۱۳۹۴/۱۱/۲۲
–
۸۰ بازدید
ختم ولایت از دیدگاه ابنعربی
محمدی آرانی
مقدمه
محمدی آرانی
مقدمه
ابنعربی در برخی از کتابها و نوشتههای خود، به ویژه در الفتوحات المکیه و فصوص الحکم، دربارة مقام امیرالمؤمنین(علیه السلام)، ولایت، اولیا، خاتم الاولیا، خاتم الاولیاء المحمدین و قطب، سخنانی ذکر کرده که سبب شده است عرفا در توضیح، شرح و تفسیر آنها، دو دسته شوند: یک دسته، علامه قیصری و جندی و دستة دیگر، ملاعبدالرزاق کاشانی، سیدحیدر آملی، آقامحمدرضا قمشهای و سیدجلالالدین آشتیانی. گفتنی است که در بحث مهم و حساس «ختم ولایت»، میان اصحاب شهودی و عرفانی، در تعیین خاتم ولایت مطلقه و مقیده، اختلاف نظرهای جدی و تفسیرهای اساسی وجود دارد، بهطوری که بعضی خاتم ولایت مطلقه را حضرت عیسی(علیه السلام) و خاتم ولایت مقیده را ابنعربی، و برخی دیگر خاتم ولایت مطلقه را حضرت علی(علیه السلام) و خاتم ولایت مقیده را حضرت مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) دانستهاند. در ضمن، مراد ما از خاتم الاولیا این نیست که بعد از او ولی نباشد، بلکه مقصود کسی است که به حَسَب حیطة ولایت و مقام اطلاق و احاطه، بر جمیع ولایات و نبوات محیط باشد. نزدیکترین موجودات به حق را اصطلاحاً خاتم ولایت مینامیم که از آن به «ولایت خاصه» نیز تعبیر نمودهاند. در این مقاله، مقام خاتم ولایت و مقام خاتم ولایت مطلقه و مقیده از دیدگاه برخی عرفا بررسی شده است.
تعریف ولایت
قیصری میگوید:
ولایت در اصطلاح اهل معرفت، حقیقت کلیهای است که شأنی از شئون ذاتیه حق، و منشأ ظهور و بروز و مبدأ تعیّنات و متصف به صفات ذاتیة الهیه و علت بروز و ظهور حقایق خلقیه، بلکه مبدأ تعیّن اسماء الهیه، در حضرت علمیّه است. حقیقت ولایت به مذاق تحقیق، نظیر وجود، متجلّی در جمیع حقایق است. مبدأ تعیّن آن، حضرت احدیت وجود، و انتهای آن عالم ملک و شهادت است. سریان در جمیع حقایق از واجب و ممکن و مجرّد و مادی است. ولایت به معنی قرب، درجات متفاوت و ظهورات مختلف دارد تا به مقام قرب حقیقت حق به اشیا منتهی شود که با جمیع مظاهر وجودی معیّت قیومیه و سریانیه دارد.»
امام خمینی(رحمه الله) دربارة حقیقت ولایت میفرماید:
«ولایت تامه، عبارت است از فانی کردن رسوم عبودیت. پس این ولایت، همان ربوبیتی است که کُنه عبودیت به شمار میرود.» و «ولایت مطلقة علویه، جمیع شئون الهی است.»
ظهور الوهیت حقیقت خلافت و ولایت است و آن اصل وجود و کمال آن به شمار میرود و هر موجودی که حظّی از وجود دارد، از حقیقت الوهیت و ظهور آن که حقیقت و ولایت است، حظّی دارد و لطیفة الهیه در سرتاسر کائنات ـ از عوالم غیب تا منتهای شهادت ـ بر ناحیة همه ثبت است و آن لطیفة الهیه، حقیقت وجود منبسط و نفس الرحمان و «حقٌ مخلوقٌبه» محسوب میشود که بعینه، باطن خلافت ختمیه ولایت مطلقه علویه است.
حقیقت ولایت در نزد اهل معرفت عبارت از «فیض منبسط مطلق» است و آن فیض، خارج از همة مراتب حدود و تعیّنات به شمار میرود و از آن به «وجود مطلق» تعبیر میشود و فطرت، به آن حقیقت متعلّق است اما تعلّق تبعی، چنانچه خود آن حقیقت، حقیقت مستطلّه است و آن را به «ظل الله» تعبیر کنند، و آن را مشیّت مطلقه و حقیقت محمدیه و علویه دانند، و چون فطرت، فنای در کمال مطلق را خواهد، حصول آن حقیقت، که حقیقت ولایت است، حصول فنای در کمال مطلق محسوب میشود، پس حقیقت ولایت نیز از فطریات است؛ لذا در روایات شریفه «فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا» ـ یعنی فطرت خداوند، همان که خلق را بر آن آفریده است ـ را گاهی به فطرت معرفت و گاهی به فطرت توحید و گاهی به فطرت ولایت و گاهی به اسلام تفسیر فرمودهاند.
امام باقر(علیه السلام) فرمود: «فطرت الله التی فطر الناس علیها، لا اِله الّا الله و محمد رسول الله و علیٌ امیرالمؤمنین ولی الله را در برمیگیرد و تا این جا توحید است.»
این حدیث شریف، شاهدی بر حرف ماست که ولایت از شعبة توحید است؛ زیرا حقیقت ولایت، «فیض مطلق» است و فیض مطلق، ظلّ وحدت مطلقه، و فطرت بالذات، متوجه کمال اصلی و به تبع، متوجه کمال ظلّی است. پس معلوم میشود که معرفت توحید و ولایت، از امور فطری است.
انواع ولایت
ولایت بر دو قسم است: عامه و خاصه. ولایت عامه، میان همة مؤمنان مشترک و عبارت است از قرب به حق که همة مؤمنان به لطف او قریبند؛ چرا که اینها را از ظلمت کفر بیرون آورده و به نور ایمان مشرّف ساخته است. قال الله تعالی: «اللَّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ…» و ولایت خاصه، مخصوص واصلان ارباب سلوک است ، یعنی در مبتدیان و متوسطان از ارباب سلوک یافت نمیشود و عبارت است از فنای بنده در حق و بقای او به حق. فنای در حق، سقوط شعور است از غیر، و بقای به حق، شعور است به حق یا نبود شعور به غیر.
از دیدگاه ابنعربی، ولایت بر سه قسم است: ولایت الهیه، ولایت بشریه و ولایت ملکیه. در واقع، دو مورد اخیر دو قسم ولایت الهیهاند و جز ولایت حق تعالی، ولایتی نیست.
ولایت الهیه از سویی، یاری رساندن به ماسویالله و از سوی دیگر، تصدّی تکوینی عالم وجود است. دایرة شمول ولایت الهی، مثل همة صفات الهی، عمومیتی فراگیر دارد؛ یعنی در همة مخلوقاتش جاری است. خداوند علاوه بر این ولایت عامه، بر بعضی بندگانش ولایت خاصه دارد: «اللَّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا». ولایت ملکیه نیز به معنای نصرت است، ملائک سه نوع (صنف) هستند: ملائک مهیمه، ملائک مسخّره، ملائک مدبّره. ولایت بشریه بر دو قسم است: ولایت عامه و ولایت خاصه، در آرای عرفا، ولایت عامه حداقل به سه معنا استعمال شده است:
1. ولایت عامه به معنای تولّی و تصدّی بعضی از مردم بر بعض دیگر. گروهی از مردم میتوانند مصالح گروه دیگر را تأمین کنند. این، تسخیر طرفینی است. برای مثال، هم شاه در تسخیر رعایاست و هم رعایا در تسخیر شاه هستند.
2. ولایت عامه یعنی ولایت عموم مؤمنان صالح بر حسب مراتبشان. از آن جا که قرب، امری اضافی است، دو طرف دارد؛ وقتی خداوند ولیّ مؤمنان باشد، مؤمنان نیز اولیای خداوند خواهند بود.
3. ولایت عامه به معنای ولایت مطلقه. مراد از ولایت عرفانی «ولایت بشریة خاصه» است و هرگاه در عرفان به شکل مطلق از ولایت یاد میشود، مراد از آن ولایت بشریه خاص است. مراد از ولایت بشریه خاص این است که عارف در سلوک معنوی خود، پس از طیّ سفر اول (سفر از خلق به حق)، به مقام رفیع «فنای در حق» برسد؛ تعیّنات نفسانیة او به انوار خداوندی متجلّی و جهات بشری او در اقیانوس ربوبیت حق تعالی مستغرق شود.
فنای سالک در حق، موجب میگردد که حق تعالی در او تجلّی کند و عارف متخلّق به صفات ربوبی، و با حق متحد شود؛ اتّحاد رقیقه و حقیقه، و در نتیجه، متعیّن به تعیّنات ربّانیه و به مقام «بقاء بالحق» و «صحو» بعد از «محو» نائل گردد. پس ولایت خاصه «فناء فی الله ذاتاً و صفتاً و فعلاً» و ولیّ «هو الفانی فی الله، القائم به، الظاهر باَسمائه و صفاته» است.
رسیدن به مقام قرب الهی و وصول به مرتبة ولایت، تنها بهرة سالکانی میشود که خانة دل را از همة رذایل و هواهای نفسانی پاک، و به جناب حق توجه کرده، از تمامی اغیار حق، بریده و یکسره دل به او سپرده باشند. دشواری رسیدن به چنین مقامی، باعث میشود تا آن را ولایت خاصه بنامند، یعنی مختص سالکان واصل و فانیان جمال حق.
ابنعربی و ختم ولایت
ابنعربی در باب 73 فتوحات دربارة مقام پیامبران میگوید:
الرسلُ(علیهم السلام) و لهم مقام النبوّة و الولایة و الایمان، فَهُم ارکان بیت هذا النوع، و الرسول افضلهم مقاماً و اعلاهم حالاً. … و هم الاقطاب و الائمة و الاوتاد الذین یحفظ الله بهم العالم… کما یحفظ البیت بِارکانه… (البیت هو الدّین و ارکانه هی الرسالة و النبوّة و الولایة و الایمان)… ذلک الرسول و هو القطب…؛
مقام نبوت و ولایت و ایمان، از آنِ رسولان است و اینان ارکان خانة این نوع هستند و رسول از جهت مقام و رتبه، با فضیلتتر و برتر است… و اینان اقطاب و اوتاد و ائمهای هستند که خداوند جهان را به واسطة اینان حفظ میکند… (خانه، همان دین و ارکانش رسالت و نبوت و ولایت و ایمان است)… و این رسول همان قطب است… .
ابنعربی در مورد ختم نیز میگوید:
او (خاتم) فقط در عرفان، یکی نیست؛ بلکه در کل عالم، یکی است و خداوند «ولایت محمدیه» را به او ختم میکند و در اولیاء محمدیین، هیچ کس بزرگتر و برتر از او نخواهد بود و سپس ختم دیگری هست که خداوند ولایت عامه را از آدم تا خاتم به آن ختم میکند؛ او عیسی(علیه السلام)، خاتم الاولیا است.
وی همچنین در باب 557 به معرفی ختم پرداخته و حضرت عیسی(علیه السلام) را «ختم الرسل و الانبیاء» ذکر کرده و چنین سروده است:
اَلا اِن ختم الاولیاء رسول
و لیس له فی العالمین عدیل
هو الروح و ابن الروح و الامّ مریم
و هذا مقام ما الیه سبیل
«همانا خاتمالاولیاء، رسولی است که هیچ کس در عالم به او نمیرسد و همانند او کسی نیست. او روح و پسر روح و مادرش مریم است و به هیچ کس این مقام راه ندارد.»
ابنعربی در فصوص الحکم، ذیل فص شیثی نوشته است:
و لیسَ هذا العلم اِلّا لخاتم الرسل و خاتم الاولیاء و ما یَراه اَحد من الانبیاء و الرسل اِلّا من مشکوة الرسول الخاتم و لا یراه احد من الاولیاء الّا من مشکوة الولی الخاتم؛ حتی ان الرسل لایرونه متی رأوه الّا من مشکوة خاتمالاولیاء فان الرسالة و النبوة، اعنی نبوة التشریع و رسالته نبقطعان، و الولایة لا ینقطع ابداً، فالمرسلون من کونهم اولیاء لایرون ما ذکرناه الّا من مشکوة خاتم الاولیاء، فکیف من دونهم من الاولیاء و ان کان خاتم الاولیاء تابعاً فی الحکم لما جاء به خاتمالرسل من التشریع، فلِذلک لا یقدح فی مقامه؛
این علمِ، خاصّ خاتم رسولان و خاتم الاولیاست و هیچ یک از انبیا و رسل آن را درک نکردهاند؛ مگر از طریق مشکات خاتم رسولان و همچنین هیچ یک از اولیاء نیز آن را نمیتوانند درک کنند؛ مگر به واسطة مشکات خاتمالاولیاء و یا حتی رسولان نیز آن را از طریق خاتمالاولیاء درک خواهند کرد، و نبوت (نبوت تشریع) و رسالت منقطع است ولی ولایت همیشه استمرار دارد و امری ازلی و ابدی است. رسولان نیز از جهت این که ولی هستند آن را از طریق خاتم الاولیاء میبینند، حتی ولی کامل نیز باید از پیامبر این علم را بگیرد، چه برسد به ولی ناقص. اگرچه خاتم الاولیاء از نظر حکمی از خاتم الرسل تبعیت میکند، این باعث نمیشود که به مقام شریفش خدشهای وارد شود.
اینکه گفته شده خاتم ولایت باید از شریعت صاحب خاتم رسالت پیروی کند و این متابعت برای مقام وی هیچ نقص و قدحی در پی نخواهد داشت، باعث نقض سخن در متبوعیت او نمیشود؛ چون شاید فردی از وجهی تابع باشد و از وجهی متبوع؛ چنانکه خاتم ولایت از جهت ولایت متبوع است که همه از وی ولایت میگیرند و از وجه شریعت، تابع، که باید از شریعت مصطفی(صلّی الله علیه و آله و سلم) پیروی کند.
شرح علامه قیصری بر نظر ابنعربی
داوود قیصری در شرح بخشی از مطالب بالا مینویسد:
ان الانبیاء مظاهر امهات اسماء الحق، و هی داخلة فی الاسم الاعظم الجامع؛ و مظهرهُ الحقیقه المحمدیه؛ لذلک صارت امته خیر الامم و شهداءٌ علیهم یوم القیامة؛ و هو(علیه السلام) یُزکّیهم عند ربهم. و قال علیهالسلام: «علماء امتی کانبیاء بنیاسرائیل» فَلمّا کانَ شأن النبوة و الرسالة مأخوذاً من مقامه(صلّی الله علیه و آله و سلم) و قَد اختتمت مرتبتها و بقیت مرتبة الولایة التی هی باطن النبوة و الرسالة لانّها غیر منقطعه، فیظهر هذه المرتبة فی الاولیاء بحسب الاستعدادات التی کانت لهم شیئاً فشیئاً الی ان یظهر بتمامها فیمن هو مستعد لها؛ و هو المراد بخاتم الاولیاء و هو عیسی(علیه السلام)؛
پیامبران(علیهم السلام) مظاهر ریشههای اسماء و مادران صفات و اسماء حق تعالی به شمار میروند. ریشههای اسماء همگی در اسم اعظم حق گرد آمده و مظهر اسم اعظم، حقیقت محمدیه(صلّی الله علیه و آله و سلم) است. از این رو، امت او بهترین امتها و در قیامت شاهد سایر امتها هستند و آن حضرت امت خویش را نزد پروردگار تزکیه خواهد کرد؛ چنان که فرمودند: “دانشمندان امت من مانند پیامبران بنیاسرائیل هستند.” و چون مقام نبوت و رسالت از مقام و مرتبه حضرت محمد(صلّی الله علیه و آله و سلم) گرفته شده و پایان پذیرفته و بعد از نبوت او نبوتی باقی نخواهد ماند، به ناچار مرتبة «ولایت» که باطن نبوت و رسالت است، باقی خواهد بود؛ زیرا مرتبة ولایت، هرگز پایانپذیر و ختمپذیر نیست. بنابراین، مرتبة ولایت در ولی خدا به تدریج و به حسب استعدادهایش ظهور خواهد کرد و تنها کسی که استعداد ذاتی برای ولایت تامه دارد، حضرت عیسی(علیه السلام) است که ابنعربی ایشان را «خاتم الاولیاء» یاد کرده است.
نقد مرحوم قمشهای بر بیان علامه قیصری در باب ختم ولایت
آقا محمد رضا قمشهای ذیل «فصّ شیثی» آورده است:
اینکه علامه قیصری «خاتم الاولیاء» را به کسی تفسیر کرده که مظهر تامّ ولایت رسول خاتم باشد، سخن درستی است. اما این که مصداق «خاتم الاولیاء» حضرت عیسی باشد صحیح نیست، زیرا مظهر هر قدر به ظاهر نزدیکتر باشد، تمامتر و کاملتر است، و در میان اولیا هیچ کس به پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلم) نزدیکتر از امیرالمؤمنین(علیه السلام) نیست، زیرا خداوند در آیة «…أَنفُسَنَا وأَنفُسَکُمْ» امیرالمؤمنین(علیه السلام) را جان رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلم) خوانده و چیزی به انسان نزدیکتر از جان او نیست. از طرف دیگر، ابنعربی در فتوحات گفته است:
اقرب الناس الیه علی بن ابیطالب، امام العالم و اسرار الانبیاء اجمعین؛
نزدیکترین مردم به پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلم) علی بن ابیطالب(علیه السلام)، پیشوا و امام جهانیان و سرّ نهان و راز پیچیدة همه پیامبران است.
پس مراد ابنعربی در فصوص، همان علی بن ابیطالب(علیه السلام) است، نه عیسی، و هرگز منافات ندارد که حضرت صاحب عصر(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) نیز خاتم الاولیا به این معنا باشد، زیرا علی بن ابیطالب و صاحب عصر(علیه السلام) هر دو یک حقیقت، بلکه همة پیشوایان معصوم(علیهم السلام)، یک حقیقتند.
علامه قیصری پس از آن که حضرت عیسی را خاتمالاولیاء میداند، میافزاید:
صاحب این مقام و مرتبه (خاتم الانبیاء بودن) به حسب باطن نیز همان خاتم رسولان است؛ زیرا ولی خاتم، مظهر اسم اعظم جامع است و آن گونه که خداوند از پشت حجابهای اسماء برای خلق تجلّی میکند، همان گونه این ولیّ خاتم از، عالم غیب الوهی، به صورت خاتمیت اولیاء برای خلق تجلّی میکند. بنابراین، ولی خاتم مظهر «ولایت تامّه» است.
مرحوم قمشهای بیان فوق را دلیل بر عقیدة خود دانسته است:
این سخن قیصری، مذهب ما را که امیرالمؤمنین(علیه السلام) ولیّ خاتم و مظهر ولایت تامه است، استحکام میبخشد؛ زیرا حضرت علی(علیه السلام) حقیقت تجسّم یافتة حقیقت غیبیّة همة اولیاست، چنانکه ابنعربی به این نکته توجه داشته و گفته است: «سرُّ انبیاء اجمعین»؛ در حالی که رسول خدا از انبیاست، در نتیجه، علی(علیه السلام) سرّ رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلم) است. سرّ رسول خدا و باطن غیبی او، همه از ولایت او نشأت گرفته و ولایت علی(علیه السلام) ختم ولایت است؛ از این رو، در شب معراج با پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلم) بود و از رازهای آن شب و آن سفر به گونهای با اطلاع بود که پیش از آن که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلم) لب به سخن بگشاید، علی(علیه السلام) جریان را گزارش میکرد.
ابنعربی میگوید: «خاتم الاولیاء» از حسنات خاتم الانبیاست؛ منظورش آن است که علی(علیه السلام) از شئونات و ظهورات پیامبر است. لذا گفت «من بندهای از بندگان محمد هستم؛ اَنا عبدٌ من عبید محمد»، و مسلّم است که بندة کسی بودن از ظهورات و شئونات آن کس به حساب میرود، آن طور که همه ملک و ملکوت که بندگان خدایند، از ظهورات حق تعالی به شمار میآیند؛ چنان که ربوبیّت خداوند و عبودیّت ماسوی الله جز در ظاهریت و مظهریت امکانپذیر نیست. از این رو فرمود: «هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن؛ اول و آخر هستی، پیدا و نهان وجود همه، اوست و او به همة امور عالم داناست.»
ابنعربی چنین نتیجه میگیرد:
فَالمُرسلون من کونهم اولیاء لا یَرون ما ذکرناه اِلّا من مشکوة خاتم الاولیاء فکیف من دونهم من الاولیاء و ان کان خاتم الاولیاء تابعاً فی الحکم لمّا جاء به خاتم الرسل…؛
انبیا به دلیل این که ولی هستند، این علم را از طریق مشکات خاتم الاولیاء دریافت میکنند، «ولی کامل» باید این علم را از پیامبر کسب کند، چه برسد به ولیّ ناقص و خاتم الاولیاء نیز اگرچه از نظر حکمی تابع رسولان است، این خدشهای به مقام او وارد نمیکند.
تفسیر ملا عبدالرزاق کاشانی
ملا عبدالرزاق کاشانی در شرح سخن ابنعربی میگوید: «خاتم الاولیاء از ناحیة شریعت و حکم، پیرو خاتم پیامبران است؛ آنسان که حضرت مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) در آخرالزمان خواهد آمد و از ناحیة احکام شرعی پیرو حضرت محمد(صلّی الله علیه و آله و سلم) است؛ ولی از ناحیة معارف و علوم حقیقی، همة پیامبران، تابع او هستند؛ زیرا باطن او، باطن حضرت محمد(صلّی الله علیه و آله و سلم) است. لذا گفته شده او حسنهای از حسنات سید المرسلین است، و پیامبر در حدیثی فرمود: «اسمه اسمی و کنیته کنیتی فله المقام المحمود؛ نام او، نام من و کنیة او، کنیة من و دارای مقام و منزلت پسندیده است.»
همه پیامبران، هرچه دارند از مشکات حضرت خاتم الانبیاء گرفتهاند؛ گرچه زمان او متأخر است، اما او قبلاً و حقیقتاً موجود بوده است؛ چنانکه فرمود: «کنت نبیاً و آدمَ بینَ الماء و الطین» .
نیز میگوید: «خاتم نبوت که نبوّت با وی پایان میپذیرد، تنها یک نفر و او پیامبر ما حضرت محمد(صلّی الله علیه و آله و سلم) است و همچنین خاتم ولایت که مقامات را طی نموده و به نهایت کمالات رسیده، جز یک نفر نخواهد بود و او همان است که صلاح دنیا و آخرت به دست وی به نهایت کمال رسیده و نظام دنیا با مرگ وی خلل مییابد. او همان مهدی موعود(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) در آخرالزمان است.»
دلایل علامه قیصری بر مدّعای خود
دلیل اول
ابنعربی مینویسد: ختم دو گونه است: «یکی ختم ولایت مطلقه و دیگری ختم ولایت محمدیه. اما ختم ولایت علی الاطلاق، حضرت عیسی(علیه السلام) است. وی به نبوت مطلقه در زمان این امت، ولی است. زمان، میان نبوت تشریع و رسالت او فاصله انداخته است، اما او «وارث خاتم» است و در آخرالزمان نازل میشود و بعد از او دیگر ولیای وجود ندارد. بنابراین، آغاز امر نبوّت با پیامبری آدم(علیه السلام) شروع میشود و با پیامبری حضرت عیسی(علیه السلام) پایان میپذیرد.
اما ختم ولایت محمدیه ویژة مردی از عرب است که از نظر اصل و نَسَب، گرامیترین آنان و از ناحیة سخاوت نیز همین ویژگی را دارد و آن مرد در زمانِ ما موجود است، و من در سال 595 به او معرفی شدم و او را شناختم و آن علامتی را که حقتعالی از چشم بندگانش پنهان داشته بود، در او دیدم. خداوند آن نشانه را در شهر فاس برایم آشکار ساخت، تا این که «خاتم ولایت» را به او دیدم و «هو الخاتم النبوة المطلقه». خداوند او را به اهل انکار مبتلا ساخته، چرا که حق از او متحقق خواهد شد که اهل افکار علیه آنند و همان گونه که خداوند به واسطة محمد(صلّی الله علیه و آله و سلم) نبوت تشریع را پایان بخشید، بدانسان حق تعالی به واسطة ختم محمدی، ولایتی را که از وارث محمدی(صلّی الله علیه و آله و سلم) فقط حاصل میآید پایان بخشیده است، نه آن ولایتی که از سایر پیامبران حاصل میآید؛ زیرا برخی اولیا از حضرت ابراهیم، موسی و عیسی(علیهم السلام) وراثت دارند که اینان بعد از ختم محمدی وجود نخواهند داشت و بر قلب محمد(صلّی الله علیه و آله و سلم) نخواهند بود. این معنای ختم ولایت محمدیه است.
نقد مرحوم قمشهای بر دلیل اول علامه قیصری
مرحوم قمشهای سخنان ابنعربی را دربارة «ولایت مطلقه» میپذیرد و میگوید: «مراد ابنعربی از این سخن که “ختم ولایت محمدیه، ویژة مردی از عرب است که از نظر اصل و نَسَب گرامیترین آنان به حساب میآید…” حضرت مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) است. گواه این مطلب آن است که خود ابنعربی گفته: “من اکرمها اَصلاً و یداً؛ زیرا اصل و نَسَب حضرت مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) از قریش است” و قریش از کریمترین طوایف عرب و از سادات آنان به شمار میروند و نیز آن حضرت از ناحیة بخشش و کرامت هم این چنین است؛ زیرا ابنعربی تصریح کرده و گفته است: “لِلولایة المحمّدیه المخصوصةِ بهذا الشرعِ المُنزَّل علی قَلبِ محمد(صلّی الله علیه و آله و سلم) ختم خاصٌ هو المهدی و هو فی المرتبة فوق عیسی؛ برای ولایت محمدی مخصوص شرع اسلام، که بر قلب محمد(صلّی الله علیه و آله و سلم) نازل گشته، ختم خاصی به نام حضرت مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) وجود دارد که در مقام و مرتبه، فوق حضرت عیسی است؛” زیرا این مرتبه، اعلی مراتب ولایت، و لازمة چنین مقامی آن است که «اکرم العرب یداً» باشد؛ زیرا آن حضرت از طینت و سلالة رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلم)، و پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلم) صاحب خلق عظیم است.»
ابنعربی ویژگیهای نامبرده را در ابیات زیر آورده است:
الا ان ختم الاولیاء شهید
و عین امام العالمین فقید
هو القائم المهدی من آل احمد
هو الصارم الهندی حین تبید
هو الشمس تجلو کل غیم و ظلمة
هو الوابل الوسمی حین تجود
«همانا که خاتم اولیا شاهد و ناظر است ولیکن شخص حضرت، امام عالمیان، اکنون پنهان و نایاب است. او سرور ما، مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف)، از خاندان رسول خدا، احمد مختار(صلّی الله علیه و آله و سلم) است که وقتی آشکار شود مانند شمشیر هندی تیز و آبدار است. او بسان خورشید، هر اندوه و ظلمتی را برطرف میکند و در هنگام عطا و بخشش، مانند باران تند و شدید است.»
مصرع آخر اشاره به سخاوت و خلق عظیم حضرت مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) دارد و مصرع اول ناظر است به این مطلب که او در زمان وی موجود بوده و او را شناخته است و اینکه گفت: “خداوند او را به اهل انکار مبتلا کرده”، در حق او صحیح و همین امر سبب غیبت او شده است لذا ابنعربی میگوید: «و عین امام العالمین فقید». مراد از این سخن محییالدین: «کما انّ الله بمحمد نبوة الشرایع کذلک ختم الله بالختم المحمدی الولایة التی تحصل من الورث المحمدی»، عبارت است از ختم امامان مهدیین و اوصیاء مرضیین، یعنی نظر ما را تأیید میکند که منظور او حضرت مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) خاتم اولیاء المحمدیه است.
پس اگر ولایت عامه را بر حضرت عیسی(علیه السلام) انطباق دهد، منظورش ختم ولایت به حسب زمان است که این ختم، در مقابل ولایت محمدیه قرار دارد.
مرحوم قمشهای میگوید: «کلام ابنعربی درباره ختم ولایت، اشارهای به خود ندارد، خلاف آنچه قیصری ختم ولایت را اشاره به ابنعربی دانسته است بلکه ابنعربی خود را «ختم ولایت مقیدة محمدیه» به حساب آورده و این غیر از ختم ولایت مطلقة محمدیه است. علاوه بر این، بحث در این جا دربارة ختم ولایت به حسب زمان است، و ابنعربی ختم به حسب زمان نیست و حضرت مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) پس از او خواهد آمد.
افزون بر این، عبارات ابنعربی دالّ بر ختم ولایت نبودن خود اوست، زیرا اولاً او از اکرم عرب نیست، بلکه از بنیطیّ است و قریش، اکرم از بنیطی است. ثانیاً، ابنعربی «اکرم یداً» در عرب نیست، بر فرض که بپذیریم او از سلاله و ریشههای معنوی پیامبر باشد، باز هم از بخشندههای مشهور عرب نیست. ثالثاً، ویژگیهای یاد شده در سخنان او جز بر حضرت مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) تحقّق نمییابد. بنابراین، ابنعربی خاتم ولایت نیست.»
دلیل دوم
علامه قیصری، دلیل دیگری بر مدّعای خود مبنی بر انطباق «ختم ولایت محمدی» بر ابنعربی را این سخنان محییالدین میداند: «فَانرلَ فی الدنیا من مقام اختصاصه، و استحقَّ اَن یکون لولایتة الخاصّة ختم یواطی اسمه اسمُه(صلّی الله علیه و آله و سلم) و یحوز خلقه و ما هو بالمهدی المسمّی المعروف المنتظر، فان ذلک من سلالته و عترته، والختم لیسَ من سلالته الحسّیة، و لکنّه من سلالة اعراقه و اخلاقه صلوات الله علیه…» سپس قیصری افزوده است: همة اینها به خود ابنعربی اشاره دارد. بنابراین، او دارای «ولایت خاصة محمدی» است.
نقد مرحوم قمشهای بر دلیل دوم
آقا محمد رضا قمشهای در مقام نقد دلیل دوم قیصری به توضیح و تفسیر عبارات ابنعربی میپردازد: «انزل» به صیغة مجهول و «مَن»، موصول است. «مقام»، مبتدایی است که به «اختصاصه» اضافه شده و خبرش جملة «اِستحق» است. پس معنای این عبارت چنین است: کسی در دنیا نازل شده که مقام و جایگاه ویژة او استحقاق دارد و میطلبد که برای «ولایت خاصة» او فردی که «ختم» محسوب میشود، وجود داشته باشد. مراد از این فرد حضرت محمد(صلّی الله علیه و آله و
” ه بیان دیگر، صحیح است که گفته میشود ولایت مطلقه بنابر حدیث «کلّهم نور واحد» هم به امام علی(علیه السلام) و هم به حضرت مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) ختم خواهد شد و ولایت خاصه، ختم ندارد؛ بلکه همیشه استمرار دارد. در هر زمانی شخصی از اولیای الهی که از ابدال و اوتاد است، آن ولایت را دارد. پس اختلاف و تناقضی ایجاد نخواهد شد. نیز درست است که بیان شود در بحث صاحب مقام ولایت و خاتم آن، حضرت علی(علیه السلام) صاحب مقام ولایت مطلقه و حضرت مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) خاتم آن است. “ سلم) است. مقام و جایگاه ویژة او هم مقام جامعیت همة اسماء الهی اوست، و ولایت خاصة او در برابر ولایت عامه است. بر این پایه، چنین استحقاقی وجود دارد که برای او ولیّ و ختم جامعی باشد که در او نبوت کلیه پیامبر، شامل، تعریف و تشریع آشکار شود، و باید آن ولیّ جامع، از سلاله، طینت و سرشت و ریشههای او (پیامبر) باشد. چنین ختم جامعی از شخصی که تنها از ریشههای او محسوب میشود، اکمل است، و آن ولی و ختم جامع، عبارت است از حضرت مهدی؛ چنان که عبارت ابنعربی بدان اشاره دارد.
این استحقاق برای حضرت محمد(صلّی الله علیه و آله و سلم) هست که پس از او ختمی باشد وجود دارد تا «ولایت مقیّدة» او که از اسماء متفرّقة الهی نشأت گرفته است، در او به منصة ظهور برسد. این ختم غیر از ختم اول است و لذا از طینت و سرشت پیامبر نیست. نام هر یک از این دو ولی (اول و دوم) نام پیامبر یعنی محمد است و خلق و خوی او را دارد: زیرا ولی اول، صاحب مرتبة ولایت است؛ اما ولی دوم، نزدیک به حضرت محمد(صلّی الله علیه و آله و سلم) است. اسم او با مسمّی مطابق است، و برای این که توهّم نشود که ولی دوم همان ولی اول است، ابنعربی گفته: “ولی دوم، مهدی معروف منتظر نیست.” او میان این دو ولی فرق گذاشته و بیان میدارد که حضرت مهدی از سلاله و عترت پیامبر است؛ اما ختم از سلالة حسی او نیست، یعنی حضرت مهدی از سلاله، ریشه و سرشت اوست و اما آن ختم، تنها از سلاله و ریشههای اخلاقی وی به شمار میآید، و از این جاست که یکی از ختمها را بدون «ال» و دیگری را با «ال» ذکر کرده است.
مرحوم قمشهای پس از اثبات مدّعای خود، این سروده ابنعربی را ذکر میکند:
اذا دار الزمان علی حروف
ببسم الله فالمهدی قاما
و یظهر بالحطیم عقیب صوم
الافاقرئه من عندی سلاما
و میگوید: “مراد ابنعربی از «سلام»، تسلیم شدن او به این حقیقت است که آن حضرت «خاتم ولایت مطلقه محمدیه» به حساب میآید.
بنابراین، برخلاف آنچه قیصری گفت: “سخنان ابنعربی در این کلام بلند، همه اشاره به خویش است،” میگوییم: بخش اول، اشاره به حضرت مهدی و بخش دوم، اشاره به خویش است.
نظر سید حیدر آملی دربارة ختم ولایت
یکی از حکمای متألّه که به بیان و شرح ختم ولایت مطلقه و مقیّده ابنعربی، توجه گستردهای داشته، سید حیدر آملی است. در همه آثار سید حیدر، پایبندی ایشان به اصل ولایت علوی و محبت اهلبیت عترت نبوی دیده میشود. او نه تنها در ضمن توضیحات مفصّل تمهیدات از کتاب المقدمات من کتاب نص النصوص فی شرح فصوص الحکم، صراحتاً و مکرراً، حضرت علی(علیه السلام) را ختم ولایت مطلقه دانسته، بلکه در تفسیر المحیط الاعظم و البحر الخضم از بیان حق در باب ختم ولایت فروگذار نکرده و نوشته است: «خاتم الاولیاء، وارث خاتم الانبیا و حسنهای از حسنات اوست و هر عاقلی میداند که همانا این مقام سزاوار کسی نیست مگر امام علی(علیه السلام)؛ چرا که او نفس و جانشین و حسنهای از حسنات اوست.»
سید حیدر، حضرت علی(علیه السلام) را آدم الاولیاء و خاتم الاولیاء علیالاطلاق دانسته است. وی حضرت عیسی(علیه السلام) را با تمام منزلتش لایق مقام خاتمیت ولایت مطلقه نمیداند، بلکه ایشان را خاتم ولایت عامهای دانسته که مخصوص انبیاء مقیّده است و با شیث بن آدم آغاز گشته، و خاتمیت را در حق وی تنها به این معنا صحیح شمرده و چنین نوشته است: «عیسی(علیه السلام) خاتم ولایت عامهای است که مخصوص انبیاست و نه دیگران. پس عیسی(علیه السلام) پایان دهندة آنها و شیث آغاز کنندهشان است.»
ایشان حضرت علی(علیه السلام) را خاتم ولایت مطلقه و حضرت مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) را خاتم ولایت مقیّده میداند.
سید حیدر از ابنعربی و کتابهای فصوص و فتوحات او به بزرگی یاد میکند، اما در باب ختم ولایت به دیدگاه او میتازد و از جهت عقلی و نقلی و کشفی، به ردّ مدّعای او میپردازد. وی در ردّ نقلی بر مدّعای ابنعربی و اثبات ختم ولایت مطلقه برای امام علی(علیه السلام)، به شواهدی از قرآن، احادیث نبوی، سخنان امام علی(علیه السلام) و نظر بزرگان تمسّک میجوید و در ردّ عقلی، از شواهد نقلی مدد میگیرد و برهانهایی اقامه میکند. در اینجا به چند دلیل نقلی و عقلی از سید حیدر، در باب ختم ولایت مطلقه و مقیده اشاره میکنیم:
الف) دلایل نقلی:
1. خداوند در قرآن میفرماید: «إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلَوةَ وَیُؤْتُونَ الزَّکَوةَ وَهُمْ رَاکِعُونَ». این آیه، ولایت را منحصر به خدا، پیامبرش و مؤمنان میداند؛ آنانی که نماز را برپا میدارند و در حال رکوع زکات میپردازند. به اتفاق اکثر مفسران، از جمله محییالدین، این آیه دربارة امیرالمؤمنین(علیه السلام) نازل شده است. پس آنچه به ولایت خدا و پیامبر برمیگردد، به ولایت مولی الموحدین نیز برگشت داده میشود، لذا اقرار به ولایت او همانند اقرار به ولایت پروردگار کریم و رسول مکرّم(صلّی الله علیه و آله و سلم)، واجب و ضروری است.
2. پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلم) میفرماید: «خلق الله تعالی روحی و روح علی بن ابیطالب قبل ان یخلق الخلق بالَفی الفی عام؛ خداوند متعال، روح من و روح علی بن ابیطالب را هزاران هزار سال پیش از آفرینش خلق آفرید». این حدیث دلالت دارد بر این که روح امام علی(علیه السلام)، روح پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلم)، نور او، نور پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلم) و حقیقت او، حقیقت پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلم) است.
ب) دلایل عقلی:
1. بنابر گواهی قرائن نقلی و برهانهای عقلی ـ چه به لحاظ معنوی و چه به لحاظ قرب صوری ـ کسی نزدیکتر از حضرت علی(علیه السلام) به رسول اکرم نبوده و او وارث ظاهری و باطنی رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلم) بوده است.
2. نبوت مطلقه و ولایت مطقه، به حقیقت محمدیه اختصاص دارد و این حقیقت دارای دو اعتبار است: ظاهر و باطن. اعتبار اول، مخصوص نبوت و اعتبار دوم، خاصّ ولایت است. ولایت مطلقه، به خاتم اولیاء اختصاص دارد و نبوت مطلقه از آنِ خاتم الانبیاست. بنابراین، خاتم ولایت به طور مطلق، حضرت علی(علیه السلام)، مظهر باطن نبوت است و خاتم نبوت مطلقه نیز رسول اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلم)، مظهر ظاهر، یعنی مظهر ظاهر نبوت مطلقه و مبدأ کل و مرجع جمیع کائنات است. شیخ اکبر مکرّراً حکم کرده که این ولایت به موجب ارث محمدی (ارث معنوی علوم و معارف) برای خاتم ولایت حاصل است و ارث صوری در این امر دخالتی ندارد؛ هر چند ارث صوری یعنی مِلک و مال و امثال اینها نیز به علی(علیه السلام) و اولاد او باز میگردد؛ زیرا آن حضرت خطاب به امیرمؤمنان فرموده است: «انت وَزیری فی حیوتی و خلیفتی و من بعدی وارث علمی و قاضی دینی». و
سید حیدر پس از اثبات ختم ولایت مطلقه برای حضرت علی(علیه السلام)، راه را در اثبات ختم ولایت مقیّده برای حجةبنالحسن(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) هموار میکند و از حیث نقل و عقل به ردّ مدّعای ابنعربی همت میگمارد.
دلایل نقلی:
1. خداوند علیم در قرآن کریم میفرماید:
«فَسَوْفَ یَأْتِی اللَّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَیُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْکَافِرِینَ یُجَاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَلَا یَخَافُونَ لَوْمَةَ لَائِمٍ ذَلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشَاءُ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ»؛
به زودی خداوند، گروهی را میآورد که آنان را دوست دارد و آنان نیز او را دوست دارند. اینان با مؤمنان فروتن و بر کافران سرافرازند؛ در راه خدا جهاد میکنند و از سرزنش هیچ ملامتگری نمیترسند. این فضل خداست که آن را به هر که بخواهد میدهد و خداوند گشایشگر داناست.
بیشتر مفسران، شأن نزول این آیه را حضرت مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) میدانند. شایان ذکر است که بعد از این آیه، آیة ولایت آمده است.
2. دلیل دیگر سید حیدر، این سخنان محییالدین در فص «حکمة الهیه فی کلمة آدمیه» است:
«پس خدا او را برای حفظ ملک خود، خلیفه قرار داده است و جهان تا زمانی که این انسان کامل در او هست، محفوظ خواهد بود. آیا نمیبینی وقتی مهر او زایل و از خزانة دنیا برداشته شود، در آن چیزی جز آنچه حق تعالی، پنهان کرده باقی نخواهد ماند و آنچه در او هست، بیرون آورده شده، بعضی به بعض دیگر پیوسته و کار به آخرت منتهی میشود.»
سید حیدر میگوید: «چه دلیلی از این بزرگتر که میبینیم محییالدین درگذشت و رفت و کار دنیا به آخرت منتهی نشد؛ بلکه چنان که گفته شده، ختم ولایت مقیده، حضرت مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) است که پس از او قیامت برپا میشود.»
دلایل عقلی:
1. باید تناسب صوری و معنوی میان این مقام و دارندة آن وجود داشته باشد و داناترین و کاملترین و شریفترین مردان و نزدیکترین آنها بودن به پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلم) کمترین لازمه و تناسب برای این مقام است و بنابر گواهی نقل و شهادت عقل، این شرایط جز در وجود حضرت مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) جمع نمیشود و مهمترین شاهد بر این مدّعا، علم آن حضرت به تمام قرآن است؛ چنانکه رسول اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «إنّ اَولَی الناس بکتاب الله اَنا و اهل بیتی من عترتی؛ همانا سزاوارترین مردم به کتاب خدا، من و اهلبیتم از عترت من هستند.» هر چند ابنعربی گفته باشد:
انا القرآن و السبع المثانی
و روح الروح لاروح الاوانی
من قرآن و فاتحة الکتابم و روح روحم و ازلی؛ نه روح قالبهای این زمانی.
2. بالا بردن دست علی(علیه السلام) توسط پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلم) در غدیر خم و نزول آیة «الیوم اکملتُ لکم دینَکم…» بیانگر این است که وظیفه نبی با تعیین ولی و سامان دادن کار ولایت، به انجام رسید و راه برای مردمان روشن شد. روایات وارده از پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلم) و ائمة معصومین(علیهم السلام)دربارة نشانهها و وقایع آخر الزمان و ظهور حضرت مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) مانند علائمی است که اعتمادها را به سمت خاتمیت ولایت مقیّده حضرت مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) رهنمون میشود.
دیدگاه آقا محمد رضا قمشهای در باب ختم ولایت
ابنعربی در فتوحات مینگارد: «پس از پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلم) که نخستین پدیده در عالم هستی است، علی(علیه السلام) نزدیکترین مردم به پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلم)؛ پیشوا و امام جهانیان، سرّ نهان و راز پیچیدة همة پیامبران است.» شایان ذکر است که بیان شود: سخن ابنعربی دلالت دارد که خاتم ولایت مطلقة الهیه نزد او ـ همانگونه که ما معتقدیم ـ حضرت علی(علیه السلام) است، نه حضرت عیسی(علیه السلام)؛ به چند دلیل:
1. اطلاق واژة «اقرب» شامل قرب صوری و معنوی یعنی شهودی و غیبی است و از دو حال خارج نیست: یا قرب او زیادتر از مفضلعلیه (سایر مردم) است یا زیادتر نیست. در صورت اول، قرب او به پیامبر از همة جهانیان بیشتر است. در صورت دوم نیز چنین است؛ زیرا اصل و ریشة ولایت مطلقة الهیه، وجود مبارک حضرت ختمی مرتبت(صلّی الله علیه و آله و سلم) است. پس کسی که به او اقرب از دیگران باشد، خاتم همان ولایت به شمار میآید و «خاتم» تنها یک شخص است و متعدّد نیست و قهراً قرب او زیادتر از دیگران است. بر این اساس، او ختم ولایت است و دیگران پایینتر از او و تحت لوای او هستند، از این رو، جبرئیل از علی(علیه السلام) و سایر اولیاء، دانش میآموزد و علی(علیه السلام) معلم او به حساب میآید، و این چیزی است معروف و مشهور. پس حضرت عیسی(علیه السلام) که از نفخ جبرئیل پدید آمده ـ «و روحٌ منه» ـ هرچه دارد از حضرت علی(علیه السلام) گرفته است.
2. ابنعربی تصریح کرد که علی(علیه السلام) امام و پیشوای عالمیان است و حضرت عیسی(علیه السلام) نیز از جملة عالمیان به شمار میرود. پس او امام عیسی(علیه السلام) است. در نتیجه، حضرت علی(علیه السلام) خاتم است، نه حضرت عیسی(علیه السلام).
3. ابنعربی همچنین به صراحت بیان میکند که علی(علیه السلام) سرّ و حقیقت وجودی همة انبیاست و حضرت عیسی(علیه السلام) نیز از جملة انبیا به شمار میآید. در نتیجه، علی(علیه السلام) سرّ حضرت عیسی(علیه السلام) است و سرّ پیامبران عبارت است از ولایت آنان. پس علی(علیه السلام) از ناحیة ولایت مطلقه در حضرت عیسی(علیه السلام) و سایر پیامبران(علیهم السلام) ساری و جاری است. از این رو، ولایت مطلقة او جاری در ولایتهای مقیده است و ولایتهای مقیده از قبیل شئونات و ظهورات او به شمار میروند و همه ولایت را از او اخذ کردهاند. پس او خاتم ولایت مطلقه محسوب میشود و حضرت عیسی(علیه السلام) نیز ولایت را از او اخذ کرده است.
اگر گفته شود که ابنعربی در چندین جا آشکارا گفته که حضرت عیسی(علیه السلام)، خاتم الاولیاست، این گونه بیان میشود که مراد او از ختم، ولایت عامه در مقابل ولایت خاصه است. بنابراین، مراد و منظور از ختم الاولیاء، آن ولایت عامه نیست که شامل هر دو قسم باشد.
بنابر آنچه بیان شد، صحیح است که حضرت عیسی(علیه السلام) خاتم ولایت نبوده و ختم ولایت مطلقه، حضرت مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) است و ولایت خاصه، ختم ندارد و هر زمان شخصی از اولیای الهی که جزو ابدال و اوتاد محسوب میشود، دارای آن ولایت است و همیشه استمرار دارد.
ختم ولایت از منظر سید جلالالدین آشتیانی
استاد سید جلالالدین آشتیانی مینویسد: «کلمات شیخ دربارة ختم ولایت گاهی مبهم و در مواردی مشتّت و در برخی از موارد، قابل تطبیق بر حضرت علی و حضرت مهدی و حضرت عیسی(علیهم السلام)است؛ ولی با تأمل و دقت کامل در عبارات مختلف ابنعربی، خاتم ولایت مطلقه به حسب رتبه، یعنی بعد از غروب شمس نبوت، ولایت محمدیه در مشکات علی بن ابیطالب(علیه السلام)، طالع و به حضرت مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) زماناً ختم میشود و حضرت عیسی(علیه السلام) خاتم ولایت عامه یعنی ولایت موروثه از انبیای پیش از خود است و اگر به آن، ختم ولایت مطلقه یا علیالاطلاق گفته شود، مراد از مطلق، عام است در مقابل ختم ولایت خاصة محمدیه یعنی ولایتی که موروث از خاتم الاولیاء علیالاطلاق است که نفس نفیس خاتم الانبیاست، زیرا آن حضرت هم خاتم الانبیا و هم خاتم الاولیاست و ولایت او فلک محیط بر جمیع ولایات است و قهراً خاتم او نیز باید از وارثان امت محمد باشد که آن حضرت او را معین کردهاند.»
ایشان میافزایند: «ابنعربی، علی(علیه السلام) را خاتم اکبر، مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) را خاتم کبرا، عیسی(علیه السلام) را خاتم صغرا و خودش را خاتم اصغر (ولی نه ختمیت موروث از خاتم ولایت محمدیه) معرفی میکند. یعنی ولایت حضرت امیر و یکی از عترت در هر دوری از ادوار، ولایت شمسیه و ولایت اولیای امت محمد، ولایت قمریه یا نجمیه است. اگر ولایت شخص حضرت ختمی مقام را ولایت شمسیه، و وارثان احوال و علوم و مقامات او را قمریه بدانیم، ولایت ارباب عرفان از امت آن حضرت، ولایت نجمیه است.»
مرحوم صدرالدین قونوی در تفسیر سورة فاتحه بیان میدارد: «خداوند، خلافت ظاهری را در امت پیامبر، به حضرت مهدی(علیه السلام) و مطلق خلافت را به حضرت عیسی(علیه السلام) ختم کرده و ختم ولایت محمدیه برای کسی است که متحقّق به برزخیت بین ذات و الوهیت باشد.»
استاد آشتیانی مینویسد: «مراد قونوی از متحقق به برزخیت بین وجوب و امکان، که همان برزخیت بین ذات و مقام غیبالغیوب و بین الوهیت است، به ختم ولایت خاصه محمدیه اختصاص دارد که مصداق آن به حسب زمان، مهدی موعود(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) و به حسب رتبه، حضرت علی(علیه السلام) است.»
دلیل ایشان، این است که قونوی در فکوک تصریح کرده که حضرت مهدی(علیه السلام) خلیفه الله و صاحب ولایت مطلقه موروثه از خاتم الانبیاست و متحقّق به مقام برزخیت، به حضرت ختم انبیاء و ورثة احوال و مقامات و علوم آن حضرت اختصاص دارد و عیسی(علیه السلام) متحقق به برزخیت کبرا و صاحب مقام «اَواَدنی» نیست و مراد از خلافت مطلقة مضاف به عیسی(علیه السلام)، همان خلافت عامه است که عیسی(علیه السلام) وارث آن از انبیاء قبل از خود به شمار میرود، نه آن که عیسی(علیه السلام)، وارث خلافت خاص محمد(صلّی الله علیه و آله و سلم) باشد، و مراد قونوی از ختم ظاهر در امت محمدیه آن است که حضرت مهدی(علیه السلام) هم خاتم خلافت ظاهری است وخلافت او به نصّ حضرت نبوی ثابت شده که: «انّ للهَ خلیفة یملَأ الارض قسطاً و عدلاً» و هم ولی متصرّف در باطن و هم متصرّف در ظاهر و صاحب تمکین و دعوت نبوی است و دلیل بر آن که حضرت مهدی(علیه السلام) جامع بین خلافت ظاهری و باطنی است، آن است که قونوی بر آن استدلال کرده و فرموده: «تعبیر از امامتی که بیواسطه و مستقیم باشد مثل قول خداوند دربارة حضرت ابراهیم است که فرمود: «همانا تو را امام برای مردم قرار میدهم» و امامتی که با واسطه باشد مثل خلافت موسی(علیه السلام) و هارون(علیه السلام) و یا مثل آنچه دربارة ابوبکر گفته شده که او خلیفة پیامبر است، و این برخلاف خلافت حضرت مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) است؛ چون رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلم) خلافتش را به حضرت مهدی(علیه السلام) اضافه نکرده، بلکه او را خلیفة الله نامید؛ خلیفهای که زمین را بعد از این که از ظلم و ستم پر شده، پر از عدل و داد میکند و به عمومیت خلافت و حکمش خبر داد و همانا او خلیفة الله بیواسطه است.
از شئون صاحب ولایت مطلقه، تصرف در ظاهر و باطن است و در ولایت صاحبِ تصرّفِ در باطن، اخبار از جانب نبی واجب نیست، برخلافِ خلافت خلیفه و ولیّ متصرف در ظاهر، که تعیین آن از اهمّ واجبات است. به همین دلیل خداوند تعالی به زبان رسولش فرمود: «همانا برای خداوند، خلیفهای است که نامش همنام من و کنیهاش، کنیة من و او صاحب مقام محمود است». مقام محمود، مقام «او ادنی» است و صاحب این مقام به برزخیت اولی بین ذات و مقام الوهیت متحقّق است و صاحبان ولایت مطلقه، مظهر اسم الله ذاتی هستند، نه الله صفتی.
استاد جلالالدین آشتیانی در ضمن این بحث در باب خاتمالانبیاء و خاتمالاوصیاء بیان میدارد: «جهت نبوت در هر نبی، جهت خلقی است و روح آن جهت، ولایت است و هر پیغمبری که دایرة ولایت او اوسع از ولایت دیگر انبیاست، جهت نبوت او نیز اوسع و درجات نبوتش اکمل است. به همین جهت، ولی، وارث نبیای میشود که ولایت او اوسع از دیگر انبیاست و افضل از نبیای است که مفضول محسوب میشود. در این صورت، ولایت اولیاء محمدیین که خاتم ولایت محمدیهاند، مطلقه است و آنان افضل از انبیایی هستند که به حسب زمان بر حضرت رسالت مقدماند.»
نیز میافزاید: «از شیخ بعید است که خود را خاتم اولیا بداند و امکان ندارد شیخ معتقد باشد که فیض وجود از باطن او به همه انبیاء و اولیاء برسد. مراد او عیسی(علیه السلام) نیز نیست، چون عیسی به دو درجة متنزّل از مقام ختم خاص ولایت محمدی است که از مقامات صاحب مقام «او ادنی» و از درجات دارای درجه اکملیت و تمحّض و تشکیک است و حسنات او نهایت ندارد. جناب عیسی از سلسله اکمل انبیا و جزء عالم وجود است، ناچار نسبت به علی(علیه السلام) مأموم است و حق از ناحیة تجلّی به اسم جامع الله در مقام حقیقت علویه، عیسی را خلق کرده است و عیسی صورت و ظاهر، و علی(علیه السلام) ملکوت و باطن و روح و معناست.»
آنچه شیخ فرموده عبارت است از تعیّن خلقی ختم انبیا و ختم اولیا(علیهم السلام)؛ ولی به اعتبار آن که باطن و حقیقت حضرت محمدیه و علویه، فیض اقدس است و از مقامات، مقام «او ادنی» و از درجات، درجة اکملیت و از بطون قرآنیه، بطن هفتم و سهم و نصیب آنهاست و حقیقت هبائیة در کلام شیخ اکبر که فیض مقدس نام دارد، همان حقیقت محمدیه است در قوس نزول و صعود. ربّ آنها، ربّ فیض اقدس و تعین اول است که حقیقت علویه و محمدیه در آن مقام ولوج کردهاند و عیسی(علیه السلام) در مرتبة روحیه قرار دارد و ولوج او به مقام واحدیت و تعیّن ثانی برای آن حضرت محال است، نه مقام و حقیقت ختم انبیاء و ختم اولیاء متحقق است به مقام واحدیت و نیز مقام احدیت آن هم به اسم جامع کلی مقاماً نه حالاً.
پس به نصّ کلام شیخ در فتوحات، امیرالمؤمنین(علیه السلام) از لحاظ رتبه خاتم الاولیاست و نیز به نصّ کلام شیخ، حضرت مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) خاتم الاولیاء علی نحو الاطلاق، است و چون دایرة ولایت آن حضرت از دایرة ختمِ ولایت عامه اوسع است که عیسی(علیه السلام) خاتم آن محسوب میشود، ناچار مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) خاتم حقیقی مقام سرّ و باطن عیسی، یعنی شخص خاتم ولایت محمدی است.
بنابر بیان قبلی، عیسی(علیه السلام) خاتم ولایت عامة موروثه انبیاء قبل از خویش است و اگر در جایی ابنعربی از عیسی(علیه السلام) به خاتم ولایت مطلقه نام میبرد، مراد از اطلاق، عموم است. ختم ولایت مطلقه یکی از افراد عترت است که شخص اول اهلبیت، علی(علیه السلام) است که به حسب رتبه خاتم ولایت مطلقة محمدیه است و صاحب الامر و الزمان، خاتم است زماناً.
نتیجه:
نتیجهای را که از مجموع بحث دربارة خاتم ولایت مطلقه و مقیده به دست میآید میتوان به شرح زیر خلاصه کرد:
ختم ولایت در عرفان ابنعربی، مفهومی مقول به تشکیک دارد. این چیزی است که برخی بدان توجه نکرده و ابنعربی را متهم کردهاند که گاهی خودش و گاهی هم حضرت رسول(صلّی الله علیه و آله و سلم) ، صاحب الزمان(عجّل الله تعالی فرجه الشریف)، حضرت عیسی(علیه السلام)، حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) را ختم ولایت میداند.
ابنعربی، ولایت را در نسبت با نبوت مطرح میکند و آن را باطن نبوّت میداند. آنگاه براساس تقسیمات نبوت، ولایت تقسیم میپذیرد.
یک «نبوت مطلقه عام» داریم که شامل همة پیامبران الهی میشود. باطن این نبوت، «ولایت مطلقة عام» است که باز همة پیامبران از آن بهره دارند؛ ولی همین ولایت، ختم و سرآمدی دارد که به نظر ابنعربی، حضرت عیسی(علیه السلام) است. بنابراین، حضرت عیسی(علیه السلام) «ختم ولایت مطلقه عامه نبویه» است در کنار نبوت خاصهای که پیامبر بزرگوار اسلام دارد و به همین جهت خاتم الانبیاء نام گرفته است. یک «ولایت خاصة محمدیه» شکل میگیرد که باطن نبوت خاصهای است که پیامبر اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلم) دارد. حالا این ولایت خاصه، با استفاده از آیات و روایات، دو وجه پیدا میکند: یک وجه عام و یک وجه خاص. وجه عامِ ولایت خاصه محمدیه به اعتبار فراگیری و شمولی که دارد، «ولایت عامه» نامیده میشود و شامل همة پیروان دین اسلام و پیامبر خاتم است که مسلّماً بر سایر امتها برتری دارند و لذا قرآن کریم آنها را «خیر امة» نامیده است. پس همة پیروان پیامبر اسلام میتوانند دارای ولایت عامة محمدیه بشوند؛ چنان که همة پیروان پیامبران الهی دیگر نیز میتوانستند از ولایت عامة پیامبر خود بهره گیرند. خداوند نیز از همین «ولایت عامه» در قرآن یاد کرده است و میفرماید: «الله ولی الذین امنوا» که این نشان میدهد هر انسان مؤمن و خداباوری میتواند از این ولایت برخوردار، و «ولی الله» شود. این «ولایت عامة محمدیه» میتواند در هر عصری یک خاتم و یک سرآمدی داشته باشد. عالمان و بزرگان هر عصری از میان مؤمنان امت ختمی، به نوعی «خاتم ولایت عامة محمدیه» هستند یعنی تدبیر، سرپرستی و وساطت فیض سایر اولیای الهی و مردمان مؤمن را در عصر خویش بر عهده دارند؛ چنان که در روایات آمده است: «اذا مات المؤمن الفقیه ثلم فی الاسلام ثلمة لایسّدها شیء؛ آن گاه که یک دانشمند مؤمن فقیه از دنیا میرود، صدمه و شکافی در بنای اسلام وارد میشود که جبران ناپذیر است. » منظور ابنعربی از «ختم ولایت» در مورد خویش همین است، لذا میگوید: «بنای کعبه را در عالم رؤیا دیدم که از آجرهای طلا و نقره ساخته شده و جای دو آجر در آنجا خالی مانده و من در جای آن دو آجر قرار گرفتم و بدین وسیله بنای کعبه کامل گردید.»
همان طور که فقدان یک عالم و دانشمند عارف، موجب ایجاد شکاف در بنای اسلام میشود، مانعی ندارد کسی خود را مشاهده کند که در اثر خدماتش ، شکافی از این بنا را پر کرده است و به همین معنا «ختم ولایت» میشود؛ ولی این ختم ولایت عامه محمدیه است. ولایت خاصة محمدیه که به اعتبار انقسام آن به دو وجه عام و خاص، ولایت عامه نامیده میشد و به اعتبار ولایت سایر پیامبران، ویژه بود، در وجه خاصّ خود، بر مردم و عامة مؤمنان تعلّق ندارد؛ بلکه مخصوص اولیای محمدیین معصومین است و ختم این ولایت، حضرت مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف)، و حضرت علی(علیه السلام) نیز ختم همان ولایت عامهای است که شامل دو وجه خاص و عام بود. بنابراین، «ختم ولایت» در هر کجا متفاوت میشود و نباید میان آنها خلط کرد و جناب محییالدین خود را بر حسب خدمات و آثارش ختم ولایت محمدیه در عصر خود میداند. بنابراین، نسبت بین نبوت و ولایت در نظر وی این است که نبوت از شئون اسم ظاهر و «ولایت» از شئون اسم باطن است یعنی نبوت تکرارپذیر نیست و ختمپذیر است، ولی ولایت همیشه استمرار دارد و باب مقام ولایت مفتوح بوده و آن امری باطنی است و هرکس در هر زمانی میتواند صاحب ولایت شود، ولی مراتب و شدت و ضعف دارد. ابنعربی، ولایت مطلقة کلیه را برای وجود مقدس حضرت امیر و حضرت حجت(علیهما السلام) قائل است ولی برای خود ولایت مطلقه و کلیه قائل نیست. وی ولایت حضرت امیر(علیه السلام) را آن چنان گسترده میداند که زمانها و مکانها را درمینوردد.
به بیان دیگر، صحیح است که گفته میشود ولایت مطلقه بنابر حدیث «کلّهم نور واحد» هم به امام علی(علیه السلام) و هم به حضرت مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) ختم خواهد شد و ولایت خاصه، ختم ندارد؛ بلکه همیشه استمرار دارد. در هر زمانی شخصی از اولیای الهی که از ابدال و اوتاد است، آن ولایت را دارد. پس اختلاف و تناقضی ایجاد نخواهد شد. نیز درست است که بیان شود در بحث صاحب مقام ولایت و خاتم آن، حضرت علی(علیه السلام) صاحب مقام ولایت مطلقه و حضرت مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) خاتم آن است.