خانه » همه » مذهبی » دو بال پرواز ا نسان به سوی خداوند.

دو بال پرواز ا نسان به سوی خداوند.


دو بال پرواز ا نسان به سوی خداوند.

۱۳۹۲/۰۳/۰۵


۱۹۳۹ بازدید

gif;base64,R0lGODlhAQABAAAAACH5BAEKAAEALAAAAAABAAEAAAICTAEAOw== - دو بال پرواز ا نسان به سوی خداوند.اولیاء خدا در باب این که متأسفانه وجود بشر به شر و بدی­ها سرشته شده است و درون او، پر از رذائل است، هشدار دادند و دائم خواستند انسان را به تذکارهای اخلاقی بیدار کنند.

gif;base64,R0lGODlhAQABAAAAACH5BAEKAAEALAAAAAABAAEAAAICTAEAOw== - دو بال پرواز ا نسان به سوی خداوند.

اولیاء خدا در باب این که متأسفانه وجود بشر به شر و بدی­ها سرشته شده است و درون او، پر از رذائل است، هشدار دادند و دائم خواستند انسان را به تذکارهای اخلاقی بیدار کنند.

شیخ حضرت مفید، تعبیری دارند که بسیار عالی است. ایشان به شاگردان خصوصی خودشان، مانند آن آیات عظمی، سید رضی، سید مرتضی و شیخ طوسی بیان می­فرمایند: عزیزان من! تا وقتی که طبق فرمایش پروردگار عالم، انسان بر تقوا و فجور پیچیده شده «فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا»و مع‌الأسف فجور هم درون انسان سرشته شده است؛ غفلت معنا ندارد!

اگر جدی انسان بداند وجودش، مع‌الأسف به زشتی­ها و شرارت­ها پیچیده شده است؛ به فرمایش اولیاء الهی پی می‌برد که چرا بیان کردند: تنها راه، این است که اولاً غافل نشوند؛ چون حتی یک لحظه غفلت هم، انسان را بیچاره می­کند و ثانیاً هر لحظه، جهاد و مبارزه داشته باشند.

علت نامگذاری جهاد اکبر و جهاد اصغر

ملای نراقی آن مرد الهی و عظیم الشأن، تعبیری را بیان می­فرمایند که بسیار عالی است. می­فرمایند: می­دانید چرا وجود مقدس پیامبر عظیم‌الشأن(ص) جهاد با نفس را، «جهاد اکبر» و جهاد در میدان حرب را، «جهاد اصغر» نامیدند؟ بعد خودشان می­فرمایند: دلیلش این است که جهاد اصغر، گذراست، اما جهاد اکبر، دائمی است عجب جمله زیبایی است!

جهاد اصغر، یک مدتی دارد. مثل جنگ­های صدر اسلام و بعد از آن، جنگ‌های دوران حضرت علی(ع) یا جنگ­هایی مثل قضیه کربلای معلی و یا مثل همین جنگ تحمیلی خود ما و …لذا جنگ­های میدان حربیه، به عنوان جهاد اصغر است و دلیلش این است که گذراست، اما جهاد اکبر؛ یعنی جهاد با نفس، برای این، جهاد اکبر نامیده شده که دائمی است. چرا دائمی است؟ برای این­ که ما پیچیده شده در فجور و تقواییم، اگر با این فجور، با این نفس دون و با این شرارت­های درونی مبارزه نکنیم؛ این شرارت­ها غلبه پیدا می­کند و انسان، دیگر شرور می­شود.

پس ملای نراقی، عجب تعبیری را بیان فرمودند! وجود مقدس پیامبر(ص)، جهاد اکبر را برای نفس بیان کردند؛ چون جهاد اصغر، گذاراست و می‌گذرد، اما جهاد اکبر، دائمی است؛ چون فجور، شرارت­ها، پلشتی­ها، پستی­ها و زشتی­ها، درون انسان سرشته شده است «فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا»و اگر یک لحظه غفلت کنیم و مواظبت نداشته باشیم؛ آن‌وقت است که از این فجور و تقوایی که ما را دربرگرفتند، فجور غلبه پیدا می­کند و دیگر تقوایی برای انسان نمی­ماند.

برای کارهای خوب، خود را به سختی بیاندازید

برای همین وجود مقدس خاتم الانبیاء(ص) در یک روایت بسیار عالی و زیبایی بیان می­فرمایند: «تَکَلَفُوا فِعلَ الخَیرِ و جاهِدُوا نفوسَکُم علَیهِ؛ فإنَ الشَرَ مَطبوعٌ علَیهِ الإنسانُ» براى انجام کار خوب، خود را به رنج و سختی بیاندازید و در این راه با نفس‌هایتان مبارزه کنید؛ زیرا انسان بر بدى سرشته شده است و خیلی بد است که خلق و خوی و طبع انسان، به سمت شرارت­ها برود.

بنابراین حضرت می‌فرمایند: برای کار خیر، خودتان را به تکلّف بیاندازید؛ یعنی این­طور نیست که انسان فکر کند برای کار خیر نباید خودش را به سختی بیاندازد.لذا عزیزان! در مقابل کسانی که می‌گویند: چرا می‌گویید سخت است، این‌قدر هم سخت نیست و …؛ مواظب باشید، این را بارها عرض کردم، بنده و امثال بنده، خودمان داریم به سمت بدی­ها و دنیا می­رویم، دیگر بنا نیست کسی هم ما را هل بدهد!

اتفاقاً حضرت می­فرمایند: برای انجام کار خوب، خودتان را به رنج بیاندازید، «تَکَلَفُوا» و در این راه؛ یعنی در این تکلف، با نفس­های خودتان بجنگید «و جاهِدُوا نفوسَکُم علَیهِ»؛ چون این نفس دون، به راحتی اجازه کار خوب را نمی­دهد. «فإنَ الشَرَ مَطبوعٌ علَیهِ الإنسانُ» نفس دون، راحت طلبی می­خواهد و شهوات و شرارت­ها، او را فرا گرفته، لذا ما را به سمت شرارت و انواع شهوت می­کشاند.

پس با توجه به این که پیامبر(ص) می­فرمایند: خودتان را برای خوبی­ها به زحمت بیاندازید «تَکَلَفُوا»، این­طور نیست که فکر کنیم حالا می­رویم دو رکعت نماز می­خوانیم، یک کار خوبی هم انجام می­دهیم، الحمدلله همه چیز آرام است، نماز شبمان را هم می­خوانیم و …؛ بلکه امکان دارد برای کارهای خوب، یک موقعی نیاز باشد که با شرارت­ها مبارزه کنید یا امکان دارد یک روزی شرورهای عالم، شما را گرفتار کنند که باید با آن‌ها هم مبارزه کنید. همان‌طور که حضرت هم عنوان جهاد را می‌آورند، «و جاهِدُوا نفوسَکُم علَیهِ».

جنگ برای خوبی‌ها!

جهاد اولیاء خدا، مردان الهی و مؤمنین، برای این است که انسان بتواند فعل خیر را انجام بدهد. حتی جهاد اصغر و جنگ با دشمن هم برای این است که دشمن نمی­خواهد انسان به سمت خوبی­ها برود، از این رو انسان برای خوبی­ها جنگ می­کند – این هم یک تعبیر عجیبی است، عزیز دلم! این تعبیر را در ذهن خودتان به عنوان یک کد، یادداشت کنید.

هدف از جهاد اصغر و جنگ هم برای کسب خوبی‌هاست. برای این ­که اجازه نمی­دهند انسان در خوبی‌ها قرار بگیرد، سختی جلوی پایش می­اندازند و او را پشیمان می­کنند، پس باید جنگ کند. پس اگر کسی تصور کند خوبی‌ها، خیرها، همه و همه، با آرامش جلو می­رود، در اشتباه است.

عبادت حرفی و کم آوردن در مقابل فتنه و آزمایش

پروردگار عالم در قرآن کریم و مجید الهی بیان می­فرماید: «وَ مِنَ الناسِ مَنْ یَعْبُدُ الله َ عَلَى حَرْفٍ فَإِنْ أَصَابَهُ خَیْرٌ اطْمَأَنَ بِهِ وَ إِنْ أَصَابَتْهُ فِتْنَةٌ انْقَلَبَ عَلَى وَجْهِهِ خَسِرَ الدُنْیا وَ الاْخِرَةَ ذلِکَ هُوَ الْخُسْرَانُ الْمُبِینُ»؛ یک عده­ای از مردم، خدا را حرفی عبادت می­کنند. اگر همه چیز، به صورت ظاهر، برایشان خیر بود – که آن خیری هم که خود انسان تعریف می­کند؛ یعنی فقط آرامش باشد و دیگر شرورهای عالم پیدایشان نشود – معلوم است به پروردگار عالم مطمئن هستند، در دل شب قیام هم می­کنند و نماز شب هم می­خوانند، اما اگر یک موقعی، شرورهای عالم شرارت کردند و مشکل و فتنه (یعنی آزمایش) برایشان پیش آمد؛ این­ها که خدا را حرفی عبادت می­کنند، در فتنه­ها کم می­آورند، دگرگون می­شوند و در درونشان، نسبت به پروردگار عالم هم، انقلاب صورت می­گیرد.

در مقابل سختی‌ها و حصرهایی که شرورهای عالم برای مؤمنین درست می­کنند و مثلاً در مطالب اقتصادی، فشار می­آورند؛ آن‌هایی که اهل خیرند، برای رسیدن به آن خیر مبارزه می­کنند، اما آن‌هایی که حرفی، خدا را عبادت می‌کنند، می­لرزند، انقلاب در درونشان رخ می­دهد و دگرگون می­شوند. تا دیروز مؤمن بود اما امروز کافر می­شود!

بنابراین این جهاد، باید همیشگی باشد؛ برای این که مبتلای به شرارت‌ها که از نفس خودمان است، نشویم، «و جاهِدُوا نفوسَکُم علَیهِ».پیامبر (ص) عجب تعبیری را بیان می­فرمایند، بعد از آن، می­فرمایند: «فإنَ الشَرَ مَطبوعٌ علَیهِ الإنسانُ»؛ دلیل این مبارزه هم این است که انسان، بر بدی سرشته شده است و طبع انسان، شرارت و بدی است، «فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا». پس اگر می­خواهیم گرفتار شر نشویم، تنها راهش این است که دائم مواظب باشیم.

نفست را به پذیرش فضایل، مجبور کن

این مبارزه، این­قدر مهم است که شاید انسان در ابتدا، نسبت به بعضی از فضائل، کراهت داشته باشد اما باید با همان حال، ادامه بدهد. مثلاً بعضی می­آیند و سؤال می­کنند: من از عبادتم، لذتی نمی‌برم، نسبت به نماز شب و قیام در دل شب، حال خوشی ندارم و گاهی احساس می­کنم که از روی اجبار این کار را کردم، آیا این حال را داشته باشم و با این حال، ادامه دهم و نماز شب بخوانم؟ بله عزیزم! بخوان. البته بعضی توصیه می­کنند که آن کار را نکن، اما اتفاقا علی(ع) بیان می­کنند که آن کار را حتماً انجام بده.

وجود مقدس مولی‌الموالی، امیرالمؤمنین(ع) می­فرمایند: «أَکْرِهْ نَفْسَکَ عَلَى الْفَضَائِلِ» نفس خودت را به پذیرش فضایلی که خیلی خوشش نمی­آید، وادار کن.

یک عده می­گویند: در این مواقع، این فضائل و مستحبات و … را انجام ندهید. پس چرا امیرالمؤمنین(ع) این‌گونه می‌فرمایند؟

حضرت خودشان پاسخ می‌دهند و می‌فرمایند: «فَإِنَ الرَذَائِلَ أَنْتَ مَطْبُوعٌ عَلَیْهَا» چون در وجودت رذیلت­ها و شرارت­ها، سرشته شده است و اگر خودت را به کارهای خوب وادار نکنی؛ صددرصد بدی­هاست که بر تو، غلبه پیدا می­کند. ولو از فضایل بدت می­آید و یا خیلی لذت نمی­بری، حتماً وجودت را وادار به انجام آن‌ها کن، تا شرارت­ها از بین برود.

همان­طور که پیامبر(ص) هم فرمودند: «تَکَلَفُوا فِعْلَ الْخَیْرِ» خودتان را به کار خیر مکلف کنید، این‌جا هم امیرالمؤمنین(ع) بیان می­فرمایند:«أَکْرِهْ نَفْسَکَ عَلَى الْفَضَائِلِ».

نسخه‌ای برای رها شدن از صفت رذیله تکبر

مثلا اولیاء خدا در باب تکبر نسخه داده­اند که برای این که انسان از تکبر دور شود، گاهی فضایل خاصی را انجام دهد، مثلاً به جایی برود که کسی او را نشناسد و خدمت کند، کفش دیگران را جفت کند و … .

دیروز حوزه علمیه کرج بودم. ماهی یک مرتبه در بحث اخلاق، خدمت آقایان هستیم که بحمدالله با این که جلسه، ساعت شش بعدازظهر است، اما جمعیت زیادی از مردم و روحانیونی که عشق به اخلاق و فضایل دارند، می­آیند؛ در آن‌جا یک نکته­ای را بیان کردند که بسیار عالی بود و فهمیدم که علت کثرت جمعیت، همین مسئله خیر است و آن، این که گفتند: ما یک طرحی را گذاشتیم که از ثروتمندان، متمکنین، بازاری­ها و …، خودشان می­آیند، وقت می­گیرند و دوهفته، یک بار حوزه علمیه را تمیز می­کنند، حیاط را جارو می­کنند، در دل شب دستشویی­ها را می­شویند و … که نکند دچار تکبر شوند و یک موقعی فکر این که متمکن، تاجر، سردار و چنین و چنان هستند، آن‌ها را بگیرد. خودشان هم گفتند: این راهی، برای تهذیب نفس ماست. یکی از این تجار آمده اسم نوشته و هرکدام از این­ها می­آیند وقت می‌گیرند و به نوبت به نظافت مشغول می‌شوند.

پس این مطلب، نکته بسیار مهمی است که انسان باید خودش را به کار خیر عادت دهد «أَکْرِهْ نَفْسَکَ عَلَى الْفَضَائِلِ»؛ چرا که حضرت می­فرمایند: «فَإِنَ الرَذَائِلَ أَنْتَ مَطْبُوعٌ عَلَیْهَا» رذایل، در تو سرشته شده است و در قرآن هم آمده: «فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها». لذا اگر نفست را وادار به خوبی‌ها کنی، از طغیان نفس جلوگیری می­کنی؛ چون انسان باید بر این نفس دون و طاغی، چیره شود.

اگر بر بدی‌ها چیره شوی، باز هم در نهادت هست و منتظر غفلت توست

امیرالمؤمنین(ع) در یک روایت دیگر می­فرمایند: اگر شما بر این نفس چیره نشوید، او وجودتان را فرا می­گیرد. البته آن موقعی هم که بر آن چیره می­شوید، باز این نفس دون، درون شما هست و باید تا موقع مرگ، مراقب باشید و إلا اگر یک لحظه غفلت کنید، باز دومرتبه طغیان می­کند و بالا می­آید!

حضرت می­فرمایند:«الشَرُ کَامِنٌ فِی طَبِیعَةِ کُلِ أَحَدٍ»؛ بدی و شرارت در نهاد هر فردی نهفته شده است. بعد می­فرمایند: «فَإِنْ غَلَبَهُ صَاحِبُهُ بَطَنَ وَ إِنْ لَمْ یَغْلِبْهُ ظَهَرَ» اگر انسان بر آن چیره شد، همچنان در نهان مى‌ماند و اگر چیره نشد، آشکار مى‌شود. پس حتی اگر انسان بر آن چیره هم شود، همچنان در نهاد او وجود دارد.

اگر کسی به تو گفت: خوش به حالت، چه می گویی؟!

یک موقعی ابوالعرفا، آیت‌الله ادیب، آن مرد الهی می­فرمودند: گریه اولیاء در دل شب، به خاطر این است که نکند این شرارت که در وجود انسان هست، با لحظه­ای غفلت، بر وجودش چیره شود، «لَا تَکِلْنِی إِلَى نَفْسِی طَرْفَةَ عَیْنٍ أَبَداً».

اگر حال، حال خوش اولیاء باشد، این­گونه است که به تعبیر آن‌ها هر لحظه، انسان نفس خودش را متهم می­کند و لحظه‌ای هم از خودش غفلت نمی­کند.

یکی از اولیاء خدا می­فرمودند: آقا جان! اگر کسی به تو گفت: خوش به حالت، همان لحظه که او این را می­گوید، خودت در درون خودت بگو: خاک بر سرم که شرارت در درون من است که اگر غفلت کنم وجود مرا فرا می­گیرد! خیلی عجیب است.

حتی در درون تالی‌تلو معصوم هم شر هست!

بنابراین شر در وجود هر انسانی نهفته است، «الشَرُ کَامِنٌ فِی طَبِیعَةِ کُلِ أَحَدٍ». آیت‌الله بهاءالدینی، می‌فرمودند: این «فِی طَبِیعَةِ کُلِ أَحَدٍ»، یعنی شر حتی در وجود مرجع تقلید و یا بالاتر بگوییم: تالی­تلو معصومش هم وجود دارد!

تعجب کردیم و گفتیم: آقا! تالی‌تلو معصوم دیگر از اسمش معلوم است که معصوم است و چون تنها چهارده معصوم هستند، به این‌ها تالی­تلو معصوم گویند و إلا این‌ها هم معصومند!

فرمودند: بله، اما باز هم در درونش شر هست و برای همین است که اولیاء خدا دائم می­ترسند. چرا که اگر بر آن غلبه هم پیدا کنند، همچنان هست منتها پنهان می‌شود «فَإِنْ غَلَبَهُ صَاحِبُهُ بَطَنَ»؛ یعنی این نفس دون که فرار نکرده و جایی نرفته است، بلکه فقط مغلوب شده است.

مراقب باشید! نفس مغلوب می شود، نه معدوم!

این نکته بسیار مهم را به ذهن بسپارید که هنر اولیاء خدا، عرفای عظیم­الشأن و مردان الهی، این است که توفیق پیدا کردند بر آن شرارت­های نفس دون، غلبه پیدا کنند. عرض کردم که مولی‌الموالی(ع) می­فرمایند: «إِلَهِی قَلْبِی مَحْجُوبٌ وَ نَفْسِی مَعْیُوبٌ وَ عَقْلِی مَغْلُوبٌ وَ هَوَائی غَالِبٌ».

اگر یک کسی بر نفس و هوی و هوس خود غلبه کرد، باید این نکته را همیشه در ذهن داشته باشد که نفس، معدوم نشده و از بین نرفته است، بلکه تنها هنر پیدا کرده که بر نفس غلبه پیدا کند و إلا در درونش وجود دارد و باید مواظب باشد، «فَإِنْ غَلَبَهُ صَاحِبُهُ بَطَنَ». اگر هم توفیق غلبه بر آن شرارت‌ها را که در هر فردی وجود دارد، «الشَرُ کَامِنٌ فِی طَبِیعَةِ کُلِ أَحَدٍ»، پیدا نکند؛ حالا آن شر ظهور پیدا می­کند، نمایان می­شود و خودش را نشان می­دهد. برای همین باید خیلی مبارزه، مراقبه و مواظبت کرد.

دو بال عروج به سوی پروردگار عالم

من بارها و بارها این نکته را عرض کردم که خوب است این نکته را خودتان برای خودتان تکرار کنید و آن، این که ما دو بال پرواز داریم که به سوی پروردگار عالم عروج کنیم و عبدالله و بنده خدا بشویم، یکی ادب است و دیگری اطاعت. اگر انسان مؤدب به آداب الهی شد، ادب را رعایت کرد و مطیع فرمان خدا، رسول، حضرات معصومین، اولی الامر و کسانی که جانشینان حجت(عج) و نائب امام زمان هستند، شد «أَطِیعُوا اللَهَ وَ أَطِیعُوا الرَسُولَ وَ اُولِی الأمرِ مِنکُم»؛ آن‌وقت پرواز می‌کند، اوج می­گیرد و به قرب می­رسد.

تنها راه کسب قرب حضرت حق

یک نکته را بگویم که بسیار عالی است. علامه آسید محمدحسین حسینی طهرانی فرمودند: آسید هاشم حداد، آن مرد الهی، به نقل از استاد عظیم‌الشأنشان، عارف موحد، آیت‌الله قاضی بیان می­کردند: این که شما در عبادت می­گویید: قربةً الی الله، باید بدانید تا انسان مؤدب و مطیع نشود؛ قرب برایش حاصل نمی­شود.

مگر غیر از این است که شما در نیتتان همیشه این است که مثلاً می‌گویید: سه رکعت نماز مغرب می­خوانم قربةً الی الله، که اگر به زبان جاری شود فبها المراد و مطلوب و اگر هم در ذهن بگذرد، اشکالی ندارد. به هر حال هدف از خواندن این صلاه، قرب حضرت حق است اما آیت‌الله قاضی فرمودند:تا انسان مؤدب به آداب الهی نشود و ادب را رعایت نکند و تا مطیع فرامین الهی نشود؛ صددرصد آن قربی که بیان می­کند، برایش حاصل نمی­شود.

مدام می­گوید: قربةً الی الله، پس قرب کجاست؟!مدام می­گوید: «الصَلَاةُ مِعْرَاجُ المُؤْمِنِ»؛ پس آن عروج کجاست؟! چرا آن عروج حاصل نمی­شود؟! چون ادب و اطاعت نیست.

سرشته شدن نفس انسان با بی‌ادبی! و مأموریت عبد خدا

ببینید مولی‌الموالی(ع)چقدر زیبا راجع به این بدی‌ها و شر که داریم صحبت می­کنیم، می­فرمایند: «النَفْسُ مَجْبُولَةٌ عَلَى سُوءِ الْأَدَبِ»؛ نفس و سرشت انسان، به بی‌ادبی، پیچیده شده است.

آن چیزی که سعدی بیان می‌کند: ادب از که آموختی؟ از بی‌ادبان؛ یعنی وقتی دیدم بی‌ادبی چقدر بد است، خجالت کشیدم و گفتم: حالا ادب داشته باشم والا انسان که از بی‌ادب، ادب یاد نمی­گیرد! این فعل معکوس است و وقتی این‌گونه بیان می­شود؛ یعنی فهمیدم چقدر بی‌ادبی و جری شدن بد است، ادب را یاد گرفتم و رعایت کردم.

این را هم عرض کردم که هر کس به هرجا رسید، به خاطر همین ادب و اطاعت بوده و الا نمی­تواند؛ چون «النَفْسُ مَجْبُولَةٌ عَلَى سُوءِ الْأَدَبِ».

پس این نفس انسان است که این‌گونه است، حالا ببینید عبد باید چه کند؟ حضرت می­فرمایند: «وَ الْعَبْدُ مَأْمُورٌ بِمُلَازَمَةِ حُسْنِ الْأَدَبِ» اما آن که عبد پروردگار عالم است، یک مأموریت دارد و آن این که، این نفسی را که به بی‌ادبی پیچیده شده، مؤدب کند.

اولیاء خدا به سجده می­رفتند، فریاد می‌زدند، ناله می­کردند، زار می­زدند و دائم بیان می­کردند: «ادبنی بتعلیم معالم دینک».

علت علاقه وافر آیت‌الله سید ابوالحسن اصفهانی به آیت‌الله مولوی

نکته‌ای را بگویم که بسیار عالی است.کنز خفی الهی، آیت‌الله مولوی قندهاری می‌فرمودند: یک موقعی دیدم، آقا (آن مرجع و سید عظیم‌الشأن، یکه‌تاز و بزرگوار، آیت‌الله آسید ابوالحسن اصفهانی) به من توجه دارند. از این حالت خجالت می­کشیدم. یک بار به آقا عرض کردم: آقا! من شرمم می­آید که شما این‌قدر به من توجه دارید. به هر حال انسان دوست دارد ببیند یک بزرگی به او توجه دارد، دست نوازش بر سرش می­کشد و مورد عنایت آن بزرگ است. لذا ایشان می‌فرمایند: به آقا گفتم:آقا! من از این حالت، خجالت می­کشم. آقا فرمودند: اتفاقاً به خاطر همین ادب تو است که این‌طور دوستت دارم.

ایشان همین که به صحن حرم ثامن‌الحجج(ع) نه فقط رواق‌های مطهر و روضه منوره! وارد می‌شدند، کفش‌هایشان را در می­آوردند و پا برهنه به آن سلطان مطلق، سلام می­دادند و به آقا علی‌بن‌موسی‌الرضا(ع) ادب می­کردند. الان ما نمی­توانیم انجام دهیم؛ اگر انجام دهیم، یک طوری نگاهمان می­کنند، اما ایشان ابا نداشتند.

ایشان می‌فرمودند: وقتی آقا این مطلب را بیان فرمودند، خجالتم بیشتر شد و از آن به بعد مدام به خودم می­گفتم: محمد حسن!حواست باشد که باید ادب را رعایت کنی. چون عبد، مأمور به حسن ادب است، «الْعَبْدُ مَأْمُورٌ بِمُلَازَمَةِ حُسْنِ الْأَدَبِ».

جری بودن نفس انسان! و مأموریت عبد خدا

ای نفس! چه می‌کنی؟! انسان باید این نفس دون را مهار کند، «وَ النَفْسُ تَجْرِی بِطَبْعِهَا فِی مَیْدَانِ الْمُخَالَفَةِ». وای! وای! این نفس، جری است و طبعش این‌طور است که دوست دارد در میدان‌هایی که مخالفت با مطالب الهی است، برود؛ لذا انسان باید جلوی آن را بگیرد.

«وَ الْعَبْدُ یَجْهَدُ بِرَدِهَا عَنْ سُوءِ الْمُطَالَبَةِ» مأموریت عبد هم این است که مجاهدت کند و دست رد به سینه این سوء مطالبه‌هایی که دارد، بزند و دنیا طلبی را رها کند. عرض کردم اگر کسی واقعاً برای خدا باشد، پشت پا به دنیا می‌زند.

بیان عبارت «ما شیفتگان خدمتیم، نه تشنگان قدرت»؛ الهام الهی به آیت‌الله بهشتی بود!

در جلسه گذشته هم در مورد کاندید شدن عرض کردم که همان‌طور که آیت‌الله العظمی بهاء‌الدینی فرمودند، اگر تکلیف الهی باشد، عالم ربانی به او می­گوید و او ورود پیدا می­کن. اگر واقعاً این‌طور شد، همان چیزی می­شود که آیت‌الله العظمی بهشتی گفت: ما شیفتگان خدمتیم، نه تشنگان قدرت.

یک مرتبه دیگر هم محضر مبارکتان عرض کردم که آیت‌الله العظمی بهاءالدینی بیان فرمودند: این تعبیر شهید مظلوم، آیت‌الله بهشتی، از الهامات الهی به این مرد خدا بود.

ما متعجب شدیم که مگر این جمله، یعنی چه؟ بعد خود ایشان توضیح دادند و فرمودند: اگر می­فرمود ما تشنگان خدمتیم، نه شیفتگان قدرت؛ اشتباه بود. برای این که تشنه، تا رفع عطش نکند، دست‌بردار نیست اما اگر کسی بخواهد خدمت کند، تشنه نیست، بلکه شیفته است؛ چون اگر تشنه بشود؛ باید حتماً به قدرت برسد و تا رفع عظش نکند؛ دست بر‌نمی­دارد، اما شیفته خدمت می­گوید:من به امر عالم ربانی جلو می­روم، اگر توفیق خدمت پیدا کردم که انجام وظیفه می‌کنم ولی اگر نشد، می‌گویم: الحمدلله، بار مسئولیت از دوشم برداشته شد و این خیلی مهم است.

چگونه می توان فهمید یک فرد، شیفته خدمت است یا تشنه قدرت؟

بسیار خوشم آمد که آقای سعیدی‌کیا نامه داد و گفت: با احترام به تشخیص شورای محترم نگهبان، این تکلیف را از دوش خود برداشته می‌بینم و بر تربت پاک سید الشهدا سجده شکر به جا می‌آورم که الحمدلله باری که بنا بود بر دوشم باشد، برداشته شد. آفرین بر این حالت! آفرین!

باید شیفته خدمت بود، نه تشنه خدمت؛ چون تشنه تا رفع عطش نکند، دست بر‌نمی‌دارد، قدرت طلب است، دائم به دنبال کسب مقام است، این دوره نشد، دوره دیگر شرکت می‌کند، سنش بالا برود هم مهم نیست، هشتاد، نود ساله هم بشود، باز تشنه است و می­خواهد به قدرت برسد.

بنابراین اگر کسی با نظر شورای محترم نگهبان که امام راحل فرمودند: مخالفت با او گناه است؛ مخالفت کرد؛ آن‌وقت معلوم می­شود که از روی هوی و هوس آمده، دوست داشته به قدرت برسد و تشنه قدرت بوده، نه شیفته خدمت!

اگر این شورای محترم نگهبان که فقهای بزرگ، از جمله آیت‌الله جنتی در آن حضور دارند، نظری دادند، همه باید آن را بپذیرند. خیلی‌ها هستند که اتفاقاً سن شریفشان، بالاتر از سن آیت‌الله جنتی است، اما چرا به آن‌ها حمله نمی­کنند و به ایشان، این‌قدر هجمه می­آورند؟ چون می­دانند این مرد الهی، برای خدا دارد کار می­کند و هیچ چیز دیگری را هم ملاک قرار نداده است. کسی که از فرزند خودش بگذرد و آن‌طور رهایش کند؛ دیگر از دنیا گذشته و عهد بسته که چون این حکومت متعلق به امام زمان است و این دو سید عظیم‌الشأن، امام راحل و امام المسلمین، نائبان امام زمان هستند، از آن‌ها جانانه دفاع می‌کند.

پس در این‌جا معلوم می‌شود که چه کسی تشنه قدرت است و این نفس دون بر او چیره شده است. «وَ النَفْسُ تَجْرِی بِطَبْعِهَا فِی مَیْدَانِ الْمُخَالَفَةِ» این بدی‌ها در وجود همه هست، «وَ الْعَبْدُ یَجْهَدُ بِرَدِهَا عَنْ سُوءِ الْمُطَالَبَةِ» منتها باید زمام این نفس را گرفت و عبد باید در مقابل این بدی‌هایی که نفس، طلب می‌کند، دست رد به سینه او بزند. طلب کردن قدرت بد است، چون خدمت با قدرت دو چیز است.

چه کسی در قتل خود، شریک است؟!

حضرت در ادامه این روایت، فرمودند: «فَمَتَى أَطْلَقَ عِنَانَهَا فَهُوَ شَرِیکٌ فِی فَسَادِهَا». اگر یک موقعی انسان، نفس خود را رها کرد، در گناه و فسادی که نفس دارد به وجود می‌آورد، شریک است؛ چون او را مدد داده است.

از این رو معلوم می‌شود که انسان باید دائم این عنان نفس را بگیرد و نگذارد رم کند و دایم در این چراگاه دنیا بچرد. باید به او بگوید: چریدن ممنوع و مدام با او مبارزه کند و رهایش نکند.

اصلاً این که به ما می‌گویند: در ماه رجب‌المرجب، زیاد استغفار کنید، از خدا طلب غفران کنید، از دیگران حلالیت بطلبید و روزه‌های مستحبی بگیرید، برای همین است که مبارزه کنیم.

«وَ مَنْ أَعَانَ نَفْسَهُ فِی هَوَى نَفْسِهِ فَقَدْ أَشْرَکَ نَفْسَهُ فِی قَتْلِ نَفْسِه » هر کس نفس خودش را در خواهش‌هایش مدد رساند و دیگر چشم، زبان، دست و فکر خود را کنترل نکند و هرچه این نفس دون گفت، بگوید: باشد؛ در قتل خود، شریک نفسش شده است؛ یعنی دیگر این نفس، او را در قتلگاه برده، ذبحش کرده و دیگر بیچاره و گرفتار شده است.

قتل نفس در روایات یعنی چه؟

اصلاً مبارزه اولیاء برای همین است که نکند یک موقعی این نفس دون مرا بکشد. ابوالعرفاء این قتل نفس را توضیح می‌دادند و می‌فرمودند: قتل نفس، در روایات؛ یعنی این که دیگر موعظه را می‌شنوی اما در درونت اثر نمی‌گذارد و معلوم است دیگر مُردی.

یعنی کسی که کلام انبیاء را می‌شنود، اما دیگر در وجودش اثر نمی‌گذارد، معلوم است مرده است. وقتی کلام الهی روی قلبش اثر نمی‌گذارد، این قلب دیگر مرده و حیات ندارد که بفهمد.

اما یک عده اگر هنوز اوایل کار باشند، با یک موعظه عوض می‌شوند، با یک مجلس تغییر می‌کنند و با یک نگاه اولیاء خدا عوض می‌شوند. ولی خدا، همان ولی است اما چرا یک نگاه می‌کند و یکی را عوض می‌کند، اما خیلی‌ها هم عوض نمی‌شوند؟ می‌فرمایند:چون خودتان را کشتید، به قتلگاه بردید و ذبحتان کردند و إلا وقتی اولیاء خدا، حرف می‌زنند، اگر اذن پروردگار عالم نبود، یک عده جان می‌دادند!

یک موقعی انسان این چیزها را در مجلس اولیاء می‌بیند. دل شب در محضر مبارکشان بودیم، با آن اعاظم و عرفای بزرگوار که هر کدام ولی خدا و عارف بالله بودند، چطور شد به من بیچاره عنایت کردند و راه دادند، نمی‌دانم. من که نمی‌فهمیدم چی به چیست، اما خدا گواه است، گاهی می‌دیدم، بعضی این‌ها مدام هق هق می‌کنند و یا همین‌طور که نشستند، مدام نفس‌های عمیق می‌کشیند. بعدا! آقا بیان فرمودند: اگر خدا عنایت نکرده بود، بعضی‌ها می‌مردند و جان به جان‌آفرین تسلیم می‌کردند.

یعنی چه؟! ما چه می‌فهمیم؟! اولیاء خدا وقتی یک کلام می‌شنوند و تا به آن‌ها از خصایص این نفس دون می‌گویند، با این که دائم دارند مراقبه می‌کنند، تازه گویی یادشان می‌آید، مدام ناله می‌زنند و اشک می‌ریزند. اصلاً انسان تعجب می‌کرد که آقا که چیز خاصی نگفتند و فقط می‌گویند: این نفس دون را مواظبت کن، چرا حال این‌ها تغییر می‌کند؟! تو گویی این‌ها نفس دون را می‌بینند، این گرفتاری‌ها و شرارت‌های نفس را می‌بینند، می‌بینند جهاد با نفس سخت است و باید در جهاد موفق باشند و کار کنند. می‌دانند چه خبر است، عالم را می‌فهمند، درک می‌کنند.

عبد خدا می‌فهمد عالم، چه عالمی است، عبد خدا درک می‌کند نفس، فریب‌دهنده است و هر لحظه امکان دارد او را به تبعیدگاه ببرد. فریاد می‌زدند، فغان می‌کرند، ناله می‌زدند، اشک می‌ریختند، خدا خدا می‌کردند که نکند یک لحظه شرارت این نفس، اوج بگیرد و بیچاره و گرفتارشان کند. اولیاء خدا می‌فهمند چه خبر است، مثل ما غافل و بی‌خبر نیستند. ما باید به حال بد خودمان گریه کنیم، آن‌ها در یک حال دیگری گریه می‌کنند، ما در یک حال دیگری!

اولیاء خدا هر لحظه حتی در خوابشان مراقب و مواظبند. برای همین خواب خدا می‌بینند. آن ابوالعرفا فرمودند: خواب خدا دیدید؟ خندیدیم، فرمودند: نه، مزاح نمی‌کنم، واقعاً خواب خدا را می‌گویم. یعنی چه؟! خدا که دیدنی نیست و رؤیت جمالیه ندارد. چه می‌فهمم اولیاء چه می‌گویند، چه چیزی را دیدند، چه چیزی را می‌فهمند، ما کجای عالمیم، آن‌ها کجای عالمند؟! اولیاء خدا هشیارند، اولیاء خداب بیدارند، اولیاء خدا مواظبند، اولیاء خدا مراقبند و … .

حفظ سه چیز، برای در امان بودن از تمام بدی‌ها

حضرت رسول(ص) فرمودند فقط راهش این است که اگر سه مطلب را حفظ کنید، همه چیز را می‌توانید حفظ کنید. پیغمبر اکرم، خاتم رسل، محمد مصطفی(ص) بیان فرمودند: «مَنْ وُقِیَ شَرَ ثَلَاثٍ فَقَدْ وُقِیَ الشَرَ کُلَهُ لَقْلَقِهِ وَ قَبْقَبِهِ وَ ذَبْذَبِهِ فَلَقْلَقُهُ لِسَانُهُ وَ قَبْقَبُهُ بَطْنُهُ وَ ذَبْذَبُهُ فَرْجُه » هر کسی خود را از شر سه چیز حفظ کند، پروردگار عالم او را حفظ کرده و خودش، خود را از هر شری حفظ کرده است.

گفتند: یا رسول الله! آن سه چیز چیست؟

فرمودند: زبان، شکم و شهوت.

نسخه به ما دادند که اگر خودتان را از این سه چیز حفظ کنید، از همه بدی‌ها در امانید. زبانمان را کنترل کنیم، این شکم را کنترل کنیم، هر چیزی نخوریم، باید مراقبه داشته باشیم که چه لقمه‌ای می‌خوریم و این شهوت را کنترل کنیم. همین است که اولیاء خدا این حال را پیدا کردند، آن‌ها مراقب بودند. آن‌ها کنترل می‌کردند این زبان را، این شهوت پست را، این شکم و شکم پروری را. مگر انسان چقدر می‌خواهد بخورد که این همه جمع می‌کند؟! «الَذی جَمَعَ مالاً وَ عَدَدَهُ»؛ چه خبر است که مدام حرص می‌زند و ولع دارد؟! اصلاً که چه بشود؟! «أَلْهاکُمُ التَکاثُرُ حَتَى زُرْتُمُ الْمَقابِرَ»؛ این زبان را مراقبت کنیم، این زبانی که اگر کنترل نکنیم، این زبانی که اگر دل کسی را بشکانیم، این زبانی که اگر آبروی کسی را ببریم، این زبانی که اگر به فحاشی باز شود و …، این زبان، با انسان چه می‌کند؟!

چه کنیم دائم با آقای خوبی‌ها باشیم

بله دیگر، اگر این لسان حفظ شود، آن‌وقت می‌توانیم با آقای خوبی‌ها صحبت کنیم.سؤال است: چرا نمی‌توانیم هر شب با آقاجان حرف بزنیم؟ بینی و بین الله هر کسی در درون خودش فرو برود، نمی‌خواهد به کسی جواب بدهد، ببیند چرا توفیق ندارد هر شب با آقاجان حرف بزند؟! مگر چه کرده است؟! این زبان رهاشده، این بطن رهاشده و این شهوت رهاشده با انسان چه کرده است که دیگر اجازه نمی‌دهد با آقاجان حرف بزند؟

اما اولیاء خدا عشقشان این است که دائم، نه فقط شب، شب تمرین است، دیگر هر لحظه یاد حضرت حجت هستند و هر لحظه با آقاجان حرف می‌زنند. تو گویی دائم با آقا هستند. همین‌طور است، آقا هم با آن‌هاست. اصلاً یک عالمی دارند، یک طور دیگری هستند، خدا گواه است، ما نمی‌فهمیم. در مردمند، با مردمند، مثل من و شما با همه هستند اما آن‌ها هستند و نیستند، یک جای دیگرند، با یکی دیگرند، با آن آقای خوبی‌ها.

ممکن است این مطالب هم برای شما مفید باشد:

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد