خانه » همه » مذهبی » دیدگاه مجید توکلی درباره‌ی «تئوری رای ندادن» و نقد بامداد لاجوردی

دیدگاه مجید توکلی درباره‌ی «تئوری رای ندادن» و نقد بامداد لاجوردی

عصراسلام: متن یادداشت مجید توکلی در پی می‌آید:

چون معتقدم رای‌ندادن نیاز به تئوری دارد و تا انتخابات بحث‌هایی وجود خواهد داشت، مجموعه‌ای از عللِ رای‌ندادن و عدمِ شرکت در انتخابات را در چند دسته در این رشته‌توییت آورده‌ام. البته با توجه به اهمیتِ علت‌های فرهنگی و اخلاقی، با جزئیات و تفصیلِ بیشتری به آن پرداخته‌ام.

رای‌دادن و مشارکت در انتخابات مانع اصلی تغییرات فرهنگی در جامعه است و فاصله‌ی عرف و باورهای مردم با قانون را زیاد کرده است. رای‌دادن در این چند دهه در ساختار سیاسی جمهوری اسلامی منجر به تثبیت و تقویتِ خودی‌ها و درنتیجه طرد و حذفِ غیرخودی‌ها و فرودستان شده است.

مشارکت‌کنندگان در انتخابات در سطح کلان با “حداقل‌خواهی” و نادیده‌گیریِ مطالباتِ حداکثریِ مردم، از حقیقت کوتاه آمده‌اند و نوعی از بی‌اعتنایی و بی‌تفاوتی نسبت به درستی و راستی را در جامعه گسترش داده‌اند و آن نادرستی‌ها را به فرهنگ رسمی تبدیل کرده‌اند.

در چند دهه اخیر از عبارات و شعارهایی برای ارتباط با جامعه و قدرت استفاده شده که دربردارنده‌ی ریاکاری، پنهانکاری و فریبکاری بوده است. از طرح‌شدنِ ایده‌های ناب و اصیل جلوگیری شده است و کسانی که به این محدودیت‌ها تن نداده‌اند، حذف و طرد شده‌اند.

به‌تدریج از افراد غیراصیل و خاکستری چهره‌سازی شده است تا آن‌ها نماینده و سخنگوی مردم شوند. حتی آن‌ها را با تمام خطاها و نادرستی‌های گذشته و حال‌شان در موقعیتِ شایستگان نشانده‌اند و نسبت به خطاها و گاه جنایت‌های پیشین‌شان سکوت شده است.

به این امید که شاید یک وضعِ اخلاقی و جامعه‌ی اخلاقی برای بروز واقعیتِ اخلاقی فراهم بیاید، در جهتِ خلاف با همه‌ی ارزش‌های اخلاقی موجود حرکت شده است. غافل از آنکه در راه رسیدن به آن جامعه‌ی مطلوب به موجوداتی غیراخلاقی و فاقد معیارهای ارزشمند تبدیل شده‌اند که درنهایت اگر تمامیت‌خواهی و ساختارهای ناعادلانه‌اش هم رهایشان کند، چیزی جز همان نادرستی‌ها و ناراستی‌هایی که همیشه انجام داده‌اند، برای‌شان باقی نمی‌ماند. ترویجِ یک زبان غیراخلاقی و نخ‌نما و چهره‌سازی از ناشایسته درنهایت به عادی‌سازی و توجیهِ نادرستی و شر رسیده است.

مشیِ حداقل‌خواهی موجب شده است که کفِ مطالبات و خواسته‌های هر دوره سقفِ مطالبات و خواسته‌های دوره بعد باشد و یک وضعیتِ قهقرایی و انحطاطی ایجاد شود که نمایندگانش نیز چنین وضعیتی دارند و سنگرِ بد برای دفاع از خطرِ بدتر به “کارخانه‌ی تولید بدتر از بد” تبدیل شود.

اصلاح‌طلبیِ واقعاً موجود با این حداقل‌خواهیِ قهقرایی، «بدآگاهی» تولید می‌کند و چهره‌های سالم‌تر و صادق‌تر به‌تدریج حذف می‌شوند و به حاشیه می‌روند و از ایده‌ها و ارزش‌های درست و راست صرف‌نظر می‌شود تا از افراد ناشایسته چهره‌سازی شود و نمایندگی و تریبون به آن‌ها داده شود.

همچنین در دو نوع سیاست‌ورزی دولت‌گرا و سیاست‌ورزی جامعه‌گرا دو مشکل ایجاد شده است. مشارکت در انتخابات در نگاهِ دولت‌گرای انتخابات‌محور موجب شده است تا بخشِ واقعیِ قدرت از رویاریی با واقعیت‌های سیاسی دور شود و در برابر تصمیمات سخت قرار نگیرد یا تصمیمات سخت را توسط دیگرانی بگیرد و انجام دهد که اصلاح و تغییرِ سیاسی را ناپایدار و برگشت‌پذیر می‌کند و به یک‌معنا مسئولیتِ قدرت در برابر تغییراتِ ضروری -پس از رویارویی با بحران‌ها- را نپذیرد و انتخابات را به امکانی برای بلاگردانی و فرار از مسئولیت تبدیل کند.

در سیاست‌ورزی جامعه‌گرا نیز با تأکید بیش از اندازه بر انتخابات و تقلیلِ دموکراسی به انتخابات، از خیابان و روش‌های مختلف جنبش‌های اجتماعی برای پاسخگویی قدرت دور شده است. انتخابات‌گرایی بیش از هرچه در چند دهه گذشته مخالفت با جنبش‌های اجتماعی و اعتراضات مردمی بوده است.

گرچه گاهی انتخابات منجر به اعتراضات شده، اما پیامِ انتخابات‌گرایان به قدرت این بوده است که اگر اجازه ندهند در قدرت باشند، مردم به خیابان می‌آیند و کار سخت می‌شود! درعمل انتخابات‌گرایی راه تغییر سیاسی را احزاب و گروه‌های به‌رسمیت‌شناخته می‌داند و به ساختارهای کنونی تن می‌دهد.

پس به جنبش‌های اجتماعی که در جهت مشروعیت‌زدایی از قدرت و ایجاد فشارِ اجتماعی از انباشتِ نارضایتیِ عمومی حرکت می‌کند، می‌تازد و بحران‌سازی‌های جنبش‌های اجتماعی برای قدرت را ترسناک و خطرناک جلوه می‌دهد تا راه هرگونه تغییر به‌واسطه‌ی کنشِ مستقیم و حتی کنشِ نمادین را ببندد.

آن‌ها خواهان تن‌دادنِ جامعه به قوانین موجود (ولو بد و نادرست) می‌شوند. حتی مطالبه‌محوری اصیل در جامعه ایران وجود ندارد و برخی از گروه‌ها و احزاب که از قدرت دور مانده‌اند، تنها برای اینکه بگویند وجود دارند؛ به انتشار یک بیانیه‌ی مطالبه‌محوری در آستانه انتخابات می‌پردازند.

در این‌سال‌ها مطالبه‌محوری نه بر اصالتِ حقِ مردم در برابر قدرت اشاره داشته است و نه در پی ایجاد شکاف مردم و دولت برای بروز جنبش‌های اجتماعی از طریق بحران‌سازی و فشار اجتماعی برای تغییر سیاسی -چه با حضور نمایندگانی در قدرت و چه بدون آن- بوده است.

افزون‌بر علت فرهنگی‌ای که برای رای‌ندادن وجود دارد، چند دسته دیگر برای رای‌ندادن هم وجود دارد که معمولاً توسط گروه‌ها و افراد در برهه‌های مختلف بر یکی از آن‌ها تأکید می‌شود. برای کسانی که رای نمی‌دهند تمامی این علل موجه و قابل قبول است (و تاکتیکی بر یک علت تأکید می‌کنند).

دسته‌ی دوم علت‌ها به مبانی مرتبط است. برخی با فرضِ اینکه در اینجا یک نظام تمامیت‌خواه حاکم است و در یک تمامیت‌خواهی چیزی به نام انتخابات وجود ندارد، از انتخابات صرف‌نظر می‌کنند و برخلاف گذشته که معتقد به وجودِ فرصتِ انتخابات برای افشای نادرستی‌ها و ناراستی‌های چنین حکومتی است، معتقدند که با ظهور رسانه‌های جدید و فراوانیِ استفاده از شبکه‌های اجتماعی و ارتباطی، نیازی به انتقال آگاهی و پیام در فضای برانگیختگیِ سیاسیِ در آستانه‌ی انتخابات نیست و فرصتِ آگاهی‌بخشی فراتر از تریبون‌های انتخاباتی است.

در دسته‌ی سوم برخی با تأکید بر انتخابات آزاد و عادلانه معتقدند که معیارهای معمول برای انتخابات دموکراتیک برقرار نیست؛ پس نباید به چنین انتخابات‌هایی تن بدهند. برخی نیز بیشتر بر انتخابات عادلانه توجه دارند و شرایط این انتخابات (یا انتخابات در جمهوری اسلامی) را کم‌وبیش شبیه مسابقه فوتبالی می‌دانند که یک‌طرف به‌ازای هربار ورود توپ به زمین حریف امتیاز می‌گیرد و دیگری باید حتماً توپ را وارد دروازه حریفش کند. یا استعاره‌ها و مثال‌هایی که از بازی غیرعادلانه با وجود محدودیت‌های رسانه، نظارت‌های استصوابی و جهت‌گیری کلان وجود دارد.

در دسته‌ی چهارم برخی به‌سراغ علل موقتی و کوتاه‌مدت می‌روند و مثلاً برهه‌ای به‌علت ادعای تقلب در انتخابات ۸۸، یا به‌علت اعتراضات آبان یا شلیک به‌هواپیما، یا به‌علت ردِّ صلاحیتِ دوستانشان، مخالف شرکت در انتخاباتند و یا از ترسِ شکست و رای‌نیاوردن، در انتخابات شرکت نمی‌کنند.

گرچه تأثیرگذاریِ رویدادهایی تاریخی مانند آبانِ خونین در شکل‌گیری یک آگاهیِ دردمندانه برای شناخت بهتر از وضعیتِ فرودستیِ عمومیِ تمام غیرخودی‌های سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی مهم است، اما نباید رای‌دادن صرفاً به شوکِ آن تقلیل یابد؛ بلکه باید بر آگاهیِ پابرجایش تأکید شود.

در دسته پنجم برخی “منطقِ شکست” و شرایطِ امتناع دموکراسی از انتخابات را مبنا می‌گیرند تا به‌علت سرخوردگی از رای‌دادن‌های پیشین در انتخابات شرکت نکنند. مثلاً به استدلال‌های مرسوم در فضای عمومی و در محافل سیاسی نگاه می‌کنند و می‌بینند که تمامی ترس‌ها و علل پیشین بی‌معنا شده است.

افزایشِ کارآمدی و بهبود اقتصادی، جلوگیری از حرکت کشور به‌سوی شرایط جنگی و تخاصم با همسایگان و دنیا، حفظ یا پیوستن به توافقات و نظام جهانی (/نظم جهانی)، جلوگیری از شرایطِ بدتر و فاجعه‌بار، حفظ حداقل‌های دموکراسی یا تمرین دموکراسی، ایجاد شفافیت و جلوگیری از حاکمیت یکپارچه، جلوگیری از تصمیات مبهم و توطئه‌ها در اتاق‌های بسته و تک‌حزبی، جلوگیری از حذف از عرصه سیاست و عرصه عمومی (مانند آنچه برای احزاب غیررسمی رخ داده است)، حفظ امکان‌هایی برای بقای سیاسی نیروهای همگرا، امیدِ نقش‌آفرینی در بزنگاه و شرایط خاصی؛ همگی رنگ باخته است رای‌ندادن در اینجا واکنشی به این شکست‌هاست. دیگر انتخابات را دعوای سفره انقلاب می‌دانند و معتقدند که فلانی هم برود مجلس مگر چه می‌شود و با دشمنانش چه اتفاقِ دیگری ممکن است؛ نظام‌های رانت، تبعیض، منفعت و ناکارآمدی تغییر نمی‌کند. منطقِ شکست، ناممکن‌بودن (امتناع) را نشان می‌دهد.

اینجا تأثیرگذاری‌های احساسی، تقلیدی و کم‌آگاهانه‌ای از یک دوست یا فرد شناخته‌شده از بین می‌رود و می‌توان از پروپاگاندایی که انتخابات ۹۶ با یک‌درصد مشارکتِ بیشتر از ۹۲ را حماسه جلوه می‌دهد، عبور کند. اینجا با آگاهیِ جدید نگاه به مراجعِ آگاهی، دانش، اعتبار و درستی دگرگون می‌شود.

با تغییرِ همنشینان و راهبرانش می‌بیند که همه‌ی نهادهای انتخابی و پاسخگو به‌طورپیوسته ضعیف‌تر شده‌اند و جای شورای شهر، مجلس، رئیس‌جمهور و هر نهاد انتخابی را نهادهای غیرانتخابی‌ای چون شورای نگهبان، مجمع تشخیص، قوه قضائیه، صدا و سیما و سپاه گرفته است که هیچ نظارتی بر آن‌ها نیست.

بامداد لاجوردی، عضو بخش تحلیلی انصاف نیوز، در یادداشتی در نقد رشته‌توییت مجید توکلی درباره‌ی «تئوری رای ندادن» نوشت:

مقدمه: در روزهای گذشته، مجید توکلی با انتشار یادداشتی گفت که می‌خواهد «تئوری رای ندادن» را توضیح دهد. در این تئوری مخلص کلام توکلی این است که مشارکت در انتخابات مانع اصلی تغییرات فرهنگی در ایران و حضور در انتخابات باعث حداقل خواهی کنشگران سیاسی شده و آنها را از موضوعات اصلی و جامعه‌ای اخلاقی دور کرده و باعث شده نیروهای غیراصیل مدعی سخنگویی مردم شوند و در نهایت این شرایط لطمات جدی به دیگر شکل‌های کنش مدنی وارد آورده است.

اما من معتقدم شیوه این تئوری تحریمی‌ها ایراداتی که به توضیخ آن می‌پردازم:

صفر. تحریم انتخابات ایده جدیدی نیست

از روزهای نخست انقلاب ۱۳۵۷ تاکنون ۳۷ انتخابات در ایران برگزار شده است. از اولین انتخابات گروهی انتخابات را تحریم کردند. اما از نظر نگارنده چند دوره تحریم انتخابات به عنوان یک کنش جمعی سیاسی شناخته می‌شود یکی انتخابات مجلس هفتم و دیگری انتخابات شورای شهر دوم. اما در برخی می‌توان تعبیری نزدیک به تحریم را گفت یعنی قهر سیاسی؛ مثلا در انتخابات مجلس یازدهم و هشتم گروهی با انتخابات قهر کردند. به همین ترتیب از دوازده دوره انتخابات ریاست جمهوری، ۴ دوره میزان مشارکت زیر ۶۰ درصد بوده و از یازده دوره برگزاری انتخابات مجلس، ۷ دوره میزان مشارکت زیر ۶۰ درصد بوده است.

یک. چقدر زمان نیاز است تا کارآمدی «تحریم انتخابات» ارزیابی شود؟

هواداران تئوری تحریم هرگز توضیح نمی‌دهند که چقدر زمان نیاز است تا کارآمدی «تحریم انتخابات» ارزیابی شود؟ و حتی نمی‌گویند قرار است با تحریم انتخابات به چه چیزی دست یابیم. به بیان ساده‌‎ مشخص نیست برای ارزیابی تئوری آنها باید چند سال منتظر بمانیم؟ یک سال، چهار سال، ده سال؟ آیا در تئوری‌ها شهروندان در جایگاهی هستند که برای کارآمدی تئوری‌شان تضمین بخواهند یا خیر؟ آیا موافقان مشارکت حق دارند، بپرسند چقدر زمان نیاز است تا کارآمدی نظریه تحریمی‌ها ارزیابی شود؟ و می‌توانند بدانند چه کسی مسئول و پاسخگوی شکست این تئوری است یا حتی در صورت حصول اهداف تئوری مشخص از چه کسی باید قدردانی شود؟

ممکن است بپرسید مگر موافقان مشارکت نسبت به تصمیمات خود پاسخگو هستند و زمان اعلام می‌کنند؟ پاسخ ساده است، بله؛ تحریمی‌ها بارها پرسیده‌اند انتخابات ۹۶ تشویق به مشارکت کردیده و حالا چهار سال گذشته و چه شده است! طبیعتا هر کس به زعم خود جوابی به این سوال می‌دهد اما مهم این است که برای تحریمی‌ها ملاکی برای ارزیابی وجود دارد.

ابهام دیگری این تئوری این است که قدم به قدم توضیح نمی‌دهد که چهار سال یا فلان قدر سال بعد از تحریم انتخابات چه اتفاقی می‌افتد که ساختار سیاسی چنان زیر و زبر می‌شود که دیگر نظارت استصوابی تمام می‌‎شود و انتخابات معنای واقعی پیدا می‌کند، و دیگر شایستگان و نمایندگان حقیقی مردم بر سریر قدرت می‌نشینند و نظام رانتی از بین می‌رود و در یک کلام چنان بهشتی مستقر می‌شود که همه جهان آرزوی تجربه چنین دمکراسی‌ای را خواهند داشت. اما در مقابل وقتی مدافعان شرکت در انتخابات حرف می‌زنند تحریمی‌ها مو را از ماست می‌کشند و جزئی‌ترین ایرادات نظام تفکیک قوا و ساختارهای سیاسی ایران و تجارب تاریخی را یادآور می‌شوند تا نشان دهند امیدواری آنها، ناقص و ناکارآمد است.

از قضا شواهد تجربی نشان می‌دهد مدافعان تحریم هیچ برنامه‌‌ای برای فردا به ثمر نشستن تحریم انتخابات ندارند. برای نمونه فروردین ۱۴۰۰ سالگرد کمترین میزان مشارکت در انتخابات مجلس‌ها رقم خورد؛ سوال این است که مدافعان تحریم چه استراتژی مشخصی در یک سال گذشته داشته‌اند و چه دستاوردی از کمترین میزان مشارکت بدست آورده‌اند که مردم برای تداوم این استراتژی تشویق شوند؟

دو. مدافعان تحریم انتخابات مسئولیت پیامدهای تئوری خود را می‌پذیرند؟

روشن است هر تئوری اجتماعی و سیاسی پیامدهای قابل پیش‌بینی و غیرقابل پیش‌بینی دارد که به طور طبیعی این پیامدها هریک می‌توانند در راستای خیر عمومی یا خلاف منافع عمومی باشند. مساله با تحریمی‌ها این است که آنها همه نتایج مثبت خواسته یا ناخواسته تحریم انتخابات را ازآن هوش سیاسی و خرد استراتژیک خود می‌دانند اما وقتی موضوع پیامدهای منفی ایده‌شان پیش کشیده می‌شود، مدعی می‌شوند که این مسائل متاثر از فضای بسته سیاسی و نتیجه استبداد است و نباید پای تئوری آنها نوشته شود و حتی طلبکار می‌شوند که چرا نظام سیاسی حاکم پیام آنها را نشنیده و واکنشی که آنها فکر می‌کردند را نداشته است!

اما برای مثال مجید توکلی مدافعان شرکت در انتخابات را مسئول عواقب شرکت در انتخابات می‌داند و بر مدافعان مشارکت در انتخابات خرده می‌گیرد که چرا با «حداقل خواهی» و «نادیده گرفتن مطالبات حداکثری» از «حقیقت اصیل» کوتاه آمده‌اند؛ -به طور کلی با این حرف مجید توکلی هم نظر هستم که عرصه انتخابات کنونی نوعی حداقل خواهی است- اما سوال مهمتر این است که چرا نخبگان سیاسی باید آرمان‌ها و آرزوهای بنیادین خود مانند «حقیقت جویی» و «مطالبات حداکثری» را به جامعه تحمیل می‌کنند؟ شاید بد نباشد از این منظر نگاه کنیم که انتخابات هرچند حداقلی می‌تواند مفری برای بهبود وضعیت معیشت مردم باشد. شاید عرصه واقع‌گرایی سیاسی همین باشد که فعالان سیاسی به دنبال بهبود زندگی مردم در سطحی هرچند خرد و حداقلی باشند و مطالبات حداکثری خود را از مسیر دیگری دنبال کنند.

به همین ترتیب می‌توان این اشکال را به مدافعان تحریم انتخابات وارد می‌کرد که چرا مسئولیت عواقب وخیم تئوری خود را عهده‌دار نمی‌شوند؛ مثلا چرا تحریمی‌ها قبول نمی‌کنند که در صورت روی کارآمدن نیروهای تندرو، مسئول از بین رفتن آزادی‌های ولو حداقلی و… هم آنها هستند و هم تمامیت خواهان مستقر در حاکمیت سیاسی؛ قابل انتظار است تحریمی‌ها چنین انگی را نپذیرند اما اگر چنین پیامدی را متوجه خود ندانند هیچ دلیلی ندارد که حصول توفقیات احتمالی در پی تحریم انتخابات، نتیجه تئوری آنها باشد و نه تصمیم حاکمان. و به همین ترتیب هیچ دلیلی ندارد مدافعان مشارکت در انتخابات مسئول مقاومت نیروهای تمامیت خواه در برابر خواسته‌های بحق جامعه مدنی و شکست برخی اهداف مشارکت در انتخابات باشند. اما به نظر می‌رسد طبق یادداشت‌هایی که تاکنون از مدافعان تحریم منتشر شده، شهروندان ناچار هستند هرچه خوبی و پیشرفت است از آن تئوری آنها بدانند و همه شکست‌ها را متوجه نظامی قهار کنند.

تحریمی‌ها ایراد می‌گیرند که تمرکز بر انتخابات باعث شده اشکال دیگر فعالیت مدنی مثال تظاهرات خیابانی، اعتصاب و تحصن و… بی‌معنا شود. اما آنها توضیح نمی‌دهند چطور می‌خواهند حاکمیت را با عدم مشارکت متوجه اشتباهات خود کنند یا چگونه نیروی عدم مشارکت در انتخابات می‌تواند در صورت‌های دیگر نظیر جنبش‌های خیابانی یا نمادین یا اعتصاب و تحصن بروز پیدا کند(در بخش دیگری توضیح داده شده چرا نیروهای تحریمی نمی‌توانند با یکدیگر اجماع کنند)؟ و حتی تشریح نمی‌کنند چطور جامعه از قهر با صندوق رای به انتخابات حقیقی می‌رسد؟ یعنی ساز و کارها روشن نیست که این تئوری چطور می‌خواهد نیروهای تمامیت خواه را سر عقل بیاورد تا از منافع اقتدار و ثروتش دست بکشد؟ همینطور مبهم است که با رای ندادن چه اتفاقی می‌افتد که نیروهای وابسته به سیستم‌های رانتی، آلوده به تبعیض و ناکارامد یکباره پی به اشتباه خود می‌برند و تغییر روش و منش می‌دهند.

جمع‌بندی این بخش را با یک مثال توضیح می‌دهم؛ مجلس برآمده از تحریم انتخابات که بر طرح غربالگری مادر و نوزاد دست گذاشته و می‌خواهد این پیشرفت حقوقی را به عقب براند؛ یا توجه کنید این مجلس بودجه صدا وسیما را با گران کردن زیست روزمره مردم، یعنی قیمت اینترنت دنبال کرد، یا توجه کنید به قلقلک برجام توسط مجلس برآمده از تحریم، سندی که برای دوست و دشمن ایران پذیرفته شده بود. یا توجه کنید به اینکه مجلس تحریمی می‌خواست شورای نگهبان را ملزم کند تا حضور نظامیان در انتخابات ریاست جمهوری را بپذیرد و مسیر دمکراتیزاسیون در یران را کیلومترها عقب‌تر براند. عجیب نیست؟! انتخابات تحریم شد و در طی یک سال گذشته، هیچ نور امیدی برای حرکت به سمت دمکراسی دیده نمی‌شود.

سه. تحریم کنندگان انتخابات یکدست نیستند

نه مدافعان شرکت در انتخابات منافع مشترکی دارند و نه تحریمی‌ها یکدست هستند و حتی منافع آنها چنان متضاد است که اجماعشان هرگز اتفاق نمی‌افتد. اما برخلاف این حقیقت، وقتی این تئوریسین‌ها آمار عدم مشارکت را مرور می‌کنند، همه این اعداد را یک کاسه می‌کنند و به نام خود ثبت می‌کنند؛ در حالیکه تحریمی‌ها، یکدست نیستند؛ سلطنت طلب‌ها، هواداران احزاب و جریان‌های سیاسی دهه شصت، بخشی از جامعه که میلی به فعالیت سیاسی ندارد، لیبرال‌ها، سوسیالیست‌ها و… تنها برخی از گروه‌های تحریمی هستند که چسباندن آنها حتی روی  کاغذ هم دشوار است چه برسد که بخواهند با تحریم انتخابات به اجماع برسند و کنش دیگری داشته باشند.

تئوریسین‌هایی نظیر مجید توکلی بارها در استدلال خود دچار مغالطه برچسب زنی می‌شوند تا هم بار هیجانی یادداشت خود را بالا ببرد و هم بتواند منتقدان‌شان را منکوب کند مثلا توکلی ایراد می‌گیرد که مدافعان شرکت در انتخابات آلوده به ریاکاری، پنهان کاری و فربیکاری هستند اما هرگز توضیح نمی‌دهد که همین ادعاها اگر به مدافعان تحریم انتخابات برگردانده شود، او چگونه می‌تواند از خود دفاع کند؟ برای مثال اگر گفته شود یک کاسه دانستن گروه‌های گسترده و متعارض یک سکوت استراتژیک است اما به همان اندازه ریاکاری و پنهان‌کاری و حتی فریب افکار عمومی نسبت به فردای تحریم انتخابات است.

توکلی در جایی دیگری این ایراد را به موافقان مشارکت می‌گیرد که آنها مقصر منزلت بخشیدن به افراد غیراصیل و خاکستری هستند و می‌نویسد که این چهره‌های غیراصیل را «با تمام خطاها و نادرستی‌های گذشته و حالشان در موقعیت شایستگان نشانده‌اند» اما توکلی از این موضوع چشم‌پوشی می‌کند که این اشکال به مخالفان شرکت در انتخابات هم وارد است. برای مثال تحریم کنندگان انتخابات یعنی کسانی مثل سالومه سیدنیا، پوریا زراعتی، علینژاد، فرح و رضا پهلوی و بیشمار آدم دست چندمی را «با همه نادرستی‌های گذشته و حالشان در موقعیت شایستگان» نشانده‌ و حتی کسی شخص مجید توکلی هم علیرغم تعارض‌های آشکاری که با آنها دارد در برابر این رویه ساکت و منفعل مانده و هرگز بر گذشته‌ نادرست آنها پافشاری نمی‌کند؛ و توکلی توضیحی نمی‌دهد اگر در ذهن او با «چهره‌های سیاسی فعلی ایران رسیدن به جامعه‌ای اخلاقی محال است»، چطور می‌خواهد با لشگری چون سالومه سیدنیا و پوریا زراعتی، نوری زاده، احمد باطبی، علینژاد و فرح پهلوی و رضا پهلوی و…. به «جامعه‌ای اخلاقی » برسد؟

این گروه‌های متعارض حتی هدف مشترکی هم برای فردای تحریم ندارند. سلطنت‌طلب سودای زوال مشروعیت نظام فعلی ایران را دارند تا نظام شاهنشاهی بازگردد و سوسیالیست‌ها از تحریم انتخابات آرزوی دیگری را در سر دارند که هرگز آب آنها با آرمانشهر لیبرال‌ها در یک جوی نخواهد رفت.

جمع بندی:

شرکت یا عدم شرکت در انتخابات یک تصمیم عقلانی است. نه شرکت در انتخابات عملی قهرمانانه و قدسی است و نه تحریم انتخابات می‌تواند ساختارهای تاریخی و پراشکال توزیع قدرت در ایران را اصلاح کند. بنابراین نگارنده نه به قدسی کردن مشارکت در انتخابات باور دارد و نه معتقد است تحریم کنندگان انتخابات با عدم مشارکت کنشی انقلابی، ستایش‌برانگیز و قابل افتخار داشته‌اند.

اگر انتخابات بتواند شری را از زندگی روزمره مردم دور کند، شرکت در آن یک ضرورت اخلاقی است. ممکن است امروز منفعت کوتاه مدت، عامل حضور در انتخابات باشد و ممکن است روزی فرا برسد که قهر با انتخابات منافع یکساله یا دوساله ما را تایید کند. هرگز نمی‌توان تئوری‌ای کلی برای تحریم و فعالیت در انتخابات نوشت؛ اما این حقیقت است که انتخابات الزاماتی دارد، باید سازو کار شفافی داشته باشد، گروه‌های مختلف نماینده داشته باشند و… حالا اگر هنوز ساختارهای انتخاباتی ما با این وضعیت فاصله دارد باید برای رسیدن به آن مبارزه کرد اما اختلاف نظر بر سر شیوه مبارزه است؛ چرا که به همان اندازه که مشارکت در انتخابات نمی‌تواند این ساختارهای معیوب را یک شبه زیر و زبر کند، قطعا و قطعا قهر و تحریم انتخابات هم نخواهد توانست یک شبه قانون اساسی کشور را دگرگون کند.

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد