مثلن واژه ی ” كاروانسرادار ” از سه بهر كاروان، سرا و دار تشكيل شده است و اگر به بخش كاروان آن نيز بنگريم، آن نيز خود از دو بخش تركيب يافته است ( كار + وان )، زيرا كه درکنار همين كاروان دست کم واژه ديگری را به نام ساروان داريم و بخش پایانی و مشترك این دو ( یعنی وان)، از واژه های سار و كار جدا است و آشكار ميسازد كه كار نيز در واژه ی کاروان خود واژه اي جداگانه است .
پس با اين حساب كاروانسرادار واژه اي است مركب از چهار بخش و کاروانسراداري پنج بخش دارد.
بسياری از واژههای زبان فارسي که يك بخشی به نظر ميآيد خود از دو يا چند بخش تشكيل گرديده است .
مثلا واژه ی اندرز در اوستا به گونه ی هن درز han-dareza بوده است كه بخش نخستين آن یعنی “هن ” گونه ی ديگری از واژه ی ” هم ” است و بخش دوم آن “درز ” كه همين واژه ی درز امروزی ( به معنی شکاف جامه که دوخته باشند) است و در واژه ی مركب “درزيگر” به معنی خیاط نيز بر جاي مانده است. هندرز به معني دوختن و پیوند دادن تجربيات گذشته كسي به آينده ی شخص ديگر و در واقع به معنی وصیت می باشد. (١)
واژه انباز به معني شريك، از دو بخش “هم” و “باز” تشكيل شده و «هم» با تبديل م به ن به گونه ی
هنباز و با تبديل هـ به الف به گونه انباز در آمده و در اصل به معني دو يا چند كس است كه در كاري هم باز هستند و با هم حرکت ميکنند .واژه ی ” هم ” در واژه ی انجمن نیز به چشم ميخورد كه در اصل هن گامن بوده است كه بخش دوم آن از ريشه ی “گم ” اوستايي به معني آمدن است و هنگامن يا انجمن به معني كساني است كه با هم همگام هستند .
واژه ی زَ بَر (مخالف از زیر به معنی از بالا) کوتاه شده ی ” از بر” می باشد که در پهلوی ” هَچ اَپَر” بوده است که خود در اوستایی به صورت هچا اپائیری بوده است ( هچا به معنی از و اپائیری به معنی بالا)
با این مقدمه چینی درباره ی واژه هایی که به ظاهر یک بخشی و در واقع مرکب می باشد می پردازیم به بررسی « فعل کردن » در زبان فارسی :
در زبان هاي كهن ايراني چون اوستا و فارسي باستان، ريشه ی ” كن” به معني كندن به كار ميرفته است و ” فركنتن ” يعني آغاز کردن به ساختن ساختمان يا شهر که در ” نامه شهرستانهاي ايران ” نیز آمده است(۲) و با تبديل ن به ر، ” كردن” نيز به معني ساختن بسيار كاربرد داشته است.
اکنون باید دید که چرا کاربرد ” كندن ” و سپس ” كردن ” به جاي ساختن مرسوم بوده است ؟
نخستين خانههايي كه بشر يا لااقل نياگان دور ايرانيان براي خويش ساختهاند، با كندن در زمين و كندن غارهاي دستكرد همراه بوده. تبر يا كلنگ سنگي ِيك سد هزار ساله ی ايران كه اكنون در موزه ی ايران باستان نگهداري ميشود نشانه ی آشكار ِ كندن براي ساختن خانه است و در نزديكي میمند كرمان نيز هنوز خانههاي كنده شده از دوران دور براي فرزندان امروز به جاي مانده است .
اکنون با آوردن چند مثال ، صورت ديگر واژه ی كردن را در معنی ساختن بررسي می كنيم تا بتوانيم به واژه ی ” كن ” بازگرديم.
نام شهرستان دارابكرت با تخفيف ت به دال به گونه ی دارابكرد و آنگاه دارابگرد و سپس دارابجرد درآمده است که به معنی شهري است كه دارا آن را كرد (یعنی ساخت) و به همين صورت نام هاي ديگری را نیز چون دستجَرد، ويروجَرد، بروجَرد و مثل آن ها در فارسي دري داريم كه معرب شده ی دستگَرد، ويروگَرد، بهرامگَرد و غيره است .
سپس همين پسوند گَرد فارسي، در زبان خويشاوند خود یعنی روسي به گونه ی گراد به معني شهر در آمده است و با تركيب با نام هاي تازه، نام هايي مانند لنينگراد و استالينگراد را ساختهاست. شهر بلگراد پايتخت يوگسلاوي سابق نيز به زبان صربي به صورت بئوگراد است كه بخش اول آن همان بَغ فارسي به معني ايزد است كه در واژه ی بغداد نيز ديده ميشود و در زبان روسي به صورت بُغ. در توراني بَك يا بَگ يا بيك، در انگليسي بیگ (big) به معني بزرگ باقي مانده است و در نام برخي جاهاي ايرانشهر صورتي ديگر به خود گرفته : چون كوه بغستان كه امروزه بيستون تلفط ميشود و شهر بغدخت كه بيدختش ميخوانيم و شهر بجستان كه درآن بغ به بج تبديل شده است. بدين ترتيب معني بلگراد در واقع همان بغ كرت، ايزد كرد، خداداد و يا بغداد است !
ايرانيان كهن هنگامي كه از ايران ويج (مرکز ایران و جهان) به ديگر جاها ميرفتند انديشه و زبان و آيين هاي خويش را نیز با خود به مرزهاي جديد ميبردند و برخي از نام هاي كهن در شهرهاي اروپايي معني در زبان فارسي دارد. پسوند گارت در شهر اشتوتگارت آلمان نيز همان گَرد و كَرد ايراني به معني شهر است و بخش نخست آن نيز یعنی “اشتات” يا “ارشتات” نام يكي از نيروهاي مورد ستايش در ايران باستان است كه از او به معني افزاينده و پروراننده جهان و كلام راستين ياد شده است(٣) و نيز همين ” اشتات” نام روز و نگهبان روز بيست و ششم هر ماه در گاهشمار ايرانیان باستان و زرتشتيان امروز است و يكي از نيايشگاه هاي زرتشتيان كرمان نیز كه امروز درآن شمع روشن ميكنند زيارتگاه “شاه اشتاد ايزد ” است كه به گويش كرمانی” شاه اشتريزد” خوانده ميشود.
اكنون از واژه ی كَرت و گَرد به واژه ی ” كن ” باز گرديم .
واژه ی کن در كَنت پهلوي به معني شهر است و از جمله در” سمركنت ” كه كم كم به گونه ی سمرقند در آمده است، باقي است و در توراني با تخفيف ت به دال به گونه ی ” كند ” به معني ده يا روستا رواج دارد و همين تلفظ توراني با افتادن ميانوندِ «ن» به گونه ی ” كد ” در واژه ی مركب كدخدا به معني بزرگ و صاحب ده برجاي مانده است و معني ده را ميدهد و واژه ی ” كديور” يعني باغبان، كشاورز و ده نشين نیز از آن درست شده است، همچنین به معني خانه در واژه ی مركب كدبانو در زبان فارسي زنده است كنت به گونه ی ” قند ” در سمرقند و قندهار و به گونه ی ” جند ” در بيرجند و به گونه ی ” زند ” در هرزند و به صورت ” گنج ” در گنجه و شهر گنجه ی قفقاز و اورگنج شمال خراسان بزرگ و به صورت “غند ” در ازغند خراسان و برخي از شهرها و روستاهاي ايران هنوز زنده است .
روستاي بزرگ و نامدار ” كن ” در شمال غرب تهران در پيوستن به حرف صدا دار پس از خود دال انتهايي خود را نيز نشان ميدهد و هنوز نيز اهالي كن با صفت يا نام كَندي مشهورند كه دال آن در برخورد به حرف صدادار «اي» خود را نشان ميدهد. یعنی روستاي كن تهران پيش از اين همان «كند» بوده است كه دال آن به مرور افتاده و اکنون كن ناميده ميشود.
گونه ی كَنت اين واژه، در زبان انگليسي به صورت كانتري درآمده است به دو معني كشور و روستا، كه اولي بزرگترين مجموعه در يك ميهن و دومي كوچكترين مجموعه در كشور است.
اکنون به تغییرات کن در واژه های گوناگون نگاهی می اندازیم :
گاه كَن به شَن بدل ميشود و شن به معني خانه در واژه ی مركب گلشن يعني جايگاه گل هنوز زنده است و در زبان آذري شَن به معني خانه ی زنبور عسل رواج دارد كه در برخي جاها آن را شان يا شانه ميخوانند. روستاي بَغ شَن در نيشابور به معني خانه ی بغ يا ايزد يا مهتر نیز يك مورد ديگر از نام هايي است كه شن در آن زنده است .
با تبديل ك به خ : در واژه ی مركب گلخَن و با تبديل خن به خان و خانه : در واژه ی گلخانه
با تبديل شن به شان : در كاشان، كوشان ایرنشهر، شاندرمن، شانديز، لوشان رشت و آشيانه.
با تبديل شان به كان (به عنوان پسوند و به معني جايگاه و خانه): در آتورپاتكان (جايگاه آتورپات)که واژه ی آذربایجان عربی شده ی آن است (به معنی جایگاه نگهبان آتش)، خاركان شيراز، جوكان فيروزآباد و چاه بهار.
گان: در گريگان مشهد، گرگان، تويسرگان و كوهگان جيرفت.
جان : در سيرجان، لاهيجان و دمنجان نيشابور .
زان : در گلزان خوی، كوزان خوي و لويزان تهران .
دان : در قندان، نمكدان، همدان، هوشدان بندرعباس .
تان : در هگمتانه، اكباتان و كوتان بيجار .
ستان : در گلستان، بوستان، اردستان و اهرستان يزد .
ران : در چمران ساوه، شمیران، سميران همدان، كسران همدان .
لان : در كولان خوي و سنندج، لانه، كسلان ميانه و كسيلان مهاباد .
سان : در سانتيز زنجان، سان يان ميانه، سان بران اهر، كسان مشهد .
خان : در خانه، خانه كردستان و كوخان سقز.
هان : در كوهان شاهرود و اصفهان و دماوند، سپاهان، ماهان (۴)، اردهان ارمنستان و سُبهان دامغان (۵)
يان : در كويان آباده، اَب يان نتنز، كرديان جهرم و مشهد و تهران، گل يان قوچان و تويسركان و سنندج و شيراز و شاهي. .اكنون كه اين صورت ها را كه همگی پسوند جا و مكان است و برابر با قوانين زبان قابل تغيير به يكديگرند، ديديم، به برخي تغييرات ديگر نیز اشاره بايد كرد :
گ قابل تبديل به و است، مانند : گشتاسب و ويشتاسب، گل و ول و ويتارتن پهلوي و گُذاردن …
پس گان قابل تبديل به وان است كه آن نيز به معني جايگاه در شهروان ارمنستان ، سيروان كردستان، ايروان قفقاز ، سراوان و مريوان كردستان، كردوان كرمان، شيروان قفقاز، دوان بوشهر، گيلوان زنجان و گريوان بجنورد ديده ميشود . وان به معني جايگاه و خانه در واژه ی فارسی ايوان نیز به كار آمده است.
وان با تبديل آ به اي به صورت وين در ميآيد كه در قزوين، خوروين، وينه ی كرمانشاه، ويني ِ سپاهان و وينق تبريز زنده است .
ن قابل تبديل به ل است و از اينجا وين به ويل تغيير شكل ميدهد كه در فرانسه به معني شهر است و واژههاي ويلاژ فرانسه و ويلا و نيز ويليج انگليسي از آن برآمده (۶)و همين واژه ی در اردبيل (= ارد ويل= شهر اَرد)(۷) و هرز ويل گيلان، ويله در شاه آباد و سنندج، لَوَند ويل درآذربايجان شرقي و اَر ويل و ارويلَه كردستان غربي هنوز كاربرد دارد و همين ويل با تبديل و به ب در اربيل و به صورت بُل در كابل و زابل و به صورت پُل به معني شهر در يوناني آكروپل و آگروپليس … درآمده است .
بازگرديم به هان كه در آن نيز ن قابل تبديل به ل است پس هال نيز به معني جايگاه است و چون آن كه ميدانيم hall انگليسي همين معني را دارد.
این واژه اکنون در اردهال (ارد + هال = جايگاه ارد) كردستان(۸) هنوز وجود دارد و به گونه ی هول نيز در هولير كردستان غربي بر زبان ميآيد .
گونه اي ديگر از هول، هوش است howsh (۹) كه در هُوش تويسركان و بروجرد، هوشجان شهر كرد، هوشدان هرمزگان، و نيز به معني سرا و حياط خانه در كردي و لري و نيز به صورت اوشو owsho به همين معني در آباده است. اين هوش نيز همانست كه در انگليسي هاوس خوانده ميشود و جالب اين است كه بدانيم به همين تلفظ ِ انگليسي آن نيز دو روستا در مشهد و فردوس خراسان داريم .
واژه ی هان با تبديل ن به م به صورت هام يا هوم home انگليسي درآمده كه همان خانه است و در ايران نيز در هومدان چاه بهار، هومه بروجرد و هومان اصفهان برجاي مانده است .
باز و به ف تبديل ميشود و وان را به فان دگرگونه ميسازد و فان به معني جايگاه در گيفان بجنورد ديده ميشود و باز فان به فون تغيير شكل ميدهد كه در تيسفون باستاني برجاي مانده است .
باز ك تبديل به غ يا ق ميشود و كان را به غان يا قان بدل ميسازد و اثرش در گيرفان سيرجان، دامغان، نوغان فريدن و مشهد، وَرَ قان تهران، سلمقان بجنورد و وَزرَ قانِ ميانه و اهر ديده ميشود.
باز دان به دين مبدل ميشود و دين به معني جايگاه در خوردين تهران، وردين اهر (وردين بالا و وردين پايين)و وركندين بيرجند وجود دارد.
دان به دون تبديل ميشود و دون در زبان ارمني به معني خانه است و نيز در بسياري از گويش هاي ايراني دون به جاي دان به كار ميرود، چون قندون، نمكدون … و نيز خاردون سيرجان و جيرفت .
ران نیز به رام دگرگونه ميشود. مانند در رامهرمز = شهر هرمز، رامشیر، رامجرد شيراز، رامجون سيرجان و راميان گرگان
باز رام به روم يا رم تبديل ميشود كه در سميرم، تارم (طارم)، رُمان سيرجان و رُمك تنكابن ديده ميشود و اين همان room انگليسي به معني اتاق است !
پیش از آن که نشان دهیم که واژه ی «کرمان» جمع كرم نيست و پسوند آن مان به معني جايگاه و ميهن و جاي ماندن است .لازم است که به گونه اي كوتاه به بررسي برخي نام شهر هاي ايراني بپردازيم كه بنا بر ظاهرشان برای آن ها معنايي ای تصور كردهاند .
از نام هاي مشهور يكي همدان است كه بنا به ظاهر، آن را همه دانا يا همه دان معني ميكنند كه نشانه از دانايي همه مردمان است. اما ميدانيم كه آن نام در آغاز هگمتانه بوده است و به مرور روزگار به همدان تبديل شده است .
ديگر نام تبريز است كه ظاهرن از تب و ريز تشكيل شده است و افسانهها ساختهاند كه يكي از زنان خلفا تب داشته و تبش در اينجا ريخته است و بدين روي اينجا را تبريز ميگويند !
استاد دانشمند يحيي ذكاء در گفتاري دل پسند روشن ميدارد كه اين واژه در اصل گرمرود معني ميدهد و چون گفتار ايشان تا آن جا كه من ميدانم هنوز در جايي به چاپ نرسيده است، از داخل شدن به جزييات آن خودداري ميكنم .
بسياری از اين نام ها هست كه ظاهر آن ها معني را دگرگون ميسازد، مثل رقاصان گناباد كه آن را رقصندگان و بازيگران معنی کرده اند، اما روشن است كه اين نام ” رَغاسان ” است که در آن سان همان پسوندی است كه پيش از اين در معنی مکان ديديم و ” رَغ ” در زبان اوستائي فروغ و روشنائي است و بر روي هم جايگاه فروغ و روشنائي معني می دهد.
ديگر دامغان است كه به ظاهر جمع مغ است، اما چون این نيست و غان همان پسوند كان به معنی جايگاه می باشد.
ديگر، نام ماهان كرمان است و پيش از اين نيز گفته شد و پسوند آن هان است و واژه جمع ماه نيست زيرا كه يك ماه بيشتر نداريم .
از اين مثال هاي كوتاه به خوبي ميتوان پي برد كه كرمان نيز چون آن كه در كارنامه اردشير بابكان آمده است جمع كرم نيست و پسوند آن مان به معني جايگاه و ميهن و جاي ماندن است .
ميهن در اوستا مَئِيثَنَ (maēthana) آمده است و به گونه پسوند در نام برخی شهرها ديده ميشود. از آن جمله نام باستاني شهر خمين است كه هومئيثن به معني ميهن خوب يا ميهن نيك و جايگاه نيكو است.
همين واژه به صورت ميتن در فرميتن كرمان برجاي مانده است و با تبديل ت به ه به صورت مئيهن و ميهن درآمده است كه بيشتر با مان همراه است . فردوسی می گوید:
كه شاه جهان است مهمان تو / بدين بينوا ميهن و مان تو
ميهن و مان نيز جايي است كه پس از كندن و كرتن و كردن و ساختن در آنجا مينشستهاند و ميماندهاند و معني نشستنگاه و اقامتگاه دارد و مان بخش دوم واژه كرمان را تشكيل ميدهد(١۰) و در اين جا به سخن آغاز اين گفتار برگرديم كه كرمان نيز مانند بسياري از نام هاي ايراني از دو بخش برآمده است و اکنون که معنی بخش پاياني آن را دانستيم، ميبايد به معني آغازين آن بپردازيم !
اين کار را با آوردن جدولی از نام اماکن که با كوران كه نام چهار روستا در سراوان ،اروميه، شهركرد و مهاباد است آغاز می گردد انجام می دهیم : (و اكنون ديگر به خوبي ميدانيم كه كوران جمع كور نيست)
كوران در سراوان، اروميه، شهركرد و مهاباد
كوشان در ايرانشهر
كوگان در خرم آباد و بندرعباس
كوزان در فومن
كوسان در مشهد
كويان در آباده
كوتان در بيجار
كوجان در اصفهان و اهر
كوخان در سقز
كولان در كرمانشاه، خوي و سنندج
كوهان در شاهرود، اصفهان و دماوند
كوه گان در سراوان، كوهوگان در جيرفت !
بررسي اين جدول آشكار ميكند كه همه ی اين نام ها در پيشوند كو يا كوه مشتركند، زيرا كه كوه و كو دو تلفظ از يك واژهاند، چون آن كه شاه و شا(١١) و بنابراين تمام نام هاي اين جدول يك معني دارند و آن زيستگاه يا جايگاهي برفراز كوه است .
كوه – گر
در اوستا دو واژه براي كوه هست : يكي كئوف (kaōfa) به دبير اوستايي kaofa كه آن به معني كوه يگانه، يا كوهي مخروطي و كله قندي است.(١۲) اين واژه در پهلوي كهن به صورت كُوپ (kōp) به دبيره اوستايي در آمده است كه هنوز در چند واژه صورت كهن خود را نشان ميدهد :
١. كُپه : كپه خاك يا سنگ كه كوه كوچك خاكي يا سنگي باشد .
۲. شيرِ كُپي : در شاهنامه از شيري به نام شير كُپي نام برده ميشود كه برخي آن را با ( با فتح ك ) ميخوانند و درست نيست و اين همان شير كوهي است كه كوچك تر از شير دشت است و اكنون نيز در برخي جاهاي جهان زندگي ميكند. اين شير خطرناك به دست بهرام چوبينه در توران كشته شد.
٣. لاله كُپّي : نام ايراني شقايق(١٣)است كه در نيشابور هنوز به صورت لَلَ كُپي (lala-koppi) به زبان ميآيد. كه تلفظ عمومي آن در ايران، لاله كوهي ميباشد .
همين واژه در پهلوي به گونه ی كوف (kōf) درآمده كه هنوز بر نام شهر كوفه زنده است(١۴)
واژه ی دومی كه براي كوه هست، گئيري (gairi) به دبيره ی اوستايي gairi كه براي سلسله كوه يا رشته كوه به كار ميرفته است .
اين نام در پهلوي به گونه ی گَر درآمده و در واژه ی پيشخوارگر يا كوه پتيشخوار برجاي مانده است. واژه
ديگري كه اين نام را در خود دارد گرشا يا گرشاه است كه لقب كيومرث باشد، زيرا كه كيومرث پادشاه كوه نيز ناميده ميشد .
چون ر قابل تبديل به ل است، اين واژه را گلشاه نيز ميخواندند كه برخي از نويسندگان آنرا با كسر گاف خواندند و چون آن را به عربي ترجمه كردند ملك الطين شد، باز آن كه درست با فتح گاف است كه ترجمه ی عربي آن ملك الجبل است .
نام ديگری بر شهر ديگری در ايران هست كه مؤيد اين سخن است، و آن گلپايگان باشد . امروز ما بهر نخست اين نام را گُل ميخوانيم اما روشن است كه آن نيز گَل به فتح گاف بوده است و در همه كتاب هاي جغرافيایی قديم كه به زبان تازي نوشته شده آن را با فتح گاف ضبط كردهاند. و گَل همان گَر است و اكنون نيز چند روستا و شهر در ايران هست كه نام گَر را همراه خود دارند چون :
گردنه به معني كوه يا فراز كوه
گرنيه در نيشابور
گريگان در مشهد
گريوان در بجنورد
گركان در اراك و خرم آباد
گريفان در سيرجان
گرگان در كرمان
خوشبختانه با نام گركان زادگاه شيخ ابولقاسم گركاني همه آشنايي دارند و هنوز با فتح گ (و حتي فتح ر garakaan) خوانده ميشود و از آنجا كه گَر تبديل به گَل ميشود چند نام ديگر را كه با گَل آغاز ميشود با هم بخوانيم :
گل زاه در خوي
گلپايگان
گل وان در اروميه
گله سرخ در بروجرد
گله كلا در ساري
گل يان در قوچان، تويسركان، سنندج، شيراز و شاهي
گل چال سر در ساري
با مقدمات پيشين، اکنون دريافت معني اين نام ها براي ما روشن است. با اين حال اشاره ی ديگری نيز به يكي دو نام از اين گروه را بايسته ميدانم .
نام گله سرخ، نشان از كوه سرخ ميدهد، زيرا كه هيچ گله ای از گاو و گوسفند در جهان سرخ نمي باشد .
بنابراين گله كلا نيز قلعه ای بر فرازكوه است نه جايگاه گله ی گوسفند، زيرا كه در ايران باستان همه ی روستاها گله اي نيز داشتند !
گاف، سبك شده ی كاف است و بنابراين كل (با فتح ك) گونه ی ديگر و كهن تری از گَل است كه به جست و جوي آن در برخي از نام ها در ايران ميپردازيم :
كل وان در خوي و اردكان (اين نام را با گل وان در اروميه بسنجيد)
كله گاه در بهبهان (با گله سرخ در گله كلا بسنجيد )
گله گاه در ميانه
كليدر(١۵)در نيشابور
سن كليدر در نيشابور
كليمان در تالش
كليگان در آمل
كله گراز در پشتكوه كه نمي تواند كله ی گراز يا سر گراز باشد، بلكه كوه گراز است .
كله سرا در تالش
كله سر در اردبيل، همدان، زنجان و قزوين كه بي گمان سر كوه یا بالاي كوه معني ميدهد .
كله پشته در تنكابن كه پشته و كوهي است .
و از همه بالاتر كل بلند در تويسركان كه معني كوه بلند را ميدهد .
و اكنون نیز نوبت به كله قند ميرسد ! و اين لقب قندي است كه چون كوه ميباشد. و گر نه، سر قند از آن بر نمي آيد، زيرا كه به بخش پايين آن نيز ته كله قند ميگويند (١۶)
اكنون به زبان هاي فارسي باستان (سنگ نوشتههاي هخامنشي و اوستا) بازگرديم كه در اين زبان ها حرف ل وجود ندارد و همه واژههايي كه بعدها با ” ل ” در زبان پهلوي يا فارسي و كردي و بلوچي و ارمني … آمد، در آن زبان هاي دور، با « ر» آمده است، پس واژه ی كَل در زماني كهن تر كر (با فتح كاف)
بوده است كه از آن نيز ميتوان در نام چند جاي ايرانشهر نشان يافت :
كرزان در تويسركان (با گل يان در تويسركان بسنجيد )
كركان در اراك، ملاير و بندر انزلي
كرگان در هرمزگان، تبريز، اردبيل و خرم آباد
كريان در كرمانشان و هرمزگان (با گل يان تويسركان بسنجيد )
و بالاخره كَرمان ! به معني شهري بر فراز كوه يا ميهن كوهستاني .
در زبان پهلوي اين نام به دو گونه ی كَرمان (١۷) با فتح كاف و كيرمان(١۸)با ياي مجهول آمده است، اما به دليل افسانه ی دروغي كه در كارنامه دروغ اردشير بابكان آمده، و اين شهر زيبا و آرام را مسكنِ كرمِ
دروغين معرفي كردهاند، كم كم تلفظ كَرمان با فتح كاف فراموش شد و ِكرمان با كسر كاف مشهور گرديد كه هم اكنون نيز چون این است. اما روشن است كه دو گونه تلفظ پهلوي اين واژه به دلیل افتادن يكي از آواها در واژه ی اوستايي ( گئیر ) است :
نخست : كرمان karmān که درآن آواي « اي» از ” گَئير ” افتاده است .
دوم : كيرمان kirmān كه در آن آواي « اَ» از گئير افتاده است.
براي گونه ی نخست، شاهد ديگری در ايران داريم و آن نام كوه كركس است كه با فتح «ك» خوانده ميشود. برخي براي معني نام كركس بنا را بر ظاهر آن گذاشته و ميگويند كه اين كوه جايگاه كركس پرنده ی گوشتخوار بوده است، باز آن كه روشن است كه كركس در همه جاي ايران و جهان هست و نه تنها در يك كوه.
پس بخش آغازين اين نام، یعنی كر همانست كه در گر و گرشاه و پتيشخوارگر ديديم كه خود معني كوه را دارد و اگر بخش دوم آن، یعنی كس كه در گذشته «كِه» خوانده ميشده است به معني كه و كوچك باشد، كوه كركس را با كوه بزرگي در نزديكي آن سنجيدهاند. ( و اگر كس در اين واژه همان كث در نام اخشيكث (شهري از استان خراسان شمال) باشد، بايد به دنبال آن رفت و اين جا جاي پرداختن بيش تر به آن را نداريم ).
براي گونه ی دوم مثال هاي فراوانی برای تبديل گ به س هست كه « گير» را به گونه ی سير در ميآورد و شگفتا كه سير به معني كوه در اين نام ها نيز ديده ميشود :
سيروان در بيجار كردستان
سيروان در بيرجند
سيرگان در چاه بهار و سروان
سيركن در اراك
سيرجا در چاه بهار
و بالاخره سيرجان كه درست به معني كرمان است با تلفظي ديگر !
و اين سير همان است كه در گرمسير، كوه گرم( قشلاق) و سردسير، كوه سرد(ييلاق) برجاي مانده است .
در زبان هاي ايراني ” اي ” قابل تبديل به “آ ” است، مثل واژه هاي قير و قار، افتيد و افتاد، كوجي و كجا و . .. . و به پيروي از اين قانون ِ تبديل است كه ” سير ” به معني كوه در زبان ارمني به گونه ی ” سار ” خوانده ميشود و سار در ارمني به معني كوه است و همين سار است كه به گونه ی پسوند در كوهسار نيز به زبان ميآيد و نام گرمسار به عنوان شهري در كنار كوه گرم هنوز اين پسوند را در خود نگاه داشته است.
سير نیز به شير بدل ميشود : در «شيران بر آفتاب» شهر كرد (كوههاي آفتاب رو )، شيرك (كوهك) بيرجند، شيروان درست به معني كرمان، و نيز نام كهن گواشير، شيرآهن (كوه آهن) بندرعباس و شیرپلا در تهران.(١۹)
سير به جير بدل ميشود و در نام جيرفت ديده ميشود
و جير به جار : در روستاي جار اصفهان، جاران رشت، جارو (كوه كوچك) در تهران و اهواز .
جار به چال : در كلك چال، سير چال، توچال تهران (قلههاي شمال تهران )، كپور چال بندر انزلي و شالينگ چال بابل، چالوس (كه تنها شهر كناره درياي مازندران است كه كنار كوه قرار دارد) چاله زرد مشهد، چاله سياه اهواز، چال دره شاه آباد و به ويژه گردنه و كوه مشهور چالان چولان بروجرد(۲۰)
بازگرديم به واژه كر :
در زبان هاي ايراني كاف، نرم نرمك به گاف تبديل شده است مثل : لشكر، لشگر و سك، سگ و پروانكان و پروانگان … و چون واژه ی كر در نام شهر کرمان هنوز به گر تبديل نشده است ميتوان داوري كرد كه اين نام كهن تر از دوراني است كه زبان اوستايي در ايران رواج داشته است و تمدن و فرهنگ كهن ِ پيش اوستايي ِ آن بر تپههاي خبيس آباد (شهداد)، ابليس و يحيي، نشانه ی اين كهنسالي و ديرينگي است و چه بسا كه درآينده تپههاي باستاني ِ بيش تر با تمدن و فرهنگ كهن تر نيز در اين بخش از ايران زمين پيدا شود ! اين قدر هست كه در تپه يحيي نشانههاي خطي يافت شده است كه چهارسد سال از كهن ترين خط سومري كهن تر است و باستان شناسان تيزنگر را وامي دارد كه به افسانه اي كه غربيان پيرامون پديد آمدن خط در سومر پرداختهاند ژرف تر بنگرند !
اينك جاي آن دارد كه به نوشته تاريخ نويس بزرگ كرماني افضل الدين ابو حامد كرماني كه وقايع سده ی هشتم كرمان را نوشته است بنگريم : « نوبت دولت سامانيان، ابوعلي الياس را كه از عيار پيشگان خراسان بود به كرمان فرستادند و وي سي و هشت سال متصرف كرمان بود و باغ شيرگاني بالياباد، سراي اندرونا را بنا كرد و خندق «قلعهء قره» و «قلعه نو» و بعضي از بناهاي كهن از بناهاي اوست ».
بررسی اين سخن نشان ميدهد كه دو قلعه در كرمان بوده است. يكي تازه ساخته به نام قلعه نو و ديگري قلعه اي كه از گذشته باقي بوده است به نام قلعه ی كهن. اين قلعه ی كهن در سخن، نخست با نام قلعه قره آمده است و واژه قره در اين نام، قراي تركي به معناي سياه نيست زيرا كه اگر چون آن بود قلعه ی مقابل آن ميبايستي آق قلعه يا قلعه سفيد ناميده شود و اين قلعه قره ، چيزي جز قلعه ی كر (با فتح
كاف) نمي تواند باشد، زيرا كه در زبان كرمانيان نيز چون كردستان و افغانستان و برخي جاهاي ديگر ايرانشهر آوايي ميان ك و ق از گلو درمي آيد كه اين دو را به هم نزديك ميكند و قلعه كر كه در گذشتههاي دور ساخته شده، قلعه اي است كه بر فراز كوه ( يا كر ) ساختهاند !
افضل كرمانی در اين سخن، از باغ شيركاني نيز نام ميبرد كه گونه ی ديگری از سيرگان و سيرجان است، باز به همان معني. کرمان ( یعنی میهن کوهستانی ) است. (۲١)
و اكنون بايد ديد كه فردوسي از یک بناي كهن در كرمان چه گونه ياد ميكند ؟
يكي دژ بكردند بر تيغ كوه / شد آن شهر با او، همه همگروه
و اين همان دژ كهن است كه از فراز كوه خاموش به شهر امروز كرمان مينگرد و در نگاه خاموشانه اش هزاران رمز و راز و هزاران غم و درد و سوز و گداز نهفته است !
░░░░░
پی نوشت ها :
١- اندرز به معني وصيت امروز است و در پهلوي به گونه »هندرز» به همين معني به كار رفته است. در شاهنامه نيز اندرزها همواره در هنگام مرگ كسان صورت ميگيرد. اما چون اندرز همواره با پند همراه بوده است، امروز نیز به معني پند به كار ميرود.
۲- شتريستاني سمركنت راد كايوس اي كواتان بون فركنت. سياوخش اي كايوسان بفرجامنيت : یعنی شهرستان سمرقند را كاووس پسر قباد پي نهاد ( پي کند ) و سياوش پسر كاووس به پايان رسانيد .
٣- نگاه كنيد به يشتها، بند آخر رشن يشت و نيز زروان سنجش زمان در ايران باستان برگ ١۰۸.
۴- در اين جا روشن ميشود كه نام ماهان كرمان جمع ماه نيست .
۵- آمارگران اين واژه را به صورت سبحان عربي نوشتهاند.
۶- جالب توجه است كه ويل نيز همچون كن و كنت و كانتري در انگليسي و فرانسه به معني شهر، روستا، و خانه به كار ميرود .
۷- (ارد) نام بيست و پنجمين روز ماه و نيز نيرو ی حافظ خانواده و عفت عمومي است كه در اوستا (اشي) در پهلوي (ارت) در ارمني (استغيك) خوانده ميشود .
۸- مقايسه اردستان، اردويل، اردهال (در ارمنستان) و اردهال كردستان. همه آشكارا نشان ميدهد كه اين همه (جايگاه ارد) است و اكنون اگر ميخواهيد بدانيد كه چه كسانی سال ها كرسي نشين و راهنماي فضل و دانش در اين كشور بودهاند به معني سازي واژه اردهال در كتاب ايرانويج نوشته ی بهرام فره وشي یرگ ١۸ بنگريد ” واژه اردلان را ميتوان به صورت كهن تر آن artalaan بازسازي كرد : art- araan و معني آن ايران مقدس می باشد “
۹- دو واژه ی هُول وهُوش فارسي است كه به شيوه عربي نويسي برخي واژهها مثل طوس و طشت و طهران (توس ،تشت ،تهران) هر دو با ح و به صورت حول و حوش در آمده است. اين دو واژه در هيچ يك از فرهنگ هاي عربي معتبر ريشه ندارد و بهتر است كه همان هول و هوش نوشته شود. واژه نخستين يعني هول در خراسان به گونه هَولي يا هَولو به معني حياط است و در لري و كردي و آباده نيز هُوش و اُوشو به همين معني حياط است. در بختياري هال و هوش يا حياط و هوش با هم گفته ميشود .
اين كه چه طور از يك واژه فارسي مثل هول جمع حوالي ساخته شده در عربي نظير فراوان دارد مثلن واژه ی فرعون كه از آن تفرعن و متفرعن برآمد. يا واژه يوناني فيلوسوف كه در عربي فيلسوف شده و ازآن فلسفه و تفلسف و فلسفي بر آمده است و مثال در اين باره فراوان است .
١۰- دكتر باستاني پاريزي نيز در وجه تسميه كرمان به همين جا رسيده است كه اين واژه از دو بخش تشكيل شده است كه بخش دوم آن (مان) است. خوشبختانه وي پس از شكافتن واژه، جاي براي روشن شدن بخش اول كرمان بازگذاشته و گفته است كه تا پيش آمدن معني روشن تر، فعلن اين معني را ميپذيريم (معني پيشنهادي ايشان )
١١- واژه ی شاه در زبان پهلوي (شا) تلفظ ميشود چون آن كه در نيشابور و بسياري از گويش هاي خراسان و ديگر جاهاي ايران.، كوه نيز در گفتار بسيار مردمان ايراني (كو) تلفظ ميشود .
١۲- به زودي در باره كله قند و اين كه چرا به اين نوع قند كله قند ميگوييم سخنی خواهيم داشت .
١٣- – بسياري از واژهها از مغولي به فارسي راه يافته است كه ظاهر فارسي نيز دارد مثل (پرچم) كه دم گاو تبتي است و مغولان آن را به نوك نيزههاي خويش ميزدند و زوزه ی گرگ ميكشيدند و يورش ميبردند. معادل فارسي يا ايراني پرچم (درفش) است. پرچم تا سده ی ششم در ادبيات فارسي ديده نشده و با آمدن تيرههاي غز و سلجوق و … اين واژه نيز در ادب فارسي پيدا شد ولي به همان معني دم گاو تبتي. سعدی می گوید:
اگر آدم همين بالا و ريش است / به نيزه نيز بر بسته است پرچم
ديگر از واژههاي معروف امروز كه از زبان مغولي و تاتاري به ايران آمده چاقو و قيچي است كه چون (چ) در خود دارد شکل فارسي به خود گرفته در حاليكه واژه ی چاقو در تمام زبان هاي ايراني كارد است و دو واژه برابر قيچي داريم : يكي قيچي كوچكی است كه به كارهاي خانگي ميآيد و نام آن (ناخن ويراي) است و ديگري قيچي بزرگی است كه براي بريدن پارچههاي كلفت يا بريدن پشم گوسفندان به كار ميرود و آن (دو كارد) است. واژه ی دوكارد هنوز در ميان گوسفند داران كاربرد دارد اما (ناخن ويراي) فراموش شده است .
شقايق نيز از اين دسته نامها است كه از زبان مهاجمان مغول و تاتار به زبان فارسي آمده و برابر ايراني آن لاله كوهي است كه كوچكتر از لاله دشتي باشد .
١۴- براي آگاهي بيش تر درباره ی اين نام ايراني به تاريخ بلعمي و طبري نگاه كنيد كه هنگامي كه سربازان عرب در تيسفون به دليل هواي نمناك آن بيمار شدند و گزارش به خليفه دوم رسيد، دستور داد كه معماران ايراني در جايي كه هوايي نزديك به هواي باديه داشته باشد شهري بسازند که روستايي به نام كوفه را در خاك ايران براي آن كار برگزيدند كه كنار كوهي بود و همان نام را داشت.
١۵- اين كليدر همان بهشت زيبايي است كه اين روزها کتابي از دولت آبادي بنام آن منتشر شده است و دره اي بس زيبا است كه تپه اي خشك جلو آن را پوشانيده است. به طوری كه از ميان دشت گسترده (ميدان) آن دره را نمي توان ديد و به همين دليل بود که سپاهيان چنگيز هنگام عبور از آن دشت، كليدر را نديدند و آنجا را نيز چون ديگر جايها تباه نكردند. مردمان كليدر به زبان فارسي دري نيشابور باستان سخن ميگويند. نام كليدر نيز به همين روي گذاشته شده است كه آن جا دروازه ی كوه بينالود از سوي غرب است .
١۶- سال ها پس از اين سخنراني آقاي عباس خالقي نزاد به من نامه نوشتند که در کرمان کوهي بنام کَل اَلّا هست که کوه شاهين (عقاب) بوده باشد ( کلي = کوه، و اَلّا = شاهين ) بنده از ايشان سپاس گزارم.
١۷- فرهنگ پهلوي چاپ دوم ١٣۵۲، برگ ۲۵۸
١۸- همان، برگ ۲۶۸
توجه به دو گونه از تلفظ شروان و مقايسه آن با دو گونه نام كرمان جالب است :
شروان شيروان
كرمان كيرمان
١۹- جاي آن دارد كه در اين جا نام شيراز آورده شود كه آن نيز شهري در كنار كوه است و بدين روي شيراز ناميده ميشود .
۲۰- اگر بخواهم همه گونههايي را كه از اين دست واژهها به معني كوه، در جاي جاي ايران زمين بر نام روستا و شهرهاي ايران هست، بياورم سخن بسيار گسترده ميشود و در خورد اين گفتار نخواهد بود و تنها در اين جا اشاره اي به گستردگي اين درياي موج خيز زبان هاي ايرانی ميكنم و خواننده را هشدار ميدهم كه به خود بينديشد كه اگر در درازناي يك هزار سال، تغييري بر يك واژه، مثلا كرمان پديد نيامده است، پس ميبايد چند ده هزار سال بر دامنه ی اين زبان عظيم گذشته باشد، گه می توانیم اين همه تغيير و دگرگوني را در امواج در هم آويز و خيال انگيز آن ببينيم !
۲١- استان كرمان بيش از هر جاي ديگر نام هاي همراه با كوه دارد و آن هم بدين روي است كه كرمان را بيش از هر جاي ديگر ايران كوه پوشانيده است و بلند ترين مجموعه ی قلهها را در اين بخش از ايران زمين داريم و جالب است كه بدانيم خود شهر كرمان بر بلنداي ١۸۰۰ متري از رويه ی دريا قرار دارد ! در سمينار كرمان شناسي ماكتي از استان كرمان ديدم كه به خوبي نشان ميدهد كه نام ميهن كوهستاني بر اين استان برازنده است زيرا كه سرتاسر آن را كوه پوشانيده است و اگر گردانندگان سمينار عكسي از آن بگيرند و در كنار اين گفتار به چاپ برسانند، همگان خواهند ديد كه نياگان ما چه گونه نام ها را با دليل و تعميق بر جايها مينهادهاند .
دکتر فریدون جنیدی/ از بنیاد نیشابور