و نه خارج از ما.
این صور خیالی ، در حقیقت چیزی جز ظهور اراده ی انسان نیستند ؛ لذا به محض اینکه انسان اراده کرد ظاهر می شوند و به محض انصرافِ اراده ، محو می گردند. البته در عین اینکه مثلاً یک سیب خیالی چیزی جز ظهور اراده نیست ، لکن سیب ، اراده هم نیست. سیب ، سیب است و اراده ، اراده ؛ امّا سیب ذهنی ، ظهور اراده است. نیز اراده از سیب و چیز دیگری درست نشده است تا سیب جزئی از اراده محسوب شود. پس سیب ذهنی با اینکه ظهور اراده است ؛ امّا نه عین اراده است و نه جزء اراده. همچنین سیب ذهنی خارج از وجود ما نیست ؛ امّا داخل در حقیقت ما یا داخل در حقیقت اراده ی ما هم نیست. چون نه « من » داخل دارد نه اراده. آنچه ما از آن تعبیر به « من » می کنیم ، نه جسم است و نه روح ، بلکه حقیقت یکپارچه ای است که روح و بدن ، از ظهورات آن می باشند. لذا می گوییم: بدن من ، روح من ، عقل من ، ذهن من ، اراده ی من و … . اگر من همان روح بود معنی نداشت که بگوییم « روح من ».
ما با یکبار اراده نمودن ، دهها و صدها صورت خیالی پدید می آوریم . در این حالت ، یک اراده است که به صورت سیب و انار و خرگوش و درخت و … ظاهر گشته است ؛ لکن در عین اینکه همه ی این امور ظهور یک اراده می باشند ، هر کدام از آن صور ، غیر از اراده و نیز غیر از صورت دیگر هستند. همچنین ما می توانیم با یک اراده ، موجوداتی در حال تغییر را در ذهن خود ظاهر سازیم ، بدون اینکه متغیّر بودن آنها ، باعث تغییر در اراده ی ما شود. ماهیّات (مخلوقات) نیز همگی ظهور یک اراده اند ولی اوّلاً هر کدام از آنها غیر از دیگری هستند. ثانیاً در عین اینکه همگی ظهور یک اراده اند ولی هیچکدام عین یا جزء آن یک اراده نیستند. ثالثاً کثرت آنها باعت کثرت آن یک اراده نمی شود ؛ اراده ی خدا هم مثل اراده ی ما ـ در مثال ـ همچنان به وحدت خود باقی می ماند. رابعاً متغیّر بودن ماهیّات ، موجب تغیّر در اراده ی واحد خدا نمی شود. خامساً همانگونه که با نگاهی سطحی و با صرف نظر از اراده ی واحد ما ، هر کدام از آن صور ذهنی را می توان یک واحدِ اراده در نظر گرفت ، با نگاه عرفی ، هر کدام از ماهیّات نیز با یک اراده ی مستقلّ از خداوند متعال پدید آمده اند. امّا در حقیقت صور خیالی انسان اراده نیستند بلکه از اراده هستند ؛ یا به تعبیری ظهور و نمود اراده می باشند. ماهیّاتی چون انسان ، درخت ، خورشید ، عقل ، اراده ، آب ، روح و … نیز اراده ی خدا نیستند بلکه از اراده ی خدا هستند ؛ یا به تعبیری متعلّق اراده ی خدا هستند.
خداوند متعال را جز یک تجلّی ازلی و ابدی بیش نیست. چرا که اگر تجلّی خدا بیش از یکی باشد ، لازم می آید که در ذات خدا دو جهت وجودی موجود باشد ؛ تا از هر جهتی یک تجلّی صادر شود. و اگر در ذات خدا دو یا چند جهت وجودی موجود باشد ، لازم می آید که ذات او مرکّب از جهات وجودی باشد. و هر مرکّبی ممکن الوجود می باشد. بنا بر این از تجدّد تجلّی و از تکرّر و تعدّد آن ، لازم می آید که واجب الوجود ، ممکن الوجود باشد ؛ که تناقض بودن این امر نیز روشن است.
در فلسفه این اصل عرفانی را چنین بیان می کنند: « الواحد لایصدر عنه الّا الواحد » ؛ یعنی از علّت واحد ، تنها معلول واحد صادر می گردد. لذا چون خداوند متعال واحد محض می باشد و هیچ جهت کثرتی در ذات او نیست ، پس خداوند متعال یک معلول بیشتر ندارد ؛ که آن یک معلول ، همان فیض ساری و وجود منبسط و جاری در تمام موجودات عالم می باشد ؛ یعنی همان نوری که تمام آسمانها و زمین را روشن ساخته. اوّلین ظهور آن فیض ، عقلّ اوّل بود. آنگاه به واسطه ی عقل اوّل در کسوت عقل دوم نمودار گشت ؛ و به واسطه ی عقل دوم در کسوت عقل سوم در آمد ؛ و به این ترتیب سلسله ی موجودات شکل گرفتند تا نوبت رسید به آخرین عقل از عقول طولیّه ، که عقل فعّال گفته می شود. از عقل فعّال ، عالم مثال ، نمودار گشت ؛ و از عالم مثال ، عالم طبیعت پدیدار شد.لذا تمام موجودات عالم ، در حقیقت ، مظاهر یک نورند که همان فیض و مشیّت خداست. اشاره به همین حقیقت است کلام گهربار صادق آل محمّد (ع) که فرمودند: « خَلَقَ اللَّهُ الْمَشِیَّةَ بِنَفْسِهَا ثُمَّ خَلَقَ الْأَشْیَاءَ بِالْمَشِیَّة ـــ خداوند مشیّت را به خودش آفرید ؛ سپس اشیاء را با مشیّت خلق نمود » (بحار الأنوار،ج 54،ص56)
2ـ ظاهراً شما بزرگوار پنداشته اید که مخلوق، چیزی بیرون از ذات خداست که اگر نباشد، خدا خالق نخواهد بود. بزرگوارا! خدای نامحدود، بیرون ندارد که مخلوقات در بیرونش باشند. او درون هم ندارد که مخلوقات در درونش باشند. او جزء هم ندارد که مخلوقات جزئش باشند. مخلوقات کثیر، عین خدای واحد هم نیستند. مشکل شما بزرگوار این است که این رابطه ی شگفت را ادراک نکرده اید و پنداشته اید که خلق کردن یعنی چیزی را از عدم به وجود آوردن؛ حال آنکه معنی ندارد که عدم، وجود گردد. پس جای آن است که کمی در باب قصّه ی خلقت، عمیقتر شوید.
ـ اجمالی از قصّه ی خلقت
یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچکس نبود.
خدا یعنی وجود محض ؛ و وجود بی ظهور معنی ندارد ؛ و این ظهور ، خدا نیست ولی مخلوق هم نیست. این ظهور همان است که آن را اسماء الله و در مراتب پاینتر ، عرش و وجود منبسط یا مشیّت می گویند. از این ظهور تعبیر به نور وجود حضرت خاتم الانبیاء (ع) نیز می شود. القصّه ، وجود ذاتاً ظهور دارد ؛ یعنی ظهور ، اقتضای ذات وجود می باشد. لذا خدا همواره ظهور داشته ؛ و مخلوقات چیزی نیستند مگر حدود ظهور او. اگر چه با نظر به ذات وجود محض ، او همواره یکی بود ولی یکی نبود ؛ یعنی یک عددی نبود بلکه یک وجودی بود ؛ چون یک عددی آن است که دومی برای او فرض دارد ولی یک وجودی فرض دومی ندارد ؛ چرا که وجود، دومی ندارد. لذا در مقام ذات ، جز خدا هیچکس نبوده ، نیست و نخواهد بود. امّا مظاهر او فراوانند ؛ لکن مظاهر ، وجود نیستند بلکه حدودِ ظهورِ وجود می باشند. خدا (وجود نامحدود و صرف) را نه خارج است نه داخل و نه جزء ؛ لذا مخلوقات نه خارج اویند نه داخل او و نه جزء او ؛ بلکه مظاهر او می باشند؛ و معنی ندارد که ظاهر، محتاج مظاهر خویش باشد. رابطه ی ظاهر و مظهر، مثل رابطه ی آب است با قطره و دریا و شبنم و برف و یخ و باران و فوّاره و آبشار و … . آب محتاج اینها نیست بلکه اینها در عین اینکه هر کدام چیزی هستند، چیزی جز آب نیستند. تمام موجودات، در واقع ظهورات و تجلیّات اسم الظاهر هستند، همان گونه که قطره و دریا و شبنم و برف و یخ و باران و فوّاره و آبشار و … همگی ظهورات آب هستند.
خدا یعنی وجود محض ؛ و وجود بی ظهور معنی ندارد ؛ یعنی ظهور، ذاتی وجود است. لذا خدا همواره ظهور دارد. و ظهور ، ذاتاً مراتب دارد. هر مرتبه از ظهور نیز مظهری از وجود می باشد که ما آن مظهر را مخلوق خدا می نامیم. توضیح این حقیقت را در ادامه خواهید یافت.
اوّلین مظهر آن ظهور ، عقل اوّل است ؛ آنگاه به واسطه ی عقل اوّل ، عقل دوم ظاهر گشت ؛ و به واسطه ی عقل دوم ، عقل سوم نمودار شد ؛ و … تا نوبت به عقل آخر رسید که عقل فعّال نامیده می شود. حکمای قدیم او را عقل دهم می گفتند ولی حقیقت این است که نمی دانیم عقل چندم است. البته توجّه شود که این عقول غیر از عقل جزئی بشرند. اینکه اینها را عقول می نامند از آن جهت است که مثل عقل بشر ، نه مادّی اند و نه شکل و رنگ و اندازه دارند. از عقل اوّل تا عقل فعّال را عالم عقول یا عالم جبروت می گویند که احاطه ی وجودی بر جمیع عوالم دارد. حضرات جبرئیل و اسرافیل و میکائیل و غزرائیل ـ علیهم السّلام ـ نیز جزء این عقول طولیّه می باشند. برخی حکما با توجّه به روایات ، که جناب جبرئیل (ع) را سیّد ملائک گفته اند ، او را همان عقل اوّل دانسته اند. عرفا ، جبرئیل یا عقل اوّل را عقل کلّی رسول خاتم نیز می گویند.
بعد از عالم عقول ، عالم مثال یا ملکوت ظاهر گشت ؛ که این عالم در حقیقت ظهور اراده ی عقل فعّال می باشد. نسبت عقل فعّال به عالم مثال مثل نسبت عقل ماست به ذهن ما ؛ که عقل ما مفاهیم را در ذهنمان ایجاد می کند. این عالم را عالم برزخ کلّ نیز می گویند که برزخ مردگان بخشی از آن می باشد. برزخ نامیدن این عالم از آن جهت است که این عالم ، واسطه است بین عالم عقول و عالم دنیا. این عالم را عالم خیال منفصل نیز می گویند. چون موجودات آن مثل موجودات خیالی ما غیرمادّی اند ولی شکل و رنگ و اندازه دارند. این عالم نیز احاطه بر کلّ عالم مادّه دارد.
آنگاه عالم مثال یا ملکوت ، تنزّل نمود و صورت نازل او همین عالم مادّه شد. نسبت عالم مثال به عالم مادّه ، تقریباً مثل نسبت قوّه ی خیال یا ذهن به صور خیالی و ذهنی است.
پس خدا از ازل ظهور دارد؛ و ظهور او ، از ازل مراتب و مظاهر دارد. و عالم عقول اوّلین مظاهر اوست ؛ و عالم مثال ، دومین مظاهرش و عالم مادّه آخرین مظاهر اوست. لکن هر عالمی خود مشتملّ بر مظاهر فراوانی است که عملاً تعدادشان بی نهایتِ حقیقی است. چون عالم مادّه از بی نهایت سال قبل وجود دارد و تا بی نهایت سال بعد نیز وجود خواهد داشت. تا کنون بی نهایت بار قیامت شده و بی نهایت بار نیز قیامت خواهد شد. در هر قیامتی صورت عالم قبلی به برزخ و ملکوت خویش رجوع می کند و صورت عالم بعدی جای آن را می گیرد. بر این اساس بی نهایت موجود مادّی تا کنون خلق شده و بی نهایت موجود دیگر نیز در راهند. و اکنون بی نهایت موجود به عالم برزخ خود راه یافته و به آخرت خویش رجوع کرده اند و بی نهایت موجود دیگر نیز در راهند. کلمات خدا را پایان نیست و از ازل آنی از فیض رسانی دست برنداشته است.
ـ افسانه ی خلق از عدم
برخی چنین توهّم نموده که خدا موجودات را از عدم آفریده ؛ یعنی زمانی نبودند و یکهو موجود گشتند. حال آنکه متون دینی نه تنها چنین چیزی را تصدیق نمی کنند بلکه شواهد دینی فروانی بر عدم صحّت این پندار وجود دارد ؛ که در ادامه این شواهد را ارائه خواهیم کرد.
عقل حکم می کند که خلقت از عدم یا تبدیل عدم به یک موجود معنی ندارد. برخی گفته اند: ما نمی گوییم عدم تبدیل به موجود شد بلکه می گوییم: فلان موجود موجود نبود و هست شد. ما هم در پاسخشان می گوییم: مَثل شما مثل آن کسی است که گفت: هوا سرد است چیزی داری روی من بیندازی؟ گفت: فقط پالان داریم. گفت اسمش را نیاور خودش را بیاور! آیا این قول اینها چیزی جز تبدیل عدم به موجود می باشد؟!
تبدیل یک شیء به شیء دیگر نیز ـ با دقّت عقلی ـ معنی ندارد ؛ چون مستلزم انقلاب ذات می باشد ؛ که آن نیز مستلزم تناقض است. وقتی صورتی از مادّه برداشته شد و صورتی دیگر جای آن را گرفت ، عوام می گویند شیء نخست تبدیل به شیء لاحق شد ؛ حال آنکه صورتی تبدیل به صورت دیگر نشده ؛ بلکه صورتی برداشته شده و بلافاصله صورت دیگری جای آن را گرفته است. این توهّم که صورتی تبدیل به صورت دیگر می شود ، از آنجا ناشی می شود که مادّه ی شیء نخست و شیء دوم یکی است.
منظور از خلقت موجود مادّی آن است که او در عالم مادّه نبود و سپس به عالم مادّه نازل گردید. امّا این بدان معنا نیست که در عالم ملکوت یا جبروت نیز نبوده است. لذا خداوند متعال فرمود:
«لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَیِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْکِتابَ وَ الْمیزانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَ أَنْزَلْنَا الْحَدیدَ فیهِ بَأْسٌ شَدیدٌ وَ مَنافِعُ لِلنَّاس ـــــ ما رسولان خود را با دلایل روشن فرستادیم، و با آنها کتاب و میزان نازل کردیم تا مردم قیام به عدالت کنند؛ و آهن را نازل کردیم که در آن نیروى شدید و منافعى براى مردم است » (الحدید:25)
در فهم اینکه کتاب آسمانی علم خداست و از مقام علم به مقام عین نازل شده مشکلی نیست ، امّا یعنی چه که خدا آهن را هم نازل نموده است؟!! ما که می بینیم آهن از معادن استخراج می شود ؛ پس چیست معنای نزول آهن؟!
« یا بَنی آدَمَ قَدْ أَنْزَلْنا عَلَیْکُمْ لِباساً یُواری سَوْآتِکُمْ وَ ریشاً وَ لِباسُ التَّقْوى ذلِکَ خَیْر ـــ اى فرزندان آدم! به تحقیق لباسى براى شما نازل نمودیم که اندام شما را مى پوشاند و مایه زینت شماست؛ اما لباس پرهیزگارى بهتر است » (الأعراف:26)
آیا غیر از این است که لباس را خود بشر می بافد؟ پس چیست معنای نازل نمودن لباس؟!
« خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ ثُمَّ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها وَ أَنْزَلَ لَکُمْ مِنَ الْأَنْعامِ ثَمانِیَةَ أَزْواج ــــ او شما را از یک نفس آفرید، و همسرش را از او خلق کرد؛ و براى شما هشت زوج از چهارپایان نازل نمود » (الزمر:6)
آیا غیر از این است که چهار پایان نیز مثل آدمی از همین موادّ زمین برآمده اند و با زاد و ولد گسترش یافته اند؟! پس یعنی چه که خدا آنها را نازل نموده است؟!
حقّ تعالی خود پاسخ این معمّا را داده و فرمود: «وَ إِنْ مِنْ شَیْ ءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ ــــ و هیچ چیزی نیست مگر آن که خزائن آن نزد ماست ؛ و ما آن را نازل نمی کنیم مگر به اندازه معلوم و معیّن »(الحجر: 21)
صحبت از پیدایش موجودات از عدم نیست ، صحبت از تنزّل موجودات است از علم الهی. معاذ الله مگر علم خدا عدم است که بگوییم خدا موجودات را از عدم آفرید؟! آنگاه که ما اراده می کنیم و صوری ذهنی در ذهنمان پدیدار می شوند ، آیا این صور از عدم نمودار می شوند؟ کسی که چنین بپندارد یقیناً از خودش نیز بی خبر است. این اراده ی ماست که در مقام ذهن به صورت صور ذهنی نمودار می شود. لذا به محض آنکه اراده ی خود را از آن صور برداریم ، همگی محو می شوند. امّا دقّت شود ، نمی گوییم نیست می شوند ؛ بلکه محو می شوند ؛ یعنی به اصل خود که همان اراده است ، رجوع می کنند ؛ لذا صد بار دیگر نیز می توانیم آن صور را عیناً احضار کنیم. حال که به حکم « اقْرَأْ کِتابَک » کتاب وجود خویش را خواندی و دانستی که چگونه با یک اراده نمودن این همه صور ذهنی را به اذن تکوینی خدا آفرینش می دهی ، کتاب خدا را هم بخوان و بدان که خلائق چیزی نیستند جز ظهورات اراده ی حضرت باری تعالی. پس بخوان: « إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ ـــ ما از آنِ الله هستیم ؛ و به سوى او بازمى گردیم » (البقرة:156)
دقّت فرمایید: به سوی او نه به سوی بهشت یا جهنّم.
« فَسُبْحانَ الَّذی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْ ءٍ وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ ــ پس منزّه است آنکه به دست اوست ملکوت هر چیزی ؛ و به سوی او بازگردانده می شوید » (یس:82)
« إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ ــ جز این نیست امر او که چون چیزى را اراده کند ، به آن مى گوید:باش! ، پس بى درنگ موجود مى شود » (یس:82)
« إِنَّما قَوْلُنا لِشَیْ ءٍ إِذا أَرَدْناهُ أَنْ نَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ ــ جز این نیست سخن ما برای چیزی که چون آن را اراده کنیم ، به آن مى گوییم:باش! ، پس بى درنگ موجود مى شود » (النحل:40)
این است حقیقت خلقت ؛ او اراده می کند و اراده اش ظهور می یابد. لذا خلائق ظهور علم خدا و ظهور اراده ی خدا هستند. اوّل چیزی که از خدا ظاهر می شود اراده ی اوست ؛ و آنگاه تمام خلائق از اراده ظاهر می شوند.
الحمد لله علی نعمة الولایّة ، مولایم صادق آل محمّد ـ صلوات الله علیه و آله ـ چه زیبا فرمودند که : « خَلَقَ اللَّهُ الْمَشِیَّةَ بِنَفْسِهَا ثُمَّ خَلَقَ الْأَشْیَاءَ بِالْمَشِیَّة ـــ خداوند مشیّت (اراده) را بنفسها و بی واسطه آفرید و سپس اشیاء را با مشیّت و اراده آفرید » (بحار الأنوار ،ج 54 ،ص56)
باز حضرتش به نقل از اجداد بزرگوارش فرمودند:« فِی الْعَرْشِ تِمْثَالُ مَا خَلَقَ اللَّهُ مِنَ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ قَالَ وَ هَذَا تَأْوِیلُ قَوْلِهِ: وَ إِنْ مِنْ شَیْ ءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُه . ـــــ در عرش نمونه ی هر آنچه خدا در خشکى و دریا آفریده موجود است ؛ و اینست تاویل قول خداوند متعال که فرمود:« هیچ چیزى نیست مگر آنکه خزائن آن نزد ماست؛ و ما آن را نازل نمی کنیم مگر به اندازه معیّن و معلوم »(بحار الأنوار؛ ج 55 ؛ص 34 )
و عرش همانا علم خداست که ظاهر گشته و خلائق از او ظهور یافته اند ؛« عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فِی قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ- وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فَقَالَ السَّمَاوَاتُ وَ الْأَرْضُ وَ مَا بَیْنَهُمَا فِی الْکُرْسِیِّ وَ الْعَرْشُ هُوَ الْعِلْمُ الَّذِی لَا یَقْدِرُ أَحَدٌ قَدْرَه ــــ حضرت صادق (ع) در شرح قول خداى عزّ و جلّ که فرماید: « وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ » فرمودند: آسمانها و زمین و آنچه در میانه اینهاست در کرسى قرار دارند و عرش همان علمى است که کسى را توان اندازه گیری آن نیست » (التوحید للصدوق،ص327 )
و مولایم امیرمومنان على (ع) فرمودند: « …الْعَرْشُ لَیْسَ هُوَ اللَّهَ وَ الْعَرْشُ اسْمُ عِلْمٍ وَ قُدْرَةٍ وَ عَرْشٍ فِیهِ کُلُّ شَیْ ء … ـــ عرش خدا نیست عرش نام علم و قدرتی است ؛ آن همان عرشى است که همه چیز در اوست » (الکافی ،ج 1 ،ص131)
ابْنَ سَلَام از رسول خدا (ص) پرسید: « فَمَا فَوْقَ الْکُرْسِیِّ قَالَ الْعَرْشُ قَالَ فَمَا فَوْقَ الْعَرْشِ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى وَ هُوَ فَوْقَ الْفَوْق ـــ پس چیست بالاتر از کرسی؟ رسول الله (ص) فرمودند: عرش. پرسید: پس فراتر از عرش چیست؟ فرمودند: الله تعالی است ؛ و اوست برتر از برتر » (بحار الأنوار،ج 57 ،ص248)
آری عرش خدا همان قدرت او بر خلق و علم بر مخلوقات می باشد که حقیقت همه چیز در اوست ؛ پس چون خدای تعالی در ازل اراده ی خلقت نمود ، عرش او حقیقت خویش را هویدا ساخت.
امّا بدان که گروهی جهّال خیال نموده اند که خلائق از خدا جدا و در خارج خدایند ؛ و عجبا که همینها قائلند که خدا نامحدود است و او را حدّ و مرزی نیست. ببین جهلشان تا چه حدّ است که از خود نمی پرسند که خدای نامحدود و بی مرز را خارج کجا بود که خلائق در آن باشند؟
گروهی جاهلتر از اینها خیال نموده اند که مخلوقات داخل خدایند یا جزئی از اویند. حال آنکه خدا را نه داخل است و نه جزء. چون آنکه مرکّب باشد و جزء و داخل داشته باشد ، به یقین ممکن الوجود خواهد بود نه واجب الوجود.
گروهی نیز برای پرهیز از کج راهه ی این دو قوم ضالّین گفته اند: مخلوقات نه خارج از خدایند و نه داخل او و نه جزء او ، بلکه عین خدا هستند. عجبا که از چاله در آمده و در چاه افتاده اند.
امّا قول حقّ آن است که خلائق ، مظاهر اراده ی اویند. لذا نه عین خدایند ، نه جزء او ، نه خارج از او و نه داخل او. همانگونه که صور ذهنی ما ظهور اراده ی ما هستند ؛ ولی نه عین ما هستند ، نه جزء ما ، نه داخل در حقیقت ما و نه خارج از ما.
این صور خیالی ، در حقیقت چیزی جز ظهور اراده ی انسان نیستند ؛ لذا به محض اینکه انسان اراده کرد ظاهر می شوند و به محض انصرافِ اراده ، محو می گردند. البته در عین اینکه مثلاً یک سیب خیالی چیزی جز ظهور اراده نیست ، لکن سیب ، اراده هم نیست. سیب ، سیب است و اراده ، اراده ؛ امّا سیب ذهنی ، ظهور اراده است. نیز اراده از سیب و چیز دیگری درست نشده است تا سیب جزئی از اراده محسوب شود. پس سیب ذهنی با اینکه ظهور اراده است ؛ امّا نه عین اراده است و نه جزء اراده. همچنین سیب ذهنی خارج از وجود ما نیست ؛ امّا داخل در حقیقت ما یا داخل در حقیقت اراده ی ما هم نیست. چون نه « من » داخل دارد نه اراده. آنچه ما از آن تعبیر به « من » می کنیم ، نه جسم است و نه روح ، بلکه حقیقت یکپارچه ای است که روح و بدن ، از ظهورات آن می باشند. لذا می گوییم: بدن من ، روح من ، عقل من ، ذهن من ، اراده ی من و … . اگر من همان روح بود معنی نداشت که بگوییم « روح من ».
ما با یکبار اراده نمودن ، دهها و صدها صورت خیالی پدید می آوریم . در این حالت ، یک اراده است که به صورت سیب و انار و خرگوش و درخت و … ظاهر گشته است ؛ لکن در عین اینکه همه ی این امور ظهور یک اراده می باشند ، هر کدام از آن صور ، غیر از اراده و نیز غیر از صورت دیگر هستند. همچنین ما می توانیم با یک اراده ، موجوداتی در حال تغییر را در ذهن خود ظاهر سازیم ، بدون اینکه متغیّر بودن آنها ، باعث تغییر در اراده ی ما شود. ماهیّات (مخلوقات) نیز همگی ظهور یک اراده اند ولی اوّلاً هر کدام از آنها غیر از دیگری هستند. ثانیاً در عین اینکه همگی ظهور یک اراده اند ولی هیچکدام عین یا جزء آن یک اراده نیستند. ثالثاً کثرت آنها باعت کثرت آن یک اراده نمی شود ؛ اراده ی خدا هم مثل اراده ی ما ـ در مثال ـ همچنان به وحدت خود باقی می ماند. رابعاً متغیّر بودن ماهیّات ، موجب تغیّر در اراده ی واحد خدا نمی شود. خامساً همانگونه که با نگاهی سطحی و با صرف نظر از اراده ی واحد ما ، هر کدام از آن صور ذهنی را می توان یک واحدِ اراده در نظر گرفت ، با نگاه عرفی ، هر کدام از ماهیّات نیز با یک اراده ی مستقلّ از خداوند متعال پدید آمده اند. امّا در حقیقت صور خیالی انسان اراده نیستند بلکه از اراده هستند ؛ یا به تعبیری ظهور و نمود اراده می باشند. ماهیّاتی چون انسان ، درخت ، خورشید ، عقل ، اراده ، آب ، روح و … نیز اراده ی خدا نیستند بلکه از اراده ی خدا هستند ؛ یا به تعبیری متعلّق اراده ی خدا هستند.