چندی پیش آنگلا مرکل –صدراعظم آلمان از سال ۲۰۰۵ تاکنون- در گفتوگویی هرگونه تصمیم برای حضور دوباره در قدرت در پنجمین دور پیش رو از سال ۲۰۲۱ را به شدت رد کرد. چندی پس از این بود که مردم آلمان به بالکنهای خود رفتند و ۶ دقیقه مرکل را تشویق کردند. رهبری که در ۴ دوره متوالی صدارت خود به گونهای عمل کرد که اورا «قدرتمندترین زن جهان»، «رهبر واقعی اتحادیهی اروپا» و یا «رهبر جهان آزاد» خواندند. از سوی دیگر، دیگرانی هم هستند که به برخی سیاستهای او انتقاداتی دارند و یا حتی او را سیاستمداری پوپولیست میدانند؛ اما از آنگلا مرکل که امروز خودخواسته قصد ترک قدرت را کرده چه درسهایی میتوان گرفت. گفتوگوی انصاف نیوز با علی ماجدی در این مورد را در ادامه بخوانید:
ماجدی دربارهی درسهایی که میتوان از درقدرت بودن و کنارهی گیری مرکل گرفت چیست، به انصاف نیوز گفت: آنها که سیاستمداران عاقلی هستند سعی میکنند به موقع از قدرت کنارهگیری کنند. شینزو آبه در ژاپن کمی که کسالت پیدا کرد براحتی کنار رفت؛ خانم مرکل به این جمعبندی رسیده است که علیرغم اینکه اکثریت همحزبیهایش باتوجه به شرایط کنونی علاقمندند در قدرت بماند، اما ترجیحش این است که در پوزیشنی که الان هست -توانست موضوع مهاجرت را بهنحو مطلوبی روی خطی قرار دهد که اکثریت با آن موافق هستند- میخواهد از قدرت کنار رود. اینها درس مهمی است.
من الان نمیدانم که نظر اکثریت حزب CDU چیست، ولی نظام حزبی یک ویژگی اصلی دارد که بنظرم برای یک حکمرانی خوب لازم است؛ کشورهایی که حزب محور هستند، به سمت حکمرانی میروند که در آن انسانهایی که با استعداد هستند و قابلیتها و شایستگی بیشتری دارند به قدرت برسند. چون اکثر احزاب بخش جوانان دارند و وقتی شروع به کار میکنند، کسانی را که نشان میدهند توانایی و شایستگی مدیریت دارند بالا میآیند؛ یعنی دولتها همگی دولتهای نخبهگرا هستند. این مهمترین ویژگی دموکراسی متکی بر احزاب است. چون احزاب میخواهند در قدرت بمانند سعی میکنند کسانیکه در داخل حزب هستند و به کار سیاسی و حکمرانی علاقمندند را شناسایی کنند و اگر استعدادی هست رشدش دهند و در زمانیکه فکر میکنند حزب با حاکمیت یک نفر دارد تضعیف میشود از خود آن آدم میخواهند که داوطلبانه کنار رود.
وقتی میبینند فرد دیگر آن محبوبیت را ندارد –حتی مثل تونی بلر در انگلستان- از او میخواهند کنار رود و شخص دیگری میآید که حزب بتواند حاکمیت خود را تثبیت کند. این نکتهای بسیار بسیار مهم است و فقط هم مخصوص آلمان نیست. کمابیش در کشورهایی که دموکراسی حزبی غالب است همواره این وضعیت را میبینید.
حال بعضی وقتها کسانیکه نخبه و دارای استعداد هستند به سطح ریاست حزب و بعد به صدر اعظمی، نخست وزیری و یا حتی در نظامهای ریاستی به ریاست جمهوری میرسند، که البته در این موارد محدودیت دو دورهای وجود دارد؛ حزب اینها را تقویت میکند. در کشورهایی با نظام پارلمانی که میتوانند سه یا چهار دوره هم بمانند، ولی بالاخره این دوره تمام میشود و ما سراغ نداریم حتی در آلمان که کسی بیش از چهار دوره در این قدرت باقی مانده باشد. در ریاست جمهوری هم که کلا محدودیت دو دوره در همهجا هست. لذا این حکمرانی نشان دهندهی یک نوع جایگزینی معقول، ماندگاری حزب و نخبهگرایی است. دولتها، دولتهایی نخبهگرا هستند.
در کشورهایی که این سیستم بر آن حاکم نیست معلوم نیست که وقتی افراد به قدرت میرسند آیا واقعا نخبه هستند؟ و بعد هم که میخواهند برای همیشه و مادامالعمر باشند؛ ما کشورهای زیاد اینچنینی را حتی در اطراف کشور خودمان هم داریم. این ویژگی باعث میشود بسیاری از کسانی که نخبه هستند و میتوانند در مواقع لازم به کشورشان کمک کنند، عملا حذف شوند.
ماجدی در پاسخ به این سوال که «کدامیک از دیدگاهها درمورد مرکل به واقعیت نزدیکتر است؟ دیدگاههای انتقادی نسبت به سیاستهای بینالمللی، داخلی و اقتصادی او و یا آنها که او را یکی از موفقترین و پاکدستترین سیاستمداران؟» گفت: این سوال هم آسان است و هم مشکل؛ به این تعبیر که میشود هر شخصیتی را از زاویهی نگاه یک گروه یا یک فرد مورد ارزیابی قرار داد. اما اگر درمجموع بخواهیم یک نظر بیطرفانه ارائه دهیم میتوان گفت کموبیش در حدود ۱۶ سال –یعنی ۴ دوره- ایشان صدراعظم آلمان بوده است. در خود آلمان هم شاید به این شکلی که این دونگاه ارائه شده بحث و نظر نباشد؛ اما خب برخی به سیاستهای خارجی یا داخلی ایشان نقدهایی دارند و برخی هم درمجموع ایشان را خیلی موفق میدانند؛ اما اگر بخواهیم واقعنگر باشیم، ایشان زنی قدرتمند و سیاستمداری برجسته است که توانسته بعد از هلموت کوهل یک رکورد شانزده ساله –یعنی چهار دوره را- به ارمغان آورد.
تقریبا تمامی دولتهای آلمان دولتهای ائتلافی هستند. در دولتهای ائتلافی معمولا علاوه بر حزبی که در مجلس اکثریت را بدست میآورد و صدراعظم را معرفی میکند، با یک یا دو حزب دیگر که اقلیت هستند ائتلاف میکنند، به این خاطر که بالای ۵۰ درصد نمایندگان مجلس را داشته باشند.
میتوانم سیاستهای خانم مرکل را در سه بخش تبیین کنم، یکی مسائل سیاست داخلی است، دیگری سیاست خارجی است و در آخر هم اقتصاد کشور بطور کلی است.
در بخش سیاست داخلی مرکل بیشتر معروف بوده است که مستمع خوبی است؛ بیشتر گوش میداده تا اینکه صحبت کند. ویژگی دومش این بوده است –حال یا میتوان آن را نقطه مثبت دانت و یا منفی- اما معمولا درمورد مسائل و مشکلات داخلی اجازه میداد نظرات مختلفی جمع شود و ایشان نظر اکثریتی که با حزب و حزب ائتلافیاش سازگار باشد و نظر مردم باشد را تجمیع میکرد و باتوجه به آنها موضع میگرفت. یعنی درمورد مسائل و سیاست داخلی هیچوقت شتابزده تصمیمگیری نمیکرد و ابتکارعملی بخرج نمیداد. این هم یک ویژگی دیگری است از سیاستمداری که میداند و میفهمد که چگونه با نظرات عمومی مردم خودش را سازگار کند، تا اینکه بخواهد خود ابتکار عملی بخرج دهد و موضعگیری کند و بقیه را به مخالفت وادارد و نظریهی اکثریت در آن تصمیم دیده نشده باشد. یکی از رموز موفقیت ایشان در سیاست داخلی این نکته بود.
شاید برای اولین بار ایشان ۲-۳ سال پیش در موج مهاجرت ابتکار عمل بخرج داد و استقبال کرد از اینکه «باید بخشی از مهاجرینی که در سختی و جنگ بودهاند را بپذیریم. بویژه اگر ناشی از جنگ و در افغانستان و سوریه و… باشد.» لذا در یک بازه زمانی کوتاهی جمعیت مهاجری که از افغانستان و سوریه به آلمان آمدند بسیار بسیار گسترده بود و این سیاستی بود که در داخل آلمان مورد چالش زیادی قرار گفت و حتی از طرف بعضی همکاران خودش در حزب “CDU” و حزب سوسیال دموکرات موتلفش و همچنین از احزاب مخالف مورد انتقاد قرار گرفت؛ ولی مرکل باز هم این هنر را داشت که علیرغم پیشتیبانی از این سیاست، بتدریج از آن فاصله گرفته و بازهم نظر اکثریت را اعمال کند و تعدیل شدهی این سیاست را اجرا کند. خیلی آرام و متین این سیاست را بتدریج تغییر داد.
البته برخی معتقدند این سیاست باعث شد حزب جانشین برای آلمان که بالاخره یک حزب تقریبا تندرو –برخی میگویند نزدیک به فاشیستها (البته حرف دقیقی نیست و نمیتوان اینگونه گفت)- ولی بهرحال یک حزب سوپر ملیگرا در داخل آلمان دارد قدرت میگیرد و انتظار هست در انتخابات پیش رو -همین سال ۲۰۲۱- این حزب به ردهی دوم بیاید، حتی احتمال ردهی اول هم هست اما ردهی دوم و سوم تقریبا قطعی است. میگفتند نتیجهی سیاستی بود که خانم مرکل باعثش شد و از همین جهت مورد نقد قرار دادند. ولی بهیچ عنوان ایشان را نمیتوان سیاستمداری پوپولیست دانست. اصلا بنده قبول ندارم که سیاستهای خانم مرکل سیاستهایی پوپولیستی باشد.
سیاستهای پوپولیستی مربوط به احمدی نژاد و یا همتایش در امریکا بود. ایشان را بهیچعنوان نمیشود به این صفت موصوف کرد، اتفاقا خانم مرکل بسیار سیاستمدار عمیق و ژرفی است؛ ولی معلوم شد که اگر خودش بخواهد در مسائل داخلی ابتکاری بخرج دهد –قبل از اینکه نظراتی داده شود- نتوانسته است موفق باشد. برخلاف آقای شرودر که صدر اعظم قبلی بود و او هم حدود ۸ سال از حزب سوسیال دموکرات حاکم بود و در مسائل داخلی سیاستمداری مبتکر بود و سعی میکرد این سیاستها را با نظر خود و مشاورینش اعمال کند؛ ولو اینکه با مخالفت روبرو شود. خانم مرکل این کار را نمیکرده و سعی میکرده نظر عموم تامین شود. لذا این نوع سیاست داخلی با نگاه به اکثریت مردم باعث شده که خانم مرکل به مدت ۱۶ سال در سمت صدراعظم باقی بماند.
در مورد سیاست خارجی میتوانیم بگوییم تا قبل از ترامپ، آلمان بیشترین مدافع اتحادیهی اروپاست و من به جرئت میتوانم ثابت کنم که چرا این سیاست را دنبال میکند. یعنی بیشترین مدافع اتحادیه اروپا آلمان است که علت آن را در توضیح بخش سیاستهای اقتصادی ذکر میکنم. اما سیاست خارجی آلمان دو محور اصلی دارد که البته در دورهی ترامپ کمی خدشهدار شد؛ یکی محوریت اتحادیهی اروپا و نقش بازی کردن در اتحادیهی اروپا بعنوان یک قدرت اصلی، باتوجه به این نکته که در بخش سیاست خارجی تا زمانیکه انگلستان در اتحادیه بود -قبل از برگزیت- عملا انگلستان و فرانسه بیش از آلمان در سیاست خارجی ذینقش بودند؛ شاید بتوان گفت که ایران در برجام به آلمان کمک کرد که بتواند در سیاست خارجی ذینقش باشد.
در مذاکراتی که به EU-3 معروف شد، در زمان آقای خاتمی -که من هم معاونت اقتصادی وزارت خارجه بودم- و بعد از آن در برجام و ۵+۱ –یعنی پنج عضو شورای امنیت بعلاوهی آلمان- ایران در ارتقاء نقشآفرینی آلمان در سیاست خارجی موثر بود. الان هم با خروج انگلستان، عملا حرف اصلی را در سیاست خارجی اتحادیه، فرانسه و آلمان میزنند؛ البته جمعوجور کردن این ۲۷-۲۸ کشور که صدای واحدی از اتحادیه اروپا به گوش برسد کار مشکلی است، اما نقش محوری را در بخش سیاست خارجی، این دو کشور دارند.
بنابراین سیاست خارجی آلمان محور نخستش حفظ، نگهداری و تقویت اتحادیه اروپا و بعد هم رابطهی فراآتلانتیکی با امریکا بوده است، که در رابطه با امریکا -در دوران ترامپ- این اعتمادی که وجود داشته خدشهدار شده است. مضافا بر اینکه اگر دولت خانم مرکل را با سلف خودش –که آقای شرودر بوده- مقایسه کنیم، شرودر در سیاست خارجی مستقلتر برای آلمان تصمیم میگرفته است. خانم مرکل گرایشش بطرف امریکا بیش از حزب سوسیال دموکرات بوده است، کلا حزب CDU چنین ویژگی دارد. در حالیکه سوسیال دموکراتها معمولا مستقلتر عمل میکنند، البته بازهم شریک اصلی امریکاست اما بااینحال مستقلتر تصمیم میگرفتند.
علاوه بر این، کل دولتهای آلمان سعی دارند وجههی آلمان را بعد از جنگ جهانی دوم و نازیها بهبود بخشند، با کمکهای مردمی و نوع رویکردها و سیاستهایی که دارند؛ لذا تقریبا یا شاید هم تحقیقا موفق بودند این نوع سیاست را در میان کشورهای دیگر با قوت ادامه دهند.
اما در بخش اقتصادی اگر نگاه کنیم قبل از بزرگ شدن چین بعنوان یک قدرت برتر، آلمان جایگاه خود را در اقتصاد حفظ کرده است. یعنی در زمان قبل از چین، از نظر GDP [تولید ناخالص داخلی] امریکا، ژاپن و بعد آلمان بوده است؛ الان بعد از اینکه چین آمد و از نظر GDP شد قدرت دوم –که پیشبینی میشود تا ۲۰۳۰ حتی به قدرت اول تبدیل شود- در این سلسله مراتب چین آمده و از آلمان و ژاپن بالاتر رفته و حتی پیشبینی شده است در ۱۰ سال آینده از امریکا هم جلوتر رود.
لذا میتوان گفت که ایشان در زمینهی اقتصادی هم موفق بوده و عملا نقش رهبری اتحادیهی اروپا را از لحاظ اقتصادی دارد. حفظ اتحادیه اروپا از جهت اقتصادی برای آلمان بسیار مهم بوده است و مرکل در این زمینه موفق عمل کرده است؛ چون آلمان برخلاف فرانسه که کمابیش Political oriented است، آلمان Economic oriented است، نظیر کره جنوبی. یعنی اقتصاد محور هستند بر مبنای توسعهی صادرات. و اقتصاد محور بودنشان هم خیلی هوشیارانه انتخاب شده است، چون این کشور همیشه مازاد تجاری دارد، یعنی نظیر چین، ژاپن یا کره و چون پول واحد اتحادیه هست و باقی کشورهای اتحادیه اروپا اقتصاد محور نیستند و افزایش صادراتی هم اگر داشته باشند به میزان آلمان نیست، لذا آلمان در یک Safe side قرار میگیرد که با عنوان پول اتحادیه اروپا –یورو- میتواند صادرات خود را روز بروز افزایش دهد و در پناه پول واحد اروپا که نوزده کشور عضوش هستند کار کند. در عین حال همه میدانند که محور اصلی اقتصاد اروپا آلمان است و بعد کشوهای دیگر هستند.
بنابراین میتوان گفت که کشور آلمان در زمینههای اقتصادی هم بسیار موفق بوده است و توانسته موقعیت خود را حفظ کند و ارتقا دهد. مرکل توانسته در طی ۱۶ سال این قدرت را فزونی بخشد. لذا در مجموع خانم مرکل را میتوان یکی از سیاستمدارهای موفق در زمینهی داخلی، سیاست خارجی و نیز در بخش اقتصاد دانست، اما انتقادهایی اگر هست، مسئلهی مهاجرین بوده و مستقل عمل نکردن، البته مستقل نسبی، استقلال سیاسی و استقلال تصمیمگیری را آنها با همهی تحفظات و ضعفها بالاخره دارند، ولی در هر حال نسبت به دولتهای قبلی دولت CDU بیشتر جانب امریکا را داشته است، با اولویت اتحادیه اروپا. این ارزیابی کسی است که مدتی از نزدیک شاهد شرایط آلمان بوده است و الان هم پیگیر وضعیت آلمان -بعنوان کشوری که قبلا در آنجا بودهام- هستم؛ همانطور که پیگیر شرایط و اخبار ژاپن هستم. آلمان و ژاپن کشورهای نمونهای هستند که بعد از شکست در جنگ جهانی دوم بخوبی توانستند خود را بازسازی کنند بدون اینکه چالشهایی برای خود ایجاد کنند. چالشهایی که دائمی باشد.
بنظر من این درسی است برای ایران که اگر ما بخواهیم به توسعهی اقتصادی برسیم نباید با هیچ کشوری –خصوصا کشورهای قدرتمند- چالش دائمی داشته باشیم.
او دربارهی اینکه در آلمان سیاستمداران پس از کنارهگیری از قدرت کجا میروند و آیا نهادی حاکمیتی برای عضویت آنها هست، گفت: حزب cdu یک موسسهی مطالعاتی دارد، مثلا رئیس مجلسی که چندین سال رئیس مجلس بود، خودش بعد از دو دوره دیگر کاندید نشد و شد رئیس این مرکز مطالعاتی حزب که درواقع کار استراتژیک برای خود حزب انجام میدهد.
معمولا اینها اگر هم بخواهند کاری انجام دهند –البته تاکنون هیچ صدراعظمی چنین کاری نکرده است و معمولا روسای مجلس در آن پوزیشن قرار میگیرند- چنین است. آقای شرودر هم در بعضی از موسسات مطالعاتی بصورت افتخاری ریاست میکنند. این موسسات مطالعاتی هم غیر دولتی هستند؛ یا مربوط به حزب هستند، یا انجیاو هستند؛ مستقیما امکان دخالت در سیاستگذاریها را هم ندارند.
علی ماجدی درپایان به جنسیت خانم مرکل پرداخته و گفت: آنجا جنسیت در انتخاب مسئولیتها چندان مطرح نیست. یعنی واقعا اگر مردان یا زنانی باشند که این شایستگی و قابلیت را داشته باشند قطعا رشد میکنند. میتوانم بگویم که حداقل در درون احزاب و میان دولتمردان اصلا جنسیت مطرح نیست و شایستگی مطرح است. افراد شایسته چه زن باشند و چه مرد میتوانند قدرت را بدست گیرند. خانم مرکل هم ثابت کرد –بعد از خانم مارگارت تاچر که در انگلستان به زن پولادین معروف بود- که در حکمرانی جنسیت فاکتور تعیین کنندهای نیست و به توانایی و شایستگی افراد نیاز دارد.