خضر (ع) و موسی(ع)؛ ماموریت تکوینی و ماموریت تشریعی
۱۳۹۵/۰۲/۲۶
–
۲۵۲ بازدید
چرا حضرت خضر نوجوانی را میکشد با این نیت که او بعد ها پدر و مادر خود را کافر میکند و اما حضرت علی قاتل خود خو را نمی کشد در حالی که می توانست با کشتن او شقی شدنش را جلوگیری کند و امت اسلام را بی امام نگذارد
قرآن:
فَانْطَلَقا حَتَّى إِذا لَقِیا غُلاماً فَقَتَلَهُ قالَ أَ قَتَلْتَ نَفْساً زَکِیَّةً بِغَیْرِ نَفْسٍ لَقَدْ جِئْتَ شَیْئاً نُکْراً ( کهف/ 74 )باز به راه خود ادامه دادند، تا اینکه نوجوانى را دیدند و او آن نوجوان را کشت. (موسى) گفت: «آیا انسان پاکى را، بى آنکه قتلى کرده باشد، کشتى؟! براستى کار زشتى انجام دادى!»
1.در پاسخ به این پرسش باید گفت که ما دو نظام داریم و خداوند حاکم بر هر دو نظام است و خداوند می تواندگروهى را مامور پیاده کردن نظام تشریع کند، و گروهى از فرشتگان یا بعضى از انسانها (همچون خضر) را مامور پیاده کردن نظام تکوین نماند.
2. کشته شدن ان نوجوان در داستان سوره کهف بر اساس ماموریت حضرت خضر ع نسبت به عالم تکوین بود اما حضرت امیر مومنان ع چنین ماموریتی نداشت و نمی توانست قاتل خود را قبل از جنایت بکشد .
3. مهمترین مساله اى که دانشمندان بزرگ را در این داستان به خود مشغول ساخته ماجراهاى سه گانه اى است که این مرد عالم در برابر موسى انجام داد، موسى چون از باطن امر آگاه نبود زبان به اعتراض گشود، ولى بعدا که توضیحات استاد را شنید قانع شد.
سؤال این است که آیا واقعا مى توان اموال کسى را بدون اجازه او معیوب کرد به خاطر آنکه غاصبى آن را از بین نبرد؟
و آیا مى توان نوجوانى را به خاطر کارى که در آینده انجام مى دهد مجازات کرد؟! و آیا لزومى دارد که براى حفظ مال کسى ما مجانا زحمت بکشیم و بیگارى کنیم؟! در برابر این سؤالها دو راه در پیش داریم:
نخست آنکه اینها را با موازین فقهى و قوانین شرع تطبیق دهیم، همانگونه که گروهى از مفسران این راه را پیمودند.
نخستین ماجرا را منطبق بر قانون اهم و مهم دانسته اند و گفته اند حفظ مجموعه کشتى مسلما کار اهمى بوده، در حالى که حفظ آن از آسیب جزئى، چیز زیادى نبوده، یا به تعبیر دیگر خضر در اینجا دفع افسد به فاسد کرده، به خصوص اینکه رضایت باطنى صاحبان کشتى را در صورتى که از این ماجرا آگاه مى شدند ممکن بود پیش بینى کرد (و به تعبیر فقهى، خضر در این کار اذن فحوى داشت).
در مورد آن نوجوان، این گروه از مفسران اصرار دارند که او حتما بالغ بوده، و مرتد و یا حتى مفسد، و به این ترتیب به خاطر اعمال فعلیش جایز القتل بوده است، و اگر خضر در کار خود استناد به جنایات او در آینده مى کند به خاطر آنست که مى خواهد بگوید این جنایتکار نه تنها فعلا مشغول به این کار بلکه در آینده نیز جنایتهاى بزرگترى را مرتکب خواهد شد، پس کشتن او طبق موازین شرع به اعمال فعلیش جایز بوده است.
و اما در مورد سوم هیچکس نمى تواند به کسى ایراد کند که چرا فداکارى و ایثار در حق دیگرى مى کنى و اموال او را از ضایع شدن با بیگارى خود حفظ مى کنى؟ ممکن است این ایثار واجب نباشد ولى مسلما کار خوبى است و شایسته تحسین، بلکه ممکن است در پاره اى از موارد به سرحد وجوب برسد مثل اینکه اموال عظیمى از کودک یتیمى در معرض تلف بوده باشد، و با زحمت مختصرى بتوان جلو ضایع شدن آن را گرفت بعید نیست در چنین موردى این کار واجب باشد.
راه دوم بر این اساس است که توضیحات بالا هر چند در مورد گنج و دیوار قانع کننده است ولى در مورد نوجوانى که به قتل رسید چندان با ظاهر آیه سازگار نیست، زیرا مجوز قتل او را ظاهرا عمل آینده اش شمرده است نه اعمال فعلیش.
در مورد کشتى نیز تا اندازه اى قابل بحث و گفتگو است، آیا ما مى توانیم خانه و مال و زندگى هر کس را که یقین داریم در آینده غصب مى شود بدون اطلاع او از پیش خود معیوب کنیم تا از خطر برهد آیا براستى فقهاء چنین حکمى را مى پذیرند؟! بنا بر این باید راه دیگرى را پیش گرفت و آن این است:
ما در این جهان داراى دو نظام هستیم: نظام تکوین و نظام تشریع گر چه این دو نظام در اصول کلى هماهنگند، ولى گاه مى شود که در جزئیات از هم جدا مى شوند.
مثلا خداوند براى آزمایش بندگان آنها را مبتلا به خوف (ناامنى) و نقص اموال و ثمرات از بین رفتن نفوس و عزیزان مى کند، تا معلوم شود چه اشخاصى در برابر این حوادث صابر و شکیبا هستند.
آیا هیچ فقیهى و یا حتى پیامبرى مى تواند اقدام به چنین کارى بکند یعنى اموال و نفوس و ثمرات و امنیت را از بین ببرد تا مردم آزمایش شوند.
و یا اینکه خداوند بعضى از پیامبران و بندگان صالح خود را به عنوان هشدار و تربیت در برابر ترک اولى گرفتار مصیبتهاى عظیم مى نمود، همچون مصیبت یعقوب به خاطر کم توجهى به بعضى از مستمندان و یا ناراحتى یونس به خاطر یک ترک اولاى کوچک.
آیا کسى حق دارد به عنوان مجازات و کیفر اقدام به چنین کارى کند؟
و یا اینکه مى بینیم گاهى خداوند نعمتى را از انسان به خاطر ناشکرى مى گیرد، مثلا شکر اموال را بجاى نیاورده اموالش در دریا غرق مى شود و یا شکرانه سلامتى را بجا نیاورده، خدا سلامت را از او مى گیرد، آیا از نظر فقهى و قوانین تشریعى کسى مى تواند به خاطر ناشکرى اموال دیگرى را نابود کند و سلامت را مبدل به بیمارى.
نظیر این مثالها فراوان است، و مجموعا نشان مى دهد که جهان آفرینش مخصوصا آفرینش انسان بر این نظام احسن استوار است که خداوند براى اینکه انسان راه تکامل را بپیماید قوانین و مقرراتى براى او از نظر تکوین قرار داده که تخلف از آنها عکس العمل هاى مختلفى دارد.
در حالى که از نظر قانون شرع نمى توانیم همه آنها را در چارچوب این قوانین بریزیم.
فى المثل طبیب مى تواند انگشت انسانى را به خاطر اینکه زهر به قلب او سرایت نکند قطع نماید، ولى آیا هیچکس مى تواند انگشت انسانى را براى پرورش صبر و شکیبایى در او و یا به خاطر کفران نعمت قطع نماید؟! (در حالى که مسلما خدا مى تواند چنین کارى را بکند چرا که موافق نظام احسن است).
حال که ثابت شد ما دو نظام داریم و خداوند حاکم بر هر دو نظام است، هیچ مانعى ندارد که خداوند گروهى را مامور پیاده کردن نظام تشریع کند، و گروهى از فرشتگان یا بعضى از انسانها (همچون خضر) را مامور پیاده کردن نظام تکوین نماند (دقت کنید).
از نظر نظام تکوین الهى هیچ مانعى ندارد که خداوند حتى کودک نابالغى را گرفتار حادثه اى کند و در آن حادثه جان بسپارد چرا که وجودش در آینده ممکن است خطرات بزرگى به بار آورد، همانگونه که گاهى ماندن این اشخاص داراى مصالحى مانند آزمایش و امتحان و امثال اینها است.
و نیز هیچ مانعى ندارد خداوند مرا امروز به بیمارى سختى گرفتار کند به طورى که نتوانم از خانه بیرون بروم چرا که مى داند اگر از خانه بیرون روم حادثه خطرناکى پیش خواهد آمد و مرا لایق این مى داند که از آن خطر برهاند.
و به تعبیر دیگر گروهى از ماموران خدا در این عالم مامور به باطنند و گروهى مامور به ظاهر، آنها که مامور به باطنند ضوابط و اصول برنامه اى مخصوص بخود دارد همانگونه که ماموران بظاهر براى خود اصول و ضوابط خاصى دارند.
درست است که خط کلى این دو برنامه هر دو انسان را به سمت کمال مى برد، و از این نظر هماهنگند، ولى گاهى در جزئیات مانند مثالهاى بالا از هم جدا مى شوند.
البته بدون شک در هیچ یک از دو خط هیچکس نمى تواند خودسرانه اقدامى کند، بلکه باید از مالک و حاکم حقیقى مجاز باشد، لذا خضر با صراحت این حقیقت را بیان کرد و گفت ما فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِی من هرگز پیش خود این کار را انجام ندادم بلکه درست طبق یک برنامه الهى و ضابطه و خطى که به من داده شده است گام برمى دارم.
و به این ترتیب تضاد بر طرف خواهد شد.
و اینکه مى بینیم موسى تاب تحمل کارهاى خضر را نداشت بخاطر همین بود که خط ماموریت او از خط ماموریت خضر جدا بود، لذا هر بار مشاهده مى کرد گامش بر خلاف ظواهر قانون شرع است فریاد اعتراضش بلند مى شد، ولى خضر با خونسردى به راه خود ادامه مى داد، و چون این دو رهبر بزرگ الهى بخاطر ماموریتهاى متفاوت نمى توانستند براى همیشه با هم زندگى کنند هذا فِراقُ بَیْنِی وَ بَیْنِکَ را گفت.
ر. ک : تفسیر نمونه، ج 12، ص: 507
فَانْطَلَقا حَتَّى إِذا لَقِیا غُلاماً فَقَتَلَهُ قالَ أَ قَتَلْتَ نَفْساً زَکِیَّةً بِغَیْرِ نَفْسٍ لَقَدْ جِئْتَ شَیْئاً نُکْراً ( کهف/ 74 )باز به راه خود ادامه دادند، تا اینکه نوجوانى را دیدند و او آن نوجوان را کشت. (موسى) گفت: «آیا انسان پاکى را، بى آنکه قتلى کرده باشد، کشتى؟! براستى کار زشتى انجام دادى!»
1.در پاسخ به این پرسش باید گفت که ما دو نظام داریم و خداوند حاکم بر هر دو نظام است و خداوند می تواندگروهى را مامور پیاده کردن نظام تشریع کند، و گروهى از فرشتگان یا بعضى از انسانها (همچون خضر) را مامور پیاده کردن نظام تکوین نماند.
2. کشته شدن ان نوجوان در داستان سوره کهف بر اساس ماموریت حضرت خضر ع نسبت به عالم تکوین بود اما حضرت امیر مومنان ع چنین ماموریتی نداشت و نمی توانست قاتل خود را قبل از جنایت بکشد .
3. مهمترین مساله اى که دانشمندان بزرگ را در این داستان به خود مشغول ساخته ماجراهاى سه گانه اى است که این مرد عالم در برابر موسى انجام داد، موسى چون از باطن امر آگاه نبود زبان به اعتراض گشود، ولى بعدا که توضیحات استاد را شنید قانع شد.
سؤال این است که آیا واقعا مى توان اموال کسى را بدون اجازه او معیوب کرد به خاطر آنکه غاصبى آن را از بین نبرد؟
و آیا مى توان نوجوانى را به خاطر کارى که در آینده انجام مى دهد مجازات کرد؟! و آیا لزومى دارد که براى حفظ مال کسى ما مجانا زحمت بکشیم و بیگارى کنیم؟! در برابر این سؤالها دو راه در پیش داریم:
نخست آنکه اینها را با موازین فقهى و قوانین شرع تطبیق دهیم، همانگونه که گروهى از مفسران این راه را پیمودند.
نخستین ماجرا را منطبق بر قانون اهم و مهم دانسته اند و گفته اند حفظ مجموعه کشتى مسلما کار اهمى بوده، در حالى که حفظ آن از آسیب جزئى، چیز زیادى نبوده، یا به تعبیر دیگر خضر در اینجا دفع افسد به فاسد کرده، به خصوص اینکه رضایت باطنى صاحبان کشتى را در صورتى که از این ماجرا آگاه مى شدند ممکن بود پیش بینى کرد (و به تعبیر فقهى، خضر در این کار اذن فحوى داشت).
در مورد آن نوجوان، این گروه از مفسران اصرار دارند که او حتما بالغ بوده، و مرتد و یا حتى مفسد، و به این ترتیب به خاطر اعمال فعلیش جایز القتل بوده است، و اگر خضر در کار خود استناد به جنایات او در آینده مى کند به خاطر آنست که مى خواهد بگوید این جنایتکار نه تنها فعلا مشغول به این کار بلکه در آینده نیز جنایتهاى بزرگترى را مرتکب خواهد شد، پس کشتن او طبق موازین شرع به اعمال فعلیش جایز بوده است.
و اما در مورد سوم هیچکس نمى تواند به کسى ایراد کند که چرا فداکارى و ایثار در حق دیگرى مى کنى و اموال او را از ضایع شدن با بیگارى خود حفظ مى کنى؟ ممکن است این ایثار واجب نباشد ولى مسلما کار خوبى است و شایسته تحسین، بلکه ممکن است در پاره اى از موارد به سرحد وجوب برسد مثل اینکه اموال عظیمى از کودک یتیمى در معرض تلف بوده باشد، و با زحمت مختصرى بتوان جلو ضایع شدن آن را گرفت بعید نیست در چنین موردى این کار واجب باشد.
راه دوم بر این اساس است که توضیحات بالا هر چند در مورد گنج و دیوار قانع کننده است ولى در مورد نوجوانى که به قتل رسید چندان با ظاهر آیه سازگار نیست، زیرا مجوز قتل او را ظاهرا عمل آینده اش شمرده است نه اعمال فعلیش.
در مورد کشتى نیز تا اندازه اى قابل بحث و گفتگو است، آیا ما مى توانیم خانه و مال و زندگى هر کس را که یقین داریم در آینده غصب مى شود بدون اطلاع او از پیش خود معیوب کنیم تا از خطر برهد آیا براستى فقهاء چنین حکمى را مى پذیرند؟! بنا بر این باید راه دیگرى را پیش گرفت و آن این است:
ما در این جهان داراى دو نظام هستیم: نظام تکوین و نظام تشریع گر چه این دو نظام در اصول کلى هماهنگند، ولى گاه مى شود که در جزئیات از هم جدا مى شوند.
مثلا خداوند براى آزمایش بندگان آنها را مبتلا به خوف (ناامنى) و نقص اموال و ثمرات از بین رفتن نفوس و عزیزان مى کند، تا معلوم شود چه اشخاصى در برابر این حوادث صابر و شکیبا هستند.
آیا هیچ فقیهى و یا حتى پیامبرى مى تواند اقدام به چنین کارى بکند یعنى اموال و نفوس و ثمرات و امنیت را از بین ببرد تا مردم آزمایش شوند.
و یا اینکه خداوند بعضى از پیامبران و بندگان صالح خود را به عنوان هشدار و تربیت در برابر ترک اولى گرفتار مصیبتهاى عظیم مى نمود، همچون مصیبت یعقوب به خاطر کم توجهى به بعضى از مستمندان و یا ناراحتى یونس به خاطر یک ترک اولاى کوچک.
آیا کسى حق دارد به عنوان مجازات و کیفر اقدام به چنین کارى کند؟
و یا اینکه مى بینیم گاهى خداوند نعمتى را از انسان به خاطر ناشکرى مى گیرد، مثلا شکر اموال را بجاى نیاورده اموالش در دریا غرق مى شود و یا شکرانه سلامتى را بجا نیاورده، خدا سلامت را از او مى گیرد، آیا از نظر فقهى و قوانین تشریعى کسى مى تواند به خاطر ناشکرى اموال دیگرى را نابود کند و سلامت را مبدل به بیمارى.
نظیر این مثالها فراوان است، و مجموعا نشان مى دهد که جهان آفرینش مخصوصا آفرینش انسان بر این نظام احسن استوار است که خداوند براى اینکه انسان راه تکامل را بپیماید قوانین و مقرراتى براى او از نظر تکوین قرار داده که تخلف از آنها عکس العمل هاى مختلفى دارد.
در حالى که از نظر قانون شرع نمى توانیم همه آنها را در چارچوب این قوانین بریزیم.
فى المثل طبیب مى تواند انگشت انسانى را به خاطر اینکه زهر به قلب او سرایت نکند قطع نماید، ولى آیا هیچکس مى تواند انگشت انسانى را براى پرورش صبر و شکیبایى در او و یا به خاطر کفران نعمت قطع نماید؟! (در حالى که مسلما خدا مى تواند چنین کارى را بکند چرا که موافق نظام احسن است).
حال که ثابت شد ما دو نظام داریم و خداوند حاکم بر هر دو نظام است، هیچ مانعى ندارد که خداوند گروهى را مامور پیاده کردن نظام تشریع کند، و گروهى از فرشتگان یا بعضى از انسانها (همچون خضر) را مامور پیاده کردن نظام تکوین نماند (دقت کنید).
از نظر نظام تکوین الهى هیچ مانعى ندارد که خداوند حتى کودک نابالغى را گرفتار حادثه اى کند و در آن حادثه جان بسپارد چرا که وجودش در آینده ممکن است خطرات بزرگى به بار آورد، همانگونه که گاهى ماندن این اشخاص داراى مصالحى مانند آزمایش و امتحان و امثال اینها است.
و نیز هیچ مانعى ندارد خداوند مرا امروز به بیمارى سختى گرفتار کند به طورى که نتوانم از خانه بیرون بروم چرا که مى داند اگر از خانه بیرون روم حادثه خطرناکى پیش خواهد آمد و مرا لایق این مى داند که از آن خطر برهاند.
و به تعبیر دیگر گروهى از ماموران خدا در این عالم مامور به باطنند و گروهى مامور به ظاهر، آنها که مامور به باطنند ضوابط و اصول برنامه اى مخصوص بخود دارد همانگونه که ماموران بظاهر براى خود اصول و ضوابط خاصى دارند.
درست است که خط کلى این دو برنامه هر دو انسان را به سمت کمال مى برد، و از این نظر هماهنگند، ولى گاهى در جزئیات مانند مثالهاى بالا از هم جدا مى شوند.
البته بدون شک در هیچ یک از دو خط هیچکس نمى تواند خودسرانه اقدامى کند، بلکه باید از مالک و حاکم حقیقى مجاز باشد، لذا خضر با صراحت این حقیقت را بیان کرد و گفت ما فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِی من هرگز پیش خود این کار را انجام ندادم بلکه درست طبق یک برنامه الهى و ضابطه و خطى که به من داده شده است گام برمى دارم.
و به این ترتیب تضاد بر طرف خواهد شد.
و اینکه مى بینیم موسى تاب تحمل کارهاى خضر را نداشت بخاطر همین بود که خط ماموریت او از خط ماموریت خضر جدا بود، لذا هر بار مشاهده مى کرد گامش بر خلاف ظواهر قانون شرع است فریاد اعتراضش بلند مى شد، ولى خضر با خونسردى به راه خود ادامه مى داد، و چون این دو رهبر بزرگ الهى بخاطر ماموریتهاى متفاوت نمى توانستند براى همیشه با هم زندگى کنند هذا فِراقُ بَیْنِی وَ بَیْنِکَ را گفت.
ر. ک : تفسیر نمونه، ج 12، ص: 507