خانه » همه » مذهبی » خرافه به دور از ساحَتِ دين

خرافه به دور از ساحَتِ دين

اگرچه شمارى از به اصطلاح نوگرايان و متجددان، باور به دين را خرافه پرستى مى انگارند، ولى براى كسانى كه دقيق انديشانه به احكام دينى بنگرند، نابخردانه بودن اين انگاره روشن مى شود.
احكام اديان ابراهيمى، آن دسته كه از تحريف به دور مانده و يا قرآن از آنها روايت مى كند، بويژه دين اسلام، از منطق قوى و عقلانيت برخوردارند.

دين اسلام، دين عقلانى است. پشتوانه قانونها و آيينهاى آن فطرت بشر است. از نگاه قرآن و سنت، هرگونه خرافه از ساحَتِ دين به دور است.

برنامه راهبردى قرآن و سنت، ريشه كن كردن خرافه در هر شكل آن بوده است. اسلام، با هر خرافه اى كه بشر اسير آن بوده، به ستيز برخاسته است. با درهم كوباندن پديده ها و افكار خرافى، بشر را از زنجيرهاى سخت و فرساينده و آزار دهنده آن آزاد كرده است.

آن چه در قرآن و سنت ديده مى شود و از مطالعه آن دو ثقل اكبر به دست مى آيد، با خرافه دو گونه برخورد انجام گرفته است: برخورد تنظيمى، و برخورد نقدى وردّى؛
در برخورد تنظيمى، به گونه خردمندانه و ترازمند گرايشها و باورهاى مردم به سامان آمده و از زياده رويها و كندرويها، جلوگيرى شده است.

اما در برخورد ردّى، باورها، گرايشها و پندارهاى خرافى به طور كلى، رد شده اند. در اين نوشتار، پاره اى از اين موردها كه قرآن و سنت با آنها به طور ويژه به ستيز و مبارزه برخاسته و يا براى بى اثر كردن آنها راه نشان داده اند، به روشنى نمايانده مى شوند و در اين بررسى مواردى را نيز يادآور مى شويم كه خرافه نيستند، حقيقت دارند و در بين مردم بسيار رايج اند و مردم با تجربه، اثرگذارى آنها را دريافته اند؛ اما راه مبارزه با آسيبهاى آنها را ندانسته و از آموزه هاى اسلام فرا نگرفته و بى راهه افتاده اند.

1. مبارزه با طيره

شعار قرآن (طائركم معكم) است. فال بد زدن، پيشينه اى بس طولانى دارد. در همه دورانها، انسانها به گونه اى با اين خرافه دست به گريبان بوده اند و گاه راه هدايت، سعادت و خوشبختى را به روى خود مى بسته اند. به روايت قرآن مجيد، اقوام پيشين، در تطير و فال بد زدن كار را به جايى مى رساندند كه به رسولان الهى كه به آنان اندرز مى دادند، راه شان مى نمودند، از زشتيها و بديها بازشان مى داشتند، مى گفتند: ما به شما فال بد زده ايم، از اين روى، به شما ايمان نمى آوريم.

رسولان الهى، در پاسخ، بدانان مى گفتند: (طائركم معكم) شومى شما، با خود شماست يعنى آن چيزى كه شر و بدى را به سوى شما مى كشاند، با شماست، نه با ما. و يا مى گفتند: آن چه خير و شر شما به وسيله آن به شما مى رسد، نزد خداست:

(قالوا انا تطيرنا بكم لئن لم تنتهوا لنرجمنكم وليمسنكم منا عذاب اليم. )
گفتند: ما شما را به شگون بد گرفتيم. اگر بس نكنيد، سنگسارتان كنيم و از ما به شما، كيفرى دردناك مى رسد.
رسولان در پاسخ اين خرافه باوران گفتند:
(… طائركم معكم. أإن ذكرتم بل انتم قوم مسرفون. )1
شومى شما با خود شماست. آيا اگر تذكر داده شديد [باز به ما شگون بد مى زنيد؟ نه] بلكه شما [در انكار حقيقت] قومى اسراف كاريد.
قوم ثمود به پيامبر خدا، حضرت صالح، كه به پرستش خدا مى خواندشان شگون بد زدند:
(قالوا اطّيرنا بك وبمن معك. )
گفتند ما تو را و ياران ات را به شگون بد گرفته ايم.
(قال طائركم عنداللّه. بل انتم قوم تفتنون. )2
[صالح در پاسخ آنان] گفت: شگون تان نزد خداست.
نه، كه شما مردمى ايد كه آزموده مى شويد.
و نيز قوم موسى همين حركت و برخورد نابخردانه و خرافه آلود را با حضرت موسى(ع) داشتند و به آن حضرت و ياران اش، شگون بد مى زدند:
(فاذا جاءتهم الحسنة قالوا لنا هذه وان تصبهم سيئةُ يطَّيروا بموسى ومن معه. ألا انّما طائر هم عنداللّه ولكن اكثرهم لايعلمون. )3
چون نيكى مى رسيدشان مى گفتند: اين براى ماست. چون بدى مى رسيدشان، به موسى و ياران اش، شگون بد مى زدند. هان، بخت شان نزد خداست و بس. ليك بيش ترشان ندانند.
پيامبران و رسولان الهى، با طيره و فال بد زدن، به روايت قرآن، به مخالفت برخاستند و رسول گرامى اسلام نيز اين حركت خردمندانه را به بهترين وجه ادامه داد و به ريشه كنى آن همت گمارد و مسلمانان را از طيره و فال بدن زدن پرهيز داد و همه جا و هميشه، به آنان سفارش فرمود كه فال خوب بزنند، تا خوشبختى به سراغ شان بيايد. شعار آن بزرگوار اين بود كه طيره حقيقت ندارد:
(الفأل حق والطيرة ليس بحق. )4
فال نيك زدن حق است و فال بد زدن حقيقت ندارد.
در سيره رسول خدا آمده است:
(كان يحب الفأل ويبغض الطيرة. )5
فال نيك را دوست مى داشت و از فال بد زدن ناخرسند مى شد.
رسول خدا، ميان فال نيك و بد فرق گذارده است. به فال نيك دستور داده و از فال بد، نهى كرده است. درباره فال نيك زدن، اين جمله نورانى از رسول خدا نقل شده است:
(تفاءلوا بالخيرِ تجدوه. )6
فال نيك بزنيد، تا آن را بيابيد.
خود حضرت نيز بسيار فال نيك مى زد. از جمله نوشته اند:
(هنگامى كه سهيل بن عمرو، از سوى مشركان مكه براى گفت وگو با رسول خدا و مسلمانان و عقد قرارداد صلح، به حديبيه آمد، پيامبر(ص) از نام او پرسيد: وقتى از نام او آگاه گرديد، فرمود: (قد سهل عليكم امركم). كارتان سهل و آسان شد. )7
همچنين در تاريخ آمده است:
(پيامبر اسلام(ص) به خسروپرويز، پادشاه ايران، نامه نوشت و وى را به اسلام فراخواند. وقتى نامه به دست خسرو پرويز رسيد، آن راپاره كرد و در جواب نامه رسول خدا، مشتى خاك براى آن حضرت فرستاد. حضرت اين امر را به فال نيك گرفت و فرمود: به زودى مسلمانان خاك آنان را تصرف خواهند كرد. )8
دميرى در حيات الحيوان مى نويسد:
(انما احب ّ النبى(ص) الفأل لان الانسان اذا أمّل فضل اللّه كان على خير وان قطع رجاءه من اللّه كان على شرّ والطيرة فيها سوء ظن وتوقّع للبداء. )9
رسول خدا، فال نيك را دوست مى داشت. بدان جهت كه انسان هرگاه به فضل پروردگار اميدوار باشد، در راه خير گام برمى دارد و هنگامى كه اميد خود را از پروردگار قطع كند، در راه شر خواهد افتاد.
پيامبر اسلام بر آن بود كه به پيروان خود بياموزاند به فضل الهى اميدوار باشند و از فضل الهى، هيچ گاه نااميد نباشند. در اين قاموس فكرى، فال خوب زدن، يعنى اميدوارى به فضل خدا و فال بد زدن، يعنى نااميدى از فضل خدا.
افزون بر اين، عقيده مندى به طيره و چيزها و كسان را اثر گذار در سرنوشت انسان و بدبختى و پريشان احوالى او، شرك به خداوند است. از اين روى، رسول گرامى اسلام اين پندار را شرك به خدا دانسته و مسلمانان را به طور جدّ از آن بازداشته و پرهيز داده است:
(الطِّيرةُ شركُ. )10
فال بد زدن، شرك است.
(من ردَّته الطّيرةُ عن حاجته فقد اشرك. )11
هر كه فال بد زدن او را از كارش باز دارد، شرك ورزيده است.
(من خرج يريد سفراً فرجع من طيرٍ فقد كفر بما انزل على محمد.)12
هركه براى سفر، خانه اش را ترك كند و بر اثر فال بدى برگردد، به آن چه بر محمد فرو فرستاده شده، كفر ورزيده است.
به هرحال، با همه تأكيدهاى اسلام و رسول گرامى اسلام و ائمه اطهار بر رد و نفى و غيرحقيقى اعلام كردن فال بد زدن و طيره، اين پديده خرافى در بين مسلمانان رواج داشته و دارد و شمار كثيرى از آنان را به خود گرفتار ساخته است. اما آن چه مهم است و شايد سبب رواج آن شده و ترسيدن و وحشت از آن را موجب گشته، تجربه اى است كه بسيارى از اثرگذارى اين پديده دارند و يا شاهد اثرگذارى آن بر ديگران بوده اند.
اسلام، در مرحله اول با اعلام غيرحقيقى بودن فال بد و طيره و به شرك انجاميدن باورِ به آن، تلاش ورزيده كه هيچ يك از مسلمانان، خود را به اين خرافه نزديك نسازند و در باتلاق آن نيفتند و در مرحله بعد اگر كسى به آن گرفتار آمد، حال يا خود فال بد زد و يا ديگرى براى او فال بد زد، راه برون رفت را نشان داده است.
رسول خدا فرمود:
(اذا تطيرت فامض… . )13
هرگاه فال بد زدى، كارت را انجام بده.
به اين معنى كه به آن توجه نكن و آن را در بدفرجامى كار دخالت نده و بدون دخالت دادن آن و باور به نقش آفرينى آن، كار را به سامان برسان كه بى گمان به نتيجه خوشايندى خواهى رسيد. و نيز سيره رسول خدا چنين بود:
(… كان يأمر من رأى شيئاً يكرهه ويطير منه ان يقول اللهم لايؤتى الخير الا انت ولا يدفع السيئات الا أنت ولا حول ولا قوة الا بك.)14
هميشه مى فرمود: هركس چيز ناخوشايندى ديد كه به نظرش بدشگون آمد، بگويد: خداوندا، خوبى را كسى جز تو نمى دهد و بديها را كسى جز تو دفع نمى كند و هيچ جنبش و نيرويى نيست، مگر به كمك تو.
و نيز براى برون رفت از فال بد زدن مى فرمود:
(كفارة الطّيرةُ التوكل. )15
كفاره فال بد، توكل است.
بايد انسان مسلمان به اين امر مهم عقيده داشته باشد كه پيروزى و شكست، كاميابى و ناكاميابى، همه و همه نزد خداست و اين اوست كه اثرگذار است و غير از او، هيچ كس و هيچ چيز اثر ندارد. بايد انسان مؤمن و باورمند به اثرگذارى خدا و بودن طالع خوب و بد نزد او، راه هاى تقويت توكل خويش را بپيمايد و از جمله با دعاهاى مأثوره روحيه توكل را تقويت كند، تا بتواند از وادى موهومات و خرافات و باورهاى غلط و فالها و شگونهاى بد، رهايى يابد.

2. چشم زخم

با پديده چشم زخم، همه ملتها به گونه اى آشنايى دارند و بسيارى از مردم آن را ديده و يا در زندگى خود و پيرامونيان تجربه كرده اند.
قرآن مجيد، از زبان يعقوب پيامبر آورده است كه به فرزندان خود، در هنگامى كه آهنگ سفر به مصر را داشتند، گفت:
(… يا بنى لاتدخلوا من باب واحد وادخلوا من ابواب متفرّقه… )
اى پسران من! از يك دروازه وارد مشويد، از چند دروازه درآييد… .
مفسران از جمله ديدگاه هايى كه در ذيل اين شريفه بيان داشته اند، اين است كه: حضرت يعقوب چون از چشم زخم نگران بوده، به پسران خود ـ كه يازده تن بوده اند ـ سفارش مى كند كه به طور گروهى از يك دروازه وارد مصر نشوند.
امين الاسلام طبرسى مى نويسد:
(خاف عليهم العين، لانهم كانوا ذوى جمال وهيئة وكمال، وهم إخوه، اولاد رجل واحد. عن ابن عباس والحسن وقتاده والضحّاك والسّدى وابومسلم.
وقيل خاف عليهم حسد الناس إيّاهم وان يبلغ الملك قوّتهم وبطشهم، فيحبسهم او يقتلهم خوفاً على ملكه. )16
علامه طباطبايى مى نويسد:
(از سياق داستان چنين استفاده مى شود كه يعقوب از جان فرزندان خود، كه يازده نفر بودند، مى ترسيده، نه از اين ترسيده باشد كه عزيز مصر، ايشان را در حال اجتماع و صَف بسته ببيند. زيرا يعقوب(ع) مى دانست كه عزيز مصر، همه آنها را نزد خود مى طلبد و ايشان در يك صفِ يازده نفرى در برابرش قرار مى گيرند و عزيز هم مى داند كه ايشان همه برادران يكديگر و فرزندان يك پدرند. اين جاى ترس نيست. بلكه ترس يعقوب، به طورى كه ديگران هم گفته اند از اين بوده كه مردم، ايشان را، كه برادران يك پدرند، در حال اجتماع ببينند و چشم بزنند و يا بر آنان حسد برده (و براى خاموش ساختن آتشِ حسد خود، وسيله از بين بردن آنان را فراهم سازند) و يا از ايشان حساب ببرند و براى شكستن اتفاق شان توطئه بچينند و يا به قتل شان برسانند و يا بلاى ديگرى بر سرشان بياورند. )17
و در تاريخ آمده است:
(دشمنان پيامبر اسلام(ص) يكى از چشم زنانِ قهار طايفه بنى اسد را براى چشم زدن و از پاى درآوردنِ رسول اكرم، استخدام كردند. ولى به حفظ الهى او نتوانست كارى از پيش ببرد. به اين شرح كه خداوند با فرو فرستادن دو آيه آخر سوره قلم، كه به (ان يكاد) معروف است، به حضرت(ص) تسلى و مقاومت روحى بخشيد كه در مقابل اين سؤء قصد… مقاومت كند و مصون بماند. )18
خداوند، در آيه شريفه (ان يكاد) اين واقعه را اين سان ترسيم مى فرمايد:
(وان يكادالذين كفروا ليزلقونك بابصارهم لما سمعوا الذكر ويقولون انه لمجنون وما هو الاّ ذكرُ للعالمين. )
نزديك است ناباوران ـ چون قرآن شنيدند ـ با چشمان شان تو را فرو لغزانند و گويند او براستى ديوانه است. با آن كه آن، براى جهانيان جز اندرز نيست.
پس اين كه شمارى پنداشته اند چشم زخم خرافه است، درست نيست. چشم زخم، حقيقت دارد. چشمهايى وجود دارند كه اثر مى گذارند، دگرگونيهاى ناگوار و ناخوشايند مى آفرينند، بيمارى و مرگ به بار مى آورند و… .
از رسول گرامى اسلام روايت شده است:
(ان العين حق انها تدخل الجمل والثورَ التّنور. )19
چشم زخم حق است. به درستى كه آن، شتر و گاو نر را به تنور مى افكند.
و از آن حضرت روايت شده است:
(ان العين ليدخل الرجل القبر والجمل القدر. )20
چشم زخم، مرد را داخل قبر مى كند و شتر را داخل ديگ.
و آن حضرت مى فرمايد:
(انَّ العين حق تستنزل الحاق. )21
چشم زخم حقيقت دارد، بلندى كوه را به زمين مى كشد.

العين، الاصابة بالعين، العين اللامة، عين الكمال، الازلاق بالابصار تعبيرهاى گوناگى است از چشم زدن. و عاين چشم زنِ حرفه اى است. اين تعبيرها در قرآن و روايات وجود دارد و در ميان قبايل عرب رايج بوده است و اسلام آن را به طور اجمال پذيرفته، اما نه به آن گستردگى كه مردم مى پنداشته اند و مى پندارند. چشمهايى اثرگذارند، ممكن است بيمارى، ويرانى و بدبختى براى فردى و خانواده اى پديد آورند؛ اما دامنه آن، چنان گسترده شود كه هرچشمى شور و هر نگاهى شوم انگاشته شود و هر بيمارى و ويرانى و شوربختى بر اثر چشم بد، كژراهه روى و بى گمان خرافه است.

اين حقيقت كه گاهى ردپاى آن در زندگيها ديده مى شود و چشمهاى شمار اندكى از اين ويژگى برخوردار است، در جامعه ما و ديگر جامعه ها چنان دامن گسترانده كه شمارى را به اين پندار گرفتار ساخته كه هميشه و در همه جا، خود و عزيزان شان را در دايره و حلقه چشمهاى بد و ويران گر مى بينند و راه رهايى از آنها ندارند. از اين روى، به خرافات مى آويزند و راه هاى نابخردانه اى را در پيش مى گيرند و از كور باطنان، رمالان و سودجويان كمك مى طلبند و يا به اعمالى شگفت روى مى آورند كه نه تنها خود و خانواده شان از طوفان چشمهاى بد، در امان نمى دارند كه در گردابهاى سخت سهمگين فرو مى افتند.

شهيد مطهرى در هنگام تفسير آيه شريفه (وان يكاد) بيان خردمندانه و حكيمانه اى دارد كه در اين جا نقل مى كنيم:
(مقدمتاً دو مطلب را عرض بكنم: يكى اين كه چشم زخم، اگر هم حقيقت باشد، به اين معناى رايج امروز در ميان ما ـ بالاخص در ميان طبقه نسوان، كه فكر مى كنند همه مردم چشم شان شور است ـ قطعاً نيست. همان كفار جاهليت هم به چنين چيزى قائل نبودند. بلكه معتقد بودند كه يك نفر وجود دارد و احياناً در يك شهر ممكن است يك نفر، يا دو نفر وجود داشته باشند كه چنين خاصيتى در نگاه و نظر آنها باشد.
پس قطعاً به اين شكل كه همه مردم داراى چشم شور هستند و همه مردم به اصطلاح نظر مى كنند، نيست.
دوم. اگر بعضى مردم داراى چنين خصلت و خاصيتى باشند، آيا آيه (وان يكاد الذين كفروا ليزلقونك بابصارهم) خاصيت جلوگيرى از چشم زخم دارد؟
ما تا حالا به مدركى و حديثى و جمله اى برخورد نكرده ايم كه دلالت كند و بگويد از اين آيه براى چشم زخم استفاده كنيد.
اين كه چشم زخم حقيقت است يا نه، يك مسأله است (فرضاً حقيقت است ولو در بعضى از افراد) و اين كه اين آيه براى دفع چشم زخم باشد، مسأله ديگرى است. چيزى كه از طرف پيغمبر يا ائمه به ما نرسيده باشد، از پيش خود نبايد بتراشيم. نظر به اين كه روح مردم براى چنين چيزى آمادگى دارد [آن را از پيش خود مى سازند] از شعارهايى كه مردم انتخاب مى كنند، روحيه مردم را مى شود شناخت. ما در قرآن آيه زياد داريم، آياتى كه براى شعار قرار دادن، فوق العاده عالى است. جمله هاى زيادى داريم از پيغمبر و ائمه؛ ولى هيچ آيه اى به اندازه آيه: (وان يكاد الذين كفروا) در ميان مردم براى شعار رايج نشده است. در هر خانه اى كه بروى مى بينى يك (وان يكاد) آن جا زده اند. يعنى چشم تو كور كه خانه و زندگى من را مى بينى. اين تابلو را اين جا نصب كرده ام براى اين كه چشم تو كور باشد.
اين امر، يك حالت خودخواهى در مردم از يك طرف و يك حالت بدبينى به ديگران از ناحيه ديگر را نشان مى دهد… .
حال، منطقاً چگونه است؟ آيا چشم زخم مى تواند حقيقت باشد، يا نه؟ اگر حقيقت است، آيا امر جسمانى است، يا امر روحى و نفسانى؟ در اين كه اجمالاً چنين حقيقتى هست، نمى شود ترديد كرد. منتها بعضى از علماى جديد، معتقدند كه در برخى از چشمها، چنين خاصيتى هست. يعنى بعضى از چشمها نوعى اشعه را از خود بيرون مى دهند كه اين اشعه يك اثر سوئى در اشياء وارد مى كند، مخصوصاً اگر با يك نگاه و نظر مخصوص باشد. قبول كردن اين حرفها در قديم خيلى مشكل بود كه انسان بگويد يك نفر وقتى كه نگاه مى كند، از چشم او شعاعى بيرون مى آيد كه مثلاً مى تواند يك سنگ را بتركاند. اصلاً قابل باور كردن نبود. ولى امروز كه ميدان عمل اين شعاعها و امثال اينها پيدا شده كه چقدر در طبيعت امواج وجود دارد و اين امواج چه كارهاى خارق العاده اى را انجام مى دهند، ديگر اين امر تعجبى ندارد كه شعاعى از چشم يك انسان بيرون بيايد و واقعاً يك شتر را به زمين بزند. )22

اسلام، پيروان خود را رها نكرده كه در برابر امواج و اشعه هاى چشمانِ ويژه، شور و شوربختى آفرين، به زانو دربيايند و زندگى شان خاكستر شود و يا براى درامان ماندن از آن امواج و اشعه هاى ويران گر، به خرافات چنگ زنند و كارهاى نابخردانه اى را انجام دهند و در برابر دين وَحيانى و آموزه هاى ناب اسلام و سيره پاك رسول خدا و ائمه اطهار، دم و دستگاه خرافى و نابخردانه راه بيندازند. بلكه راه هاى خردمندانه را نشان داده است. راه هايى را كه نه تنها از شر چشمان شور انسان را مى رهاند و نجات مى بخشد كه درهاى سعادت و خوشبختى را به روى انسان مى گشايد.

الف. باور عميق به اين كه هيچ اثرگذارى در وجود، به جز خدا نيست: حضرت يعقوب از اثرگذارى چشم بد به يازده پسرش كه در پيش او به صف ايستاده اند و آهنگ سفر به مصر را دارند، نگران است. نگران از اين كه مبادا اين صف به هم پيوسته پسران خوش چهره، خوش اندام و پرهيبت او از هم فروپاشد. از اين روى به آنان سفارش مى كند: هنگامى كه خواستيد وارد مصر بشويد، به طور گروهى و از يك دروازه وارد نشويد. سپس بدون فاصله و با ايمان قلبى و با تمام وجود مى گويد:

(ما أغنى عنكم من اللّه من شىءٍ ان الحكم الاّ اللّه عليه توكلت وعليه فليتوكل المتوكلون. )
از خداى چيزى را [قضا و خواست خدا را] از شما باز نتوانم داشت. فرمان نيست جز خداى را. كار به وى مى سپارم كه سپارندگان بايد كه كار بدو سپارند.
حضرت يعقوب با اين فراز به پسران خود يادآور مى شود: وارد شدن از دروازه هاى گوناگون سبب اصيل و مستقل نمى تواند براى دفع بلا از شما باشد. هيچ اثرگذارى در وجود به جز خدا نيست. سفارش من هيچ گاه شما را از دستگيرى خداوند بى نياز نمى كند. اين گونه اسباب، كسى را از خدا بى نياز نمى سازد و بدون حكم و اراده خدا، اثر و حكمى ندارد.

ب. توكل به خدا. حضرت يعقوب پس از سفارش به پسران خويش كه براى دفع بلا، به طور پراكنده و از دروازه هاى گوناگون وارد شوند، مى گويد:
(عليه توكلت وعليه فليتوكل المتوكلون. )
كار به خدا مى سپارم كه سپارندگان بايد كار بدو سپارند.

حضرت يعقوب، با همه سفارشى كه به پسران خود مى كند، غفلت از اين ندارد كه سببى را دژ خود قرار دهد و به آن پناه برد كه تمامى اسباب، در سببيّت خود به آن نيازمند هستند. همان كه يگانه است، شريكى ندارد و پرورش دهنده هر چيز است. به گفته علامه طباطبائى:

(اين مسيرى است كه هر عاقل رشيدى بايد سيره خود قرار دهد، زيرا اگر انسان دچار گمراهى نباشد، مى بيند و احساس مى كند كه نه خودش مستقلاً مى تواند امور خود را اداره كند و نه اسباب عادى كه در اختيار اوست مى توانند مستقلاً او را به مقصدش برسانند، بلكه بايد در همه امورش به وكيلى ملتجى شود كه اصلاح امورش به دست اوست و اوست كه به بهترين وجهى امورش را تدبير مى كند و آن وكيل، همانا خداى قاهرى است كه هيچ چيز بر او قاهر نيست و خداى غالبى است كه هيچ چيز بر او غالب نيست. هرچه بخواهد مى كند و هر حكمى كه اراده كند، انفاذ مى نمايد. )23

3. دعا:

از جمله راه هايى كه خداوند فراروى انسان مسلمان گذارده، تا در پناه آن، خود را از هر گزندى به دور بدارد و در امان نگهدارد، دعاست. دعا، راه را بر شرها و آفتها مى بندد و انسان را به خدا نزديك مى سازد و دل او را بارش رحمت الهى مهيا مى كند. و نزديك شدن به خدا، يعنى دور شدن و در امان ماندن از اشعه هايى كه از چشمان انسانهاى حسود بردميده مى شود.

علامه مجلسى از دعائم نقل مى كند كه امام صادق(ع) فرمود:
* (كان رسول اللّه(ص) يجلس الحسن على فخذه اليمنى والحسين على فخذه اليسرى، ثم يقول: اُعيذ كما بكلمات اللّه التامّة، من شرّ كل شيطان [و] همّامة ومن شرّ [كل] عين لامّة ثم يقول هكذا كان ابراهيم أبى(ع) يعوّذ إبنبه اسماعيل و اسحاق(ع)). 24
رسول خدا(ص) حسن را بر زانوى راست و حسين را بر زانوى چپ نشانده بود، سپس چنين مى گفت: شما را با كلمه هاى تامه الهى، از شر هر شيطانى بدخواه و هر چشم شورى تعويذ مى كنم و به پناه خدا مى برم. سپس فرمود: ابراهيم(ع) پدرم هم، پسرانش، اسماعيل و اسحاق را اين گونه تعويذ مى كرد.
* (وروى ان ّ بنى جعفر بن ابى طالب كانوا غلماناً بيضاً، فقالت أسماء بنت عميس: يا رسول اللّه، ان العين اليهم سريعة. أفأسترقى لهم من العين؟
فقال: نعم
وروى أن ّ جبرئيل(ع) رقى رسول اللّه(ص) وعلّمه الرقية وهي (بسم اللّه أرقيك من كل ّ عين حاسد اللّه يشفيك. )25
و روايت كرده اند كه فرزندان جعفر بن ابى طالب، سپيدرو و خوش چهره بوده اند. يك روز اسماء دختر عُميس به رسول خدا گفت: اى رسول خدا! اينان زود به زود گرفتار چشم زخم مى شوند، آيا براى دفع چشم زخم شان دعا بخوانيم؟
حضرت فرمود: بله.
و روايت شده است كه: جبرئيل(ع) پيامبر را دعاى حفظ خواند و تعويذ كرد و به او دعاى حفظ و تعويذ آموخت كه چنين بود: به نام خداوند تعويذت مى كنم از هر چشم بد و حسود. خداوند شفايت بخشد.
4. ذكر: يادكرد زبانى و قلبى خداوند به تكبير، تسبيح، تحميد، تهليل و حوقله (گفتن لاحول ولاقوة الاّ باللّه)
خداوند در قرآن كريم بندگان خود را به سَرابُستان ذكر فرامى خواند و از آنان مى خواهد درهاى خوشبختى و سعادت دنيا و آخرت را با ذكر و ياد او، زبانى و قلبى، بگشايند و او را ياد كنند، تا او نيز آنان را ياد كند:
1. (فأذكرونى اذكركم)26
پس مرا ياد كنيد، تا شما را ياد كنم.
2. (واذكر ربّك كثيراً وسبح بالعشى والإبكار)27
پروردگارت را بسيار ياد كن و شامگاهان و بامدادان او را تسبيح گوى.
(الذين يذكرون اللّه قياماً وقعوداً وعلى جنوبهم)28
همان كسانى كه خداوند را [در همه احوال] ايستاده و نشسته و بر پهلو آرميده ياد مى كنند.
(واذكر ربك فى نفسك تفرعاً وخيفةً ودون الجهر من القول بالغدو والآصال ولاتكن من الغافلين)29
و پروردگارت را در بامدادان و شامگاهان در دلت به زارى و ترس و بدون بانگ برداشتن ياد كن و از غافلان مباش.
(الذين آمنوا وتطمئنَّ قلوبهم بذكراللّهَ الا بذكراللّه تطمئنُ القلوب)30
كسانى كه ايمان آورده اند و دلهاى شان به ياد خدا آرام مى گيرد، بدانيد كه با ياد خداست كه دلها آرام مى گيرد.

افزون بر اين آيات و ده ها آيه ديگر كه جايگاه ذكر را براى انسان مسلمان مى نمايانند، در سيره و سخن معصومان(ع) ذكر بسيار زيبا جلوه گر شده است، به گونه اى كه اگر زبان و قلب به اين زيور آسمانى آراسته بگردند و از اين كوثر رحمانى، بنيوشند، هيچ گاه دارنده آن زبان و قلب، دچار تشويش خاطر نمى شود و راه هاى نابخردانه را براى رفع گرفتاريهاى خدا پيش نمى گيرد و در برابر چشم زخم حسودان و دارندگانِ چشمهاى زخم زننده، خود را بى پناه احساس نمى كند و از ترس گرفتار نيامدنِ در آتش چشمهاى سوزنده، به هر بيغوله اى، پناه نمى برد و هر سرابى را آب نمى پندارد.

امام صادق(ع) انسانهاى هراسناك را براى برون رفت از وادى هراس به راهِ روشن قرآن، رهنمود مى شود، به آياتى كه مى نمايانند چگونه در گاهِ هراس، تشويش، نگرانى، اندوه و… هر مسلمان عقيده مند به كهفهاى خداوند پناه ببرد.

امام با وجود قرآن و اين آيات در امان نگهدارنده از هر گزند، تشويش و پريشان خاطرى و اندوهى درشگفت مى شود از كسانى كه هراس سراپاى وجود آنان را گرفته، با اين حال به پناه گاه هاى امن الهى، كه در دسترس است، پناه نمى برند:

(عجبت لمن فزع من اربع كيف لايفزع الى اربع:
عجبت لمن خاف كيف لايفزع الى قوله: (حسبنا اللّه ونعم الوكيل)31
فانى سمعت اللّه عزوجل يقول بعقبها:
فانقلبوا بنعمة من اللّه وفضل لم يمسسهم سوء
وعجبت لمن اغتمّ كيف لايفزع الى قوله:
(لا اله الاّ انت سبحانك انى كنت من الظالمين)32
فانى سمعت اللّه عزوجل يقول بعقبها:
(فنجيناه من الغم ّ وكذلك ننجى المؤمنين)
وعجبت لمن مكر به كيف لايفزع الى قوله:
(افوِّض امرى الى اللّه ان اللّه بصير بالعباد)33
فانى سمعت اللّه عزوجل يقول بعقبها:
(فوقيه اللّه سيئات ما مكروا)
وعجبت لمن اراد الدنيا وزينتها كيف لايفزع الى قوله:
(ماشاء اللّه لاقوّة الا باللّه)34
فانى سمعت اللّه عزوجل يقول بعقبها:
(ان ترن انا افلَّ منك مالاً وولداً فعسى ربى ان يؤتين خيراً من جنتك)35
وعسى موجبة)36

در شگفتم از كسى كه از چهار چيز هراسان است، چرا به چهار چيز پناه نمى جويد:
در شگفتم از كسى كه هراسان است، چرا به قول خداوند متعال توسل نمى جويد كه مى فرمايند: ما را خداى بس كه نيكو ياورى است.
چرا كه از خداوند متعال شنيده ام كه در پى آن فرموده است:
پس با نواختى و بخششى از خداى بازگشتند و آسيبى شان نرسيد.
و در شگفتم از كسى كه اندوهگين است، چرا به سخن بارى تعالى توسل نمى جويد كه مى فرمايد:
خدايى جز تو نيست، پاكى تو، من از ستمكارانم.
چرا كه از خداوند متعال شنيده ام كه در پى آن فرموده است:
پس پاسخ اش بداديم و از اندوه رهانديم اش. ما گرويدگان را چنين مى رهانيم.
و در شگفتم از كسى كه فريب خورده و عرصه بر او تنگ گرديده است چرا به سخن بارى تعالى توسل نمى جويد كه مى فرمايد:
من كار خويش به خداى وامى گذارم كه خداوند بر كار بندگان بيناست.
چرا كه از خداوند متعال شنيده ام كه در پى آن فرموده است:
پس، خداوند از گزند بدانديشى اى كه كردند، نگاه اش داشت.
و در شگفتم از كسى كه در جست وجوى زينت و نعمت دنياست، چرا به اين سخن خداوند توسل نمى جويد كه مى فرمايد:
هرچه خداى خواهد و نيرويى نيست مگر به خداى
چرا كه از خداوند متعال شنيده ام كه در پى آن فرموده است:
اگر مرا در خواسته و فرزند از خود كم تر بينى، بسا كه پروردگارم، مرا از پرديس تو بهتر دهد.
چون جايگاه (ذكر) در قرآن اين چنين والا و ارزش مند است و براى مؤمنان دژى است استوار، رسول خدا(ص) به اصحاب خود مى فرمايد:
(العين حق فمن اعجبه من اخيه شىء فليذكر اللّه فى ذلك فانه اذا ذكر اللّه لم يضرّه)37
چشم زخم حق است. پس هركس، چيزى از برادر دينى اش او را به شگفتى واداشت، ياد خدا بكند. اگر ياد خدا بكند، به برادر دينى اش زيانى وارد نمى شود.
اَنس از رسول خدا روايت كرده كه آن حضرت فرمود:
(من رأى شيئاً يعجبه فقال: (اللّه الصمد) (ماشاءاللّه لاقوّة الا باللّه) لم يضرّ شيئاً)38
و از امام صادق(ع) روايت شده است كه فرمود:
(… والعين حقّ والفأل حقُ فاذا نظر احدكم الى انسان أو دابّة أو الى شىء حسن فأعجبه فليقل: (آمنت باللّه وصلى اللّه على محمد وآله) فإنّه لايضرّه عينه. )39
از آيات و روايات به دست آمد كه چشم زخم حقيقت دارد و علاج آن هم برابر با آموزه هاى اسلامى، توكل و توسل به آيات و ادعيه وارده است.

استاد محمدتقى شريعتى، در تفسير آيه شريفه: (ومن شر حاسدٍ اذاحسد) مى نويسد:
(روايات فراوانى نيز در اين موضوع از پيغمبر و خاندان جليل اش رسيده و دستور فرموده اند كه با ادعيه، يا آياتى از قرآن كريم، خود را از چشم بد حفظ كنند و تعويذ (در پناه خدا قرار دادن) نمايند در اين سوره مباركه اگرچه مستقيماً پيغمبر، طرف خطاب واقع شده، مأمور استعاذه مى شود، ولى دستور عام است و عمومِ مسلمانان نيز بايد از خدا پناه بخواهند. و با آن كه در آغاز سوره، شرّ همه مخلوقات ذكر شده، باز هم از شر سه چيز، مخصوصاً نام برده است:

1. شرّ غاسق.
2. شرّ نفّاثات.
3. شرّ حاسد.

چون بسيارى از شرور هست كه آن بدبخت كه در معرض آنها قرار گرفته است، نه مى تواند از آنها اطلاعى پيدا كند و نه با فرض آگاهى، توانايى دفع شان را دارد. مثلاً در مورد شرّ حسود و چشم بد چه مى توان كرد؟ زيرا به طورى كه قبلاً گفتيم بيچاره محسود نمى تواند اطلاعى از جريان پيدا نمايد و بر فرض كه از وجود چنين دشمن خطرناكى آگاه شد، راهى براى دفع ضرر و خطر وجود ندارد، جز آن كه به خدا پناه برد؛ زيرا تنها ذات مقدس اوست كه به جلوگيرى از اين خطر، يا هر خطر ديگرى تواناست. )40

4. رؤيا و تعبيرها

آن چه انسان در خواب مى بيند، رؤيا گويند. در قرآن و روايات، از رؤيا سخن به ميان آمده است.
قرآن، چند رؤياى مهم را يادآور شده است: رؤياى حضرت ابراهيم، 41 رؤياى حضرت يوسف، 42 رؤياى دو جوانِ هم بندى حضرت يوسف، 43 رؤياى پادشاه مصر،44 رؤياى رسول خدا درباره فتح مكه:
(لقد صدق اللّه رسوله الرؤيا بالحق لتدخلن المسجد الحرام ان شاء اللّه آمنين محلَّقينَ رؤسكم ومقصرين. )45
به راستى كه خداوند رؤياى پيامبرش را به حقيقت پيوست، كه شما ان شاءاللّه در امن و امان و حلق و تقصير كرده، وارد مسجدالحرام خواهيد شد.
ييا رؤياى ديگر رسول خدا(ص) كه حكايت از فتنه هايى مى كرد كه پس از رحلت او به حقيقت خواهد پيوست و خداوند در قرآن آن را اين چنين بازگو مى فرمايد:
(وما جعلنا الرؤيا التى اريناك الا فتنةً للناس والشجرة الملعونة فى القرآن. )46
و رؤيايى را كه به تو نمايانديم و شجره نفرين شده را در قرآن، جز براى آزمون مردم قرار نداديم.
در روايات نيز رؤيا جزئى از اجزاى نبوت شمرده شده است:
رسول خدا(ص) مى فرمايد:
(الرّؤيا الصالحةُ يبشَّرُ بها المؤمن وهى جزءُ من سَتّةٍ واربعين جزءً من النّبوة. )47
روياى راست، نويدى براى مؤمن و يك از 46جزء نبوت است.
و در روايت ديگرى مى فرمايد:
(الرويا الصالحة جزء من سبعين جزء من النبوة)48
رؤياى راست، يكى از هفتاد جزء نبوت است.
وجود رؤياهاى گوناگون در بين انسانها و اين جا و آن جا از آنها سخن گفتن، در طول تاريخ پژوهشهايى را سبب شده است و سرمنشأ دانشى گرديده باعنوان تعبير رؤيا و تأويل آن. 49
خداوند يوسف را با صفت برجسته تأويل رؤيا برگزيد. پس از آن كه حضرت يوسف خواب خويش را به پدرش حضرت يعقوب بيان كرد، حضرت يعقوب از خواب پسرش اين چنين برداشت كه او به مقام نبوت مى رسد:
(وكذلك يجتبيك ربّك ويعلّمك من تأويل الاحاديث ويتم ّ نعمته عليك وعلى آل يعقوب كما أتَّمها على ابويك من قبل ابراهيم واسحاق ان ربّك عليم حكيم. )50
همان گونه [كه در خواب خويشتن را سرور و برتر ديدى] پروردگارت تو را به [پيغمبرى] برمى گزيند و تعبير خوابها را به تو مى آموزد. [و با خلعت نبوت تو را مفتخر مى سازد] و بر تو و خاندان يعقوب نعمت خود را كامل مى كند، همان طور كه پيش از اين بر پدرانت ابراهيم و اسحاق كامل كرد. بى گمان پروردگارت بسيار دانا و حكيم است.
حضرت يوسف با دانش تعبير خواب در ميان مردمى برانگيخته شد كه در ديار آنان و ديگر سرزمينها، در آن دوره ها، خواب و تعبير خواب، بسيار رواج داشت. در مصر باستان، كاهنان، موبدان معابد، محور كار خويش را بر تعبير رؤياها گذاشته بودند.
ييوسف با تعبيرهايى كه از نزد خدا و منبع لايزال وَحيانى سرچشمه مى گرفت به تعبير خوابها جهت مى داد و اين درس بزرگ را داد كه تعبير خواب، دانشى نيست كه هركسى بتواند به آن دست يابد و چيزهايى ببافد و به ديگران تحويل دهد، بلكه دانشى است سماوى و وَحيانى و تنها كسانى مى توانند از آن بهره اى داشته باشند كه خداوند آنان را به اين سرچشمه پيوند داده باشد. از اين روى كسانى كه به تلاش برخاسته تا به كنه آن دست بيابند و درك درستى از خواب داشته باشند، در اين تلاش ناكام مانده و ره به جايى نبرده اند.
در روايات، رؤيا به چند دسته تقسيم شده است:
در پاره اى از آنها به سه دسته:
(بشارة من اللّه للمؤمن وتحذير من الشيطان وأضغاث احلام. )51
رؤيا بشارتى از سوى خداوند به فرد مؤمن و پرهيز دادن مؤمن از مكرهاى شيطانى و خوابهاى آشفته.
در پاره اى ديگر به چهار دسته:
(رؤيا من اللّه تعالى ولها تأويل، ورؤيا فى وساوس الشيطان ورؤيا من غلبة الأخلاط ورؤيا من الافكار وكلّها اضغاث احلام الا ما كان من قِبَلِ اللّه التى هى الهام فى المنام. )52
رؤيايى از سوى خدا باشد و براى آن تأويل است.
و رؤيايى از وسوسه هاى شيطانى نشأت مى گيرد.
و رؤيايى كه از غلبه و افزايش اخلاط ناشى مى شود.
و رؤيايى كه از افكار برخاسته است.
همه [اين سه تاى اخير] خوابهاى آشفته است. تنها خوابى درست است و تأويل دارد كه از سوى خداوند باشد كه الهام است و در خواب به فرد القا مى شود.
علامه جواد مغنيه مى نويسد:
(به عقيده ما، خواب بر چند نوع است:
1. خوابى كه منعكس كننده عادتها و انديشه انسان است، نظير فيلسوفى كه در خواب مى بيند كه با افلاطون و ارسطو جدال مى كند، مسلمانى كه در مسجد نماز مى خواند، مسيحى اى كه در كليسا صليب مى كشد، كشاورزى كه كشت مى كند، بنايى كه به بنايى مشغول است و امثال آن. اين نوع خواب روشن است و هيچ كس در تفسير آن اختلاف ندارد؛ زيرا تفسير اين خواب، با خودش است.
2. خوابى كه از زندگى بيننده خواب و انديشه او بيگانه است، مانند رؤياى شاه مصر كه آن گاوها و خوشه ها را در خواب ديد، در حالى كه وى، نه كشاورز بود و نه گاوچران و رؤياى او، هشدارى بود درباره قحطى اى كه پس از حاصل خيزى رخ داد.
3. رؤيايى كه در بيدارى همان گونه اتفاق مى افتد كه انسان آن را در خواب ديده است، بدون كم و زياد و اين نوع خواب، بسيار كم است، لكن يقيناً اتفاق مى افتد.
تا امروز، علم، به اين نوع خواب و نوع قبلى راه نيافته است.
و ممكن است در آينده نزديك و يا دور بدان راه يابد.
برخى، اين نوع خواب را به تصادف تفسير كرده اند.
ترديد نيست كه ناتوانهابه تصادف پناه مى برند.
ديگرى گفته است اين دو نوع، اثر يك حس در وجود انسان است كه ما حقيقت آن را نمى دانيم. اين سخن نيز نشانه ناتوانى است… .
خلاصه سخن آن كه يك ضابطه كلى وجود ندارد كه در تفسير تمام خوابها بتوان به آن تكيه كرد؛ زيرا خواب انواعى دارد كه با يكديگر متفاوت اند. به عنوان مثال برخى از خوابها انعكاسى است از وسوسه هاى نفس و شرايط آن و منبع اين نوع خواب، روشن است. برخى از خوابها صورتى است بر طبق اصل؛ يعنى همان طور كه انسان در خواب ديده، در بيدارى اتفاق مى افتد و رمز و منبع اين نوع خواب براى ما نامعلوم است. بعضى از خوابها، رمزها و اشاره هايى است به واقعه اى محسوس، پيش از وقوع آن، نظير ستارگانى كه به يوسف سجده كردند و نانى كه جوان زندانى بالاى سرش حمل مى كرد و گاوها و خوشه هايى كه پادشاه مصر آنها را در خواب ديد.
رمز و منبع اين خواب را همانند قبلى نمى دانيم.

اما كسى كه مى گويد اين نوع و نيز نوع قبلى، مژده اى است از سوى خداوند و يا حسى در انسان [كه ما آن را نمى شناسيم] او، ادعاى دانستن غيب را كرده است و نمى خواهد كه نسبت ناآگاهى به او داده شود. حتى در چيزى كه خدا آگاهى از آن چيز را از بندگان اش پنهان داشته است. )53

حال كه روشن شد رؤياى صادقه وجود دارد و كسانى غير از انبياء و معصومان، رؤياهايى داشته اند كه يا براى آنان خيرى دربرداشته و يا شرى به بار آورده، آينده خوب و يا بد را براى آنان رقم زده است و اكنون نيز بسيارى با اين پديده روبه رويند و تجربه هايى از آن دارند، اسلام، چه دستورالعملى دارد كه انسان مسلمان، از ناحيه رؤياهاى خود گرفتار شوم روزگارى نشود.

از روايات به دست آمد كه هر رؤيايى درخور توجه نيست. بسيارى از رؤياها، در رديف رؤياى بى اعتبار، بى ارزش، آشفته، پريشان و غير درخور تأويل قرار مى گيرند و تنها رؤياهاى ويژه اى هستند و آن هم بسيار اندك، كه بشارتى از خداوند را دارند و جزئى از اجزاى نبوت بشمارند و بر قلب شمارى از انسانها، در خواب، تجلى مى كنند.

باتوجه به اين روايات و آموزه هاى اسلامى، اگر كسى گمان كرد آن چه را در خواب ديده رؤياى پريشان نيست و بر آن شد از آن رمزگشايى كند و به تعبير كننده اى بازگويد تا تعبير و تفسيرى از آن ارائه دهد، بايد بداند كه براى تعبير آن، قاعده و ضابطه ويژه اى وجود ندارد، بستگى به ذوق و فهم تعبير كننده دارد. تنها در صورتى تعبير مى تواند دقيق باشد كه رسول الهى و معصومى از آن رمزگشايى كند. پس باتوجه به اين كه نه قاعده و ضابطه اى در دست است و نه هميشه و در همه حال دسترسى به معصوم(ع) راه همان است كه رسول خدا(ص) و ائمه اطهار براى ما نشان داده اند:

رسول گرامى اسلامى مى فرمايد:
(اذا رأى أحدِكم الرؤيا الحسنةَ فليفسّرُها وليُخبر بها واذا رأى الرؤيا القبيحة فلا يفسُّرها ولايخبر بها. )45
هرگاه يكى از شما خواب خوبى ديد، آن را تعبير كند و براى ديگران بازگو كند و اگر خواب بدى ديد آن را تعبير نكند و به كسى هم نگويد.
و همان حضرت در روايت ديگر مى فرمايد:
(الرؤيا على رجل طائرٍ مالم يُعبَّر فاذا عُبِّرت وَقَعت ولا تَقُصَّها الا على وادٍ وذى رأى. )55
خواب، تا زمانى كه تعبير نشود چون پرنده روى سرِ خواب بيننده در پرواز است و همين كه تعبير شد فرود مى آيد. خواب خود را جز براى دوست و كسى كه اهل فكر و نظر است، بازگو نكنيد.
و از همان حضرت روايت شده است:
(الرؤيا لاتقص ّ الاعلى مؤمن خلا من الحسدِ والبغى. )65
خواب را جز براى مؤمنى كه از حسادت و تجاوز مبراست، نبايد بازگو كرد.
و آن حضرت مى فرمايد:
(لاتُقَصّ الرؤيا الا على عالمٍ او ناصحٍ. )75
خواب را جز براى شخص عالم، يا خيرخواه نبايد بازگو كرد.
اين رهنمودهاى سازنده و بنيادين اگر هميشه و همه گاه سرلوحه زندگى قرار بگيرد و انسان مسلمان جز بر مدار قرآن و سنت و سيره ناب، دقيق و روشن رسول خدا(ص) و ائمه اطهار(ع) حركت نكند و به هزارها هزار سخن و تعبيرى كه درباره خواب از اين سوى و آن سوى مى شنود و از اين و آن، گوش فرا ندهد و توجهى به آنها نكند، هيچ گاه به باتلاق خرافه فرو نمى افتد و زندگى را بر خود تلخ نمى كند و پرده هاى تاريك نااميدى او را از ديدن و زيبا ديدن و حركت به سوى آينده روشن باز نمى دارد.

روزهاى نحس

شمارى از مردم، پاره اى از روزها را نحس مى پندارند و براى بى اثر كردن نحسى آن روزها، دست به كارهاى شگفتى مى زنند كه بسيارى از آن رفتارها خرافه و نابخردانه است.

نابخردى و خرافه بودنِ اين رفتارها، وقتى به درستى روشن مى شود كه آنها را با محك و معيار دين به بوته ارزيابى بگذاريم. بويژه آن كه شنيده و ديده مى شود اين رفتارها، زير لواى دين و با رنگ و لعاب دينى انجام مى گيرد. اين در حالى است كه اگر انسان اندك درنگى بورزد و خردورزانه به قضايا بنگرد و آموزه هاى اسلامى را از نظر بگذراند، به روشنى درخواهد يافت، روزها يكسان هستند و روزى با روز ديگر فرقى ندارد. بسيارى از كارهاى بزرگ و اثرگذار در سرنوشت بشر، در روزهايى انجام گرفته كه در نگاه شمارى از افراد، روزهاى نحس بوده اند و يا به پندار منجمان، اوضاع كواكب به گونه اى بوده كه ممكن نبوده كه آن كارهاى بزرگ شكل بگيرند و سامان يابند.

آن چه براى شمارى از ملتها، قبيله ها، قومها، پيروان اديان، حتى خانواده ها، روزهايى را شيرين و مبارك ساخته و آنها را بر روزهاى ديگر در طول تاريخ خود برترى داده اند و يا روزهايى را سياه ساخته، به گونه اى كه هميشه از آنها به بدى نام مى برند و از آنها پرهيز دارند و از شومى آنها هراسناك اند، رويدادهايى است كه در آن روزها رخ نموده و به گونه اى در سرنوشت، پيشرفت و پس رفتِ آنها نقش داشته اند:

روزى كه در آن زلزله مهيب و ويران گرى به وقوع پيوسته، بسيارى را بى خانمان و يا سر به نيست كرده است.
روزى كه بادى سهمگين وزيده و شمار انبوهى را به خاكستر نشانده است.
روزى كه جنگ خونين خانمهايى را برانداخته است.
و…
و يا روزهايى كه پديده هاى مباركى بر سر ملتى سايه افكنده اند و…
تاريخ ملتها را كه ورق بزنيم، اينها را مى بينيم و گاه از آن رويدادها كه روزهايى را شوم يا مبارك گردانيده اند، صدها سال گذشته، اما نسلهاى بعدى همچنان آن روزها را مبارك و يا شوم مى انگارند و از اين زاويه به روزها ترتيب اثر مى دهند.
اسلام با اين پديده برخورد بسيار خردمندانه اى كرده است كه به روشنى مى توان از متون اسلامى آن را به درآورد و فهميد.

1. در دو آيه شريفه سخن از نحسى و شومى روزهايى به ميان آمده است:
الف: (فامّا عادُ فاستكبروا فى الارض بغير الحق وقالوا من اشدُ منا قوة اولم يروا أن اللّه الذى خلقهم هو اشدُّ منهم قوّة وكانوا بايتنا يجحدون.
فارسلنا عليهم ريحاً صرصراً فى ايّامٍ نحساتٍ لنذيقهم عذاب الخزى فى الحيوة الدنيا ولعذاب الآخرة أخزى وهم لاينصرون.)85
اما عاد، در زمين به ناروا گردن كشيدند و گفتند: از ما چه كسى نيرومندتر؟ آيا نديدند آن خدا كه آفريدشان، از ايشان نيرومندتر است؟ آنان آيه هاى ما را نديده مى گرفتند.
پس در روزهايى شوم، بادى زوزه كش را بر آنان فروفرستاديم، تا عذاب و خوارى را در زندگى فرودين بچشانيم شان و عذاب سراى پسين خواركننده تر است. و خود يارى مى نشوند.
ب. (كذّبت عادُ فكيف كان عذابى ونذر انا ارسلنا عليهم ريحاً صَرصَراً فى يوم نحسٍ مستمرّ. )
عاديان دروغگويى داشتند. پس چگونه بود عذاب من و بيم دادهاى من.
بر آنان در روزى شوم و ديرپاى، تندبادى فرستاديم.
سخن از قوم عاد است و سركشيها و نافرمانيها و ناسپاسيهاشان. چون از مسير حق خارج شدند و كژراهه در پيش گرفتند، نكبت بر آنان باريد، روزشان سياه شد و نگون بخت شدند.
گناه را از حد گذراندند، سر پيچيدند، سرهاشان را باد تند، زوزه كشان از تن شان كند و آنان را به زمين افكند.
چنان به قعر گناه فرو رفته بودند كه در آنِ مخصوص، يعنى در زمانى كه پيمانه گناه لبريز شد، شومى، خوارى، ذلت و نكبت به سراغ شان آمد. روز واژگونه شد. آرامش روز به هم خورد. در آن لحظه كه پيمانه گناه پر شد، فرقى نمى كرد كه چه برهه از زمان است. يكشنبه، يا دوشنبه، يا سه شنبه، يا چهارشنبه و…
نحسى روزى خاص نبود كه بر آنها آوار شد و از بُن برافكندشان، بلكه نحسى رفتار زشت و به دور از خرد خودشان بود كه آن چنان ريشه شان را برافكند.
اين درسى است بزرگ كه روزى خاص در ميان روزهاى هفته، ماه و سال نيست كه نحس است و گرداب بلا مى آفريند، بلكه هر روزى ممكن است براى انسانهاى طغيان گر، نافرمان و گناهكار، نحس باشد و گرفتار عذاب الهى بشوند.
شهيد مطهرى در ذيل اين دو شريفه مى نويسد:
(كلمه (نحس)، به معناى (شوم) است. در اين جا مفسرين روى كلمه (نحس) بحث كرده اند كه معناى شوم بودن يك روز چيست؟
واضح است كه در اين جا قرآن نمى خواهد بگويد كه مثلاً آن روز، چون روز يكشنبه، يا دوشنبه بود، نحس بود و عذاب آمد.
ييكشنبه و دوشنبه هر هفته تكرار مى شود. يا مقصود اين نيست كه چون مثلاً سيزدهِ ماه صفر بود اينها عذاب شدند. سيزده ماه صفر، هرسال تكرار مى شود و به علاوه، اين دارد تصريح مى كند: (فكيف كان عذابى ونذر) يعنى عذاب به علت تكذيب و به علت حق ناشناسى و كفران يك نعمت بزرگ بود. پس روز شوم بود. ولى شومى اش نه از خود روز بود از آن جهت كه [روزى از روزهاى] هفته، يا ماه است بلكه به علت حادثه اى كه در آن روز پيش آمد، اين روز شوم شد. )95

2. امامان(ع) با اين پندارهاى خرافى برخورد دقيق و خردمندانه كرده اند كه بسيار آموزنده و راه گشاست. اگر خرافه ستيزى آن بزرگواران و راه هايى را كه براى رهايى از چنگ خرافات نشان داده اند، سرلوحه كار شيعيان خالص قرار بگيرد، براستى تحولى بزرگ در بين مسلمانان خواهد آفريد:
الف. از آن جا كه در بين شمارى از مردم اين پندار رايج بوده كه چهارشنبه آخر هر ماه نحس است، راوى (احمد دقّاق بغدادى) براى پرس وجو از چند و چون قضيه به امام هادى نامه مى نويسد:
(كتبتُ الى ابى الحسن الثانى فى أسئله عن الخروج يوم الاربعاء لايدور. )
فكتب من خرج يوم الاربعاء لايدور خلاناً على اهل الطيرة وقى من كل ّ آفةٍ وعوفيِ من كل عاهةٍ بها)60
در نامه اى به امام هادى، از ايشان از چهارشنبه آخر ماه سوال كردم.
در پاسخ به نامه من، حضرت ايشان نوشتند: هركسى، به رغم مردمى كه اين سان مى انديشند و فال بد مى زنند، روز چهارشنبه از منزل خارج شود (يعنى به خدا توكل كند، در ازاى اين توكل و مخالفت با اهل طيره) خداوند او را از هر آفت و بيمارى حفظ مى كند.
ب. گاه ديده و شنيده مى شود كه شمارى از مردم، به خاطر رويدادهاى تلخى كه براى آنها در روزى، هفته اى و ماهى، رويداده، نادانسته به آن زمان و روز خاص لعنت مى فرستند و مى گويند لعنت به اين روز، اين هفته، اين ماه و يا اين سال.
ائمه(ع) كه هاديان بشر بوده و طلايه دارى اعتقادى و فكرى مسلمانان را در برهه برهه زمان حضور خويش به عهده داشته و از هرگونه كژراهه روى پرهيز مى داده اند، با بيانى روشن كژيهاى اعتقادى را مى نمايانده اند. در روايتى كه اكنون فراروى داريد، امام هادى(ع) را مى بينيد كه چه زيبا، درس آموز و راه گشا از فرو افتادن يكى از اصحاب خود به باتلاق خرافه جلوگيرى مى كند و باور و اعتقاد ناب را به او مى آموزاند:
(قال الحسن بن مسعود61: دخلت على ابى الحسن على بن محمد(ع) وقد تُكبِت إصبعى وتلّقانى راكب وصدم كتفى ودخلت فى زحمةٍ فَخَرقّوا على بعض ثيابى.
فقلت: كفانى اللّه شرَّك من يوم فما اِئشَمَك [فَما اَشامك] فقال(ع) لى: يا حسنُ هذا وأنت تغشانا. ترمى بذنبك من لاذنب له.
فقال الحسن: فأثاب الى عقلى وتبيّنت خطائى.
فعلتُ: يا مولاى استغفراللّه.
فقال: يا حسن ما ذنب الايّام حتى صِرتُم تتشَّئمون بها اذا جُوزيتم بأعمالكم فيها.
قال الحسن: أنا أستغفراللّه ابدا وهى توبتى يا ابن رسول اللّه قال(ع) واللّه ما ينفعكم ولكن اللّه يعاقبكم بذمِّها على مالا ذَمَّ عليها فيه.
أما علمت يا حسن أن اللّه هو المثيت والمعاقب والمجازى بالأعمال عاجلاً وآجلا.
قلت: بلى يا مولايَ.
قال(ع) لاتَعُد ولاتجعل للايّام صنعاً فى حكم اللّه… )26
قال الحسن: بلى يا مولايَ.
حسن بن مسعود مى گويد: به محضر امام ابى الحسن على بن محمد(ع) وارد شدم، در حالى كه انگشتم خراشيده بود و سوارى به من برخورد كرده و شانه ام را آزرده بود و در ازدحامى گرفتار شده بودم، جامه ام پاره شده بود.
گفتم: وه چه روز شومى! خدا شرت را از من بگرداند.
امام فرمود: اين فكر را دارى و به خانه ما مى آيى؟ گناه خودت را به گردن كسى مى گذارى كه گناهى ندارد؟
حسن بن مسعود گفت: به سر عقل آمدم و دانستم كه اشتباه كردم.
گفتم: اى سرورم، از خداوند آمرزش مى خواهم.
امام فرمود: اى حسن، روزها را چه گناه باشد كه چون به سزاى اعمال تان مى رسيد، آنها را شوم شماريد.
گفتم: اى پسر رسول خدا ـ از اين پس ـ هماره از خدا آمرزش خواهم و استغفراللّه گويم و اين توبه من باشد.
امام فرمود: به خدا سودتان نبخشد. بلكه خداوند به سبب نكوهشى كه بر بى گناهى روا داشتيد، شما را كيفر دهد.
اى حسن، آيا نمى دانى كه پاداش دهنده و كيفر كننده و سزا دهنده به اعمال در دنيا و آخرت فقط خداست.
فرمود: پس هرگز برخلاف اين اعتقاد و يقين مرو و براى روزها، شأن و اثرى در حكم خداوند قائل مشو.
گفتم: به چشم، سرورم.
ج. نجوم احكامى: يكى از گرفتاريهايى كه براى مردم مسلمان، رفته رفته، هرچه بيش تر از معارفِ نابِ اسلامى دور شدند، پيدا شد و در زندگى آنان آثار ناخوشايندى گذارد، نجوم احكامى بود. اين امر، از خارج حوزه اسلام، به سرزمينهاى اسلامى وارد و مورد استقبال شمارى از مسلمانان، بويژه حاكمان قرار گرفت. آنان مى خواستند از آينده خود باخبر شوند و به اصطلاح ستاره هاشان را ببينند.
شهيد مطهرى مى نويسد:
(وقتى كه دوره ترجمه آثار ديگران فرارسيد و از آثار يونانى و هندى و احياناً ايرانى، چيزهايى ترجمه كردند، خلفا، بيش از هر چيزى به مسأله نجوم احكامى توجه كردند. از بس كه علاقه مند به سرنوشت خودشان بودند كه طالع و ستاره شان را ببيند. از آن زمان، مسأله نجوم احكامى رايج شد. بعد كم كم وارد مسائل مذهبى و دينى هم شد. به دست يهوديها و شايد بيش تر از ديگران، هنديها و به دست افرادى كه معتقد به اين امور بودند. )36
اين جريان در دوران جاهليت بوده، رسول خدا(ص) پس از آن كه به پيامبرى برانگيخته مى شود با آن برخورد مى كند و سپسها حضرت على(ع) مردم را مى انگيزاند به اين گونه مسائل بى توجه باشند. اما در دوره هاى بعدى، همان گونه كه استاد شهيد يادآور مى شود، با ترجمه آثار يونانى و هندى اوج مى گيرد، تا جايى كه رواياتى از معصومان در تأييد نجوم احكامى ساخته مى شود.
از حضرت رسول در ردّ انكار نجوم احكامى روايت شده است كه فرمود:
(اخاف على امتى من بعدى خصلتين: تكذيباً بالقدر وتصديقاً بالنجوم. )46
بر امت خود از دو خصلت بيمناك هستم كه پس از من در پيش گيرند:

1. دروغ انگاشتن قضا و قدر.
2. راست و درست انگارى نجوم و احكام نجوم.

حضرت امير(ع) همين راه را ادامه مى دهد و از كژراهه روى و كژانديشى در اين عرصه جلوگيرى مى كند و با بيان روشن، بى اثرى نجوم احكامى در زندگى مردم، يادآور مى شود و با كسى كه به اين مسائل باور دارد و خود را آگاه به نجوم مى داند و از حضرت مى خواهد در آن روزهاى خاص از جنگ با نهروانيان خوددارى كند، زيرا به مراد خود نرسد، سخت عتاب آلود سخن مى گويد:
(… اتزعم انك تهدى الى الساعة التى من سار فيها صُرف عنه السوء. وتخوِّف من الساعة التى من سار فيها حاقَ به الضُّر؟ فمن صدق بهذا فقد كذّب القرآن واستغنى عن الاعانة باللّه فى نيل المحبوب ودفع المكروه. وينبغى فى قولك للعامل بأمرك أن يوليك الحمددون ربّه لانك بزعمك انت هَدَيتَه الى الساعة التى نال فيها النّفع وأمِنَ الضُّرّ [ثم اقبل عليه السلام على الناس فقال: ] ايّها الناس ايّاكم وتعلُّم النجوم الاّ ما يهتدى به فى بَرٍ او بَحرٍ فانّها تدعوا الى الكهانةِ والمنجمُ كالكاهن والكاهنُ كالسّاحِرِ والساحِرُ كالكافر والكافر فى النار سيروا على اسم اللّه. )56

… پندارى تو ساعتى را نشان مى دهى كه هركه در آن به سفر رود، بدى به وى نرسد، و از ساعتى مى ترسانى كه اگر در آن، راه سفر پيش بگيرد، زيان، وى را در ميانِ خويش مى گيرد؟

هركه تو را در اين سخن راستگو پندارد، قرآن را دروغ انگارد و در رسيدن به مطلوب و دور كردن آن چه ناخوش است و نامحبوب، خود را از خدا بى نياز شمارد.
تو، از آن كه سخن ات را به كار بندد، چشم دارى كه تو را سپاس دارد و پروردگارش را به حساب نيارد، چه به گمان خويش، ساعتى را بدو نشان داده اى كه در آن به سودى رسيده و از زيانى رهيده است.

[سپس روى به مردم كرد و فرمود: ] اى مردم! از اخترشناسى روى بتابيد، جز آن چه بدان راه دريا و بيابان را يابيد، كه اين دانش به غيب گويى مى كشاند ـ و غيب را جز خدا، نداند ـ منجم چون غيب گوست و غيب گو، چون جادوگر و جادوگر، چون كافر است و كافر در آذر. به نام خدا به راه بيفتيد.
به خلاف پندار منجم، حضرت در نبرد با خوارج پيروز شد و به جز هشت ـ نُه نفر از خوارج همگى تار و مار شدند و هيچ گونه نحسى و شومى فراروى لشكريان حضرت پديدار نشد و همگى به درستى و حق بودن سخن حضرت امير و به پوچى پيشگويى منجم، پى بردند.
در دوره هاى بعد كه نجوم احكامى زمينه رشد مى يابد و حاكمان به آن دامن مى زنند و حديث سازان هم چون زمينه را براى رشد و نمود خود فراهم مى يابند، براى اين كه اين خرافه را به مردم بباورانند، دست به جعل حديث مى زنند.
شهيد مطهرى مى نويسد:
(چون مردم [مسأله نجوم احكامى را] نمى پذيرفتند، مى آمدند مثلاً مى گفتند پيغمبر اكرم، يا اميرالمؤمنين و يا امام صادق چنين فرموده است. ولى ما در متون احاديث معتبر خودمان، از اين حرفها، چيزى نداريم، يك چيزهايى در قرن ششم و هفتم، شايد به نام حديث درآمده و قبل از آن نبوده است، يا اگر قبل از آن، اندكى هستند، بدون سند است و بدون اين كه معلوم باشد از كجا پيدا شده، همين قدر مى گويد در فلان كتاب چنين حرفى آمده و فلان عالم هم آن را نقل كرده است. اينها مربوط به اسلام نيست. )66
اين بيان علمى و روشنگرانه استاد كه از روى پژوهش گسترده و بينش روشن به زبان ايشان جارى شده است، تكليف را براى اهل علم كه با اين گونه روايات سر و كار دارند روشن مى كند و تابلوى راهنماى خوبى است كه با روايات نجوم احكامى چگونه بايد برخورد كرد؟
از جمله رواياتى كه بسيار روشنگر است و عقيده زلال اسلامى و شيعى را به زيبايى مى نماياند، چگونگى برخورد امام صادق(ع) است با عبدالملك بن اعين (برادر زرارة بن اعين) و راهنمايى او، كه منجم بوده و گرفتار نجوم احكامى:
(محمد بن على الحسين باسناده عن عبدالملك بن اعين. قال قلت لابى عبداللّه(ع) انى قد ابتليت بهذا العلم فاريد الحاجة، فاذا نظرت الى الطالع ورأيت الطالع الشرّ، جلست ولم أذهب فبها واذا رأيت طالع الخير ذهبت فى الحاجة.
فقال لى: تقضى؟
قلت: نعم.
قال: احرق كتبك. )76
عبدالملك بن أعين مى گويد به امام صادق(ع) عرض كردم: آقا من گرفتار شده ام به دانش اخترشناسى و طالع بينى. هرگاه اراده مى كنم كارى را انجام دهم، ابتدا به طالع نظر مى افكنم كه اوضاع ستارگان چگونه است. اگر در طالع و زايچه و براساس اين دانش احساس كنم كه اين ساعت و اين روز، شر است، به سوى آن كار حركت نمى كنم و آن را انجام نمى دهم و در منزل مى نشينم. و اگر در طالع و زايچه، خير بينم، به سوى انجام آن كار مى شتابم.
حضرت فرمود: تو به اين چيزها توجه دارى و براساس آنها عمل مى كنى؟
گفتم: بله.
فرمود: برو و آن كتابهايى را كه در اين علم دارى، بسوزان.
اين فراز بلند، راه را به خوبى روشن مى كند و به انسان مسلمان و پيرو مكتب اهل بيت مى فهماند كه چسان حركت كند و به بست و گشاد كارهاى خويش بپردازد و از آن چه كه او را از چشمه هاى زلال قرآنى و وَحيانى دور مى كند، بپرهيزد و هيچ چيز را براى سعادت مندى خود و به نتيجه خوشايند رسيدن كارهاى خود، جز خدا و دستورهاى راهگشاى او، دخالت ندهد.

5. باور به كهانت

اين پديده به روزگاران بسيار دور برمى گردد. در دوران پيش از اسلام، در بين اقوام جاهلى رواج داشته است. كهانت را علم مى انگاشته اند. علم به رويدادهاى آينده از قحطيها، جنگها، زلزله ها، سيلها و… در بين مردم مطرح بوده كه دارندگان اين دانش، با جنيان و شياطين در پيوند هستند و مسائل غيبى را از آنها مى گيرند و براى مردم باز مى گويند.

در دائرة المعارف فارسى آمده است:
(كهان، علم (kehanat)، يكى از علوم موهوم اقوام ابتدائى كه هدف آن پى بردن به حوادث آينده است، براساس ارتباط ارواح بشرى با ارواح مجرده، يعنى شياطين و جنيان. علم كهانت در عرب عصر جاهلى شيوع بسيار داشته و كاهنان معروفى از قبيل (seqq) و سطيح (satih) در تاريخ عرب عصر جاهلى بوده اند، كه داستانهاى بسيارى از ايشان نقل شده. اسلام عقيده ى كهانت را شديداً رد كرده است، و از پيامبر اسلام روايت كرده اند كه هركس سخنان كاهنى را تصديق كند، به آن چه بر محمد نازل شده كافر شده است. در دوره ى اسلامى، اغلب مسلمين معتقد بوده اند كه كاهنان بعد از ظهور حضرت رسول از نيروى كهانت خويش بى بهره شده اند، و كهانت حقيقت خود را از دست داده است.)86

اما اين كه كاهن، در نزد مردم و اديان، چه پايگاهى داشته و در اصل اين فرد با چه سازوكارى به اين مقام مى رسيده و به غيب گويى مى پرداخته، در همان اثر آمده است:
(كاهن (kahen)، در بعضى اديان، شخصى كه واسطه ى ميان خدا، يا يكى از خدايان، و انسان است، و چنان تقربى نزد خدا، يا آن خدايان، دارد كه مى تواند اراده ى او را براى بشر آشكار سازد، و وسيله ى تقديم عبادتها و قربانيهاى (= قربانى) انسان باشد. كاهن بدين معنى را در زبان عبرى كوهن (kohen) ميخواندند، و نبايد آن را با كاهن مصطلح اعراب بت پرست خلط كرد (، كاهن، در نزد اعراب). كاهن نماينده ى جامعه و در امور دينى خبره است، و راه و رسم تقديم قربانى جامعه و كشف اراده ى خدا را مى داند. در زمانهاى باستانى، كاهنان از طريق غيب گوئى و الهام خواست الاهى را كشف مى كردند، و در زمانهاى بعد، در بعضى از اديان، كاهنان با كسب معرفت در شريعت و سنن و روايات به كار اكتشاف مشيت الاهى مى پرداختند. در جوامع ابتدائى، كه خانواده نخستين گروه اجتماعى بود، وظيفه ى كاهنى به رئيس خانواده اختصاص داشت. بعدها كه شاه بزرگ ترين رئيس اجتماع شد، اين وظيفه بدو انتقال يافت. سپس وظايف شاهى و كاهنى از هم جدا شد، و كاهنان از طرف شاه انتخاب مى شدند، و در انتخاب آنان احوال بدنى خاص و نشانه هائى دال بر قابليت ارتباط ايشان با خدا (از قبيل رفتن به حالت خلسه و تأمل و رؤياها) دخالت داشت.

در اديان قديم، كاهن مأمور انجام مراسم دينى معبدى بود كه در آن خدمت مى كرد، و قربيانها را او انجام مى داد، و درباره ى هدايا و اهداكنندگان داورى مى كرد؛ وسيله ى تقريب عبادت كنندگان به معبودشان بود، و اراده ى معبود را ابلاغ مى كرد، و از راه غيب گويى و الهام گرفتن و فال زدن به حل مشكلات مردم مى پرداخت. از همين مقدمات رفته رفته تعليم مبانى دين و اصول اخلاقى و داورى در مسائل دينى و اخلاقى به كاهنان اختصاص يافت. دين برهمائى هند نمونه اى از يك دين قديمى و توسعه يافته است كه كاهنى موروثى در آن به كمال خود رسيده است. كاهنان قديم مصر سازمان مفصلى داشتند و شاه رئيس كاهنان بود. در يونان و روم در دوره ى بت پرستى كاهنى رنگ ديگرى داشت و به طبقه ى خاصى مخصوص نبود. هركس مى توانست كاهن شود، ولى اين كار بيش تر به اشراف اختصاص داشت. هر كاهن خادم يك خدا بود، و نمى توانست در معبد خدايان ديگر خدمت كند. كاهن عنوان معلم اخلاق يا قاضى نداشت. هم در يونان و هم در روم، دولت بر كاهنان نظارت مى كرد. در دين بودائى و اسلام از همان زمان طلوع آنها اصلاً وظيفه ى كاهنى وجود نداشته است.

در دين يهود، پيشرفت كاهنى همانند پيشرفت آن در ميان اقوام ديگر بود. در زمان حضرت موسى مقام كاهنى به خاندان برادرش هارون اختصاص يافت، ولى، تا زمان بازگشت يهوديان از اسارت بابلى و ساختن دومين معبد، سازمان منظمى نداشت. سموئيل و سليمان از كاهنان يهود بوده اند. پس از اسارت، كاهنى سازمان يافت، و در تحت نظارت خاندان هارون قرار گرفت، و ديگر لاويان به كارهاى دست دوم آن مى پرداختند. در دين يهود، كاهنى توسعه ى فراوان يافت، و وظيفه ى اوليه ى (كوهن) كه غيب گويى بود به تعليم و تفسير تورات مبدل شد. كاهنان نماينده و حافظ قدس يهوديان و اطاعت ايشان از اراده ى يهوه بودند، و قوم يهود را با علم خود به شريعت راهنمائى مى كردند. پيغمبران نيز همين وظيفه را ـ منتهى از طريق الهامى كه به شخص آنان مى شد ـ داشتند. اگرچه در طى تاريخ اختلافاتى بين افراد روى داده است، بين مشاغل كهانت و پيغمبرى اختلافى نبوده است، و گاه اين دو شغل در يك فرد گرد آمده است (مثلاً، در مورد سموئيل و ارميا). كاهنان به سبب وقوفشان بر شريعت، داور يا قاضى نيز شدند.

كاهنان مذهب مسيح همان كشيشان اند، كاهن نامى كه اعراب بت پرست به غيب گو يا فالبين مى داده اند. كاهنان الهامات خود را از حالات خلسه و رؤياهاى شبانه مى گرفتند. چنان تصور مى كردند كه هر كاهن جن يا شيطان مخصوص به خود دارد كه از او الهام مى گيرد، و اين جن را تابع يا صاحب يا ولى يا مولاى او مى ناميدند. كاهنان الهامات به اصطلاح غيبى خود را با جمله هاى كوتاهى به نثر مسجع و غالباً به صورتى تاريك و مبهم بيان مى كردند كه هركس مى توانست به ميل خود آنها را تفسير كند. كاهنان در جاهليت مقام مهمى داشتند، و در همه ى امور خانوادگى و قبيله اى طرف مشورت بودند، و داوريهاى ايشان بى چون و چرا پذيرفته بود. با ظهور اسلام، خرافات گوناگون جاهليت و از جمله كاهنى از ميان رفت.)96

عربها به كاهن عرّاف مى گفتند. رسول گرام اسلام(ص) مسلمانان را از رفتن پيش كاهنان، براى آگاهى از آينده سرنوشت خود باز مى داشت:
(نهى عن ايتان العرّاف. )70
امام صادق مى فرمايد:
(من تكهن او تكهن له فقد برء من دين محمد صلى اللّه عليه و آله)
كسى كه كهانت كند يا براى او كهانت كنند، از دين محمد(ص) براءت جسته است.
محمد بن ادريس حلى (598 هـ ) در بخش پايانى كتاب السرائر از كتاب مشيخه حسن بن محبوب روايت مى كند:
(الهيثم بن واقد الجزرى قال قلت لابى عبداللّه(ع) ان عندنا بالجزيرة رجلاً ربما اخبر من يأتيه يسأله عن الشىء يسرق، او شبه ذلك، افنسأله؟
قال: فقال: قال رسول اللّه، صلى اللّه عليه و آله، من مشى الى ساحر، او كاهن، او كذّاب يصدّقه بما يقول فقد كفر بما انزل اللّه من كتاب. )71
حسن بن محبوب از هيثم بن واقد جزرى نقل مى كند كه گفت: به امام صادق(ع) عرض كردم: در جزيره ما مردى است كه مى آگاهاند كسى را كه از او از دزدى اموال اش مى پرسد. و رويدادهايى مانند اين. آيا ما هم از او چيزى بپرسيم؟
گفت: حضرت در جواب فرمود: رسول خدا فرمود: هركسى كه به سوى ساحر برود و كاهنى را مورد توجه قرار دهد، يا دروغ گويى را تصديق كند، كفر ورزيده به آن چه كه خداوند متعال بر رسول خدا نازل فرموده است.

كاهنان، بسيار نفوذ داشتند. در بين مردم به داورى مى پرداختند. با تردستى ويژه جرم را كشف مى كردند. از هوش بالايى برخوردار بودند. از حالتهاى متهم، دگرگونيهايى كه در چهره اش پديد مى آمد و از واژگانى كه به زبان مى آورد، به دست مى آوردند بزه را انجام داده است، اما هيچ گاه بروز نمى دادند كه اين كشف و شناسايى بزهكار سرچشمه گرفته از هوشى است كه دارند و يا از حالتهاى خود متهم به دست آمده است، بلكه اين گونه وانمود مى كردند كه نشأت گرفته از ارتباطى است كه با (جن) دارند و (جن) آنان را از پس پرده مى آگاهاند.

البته اين حقيقت دارد كه انسانهايى با جنها در ارتباط بوده اند. آيه شريفه زير هم به اين موضوع دلالت دارد:
(وأنّه كان رجال من الانس يعوذون برجالٍ من الجن فزادوهم رهقاً. )72
و اين كه مردانى بوده اند از آدميان كه به مردانى از جنيان پناه مى برده اند و آنان را تباهى افزودند.
اما اين پناه جويى و پناه بردن به نيروهاى پست و پناه نجستن به ذات بارى، نه تنها براى آنان سود دربرداشت كه بر تباهى و گمراهى آنان افزود.
جنيان، پيش از بعثت رسول گرامى اسلام، به آسمان مى رسيدند و در جاهايى گوش مى ايستادند و چيزهايى مى شنيدند و به مردانى از آدميان كه با آنان در ارتباط بودند، خبرهايى مى دادند:
(وانا لمسنا السماء فوجدنها ملئت حرساً شديداً وشهبا.
وانا كنا نقعد منها مقاعد للسمع فمن يستمع الان يجدله شهاباً رصدا.
وانا لاندرى أشرّ اريد بمن فى الارض ام اراد بهم ربّهم رشدا. )37
و اين كه، آسمان را بسوديم ديديم اش كه از پاسداران دليرى و شهابها آكنده گشته است.
و اين كه، ما در جاهايى اش به شنيدن مى نشستيم و اكنون هركه گوش بدارد شهابى در كمين خويش يابد.
و اين كه، ما ندانيم براى كسانى كه زمين اند بدى خواسته شده است، يا پروردگارشان براى شان نيكى خواسته.
شهيد مطهرى در تفسير سوره جن، زير عنوان: (كهانت و ارتباط با جن) پس از يادآورى آيه شريفه (وانه كان رجال من الانس… ) مى نويسد:
([آيه شريفه] اشاره مى كند به كهانت و ارتباط با جن و از جن مدد گرفتن انسانها: حالا فهميديم كه گروهى از مردان انسانها به مردانى از جن پناه مى بردند و آنها را بيش تر بدبخت و تيره و گناه كار مى كنند.
عمل كهانت و جن گيرى و رابطه با جن برقرار كردن، در عرب هم معمول بوده كه مى گفتند ما پناه مى بريم به رئيس جن و از اين حرفها.
او چيست كه انسان بخواهد به او پناه ببرد؟
اصلاً ما كى هستيم، مردان ما كى هستند كه انسانها بيايند به آنها پناه ببرند؟
ييعنى كسى كه بايد به او پناه برد، فقط خداست. به خدا بايد پناه برد از جن و انس، از هر گزندى و از همه چيز. در پناه آنها زندگى كردن يعنى چه؟
(فزادوهم رهقا) دو معنى مختلف دارد در آن واحد كه هر دو درست است. يكى اين كه پناه گيرندگان انسى كه مى خواهند خود را در پناه آن مردان جن قرار بدهند، آنها را بيش تر بدبخت مى كنند، آن جنها را گناه كارتر مى كنند. عكس اش هم درست است: وقتى كه اينها خودشان را در پناه آنها قرار مى دهند.
اين جنها، آن اِنسها را بيش تر بدبخت و گناه كار مى كنند.
دوتايى همديگر را بيش تر گناه كار و بدبخت و بيچاره مى كنند، يعنى كارى است به زيان هر دو طرف. )47
و استاد شهيد در ذيل دو آيه شريفه: (وأنّا لَمَسنا السَّماء… ) و (انّا كنا نقعد منها مقاعد للمسع… ) مى نويسد:
(… اين موجودى كه نامش جن است و به واسطه همان عنصر خاص خودش در (لحظه) مى تواند عالم مادى راطى كند، با اين كه از نظر انديشه و روح، پايين تر از انسان است، از نظر جسم… از انسان خيلى قوى تر و نيرومندتر است. از قرآن استنباط مى شود كه اينها خود را تا نزديك ترين آسمانها هم مى رسانند. و آن آسمانها، مقر ملائكه است. به اين معنى كه ملكوت آن آسمانها، مقرّ ملائكه است. اينها گاهى چون مى توانند خودشان را تا آن افق نزديك كنند، مى توانند از يك سلسله خبرها، آگاه بشوند.

بعد از قضيه بعثت حضرت رسول، اينها ديدند يك دگرگونى در آن آسمانها، پيدا شده، يعنى نمى گذارند نزديك بشوند و اگر بخواهند نزديك بشوند، اينها را با شهاب مى رانند. البته گفته اند كلمه شهاب كنايه است، يعنى با يك نيرويى اينها را مى رانند. اينها گفتند ما ديديم كه وضع در آن جا براى ما دگرگون شده، ديگر ما را به آن نزديكيها راه نمى دهند. ولى با خود فكر مى كرديم آيا شرّى براى مردم زمين اراده شده است، يا خيرى؟

نمى دانستيم كه منشأ اين جريان، شرّى است يا خيرى؟
حالا فهميديم كه يك خير سبب اين كار بوده است.
(وانا لمسنا السماء) ما آسمان را لمس كرديم، يافتيم آن را كه پر شده است از نگهبانان و از شهابها. يعنى براى ما ديگر امكان نزديكى در آن جا نيست.
(وانا كنّا نقعدُ منها مقاعد للسَّمع) ما قبلاً آن نزديكيها مى نشستيم و استراق سمع مى كرديم. يعنى از جريانها به نحوى آگاه مى شديم.
اما (فمن يستمع الآن يجدله شهاباً رصداً) حال اگر كسى بخواهد در مقام استماع بربيايد، با شهابى كه در كمين است، او را مى رانند. )57
اكنون سخن از اين است كه آيا ارتباط با اين موجود ممكن است. يعنى در دوران ما كه دوران پس از بعثت نبى مكرم اسلام است و در آسمان آن دگرگونيهاى ژرف روى داده و جنيان از هرگونه خبرگيرى بازمانده اند، باز هم ممكن است با مردانى از آدميان در تماس باشند و خبرهايى را به آنان بدهند، يا خير؟
اگر تماسى با مردانى از آدميان و يا ارتباطهايى بوده، پيش از بعثت بوده و پس از بعثت، پرونده اين كار به طور كلى بسته شده است.
و در دوران وحى و در دورانى كه مردم بايست در فضاى عطرآگين وَحى زندگى كنند و راه را از بى راه بازشناسند، هر روزنى كه اندك همانندى با وحى داشته باشد بسته، تا مردم به طور دقيق به پيامهاى آسمانى وَحيانى توجه كنند.
به ديگر سخن، قرآن خود از ارتباط مردانى از آدميان با جنيان خبر مى دهد و اين به روايت قرآن در دورانى بوده كه جنيان مى توانستند به نزديك ترين جايگاه فرشتگان راه بيابند و خبرهايى را بشنوند و پاره اى از آنها را به مردانى از آدميان كه با آنها در تماس و ارتباط بودند برسانند، حال كه راه ها بسته شده و آنان از نزديك شدن به جايگاه فرشتگان و استراق سمع محروم اند، ديگر خبرى براى مردانى از آدميان ندارند كه به آنان گزارش كنند. از اين روى در دوران پس از بعثت، تا روز قيامت، اين امكان براى هيچ كس نيست كه ادعا كند و بگويد آن چه را كه مى گويد براساس ارتباطى است كه با جنيان دارد. با اين حال، اگر راه هايى هم براى ارتباط ـ نه خبرگيرى، زيرا جنيان ديگر دسترسى به خبرها ندارند ـ و بهره گيرى از جنيان باشد، از نظر فقهاى ما حرام است. و شمارى از صاحب نظران از اين زاويه اين كار را ناروا دانسته اند كه انسان را به پستى مى كشاند و او را از كمال باز مى دارد و ضربه هاى سهمگينى به روح و روان انسان وارد مى سازد.

استاد شهيد مطهرى مى نويسد:
(… كسانى كه به جنبه هاى معنوى انسان مى انديشند، اين كار را كار غلط و بدى مى دانند و معتقدند كه روح انسان را خراب و فاسد مى كند؛ نه تنها براى انسان كمالى شمرده نمى شود، بدتر انسان را خراب مى كند. اين جور ادعا مى كنند كه معاشرت با جن در روح انسان آن اثرى را مى گذارد كه معاشرت با انسانهاى پستِ منحطِ كوتاه فكرِ گرفتار به يك نوع آلودگيها. چگونه اگر انسان با آنها معاشرت داشته باشد، روح اش را پست و منحط مى كند؟)67

از اين سوره و آيات شريفه آن مى توان دستورالعمل گرفت و آن اين كه اگر ارتباط با جنيان به سود انسان بود و اثر بدى اين ارتباط نمى گذاشت، خداوند زمينه چنين ارتباطى را براى رسول گرامى خود فراهم مى ساخت. از آيات برمى آيد كه آنها اجازه داشته اند قرآن را بشنوند:
(اذا صرفنا اليك نفراً من الجن يستمعون القرآن. )77

و [ياد كن] وقتى را كه گروهى از جن را به سوى تو روان كرديم تا قرآن را بشنوند.
(قل اوحى الى ّ انّه استمع نفر من الجن فقالوا انّا سمعنا قراناً عجبا. )87
بگو: به من وحى شده است كه دسته اى از جنيان گوش بداشتند و گفتند ما خواندنى شنيده ايم شگفت.
اما اين كه با رسول خدا به گفت وگو بپردازند، معاشرت كنند و به طور مستقيم با آن حضرت در تماس و ارتباط باشند، از آيات فهميده نمى شود.

شهيد مطهرى مى نويسد:
(از همين آيات مى توانيم دستورالعملى بگيريم كه در عين اين كه چنين مخلوقى در عالم وجود دارد و بهترين دليل اش همان است كه قرآن از وجود اين مخلوق خبر داده است، انسانها هيچ وقت دنبال اين كار نروند كه با اين مخلوق ارتباطى برقرار كنند. حتى وقتى كه آنها آمدند از قرآن آگاه شدند، بدون ارتباط مستقيم با شخص پيغمبر بوده و شخص پيغمبر با اينها ارتباط مستقيم نگرفت، يعنى خدا نخواست كه پيغمبر ارتباط مستقيم با آنها بگيرد و بيايند حرفى بزنند.

نه اين كه بخواهم بگويم امر نشدنى است، ولى خداوند نخواسته به اين شكل باشد. آنها آمده اند از موضوع هم آگاه شده اند، بدون آن كه ارتباط مستقيمى با پيغمبر بگيرند، رفته اند در ميان جمع خودشان، قضايا را در ميان گذاشته اند. ولذا قرآن مى گويد: (قل… ) به آنها بگو به من وحى شده كه چنين جريانى رخ داده است؛ نه اين كه بگويد: آنها آمدند پيش من، من چنين گفتم و آنها چنين گفتند. بلكه آنها آمده اند و رفته اند، كارشان گذشته و تمام شده، بعد به من وحى شد كه چنين جريانى رخ داد. )97
باتوجه به آن چه گذشت، مؤمنان و باورمندان به اسلام، قرآن مداران و پاى بندان به سيره رسول و ائمه هدى، بايد هوشيار باشند به اين گونه ادعاها اهميتى ندهند و بدانند حتى اگر كسانى راست بگويند كه با جنيان در ارتباط هستند، انسانهايى هستند با روحهاى پست و بسيار حقير و غيردرخور اعتماد و بى گمان، نه تنها دردى را درمان نمى كنند و براى فقر و فاقه و گرفتارى كسى چاره نمى سازند كه او را گرفتار مى سازند و به تباهى مى كشند.

6. باور به قيافه شناسى

در دوران جاهليت، اگر در بازشناسى نسبت نوزاد و يا بزرگسالى، ترديد و يا اختلافى بود، به قيافه شناس و قائف، مراجعه مى كردند و به سخن او اعتماد مى كردند. اين، يكى از شيوه هاى دادرسى بود:
طريحى قائف را چنين معرفى مى كند:
(وهو الذى يعرف الآثار ويلحق الولد بالوالد والأخ بأخيه. )80
قيافه شناس كسى است كه از نشانه ها و آثار موجود در اعضاى افراد، فرزند را به پدرش و برادر را به برادرش مى پيونداند.
شيخ انصارى مى نويسد:
(والقائف كما هو عن الصحاح والقاموس والمصباح هوالذى يعرف الآثار وعن النهاية ومجمع البحرين زيادة أنه يعرف شبه الرجل بأخيه وابيه.
وفى جامع المقاصد والمسالك كما عن ايضاح النافع والميسيه أنها الحاق الناس بعضهم ببعض. )81
قائف كسى است كه آثار را مى شناسد و شباهتى كه بين پدر و پسر و بين دو برادر وجود دارد درمى يابد.
مراد از قيافه، پيوند دادن نَسَبى شمارى از مردم به شمار ديگر است.
در لغت نامه دهخدا آمده است:
(قيافه شناسي… علمى است معروف كه از صورت، پس به سيرت برند و آن را فراست نيز خوانند(آنندراج. غياث اللغات) قيافه شناسى بر دو گونه است: قيافه شناسى از اثر كه آن را در عربى عيافة گويند و قيافه شناسى از بشره و كيفيات صورت كه قيافه شناس اصطلاحاً بدان اطلاق گردد.
قيافه شناسى علمى است كه از چگونگى استدلال از هيأتهاى اعضاى دو شخص به مشاركت و يگانگى ميان آن دو در سَب و ولادت و ساير احوال بحث مى كند.
اين گونه استدلال در ميان عرب، به بنى مدلج اختصاص داشت و آموختن آن ممكن نيست و بناى اين علم بر اساس حدس و تخمين و گمان است، نه يقين و استدلال از اين روى، در اين باره كتابى نوشته نشده و تعليم و تعلمى حاصل نگرديده است. )28
اكنون بايد ديد كه اسلام با دانش قيافه شناسى، چسان برخورد كرده است. آيا در دادرسيها و اختلافها بر سر نسب، بهره برده و يا اين كه همان گونه كه در بسيارى موارد راه خويش را از آيينها و سنتهاى جاهلى جدا ساخته، از اين راه نيز جدا ساخته است.
البته در اين راه، يعنى جداسازى روشهاى اسلامى در شناسايى نسب، با روشهاى جاهلى، شيعه به خاطر بهره گيرى دقيق از آموزه هاى اهل بيت، گامهاى استوارى برداشته است كه در كتابهاى فقهى شيعه، جلوه اى خاص پيدا كرده است.
شيخ انصارى مى نويسد:
(القيافة وهو حرام فى الجمله نسبه فى الحدائق الى الاصحاب وفى الكفاية لا أعرف له خلافاً وعن المنتهى الاجماع.
… والظاهر أنه مراد الكل والا فمجرد حصول الاعتقاد العلمى او الظّنى بنسب شخص لادليل على تحريمه ولذا نهى فى بعض الأخبار عن اتيان القائف والأخذ بقوله.
ففى المحكى عن الخصال ما أحب أن تأتيهم28 وعن مجمع البحرين ان فى الحديث: لاتأخذ بقول القائف. )38
قيافه شناسى ـ نه در تمام موارد، بلكه در پاره اى از موارد، آن هم وقتى كه به امر حرامى بينجامد ـ حرام است. صاحب حدائق، اين ديدگاه را به اصحاب نسبت داده است. و در كفايه آمده است: سخنى كه برخلاف آن باشد، نمى شناسم. در منتهى ادعاى اجماع شده است. ظاهر اين است كه مراد تمامى فقيهان از حرام بودن قيافه شناسى آن موردى است كه به حرام بينجامد. وگرنه مجرد رسيدن به اعتقاد علمى و يا ظنى به نسب شخصى، حرام باشد، دليلى براى آن وجود ندارد. از اين روى، در پاره اى اخبار از رجوع كردن به قيافه شناس و به كار بستن سخن او نهى شده است.
در كتاب خصال شيخ صدوق از امام صادق(ع) روايت شده است كه فرمود: دوست ندارم به قيافه شناس مراجعه كنى.
و بنابر نقل طريحى در مجمع البحرين، در حديث آمده است: به گفته قيافه شناس اعتنايى نكنيد.
شيخ انصارى، پس از آن كه به روشنى ديدگاه عالمان و فقيهان شيعه را بيان و خود نيز همان ديدگاه را مى پذيرد، ديدگاه شمارى از علماى اهل سنت را نقل مى كند و آن بر اساس اخبار رسيده از اهل بيت، مردود مى شمارد:
(نسب بعض اهل السنة48 ان رسول اللّه، صلى اللّه عليه وآله، قضى بقول القافه. وقد انكر ذلك عليهم فى اخبارنا كما يشهد به ما فى الكافى عن زكريا بن يحيى بن نعمان الصيرفى قال: سمعت على بن جعفر يحدث حسن بن الحسين بن على بن الحسين فقال: واللّه لقد نصراللّه اباالحسن الرضا(ع) فقال الحسن: اى واللّه جعلت فداك لقد بغى عليه اخوته.
فقال: على بن جعفر: اى واللّه ونحن عمومته بغينا عليه.
فقال له الحسن: جعلت فداك كيف صنعتم فانى لم أحضركم.
قال: قال له اخوته ونحن ايضاً: ما كان فينا امام قط حائل اللون.
فقال لهم الرضا(ع): هو ابنى.
قالوا: فان رسول اللّه، صلى اللّه عليه وآله، قد قضى بالقافة فبيننا وبينك القافه.
قال: ابعثوا انتم اليهم فاما انا فلا ولاتعلموهم. فما دعوتهم اليه ولتكونوا فى بيوتكم.
فلما جاءوا اقعدونا فى البستان واصطف عمومته واخوته واخواته وأخذوا الرضا(ع) والبسوه جبّة من صوف وقلنسوة منها ووضعوا على عنقة مسماة وقالوا له: ادخل البستان كانك تعمل فيه.
ثم جاء و بأبى جعفر(ع) فقالوا: ألحقوا هذا الغلام بأبيه.
فقالوا: ليس له ههنا اب ولكن هذا عم ابيه وهذا عمه وهذه عمته وان يكن له ههنا اب فهو صاحب البستان، قال قدميه وقدميه واحدة فلما رجع ابوالحسن(ع)
قالوا: هذا ابوه.
قال على بن جعفر: فقمت فمصصت ريق أبى جعفر(ع) ثم قلت له: أشهد انك امامي… )68
زكريا بن يحيى مى گويد: شنيدم كه على بن جعفر، حسن بن حسين بن على حديث مى كرد و مى گفت:
به خدا سوگند خداوند ابوالحسن الرضا را يارى كرد.
حسن گفت: بله قربانت گردم، برادران اش به آن حضرت ستم كردند.
على بن جعفر گفت: بله، به خدا سوگند، ما عموهايش هم به او ستم كرديم.
حسن گفت: قربات گردم، مگر شما چه كرديد؟ زيرا من نزد شما نبودم.
على بن جعفر گفت: ما و برادران اش به او گفتيم: هرگز در ميان ما خاندان، امامى كه رنگ اش دگرگون باشد، نبوده است.
[مقصودشان اين بود كه امام محمدتقى، به شما شباهت ندارد. ] ابوالحسن الرضا فرمود: او فرزند من است.
گفتند: همانا رسول خدا(ص) به حكم قيافه شناس داورى فرموده است. ميان تو و ما هم، قيافه شناس داور باشد.
حضرت فرمود: من دنبال آنان نمى فرستم. شما بفرستيد و به آنان نگوييد به چه منظورى دعوت شان كرده ايد و شما در خانه خود باشيد.
چون ايشان آمدند، ما را در باغ نشانيدند. و عموها و برادران و خواهران امام رضا(ع) صف بستند. به امام رضا(ع) خرقه و كلاهى پشمين، به او پوشانيدند و بيلى بر دوش اش گذاشتند و گفتند به صورت باغبانى وارد باغ شود. سپس ابى جعفر [امام جواد] را آوردند و گفتند اين پسر را به پدرش ملحق كنيد.
قيافه شناسان گفتند: پدر او در بين شما نيست. اين و اين عموى پدر او هستند و اين عموى خود اوست و اين عمه اوست. اگر براى او در اين جا پدرى باشد صاحب باغ است؛ زيرا قدمهاى او با قدمهاى پسر يكسان است.
چون حضرت رضا(ع) برگشت: گفتند همين شخص پدر اوست.
على بن جعفر مى گويد من برخاستم و لب ابى جعفر(ع) را بوسيدم، چنان كه آب دهان اش را مكيدم. و به او عرض كردم: گواهى مى دهم كه تو نزد خدا امام من هستى.
با اين كه شيخ انصارى به اين حديث استدلال كرده بر ردّ حكم قيافه شناس، اما اين روايت، افزون بر ضعف سند، دربردارنده مطالب سست و سخيفى است كه پذيرش آن را دشوار مى سازد.
شيخ يوسف بحرانى، از ظاهر رواياتى كه فقيهان به آنها استدلال كرده و بر حرام بودن قيافه شناسى فتوا داده اند، چنين برداشتى ندارد. در مَثَل درباره روايتى كه ابوبصير از امام صادق(ع) نقل مى كند كه آن حضرت فرمود:
(من تكهن او تكهن له فقد برىء من دين محمد(ص))
سپس از قيافه شناسى مى پرسد و آن حضرت مى فرمايد:
(ما اُحب ان تأتيهم)
مى نويسد:
(ان الحديث المذكور لاظهور له فى التحريم كما علله اصحاب)
و درباره روايت كافى به نقل از زكريا بن يحيى بن النعمان الصيرفى، از على بن جعفر ـ كه يادآور شديم ـ مى نويسد:
(فظاهر هذا الخبر جوازها والاعتماد عليها:
اما اولاً فلانهم لما دعوه الى حكم القافه اجابهم الى ذلك ولو كان ذلك محرماً لايجوز الاعتماد عليه، لما اجابهم بل منعهم وقال: انه محرم غيرمشروع و لايجوز الاعتماد عليه على نفى ولا اثبات.
واما ثانياً، فانهم نقلوا ان رسول اللّه(ص)، قضى بالقافه. وظاهره(ع) تقريرهم على ذلك، حيث لم يكذبهم.
واما قوله(ع) ابعثوا انتم اليهم واما انافلا. فالظاهر ان المراد منه هو لدفع التهمة عنه(ع) بانه ربما يكون اعلامه لهم بذلك قرينة لهم على الحاقه به.
كما يشعر به قوله: ولا تعلموهم لما دعوتموهم، لا أن المراد منه مايتوهم من انه لما لم يكن مشروعاً لم يرض(ع) بأن يكون هوالداعى لهم. وبالجمله فان ظاهر الخبر هو ما ذكرناه من جواز ذلك وصحة الاعتماد عليه.
اللهم الا ان يقال: انه لما كان(ع) يعلم ان القافة يلحقونه به.
ويندفع بهم شبهة اعمامه واخوته من انكار هو كونه ابنه، رضى بذلك.
وفيه: ما فيه. فانه بالدلالة على ما ندعيه انسب والى ما ذكرناه اقرب، من ان القافة لايقولون الاحقاً ولايحكمون الاصدقاً.
وبالجمله، فالدليل من الاخبار على التحريم غير ظاهر. وليس الا ما يدعى من الاجماع.
نعم يمكن ان يقال: ان الحكم بالحاق شخص بآخر، الموجب لترتب احكام كثيره، مثل حل النظر، والميراث وتحريم المناكحة ونحو ذلك، يحتاج الى دليل شرعى قاطع، والخبر المذكور لا دلالة فيه على وجوه يوجب ذلك مطلقا. واللّه العالم. )78
از ظاهر اين خبر برمى آيد قيافه شناسى و اعتماد بر قيافه شناسان رواست.
نخست آن كه: عموها و برادران امام رضا(ع) چون ايشان را دعوت كردند به حكم قيافه شناس، اجابت كرد دعوت آنان را. اگر اين كار حرام بود، و روا نبود اعتماد به حكم او، به هيچ روى امام دعوت عموها و برادران خويش را نمى پذيرفت، بلكه آنان را از اين كار باز مى داشت و مى فرمود: رجوع به قيافه شناس حرام است و نامشروع و روا نيست اعتماد به حكم قيافه شناس، نه در نفى الحاق فرزند به پدر و نه در الحاق فرزند به پدر.
دو ديگر: عموها و برادران امام رضا(ع) نقل كرده اند كه رسول گرامى اسلام براساس گفته قيافه شناس حكم كرده است. از ظاهر برمى آيد كه امام رضا(ع) نقل آنان را در اين امر تقرير كرده، به گونه اى كه آنان را تكذيب نكرده است.
اما سخن امام (ابعثوا انتم اليهم واما انا فلا. ) شما به دنبال قيافه شناسان بفرستيد و اما من اين كار را نمى كنم. از ظاهر اين سخن استفاده مى شود مراد از فرستادن به سوى قيافه شناسان براى دفع تهمت از حضرت بوده است. زيرا چه بسا اعلام آن حضرت به ايشان براى انجام اين امر، قرينه اى بوده براى عموها و برادران كه قيافه شناسان امام جواد را به امام رضا ملحق مى كنند. همان گونه كه اشعار مى دارد به اين مسأله سخن خود حضرت كه فرمود: (لاتعلموهم لما دعوتموهم) به آنان نگوييد كه براى چه كارى شما را دعوت كرده ايم.
نه اين كه مراد چيزى باشد كه چه بسا توهم مى شود.
اين كه به درستى اگر مشروع نمى بود، به هيچ روى حضرت راضى نمى شد كه قيافه شناس را فرا بخوانند.
روى هم رفته از ظاهر خبر برمى آيد آن چه را ما يادآور شديم: از جواز رجوع به قيافه شناس و درستى اعتماد بر او.
اگر گفته شود: چون كه امام مى دانست قيافه شناس فرزند او را به او ملحق مى كند و با اين كار شبهه عموها و برادران اش از بين مى رود، از اين روى راضى شد به اين كه آنان از قيافه شناس كمك بگيرند و داورى را به او واگذارند.
در آن است، آن چه در آن است. و دلالت اين مطلب با آن چه ما ادعاى آن را داريم مناسب تر است و به آن چه ما يادآور شديم نزديك تر. از اين كه: قيافه شناس جز حق نمى گويد و جز به راستى حكم نمى كند. بارى، دلالت اخبار بر حرام بودن قيافه شناسى، غير ظاهر است. دليلى وجود ندارد بر اين امر، جز ادعاى اجماع.
بله، ممكن است گفته شود: حكمِ به الحاق شخص به ديگرى، احكام بسيارى را در پى دارد، مانند حلال شدن نگاه، ارث بردن، حرام شدن ازدواج و… كه اين گونه احكام، نياز به دليل شرعى قاطع دارد و خبر ياد شده چنين دلالتى ندارد.
قيافه شناسى علم نيست وگرنه، بى گمان اسلام آن را روا مى شمرد. همان گونه كه امروزه مى بينيم فقيهان به نتيجه آزمايشات علمى كه براى كشف واقعيت و الحاق فرزند به پدر و مادر انجام مى گيرد توجه دارند. در حالى كه قبلها، زمانى كه هنوز اين گونه آزمايشها اطمينان آور نبودند، شمارى از فقيهان ما به روشنى آنها را رد مى كردند و اين راه را براى الحاق نوزاد به پدر و مادر اطمينان آور نمى دانستند.

7. ذبيحة الجن علامت گذارى با خون

در بين عربهاى جاهلى رسومى بوده كه پايه و اساسى جز پندارهاى به دور از خرد نداشته است و حركتهايى بوده غير توحيدى و شرك آلود. از اين روى اسلام با آنها به رويارويى برخاسته و مردمان عقيده مند به خود را از اين گونه رفتارها بازداشته است.
از جمله آن رسمهاى خرافى و خردسوز، ذبيحة الجن است. مردمان جاهلى براى دور ماندن از چشم زخم، هنگامى كه حادثه شيرينى در زندگى شان روى مى داد، مانند خريدن خانه و يا جارى شدن چشمه اى گوسفندى را ذبح مى كردند. در دوران اسلام، رسول خدا مردم مسلمان را از اين كار بازداشت:
(نهى عن ذبايح الجن وهو ان يشترى الرجل الدار او يستخرج العين وما اشبه ذلك. فيذبح له ذبيحة للطيرة مخافةً ان لم يفعل أن يصيبه شىء من الجن. فابطل ذلك النبى ونهى عنه.)88
پيامبر اكرم از ذبايح جن نهى فرمود. و آن اين است كه كسى خانه اى مى خرد، يا چشمه اى را جارى مى سازد و يا كارى مانند اينها، سپس گوسفندى را مى كشد، براى جلوگيرى از چشم زخم مردم، از اين مى ترسد كه اگر اين كار را انجام ندهد، جنها به او آسيب برسانند.
اين رسم جاهلى، در بين مسلمانان، بسيار دامن گستراند، و اكنون نيز در جاى جاى سرزمينهاى اسلامى ديده مى شود. و حتى اسلاميان به خاطر دور شدن آموزه هاى نبوى، جاهايى پا را فراتر از مردمان جاهلى گذاشتند. تا آن جا كه جلوى عروس و داماد، جلوى تابوت، جلوى مسافرى كه از سفر برگشته و… گوسفند، گاو و يا شترى ذبح كرده و مى كنند، تا چشم زخمى به عروس و داماد، مسافر و يا لحظه مبارك زندگى كارگر نيفتد، يا جلوى تابوت مى كشند بدين منظور كه شومى مرگ به زندگى شان سايه نيفكند و با اين قربانى، مرگ چتر خويش را از سر آن خانواده بردارد.
البته اگر اين كار براى تصدق باشد و كسانى كه رويداد مباركى در زندگى شان به وقوع پيوسته، از كشتن گوسفند، گاو و شتر نيتى جز اين نداشته باشند كه به مستمندان صدقه بدهند و آنان را اطعام كنند، نه تنها منعى ندارد كه كارى است شايسته.
در اين راستا و از حاشيه هاى اين رسم جاهلى، علامت گذارى با خون قربانى است. حتى عقيقه براى فرزند را، كه كارى است شايسته و مورد سفارش اسلام و سنتى است از سنتهاى نبوى، شمارى به اين خرافه و عمل مشركانه، آلوده اند و مى آلايند. اين در حالى است كه رسول گرامى اسلام پيروان خويش را از اين كار خرافى و مشركانه بازداشته و امامان معصوم(ع) با پيروى از اين سيره توحيدى و تابناك رسول اعظم، همگان  را از اين گونه رفتارها پرهيز داده اند:
* معاوية بن وهب از امام صادق(ع) نقل مى كند كه آن حضرت فرمود:
(عقّت فاطمة عن ابنيها وحلقت رؤوسهما فى اليوم السابع وتصدَّقت بوزن الشعر ورقا. وقال كان ناس يلطِّخون رأس الصبى ّ فى دم العقيقة وكان ابى يقول: ذلك شرك. )98
جده ام فاطمه، سلام اللّه عليها، روز هفتم ولادت دو فرزندش، حسن و حسين(ع) عقيقه كرد و سر آنان را تراشيد و برابر موى سر آن دو، نقره در راه خدا صدقه داد.
امام صادق(ع) فرمود: شمارى از مردم، خون عقيقه را بر سر نوزاد مى ماليدند؛ پدرم ابوجعفر باقر(ع) مى فرمود: اين كار شرك  است.
* عاصم كوزى مى گويد از امام صادق(ع) پرسيدم:
(ايؤخذ الدم فليطّخ به رأس الصبى؟
فقال: ذاك شرك
فقلت: سبحان اللّه شرك!
فقال: لو لم يكن شركاً فانه كان يعمل فى الجاهلية ونهى عنه فى الاسلام. )90
آيا از خون گوسفند عقيقه، سر بچه را خون آلود كنيم؟
حضرت فرمود: اين كار شرك است.
گفتم سبحان اللّه، شرك است.
حضرت فرمود: چرا شرك نباشد، اين كار در جاهليت انجام مى گرفت و اسلام از آن نهى كرد.

8. پوشاندن لباس آهنى به بچه

انسان مسلمان، هرچه از آموزه هاى دينى و سيره روشن رسول گرامى اسلام و ائمه اطهار دور بيفتد، به باتلاق خرافات گرفتار مى آيد و به جاهليت برمى گردد. تمام آموزه هاى اسلام بر اين اصل استوار بار است كه انسانها را از دوران تاريك و سياه جاهلى دور سازد و در دوران روشن توحيد مدارى و تابناك اسلام، به آنان زندگى زلال ببخشد. در همين راستا اسلام پيروان خود را باز مى دارد از اين كه براى دفع شر از فرزندان خردسال خود، چيزهايى را به بند قنداق و لباس آنان آويزان كنند.
امام صادق، از پدر بزرگوارش امام محمدباقر(ع) نقل مى كند كه فرمود:
(ان عليّاً(ع) رأى صبياً تحت رأسه موسى من حديد فاخذها وفومن بها وكان يكره ان يلبس الصبى شيئاً من الحديد. )91
على(ع) بچه اى را ديد كه زير سر او تيغ آهنى گذارده شده است. حضرت آن را گرفت و دور انداخت. كراهت داشت كه بچه را به چيزى از آهن بپوشانند.

9. گذاردن آهن روى بدن ميت

انسان وقتى به درد خرافه گرايى مبتلا شد و خرافه در روح و روان اش اثر گذارد، به يك مورد و دو مورد بسنده نمى كند، بلكه در تمامى زواياى زندگى خويش راه را براى خرافه باز مى گذارد و آموزه هاى دينى را به حاشيه مى زند.

مردمان خرافى، كسانى كه در بين مسلمانان، به آموزه هاى دينى كم توجهى مى كنند، هرچه را مى شنوند بدون برابرسازى آنها با شرع و سيره رسول خدا و ائمه اطهار، مى پذيرند و چه بسا آن را اسلامى مى انگارند و به آن جامه عمل مى پوشانند. از باب نمونه، روى بدن ميت آهن مى گذارند در حالى كه در اسلام از اين كار منع شده است و مكتب اهل بيت آن را به روشنى، به شيعيان انتقال داده است.

محقق حلى در شرايع الاسلام مى نويسد:
(ويكره ان يطرح على بطنه حديد. )92

فقيهان شيعه ادعاى اجماع كرده اند. شيخ مفيد اين عمل را به عامه نسبت داده است. 3
آن چه را برشمرديم و موارد بسيارى كه مى توان برشمرد، همه و همه، از آن جا سرچشمه مى گيرد كه معارف ناب و زلال اسلام، آن گونه كه بايد و شايد در سينه ها و ذهنها جارى نشده است. بويژه در مكتب اهل بيت، فرازهاى روشنى از آموزه هاى ضدخرافى و رهنمونهاى ناب ديده مى شود كه اگر سرلوحه كار قرار بگيرند و در همه آناتِ زندگى مورد بهره بردارى قرار بگيرند، زمينه اى براى رويش خرافه و دامن گسترى آن باقى نمى ماند، بويژه در ميان شيعيان كه ائمه و پيشوايان آنان، زلال مى انديشيده و انديشه زلال خود را با تمام تلاش جارى مى ساخته اند، نمى بايد اكنون شاهد پاره اى از رفتارهايى باشيم كه زيبنده پيروان آن گراميان نباشد.

نویسنده: محمدحسن ربانى

پى نوشتها:
1. سوره يس، آيه 18.
2. سوره نمل، آيه 47.
3. سوره اعراف، آيه 131.
4. بحارالانوار، ج 63/1.
5. همان، ج 77/65.
6. مجمع البيان، امين الاسلام طبرسى، تصحيح و تعليق، سيدهاشم رسولى محلاتى، ج5 / 249، مكتبة العلمية الاسلاميه، تهران.
7. بحارالانوار، علامه مجلسى، ج 20/333، مؤسسه الوفا، بيروت.
8. همان/381.
9. حيات الحيوان، ج 1/664؛ سفينة البحار، شيخ عباس قمى، ج 5/363، اسوه.
10. ميزان الحكمه، محمدى رى شهرى، ترجمه حميدرضا شيخى، ج 7/3344، دارالحديث.
11. همان.
12. همان.
13. بحار، ج 77/153.
14. همان، ج 95/2.
15. كافى، ج 8/197.
16.
17. 18. دائرة المعارف تشيع، ج 5/565.
19. بحارالانوار، علامه محمدباقر مجلسى، ج 60/17، مؤسسة الوفا، بيروت.
20. همان/26.
21. همان/6؛ مجمع البيان، امين الاسلام طبرسى، ج 5/380.
22. آشنايى با قرآن، استاد مرتضى مطهرى، ج 8/333 ـ 336.
23. تفسير الميزان، علامه طباطبائى، ترجمه سيدمحمدباقر موسوى همدانى، ج11/299، انتشارات اسلامى، وابسته به جامعه مدرسين قم.
24. بحارالانوار، ج 60/18.
25. همان/ 7.
26. سوره بقره، آيه 152.
27. سوره آل عمران، آيه 41.
28. سوره آل عمران، آيه 191.
29. سوره اعراف، آيه 205.
30. سوره رعد، آيه 28.
31. سوره آل عمران، آيه 173.
32. سوره انبياء، آيه 87.
33. سوره غافر، آيه 44.
34. سوره كهف، آيه 39.
35 . همان، آيه 40 .
63. بحارالانوار، ج 90، 184 ـ 185، مؤسسة الوفاء، بيروت.
37. بحارالانوار، ج 60/25.
38. همان/14.
39. همان/18.
40. تفسير نوين، استاد محمدتقى شريعتى/424ـ425، دفتر نشر فرهنگ اسلامى.
41. سوره صافات، آيه 101 ـ 102.
42. سوره يوسف، آيه 4.
43. همان، آيه 36 .
44. همان، آيه 43.
45. سوره فتح، آيه 27.
46. سوره اسرا، آيه 60.
47. ميزان الحكمة، محمدى رى شهرى، ترجمه حميدرضا شيخى، ج 4/1929، دارالحديث.
48 . همان / 1930 .
94. مقدمه ابن خلدون، ترجمه محمد پروين گنابادى، ج 2/992، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، تهران، 1359.
50 . سوره يوسف، آيه 6.
15.ميزان الحكمه، محمدى رى شهرى، ترجمه حميدرضا شيخى، ج4 / 1930 .
25. بحارالانوار، ج19 / 234 .
35. تفسير كاشف، علامه محمدجواد مغنيه، ترجمه موسى دانش، ج 4/504 ـ 506، بوستان كتاب، قم.
45. ميزان الحكمه، ج 4/1932.
55. همان.
65. همان.
75. همان.
57. سوره فصلت، آيه 15 ـ 16.
95. آشنايى با قرآن، استاد شهيد مرتضى مطهرى، ج 5/236ـ237، صدرا.
60 . مجموعه آثار، استاد شهيدمرتضى مطهرى، ج25 / 409 .
61 . مصحح كتاب تحف العقول، در پاورقى، درباره اين شخص مى نويسد:
(لم نظفر فى احد المعاجم بمن سمى بهذا الاسم من اصحاب ابى الحسن العسكرى(ع) ولعلّه هو الحسن بن سعيد الاهوازى، من اصحاب الرضا والجواد وابى الحسن العسكرى(ع) وهوالذى أوصل على بن مهزيار و اسحاق بن ابراهيم الحضينى الى الرضا(ع) حتى جرت الخدمة على ايديهما، كان ثقة هو واخوه الحسين وله كتب. اصله كوفى وانتقل مع اخيه الى الاهواز وكانا اوسع اهل زمانهما علماً بالفقه والآثار والمناقب. )                        تحف العقول/482، پاورقى
26. تحف العقول عن آل الرسول، ابن شعبه حرانى، تصحيح و تعليق على اكبر غفارى/482 ـ 483، انتشارات اسلامى، وابسته به جامعه مدرسين.
36. مجموعه آثار، ج 25/406.
46. جامع الصغير/13.
56. نهج البلاغه، صبحى صالح، ترجمه دكتر سيدجعفر شهيدى، خطبه 79.
66. مجموعه آثار، ج 25/408.
76. وسائل الشيعه، شيخ حر عاملى، ج 8/269، دارالاحياء، بيروت.
86. دائرة المعارف فارسى، غلامحسين مصاحب، ج 2/2328، شركت سهامى كتابهاى جيبى، تهران، 1380.
96. همان/2168 ـ 2169.
70 . من لايحضره الفقيه، شيخ صدوق، ج 4/3، دارالتعارف، بيروت.
71 .السرائر، ج 3/593، انتشارات اسلامى، وابسته به جامعه مدرسين.
27. سوره جن، آيه 8.
37. همان، آيه 9 ـ 10.
47. آشنايى با قرآن، استاد مطهرى، ج 9/198، صدرا.
57. همان/200 ـ 201.
67. همان/204.
77. سوره احقاف، آيه 29.
87. سوره جن، آيه 1.
97. آشنايى با قرآن، ج 9/205.
80 . مجمع البحرين، طريحى، ماده قوف.
81 . مكاسب، شيخ انصارى، تحقيق و تعليق سيدمحمد كلانتر، ج 4/149 ـ 150، مؤسسة دارالكتاب.
28. لغت نامه دهخدا، زيرنظر دكتر محمد معين و دكتر سيدجعفر شهيدى، ج 12/17832، مؤسسه لغت نامه دهخدا.
38. وسائل الشيعه ج 12/108، باب 26، من ابواب ما يكتسب به، الحديث 2.
متن حديث بدين شرح است:
(عن ابى بصير عن ابى عبداللّه(ع)، قال: من تكهن او تكهن له فقد برىء من دين محمد(ص).
قال: قلت: فالقيافه.
قال: ما اُحب ان تأتيهم وقل ما يقولون شيئاً الا كان قريباً مما يقولون وقال: القيافة فضلة من النبوة ذهبت فى الناس. )
هركس كهانت كند، يا از ديگرى بخواهد كه براى او كهانت كند، از دين محمد(ص) بيزارى جسته است.
راوى مى گويد از امام پرسيدم: قيافه چطور؟
امام فرمود: دوست ندارم به آنان مراجعه كنى. اگرچه گفتار آنان نزديك به واقع است.
فرمود: قيافه شناسى مازادى است از نبوت كه به دست مردم افتاده است.
48. مكاسب، شيخ مرتضى انصارى، تحقيق و تعليق سيدمحمد كلانتر، ج 4/149 ـ 151، مؤسسه دارالكتاب.
و متن حديث كه طريحى در مجمع البحرين به آن اشاره كرده، بدين شرح است:
(عن ابى جعفر(ع) كان اميرالمؤمنين(ع) يقول لاتأخذ بقول عراف ولاقائف ولالص ولا اقبل شهادة فاسق الاّ على نفسه. )
58. صحيح بخارى، ج 8، كتاب الفرائض، باب القائف.
متن آن چنين است:
(عن عائشة، رضى اللّه عنها، قالت: ان رسول اللّه؛ صلى اللّه عليه وسلم، دخل عليَّ مسروراً تبرق أسارير وجهه فقال: ألم ترى أن مجززاً نظر آنفاً الى زيد بن حارثة واسامة بن زيد فقال: ان هذه الاقدام بعضها من بعض .)
عايشه گفت: روزى پيغمبر(ص) به نزد من آمد شادان و خندان، به گونه اى كه خطهاى صورت اش مى درخشيد، آن گاه به من فرمود: نديدى كه مجزه مديجى وارد شد و اسامه و زيد را ديد. روى زيد و اسامه پارچه اى كشيده شده بود و سرهاى شان پنهان و پوشيده بود و پاهاى شان برهنه و پيدا. آن گاه او [مديجى] گفت: اين پاها از هم اند. )
اما اين كه چرا حضرت خوشحال شد، بدين علت بود كه مردمان به نسب اسامه طعن مى زدند؛ زيرا اسامه سياه بود و زيد سفيد. و آن گاه كه قيافه شناس حكم كرد به الحاق اسامه به زيد، رسول گرام اسلام خوشحال شد.
از حديث ياد شده استفاده مى شود كه به هيچ روى رسول گرامى اسلام براساس نظر قيافه شناس حكم نكرده است. رسول خدا، در اين كه اسامه فرزند زيد است، ترديد و شكى نداشته كه پس از روشن شدن آن از سوى قيافه شناس حكم بدهد.
افزون بر اين، شك به مقام نبوت كه مقام الهى است، سازگارى ندارد. شك در دل كسانى راه يافته بود كه جديد الاسلام بودند و هنوز به جايگاه و مقام رسول گرامى اسلام پى نبرده بودند و آن گونه كه بايد به آن حضرت ايمان نداشتند.
68. مكاسب، شيخ انصارى، تعليق و تحقيق سيدمحمد كلانتر، ج 4/151 ـ 156.
78. حدائق الناظرة، شيخ يوسف بحرانى، ج 18/182 ـ 183، انتشارات اسلامى، وابسته به جامعه مدرسين، قم.
88 . وسائل الشيعه، شيخ حرّ عاملى، ج11 / 507 .
98. كافى، ثقة الاسلام كلينى، ج 6/ 33، ح 2، دارالتعارف، بيروت.
90 . همان.
91 . قرب الاسناد/ 66؛ وسائل الشيعه، ج24 / 430، آل البيت.
92 . خلاف، ج 1/691.
93 . الوجيز، ج 1/72.

منابع: 

نشریه حوزه، شماره 152

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد