۱۳۹۴/۱۱/۱۹
–
۱۸۵۱ بازدید
چرا حضرت علی(علیه السلام) در شورای شش نفره خلافت را قبول نکرد؟ امام می توانست با گفتن یک دروغ مصلحتی و پیروی از طریق شیخین به حکومت برسد و آن گاه برای اصلاح مسلمین اقدام کند؟ علت نپذیرفتن شرط عبدالرحمان عوف از سوی امام چه بود؟
نخست، ماجرای شکل گیری شورای شش نفره را مرور نماییم: در سال 23 هجری، خلیفه دوم زخمی شد و در واپسین روزهای عمر، در پی تعیین خلیفه پس از خود بر آمد. چون کسانی مانند: ابوعبیده جراح و سالم مولی حذیفه و مُعاذ بن جبل که او آن ها را برای خلافت مناسب می دانست، از دنیا رفته بودند، به شورا تن داد.[ رسول جعفریان: تاریخ خلفا، ص131.
به گفته بلاذری، عمر گفت: کسانی گفته اند بیعت ابوبکر فلتة بوده و بیعت با او نیز با مشورت صورت نگرفته است بنابراین پس از من به صورت شورا خواهد بود. احمدبن یحیی بلاذری: انساب الاشراف، ج 4، ص500.] او شورای شش نفره ای مرکب از علی(علیه السلام)، عثمان، زبیر، طلحه، سعد وقاص و عبدالرحمان عوف معرفی کرد تا آنان پس از رایزنی، خلیفه ای از میان خویش برگزینند. ترکیب اعضای شورا چنان بود که خلافت به عثمان می رسید؛ زیرا به دستور عمر، نظر عبدالرحمان عوف (از خویشاوندان عثمان) ملاک عمل بود. سرانجام، با همدستی او و سعد وقاص، عثمان به خلافت رسید. یعقوبی ماجرای قدرت یافتن عثمان را چنین گزارش می دهد:
عبدالرحمان بن عوف به علی(علیه السلام) گفت: با خدا میثاق می داری که اگر بر سر کار آمدی به کتاب خدا، سیره رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) و سیره شیخین! عمل کنی؟ امام(علیه السلام) فرمود: امید دارم، در کنار کتاب خدا و سیره پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)، به دانش و توانایی خود عمل کنم. عبدالرحمان، عثمان را فراخواند. او شرایط فرزند عوف را پذیرفت و عبدالرحمان با او بیعت کرد. علی(علیه السلام) گفت: تو عثمان را برگزیدی تا خلافت را به تو بازگرداند.[ احمد بن محمد یعقوبی: تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 162؛ ابن شبه: تاریخ المدینه المنوره، ج 2، ص 930.
زمانی عثمان بیمار شد و به کاتب خود گفت: عهدی برای خلافت عبدالرحمان پس از من بنویس. ابن شبه: تاریخ المدینه المنوره، ج 2، ص 1028.]امیرمؤمنان(علیه السلام) در خطبه شقشقیه می فرمود:
«(عمر) گروهی را نامزد کرد، و مرا در جمله آنان در آورد. خدا را چه شورایی! من از نخستین (ابوبکر) چه کم داشتم، که مرا در پایه او نپنداشتند، و در صف اینان داشتند، ناچار با آنان انباز، و با گفتگوشان دمساز گشتم. امّا یکی از کینه راهی گزید و دیگری داماد خود را بهتر دید، و این دوخت و آن برید، تا سوّمین به مقصود رسید».[ نهج البلاغه، خطبه 3.]با درنگ در متون فوق، چند نکته در پاسخ ارائه می گردد:
1. بسیاری از سیاست مداران جهان از اصل غدر و خیانت برای مقصد خودشان استفاده می کنند اما اسلام و سیره بزرگان دین اجازه سود جستن از هر وسیله باطلی برای دست یابی به حق را نمی دهد. راه روشن است و برای رسیدن به هدف حق، باید از وسیله حق استفاده کرد. علی(علیه السلام) ضمن نفی پیروی از اصل غدر و خیانت در رسیدن به هدف از حریم صداقت، امانت، وفا و درستی حفاظت می کرد؛ زیرا پاسدار اصول انسانی بود.[ ر.ک: مجموعه آثار. ج 16، ص 78-81.]
2. یکی از اقدامات خلفا، تغییر و تبدیل احکام الهی بود که بنا به اجتهاد و رأی خود، احکام شرع اسلام را تغییر می دادند و مسلمانان مجبور بودند به اجتهاد و رأی ایشان عمل کنند و چون قدرت و امکانات در اختیار آنها بود، مردم به خاطر زور یا مال و مقام، از اوامر آنها پیروی می کردند. قضاوت های غیرعادلانه، تغییر سهم بیت المال، مسح بر خفّین، حرام کردن متعه نساء و متعه حج، کمکردن تکبیر نماز میت، بلند نخواندن «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» در نماز، تغییر حکم طلاق، تغییر در حکم صدقات، طبقاتی کردن جامعه ، روی کار آوردن و اختیار دادن به بنی امیه و نماز مستحب با جماعت به جا آوردن، نمونه هایی از بدعت های خلفا بود که متأسفانه جزء دین قرار داده شد.[ عسکری، نقش ائمه در احیای دین، ج 2، ص 497.]
خلیفه دوم در بیعت گرفتن برای خلیفه سوم، سیره شیخین، یعنی سیره ابوبکر و عمر را به آن اضافه شد. به طوری که مسلمانان به احکامی که خلفا در مقابل نصّ قرآن و سنّت قطعی پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)، بر حسب اجتهاد خود عمل کرده بودند، پای بند شده آنها را جزء دین به حساب می آوردند. حضرت امیر(علیه السلام) با نپذیرفتن حکومت به شرط عمل به سیره شیخین، و سپس عمل نکردن به سیره آنها در دوران حکومت خود، سیره خلفا را از حجّیت انداخته نشان دادند که تنها قرآن و سنّت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) مدرک احکام الهی است، نه سیره خلفا.[ نقش ائمه در احیای دین ج 2، ص 463.]
به گفته بلاذری، عمر گفت: کسانی گفته اند بیعت ابوبکر فلتة بوده و بیعت با او نیز با مشورت صورت نگرفته است بنابراین پس از من به صورت شورا خواهد بود. احمدبن یحیی بلاذری: انساب الاشراف، ج 4، ص500.] او شورای شش نفره ای مرکب از علی(علیه السلام)، عثمان، زبیر، طلحه، سعد وقاص و عبدالرحمان عوف معرفی کرد تا آنان پس از رایزنی، خلیفه ای از میان خویش برگزینند. ترکیب اعضای شورا چنان بود که خلافت به عثمان می رسید؛ زیرا به دستور عمر، نظر عبدالرحمان عوف (از خویشاوندان عثمان) ملاک عمل بود. سرانجام، با همدستی او و سعد وقاص، عثمان به خلافت رسید. یعقوبی ماجرای قدرت یافتن عثمان را چنین گزارش می دهد:
عبدالرحمان بن عوف به علی(علیه السلام) گفت: با خدا میثاق می داری که اگر بر سر کار آمدی به کتاب خدا، سیره رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) و سیره شیخین! عمل کنی؟ امام(علیه السلام) فرمود: امید دارم، در کنار کتاب خدا و سیره پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)، به دانش و توانایی خود عمل کنم. عبدالرحمان، عثمان را فراخواند. او شرایط فرزند عوف را پذیرفت و عبدالرحمان با او بیعت کرد. علی(علیه السلام) گفت: تو عثمان را برگزیدی تا خلافت را به تو بازگرداند.[ احمد بن محمد یعقوبی: تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 162؛ ابن شبه: تاریخ المدینه المنوره، ج 2، ص 930.
زمانی عثمان بیمار شد و به کاتب خود گفت: عهدی برای خلافت عبدالرحمان پس از من بنویس. ابن شبه: تاریخ المدینه المنوره، ج 2، ص 1028.]امیرمؤمنان(علیه السلام) در خطبه شقشقیه می فرمود:
«(عمر) گروهی را نامزد کرد، و مرا در جمله آنان در آورد. خدا را چه شورایی! من از نخستین (ابوبکر) چه کم داشتم، که مرا در پایه او نپنداشتند، و در صف اینان داشتند، ناچار با آنان انباز، و با گفتگوشان دمساز گشتم. امّا یکی از کینه راهی گزید و دیگری داماد خود را بهتر دید، و این دوخت و آن برید، تا سوّمین به مقصود رسید».[ نهج البلاغه، خطبه 3.]با درنگ در متون فوق، چند نکته در پاسخ ارائه می گردد:
1. بسیاری از سیاست مداران جهان از اصل غدر و خیانت برای مقصد خودشان استفاده می کنند اما اسلام و سیره بزرگان دین اجازه سود جستن از هر وسیله باطلی برای دست یابی به حق را نمی دهد. راه روشن است و برای رسیدن به هدف حق، باید از وسیله حق استفاده کرد. علی(علیه السلام) ضمن نفی پیروی از اصل غدر و خیانت در رسیدن به هدف از حریم صداقت، امانت، وفا و درستی حفاظت می کرد؛ زیرا پاسدار اصول انسانی بود.[ ر.ک: مجموعه آثار. ج 16، ص 78-81.]
2. یکی از اقدامات خلفا، تغییر و تبدیل احکام الهی بود که بنا به اجتهاد و رأی خود، احکام شرع اسلام را تغییر می دادند و مسلمانان مجبور بودند به اجتهاد و رأی ایشان عمل کنند و چون قدرت و امکانات در اختیار آنها بود، مردم به خاطر زور یا مال و مقام، از اوامر آنها پیروی می کردند. قضاوت های غیرعادلانه، تغییر سهم بیت المال، مسح بر خفّین، حرام کردن متعه نساء و متعه حج، کمکردن تکبیر نماز میت، بلند نخواندن «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» در نماز، تغییر حکم طلاق، تغییر در حکم صدقات، طبقاتی کردن جامعه ، روی کار آوردن و اختیار دادن به بنی امیه و نماز مستحب با جماعت به جا آوردن، نمونه هایی از بدعت های خلفا بود که متأسفانه جزء دین قرار داده شد.[ عسکری، نقش ائمه در احیای دین، ج 2، ص 497.]
خلیفه دوم در بیعت گرفتن برای خلیفه سوم، سیره شیخین، یعنی سیره ابوبکر و عمر را به آن اضافه شد. به طوری که مسلمانان به احکامی که خلفا در مقابل نصّ قرآن و سنّت قطعی پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)، بر حسب اجتهاد خود عمل کرده بودند، پای بند شده آنها را جزء دین به حساب می آوردند. حضرت امیر(علیه السلام) با نپذیرفتن حکومت به شرط عمل به سیره شیخین، و سپس عمل نکردن به سیره آنها در دوران حکومت خود، سیره خلفا را از حجّیت انداخته نشان دادند که تنها قرآن و سنّت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) مدرک احکام الهی است، نه سیره خلفا.[ نقش ائمه در احیای دین ج 2، ص 463.]