خانه » همه » مذهبی » خیزش های مردمی و زوال لیبرال دموکراسی؟

خیزش های مردمی و زوال لیبرال دموکراسی؟


خیزش های مردمی و زوال لیبرال دموکراسی؟

۱۳۹۵/۰۳/۲۳


۲۲۶ بازدید

gif;base64,R0lGODlhAQABAAAAACH5BAEKAAEALAAAAAABAAEAAAICTAEAOw== - خیزش های مردمی و زوال لیبرال دموکراسی؟دانشجوی محترم ضمن تشکر از تماس مجدد شما با این مرکز،همانطور که مستحضرید تمدن غرب اگر چه در دیدگاه برخی محققان دارای ریشه های سه هزار ساله بوده و به دوران یونان و روم باستان بر می گردد اما واقعیت اینست که آنچه امروزه به نام تمدن غرب شناخته می شود محصول فرایندی است که تقریبا از اواخر قرن ۱۴ میلادی آغاز شده و به دنبال برخی تحولات به حاکمیت قرون وسطایی کلیسا پایان داد و بشر را وارد مرحله جدیدی از زندگی نمود که در آن جایگاه خدا با بشر تعویض شد وبسیاری از ارزشها جای خود را با ارزشها

gif;base64,R0lGODlhAQABAAAAACH5BAEKAAEALAAAAAABAAEAAAICTAEAOw== - خیزش های مردمی و زوال لیبرال دموکراسی؟دانشجوی محترم ضمن تشکر از تماس مجدد شما با این مرکز،همانطور که مستحضرید تمدن غرب اگر چه در دیدگاه برخی محققان دارای ریشه های سه هزار ساله بوده و به دوران یونان و روم باستان بر می گردد اما واقعیت اینست که آنچه امروزه به نام تمدن غرب شناخته می شود محصول فرایندی است که تقریبا از اواخر قرن 14 میلادی آغاز شده و به دنبال برخی تحولات به حاکمیت قرون وسطایی کلیسا پایان داد و بشر را وارد مرحله جدیدی از زندگی نمود که در آن جایگاه خدا با بشر تعویض شد وبسیاری از ارزشها جای خود را با ارزشهایی که پیش از آن عمدتا ضد ارزش بودند عوض نمود . این تحولات با موضوع مهم دیگری به نام مدرنیزاسیون همراه بود که برخی از ویژگی های آن عبارت بودند از : 1. بشر انگاری و اومانیسم 2. تاکیدو تکیه بر عقل جزوی نفسانیت مدار استیلا جو (عقل مدرن) 3. اصالت علم جدید 4. جداکردند اخلاق از تاروپود عالم 5. سکولاریزم و سکولاریزه کردن امور 6. بروکراسی پیچیده مدرن 7. نهیلیسم و پوچ گرایی 8. اعتقاد به قانون گذاری توسط عقل جزوی بشری و حق حاکمیت بشری 9. سرمایه سالاری (رک : شهریار زرشناس ، مبانی نظری غرب مدرن) تمدن غرب با استفاده از ابزار علم جدید و تکنولوژی هایی که هر روز به مدد انگیزه های جدید دنیاطلبانه در حال رشد بود به سطح از پیشرفت مادی رسید که دیگر توان محدود شدن در مرزهای جغرافیایی خود را نداشته و احساس نیاز به بازارهای بین المللی و نیز زمین و منابع مورد نیاز باعث شد تا با پدیده به اصطلاح سرریز شدن مواجه شده و با تهاجم به مناطق دیگر کره زمین پدیده استعمار و استعمارگری را به وجود آورد که به تسلط چندین قرنه بر منابع مادی ومعنوی ملتهای دنیا منجر شد که این تسلط اگر چه امروزه به شکل مستقیم خود دیگر نمود و بروزی ندارد اما همچنان ملتهای فراوانی در دنیا طعم تلخ سلطه غرب را در قالب استعمار نو و استعمار فرانو احساس می کنند . اما تمدن غرب با تمام قدرت نمایی های که در برابر ملتهای دنیا انجام داده است به دلیل برخی ویژگی هایی که از خود بروز می داد و به فراموشی سپردن برخی اموری که در پایداری تمدنها نقش دارند از جمله فرهنگ ومعنویت به مرور دچار مشکلاتی شده است که به انواع بحرانها در درون این تمدن منجر شده است که باعث ضعف آن شده است و در آینده به شکست و فروپاشی آن منجر خواهد شد و این چیزی است که در دیدگاه های مقام معظم رهبری نسبت به آمریکا و به طور کلی جهان غرب بارها به آن اشاره شده است . به عنوان مثال مقام معظم رهبری در این زمینه معتقدند : «اگر در نیم قرن قبلی، آمریکا خود را صاحب اختیار کشورهـای آمـریـکای لاتـین مـیخواست، در نیم قرن کنونی خود را سلطان و دیکتاتور بی قید و شرط همه کشورهای منطقه اسلامی می خواهد. هدف گیریها و برنامه ریزی های بین المللی و پرضایعه آمریکا، همه ناظر به این مدّعای متکبرانه و در عین حال احمقانه است. شک نیست که آمریکا و متحدانش ناکام خواهند شد و دنیا یکبار دیگر شاهد سقوط یک امپراتوری قدرتمند ولی مَست، خواهد بود، همچنانکه هم در افغانستان و هم در فلسطین، محاسبات مستانه آنان غلط از آب درآمد. ولی اگر امت اسلامی چه دولت ها و چه ملت ها بموقع و خردمندانه و شجاعانه تصمیم نگیرند، بار دیگر خسارت های سنگین و دیرجبرانی خواهند داشت.(پیام مقام معظم رهبری به کنگره حج در سال 1381 ) «غرب دچار بحران شدید هویت فرهنگى و شخصیتى بوده و به علت از بین رفتن پایه هاى اخلاق از درون در حال متلاشى شدن مى باشد .» (بیانات مقام معظم رهبری در دیدار نمایندگان فرهنگى جمهورى اسلامى ایران در خارج از کشور ، 11/6/76 ) بنابر این به منظوربررسی میزان پایداری و یا عدم پایداری تمدن غرب بهتر است با همان نگاهی که مقام معظم رهبری به مسائل پیرامون تمدن غرب می نگریستند یعنی بررسی تحلیل از اوضاع وشرایط تمدن غرب به موضوع نگاه کنیم . با نگاهی به شرایط و اوضاع غرب مشاهده می کنیم که متاسفانه تمدن غرب به دلیل برخی ویژگی های ذاتی خویش که مهمترین آنها بحث نفی خدا و جایگزینی انسان محوری و نیز سکولاریزم و جداکردن اخلاق و دین از حوزه های اجتماعی می باشد در حال فروپاشی از درون می باشد . این فروپاشی به گونه ای است که حتی برخی تحلیلگران غربی نیز خود بدان واقف شده و در کتابها و مقالات خویش سخن از فروپاشی غرب به میان آورده اند .به عنوان مثال دکتر آلکسیس کارل این گونه به آن اعتراف مى کند: «انسان (غربى بى دین) در جهان، در جهانى که خود ساخته، غریب و بیگانه است. این موجود هنوز نمى تواند دنیاى خود را تنظیم کند… ماقوم بدى هستیم، ما ملت محکوم به زوالیم، و در طوفان ورشکستگى عقل، گرفتار شده ایم. ملت ها و جماعت هایى که در این اجتماع، در این تمدن صنعتى به عالى ترین مرتبه نمو و پیشرفت رسیده اند چون خوب نگاه کنى ملت هایى هستند که ضعف گرفته و به ناتوانى گراییده، ملت هایى هستند که به زودى به شکست و تباهى خواهند رسید؛ آن هم با سرعتى به مراتب بیش تر از سرعت دیگران.» (. انسان؛ موجود ناشناخته / 43 – 44. به نقل از امیر رجبی ، چرا نماز بخوانیم برگرفته از سایت تبیان ) «اشپینگلر» در کتاب «سقوط غرب» و «توین بى»در«بررسى تاریخ» به زوال و نابودى این تمدن، اشاره کرده اند. «ناتائیل وست» نویسنده آمریکایى که کافاکاى آمریکا، لقب گرفته است مىگوید: «این تمدن، بوى مردار مىدهد؛ وقت آن است که مؤدبانه ولى زود به خاکش بسپاریم. ما اعضاى بشاش اداره متوفیات دوران جدیدیم.»( رسالت هنر، دکتر مصطفى رحیمى به نقل از امیر رجبی ، همان ) و یا در سال 1993 مقاله‌ای به قلم «اون هریس» با نام «سقوط غرب» منتشر شد که در آن نویسنده بقای موقعیت ژئوپولتیک غرب را مدیون مقابله با کمونیسم دانسته و مدعی شده بود، با از بین رفتن کمونیسم، غرب هم قطعاً [به عنوان یک بازیگر ژئوپولتیک] سقوط خواهد کرد. اگر به تضادهایی که میان کشورهای غربی در زمان جنگ عراق وجود داشت و هنوز هم وجود دارد، توجه کنید، به سختی می‌توان نتیجه گرفت که اتحادی عملی میان این کشورها وجود دارد. (پروفسور «تیموتی گارتن‌اش»، استاد دانشگاه آکسفورد به نقل از مجید مرادی ، سقوط غرب) نگاهی به برخی مولفه ها که در تداوم و یا افول تمدنها نقش اساسی ایفا می کنند ار جمله مسئله اخلاق و معنویت ، خانواده ، سیاست ، اقتصاد و … در غرب نشان از ناهنجاری هایی دارد که در صورت تداوم به زوال تمدن غرب خواهد انجامید که با وجود اینکه هر یک از این عوامل به تنهایی می توانند باعث زوال تمدن غرب شوند اما به منظور آشنایی هر چه بیشتر با غرب امروز به چند نمونه از این موارد اشاره می نماییم . سقوط اخلاقی غرب : رابرت جی. رینگراز جمله دانشمندانی است که با درک انحطاط فرهنگی غرب، ریشه های انحطاط را در فساد اخلاقی می داند و می نویسد: افول و زوال غرب را می توان به وسیله یک نمودار پرنوسان نشان داد. آثار انحطاط در ایالات متحده امریکا در پنجاه سال اخیر (سال های بین ۱۹۱۲ تا ۱۹۶۳) بیش تر از ۱۳۷ سال پیش به چشم می خورد و نیز این آثار در بیست سال گذشته بیش تر از پنجاه سال پیش بوده است. با توجه به آمار و اطلاعات، می توان شواهدی ارائه نمود که در حیات غرب از یک سو، گرایش به دین کاهش یافته و از سوی دیگر، به نسبت کاهش گرایش دینی، آمار جرم و جنایت و ناامنی افزایش یافته است. بر طبق آمار سال ۱۸۵۱ ، در حدود ۴۰ درصد از بزرگسالان در انگلستان و ویلز شنبه به کلیسا می رفتند. در سال ۱۹۰۰ ، این نسبت به ۳۵ درصد و در سال ۱۹۵۰ ، به ۲۰ درصد کاهش یافته است. این تعداد امروز در مجموع، تقریباً به ۱۱ درصد رسیده است. مذاهب اصلی بریتانیا به طور متوسط ، ۵ درصد کلیسا روندگان را در طی نیمه دوم دهه ۱۹۷۰ از دست داده اند. نفوذ مذهب بر حکومت نیز در دوره پس از جنگ جهانی دوم کاهش یافته است. بر طبق آزمون دیگری (در کشورهای امریکا، آلمان، بریتانیا و مانند آنها) به هر میزان که از بزرگسالان به جوانان نزدیکتر می شویم بر درصدِ کاهش اهمیت خدا در زندگی گروه های جوان تر افزوده می شود. جوان ترین گروه دو برابر و نیم بیشتر از بزرگ ترین گروه پاسخ مادی می دهد. به موازات آن، مجموعه مشاهدات در کشورهای امریکا و آلمان غربی مشخص می کند که نگرش نسبت به همجنس بازی به تدریج، مثبت تر می شود. از سوی دیگر، با کاهش گرایش به مذهب و اخلاق و فاصله گرفتن از ارزش های سنّتی، شاهد افزایش روز افزون جرم و جنایت در این کشورها هستیم. ازدیاد جرایم در جامعه امریکا به حدّی است که در شهرهای بزرگ صنعتی و تجاری کسی جرأت پیاده روی در خیابان ها و پارک ها را به هنگام شب ندارد و تجاوز به حقوق فردی و اجتماعی به حدّی رسیده است که مردم در حالت هراس اجتماعی به سر می برند. در ایالات متحده امریکا درصد کودکان متولد شده نامشروع سفیدپوست و غیر سفیدپوست در یک دوره سی ساله بالا رفته است. از سال ۱۹۴۰ تا سال ۱۹۶۹ از ۱۰۰ کودک غیر سفیدپوست به دنیا آمده ۱۷ کودک نامشروع بوده و در سال ۱۹۶۹ این تعداد به ۳۱ درصد رسیده و برای سفیدپوستان در دوره مذکور از ۲ درصد به ۳/۵ درصد رسیده است. همچنین بین سال های ۱۹۰۰ تا ۱۹۶۰ درصد طلاق در آلمان از ۶/۱۷ به ۷/۸۸ ، در انگلستان از ۲/۲ به ۵/۶۹ و در فرانسه، از ۱/۲۶ به ۴/۸۲ افزایش یافته است. در ایالات متحده (سال ۱۹۴۶) از هر دو ازدواج یکی به طلاق منتهی می شود و بسیاری از کودکان در خانواده هایی بزرگ می شوند که یا پدر در آن غایب است یا مادر. علاوه بر این، کسانی هستند که می کوشند معنای سنّتی ازدواج را که میان دو جنس مخالف صورت می پذیرفته است، بشکنند و معنای جدیدی به آن بدهند که عبارت باشد از «هرگونه پیوند و التزامی میان دو آدم، هرچند از جنس موافق باشند، مادام که بخواهند با هم زندگی کنند.» بنابراین، در آخرین مرحله تجدّد یا مدرنیسم، که برخی به آن «پست مدرنیسم» اطلاق کرده اند، حتی معنای خانواده، که در طول قرون و اعصار هیچ گاه مورد معارضه و چند و چون نبوده نیز شدیداً مورد حمله قرار گرفته است. نتایج تحقیقات موریزون در مورد نام نویسی ۹۲ دختر خردسال در مراکز فساد، مؤیّد فروپاشی خانواده در غرب و ناسازگاری بنای آن با فطرت است. بنا به گزارش یکی از مجلات در فرانسه، روزانه ۲ کودک در اثر بد رفتاری پدر یا مادر جان می سپارند. در سال ۱۹۹۱ روزانه دست کم، یک نوزاد در کوچه ها و در کلیساها رها شده اند. (پایگاه اطلاع رسانی آفتاب به نقل از خبرگزاری فارس) این آمارهای تکان دهنده تنها بخشی از واقعیت هایی هستند که امروزه غرب با آن مواجه است و طی آن انحطاط اخلاقی جامعه غربی آن را به سوی سراشیبی سقوط می کشاند چرا که یکی از مهمترین عوامل قوام و دوام هر تمدنی اخلاق آن می باشد که در صورت غیبت آن بی اخلاقی به نا امنی و ناامنی به سقوط تمدن خواهد انجامید . دین در جوامع غربی : دین به عنوان مهمترین مظهر هر فرهنگ محسوب شده و فرهنگ یکی از ارکان هر تمدنی می باشد اما در جامعه غربی به دنبال رنسانس که در واقع پدیده ای واکنشی در قبال هزار سال سلطه دین تحریف شده مسیحی بر آنها بود دین و به طور کلی خدا از عرصه زندگی انسان مدرن غربی کنار گذاشته شد و به جای آن اومانیسم یعنی انسان محوری جایگزین شد که بر طبق آن همه چیز جهان توسط انسان و برای انسان در همین دنیا مورد برنامه ریزی قرار می گرفت لذا با حذف دین از عرصه زندگی بشری تمدن غربی به مرور به پوچی رسید چرا که بر اساس ایدئولوژی تمدن غربی انسان مدرن محور قرار می گرفت و اصالت ماده (ماتریالیسم) و اصالت لذت (اپیکوریسم) به عنوان امور به ظاهر زیبا او را از توجه به امور پایدار از جمله امور اخروی باز داشته و باتوجه به سیراب نشدن روح معنویت خواه بشر نهایتا از سویی دچار بحران معنویت شده و از سویی دچار پوچی و بی هدفی می شد که برای درمان اولی به دینهای جایگزین روی می آورد که امروزه این کار با پدیده عرفانهای نو ظهور و دینهای ساختگی تعقیب می شود که البته معمولا به دلیل عدم اشباع خاطر معنویت خواه بشر به راههای فاسد دیگری منجر می شود و یا باز هم سر از پوچی در می آورد که در نهایت معمولا به افسردگی و خودکشی می انجامد بنابر این ماده گرایی که در ابتدای ظهور تمدن مدرن غربی مهمترین انگیزه انسان غربی برای توسعه و پیشرفت بود امروزه به مهمترین مانع توسعه تبدیل شده و بشریت را به سمت فنا و نیستی می کشاند . توجه به آزادی و دمکراسی در غرب : امروزه با بیدار شدن ملتها موضوع آزادی و توجه به خواستهای آنها به یکی از موضوعات اساسی تمدن های امروزین تبدیل شده است که علیرغم اینکه در غرب بیش از هر جای دیگری از این مساله سخن به میان آورده می شود اما واقعیتها نشان از دروغ بودن این ادعاها داشته و اوضاع آزادی به ویژه آزادی بیان و آزادی حق انتخاب در غرب چنان روز به روز وخیم تر می شود که حتی خود غربی ها نیز بدان اعتراف می کنندو این نشان دهنده اینست که این قبیبل شعارها صرفا مصرف خارجی دارند وگر نه در داخل واقعیتها خلاف این مطلب را نشان می دهد از سویی در خارج از این مرزها نیز این شعارها تا جایی محترم هستند که تامین کننده منافع قدرتهای غربی باشند وگر نه هیچ ارزش و اعتباری نخواهند داشت به عنوان مثال غربی ها با انتخاباتهایی که در فلسطین و زیر نظر ناظران خودشان برگزار شد به دلیل اینکه نتیجه انتخابات بر خلاف خواست آنها بود مخالفت کردند و یا بیش از سی سال است که با جمهوری اسلامی ایران که مردمسالار ترین نظام دنیا را داشته و کم حضورترین انتخابات آن از پرحضورترین انتخابات بسیاری از کشورهای غربی باشکوه است مخالفت می کنند لذا این قبیل بی توجهی ها به آزادی ها به مرور باعث ظهور اعتراضات ملتها و نیزبروز تنش هایی در میان ملتهای غربی شده و به تدریج باعث زوال تمدن دیکتاتوری غربی خواهد شد . در زمینه وضعیت آزادی و دمکراسی در خود غرب دسته ای از صاحب نظران غربی با تاکید بر اینکه «دموکراسی و مردمسالاری در غرب یک دروغ بزرگ است»( احمد هوبر نویسنده و روزنامه نگار معروف سوئیسی در مصاحبه با کیهان۲۲/۷/۷۷ به نقل از کتاب عصر امام خمینی) جریان انتخابات رایج در کشورهای بزرگ غربی همچون ایالات متحده را نمادی از یک مردم سالاری واقعی ندانسته و اظهار می دارند:«نامزدهای انتخاباتی با اتکا بر مشاوران اجیرشده یا به بازی گرفتن مردم ساده لوح و بی تفاوت افکار آنها را با مهارت تحت کنترل خود در آورده و افکار بسیاری از مردم را از مشکلات واقعی به سمت مسائل پرسرو صدا و بی مفهوم سوق می دهند»( بنجامین اسپاک،دنیای بهتر برای کودکانمان ،ص ۱۶۴ به نقل از همان )پروفسور روژه گارودی فیلسوف معروف فرانسوی در جواب سوال خانم استروم خبرنگار و مفسر رادیو سوئد که از وی پرسید:آیا در اسلام جایی برای دموکراسی غربی وجود دارد؟ با تصور واهی خواندن وجود دموکراسی در غرب اظهار داشت: «دموکراسی!کدام دموکراسی؟!در کدام یک از کشورهای غربی دموکراسی وجود ارد؟ جز اینکه در اجتماعات آنها-قانون جنگل حکم فرماست-گروههای قدرت طلب برای چذب آرا مردم در رقابت هستند»گارودی تصریح کرد:«این فقط یک تصور است که ما مردم و زن و بچه های آزادی هستیم!»( منوچهر دبیر ساقی ،در غرب چه می گذرد،ص۲۳۷ به نقل از همان) همچنین در جریان بزرگترین گردهمایی و نشست مشترک اساتید دانشگاهها و اعضا و گردانندگان اتحادیه های کارگری آمریکا ،تحت عنوان پیکار برای آینده آمریکا که در دانشگاه کلمبیا در نیویورک برگزار شد ،جول راجز استاد جامعه شناس دانشگاه ویسکونسین امریکا طی سخنانی با حمله شدید به مدعیان وجود دمکراسی در آمریکا اظهار داشت: این چه نوع ازادی و دموکراسی است که دارایی یک درصد بالای جامعه بیش از ۹۰ درصد پایین آن است؟!این چه نوع دموکراسی است که در یک اقلیت کوچک با تسلط کامل بر تمام وسایل ارتباط جمعی ،دانشگاهها فمدارس،روزنامه ها،مجلات ،چاپخانه ها و خلاصه بر تمام وسایل و ابزار فکر سازی توان فکر کردن مستقل و قائم بذات را از مردم این کشور گرفته است؟! این چه نوع آزادی و دموکراسی است که کاندیداهای ریاست جمهوریش خدمتگزار منافع چندصد شرکت غول آسای فراملیتی اند؟!این چه نوع آزادی و دموکراسی است که در آن همین شرکتها در همین دستگاههای ارتباط جمعی آدم های خود را به مردم می قبولانند و اکثریت قریب به اتفاق مردم توان هیچ گونه مقابله ای با چنین قدرت غول آسایی را ندرند…؟! (نشریه جامعه سالم ،ش۲۳،گزارش یک گردهمایی تاریخی به نقل از همان) نتیجه اینکه تنها با درنظر گرفتن همین مقدار از آمار و اطلاعات به ویژه در زمینه سقوط اخلاقی غرب می توان به نتیجه رسید که اگر نگوییم غرب در آینده نزدیک سقوط خواهد کرد اما به یقین می توانیم بگوییم در مسیر سقوط قرار گرفته است و دو عامل سقوط آن راتسریع خواهد نمود : یکی مشکلات خود تمدن غرب که به بخشی از آن در بالا اشاره شد و دیگری ظهور پدیده ای به نام تمدن اسلامی که اتفاقا نواقص تمدن غربی را نه تنهاندارد بلکه نقطه روشن این تمدن همان نقاط تاریک تمدن غربی می باشد یعنی اخلاق و معنویت که گوهر گمشده تمدن غربی بود در تمدن اسلامی کاملا یافت شده و توسعه ای که در تمدن اسلامی وجوددارد برخلاف توسعه تمدن غربی که انسان تک بعدی را ارتقا داده و آنگاه آن را ساقط می نمود توسعه همه جانبه بشریت خواهد بود این مساله از دید تحلیلگران غربی چنان جدی می باشد که حتی شخصی همچون ساموئل هانتنگتون طراح نظریه برخورد تمدنها که همواره به فکر سلطه تمدن غربی بر جهان بوده است صریحا در کتاب خویش می نویسد که قرن آینده قرن محمد(ص) خواهد بود (درنگی دوباره بر نظریات ساموئل هانتینگتون به نقل از سایت رستگاران)

ممکن است این مطالب هم برای شما مفید باشد:

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد