۱۳۹۴/۱۲/۰۴
–
۶۱۸۴ بازدید
در زمانه ای رضا شاه را دیکتاتور می نامیدند که اروپای مدرن زیر سلطه فاشیست بود و در کل آسیا یک کشور دموکرات نبود.
در زمانه ای رضا شاه را نوکر بیگانگان می نامیدند که سلطه انگلیس و روسیه را از ایران قطع کرد.
در زمانه ای رضا شاه را دزد می نامیدند که امتیاز بانک شاهنشاهی را لغو کرد و بانک ملی را تاسیس کرد.
در زمانه ای رضا شاه را ظالم می نامیدند که دادگستری را تاسیس کرد.
در زمانه ای رضا شاه را بیسواد می نامیدند که دانشگاه تهران را تاسیس کرد.
در زمانه ای رضا شاه را ترویج دهنده زبان بیگانه می نامیدند که موسس فرهنگستان ایران برای تقویت زبان پارسی بود.
در زمانه ای رضا شاه را خود باخته فرهنگی به غرب مینامیدند که ایرانیان در زمانه ی وی برای نخستین بار مزه هویت ایرانی را چشیدند
در زمانه ای رضا شاه را ویران کننده ایران می نامیدند که راه آهن و راه سازی را به ایران آورد.
بزرگترین جنایت او کشف حجاب بود
جنایتی که میخواست زن ها را از برده و نوکر تبدیل به یک بانوی واقعی کند.
بزرگترین جنایت او آبادی ایران بود و ترویج فرهنگ ایرانی به جای فرهنگ عربی.
با توجه به کثرت مطالب مطرح شده در متن ارسالی به صورت خلاصه به هر کدام از موارد به ترتیب پرداخته شده و نکاتی هر چند اجمالی تذکر داده می شود:
1. فاشیست حزبی بود که در آلمان و ایتالیا بروز و ظهور پیدا نمود نه در کل اروپا و آمریکا. در همان زمان که آلمان نازی و ایتالیا در اختیار تفکر فاشیستی بود کشورهای دیگر اروپاو آمریکا تجربه ی انواع مختلفی از حکومت ها را بر عهده داشتند. و اگر هم در آن زمان در آسیا یک کشور دموکرات وجود نداشت – که صحت این ادعا محل تامل بوده و می بایست تحقیقات تاریخی پیرامون آن انجام گردد- ولی کشور ما در حدود دو دهه پیش از دیکتاتوری رضاخان با همت مردم و پشتیبانی علما سلطنت مطلقه ی شاه به سلطنت مشروطه تبدیل و مجلس شورا را دایر شده بود که با دخالت روشنفکران منحرف این مشروطه به انحراف کشیده شد و در نهایت به دیکتاتوری رضاخان انجامید.
2. قطع سلطه ی انگلیس و روسیه از ایران توسط رضاخان از لطیفه های تاریخی است. نگاهی به قرار داد های استعمارگرانه به ویژه در زمینه ی نفت و تجارت با این دولت ها در دوره ی رضاخان این مطلب را روشن می کند. بله، تنها تفاوتی که دوره ی رضاخان با دوره ی سابق داشت تبدیل استعمار کهنه به استعمار نو و فرانو بود که در این زمینه سخن فراوان است. با توجه به اهمیت این مورد در انتهای پاسخ و در پیوست 1 نکاتی تکمیلی در این باره ارائه خواهد شد.
3. دزدی رضا خان از ملت هیچ منافاتی با تاسیس بانک ملی ندارد از قضا تاسیس این بانک پوششی خوب از احساسات ملی گرایانه بر دزدی های وی می گذاشت. همین مساله در ارتباط با تاسیس دادگستری نیز همین نکته صادق است و تاسیس این نهاد منافاتی با ظلم و ستم وی ندارد. نکته ی جالب اینجاست که نویسندگان این متن تلاش نموده اند بدیهی ترین اشکالات وارد بر رضاخان یعنی استبداد و دیکتاتوری و ظلم و دزدی وی را نیز انکار نموده و آنها را با برچسب های مختلف بپوشانند.
4. عامل تاسیس دانشگاه تهران افراد نخبه ای مانند پروفسور حسابی بودند و ماجرای ملاقات وی با رضاخان برای گرفتن اجازه ی تاسیس این دانشگاه واقعا خواندنی است به ویژه آنجا که مرحوم حسابی نقل می کند که رضاخان بعد از شنیدن توضیحات ایشان درباره ی لزوم سرمایه گذاری بر روی دانشگاه ، اعتراف می کند که چیزی از حرف های وی سر در نیاورده است. در این زمینه به خاطرات پروفسور حسابی مراجعه نمایید.
5. تاسیس فرهنگستان توسط رضاخان برای خالی ساختن زبان پارسی از الفاظ عربی – که نمادی از اسلام و مذهب به شمار می رفت – بود نه برای مقابله با نفوذ فرهنگی زبان غرب!!!
6. نویسندگان باید مقصود از هویت ایرانی را اولا روشن نموده و مصادیق آن را در دوران رضاخان روشن کنند تا پس از آن در این باره با آنها سخن گفت.
7. حکایت تاسیس راه آهن توسط رضاخان حکایت مفصل و دردآوری است که در پیوست 2 پاسخ مطالبی تفصیلی خدمتتان ارائه می گردد.
8. ماجراب کشف حجاب و سوق دادن زن ایرانی به سمت فرهنگ غربی و تاثیرات آن در گسترش بی حد و اندازه ی فساد جنسی در جامعه ایران و تهدید کیان خانواده و آسیب های جدی تبعی نیز در حدی از وضوح و آشکاری است که به نظر می رسد هر گونه توضیحی پیرامون آن توضیح واضحات است. وقتی جذابیت های زن نه برای خانواده و شوهر بلکه برای مردان غریبه نمایش داده شد و عفت و پاکدامنی جای خود را به هرزگی و بی یند و باری داد نتیجه همانی می شود که هم اکنون در غرب جزو یکی از معضلات و بحران های آنان به شما می رود بحرانی که از یک سو با توجه به استفاده های اقتصادی از جنسیت زن در فرهنگ اقتصادیشان نمی توانند از آن چشم بپوشند و از سوی دیگر آسیب های این نوع نگاه به زن و تبدیل وی به کالای اقتصادی به بنیان خانواده و جامعه برایشان غیر قابل حل شده است.
متن فوق، حرف دل و نکته ی اصلی و مشکل اساسی خود را در سطر آخر بروز داده و درنهایت نتوانسته ماهیت اصلی خود را پشت ژست های ملی گرایی و دفاع از حقوق ملت پنهان نماید. بله، مشکل اصلی نویسندگان این متن نه آنچیزهای گفته شده در متن بلکه همان فرهنگ عربی ( شما بخوانید اسلامی) است. تمام درد این افراد و جریان ها هویت اسلامی ملت ایران است که رضاخان و پسرش محمد رضا نتوانستند با همه ی تلاش هایی که کردند ذره ای در آن خلل ایجاد نمایند. فرهنگ ایرانی مد نظر این افراد در واقع همان فرهنگ غربی با بزک های ملی گرایانه و ایرانی است در برابر فرهنگ اصیل و مترقی و رو به جلو و متعالی اسلام. و این فرهنگ هیچگاه از هویت ملی ایرانیان گسسته و حذف نخواهد گردید. توصیه می نماییم در این باره کتاب گرانسنگ خدمات متقابل اسلام و ایران شهید مطهری را مطالعه نمایید.
نقش انگلستان در به قدرت رسیدن رضاخان
دولت انگلستان که در طول جنگ جهانی اول به اهمیت و کارآمدی نفت ایران پی برده بود، اندیشه¬ی تضمین بلند مدت آن¬را در سر می¬پروراند. ادامه¬ی درگیری¬های داخلی و احتمال سقوط کشور در دام تبلیغات بلشویک¬ها و در نتیجه به خطر افتادن ذخایر نفتی، انگلستان را به تثبیت اوضاع اقتصادی و سیاسی و در نهایت تقویت دولت مقتدر مرکزی رهنمون گردید. این کشور در آغاز با انعقاد قرارداد 1919م وثوق¬الدوله وارد عمل شد. محتوای این قرارداد در ظاهر به پرداخت وام و استفاده از مستشاران انگلیسی برای سازماندهی ارتش و مدیریت دستگاه اداری ایران، اختصاص داشت؛ اما هدف واقعی آنها تبدیل ایران به یک کشور تحت¬الحمایه بود. این قرارداد با مخالفت افکار عمومی و دولت¬های خارجی روبه¬رو شد و دولت انگلیس در روی کار آوردن دولتی که بتواند این قرارداد را به تصویب رساند ناکام ماند.[2]
بنابراین قرارداد عملی نشد و طراحان آن به نقشه¬ای دیگر دست یازیدند. این نقشه چیزی جز تشکیل یک دولت قدرتمند مرکزی نبود؛ دولتی که بتواند مدعیان جدایی¬طلب و خودمختار را سرکوب کند و در مناطق نفت¬خیز امنیت و ثبات دائمی پدید آورد. انگلیسی¬ها برای چنین کاری رضاخان را برگزیدند. رضاخان از افسران جاه¬طلب قزاق، تنها نیروی نظامی مدرن ایران، بود که به کمک آیرونساید به فرماندهی قزاق¬ها رسید و به پیشنهاد عوامل انگلیس برای سامان¬دادن کودتا و پدیدآوردن یک دولت قدرتمند رهسپار تهران گردید.
بدین ترتیب، کودتای سوم اسفند 1299 شکل گرفت و تهران به اشغال کودتاچیان در آمد. سیدضیاالدین طباطبایی ـ که به¬عنوان سیاستمدار طرفدار انگلیس شهرت داشت ـ با فشار انگلیسی¬ها، نخست¬وزیر شد و رضاخان نیز از احمدشاه، فرمان سردارسپه گرفت.[3]
کودتای سوم اسفند 1299 را میتوان نقطه عطفی در روابط سیاسی ایران و انگلیس دانست چرا که با انقلاب اکتبر 1917م، سلسله¬ی قاجار از حمایت روسیه محروم شد و هنگام آن رسیده بود که رقیب دیرینه¬ی او، انگلیس بدون نیاز به تقسیم منابع با رقیب به تدریج حضور گسترده¬ی خود را در ایران بیش از پیش تثبیت نماید.
استنادات نقش انگلستان در به قدرت رسیدن رضاخان
امروزه دیگر، با آشکار شدن اسناد و مدارک موجود، تردیدی در نقش عوامل بریتانیایی در راهاندازی و پیشبرد اهداف کودتا وجود ندارد. در این میان خاطرات ژنرال آیرونساید و نیز وصیتنامه¬ی محرمانه¬ی اردشیر جی ریپورتر و دیدگاه مورخین و محققین تاریخ معاصر ایران، آشکارا و به وضوح از نقش عوامل بریتانیا در تمهید کودتای سوم اسفند 1299 پرده بر میدارد.
الف: دیدگاه جان فوران:
جان فوران در کتاب مقاومت شکننده در مورد کودتای سوم اسفند و حد و حدود نقش بریتانیا در آن میگوید: بی آن¬که به راه افراط و تفریط برویم بریتاینا نقش مهمی در کودتا داشته است. شواهد موجود مؤید آنند که وزارت خارجه¬ی بریتانیا نقش چندانی در کودتا نداشت امّا مقام¬های برجسته¬ی نظامی و پرسنل سفارتخانه¬ی بریتانیا در ایران در تدارک کودتا نقش تعیین¬کنندهای داشتهاند.[4] چرا که رضاخان با حمایت آیرونساید در زمستان 1299 به مقام فرماندهی فوج قزاق رسید، آیرونساید در خاطراتش مینویسد: یک دیکتاتور نظامی میتواند مشکلات ایران را حل کند و ما امکان پیدا میکنیم بی هیچ دردسری قوایمان را از ایران بیرون ببریم.[5]در روز 25 بهمن 1299 آیرونساید به بغداد فراخوانده شد و به رضاخان یادآور شد که از آن پس او فرمانده قوای قزاق است و میتواند هر طور مناسب میداند عمل کند و تنها از رضاخان قول گرفت که احمدشاه را از سلطنت خلع نکند.
آیرونساید در 4 اسفند 1299 در خاطرات خود مینویسد: رضاخان در تهران کودتایی ترتیب داده است اما صادقانه به من قول داده است که کاری به کار شاه نداشته باشد و به او وفادار بماند.[6]عصر روزی که کودتا به وقوع پیوست سرتیپ هیک از سفارت بریتانیا به فرمانده سوئدی ژاندارمری تهران گوشزد کرد مقاومت در برابر قزاقان بیفایده است و روز بعد از وقوع کودتا هرمن نورمن وزیرمختار بریتانیا که در قبل از کودتا در جریان کودتا بود به احمدشاه توصیه کرد به خواست کودتاگران تن در دهد. بعد از وقوع کودتا نرمن به دولت متبوع خود توصیه کرد از رژیم جدید حمایت کند زیرا برای منافع بریتانیا مناسب¬ترین دولتی است که میتوانست پدید آید.[7]ب: جواد شیخ¬الاسلامی:
شیخ¬الاسلامی معتقد است هر محقق یا مورخ بی¬غرضی که کمترین آشنایی با جریانات سیاسی این دوره از تاریخ ایران داشته باشد میداند که طراح و نقشه¬کش حقیقی کودتای سوم اسفند کسی جز آیرونساید نبوده است. ملاقات¬های تاریخی وی با رضاخان در قزوین و تشویق کردن او به انجام کودتا در اغلب اسناد سیاسی معتبر این دوره از جمله در خاطرات خود آیرونساید به وضوح تمام منعکس است. وی که در این تاریخ قرار بود برای تصدی پست مهمی عازم بغداد گردد یک هفته پیش از ترک ایران تمام تعلیمات و ترتیبات کودتا را داده بود و همان روزی (اول اسفند، 1299) که قرار بود قوای نظامی رضاخان از قزوین به تهران حرکت کنند. آیرونساید نیز با یک هواپیمای دو موتوره¬ی نظامی قزوین را به قصد بغداد ترک کرد.[8]ژنران آیرونساید در ذیل حوادث مربوط به 23 فوریه¬ی1921م پنجم اسفند 1299 در یادداشت¬های خود چنین مینویسد «اطلاع پیدا کردم که رضاخان نقشه¬ی کودتا را با موفقیت در تهران اجرا کرده است. وی به آن قولی که در قزوین به من داده بود که متعرض شاه نشود مردانه عمل کرده و اخلاص خود را به مقام سلطنت نشان داده است… تصور میکنم همه¬ی مردم ایران بر این عقیده باشند که نقشه¬ی کودتا را من کشیده و اجرای آن¬را پشت پرده نظارت کردهام و اگر راست مطلب را بخواهم بنویسم حقیقت هم همین است.»[9]ج: نیکی کدی:
خانم نیکی آر، کدی در کتاب ریشههای انقلاب ایران در رابطه با نقش انگلیس در کودتای سوم اسفند 1299 مینویسد: مدارک کتبی که بر شرکت غیر نظامی انگلیس در این کودتا دلالت کند در دست نیست. اما اکنون این مطلب روشن شده که فرمانده نیروهای انگلیسی در ایران، ژنرال آیرونساید، ابتدا به رضاخان کمک کرد که قدرت را در تیپ قزاق به دست آورد و سپس او را به انجام کودتا تشویق نمود.[10]نیکی کدی در کتاب دیگرش ایران دوران قاجار و بر آمدن رضاخان در تحلیل نقش انگلیس میگوید: اسنادی که اکنون در دسترس است نشان میدهد که انگلیسیها بر طراحی کودتا یا آنچه که رهبران پس از به قدرت رسیدن میبایست انجام می¬دادند، نظارت نداشتهاند. انگلیسیها با واداشتن احمدشاه به اخراج افسران روسی بریگاد قزاق در مهر 1299 غیر مستقیم راه را برای کودتاگران هموار کردند. ژنرال آیرونساید، فرمانده سپاهیان انگلیس که بر قزاق نفوذ داشت و انگلیسیهای دیگر کمک به آموزش قزاق-ها و ژاندارمری را بر عهده داشتند. آیرونساید روی رضاخان انگشت گذاشت و او را به مقام فرماندهی قزاق¬ها ارتقا داد. او (آیرونساید) در خاطراتش مدعی است که در تشویق و تأیید کودتا نقش داشته است. اسلحه و ساز و برگ قزاق¬های قزوین را انگلیسیها تأمین میکردند و حقوقشان را نیز آنها میپرداختند.
بعداً انگلیسیها بین سیدضیاء و قزاق¬ها واسطه شدند. سپس نورمن وزیرمختار انگلیس در اوایل فوریه (بهمنماه) به کلنل اسمیت پیشنهاد کرد سپاه قزوین را جانشین قزاق¬های سرکش تهران کند و در زمان ورود نیروهای رضاخان به تهران نورمن به رئیس سوئدی پلیس توصیه کرد دخالت نکنند و به شاه نیز توصیه کرد به¬عنوان تنها راه چاره به خواستههای آنها تن در دهد.[11]
اردشیر جی ریپورتر در وصیتنامه¬ی خود مینویسد: …به دستور وزارت جنگ در لندن و نایب¬السلطنه در هند، همکاری نزدیک ژنرال آیرونساید و من آغاز گردید. من برای نظرات رضاخان درباره¬ی نیروی قزاق اعتبار فراوانی قایل بودم و سرانجام او را به آیرونساید معرفی کردم. آیرونساید همان خصایلی را در رضاخان میدید که من دیده بودم و هر دو برای این مرد احترام زیادی قائل بودیم، با تدابیر زیاد کلنل، فرمانده و افسران روسی، لشکر قزوین را ترک گفتند و امور لشگر به دست فرمانده نیروهای انگلیس در شمال ایران اداره میشد. ملاقات آیرونساید با رضاخان و تکرار آن حمایت انگلیس از رضاخان باعث شد و سرانجام کودتا شکل گرفت.[12]د: حسین مکی:
مؤلف تاریخ بیست ساله¬ی ایران معتقد است افرادی از جمله سردار اسعد بختیاری از مالکین بزرگ و صاحب نفوذ، سالار جنگ از فئودال¬ها و صاحب گروه¬های مسلح، نصرتالدوله فیروز طرفدار قرارداد 1919م و سیدضیاءالدین مدیر روزنامه¬ی رعد و متمایل به سیاست انگلیس برای کودتا از طرف انگلستان در نظر گرفته شده بودند.[13]
در نهایت بنابر پیشنهاد آیرونساید رضاخان فرمانده لشکر قزاق گردید و در آستانه¬ی تصرف تهران سفارت انگلیس با ژاندارمری و گروه¬های مسلح تماس گرفت که در مقابل تصرف تهران مقاومت نکنند و به یگان¬های ژاندارمری که مأمور پیشگیری شدند اسلحه کافی داده نشد و ضامن توپ¬ها را نیز بسته بودند. نورمن سفیر انگلیس ضمن ملاقات با شاه و دادن خبر کودتا، ضرورت آن¬را برای برقراری امنیت یادآور شده بود.[14]
آیرونساید در خاطرات خود مینویسد: آنچه ایران میخواست یک رهبر بود. من در این کشور تنها یک نفر را دیدم که توانایی رهبری را داشت. او رضاخان بود. مردی که در رأس تنها نیروی مسلح کارآی کشور قرار میگرفت.[15]
آخرین گفتگویی که بین رضاخان و آیرونساید صورت گرفت، آیرونساید حاضر شد با دو شرط به رضاخان اجازه دهد که قدرت را در تهران بدست گیرد:
1) وی متعهد گردد که در حین خروج انگلیسی¬ها از ایران آنها را مورد حمله قرار ندهد.
2) برای سرنگونی شاه دست به یک اقدام قهرآمیز نزده و یا وقوع چنین اقدامی را اجازه ندهد.
آیرونساید می¬نویسد رضاخان در مورد هر دو خواسته¬ی من قول قاطعانه داد که طبق میل ما عمل نماید.[16]در خاطرات ارتشبد حسین فردوست نیز آمده است: رضاخان عامل انگلیس بود و در این تردیدی نیست. کودتای 1299 هـ . ش طبق اسنادی که دیده¬ام و یا شنیده¬ام در ملاقات ژنرال آیرونساید انگلیسی با رضاخان، با حضور ضیاءالدین طباطبایی برنامه¬ریزی شده و پس از کودتا هم پنج سال طول کشید تا رضاخان، به سلطنت رسید. در این مدت، رضاخان سردارسپه و وزیر جنگ و نخست¬وزیر شد.[17]یحیی دولتآبادی، سیدضیاءالدین مدیر روزنامه¬ی رعد و رفقای کمیتهای او ــ کمیته¬ی آهن و فولاد یا کمیته¬ی زرگنده ــ را قوه¬ی ایرانی سیاسی و رضاخان سرتیب قزاق را قوه¬ی اجراکننده¬ی نظامی برای کودتای سوم اسفند میداند که اسمایس انگلیسی دستوردهنده و اداره¬کننده¬ی آن می¬باشد و محمودخان مدیرالملک، مسعودخان سرهنگ، منوچهرخان طبیب و میرزا کریم¬خان گیلانی را از اعضای آن معرفی میکند و معتقد است : «…کمیته¬ی زرگنده مرکز سیاست انگلیس است در تهران در قسمتی که باید به دست ایرانیان انجام بگیرد.»[18]رضاخان در حضور حاج میرزا یحیی دولتآبادی و دکتر مصدق و دیگران به صراحت از حمایت بی¬دریغ بریتانیا برای عملی ساختن کودتا سخن گفته بود.
ه: یحیی دولتآبادی:
یحیی دولتآبادی در حیات یحیی صریحا از قول سردار سپه چنین نوشته است که سردار سپه در حضور مستوفیالممالک، میرزاحسن مشیرالدوله، دکتر مصدق، تقیزاده، علاء، و دو تن از وزرای دولت یعنی مخبرالسلطنه و فروغی اظهار داشته: مثلا خود مرا انگلیسی¬ها روی کار آوردند؛ ولی وقتی روی کار آمدم به وطنم خدمت کردم. همین مطلب را هم دکتر مصدق با کمی اختلاف بدین عبارت گفته است : …به خاطر دارم که سردار سپه نخستوزیر، در منزل من با حضور مرحومان مشیرالدوله و مستوفیالممالک و حاج میرزا یحیی دولتآبادی و آقایان مخبرالسلطنه و تقیزاده و علاء اظهار کرد مرا انگلیسی¬ها آوردند ولی ندانستند با چه کسی سروکار دارند. [19]البته ناگفته نماند کودتای سوم اسفند بدون مساعدت و حمایت نیروهای داخلی و خاصه کمیته¬ی زرگنده و اعضای آن که همواره با سفارت انگلیس مرتبط بودند محقق نمیشد. میرزا کریم¬خان رشتی که یکی از مرموزترین اعضای کمیته¬ی زرگنده است، صریحا به نقش واسطهگری خود میان سفارت انگلیس و رضاخان اشاره کرده است.[20]
بدین ترتیب برای صاحب منصبان انگلیسی تقاضای ده قطعه نشان شیر و خورشید و برای ژنرال آیرونساید نیز نشان درجه اول شیر و خورشید با حمایل سبز تقاضا میشود که دولت به پاس عملی شدن کودتا به آنها اعطا نماید.[21]
همچنین امیل لوسوئر در تأیید و اثبات نقش انگلیسیها در راهاندازی کودتای 1299 مینویسد: «قزاقها از قزوین که مهمترین پایگاه نیرهای نظامی انگلیس در شمال ایران است، به راه افتادند. در این شهر که همه چیز، حتی نام خیابانها انگلیسی است، به چه کسی میخواهند بقبولانند که مقامات ایرانی و صاحبان قدرت از حرکت بیش از 2500 نفر نظامی مسلح و مکمل بیخبر بودهاند.؟ و یا از نیات واقعی ایشان اطلاع نداشتهاند؟ و یا این که نتوانستهاند جلوی اجرای نقشههای ایشان را بگیرند؟ از این مهمتر و جالبتر این¬که چند روز پیش از حرکت شورشیان به سمت تهران سه هزار سرباز انگلیسی به قزوین فراخوانده شده بودند تا خلاء ایجاد شده از حرکت قزاقها را پر کنند. دیکتاتور به گرفتن دستورالعمل از سفارت انگلیس ادامه میدهد. او هیچ چیز را پنهان نمیکند…».[22]
زمینه¬ها و اهداف انگلستان در راه¬اندازی کودتا در ایران
1. تأمین امنیت هندوستان: یکی از اساسی¬ترین اهداف منطقهای انگلستان تأمین امنیت هندوستان بود که در سیطره¬ی کمپانی هند شرقی قرار داشت. این منطقه که توسط رژیم بلشویکی مورد تهدید قرار گرفته بود انگلستان را در اندیشه¬ی ایجاد خط حائلی در مقابل نفوذ شوروی به این منطقه فرو برد. بنابراین با وجود دولت مقتدر و قوی در ایران دولت انگلستان میتواند در حفظ و نگهداری هندوستان آسایش خاطر داشته باشد.
2. حفظ موقعیت انگلستان در خلیج فارس بخاطر وجود منابع نفتی در این منطقه و به ویژه ایران که با دولت انگلستان قرارادادهای نفتی داشت.
3. حل مشکلات ناشی از حضور مستقیم سربازان انگلیسی که افزون بر هزینههای سنگین نگهداری و تأمین آنها به تنفر عمومی و بدبینی مردم را نیز به دنبال داشت. در نتیجه آنها گاهی از سوی مردم مورد تعرض واقع میشدند و از طرف دیگر افکار عمومی مردم انگلستان نیز فشار میآورد. بنابراین دولت انگلستان برای حل این وضعیت ناگوار و در اندیشه¬ی یک نیروی جایگزین مقتدر که حفاظت از منافع این کشور را به عهده بگیرد، تمهیدات کودتا را در ایران فراهم ساخت.[23]روز بعد از کودتا احمد شاه با فشار انگلیسیها و نظامیان، طی دست خطی، سیدضیاءالدین طباطبایی را به ریاست وزرایی منصوب میکند و رضاخان رئیس دیویزیون قزاق نیز با اعلام حکومت نظامی، اولین بیانیه¬ی خود را صادر میکند.[24]
________________________________________
[1]. علویان، مرتضی؛ و ملکی، علی؛ و اخترشهر، علی؛ طرحی نو در تبیین انقلاب اسلامی، قم، نشر پاد اندیشه، چاپ سوم، 1385، ص40.
[2]. زرگر، علی¬اصغر؛ تاریخ روابط سیاسی ایران و انگلیس در دوره¬ی رضا شاه، ترجمه¬ی کاوه بیات، تهران، نشر پروین، چاپ اول، 1372، صص 56 – 50.
[3]. جمعی از نویسندگان؛ انقلاب اسلامی ایران، قم، نشر معارف، چاپ سی¬و¬چهارم، 1385، ص73.
[4]. فوران، جان؛ مقاومت شکننده، ترجمه¬ی احمد تدین، تهران، مؤسسه خدمات فرهنگی رسا، 1383، چاپ پنجم، صص 302و 301.
[5]. آیرونساید، سرادموند؛ خاطرات سری آیرونساید، تهران، رسا، چاپ اول، 1373،صص 203-240.
[6]. همان.
[7]. فوران، جان؛ پیشین.
[8]. شیخ الاسلامی، جواد؛ قتل اتابک و شانزده مقاله¬ی تحقیقی دیگر، تهران، کیهان، چاپ دوم، 1368، ص 286
[9]. آیرونساید، سرادموند؛ پیشین.
[10]. کدی، نیکی؛ ریشههای انقلاب ایران، ترجمه¬ی عبدالرحیم گواهی، تهران، قلم، چاپ دوم، 1377، ص 138
[11]. کدی، نیکی؛ ایران دوران قاجار و بر آمدن رضاخان، ترجمه¬ی مهدی حقیقت¬خواه، تهران، ققنوس، چاپ اول، 1381، ص 137.
[12]. مدنی، سید جلال¬الدین؛ تاریخ تحولات سیاسی و روابط خارجی ایران، تهران، پایدار، چاپ اول، 1376، جلد سوم، ص 219
[13]. مکی، حسین؛ تاریخ بیست ساله¬ی ایران، تهران، علمی، 1380 ، جلد اول ، صص 150 ـ 154.
[14]. مدنی، جلال¬الدین؛ تاریخ سیاسی معاصر ایران، قم، دفتر انتشارات اسلامی وابسته به جامعه¬ی مدرسین حوزه¬ی علمیه¬ی قم، چاپ اول، 1361، جلد اول، ص 98.
[15]. آیرونساید، سرادموند؛ پیشین.
[16]. زرگر، علی¬اصغر؛ پیشین، ص 69.
[17]. فردوست، حسین؛ ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، تهران، اطلاعات، چاپ چهارم، 1371، ج 1، ص 82
[18]. دولتآبادی، یحیی؛ حیات یحیی، تهران، ابن سینا، 1331، ج 4، صص 151و 227.
[19]. مکی، حسین؛ پیشین، پاورقی ص 164.
[20]. فردوست، حسین؛ پیشین، ص 83.
[21]. سند شماره¬ی 4، از مجموعه اسناد پهلوی¬ها ج 1.
[22]. لوسوئر، امیل؛ زمینهچینیهای انگلیس برای کودتای، ترجمه¬ی ولی¬الله شادان، تهران، اساطیر، چاپ اول، 1373، صص 141ـ 142.
[23]. زهیری، علی¬رضا؛ عصر پهلوی به روایت اسناد، قم، معارف، 1379، چاپ اول، صص 21 ـ 18.
[24]. همان، ص 22.
در اینکه در رژیم گذشته طرح ها و پروژه هایی در کشور ساخته یا طراحی شده تردیدی وجود ندارد ، اما نکته ای که باید مورد توجه قرار بگیرد این است که آیا همه آنچه در این زمینه صورت گرفته است در راستای خدمت به کشور و مردم بوده یا برخی از آنها اهداف دیگری را دنبال می کرده است؟ به نظر می رسد برخی از طرح هایی که در کشور در دوران پهلوی انجام شد ، بیش از آنکه به منافع کشور و مردم توجه داشته باشد ، در راستای منافع قدرتهای استعماری بود که نمونه بارز آن احداث راه آهن توسط رضا شاه در کشور است که به عنوان یکی از اقدامات شاخص وی برشمرده می شود در حالی واقعیت چیز دیگری بود.
« ماجرای احداث راه آهن»
اگرچه راهآهن فینفسه میتواند برای کشور مفید واقع شود، در آن هنگام دو مسئله در این زمینه وجود داشت: نخست آنکه آیا با توجه به مجموعه شرایط اقتصادی حاکم بر کشور، احداث راهآهن در اولویت بود یا آنکه اگر سرمایۀ اختصاصیافته به آن، مصروف اقدامات صنعتی دیگر میشد، دستاوردهای بهتر و بالاتری برای بهبود اوضاع اقتصادی کشور در برداشت؟ دوم آنکه اگر بنا بر احداث راهآهن بود، بهترین و مناسبترین مسیری که میبایست انتخاب میشد، کدام بود؟ در این زمینه دلسوزان کشور معتقد بودند مسیر شرقی غربی با توجه به اینکه ایران را از یکسو به هندوستان و از سوی دیگر به اروپا متصل میکرد، دارای اولویت کامل بود و برای مردم ایران منافع بسیاری در برداشت، حال آنکه انتخاب مسیر جنوبی شمالی، در حقیقت در چهارچوب طرحها و برنامههای نظامی انگلیس میگنجید؛ کما اینکه از زمان عقد قرارداد رویتر، انگلیسیها همواره میکوشیدند عبور مرور خویش را از مناطق جنوبی کشورمان که منطقۀ نفوذ و استقرار آنان به شمار میآمد به سمت مناطق شمالی، که همجوار با قفقاز و آسیای میانه بود، تسهیل کنند و سرانجام نیز با سرمایۀ ملّت ایران به این هدف نائل شدند و منافع آن را در وقایع جنگ جهانی دوم بردند. دراینباره جا دارد به آنچه دکتر مصدق بیان کرده است توجه شود: «در خصوص راهآهن مدت سه سال، یعنی از سال ۱۳۰۴ تا ۱۳۰۶، هر وقت راجع به این راه در مجلس صحبتی میشد و یا لایحهای جزء دستور قرار میگرفت من با آن مخالفت کردهام؛ چونکه خط خرمشهر بندرشاه خطی است کاملاً سوقالجیشی و در یکی از جلسات حتی خود را برای هر پیشامدی حاضر کرده گفتم هرکس به این لایحه رأی بدهد خیانتی است که به وطن خود نموه است که این بیان در وکلای فرمایشی تأثیر ننمود، شاه فقید را هم عصبانی کرد و مجلس لایحۀ دولت را تصویب نمود… در جلسۀ ۲ اسفند ۱۳۰۵ مجلس شورا گفتم برای ایجاد راه دو خط بیشتر نیست: آنکه ترانزیت بینالمللی دارد، ما را به بهشت میبرد و راهی که بهمنظور سوقالجیشی ساخته شود ما را به جهنم و علت بدبختیهای ما هم در جنگ بینالملل دوم همین راهی بود که اعلیحضرت شاه فقید ساخته بودند. ساختن راهآهن در این خط هیچ دلیل نداشت جز اینکه میخواستند از آن استفادهای سوقالجیشی کنند و دولت انگلیس هم در هر سال مقدار زیادی آهن به ایران بفروشد و از این راه پولی که دولت از معادن نفت میبرد وارد انگلیس کند… چنانچه در ظرف این مدت عواید نفت به مصرف کار[خانة] قند رسیده بود رفع احتیاج از یک قلم بزرگ واردات گردیده بود و از عواید کارخانههای قند هم میتوانستند خط راهآهن بینالمللی را احداث کنند که باز عرض میکنم هرچه کردهاند خیانت است و خیانت».(دکتر محمد مصدق، خاطرات و تألمات مصدق، به کوشش ایرج افشار، تهران: انتشارات علمی، ۱۳۶۵، ص349-352)
روز چهارم اسفند 1305 شمسی لایحه تأسیس راهآهن سراسری ایران به تصویب نمایندگان مجلس شورای ملی رسید.
یکی از مهمترین لایحه هایی که در سال 1305 شمسی به مجلس ارائه شد، لایحه تأسیس راه آهن سراسری بود که بحث های فراوانی درپی داشت. این لایحه از سوی مهدیقلی هدایت، وزیر فواید عامه به مجلس شورای ملی ارایه شد.
مهدیقلی هدایت (مخبرالسلطنه) در کتاب «خاطرات و مخاطرات» خود درباره طرح احداث خط آهن محمره (خرمشهر) به جز (بندر گز) مینویسد: « اول اسفند 1305 من پیشنهاد راهآهن را به مجلس بردم. منالغرائب، مصدقالسلطنه مخالف شد که در عوض قندسازی باید دایر کرد. راهآهن منافع مادی مستقیم ندارد. گفتم از راهآهن منافع مادی مستقیم منظور نیست. منافع غیرمستقیم راهآهن بسیار است. نظمیه یا نظام هم منافع مادی ندارد، ضروری مصالح مملکتاند. قند هم به جای خود تدارک خواهد شد و اثبات شیء نفی ما عـدا نمیکند.» دکتر مصدق اعتقاد داشت که هزینه و زمان اجرای چنین طرحی توجیه اقتصادی و فنی ندارد.
تا سالها راهآهن سراسری ایران همچنان که دکتر محمد مصدق پیشبینی کرده بود تنها به عنوان یک خط حمل و نقل داخلی برجای ماند و به علت محدودیت روابط ایران و اتحاد شوروی هرگز به طور عمده و مقرون به صرفه از این خط استفاده نشد. دولت بریتانیا از همان ابتدا اعتقاد داشت که این خط آهن از شمال به جنوب کشیده شود، تا بتواند جهت حمله احتمالی به روسیه و سپس شوروی پس از انقلاب اکتبر 1917 استفاده شود.
حسین مکی در کتاب تاریخ بیست ساله ایران نقل می کند که احمدشاه نیز در پاسخ به پیشنهاد انگلیسیها برای مفتوح ساختن باب مذاکره در مورد کشیدن راهآهن گفت: «راهآهنی که به صلاح و صرفه ایران است، راهآهنی است که از دزداب (زاهدان فعلی) شروع میشود و مسیر آن به اصفهان و تهران باشد و از آنجا به اراک و کرمانشاه متصل شود، یعنی از شرق به غرب ایران، چنانکه از زمان داریوش هم راه تجارت هندوستان در آسیا و سواحل مدیترانه همین راه بوده است و این راه برای ملت ایران نهایت صرفه را از لحاظ تجارت خواهد داشت، ولی راهآهن عراق به منجر خزر فقط جنبه نظامی و سوقالجیشی دارد و من نمیتوانم پول ملت را گرفته یا از کشورهای خارج وام گرفته و صرف راهآهنی که فقط جنبه نظامی دارد نمایم.» و در ادامه نیز نقل می کند که نایبالسلطنه هندوستان در سال 1291 شمسی در مجلس عوام انگلستان گفته است: « در مدت 20 سال تأیید کردند که هندوستان باید محاط باشد، در یک حلقه کوهها و صحراها که بدون تلفات زیاد و پول، غیرقابل عبور باشد. این سیاست، هندوستان را از هر حملهای حراست کرده و هیچ ملتی حق عبور از این منطقه حمایت شده را نداشت؛ اما اگر این راهآهن، راهآهن غربی- شرقی ایران ساخته میشد، آن وقت تمام آن سیاست به خطا بوده و به ما میگویند، این اصول را نپذیرید که سیاست حقیقی هند عبارت است از باز کردن سرحدات آن به طرف مغرب.»
با اینکه همگان به سودمندی راهآهن شرق و غرب چه از لحاظ تجاری و چه از لحاظ نظامی، آگاه بوده و اعتقاد داشتند که این مسیر کاربردهای فراوانی دارد، ولی رضاشاه آن را نپذیرفت. میتوان تصور کرد که این موضع رضاشاه در درجه اول مربوط به نفوذ انگلیس بر ارکان دولتش بود و از سویی رضاشاه همیشه نسبت به روسیه نظر نامساعدی داشت و در آن هنگام مخالفت با شوروی را ارجح میدانست.
دنیس رایت در کتاب انگلیس ها در میان ایرانیان مینویسد:« تا پایان دوره قاجار هیچ خط آهن طویلالمسافتی در ایران کشیده نشده بود، در نتیجه هیچگونه قصوری که از جانب بریتانیا باشد، نبود . جولیوس دو رویتر از میان جنبههای متعدد امتیاز وسیع و همه جانبهای که در سال 1872 از شاه کسب کرده بود، در وهله نخست به راهآهنی دل بسته بود که امید داشت بین دریای خزر و خلیج فارس بکشد. دولت بریتانیا از خطری که روسیه را متوجه ایران ساخته بود، بیش از پیش نگران شده بود. سخت عقیده داشت که چنانچه راهآهنی بین خلیج فارس و درون ایران موجود نباشد، کمک نظامی بریتانیا به ایران در صورت حمله روسیه از شمال غیرممکن خواهد بود.»
روز یکشنبه 23 مهرماه 1306 در بیرون دروازه گمرک، کلنگ راه آهن توسط رضاشاه بر زمین زده شد و تکمیل آن 11 سال به طول انجامید و هزینه آن عمدتا از محل مالیات ویژهای که بر چای و قند و شکر تامین شد و کسری آن نیز از طریق وامهای بانکی و اعتبارات دولتی فراهم گردید .
اولین کمپانی که در امر نقشه برداری و ساختمان راه آهن سراسری نماینده اش را به ایران فرستاد کمپانی ساختمانی یونس آمریکایی بود. پس از بررسی های متعدد که توسط مهندسان مشاور آمریکایی انجام شد ، مقرر گردید که مرحله نخست خط آهن در جهت کلی شمال شرقی- جنوب غربی از دریای خزر به خلیج فارس احداث گردد . ملاحظات سیاسی و نظامی بیش از همه ذهن رضاشاه را مشغول کرده بود . ملاحظاتی چون پرهیز از احداث هرگونه خط شمال به جنوب و شرق به غرب و یا دوری گزیدن از مرزهای هند، عراق و ترکیه هم دوری گزیند و حتی الامکان نیز از خطوط آهن شوروی در آذربایجان شوروی و جمهوری های آسیای میانه و نیز از شبکه راه آهن بریتانیا در عراق و هند فاصله گیرد . همچنین تصمیم گرفتند که خط به هیچ شهر بزرگ به استثناء پایتخت نرود و بیشتر از مناطق چادرنشین که تسلط بر آنها برای حکومت مرکزی اهمیت شایان دارد، بگذرد.
می توان گفت راه آهن سراسری ایران در حقیقت یک خط آهن نظامی برای امپراتوری انگلیس بود و نه یک راه آهن تجارتی و ترانزیت یا مسافرتی برای ایرانیان . امپراتوری انگلیس از اینگونه راه آهن ها در همه مستعمرات خود از جمله هند و مستعمرات آفریقایی ساخته بود و این خط آهن نیز یکی دیگر از آنها به شمار میرفت . زرنگی بزرگ انگلیسیها در این مورد آن بود که برای ساختن این راه آهن حتی یک لیره خرج نکرد .
دولت انگلیس پس از پایان جنگ اول مهمترین دشمن خود را بلشویکهای روسیه می دانست و سعی داشت در موقعیت مناسب نفرت خود را آشکار کند . نظامیان انگلیس بهترین نقطه برای حمله ای احتمالی به شوروی را ناحیه صحراهای مسطح و کم جمعیت ترکمنستان و قزاقستان تشخیص می دادند و لذا به رضاخان تحمیل نمودند تا راه آهن را به آن ناحیه برساند تا در حداقل زمان و کوتاهترین مسیر ممکن خود را از خلیج فارس به شوروی برسانند و با ساختن بندری کوچک در نقطه انتهایی راه آهن سراسری در جنوب شرقی دریای خزر ، قطعات کشتیهای جنگی خود را سریعا به دریای خزر رسانده و با ساخت آن، دریای خزر را در اختیار بگیرند و از ناحیه شرق دریای مازندران به داخل خاک شوروی نفوذ کرده و سرزمینهای کم جمعیت این ناحیه را به سرعت تصرف کنند .
روزنامه های غربی در آن زمان نوشتند که شاه ایران راه آهنی ساخته که از«هیچ کجا به هیچ کجا میرود» . از بندری بی نام و نشان در خلیج فارس به بندری بلا استفاده در حاشیه شرقی دریای مازندران . مسیر واقعی راه آهن شمالی جنوبی ایران که حتی از زمان قاجار پیشنهاد شده بود و سپس مجالس اول ایران آن را تصویب کرده بودند بدلیل عدم تخصیص بودجه بلاتکلیف ماند . خط آهنی که از بندر عباس به شیراز و اصفهان رفته و با عبور از تهران به مهم ترین بندر تجارتی آن زمان یعنی بندر انزلی می رفت .
(www.mashreghnews.ir/fa/news/398610)
« رژیم پهلوی در مسیر خدمت یا خیانت به کشور»
صرف نظراز اهدافی که رژیم پهلوی در اجرای این گونه طرح ها و پروژه ها در کشور دنبال می کرد ، با توجه به اینکه این طرح ها به طور عمده از سوی متخصصان خارجی و غیر ایرانی انجام می گرفت و روند کلی حرکت کشور به سمت وابستگی بیشتر به کشورهای دیگر قرار داشت و به ظرفیت های کشور و کشاورزی ، صنعت و تولیدات داخلی هیچ توجهی نمی شد ، ادامه چنین روندی به وابستگی کامل کشور می انجامید و نمی توانست توسعه و پیشرفت پایداری در کشور را به ارمغان بیاورد و به عنوان خدمت این رژیم محسوب گردد .
صرف نظر از افرادی که نا دانسته ، برخی از اقدامات صورت گرفته در زمان شاه را بدون توجه به ماهیت آن به عنوان شواهدی بر پیشرفت و توسعه کشور و خدمت این رژیم بر می شمرند ، برخی از جریان ها چنین رویکردی را با
هدف تطهیر چهره رژیم پهلوی و سرپوش گذاشتن بر خیانت های آن به کشور و مردم و زیر سؤال بردن انقلاب اسلامی دنبال می کنند .به طور خاص پس از پیروزی انقلاب اسلامی، یک جریان تاریخنگاری فعال ظهور کرد که به پشتوانه حضور در محافل آکادمیک اروپا و آمریکا و برخورداری از ماهنامهها و فصلنامههای پژوهشی به تحریف تاریخ انقلاب و تطهیر رژیم پهلوی روی آورد. نمونه آثاراین طیف نیز به فارسی ترجمه شده که کتاب «در دامگه حادثه» خاطرات پرویز ثابتی، «معمای هویدا» نوشته دکتر «عباس میلانی» و تاریخ شفاهی دانشگاه «هاروارد» درباره ایران و انقلاب می توان اشاره کرد . این جریان که پیوندهای نزدیکی با سلطنتطلبان و بهائیان دارد، چند سالی است که به حیطه مستند سازی تاریخی – سیاسی در شبکه های ماهواره ای وارد شده و برای مثال، مستند «ده شب گوته» یا «از تهران تا قاهره» و اخیراً نیز مستند «انقلاب ۵۷» از تولیدات آنهاست. چنین کوششهایی با هدف «بزک کردن چهره رژیم پهلوی» نزد مردم و ارایه چهره ای مناسب و طرفدار پیشرفت و توسعه کشوراز آن و سرپوش نهادن بر جنایات ها و خیانت های آن و زیر سؤال بردن انقلاب اسلامی ، صورت می گیرد.
کتاب « پاسخ به تاریخ»که توسط شاه نگاشته شده را می توان آغاز گر چنین جریانی دانست که شاه در آن یک نوع ژشت ضد غربی گرفته و چنین وا نمود می کند که باافزایش قیمت نفت جلوی غربیها ایستاده و آنها به این دلیل به دنبال تلافی هستند و قصد دارند وی را به نحوی از سر راه خود بردارند.هم محمدرضا پهلوی و هم پدرش دچار توهمی شده بودند که ریشه آن به اتکای آنان از ابتدای امر به بیگانگان برمیگشت. از آنجا که بیگانه آنان را سر کار آورده بود و آنها میدانستند در حکومت و اداره کشور استقلال ندارند، همواره نگران بودند که حالا که انگلیسیها ما را انتخاب کردهاند، ممکن است تصمیم بگیرند گزینه بهتری جانشین و جایگزین ما نمایند. با تشدید مخالفتها در جریان انقلاب، محمدرضا پهلوی که اساسا برای مردم و هیچ نیروی دیگری قدر و ارزشی قائل نبود، تلاش کرد با توسل به بیگانگان که سنت همیشگی دربار پهلوی بود بر انقلاب مردم غلبه نماید، اما با وجود پشتیبانی جدی غربیها و ددمنشیهای شاه، انقلاب مردم مهار نشد و شاه از ایران گریخت. درچنین شرایطی شاه تلاش کرد با مبراکردن خود، اطرافیان و غربیها را بهعنوان علت سقوط خود معرفی نماید. جالب اینجاست که درهمان وضعیت نیز او باز به کمک غربیها برای اعاده سلطنت خود و یا حداقل پناه دادن به او التماس میکرد.
مطالعه وضعیت کلی کشور در آستانه انقلاب اسلامی و ماهیت وابسته و سرسپردگی افراطی شاه رژیمش به غرب به روشنی بی پایه و اساس بودن چنین ادعاهایی را اثبات می کند
در اینجا برای روشن شدن واهی بودن چنین ادعاهایی به فراز هایی از کتاب « پاسخ به تاریخ » در این خصوص و نقدها و ایرادهای آن اشاره می کنیم .
شاه در سومین بخش از این کتاب تحت عنوان «انقلاب سفید» به تشریح برنامهها و سیاستهای خود برای پیشرفت کشور پرداخته است و با استناد به انبوهی از آمار و ارقام تلاش کرده تا به تعبیر خویش چگونگی رهنمون ساختن جامعه به سوی تمدن بزرگ را تشریح نماید.
شاه با اختصاص فصل مستقلی به اصلاحات ارضی و ارائه آمارهایی از میزان واگذاری زمین و تسهیلات به کشاورزان، این اقدام را که نخستین اصل از «انقلاب سفید» به شمار میرفت، گامی بلند در جهت تقویت بنیه کشاورزی محسوب داشته است. اما با مراجعه به آمارهای ارائه شده از سوی بانک مرکزی میتوان سیر نزولی سریع سهم بخش کشاورزی را در تولید ناخالص داخلی طی سالهای پس از انجام اولین اصل انقلاب سفید، مشاهده کرد. براساس این آمار سهم بخش کشاورزی که در سال 1963 (1341) یعنی سرآغاز اصلاحات ارضی در تولید ناخالص داخلی 9/27 درصد بود، طی سالهای پس از این اقدام رو به کاهش گذارد و سرانجام در سال 1978 (1356) به پایینترین حد خود یعنی 3/9 درصد رسید.(محسن میلانی، شکلگیری انقلاب اسلامی؛ از سلطنت پهلوی تا جمهوری اسلامی، ترجمه مجتبی عطارزاده، تهران، انتشارات گام نو، 1381، ص124، به نقل از بانک مرکزی ایران: گزارش سالانه، تهران، قسمت مربوط به سالهای1977،1976،1975،1973)این در حالی بود که در آخرین سال حاکمیت رژیم پهلوی هنوز حدود 40 درصد از جمعیت فعال کشور در بخش کشاورزی حضور داشتند؛ لذا با توجه به سهم ناچیز این بخش در تولید ناخالص داخلی میتوان متوجه فقر حاکم بر این بخش از جمعیت کشور در آستانه انقلاب، گردید. بنابراین بیراه نیست اگر گفته شود اصلاحات ارضی نه تنها گام مثبتی در جهت پیشرفت و توسعه کشاورزی در کشور نبود، بلکه به اضمحلال و نابودی آن انجامید و سایه فقر و مسکنت را بر روستاها و روستاییان و کشاورزان این سرزمین گسترانید. در پی بروز چنین وضعیتی بود که وابستگی کشور به محصولات کشاورزی و نیز دامپروری که در ارتباط مستقیم با آن قرار داشت، رو به فزونی گذاشت، حال آن که پیش از آن، کشور در این زمینه از خودکفایی برخوردار بود. منظور از این سخن، انکار ضرورت بهبود شیوهها و روشهای کشاورزی سنتی در کشور نیست، اما باید دانست آنچه به نام اصلاحات ارضی صورت گرفت برخلاف تلاش شاه در این کتاب، نه تنها پیشرفت و منفعتی برای کشور نداشت، بلکه موجب نابودی همان وضعیت موجود نیز گردید و سهم کشاورزی در اقتصاد کشور را به پایینترین حد خود رسانید.
از سوی دیگر سیاستهای توسعه صنعتی کشور نیز که عمدتاً برمبنای صنایع مونتاژ پیریزی شده بود، از یک سو توانایی جذب انبوه بیکاران روستایی را نداشت و از سوی دیگر این صنایع اساساً از توانایی چندانی برای تقویت قدرت اقتصادی کشور برخوردار نبودند. توجه به این نکته نیز ضروری است که عمدهترین سرمایهگذاریها و فعالیتها در زمینه توسعه صنعت نفت صورت میگرفت؛ چرا که سهم آن در تأمین درآمدهای کشور، روز به روز افزایش مییافت و بدین طریق وابستگی کشور به درآمد نفت، نهادینه گردید. در کنار صنعت نفت، بخش خدمات نیز از رشد قابل ملاحظهای برخوردار بود که نتیجه آن گسترش بیرویه بخشهای اداری و تجاری و واسطهگری بود و به این ترتیب شاکله اقتصادی کشور، به ویژه پس از افزایش درآمدهای نفتی در سال 1352، بر این مبنا گذارده شد.
شاید بهتر باشد برای دریافتن نتیجه مجموعه فعالیتهایی که محمدرضا صفحات زیادی از کتاب خود را برای توضیح و تشریح آنها اختصاص داده است، به اظهار نظرهای برخی از وزرا و مسئولان رژیم پهلوی در این باره، رجوع نماییم. علینقی عالیخانی از مقامات عالیرتبه اقتصادی رژیم پهلوی که در اغلب سالهای دهه 40 نیز وزارت اقتصاد را برعهده داشت، طی مقدمهای که بر یادداشتهای اسدالله علم نگاشته، به تفصیل کارکردها و دستاوردهای رژیم پهلوی را در عرصههای مختلف مورد بررسی قرار داده است. در بخشی از این مقدمه میخوانیم: «… به گمان او [شاه] اصلاحات ارضی و اجتماعی موجب آزادی زنان و دهقانان و سهامدار شدن کارگران گشته و برنامههای بهداشت و آموزش رایگان، جامعه خوشبخت برپا ساخته بود و دیگر جایی برای شکایت و خردهگیری نبود. ولی جز در زمینه آزادی زنان که بیگمان گامهایی اساسی برداشته شد (البته در چارچوب سیاستها و ارزشهای رژیم پهلوی) در موردهای دیگر واقعیت وضع کشور با تصورات شاه تفاوتی کلی داشت. اصلاحات ارضی و از میان بردن بزرگ مالکی به راستی خدمت بزرگی بود، به شرطی که به دنبال آن نهادهای تازهای مانند شورای ده یا شرکتهای تعاونی- به معنای راستین و نه تبلیغاتی کلمه- جایگزین نظام پیشین میشد و دولت نیز با سیاست پیگیر و روشنی از آنها پشتیبانی میکرد، ولی در عمل به این امر آنچنان که باید توجه نشد و اعتبارات کشاورزی بیشتر صرف طرحهای بزرگ شد و دهقانان خرده پا کم و بیش فراموش گشتند. داستان مشارکت کارگران در سود سهام واحدهای صنعتی نیز در عمل تبدیل به یک یا دو ماه دستمزد اضافی در سال شد و هیچ ارتباطی با سود این واحدها نداشت. هنگامی نیز که قرار شد بخشی از سهام اینگونه شرکتها به کارگران واگذار شود، تورم و کمبود مسکن و خواربار چنان فشاری برگرده این طبقه وارد کرده بود که دیگر کسی با وعده صاحب سهم شدن و دریافت سود در آینده، دل خوش نمیداشت… برنامه آموزش و بهداشت رایگان نیز چندان معنایی نداشت. در 1355 تنها 75% از کودکان به آموزش دسترسی داشتند، آن هم در شرایطی که حتی در پایتخت مدرسهها تا سه نوبت کار میکردند و شمار شاگردان هر کلاس به 80-70 نفر میرسید. برپایه گزارش سال 1979 بانک جهانی، درصد اشخاص بالغ باسواد در 1975، در تانزانیا 66، در ترکیه 60 و در ایران 50 بیش نبود، همچنین در 1977 انتظار عمر متوسط (امید به زندگی) در ترکیه 60، در ایران 52 و در هندوستان و تانزانیا 51 سال بود. به زبان دیگر، چه در زمینه آموزشی و چه در زمینه بهداشتی، وضع ایران از کشورهایی که درآمد کمتر یا خیلی کمتر داشتند، بهتر نبود.» (یادداشتهای امیراسدالله علم، ویراستار علینقی عالیخانی، تهران، انتشارات مازیار و معین، ، 1380، ج 1، ص121-120)
اگر این اظهارات مقام برجسته اقتصادی رژیم پهلوی را با آنچه شاه در کتاب خویش مدعی شده است، مقایسه کنیم، به بسیاری از واقعیتها پی خواهیم برد. نکته قابل توجه در مطالب عالیخانی، تأکید وی بر تفاوت داشتن واقعیات موجود با «تصورات شاه» است. محمدرضا از آنجا که عادت به خود بزرگبینی داشت، فارغ از این که وضعیت واقعی اقتصاد، صنعت و دیگر امور جامعه و کشور در چه شرایطی قرار دارد، ایران و ایرانیان را تحت حکومت خویش، دارای بیشترین رشد اقتصادی و بهترین شرایط برای رسیدن به تمدن بزرگ تصور میکرد. از طرفی، دولتمردان رژیم پهلوی نیز به خاطر آشنایی با روحیات شاه، همواره سعی داشتند با ارائه آمار و ارقام بیمبنا، همین تصور را در ذهن او دامن بزنند و ضمن چاپلوسی و تملقگوییهای فراوان، رضایت خاطر شاه را فراهم آورند؛ بنابراین شاه همواره در تصورات خود غوطه میخورد و همین غفلت موجب بروز آشفتگیها و نابسامانیهای بسیار در امور مملکت میگردید. این خصلت محمدرضا، پس از فرار از کشور همچنان با او عجین است و خود را به طور واضح در کتاب «پاسخ به تاریخ» نیز نشان میدهد: «از آغاز انقلاب سفید (1963) کل در آمد ناخالص ملی از 340 میلیون به 5682 میلیون ریال افزایش یافت، که میتوان گفت طی فقط پانزده سال، درآمد ما شانزده برابر شد. حجم ذخایر ارزی که محک استحکام اقتصاد عمومی است، از 45 میلیارد به 1509 میلیارد ریال افزوده گردید. نرخ سالانه رشد اقتصادی، که سالها بالاترین مقام را در دنیا داشت، به 8/13 درصد در سال 1978 بالغ گشت و میانگین درآمد سرانه از 174 دلار در سال 1963 به 2540 دلار افزایش یافت. کشور ما، که تا 1973 در لیست کشورهای غنی صندوق بینالمللی پول جای نداشت، از 1974 به بعد مقام دهم را احراز کرد.» (محمد رضا پهلوی ، پاسخ به تاریخ ، ترجمه حسین ابوترابیان ، تهران : زریاب ، 1385، ص257-256) وی در جای دیگری به طرح این ادعا میپردازد: «ما در زمینههای مختلف سیاست و آموزش و پرورش و رفاه اجتماعی و توسعه از همه کشورهای در حال توسعه جلوتر بودیم. آخرین برنامه پنج ساله ما یک رشد سالانه 24 درصد را نوید میداد. این رشد در 1975 برمبنای قیمتهای جاری به 42 درصد بالغ شد که چهار برابر رشد سالانه ژاپن بود.» (همان ، ص297)
طبیعتاً اگر این اعداد و ارقام در خارج از محدوده «تصورات شاه» نیز واقعیت یافته بودند، دستکم وضعیت اقتصادی کشور در آخرین سالهای حاکمیت پهلوی میبایست با رشد سالانه 8/13 یا 26 یا 42 درصدی، در شرایط بسیار خوب و ایدهآلی باشد، اما پرواضح است که چنین نبود. گذشته از جداول و آمارهای رسمی بانک مرکزی، آنچه در خاطرات برخی رجال دوران پهلوی برجای مانده است، به صراحت از بحرانی شدن وضعیت اقتصادی در سالهای پایانی عمر رژیم پهلوی حکایت دارد. در یادداشتهای علم – وزیر دربار شاه و نزدیکترین فرد به وی- بارها از کمبودها و مشکلات اقتصادی برای عموم مردم، حتی احتمال بروزانقلاب سخن به میان آمده است: «3/11/54- افکار پیچیده دور و درازی میکردم، ولی مطلبی که مرا بیشتر تحت تأثیر داشت مذاکراتی بود که دیشب باعبدالمجید مجیدی رئیس سازمان برنامه و بودجه داشتم، چون چند تا پروژه مورد علاقه شاهنشاه را باید با او مذاکره میکردم. دیشب به منزل من آمده بود و به صورت وحشتناکی از کمی پول و هدر داده شدن پول در گذشته سخن میگفت که بینهایت ناراحتم کرد. یعنی وضع به طوری است که قاعدتاً باید به انقلاب بیانجامد.»(یادداشتهای امیراسدالله علم، ج5،ص452)
توجه به این نکته ضروری است که علم در پایان سال 1354، یعنی در اوج درآمدهای نفتی و بلندپروازیهای شاه، چنین نظری را ابراز میدارد، حال آن که اگر به مطالب شاه در کتاب «پاسخ به تاریخ» راجع به این برهه زمانی رجوع کنیم، ملاحظه میشود که او بهترین شرایط را در کشور به تصویر میکشد و رشد اقتصادی بالاتر از ژاپن را در تصورات خود به ثبت میرساند!
جالب این که دقیقاً مقارن با این اظهار نگرانی علم از وضعیت اقتصادی کشور، براساس یک سند برجای مانده از ساواک، جعفر شریفامامی که او نیز از بلندپایگان رژیم پهلوی و از برجستهترین عناصر فراماسون در کشور محسوب میشد، اوضاع را «در حد انفجار» توصیف میکند: «شخص مطلع و برجستهای میگفت دو روز قبل در جلسهای با شرکت شریفامامی رئیس مجلس سنا بودیم و خیلی جلسه خصوصی بود. رئیس سنا میگفت من اوضاع را خیلی بد میبینم. تمام مردم ناراضی در حد انفجار هستند. من که همه چیز دارم، میبینم وضع به نحوی است که شخص وقتی به خود میاندیشد عدم رضایت در باطن او مشاهده میشود و اضافه میکرد خیلی احساس وضع غیرعادی و آیندهای مبهم میکنم. در مورد نفت هم شریفامامی میگفت وضع را روشن نمیبینم و فایدهای هم ندارد که 24 میلیارد دلار به ما پول دادند. بیست میلیارد آن را که پس دادیم و حتی به انگلستان وام دادیم و چهار میلیارد بقیه هم به دست عوامل اجرایی از بین میرود و میخورند. اگر پولی نمیدادند بهتر بود. لااقل دلمان نمیسوخت و میگفتیم یک روز بالاخره پول وصول میشود. یعنی نفت به فروش میرسد و میتوانیم با پول آن کاری برای مردم و مملکت انجام دهیم.» (سند ساواک- 17/10/1354؛ به نقل از: ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، ج2، صص407-406)
با توجه به بسیاری از اینگونه اظهارات مقامات رژیم پهلوی که از نزدیک با واقعیات جامعه در تماس بودند، پرواضح است که وقتی شاه از رشد اقتصادی 13و24و42 درصدی سخن به میان میآورد، فارغ از این که ذکر چنین اعداد و ارقامی برای رشد اقتصادی حکایت از عدم درک صحیح وی از معنا و مفهوم «رشد اقتصادی» دارد، در تصورات شاهانه خویش مستغرق است. اسدالله علم در یادداشت روز 15/6/1348 خود با زیرکی تمام، به گونهای کنایهآمیز دلایل و زمینههای شکلگیری اینگونه تصورات نزد شاه را برای آیندگان به یادگار نهاده است:« سر شام شاهنشاه فرمودند بانک مرکزی گزارش میدهد 22% رشد اقتصادی در سه ماهه اول سال بالا رفته است. از من تصدیق خواستند. فرمودند آیا واقعاً تعجب نمیکنی؟ عرض کردم تعجب نمیکنم [و] باور [هم] نمیکنم. این گزارشات دروغ است. چون در حضور دیگران بود، شاهنشاه خوششان نیامد. من هم فهمیدم جسارت کردهام، ولی دیر شده بود! ماشاالله شاه آن قدر علاقه به پیشرفت کشور دارد که در این زمینه هر مهملی را به عرض برسانند قبول میفرمایند و به همین جهت گاهی دچار مشکلات مالی و مشکلات دیگر میشویم.» (یادداشتهای اسدالله علم، ج 1، ص257)
بیتردید بخش قابل توجهی از مشکلات اقتصادی کشور در آن دوران، به صرف هزینههای کلان در امور نظامی بازمیگشت. این نکته بر صاحبنظران پوشیده نیست که در یک برنامهریزی سنجیده به منظور دستیابی به توسعه و پیشرفت، باید تعادل میان حوزههای مختلف رعایت شود. طبیعتاً حوزه نظامی نیز برای یک کشور از اهمیت ویژهای برخوردار است که بیتوجهی به آن، میتواند امنیت ملی آن جامعه را در معرض خطرات جدی قرار دهد؛ بنابراین اگر شاه در قالب یک برنامه متعادل، درآمدهای ارزی کشور را به مصرف میرسانید، ضمن آن که در زمینه توسعه و تجهیز نظامی کشور گامهای مؤثری برمیداشت، وضعیت اقتصادی بهتری را نیز برای جامعه رقم میزد، اما عملکرد رژیم پهلوی در این زمینه کاملاً نامتعادل و نامعقول بود. علینقی عالیخانی به صراحت به این مسئله اشاره دارد: «هزینه نظامی ایران در سالهای واپسین شاهنشاهی به راستی سرسامآور بود و در 1977 (56-1355) به 6/10 درصد تولید ناخالص ملی رسید. در حالی که این درصد در فرانسه 9/3، در انگلستان 8/4، در ترکیه 5/5 و در عراق 7/8 بود. در آن سال ایران با همه همسایگان خود- از جمله عراق- روابط دوستانهای داشت و مورد هیچگونه خطر مستقیم از هیچ سو نبود و در نتیجه چنین هزینه چشمگیر نظامی را به هیچ وجه نمیتوان توجیه کرد.» (یادداشتهای اسدالله علم، جلد اول، ص84)
این در حالی است که شاه برای توجیه هزینههای سرسامآور نظامی، در کتابش عنوان میکند: «معنی سیاست دقیق استقلال ما این بود که به تسلیحات و ارتش احتیاج داشتیم. میخواستیم طوری مسلح شویم که امنیت ما در آن بخش از جهان اقتضاء میکرد.» (پاسخ به تاریخ ، ص261)
شاه اگرچه سعی دارد نظامیگری پرهزینه و ویرانگر خود را سیاستی مستقل و به منظور حفظ امنیت ملی ایران قلمداد کند، اما واقعیات تاریخی، این تلاش او را ناکام میگذارند. گذشته از وابستگی رژیم پهلوی به انگلیس و سپس آمریکا، پس از تصمیم انگلیس به خارج کردن نیروهای نظامیاش از منطقه خلیجفارس در سال 1971، نوعی خلأ قدرت در این منطقه به وجود میآمد که با توجه به حضور برخی رژیمهای چپگرا مانند عراق، سوریه و مصر، نگرانیهایی را برای بلوک غرب به رهبری آمریکا دامن میزد. از سوی دیگر اگرچه تهدید بالفعلی از جانب شوروی احساس نمیشد، اما به هر حال سیاست غرب برای حفظ و تقویت پرده آهنین گرداگرد بلوک شرق، از جمله مرزهای جنوبی اتحاد جماهیر شوروی، کماکان به عنوان یک ضرورت اجتنابناپذیر دنبال میشد. در همین زمان، آمریکا به شدت در ویتنام گرفتار آمده بود و تلفات و خسارات سنگینی را متحمل میگردید. بیتردید ماجرای ویتنام و آثار و تبعات نظامی، اقتصادی و سیاسی آن برای دولتمردان آمریکایی، تجربهای بس گرانبها به حساب میآمد و چه بسا برمبنای همین تجربه بود که پس از خروج نیروهای نظامی انگلیس از خلیجفارس، آنها سیاست جدیدی را برای حفظ موقعیت خویش در این منطقه به کار بستند. «دکترین نیکسون» در چارچوب این سیاست جدید ایالات متحده طرحریزی شد و به اجرا درآمد: «به باور «نیکسون»، اصل اساسی این سیاست آن بود که کشورهای مورد نظر بتوانند در مناطق از پیش تعیین شده، امنیت خویش را حفظ کنند. بدین ترتیب، اصطلاح «صلح در خلال همیاری» به محور استراتژی آمریکا تبدیل میشود. کشورهای متحد و دوست آمریکا با فراهم آوردن عوامل انسانی و تأمین هزینهها و ایالات متحده با فراهم آوردن امکانات و وسایل لازم، معادلهای برقرار میکردند که براساس آن، امنیت منطقه حفظ میشد. این مسئله، در کنار فشار شرکتهای بزرگ تولید کننده تسلیحات و تجهیزات نظامی، نشان دهنده تهاجم اقتصادی در صادرات محصولات نظامی است.» (حمیدرضا ملکمحمدی، از توسعه لرزان تا سقوط شتابان، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1381، ص172) به این ترتیب آمریکاییها که درچارچوب سیاستهای امپریالیستی و سلطهجویانه خود، در پی حفظ و تحکیم موقعیت خویش در اقصی نقاط جهان بودند، به جای آن که طبق روشهای پیشین، خود مستقیماً به این امر مبادرت کنند، این وظیفه را برعهده وابستگان منطقهای خویش نهادند. اتخاذ این سیاست، منافع بیشماری برای آمریکا داشت. از این پس کلیه هزینههای مالی لازم و نیز تدارک نیرو و تجهیزات، برعهده «ژاندارمهای وابسته منطقهای» قرار میگرفت و در مقابل، آمریکا متعهد میشد این کشورها به هر میزان که اسلحه و تجهیزات بخواهند در اختیار آنها قرار دهد. در چارچوب این دکترین بود که شاه به عنوان ژاندارم آمریکا در منطقه برگزیده شد و سیل تسلیحات و تجهیزات و مستشاران نظامی، در قبال تأمین و پرداخت هزینه آنها، راهی ایران گردید. درست پس از آغاز این مرحله است که ناگهان قیمت نفت در جهان رو به افزایش میگذارد و پول کافی در اختیار شاه برای تأمین هزینههای بسیار سنگین این طرح قرار میگیرد.
از آنجا که دکترین نیکسون و پیامدهای آن برای ایران و معادلات قدرت در منطقه خلیجفارس، معروفتر از آن است که شاه بتواند آن را نادیده بگیرد، به ناگزیر اشاراتی را به آن البته در قالب عبارات و واژههای حساب شده دارد، اما همین مقدار نیز میتواند برای خوانندگان کتاب بیانگر حقایقی باشد: «پیش از آن که نیکسون به ریاستجمهوری برسد، در تهران با هم مذاکرات مفصلی داشتیم، و معلوم شد که درباره بسیاری از اصول ساده ژئوپولتیک با یکدیگر توافق داریم. مثلاً: هر ملتی باید در پی اتحاد با «متحدان طبیعیاش» باشد، یعنی کشورهایی که با علائق مشترک و دائمی به آنها وابسته است.» ( پاسخ به تاریخ ، ص286)پرواضح است که منظور شاه از «اصول ساده ژئوپولتیک» همان دکترین نیکسون و منظورش از ضرورت «اتحاد با متحدان طبیعیاش»، توجیه وابستگی خود به ایالات متحده آمریکاست.
آنچه بیش از همه در این زمینه جای تأسف دارد این که تمامی مخارج و هزینههای سنگین بار شده بر ملت ایران، در حقیقت در جهت تأمین منافع کلان آمریکا و پیشبرد سیاستهای جهانی آن بود. قبل از هر سخن دیگری در توضیح این موضوع باید گفت شاه خود در این کتاب، به این مسئله اعتراف دارد: «ارتش ما در واقع قادر بود در این ناحیه، که برای غرب اهمیت استراتژیک فوقالعادهای دارد، هرگونه «ناآرامی محلی» را متوقف یا در نطفه خفه کند.» (همان ، ص266) به این ترتیب دیگر لازم نبود آمریکا آنگونه که برای سرکوب «ناآرامی محلی» در منطقه آسیای جنوب شرقی، وارد ویتنام شده و در آنجا گرفتار آمده بود، در این منطقه نیز وارد عمل شود؛ چرا که شاه وظیفه در نطفه خفه کردن هرگونه « ناآرامی محلی» را عهدهدار گردیده بود. این احساس وظیفه شاه، طبعاً از وابستگی رژیم پهلوی به آمریکا نشئت میگرفت. مارگ گازیوروسکی در کتاب خویش تحت عنوان «سیاست خارجی آمریکا و شاه»، به بررسی این رابطه پرداخته است و مینویسد: «سیاستگذاران ایالات متحد، کودتای 1953 را برای بازگرداندن ثبات سیاسی به کشوری که آن را برای استراتژی جهانی آمریکا در مقابله با اتحاد شوروی حیاتی میانگاشتند، ترتیب داده بودند… رابطه دست نشاندگی بین ایران و آمریکا در آغاز بخشی از استراتژی «نگاه نو» حکومت آیزنهاور بود. «نگاه نو» که در بررسی شماره 2/162- NSC شورای امنیت ملی در تاریخ نوامبر 1953 مطرح شد تلاشی برای بازیابی ابتکار عمل در رویارویی جهانی با اتحاد شوروی و در عین حال کاهش هزینههای دفاعی آمریکا بود… از دیدگاه سیاستگذاران آمریکا، جایگاه ایران در خط شمالی خاورمیانه آن را برای دفاع از آن منطقه، برای دفاع مقدم از منطقه مدیترانه، و به عنوان پایگاهی برای حملههای هوایی یا زمینی به درون اتحاد شوروی، حیاتی میساخت. منابع نفت ایران و دیگر کشورهای خلیج فارس برای بازسازی اروپای غربی و برای توانایی غرب در دوام آوردن در یک جنگ طولانی، حیاتی بودند. اگر جنگ فراگیری هم در کار نبود، ایران به عنوان پایگاهی برای هدایت عملیات جمعآوری اطلاعات علیه شوروی، جاسوسی آن سوی مرز و همچنین، از 1957، مراقبت الکترونیک تجهیزات آزمون موشک شوروی در آسیای مرکزی ارزشمند بود.» (مارک.ج. گازیوروسکی، سیاست خارجی آمریکا و شاه، ترجمه فریدون فاطمی، تهران، نشر مرکز، 1371، ص165-164)
بنابراین اگر آمریکا و انگلیس در یک تلاش مشترک، دوباره شاه را پس از کودتای 28 مرداد، به قدرت میرسانند و از آن پس با حمایت همه جانبه از او و حتی تدارک دیدن یک سازمان امنیت سرکوبگر به نام «ساواک» درصدد مقابله با هرگونه تهدیدی در قبال وی برمیآیند، بدان خاطراست که تنها از طریق یک حاکمیت وابسته و دست نشانده، قادرند اهداف استراتژیک خود را دنبال کنند و در این مسیر، نه تنها متحمل هزینهای نشوند بلکه منافع سرشاری را نیز نصیب خویش سازند.
اینها واقعیتهای موجود در زمینه سیاست نظامیگری شاه و اختصاص بخش اعظم درآمدهای کشور به این امر است، اما عمق فاجعه هنگامی بیشتر عیان میگردد که متوجه شویم در آن برهه حتی تصمیمگیریهای کلان درباره خریدهای نظامی ایران برعهده دولت آمریکا بود. عبدالمجید مجیدی – ریاست وقت سازمان برنامه و بودجه- در پاسخ به سؤالی مبنی بر این که «در مورد خرید وسائل و تجهیزات چه طور؟ آیا در موقعیتی بودید که بررسی کنید؟ میگوید: «نه،نه،نه. آنها اصلاً دست ما نبود. تصمیم گرفته میشد… چون دولت ایران برای خرید وسائل نظامی قراردادی با دولت آمریکا داشت، [تصمیمگیری] با خود وزارت دفاع آمریکا بود. یعنی ترتیبی که با موافقت اعلیحضرت انجام میشد این بود که آنها خریدهایی میکردند که پرداختش مثلاً ظرف پنج یا ده سال بایست انجام بشود. به هر صورت، قرارهایشان را با آنها میگذاشتند. به ما میگفتند اثر این در بودجه سال آینده چیست؟ به این جهت ما رقمی که میبایست در سال معین در بودجه بگذاریم میفهمیدیم چیست. توجه میکنید؟ اما این به این معنی نیست که ده تا هواپیما خریدند یا بیست تا هواپیما خریدند. با خودشان بود. به ما میگفتند که شما در سال آینده بابت خریدهایی که ما میکنیم، قسطی که برای سال آینده در بودجه باید بگذارید، [فلان] مبلغ است که ما این مبلغ را میگذاشتیم توی بودجه» (خاطرات عبدالمجید مجیدی، طرح تاریخ شفاهی هاروارد، تهران، انتشارات گام نو، 1381، ص146) و اگر بر این همه، این سخن عالیخانی را که حاکی از اولویت داشتن بودجه نظامی بر هر امر دیگری- حتی به بهای کاهش بودجههای عمرانی- است، بیفزاییم، به نظر میرسد به نحو بهتری میتوانیم درباره ادعاهای شاه در این کتاب قضاوت کنیم: «هرچند یک بار، همه را غافلگیر میکردند و طرحهای تازه برای ارتش میآوردند، که هیچ با برنامهریزی دراز مدت مورد ادعا جور درنمیآمد. در این مورد هم یک باره دولت خودش را مواجه با وضعی دید که میبایست از بسیاری از طرحهای مفید و مهم کشور صرفنظر نماید تا بودجه اضافی ارتش را تأمین کند.» (خاطرات علینقی عالیخانی، به کوشش غلامرضا افخمی، تهران، نشر آبی، 1382، ص212)
اینک میتوان معنای این فراز از کتاب شاه را بهتر درک کرد: «با وجود کوششهای دائمی و پیگیر، زیربنای کشور (راهآهنها، جادهها، بنادر) به قدر کفایت توسعه نیافته بودند. این بدان معنا بود که وارداتی بیش از آنچه تا آن روز از راه دریا و هوا و از طریق ترکیه و روسیه و دیگر کشورهای همسایه انجام میگرفت غیر ممکن بود. بندرهای ما را کشتیها عملاً مسدود کرده بودند و هر کشتی میبایست شش ماه به انتظار تخلیه بار خود لنگر بیندازد.» (پاسخ به تاریخ ،ص267-266) به راستی اگر شاه دهها میلیارد دلار از سرمایههای کشور را صرف تأمین منافع غرب در منطقه نمیکرد و بودجههای عمرانی را در پای هزینههای نظامی قربانی نمیساخت، امکان توسعه زیرساختهای اساسی برای پیشرفت واقعی و همهجانبه کشور فراهم نمیآمد؟ متأسفانه محمدرضا با از دست دادن فرصتهای طلایی برای انجام اقدامات اساسی در کشور، تنها در جهت انجام وظایفی که در چارچوب وابستگی به آمریکا برای او در نظر گرفته شده بود، گام برداشت و این البته مسئلهای نبود که از چشم ملت پنهان بماند. در حقیقت آنچه به نارضایتیهای مردم دامن میزد، کمبودها و سختیهای ناشی از معضلات اقتصادی نبود، چه بسا اگر مردم اقدامات شاه را در عرصه نظامی واقعاً در جهت تأمین امنیت ملی ایران تشخیص میدادند، با عوارض اقتصادی آن نیز به نوعی کنار میآمدند. اما آنچه ملت را سخت میآزرد و برایشان غیرقابل تحمل بود، صرف سرمایههای هنگفت کشور در چارچوب وابستگی به آمریکا و در جهت تأمین منافع کاخ سفید بود. در کنار این مسئله، برقراری قانون کاپیتولاسیون و حضور دهها هزار مستشار نظامی آمریکایی به همراه اعضای خانوادهشان، گذشته از صرف هزینه کلان برای آنها، عزت و شرافت جامعه ایرانی را نیز لکهدار ساخته بود. این قضیه به حدی شرمآور و ننگین بود که حتی شاه نیز ترجیح داده است بدون کمترین اشارهای، با سکوت و سرافکندگی از کنار آن رد شود. ولی آیا این مسئله از حافظه تاریخی ملت ایران پاک خواهد شد؟
(پایگاه جامع تاریخ معاصر ایران ، نقد کتاب پاسخ به تاریخ ، dowran.ir/show.php?id=121169451)