۱۳۹۲/۰۲/۱۲
–
۱۶۷۷ بازدید
طبق ادعای اهل سنت خلیفه دوم خدمات زیادی به اسلام کرده که از جمله آن می توان به ورود اسلام به ایران نام برد، خواهشمند است در رد این ادعا دلایل کافی از منابع اهل سنت ارایه دهید.
1. اگر حرکت ترسیمی از سوی رسول خدا(ص)، پس از رحلت ایشان ادامه می یافت و زمام امامت و خلافت به دست وصی ایشان امیرمؤمنان(ع) می افتاد، بی شک دعوت اسلامی پیامبر(ص) به میدان وسیع تری گسترش می یافت و همسایگان دولت اسلامی و سایر ملل ، خود به پذیرش این دین الهی پیشقدم می شدند و فتوحات خونین و لشکرکشی های دوران خلفا، به گونه ای دیگر رقم می خورد.
2. لازمه هر فتح و پیروزی واقعی اسلامی توسعه ی فرهنگ اسلامی است، یعنی به موازات فتح شهرها می باید مردم آن سامان به حقایق، اصول و اهداف اسلام آشنا شوند و هسته و پوسته اسلام را بشناسند، مع الاسف در غالب لشکرکشی های صورت گرفته در عهد خلفای سه گانه ، این نکته ی مهم مد نظر حاکمان وقت نبود، آنان اهتمامی در ارشاد مردم، تعلیم، فرهنگ سازی و تربیت ایشان نداشتند! چه در منطقه شام و چه در ایران. آنان فقط در برابر اقبال مردم، شهادتین را بر زبان ایشان جاری می ساختند و به برخی از حرکات و شعائر آنان را تمرین می دادند بدون آن که عقیده باطلی را از ذهن ایشان بزدایند و فکر صحیحی را بر ایشان ترسیم نمایند. نتیجه این فتوحات نیز آن بود که:
بسیاری از کشورها و مناطقی که در دوره خلفا فتح می شدند، به سمت کفر و نافرمانی بر می گشتند و سپس دوباره به دست مسلمانان فتح می شدند! این نتیجه اکتفا به ظاهر اسلام بود در صورتی که پیامبر اسلام(ص) از مردم اسلام و ایمان را به طور توأم خواستار بود: «و قالت الاعراب آمنا، قل لم تؤمنوا و لکن قولوا أسلمنا و لما یدخل الایمان؛ عرب های بادیه نشین گفتند: ایمان آوردیم بگو: شما ایمان نیاورده اید ولی بگویید اسلام آورده ایم اما هنوز ایمان وارد قلب شما نشده است.»(1)
این نقیصه بزرگ، ریشه در ضعف اعتقادی حاکمان وقت داشت طبیعی است حاکم و یاران وی که اسلام در نهاد ایشان رسوخ نکرده و آنان در بسیاری از وهمیات و انحرافات گذشته خود باقی اند نمی توانستند سکان دار هدایت مردمی باشند که در اثر این لشکر کشی ها با آئین هدایت بخش چون اسلام مواجه می شوند.(2) به تعبیر قرآن کریم: « أَ فَمَنْ یَهْدی إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ أَمَّنْ لا یَهِدِّی إِلاَّ أَنْ یُهْدى فَما لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ ــــ آیا کسى که هدایت به سوى حق مى کند براى پیروى شایسته تر است، یا آن کس که خود هدایت نمى شود مگر هدایتش کنند؟ شما را چه مى شود، چگونه داورى مى کنید؟»( یونس:35) ؛ یعنی کسی که معصوم نیست و خودش محتاج به امامت معصوم می باشد تا او را هدایت کند ، چگونه می تواند امام دیگران شود.
به این نکته نیز باید توجه کرد که مردم ایران در سالهای نخست فتوحات خلفا ، مسلمان نشده بودند بلکه قرنها بعد بر اساس درک و فهم خودشان اسلام را پذیرفتند و به این خاطر خلیفه ی دوم نقشی در مسلمان شدن آنان نداشت.
————————–
پس برادران اهل سنت این سوال راباید پاسخ دهند که اگر جریان سقیفه واقع نمی شد و علی ابن ابی طالب خلیفه ی مسلمین می شد ، چه اتّفاقاتی ممکن بود رخ دهد و چه وقایعی رخ ندهد؟ از کجا معلوم ،اگر امامت از ابتدا در جای خود قرار می گرفت و علی ابن ابی طالب در مقام عمل نیز خلیفه ی بلا فصل رسول الله(ص) می شد ، شاید اکثر عالم بدون نیاز به جنگ مسلمان می شدند و اینهمه اختلافات مذهبی نیز در میان نبود .
از طرف دیگر اگر مبارزات و جان فشانی های علی بن ابی طالب در راه دین خدا در سخت ترین شرایط نبود اساسا آیا مجالی برای پاگرفتن قدرت اسلام و حکومت و برنامه های خلفا بود؟ آیا علی (ع) اوّل مرد مسلمان نیست؟ آیا او اوّل حامی رسول الله نبود ، آن هم در بدترین شرائط؟ آیا او نبود که در لیلةالمبیت در بستر نبی اکرم(ص) خوابید و جان خود را آماده ی فدا برای او نمود؟ آیا این علی (ع) نبود که در روز بدر حماسه آفرید؟ آیا او نبود که در جنگ خندق عمرو بن عبد ودّ را به جهنّم واصل نمود و به نقل شیعه و سنّی رسول اکرم (ص) درباره اش فرمود : « لَمُبَارَزَةُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع لِعَمْرِو بْنِ عَبْدِ وُدٍّ یَوْمَ الْخَنْدَقِ أَفْضَلُ مِنْ أَعْمَالِ أُمَّتِی إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَة. ـــــ به یقین مبارزه ی علی بن ابی طالب با عمرو بن عبد ودّ برتر است از تمام اعمال امّت من تا روز قیامت.» (ر.ک: مستدرک الصحیحین ، حاکم نیشابوری ، ج 3 ص 32 ــ تاریخ بغداد ، خطیب بغدادى ، ج 13 ، ص 19 ــ تفسیر الکبیر ، فخر رازى ، ذیل تفسیر سوره قدر ) .
شیعه و سنّی اعتراف دارند که علی بن ابی طالب در حفظ کیان اسلام در زمان رسول خدا نظیر و مانند ندارد. در میان مدّعیان خلافت او تنها کسی است که از کودکی در دامان رسول خدا پرورش یافت و هیچگاه سابقه ی کفر و شرک نداشته و تنها کسی است که رسول خدا او را به برادری انتخاب نمود و هیچ کس به اندازه ی او مورد اعتماد رسول خدا نبود.
اگر می خواهیم با توجّه به پیامدهای کشورگشایی خلفا درباره ی آنها قضاوت کنیم چرا پیامدهای عملکرد های نادرست آنان را هم مدّ نظر قرار ندهیم؟!! انصاف علمی و روحیّه ی تحقیق اقتضاء می کند که ما هنگام قضاوت درباره ی عملکرد یک شخص تمام عملکردهای او را لحاظ کنیم و الّا هر انسانی ، هر چند هم که بد باشد ، باز نکات مثبتی دارد.
آیا این خلیفه دوم نبود که با شعار « حسبنا کتاب الله» نقل روایت از نبی اکرم (ع) را ممنوع اعلام کرد؟ آیا این کم خسارتی است که به اسلام وارد شده است؟! تا آنجا که ابوحنیفه از ائمه چهارگانه ی اهل سنّت گفته است تنها هفده حدیث صحیح در باب مسائل فقهی از نبی اکرم (ص) به ما رسیده است و باقی روایات همه ضعیفند. لذا وی به خاطر کمبود روایات قابل اعتماد ، از قیاس و استحسان و امثال این امور نیزدر فقه خود استفاده می کند. و علّت این امر نیست مگر اینکه خلفا از نقل روایات نبوی تا مدّتهای زیادی ممانعت نمودند و به این طریق بسیاری از اصحاب و حاملان روایات بدون اینکه بتوانند احادیث خود را منتقل نمایند از دنیا رفتند و زمانی آزادی نقل احادیث نبوی داده شد که بسیاری از روات در قید حیات مادّی نبودند لذا مطالب دیگر ، جانشین سخنان ناب نبوی(ص) شد.
جناب بخاری در صحیح خود ، ج1 ، ص 37 به نقل از ابن عبّاس روایت نموده که: « لَمَّا اشْتَدَّ بِالنَّبِیِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ و سلّم وَجَعَهُ، قَالَ ائْتُونِی بِکِتَابٍ أَکْتُبْ لَکُمْ کِتَاباً لَا تَضِلُّوا بَعْدَهُ. قَالَ عُمَرُ إِنَّ النَّبِیَّ غَلَبَهُ الْوَجَعُ وَ عِنْدَنَا کِتَابُ اللَّهِ حَسْبُنَا، فَاخْتَلَفُوا وَ کَثُرَ اللَّغَلطُ، فَقَالَ قُومُوا عَنِّی وَ لَا یَنْبَغِی عِنْدِیَ التَّنَازُعُ، فَخَرَجَ ابْنُ عَبَّاسٍ یَقُولُ إِنَّ الرَّزِیَّةَ کُلَّ الرَّزِیَّةِ مَا حَالَ بَیْنَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ بَیْنَ کِتَابِهِ. ــــــ زمانی که بیماری نبی اکرم (ص) شدّت یافت فرمود: برای من وسائل کتابت بیاورید تا برای شما مکتوبی بنویسم تا بعد از آن گمراه نشوید. عمر گفت: بیماری بر نبی غلبه کرده در حالی که کتاب خدا نزد ماست و برای ما کافی است ؛ پس اختلاف کردند و غلط گویی زیاد شد. پس رسول خدا فرمود: از پیش من برخیزید که تنازع و جدال در نزد من روا نیست. پس ابن عبّاس از مجلس خارج شد در حالی که همیشه می گفت: همانا تمام مصیبت ، آن چیزی بود که حائل و مانع شد بین رسول خدا و مکتوب او. » باز جناب بخاری در صحیح بخاری ، ج5 ، ص 138 ، همین حدیث را با اندک تفاوتی چنین آورده است. « لَمَّا حَضَرَتِ النَّبِیَّ ص الْوَفَاةُ وَ فِی الْبَیْتِ رِجَالٌ فِیهِمْ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص هَلُمُّوا أَکْتُبْ لَکُمْ کِتَاباً لَنْ تَضِلُّوا بَعْدَهُ أَبَداً فَقَالَ عُمَرُ لَا تَأْتُوهُ بِشَیْ ءٍ فَإِنَّهُ قَدْ غَلَبَهُ الْوَجَعُ وَ عِنْدَکُمُ الْقُرْآنُ حَسْبُنَا کِتَابُ اللَّهِ فَاخْتَلَفَ أَهْلُ الْبَیْتِ وَ اخْتَصَمُوا فَمِنْهُمْ مَنْ یَقُولُ قُومُوا یَکْتُبْ لَکُمْ رَسُولُ اللَّهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَقُولُ مَا قَالَ عُمَرُ فَلَمَّا کَثُرَ اللَّغَطُ وَ الِاخْتِلَافُ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص قُومُوا عَنِّی قَالَ عُبَیْدُ اللَّهِ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُتْبَةَ وَ کَانَ ابْنُ عَبَّاسٍ رَحِمَهُ اللَّهُ یَقُولُ الرَّزِیَّةُ کُلُّ الرَّزِیَّةِ مَا حَالَ بَیْنَ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ بَیْنَ أَنْ یَکْتُبَ لَنَا ذَلِکَ الْکِتَابَ مِنْ اخْتِلَافِهِمْ وَ لَغَطِهِم . ـــــــ عبد اللَّه بن عبّاس گوید: چون زمان رحلت رسول خدا (ص) فرا رسید گروهى که عمر بن خطّاب نیز در میان آنان بود در خانه حضور داشتند، رسول خدا (ص) فرمود: بیائید نامه اى براى شما بنویسم تا هرگز پس از آن گمراه نشوید. پس عمر گفت: چیزى نیاورید که درد و بیماری بر او غلبه کرده ، و قرآن نزد شما هست، و کتاب خدا ما را کافى است. میان اهل خانه اختلاف افتاد و به مخاصمه پرداختند، عدّه اى مى گفتند برخیزید (کاغذ بیاورید) تا رسول خدا برایتان بنویسد، و عدّه اى دیگر سخن عمر را مى گفتند. چون سر و صدا بلند شد و اختلاف بالا گرفت رسول خدا (ص) فرمود: از نزد من برخیزید. عبید اللَّه بن عبد اللَّه بن عتبه گوید: ابن عبّاس ـ رَحِمَهُ اللَّهُ ـ همیشه مى گفت: تمام مصیبت ها از همان وقتى آغاز شد که با اختلاف و شلوغ کارى خود مانع از آن شدند که رسول خدا (ص) آن نوشته را بر ایمان بنویسد.»
جناب بخاری این روایت را بار دیگر در الصحیح ، ج8 ، ص161 نیز آورده است. این روایت در دیگر کتب معتبر اهل سنّت نیز به فراوانی نقل شده است ؛ از جمله در مسند امام احمد بن حنبل ، ج1 ، ص325.
آیا صحیح بخاری متعبرترین کتاب روایی برادران اهل سنّت نیست؟ اگر روایتی در صحیح بخاری یک مرتبه ذکر شود کمتر کسی از علمای اهل سنّت در درستی آن شک می کند و حال آنکه این روایت سه بار در این کتاب آمده است. حال سوال این است که چرا خلیفه اجازه نداد چنین نامه ای نوشته شود؟ آیا او از رسول خدا داناتر و به صلاح امّت راغبتر بود ؟! آیا جز این است که این عمل ریشه ی اختلافات امّت شد؟ کما اینکه ابن عبّاس (رضی الله عنه) نیز چنین برداشت نموده است. اگر خلیفه اجازه می داد نبی خدا آن نوشته را بنویسد به تصریح خود آن حضرت هیچ گمراهی در امّت پیدا نمی شد ولی خلیفه ی دوم مانع از این کار شد ؛ لذا او دانسته یا ندانسته موجب این اختلافات است و تفرقه در امّت را او با این کارش بنا گذاشته است.
جناب خلیفه از این زمان تا زمان خلافتش نیز خطاهای بزرگ و ویرانگر کم نداشته که از همگی می گذریم تا زمان خلافتش که آن نیز پر از خطاهای فاحش است که ذکرش از گنجایش این مختصر خارج می باشد. همین اندازه گفته شود که وی با نصب معاویه بر ولایت شام او را بر سرنوشت مسلمین مسلّط ساخت و در حالی که می دانست او مثل شاهان ایران سلطنت می کند او را از مقامش خلع نکرد. دانشمند بزرگ اهل سنّت جناب ذهبی در تاریخ الاسلام ، ج4 ، ص 311 گفته است : « عمر هر گاه چشمش به معاویه می افتاد می گفت : این کسرای عرب است . » ــ کسری لقب شاهان ایران بود. ــ ابن کثیر نیز این مطلب را در البدایه و النهایه ، ج8 ، ص 134 ، آورده است.
حال باید پرسید: چگونه خلیفه کسی را حاکم بر مردم نمود که سالیان دراز با پیامبر خدا نبرد کرده بود و بعد از فتح مکّه ایمان آورده بود. لذا نه جزء مهاجرین بود و نه جزء انصار؟ وقتی این همه اصحاب با سابقه از مهاجرین و انصار بین مسلمین بودند ، چرا او کسی را با آن سابقه ی شوم و با آن سابقه ی اندک در مسلمانی بر مسلمین مسلّط ساخت و موجب این همه جنگ و کشتار بین مسلمین شد؟ آیا اگر او معاویه را حاکم بر مردم نمی کرد جنگ صفیّن رخ می داد ؟ آیا یزید فاسق به خلافت می رسید؟ و آیا فرزند رسول خدا و سیّد جوانان اهل بهشت حسین بن علی (ع) و اصحاب و اهل بیتش به شهادت می رسیدند؟ اگر معاویه به دست خلیفه روی کار نمی آمد و به دست خلیفه ی سوم ابقاء نمی شد ، آیا حجّاج بن یوسف مرتکب آن جنایات هولناک در حقّ مسلمین می شد؟ و بسر بن ارطاط ، دِژخیم معاویّه دو فرزند کوچک ابن عبّاس را سر می برید؟ مگر این معاویه نبود که سبّ و دشنام به علی بن ابی طالب را در منابر و خطبه های نماز جمعه و جماعات واجب نمود؟ آیا اگر خلیفه ی دوم ، معاویه را بر سرنوشت مسلمین حاکم نمی کرد ، علی بن ابی طالب حدود چهل سال در نمازهای جمعه و در مساجد سبّ می شد؟ و … . پس اگر کسی کشور گشایی خلیفه را علّت گسترش اسلام می داند ، پیدایش انحراف در مسیر خلافت و بروز تفرقه و کشته شدن عمّار به دست یاران معاویه و علی (ع) به دست ابن ملجم و حسین بن علی به دست یزیدیان و کشته شدن هزاران شیعه به دست خلفای بنی امیّه و بنی مروان را هم باید نتیجه ی کار وی بداند. چون همه ی اینها از حاکم شدن معاویه بر سرنوشت مسلمین ناشی شده و معاویه را خلیفه ی دوم بر مسند قدرت نشانده است.
ـ اینکه در زمان خلفا برخی کشورها چون ایران فتح شدند درست ، ولی مگر فتح کشور مساوی است با ترویج اسلام. کجای قرآن کریم و روایات نبوی آمده است که برای ترویج اسلام باید دست به کشور گشایی زد؟ تا جایی که بررسی تاریخ اسلام نشان می دهد ، پیامبر خدا هیچگاه داعیّه ی کشور گشایی نداشت و تنها برای دفاع از اسلام و مسلمین نبرد می نمود و هیچگاه دین را با شمشیر تبلیغ نمی کرد. لذا امروزه ما مسلمین با سربلندی در برابر کسانی که می گویند اسلام دین زور و شمشیر است پاسخ می دهیم که نبی خدا هیچگاه شروع کننده ی جنگ نبوده و تنها با مهاجمین ، پیمان شکنان ، شورشیان و کسانی که قصد براندازی نظام اسلامی را داشتند جنگیده است. قرآن کریم نیز جنگ را تنها از باب مقابله به مثل اجازه داده است و از جنگ با افرادی که با مسلمین سر جنگ ندارند نهی فرموده است. (ر.ک: بقره: 190 ـ 193 ، ممتحنه: 8 و9)
3 – از طرفی بررسی اوضاع جهان آن روز نشان می دهد که اساساً برای تبلیغ اسلام در خارج از جزیرةالعرب و بخصوص در ایران ، نیازی به جنگ و کشور گشایی نبود ؛ تاریخ گواه است که تعداد قابل توجّهی از ایرانیان قبل از فتح شدن ایران از راه ارتباط با یمن ، مسلمان شده بودند. لذا خلیفه اگر قصد ترویج اسلام در ایران را داشت ، به جای این که به ایران حمله ور شود به راحتی می توانست از ایرانیان مسلمان شده استفاده نموده اسلام را در ایران تبلیغ نماید ؛ تا امروز به اصطلاح روشنفکران و طرفداران حقوق بشر مدام بر سر اسلام نکوبند که اسلام دین شمشیر و خشونت و کشور گشایی است. مردم ایران در آن زمان از دست حکومت و تبعیضهای آن به ستوه آمده بودند و خود به دنبال راه نجاتی می گشتند ؛ لذا با تبلیغات فرهنگی به راحتی می شد خود آنان را به سمت یک انقلاب درونی سوق داد. امّا این به مذاق برخی از اطرافیان تازه مسلمان شده ی خلیفه ی دوم نظیر ابوسفیان و معاویه و امثالهم خوش نبود ؛ چون در آن صورت از فیض غنائم جنگی محروم می شدند. لذا تاریخ گواه است که در پی این کشور گشایی ها ، برخی اطرافیان خلیفه صاحب مال و مکنت فراوان شدند تا آنجا که گفته شده شمشهای طلایشان را با تبر تقسیم می کردند.
امّا شاهد روشن این ادّعا که مسلمان نمودن مردم خارج از جزیرةالعرب ، نیازی به کشور گشایی نداشت و ایرانیان نیز با کشور گشایی مسلمان نشده اند ، مسلمان شدن مردم خاور دور مثل اندونزی و مالزی است. این کشورها هیچگاه مورد حمله ی مسلمین واقع نشدند و تنها توسّط تجّار و شعرا و علما و مبلّغین ، با اسلام آشنا شدند و با این که نسبت به ایران و مناطق خاور میانه فرهنگ پایین تری داشتند ولی به راحتی و بدون هیچ گونه کشور گشایی اسلام را پذایرا شدند. کما اینکه مسلمانان هندوستان توسّط کشورگشایی های سلطان محمّد غزنوی اسلام نیاوردند بلکه با تبلیغات مسلمانانی به اسلام روی آوردند که یا مشغول تجارت با آنها بودند یا از ترس حکّام بلاد اسلامی به هندوستان رفته بودند.
حاصل کلام آنکه مسلمان شدن مردم مناطق فتح شده تحت تأثیر خود قرآن کریم و منطق استوار قرآن بود نه نتیجه ی مستقیم کشور گشایی. لذا اگر بدون فتح این کشورها نیز معارف اسلام به آنها منتقل می شد آنها به اسلام روی می آوردند و نیازی به این کشور گشایی ها نبود. البته خود این کشور گشایی ها نیز از جهت محتوایی قابل نقد جدّی هستند ؛ لکن از آن جا که دشمنان اسلام و مسلمین در کمین نشسته اند که بهانه هایی به چنگ آورند تا بتوانند اسلام را ـ به غلط و مغرضانه ـ دین زور و شمشیر معرّفی نمایند ، از ذکر مستقیم این نقدها پرهیز می شود ؛ چون سیره ی این مرکز بر آن است که حدّ الامکان از وارد شدن مطالب تفرقه انگیز و مورد سوء استفاده ی دشمنان اسلام در بانک اطلاعاتی خود جلوگیری نماید.
– قرآن کریم در آیات بقره: 190 ـ 193 ، ممتحنه: 8 و 9 و مائده:8 ، تصریح دارد که اوّلاً با غیر محاربین و پیمان شکنان نجنگید ؛ ولی خلیفه با کسانی جنگید که نه با مسلمین سر جنگ داشتند نه مرز مشترکی بینشان بود. ثانیاً فرمود در جنگ ، عدالت را رعایت نمایید و از حدّ اعتدال نگذرید ؛ و لازمه ی این امر آن است که شخص جهادگر اهل خشونت نبوده ، خویی آرام داشته باشد و بتواند بر خشم خود مسلّط شود. امّا خلیفه ی دوم به تصریح تاریخ نویسان و علمای اهل سنّت فردی درشتخو و تندمزاج بوده است ؛ تا آنجا که حتّی با اصحاب رسول الله و خانواده ی خود نیز بی دلیل تندی می کرده است .
« برخی از مردم به ابوبکر گفتند: به پروردگارت چه می گویی در حالی که فردی تندخو و خشن را بر ما حاکم ساختی.»( ملل و نحل ، شهرستانی ، ج1،ص25 ـ منهاج السّنه ، ابن تیمیّه ، ج6، ص155 ) در منهاج السّنه گفته یکی از این گویندگان طلحه بوده است.
« ابی بن کعب ـ صحابی رسول خدا ـ گفت: یا ابن الخطاب فلاتکوننّ عذاباً علی اصحاب رسول الله (ص) ــــــ ای پسر خطاب برای اصحاب رسول الله عذاب نباش!» (صحیح مسلم ، ج 6، ص180 ـ سنن ابی داود ، ج2 ،ص515)
4 – فتوحات خلفای سه گانه، پیامدهای ناهنجار بسیاری را در صف پیکار جویان مسلمان بر جای گذاشت از جمله:
الف. پیدایش طبقه جاهل مسلک مقدس مأب که خوارج جزیی از آن ها بود.
ب. انحطاط اخلاق امت اسلام، در پی سرازیر شدن مال و ثروت فراوان به درون سرزمین اسلامی.
ج. کاشت بذر تشتت و اختلاف در جامعه اسلامی بر اثر مستی نعمت ثروت های بی حد و حصر.
5 – فتوحات بزرگ و پیروزی مسلمانان در گرو عوامل چندی بود شما وقتی به پیروزی مسلمانان در ایران دقت کنید می توانید به ناخشنودی مردم از حکومت ساسانی، وجود امتیازات طبقاتی بسیار خشن در جامعه، بی روح شدن آئین زرتشتی و آشفتگی نظام حکومتی ساسانی دقت کنید. ایمان و اعتقاد شخصی بسیاری از جهادگران مسلمان را نیز باید مدنظر داشت که در سرعت فتوحات مؤثر بود.
6 – حضور برخی از چهره های نامی و پیرو امیرمؤمنان(ع) در میان مدت و دراز مدت توانست بن مایه هایی از اصول و مبانی اسلام را در برخی از مناطق فراهم آورد. از این رو حضور و تلاش شخصیت هایی چون سلمان فارسی، حذیفه بن یمان، هاشم مرقال و عمار یاسر ستودنی است.
در مجموع، اسلام یک دین جهانی بوده و هست و نمی توانست هدایت خود را در مهد اسلام و شهر مکه و یا نهایتا جزیره العرب محصور کند، اما لشکر کشی های انجام شده در عهد خلفای نخست کاستی های بسیاری را در پی داشت. آثار این ضعف هم در کشورهای مفتوحه و هم در مرکز و گستره دولت اسلامی آشکار بود البته در هر یک به نوعی این کاستی ها مورد مطالعه و دقت قرار می گیرد. اما در دراز مدت، به دلیل آشنایی ملل و کشورهایی که اسلام به آنجا راه یافته بود با حقیقت و روح دین اسلام، تاریخ شکل گیری تمدنی یاد می کند که آثار و ثمرات آن، قرن ها جهان را برخوردار کرده بود.
باید اضافه کرد اینگونه نبوده که حضرت علی (ع) نسبت به بدعتهای ایجاد شده عکس العمل نشان نداده ومخالفت نکرده باشند بلکه اساسا یکی از فلسفه های وجود امام معصوم از نظر ما شیعیان مبارزه با بدعتها وبدعت گزاران میباشد .حضرت علی (ع) مخالفت خودشان را در مواقعی که بر خلاف حکم خدا بوده به صراحت بیان کرده اند از جمله مخالفت با بزرگترین بدعت در امر خلافت وجانشینی پیامبر (ص)بود که همین بدعت موجب ایجاد بدعتهای بعدی وخودرایی واجتهاد در برابر نص در احکام خدا وسنت رسول الله(ص) شد. وجود زمینه های پذیرش بدعت از طرف مردم آن عصر منشأ سوءاستفاده غاصبان خلافت ودشمنان اهل بیت (ع) در قلب وتحریف احکام خدا ومسلمات دین اسلام در جهت منافع دنیوی آنها شد. به گونه ای که مخالفت حضرت با آنها چندان تاثیر گذار در آنها نبود ،در حالی که این بدعتها در شیعیان به دلیل همراهی وپیروی از اهل بیت (ع)مورد پذیرش قرار نگرفت.
در روایت است که مردم در کوفه بر حضرت علی (ع ) اجتماع کردند و از او خواستند امامی برای نماز نافله ی شهر رمضان قرار دهد( نماز نافله به جماعت خواندن از بدعتهای عمر بود), حضرت علی (ع ) آنها را از این کار منع کرد و به آنان گفت که جماعت نافله رمضان خلاف سنت است . مردم از گرد او پراکنده شدند و خودشان امامی را برای جماعت نافله رمضان قرار دادند. حضرت امیر, امام حسن را به مسجد فرستاد تا جلوی جماعت آنان را بگیرد. هنگامی که امام حسن به مسجد نزدیک شد مردم جلوی در مسجد تجمع کرده فریاد »واعُمراه « سر دادند)بحارالانوار, ج 31, صص 8 – 7; الشافی , ج 4, ص 219.( امیرالمؤمنین علی علیه السلام به این گونه بدعتها در زمان عمر هم بسیار ایراد می گرفت اما چون شرایط خاص دوران پس از وفات پیامبر اکرم (ص ) اقتضا می کرد وحدت مسلمانان حفظ شود و حکومت نوپای اسلامی در برابر دشمنان داخلی و خارجی تقویت شود لذا عملا چاره ای برای حضرت جز صبر باقی نمانده بود.
این بدعتگذاری ها آنقدر این مردم ساده را فریفته بود که همانگونه که ذکر کردیم امیرالمومنین علی علیه السلام حتی در زمان خلافت خود هم نتوانست با بسیاری از این بدعتها مبارزه کند لذا در خطبه ای که سراسر آن نشان از خون دل حضرت است فرمود:
… خلفای قبل از من (ابوبکر و عمر و عثمان) کارهایی انجام دادند که در آن با رسول خدا صلی الله علیه وآله مخالفت کردند و در آن بنای مخالفت با رسول خدا را از روی عمد داشتند . پیمان او را شکسته و سنت او را تغییر دادند؛ و اگر مردم را بر ترک آنها وادار نمایم و آنها را به جایگاه خود بازگردانم و به آنچه در زمان رسول خدا صلی الله علیه وآله بود لشکر من از گرد من پراکنده شده و تنها باقی می مانم و یا با عده کمی از شیعه ام که برتری من و وجوب امامت من از کتاب خدا و سنت رسول خدا – صلی الله علیه وآله وسلم – را می دانند .
چگونه خواهید اگر دستور می دادم که مقام ابراهیم ( علیه السلام ) را به همان مکانی که رسول خدا صلی الله علیه و آله قرار داده بود ، بازگردد) عمر ، مقام ابراهیم را از جای خود تغییر داد) و فدک را به ورثه فاطمه باز می گرداندم و مقدار پیمانه ( برای کشیدن مقدار زکات ) را به همان حالت قبل باز می گرداندم ؛ و زمین های هدیه رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) را که به عده ای داده بود و دستور حضرت را اجرا نکردند ، به ایشان می دادم. و خانه جعفر را به ورثه اش بازمی گرداندم و آن را از مسجد خراب می کردم ( زیرا خانه او را به زور گرفته و در مسجد وارد کردند ) ؛ و عده ای از زنانی را که به غیر حق همسر مردانی شده اند پس گرفته و ایشان را به همسرانشان بازمی گرداندم !!! .
و حکم ( خدا ) در مورد فروج و ارحام ( اعمال خلاف عفت ) در مورد ایشان جاری می کردم ؛ و مردمان بنی تغلب را به اسارت می گرفتم ( زیرا ایشان به جنگ با مسلمانان پرداخته رسول خدا دستور به اسارت همه ایشان دادند )
و آن مقدار از زمین های خیبر را که بین مردم تقسیم شده است باز می گرداندم ( زیرا این زمین ها در اصطلاح فقهی مفتوح عنوة است یعنی برای گرفتن بیشتر زمین های خیبر جنگ صورت نگرفت و لذا ملک تمامی مسلمانان است نه عده ای خاص و کسی حق تملک آن را ندارد ) . و دفاتر هدیه های ماهانه را پاک می کردم ( زیرا خلفا دفاتری داشتند که در آن در مورد افراد خاصی ثبت شده بود هر ماه به فلان کس فلان مقدار شهریه داده شود ) و همانطور که رسول خدا صلی الله علیه وآله تقسیم می کرد همانطور یعنی به صورت مساوی ( اموال را بین مردم ) تقسیم می نمودم و آن را فقط سبب آبادی زندگی ثروتمندان قرار ندهم و مقدار اندازه گیری زمین ایشان را کنار می انداختم ( زیرا با آن مقدار هدیه های رسول خدا به خود را افزایش می دادند ) ؛ و ازدواج ها را یکسان قرار می دادم ( زیرا ایشان دستور داده بودند که غیر عرب حق ازدواج با عرب را ندارد اما رسول خدا صلی الله علیه وآله می فرمودند مسلمان کفو مسلمان است) و خمس مربوط به رسول خدا را همانطور که خداوند عز وجل دستور داده است جاری می نمودم ( نه مانند خلفا که آن را سهم خاص خود به عنوان خلیفه رسول خدا می دانستند ) .
و مسجد رسول خدا صلی الله علیه وآله را به همان مقدار سابق باز گردانده و درهایی را که به سوی آن گشوده گشته بود می بستم ( هر کسی از بزرگان صحابه که خانه ایشان در کنار مسجد بود بعد از رسول خدا به خلاف دستور حضرت ، برای خود از خانه خویش دری خاص به درون مسجد کشید تا درب اختصاصی او باشد) و درهایی را که بسته شده بود باز می نمودم ( رسول خدا صلی الله علیه وآله در زمان حیات خویش تنها دستور دادند که دربی از خانه امیر مومنان و ناودانی از خانه عباس عموی ایشان به مسجد باز باشد و سایر درها بسته شود اما این درب و ناودان در زمان خلفا به دستور ایشان مسدود گشت ) . و مسح از روی کفش را حرام می نمودم ( خلفا این کار را جایز دانستند ) و به خاطر نوشیدن نبیذ حد الهی را جاری می ساختم ( خلفا نبیذ را که نوعی شراب خفیف شده است جایز دانستند )
و دستور می دادم که همه مردم دو متعه ( حج و زنان ) را جایز بدانند و دستور می دادم که بر جنازه ( هنگام نماز میت ) پنج تکبیر بگویند ( خلفا چهار تکبیر می گفتند )
و مردم را وادار می نمودم که بسم الله الرحمن الرحیم را ( در نماز ) بلند بگویند ؛ و کسانی را که رسول خدا صلی الله علیه وآله بیرون ( تبیعد ) کرده بودند و بعد از رسول خدا صلی الله علیه وآله به مسجد حضرت وارد شدند ، بیرون می نمودم (رسول خدا مروان و پدرش را تبعید کرده اما خلفا ایشان را امام جماعت مسجد رسول خدا نمودند !!!) و کسانی را که رسول خدا صلی الله علیه وآله ایشان را در مسجد خویش جای داده بود و بعد از ایشان بیرون شدند به مسجد می آوردم ( عده ای از صحابه جایگاه و خانه ای جز صفه و ایوان مسجد رسول خدا نداشتند و رسول خدا ایشان را در آنجا ساکن کرده بود اما خلفا ایشان را از مسجد بیرون کردند ) و مردم را بر حکم قرآن وادار می کرده و ایشان را وادار می کردم که طلاق را طبق سنت انجام دهند ( طبق آیه قرآن ازدواج احتیاج به شاهد نداشته و طلاق دو شاهد احتیاج دارد اما خلفا حکم هر دو را برعکس نمودند ) و صدقات را بر گروه ها و مرزهای خودش باز می گرداندم ( صدقات باید بر گروه های مختلفی تقسیم می شد اما خلفا آن را فقط به بعضی از ایشان می دادند ) ؛ و وضو و غسل و نماز را به زمان خویش ( در مورد نماز ) و روش خویش ( در مورد غسل ) و جایگاه خویش ( در مورد وضو ) باز می گرداندم ( زیرا نماز های یومیه را می توان در سه وقت خواند اما خلفا مخالفت کردند و شرایط وجوب غسل را تغییر دادند و نیز محل وضو را عوض کردند زیرا در وضو دست باید از بالا به پایین شسته می شد وبرعکس نمودند ، بعضی از سر باید مسح می شد آن را نیز تغییر دادند ، پا نیز باید مسح می شد آن را شستند ) و مردمان نجران را به محل خویش باز می گرداندم ( از سخنان رسول خدا در آخرین روز این بود که لشکریان اسامه را راهی کنید ، خدا هر کس را که به این لشکر نرود لعنت کند اما خلفا به خاطر مصالح خویش به این لشکر نرفته و برای پوشاندن این قضیه گفتند رسول خدا فرموده است : لشگر اسامه را راهی کنید ، و در جزیرة العرب دو دین باقی نگذارید . و به همین جهت دستور دادند که همه اهل نجران را که مسیحی بودند از جزیرة العرب بیرون کنند اما با یهود که روابط خوبی با خلفا داشتند کاری نداشتند و حتی کعب الاحبار یهودی توانست نفوذ زیادی در دربار خلافت پیدا کند) و اسیران فارس و باقی ملت ها را به کتاب خدا و سنت رسول او بازمی گرداندم ( ایشان دستور دادند که هیچ برده ای از سایر کشورها حق ورود به بلاد اسلامی ندارد مگر آنکه مولایش مجوز بگیرد و بعد از آزاد شدن در زمان مردن مولایش در صورتی که مولا وارثی نداشت حق ارث بردن از مولا ندارد با اینکه هر دوی آنها خلاف احکام اسلامی بود ) در این صورت از گرد من پراکنده می شدند.
قسم به خدا که مردم را دستور دادم که در ماه رمضان غیر از نماز واجب را به جماعت نخوانند و ایشان را آگاه نمودم که خواندن نماز مستحبی به جماعت بدعت است ؛ پس عده ای از لشکریان که همراه من جنگیده بودند ندا دادند : ای اهل اسلام سنت عمر تغییر کرد!!! ما را از نماز مستحبی در ماه رمضان باز می دارند !!!
و ترسیدم که بر من از سمت لشکرم شوریده همانگونه که از این امت تفرقه و اطاعت از امامان گمراهی و دعوت کنندگان به سوی آتش دیدم .
و نیز اگر من از خمس سهم بستگان رسول خدا را می دادم که خداوند در مورد آن فرموده است که اگر به خدا و آنچه بر بنده مان نازل کرده ایم ایمان آورده بودید در روز جدایی ( حق از باطل) ، روزی که دو لشکر با یکدیگر ملاقات کردند ( و حق در مقابل باطل قرار گرفت در آن روز بعد از گرفتن غنایم خمس را پرداخت کنید) . پس قسم به خدا ما همان بستگان( ِ رسول خدا) هستیم ، کسانی هستیم که خداوند ما را با خود و با رسولش در کنار هم قرار داده است پس گفته است : (این خمس) برای خدا و رسولش و برای بستگان و یتیمان و بیچارگان و در راه ماندگان است و این آیه را در مورد ما نازل کرد تا مبادا سبب فزونی دولت ثروتمندان شما گردد ؛ پس آنچه را رسول خدا برای شما آورده است پس آن را بگیرید و آنچه شما را ( از آن ) نهی کرده است پس دست از آن بردارید و از خدا بترسید در مورد ظلم نمودن به اهل بیت رسول خدا ؛ بدرستیکه خداوند صاحب عقوبت شدیدی است برای کسانی که به ایشان ظلم کند ؛ (این عمل خدا در اعطای خمس به اهل بیت) رحمتی بود از جانب او برای ما و ثروتی بود که خدا بوسیله آن ما را بی نیاز ساخته بود و در این زمینه به فرستاده اش توصیه کرده بود و سهم ما را در صدقه قرار نداد ؛ و بدین سبب فرستاده اش را گرامی داشت و ما اهل بیت را نیز گرامی داشت تا مبادا به ما از کثیفی های مردمان ( صدقه ) بخوراند .
پس خدا و فرستاده او را تکذیب کردند و کتاب خدا را که در حق ما سخن می گفت انکار نمودند و ما را از مالی واجب که خدا برای ما قرار داده بود منع کردند ؛ و مثل آنچه ما بعد از رسول خدا دیدیم ، خاندان هیچ پیغمبری از امت آن پیغمبر ندیدند ؛ و خداوند یاری کننده ماست در مقابل کسی که به ما ظلم نموده است ولا حول ولا قوة إلا بالله العلی العظیم
در همین یک روایت حضرت بیش از بیست مورد از بدعت های خلفای سابق را مطرح نموده و علت عدم مخالفت خویش را با آنها مشخص ساخته اند .
(الکافی للشیخ الکلینی ، ج 8 ، ص 58 ، شماره 21، تحقیق علی اکبر غفاری، طبع حیدری،دوم 1348ش)
در باره بدعتهای عمر مرحوم علامه امینی در کتاب «الغدیر» فصلی را با عنوان «آثار کمیاب در دانش عمر» گشوده است و در آن به 100 مورد ازبدعت های خلیفه دوم، با بهره گیری از متون کهن اهل سنت، اشاره می کند .در این زمینه رجوع به منابع ذیل مفید است:
1. الغدیر، امینی ، ج 6 ، ص 120
2. ترجمه الغدیر، ج 11، ص 159.
3. اجتهاد در مقابل نص ، شرف الدین . همین طور میتوانید به مجله «تاریخ در آیینه پژوهش، پیش شماره دوم، بهار 1382، مقاله: مواضع امام علی(ع) در برابر فتوحات خلفا» ، مراجعه فرمایید.
(ضمنا در پایان به این نکته توجه داشته باشید که مردم ایران در زمان عمر بن خطاب مسلمان نشده بودند و در زمان عمر بن خطاب بخشی از ایران فتح شد و مناطق فتح شده به آیین خودشان مانده بودند. بخش دیگر ایران در زمان خلیفه سوم عثمان بن عفان فتح شد و در این سالها هم مردم ایران مسلمان نشده بودند.در سال سی و دوم هجری قمری و در عصر عثمان بن عفان فتح ایران پایان یافت و در این سالها مردم به دین خود بودند.بر این اساس نه خلیفه اول در مسلمان شدن مردم ایران نقش دارد, نه خلیفه دوم و نه خلیفه سوم بلکه مردم ایران قرنها بعد بر اساس تبلیغات و تحقیقات دانشمندان خودشان به تدریج به اسلام رو آوردند و آیین زرتشتی را رها کردند. اوج اسلام آوردن مردم ایران در قرن سوم بود و به سخن دیگر پس از سیصد سال که از فتح ایران گذشته بود. بر اساس اعتراف دانشمندان مسلمان و غیر مسلمان مردم ایران با آزادی کامل اسلام آوردند و هیچگونه اجباری در کار نبوده است. بنابراین اینکه در میان برخی معروف است که ما را شمشیر عمر بن خطاب مسلمان کرده است, درست نیست. برای آگاهی کامل از این مسائل به کتاب « خدمات متقابل اسلام و ایران »و مانند آن مرجعه کنید تا چگونگی اسلام آوردن مردم ایران روشن تر گردد.)
منابعی برای مطالعه بیشتر:
1-فتوح البلدان، بلاذری.
2-الفتوح، ابن اعثم کوفی.
3-تاریح طبری.
4-الکامل فی التاریخ، ابن اثیر.
5-تاریخ یعقوبی.
6-مروج الذهب، مسعودی.
7-الارشاد، شیخ مفید.
8-موسوعه الامام علی بن ابی طالب(ع)، محمدی ری شهری و دیگران، ج 3 و 4.
9-حیات فکری سیاسی امامان شیعه، رسول جعفریان.
10-تاریخ سیاسی اسلام، رسول جعفریان.
11-سیری در تاریخ تشیع، داود الهامی.
12-سیره الائمه الاثنی عشر، هاشم معروف حسنی.
13-سارمان وکالت و نقش آن در عصر ائمه(ع)، محمد رضا جباری.
14-فروق ولایت، جعفر سبحانی.
15-ترجمه الامام علی بن ابی طالب(ع) من تاریخ دمشق، ابن عساکر.
16-علی (ع) و زمامداران، علی محمد میر جلیلی.
17-اطلس تاریخ اسلام، حسین مونسی.
18-تاریخ سیاسی غیبت امام دوازدهم، جاسم حسین، ترجمه آیت اللهی.