خانه » همه » مذهبی » در میدان تقابل مذاهب و جریان های انحرافی با خطّ اهل بیت(علیهم السلام)، امام باقر(علیه السلام) به عنوان نماینده اسلام ناب و اصیل، چه نقشی بر عهده داشتند؟

در میدان تقابل مذاهب و جریان های انحرافی با خطّ اهل بیت(علیهم السلام)، امام باقر(علیه السلام) به عنوان نماینده اسلام ناب و اصیل، چه نقشی بر عهده داشتند؟

کنار گذاشتن ائمه(علیهم السلام) از منصب رهبری و امامت جامعه، ضایعه اسف انگیز و جبران ناپذیری بود که آثار و عواقب ناگوار و وخیمی را متوجه مسلمانان کرد و زمینه ساز انحراف های بزرگ در عرصه های مختلف زندگی شد. در این میان عرصه فکر و عقیده بیشترین نصب را از این ضلالت دامن گیر به خود مخصوص گردانید و حاکمان جور نیز بنا بر مصالح حکومتی و دل مشغول کردن مردم به امور فرعی و بازداشتن آنها از فکر و دخالت در مسائل اصلی اجتماع، به تنور این انحرافات می دمیدند و آن را تشدید می کردند.

عقاید انحرافی در دوره حاکمیت بنی امیه، بیشترین تابع و پیرو را به خود جلب نمودند و از حرکت های محدود و کم توان تبدیل به جریان ها و نظام های مطرح و پرطرفدار شدند و به طور جدی در مقابل اندیشه ناب و اصیل اسلامی به تقابل و جبهه گری روی آوردند. افکاری از قبیل جبر و تفویض و ارجاء در میان جامعه منتشر شد و اندیشه تجسیم و تشبیه خداوند به مخلوقات آوازه یافت و باب شک و تردید در عقاید ثابت اسلامی گشوده شد. جریان غلوّ صورت های گوناگون پیدا کرد چندان که عده ای گمان کردند ذات مقدس الهی در گروهی از افراد صالح حلول کرده، جماعتی به تناسخ قائل شدند و بعضی راه کفر و بی دینی پیشه نمودند و زنده شدن مردگان و روز قیامت و ثواب و عقاب را به کلی مردود شمردند.

در اوج این بحران های عقیدتی و فراوانی جریان های مخرب فکری و فعالیت های آنان به هدف تحریف و تخریب مفاهیم اسلامی و دگرگون سازی حقایق، امام باقر(علیه السلام) به عنوان نماینده جریان اصیل اسلامی و تبیین کننده مبانی نظر اسلامی، پای به میدان نهاد و با قدرت و قوت تمام به اصلاح اندیشه ها و برملا کردن کجی ها و کاستی های مذاهب و فرق انحرافی و جدا کردن عقاید اصیل از افکار دروغین و ساختگی همت گماشت و ابتکار عمل در این زمینه را شخصاً به عهده گرفت. مهمترین فعالیت های آن حضرت(علیه السلام) در اصلاح افکار و تبیین حقایق دینی و رسواسازی جریان های منحرف مواردی است که ذیلاً به آنها اشاره می شود.

ردّ افکار و عقاید مخرب و مذهب های ساختگی

امام باقر(علیه السلام) در مقام بزرگ مرزبان و پاسدار آیین حق، بزرگ ترین وظیفه خود را مبارزه صریح و علنی و بی ملاحظه با ایده های غیردینی و برنامه های غیرالهی می دانست. عمده ترین ایده ها و مسلک های فکری که در منظری دور از منظور اسلام حقیقی سیر می کردند و به غلط داعیه هدایت و حقانیت داشتند، عبارت بودند از: خوارج، مجبّره، مفوضه، غالیان، مرجئه، صوفیه، مشبّهه و اهل قیاس. در اینجا به کوتاهی، نگاهی می اندازیم به برخورد اصلاحی و افشاگرایانه امام باقر(علیه السلام) با این گروه ها که حامل درس هایی بزرگ برای همیشه جامعه اسلامی است که هرگاه به انحرافات عقیدتی و دینی مبتلا گردید، چه وظیفه ای دارد و چه عکس العملی باید از خود نشان بدهد و چگونه این آلودگی ها را باید از دامن خود بزداید و از آفات و آسیب هایی این چنین در امان بماند:

1. خوارج؛ خوارج نهروان کسانی بودند که در ماجرای قبول حکمیت از طرف امیرمؤمنان(علیه السلام) در جنگ صفین، آن حضرت را گنهکار دانستند و از وی جدا شدند و جنگ نهروان را علیه ایشان به راه انداختند. این گروه اگرچه پس از جنگ نهروان به شدت تضعیف شدند، اما بعدها تجدید قوا کردند، هوادارانی یافتند و به شورش ها و حرکت های اجتماعی دامن زدند. یکی از میدان های مواجهه امام باقر(علیه السلام) با اندیشه های منحرف، موضع گیری و روشنگری در مقابل عقاید و مشی خوارج بود. امام(علیه السلام) در بعضی از سخنان خود می فرمود: باید به این گروه مارق و بیرون رفته از دایره حق گفت: با این که مدت ها سر به فرمان علی(علیه السلام) داشتید و در رکابش می جنگیدید و یاری اش می کردید، چرا از او جدا شدید؟

اگر بگویند: علی(علیه السلام) در دین خدا حکم کرد و با پذیرش حکمیت، خلاف شرع مرتکب شد.

باید گفت: خداوند در شریعت پیامبر خود حکمیت را پذیرفته و آن را به دو نفر از بندگانش واگذاشته و فرمود: «هرگاه میان زن و شوهر اختلاف و شقاقی به وجود آمد، یک مرد از طرف شوهر و یک مرد از طرف زن به عنوان حکم و داور فرستاده شوند تا اگر قرار بر اصلاح باشد، خداوند آنان را توفیق عنایت کند»[ نساء(4)، آیه 35.].

همچنین رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) در جریان بنی قریظه، سعد بن معاذ را برای حکمیت برگزید و او به آنچه مورد امضا و پذیرش خداوند بود، حکم کرد.

مگر نمی دانید وقتی علی(علیه السلام) حکمیت را قبول کرد، به حکَم ها و داوران فرمان داد که تنها براساس قرآن حکم نمایند و از آن فراتر نروند وگرنه، آن را نخواهد پذیرفت. پس از واقعه، چون بر آن حضرت ایراد گرفتند که کسی را بر خود حکَم قرار دادی که علیه تو حکم نمود، فرمود: من به حکمیت کتاب خدا تن دادم نه به حکمیت یک فرد، تا نظر شخصی خود را اعمال کند.

حال باید به خوارج گفت: در کجای این قضیه، انحراف از حکم قرآن دیده می شود! با اینکه علی(علیه السلام) به صراحت اعلام کرد که حکم خلاف قرآن را نخواهد پذیرفت![ الاحتجاج، ج 2، ص 324.]

2. قدریه و جبرگرایان؛ در قرآن که محور تعالیم اسلامی است، از یک سو حاکمیت مطلق خداوند بر تمامی ابعاد و زوایای هستی یادآوری شده: «خواست، خواست خداوند است و نیرویی جز به اتکای خدا وجود ندارد»[ کهف (18)، آیه 39.].

«خداوند آن را که بخواهد با قرآن گمراه می سازد و هر که را بخواهد با آن هدایت می کند»[ اعراف (7)، آیه 155.].

و از سوی دیگر، اعمال و عملکردهای آدمیان در صحنه زندگی و در میدان کفر و ایمان عمل خود آنان شمرده شده است: «هر ناگواری که به شما می رسد، دست آوردهای خودِ شماست»[ شوری (42)، آیه 30.].

«هر کس به دست آورد خود پاداش می یابد و بر کسی ستم نمی رود»[ جاثیه(45)، آیه 22.].

هر یک از این دو دسته آیات بیانگر بُعدی از جامعیت یک معرفت دینی است. این آموزه ها اگر در کنار هم و در ارتباط با هم نگریسته نشوند و دسته ای مورد توجه عدّه ای و دسته دیگر مورد توجه عدّه ای دیگر قرار بگیرد و هر دسته جداگانه توجیه و تأویل گردد، بی شک نتیجه آن تشتت و تفرقه در اندیشه و تحریف آشکار این آموزه قرآنی است. همچنان که در صدر اسلام، دورافتادگان از مکتب اهل بیت(علیهم السلام) به جهت ناآشنایی با منطق وحی و عدم تسلط به مجموعه آیات قرآن و ناآگاهی از شیوه جمع میان پیام های آیات، گرفتار افراط (جبر) و تفریط (تفویض) شدند. جبرگرایان اختیار انسان را از اساس انکار کردند و مفوّضه، همه امور را به خواست و اختیار انسان موکول دانستند و اراده الهی را منکر شدند. هرچند اوج گیری این عقیده ناراست و مُعوج، در عصر امام صادق(علیه السلام) بود، اما خیزش های گاه به گاه آن در دوره امام باقر(علیه السلام) اتفاق افتاد. آن حضرت(علیه السلام) هم جبر مطلق و هم اختیار مطلق را نفی می کرد و می فرمود: «لطف و رحمت خداوند به خلق بیش از آن است که آنان را به انجام گناهان مجبور سازد و آنگاه ایشان را به خاطر کاری که به اجبار کرده اند، عذاب و مؤاخذه نماید. از سوی دیگر، خداوند قاهر و مسلط تر از آن است که چیزی را بخواهد و آن کار انجام نگیرد»[ الکافی، ج 1، ص 159.].

3. غالیان؛ غالی یعنی کسی که درباره امامان معصوم(علیهم السلام) و شأن وجایگاه آنان، راه به افراط می پوید و چیزهایی را به آنان نسبت می دهد که ائمه(علیهم السلام) خود به آنها قائل نیستند و بعضاً جز درباره ذات مقدس پروردگار درست و راست نمی آید. این گونه افراط ها و زیاده گویی ها همچون تفریط ها و حق کشی ها و دشمنی ها که با اهل بیت(علیهم السلام) می شده و هنوز هم می شود، نشانه ای از نارسایی های فکری و ضعف فرهنگ اجتماعی است. این دو آفت در دوره حاکمیت اموی ها و مروانی ها، به شدت جامعه اسلامی را رنجور می داشت و به چالش ها و شکاف های عظیم اعتقادی دچار می کرد. عده ای با سوء استفاده از فاصله ارتباطی امامان(علیهم السلام) با شیعیان که با توجه به امکانات محدود آن روز امری طبیعی بود، و در جهت سود شخصی و دنیایی خود، شیفتگان خاندان رسالت را با روایات ساختگی و دروغ می فریفتند و به انحراف می کشاندند. امام باقر(علیه السلام) به خوبی از وجود چنین عناصر بیماردل و فرصت طلبی آگاهی داشت و در فرصت های مناسب درباره آنها و عقاید ناحق شان سخن می گفت و حقیقت حالشان را افشا می کرد.

«مغیرة بن سعید» یکی از غالیان عصر امام(علیه السلام) بود. وی به جسمیّت خداوند اعتقاد داشت و درباره امیرمؤمنان(علیه السلام) سخنان غلوآمیز می گفت[ تاریخ الطبری، ج 5، ص 456.]. درباره او گفته اند که پس از شهادت امام باقر(علیه السلام) مدعی امامت شد و آنگاه ادعای نبوت کرد. امام(علیه السلام) او را به شدت خدمت می کرد و می فرمود: آیا می دانید مغیره به که می مانند؟ به بلغم باعورا که خداوند در حق وی فرمود: «ما آیات خود را به او دادیم، ولی او به نافرمانی و عصیان گرایید و شیطان در پی او افتاد و از گمراهان شد[ اعراف (7)، آیه 175.]»[ الفصل فی الملل والاهواء والنحل، ج 2، ص 13.].

شخص دیگر، «بیان تبّان» است. گفته اند، علی بن ابی طالب(علیه السلام) را خدا می دانست و درباره امام حسن و امام حسین(علیهم السلام) و محمد بن حنفیه و فرزندش ابوهاشم نیز چنین باوری داشت و خود را مصداق آیه «هذا بیان للناس» می شمرد[ تاریخ الطبری، ج 5، ص 457.]. وی تا بدان جا دامنه انحراف خود را گستراند که مدعی نبوت و رسالت نیز شد[ فرق الشیعه، ص 27.].

امام باقر(علیه السلام) تبّان را نفرین کرده و درباره اش می فرمود: «لعنت خداوند بر بیان تبّان که بر پدرم علی بن حسین(علیه السلام) دروغ می بست. من شهادت می دهم که پدرم بنده صالح خدا بود، نه جز آن»[ اختیار معرفة الرجال، ص 301.].

«حمزة بن عماره بربری» دیگر از منحرفانی است که تحت لوای اعتقاد به امامت علی(علیه السلام) و ائمه، به تحریف و تخلیط اندیشه ها پرداخت. وی محمد بن حنفیه را تا مرتبه الوهیت بالا برد و گروهی از مردم مدینه و کوفه با او همراه شدند. امام باقر(علیه السلام) از او اظهار بیزاری کرد و مستحق لعن و نفرینش دانست[ فرق الشیعه، ص 27.].

یکی دیگر از زیاده گویان و منحرفین، «ابومنصور عجلی» است که با افکار ساختگی و غلوآمیز خود، عده ای را پیرامون خود گرد آورد که به نام «منصوریه» و «کسفیه» شهرت یافتند. امام باقر(علیه السلام) به طور صریح و رسمی ابومنصور را طرد نمود، اما وی پس از وفات آن حضرت، مدعی شد که امامت، از امام باقر(علیه السلام) به وی منتقل شده است[ همان، ص 37.].

از جمله اندیشه های غلوآمیز و بی اساس که آن روز از سوی عده ای با اهداف خاص در میان شیعه تبلیغ و ترویج می شد این بود که برای سعادت انسان و بهشتی شدن او، تنها یک شرط وجود دارد و آن محبت اهل بیت(علیهم السلام) است. به عقیده این گروه، ائمه(علیهم السلام) در کنار خداوند عهده دار بسیاری از امور هستند و اختیار و اراده ای مستقل از اراده و خواست خدای تعالی دارند. بنابراین، انسانِ محبت اهل بیت(علیهم السلام) هر چند معصیت کار و بی طاعت باشد، سرانجام آمرزیده و وارد بهشت می شود و نیازی به عبادت و عمل صالح ندارد. این تفکر غلط، به شدت از سوی امامان(علیهم السلام) مورد نقد و طرد قرار گرفته و نقطه های انحراف آن به روشنی نمایانده شد.

امام باقر(علیه السلام) در پاسخ کسی که از ایشان پرسید: «غالیان چه کسانی هستند»، فرمود:

«غالیان، آن مردم اند که درباره ما سخنانی می گویند که ما خود به آنها معتقد نیستیم و مانند آن را نگفته ایم. این گروه به ما ربطی ندارند و ما را با آنها کاری نیست. به خدا سوگند ما از جانب خداوند برای کسی آزادی مطلق نیاورده ایم [که هر گناهی مرتکب شود و در عین حال، از عذاب الهی ایمن باشد] و بین ما و خدا خویشاوندی نیست و ما در برابر خداوند دلیل و حجت خاصی نداریم. ما نیز همچون دیگران، با طاعت و بندگی خدا به او تقرب می جوییم. پس کسی که مطیع خدا باشد، ولایت و محبت ما [که در واقع همان فرمان بردن از خداوند است] به او سود می رساند و انسان معصیت کار، از ولایت و دوستی ما بهره ای نخواهد برد. ولی بر شما، مبادا به محبت و دوستی ما فریفته شوید [و آن را بهانه معصیت و نافرمانی خدا قرار دهید]»[ الکافی، ج 2، ص 76.].

4. مرجئه؛ این فرقه در پایان نیمه اول قرن نخست هجری ظهور پیدا کرد. مرجئیان بر این اعتقاد بودند که اساس کار، ایمان است و اگر ایمان که از قلب و جان سرچشمه می گیرد و ربطی به واقع و عمل ندارد، درست بود، عمل انسان هرچه باشد، ضرری نمی رساند. ایمان، کفاره عمل بد است.

آنها فسق و گناه را هر چند کبیره، مضر به ایمان نمی دانستند و برخلاف خوارج، مرتکب گناه کبیره را مؤمن قلمداد می کردند نه کار و می گفتند: «پیشوا اگرچه گناه کند، مقامش باقی و اطاعت از او واجب و نماز به امامت او صحیح است»[ الملل والنحل، ج 1، ص 139.].

عقیده مرجئه البته به نفع دستگاه حاکم اموی بود و باعث می گردید مردم نسبت به فسق و فجور و ظلم آنها حساسیت نداشته باشند و با وجود همه تبهکاری ها، آنان را اهل بهشت بدانند و در برابر هر حکم آنان، سر تسلیم و رضا فرود آورند.

امام باقر(علیه السلام) در موضع گیری علیه این فرقه باطل و عقاید ناحق و ضلالت آمیز آنان، از هیچ فرصت اظهار و ابرازی فروگذار نمی کرد و با مخالفت های تند و آشکار می کوشید انحرافات را برملا سازد و محدوده اعتقادی شیعه را از نظریات ناصواب آنان متمایز گرداند. اندک بهانه و مناسبتی کافی بود که امام(علیه السلام) مرجئه را یاد کند و بر آنان لعن و نفرین نثار نماید و پیروانش را از نزدیک شدن به آنها برحذر بدارد. عبدالله بن عطا گوید: در سفری کوتاه با امام باقر(علیه السلام) با ایشان در باب مسئله ای مربوط به نماز سخن می گفتم. آن حضرت پس از آن گفت و گو، بی مقدمه گفت: «خداوندا! مرجئه را نفرین نثار کن چرا که آنان در دنیا و آخرت، دشمنان مایند». عرض کردم: چه شد که از مرجئه یاد کردید، فدایتان شوم؟ فرمودند: «یک باره، این گروه به ذهنم آمد»[ الکافی، ج 8، ص 276.].

5. مشبهه؛ کسانی بودند که اوصان جسمی و جسمانی مربوط به آنان را درباره خداوند به کار می بردند و او را در بعض جهات همچون مخلوقاتش دارای حواس ادراکی و شبیه به آنها می پنداشتند. امام باقر(علیه السلام) در رد عقاید این عده می فرمود: «خداوند، یکتای بی نیازی است که همگان نیاز به درگاه او می برند. او حقیقتی بسیط و یگانه است و در او حقایق متعدد و متفاوت وجود ندارد».

محمد بن مسلم می گوید: به آن حضرت عرض کردم: «برخی از مردم عراق (مشبّهه) معتقدند که خداوند (نیز مانند انسان ها) به وسیله ای می شنود و با چیز دیگری می بیند». امام(علیه السلام) فرمود: «دروغ می گویند و منحرف گردیده اند وخدا را به دیگران تشبیه کرده اند. او شنوایی بیناست. با همان که می بیند، می شنود و با همان که می شنود، می بیند».

وی می گوید: به امام باقر(علیه السلام) گفتم: «عده ای باورشان این است که خداوند برای دیدن اشیاء، نخست آنها را درک و تصور می کند». فرمود: «فکر و تصور، از ویژگی های مخلوقات است و خداوند از اوصاف مخلوق پاک و مبراست»[ همان، ج1، ص 108.].

6. اهل قیاس؛ کنار گذاشتن ائمه(علیهم السلام) از مرجعیت سیاسی و آن گاه از مرجعیت علمی پس از پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) ضایعه بزرگ و جبران ناپذیری بود که آثار سوء و وخیم آن در بسیاری از مسائل اجتماعی و دینی و سیاسی خود را به وضوح نشان داد. از جمله در مسئله استنباط احکام شرعی و اجتهاد که مسلمانان در میدان عمل با بن بست های سخت مواجه شدند و به کارگیری قیاس و استحسان و فهم شخصی در اجتهاد، اجتهاد را از مسیر درست و منطقی خود را خارج کرد و آن را وسیله ای در دست عده ای برای ضایع کردن و بی اثر ساختن دین قرار داد. همین امر، حضرات معصومین(علیهم السلام) را به عنوان عالمان واقعی دین و وارثان به حق علم نبوی، وامی داشت که جامعه علمی را نسبت به این حرکت انحرافی در گستره فهم و اجتهاد دینی هشدار دهند و محیط فقاهت و اجتهاد را از قیاس و استحسان وخوداتکایی در اجتهاد، گندزدایی کنند.

امام باقر(علیه السلام) در جمله ای از سفارش های خود به زرارة بن اعین، فرمود: «زراره! از کسانی که در کار دین و اجتهاد به قیاس و استنباط شخصی می پردازند، دوری کن. چرا که آنان از محدوده تکلیف خود پافراتر نهاده و آنچه را می بایست بیاموزند، رها کرده و به چیزی روی آورده اند که به آنها سپرده نشده است. روایات را به ذوق و سلیقه شخصی و بدون دلیل معتبر، تجزیه و تحلیل می کنند و به خداوند دروغ می بندند»[ بحارالانوار، ج 2، ص 308.].

محمد بن طیار گوید: ابوجعفر(علیه السلام) به من فرمود: «آیا با مردم بحث و مجادله می کنی؟» گفتم: «آری». فرمود: «آیا در قبال هر پرسش آنها، پاسخی می جویی و بیان می کنی؟» گفتم: «آری». فرمود: «پس در چه زمینه ای سکوت می کنی و علمش را به اهلش ارجاع می دهی»؟

این بیان، تذکر این معناست که هیچ کس جز معصومین(علیهم السلام) نباید خود را در مرحله و مرتبه ای از علم و دانش و پاسخ گویی به همه سؤالات بداند که به هر حال و از هر طریق ولو استحسان و قیاس، هر سؤالی را جوابی برابر نهد و از پیش خود برای هر مشکل فقهی و دینی، چاره ای بیندیشد. در مسائل دقیق فقهی با پیچیدگی ها و ابهامات بسیار، بی شک درست ترین شیوه، تکیه بر علوم یقینی و مواجهه به مفسران راستین قرآن و حدیث است که نتایج مطلوب به بار می آورد وگرنه نمی توان با مقایسه امور با یکدیگر و با بی دلیل و به میل خود حکمی را حرام یا حلال یا مکروه یا مستحب دانستن به فقهی به روز، پویا و کارآمد در همه عرصه ها و زمان ها دست پیدا کرد و نشان داد که اسلام پاسخ گوی همه نیازهای زندگی بشر است، آنچه ذکر شد، نمونه ای بود از مبارزه زنده و تأثیرگذار امام باقر(علیه السلام) با فرقه ها و مذاهب انحرافی در جهت تصفیه افکار و اندیشه ها و پالودن اعتقادات شیعی از کجی ها و کاستی ها و اهواء و امیال نفسانی و عبور دادن توأم با سلامت جامعه دینی از تنش های فکری و عقیدتی و تثبیت این واقعیت که برای در امان ماندن از انواع فتنه ها و دسیسه ها و وساوس، بهترین راه پناه بردن به دامن امن اهل بیت(علیهم السلام) و برخورداری از اندیشه ناب و زلال و سیره روشن و هدایت گر آنان است.

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد