1. معرفت و وقوف به مراحل و مقامات سلوکی شرط لازم استکمال وجودی است که حافظ نیز سروده است:
گر چه راهیست پر از بیم زما تا بر دوست
رفتن آسان بُوَد ار واقف منزل باشی
یا:
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین حائل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحل ها
2. دستورالعمل های ناب الهی چون «قرآن کریم» را آگاهانه نصب العین خویش قرار داده، وظیفه شناس و وظیفه مدار باشد و این «راه بی نهایت» را در سایه سار شجره طیبه «شریعت» و بر مدار ماندگار «ولایت» و «هدایت های باطنی» صاحبان «هدایت به امر»[ برگرفته از آیه 24 سوره سجده.] طی نماید که «مرغ سلیمان»، «طائر قدس»، «خضر طریق»، «پیر مغان»، «پیر میکده» آن انسان های کامل و خلفای الهی هستند:
به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید
که سالک بی خبر نبود ز راه و رسم منزل ها[ دیوان حافظ، غزل اول.]
3. آهسته و پیوسته با صبر و بصیرت و شکیبایی و شرح صدر منزل به منزل، مقام به مقام و مرحله به مرحله گام های سلوکی را بر دارد و مراقبت های لازم را در هر مقام و مرحله ای شناخته و عمل نماید تا به تدریج از قوه به فعل درآید و در عقل نظر و عمل کامل گردد و از سلوک تا شهود را به فرجام نیکو و سرانجام حسن یعنی فناء فی اللّه و بقاء بالله برساند:
رباید دلبر از تو دل ولی آهسته آهسته
مراد تو شود حاصل ولی آهسته آهسته[ دیوان اشعار، آیت اللّه علامه حسن زاده آملی، ص 138، نشر فرهنگی رجا، چاپ اول، 1364.]
4. سرمایه راهرو و سالک غیر از معرفت، صبر و ثبات، عبودیت و انقیاد هر آینه عشق و محبت نیز هست که «وَ الَّذِینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلّهِ»[ بقره (2)، آیه 165.] چه این که عشق در عرفان اسلامی کمال روحی و وجودی است که همه نیروها و استعدادهای هستی انسان را در مسیر جاذبه کمال مطلق قرار می دهد و سوزنده، سازنده و گدازنده است:
جسم خاک از عشق بر افلاک شد
کوه در رقص آمد و چالاک شد
عشق جان طور آمد عاشقا
طور مست و خَرَّ موسی صَعِقاً[ مثنوی معنوی، دفتر اول، ابیات 23-10، 25 و… .]
استاد جوادی آملی در خصوص سیر و سلوک اخلاقی می فرمایند: «انسان سالک اخلاقی باید به تدریج وارد عرصه بیکرانه سلوک عرفانی گشته و طی مقامات و اطوار وجودی نماید و تا ریاضت نکشد و عبودیت الهی نداشته باشد و مرحله به مرحله نرود به سرمنزل مقصود نمی رسد».[ جوادی آملی، عبدالله، تفسیر موضوعی قرآن مجید، ج 11، صص 218-149 و 402-223، مرکز نشر اسراء، چاپ سوم، 1379 ش، قم.]
بر اساس روش حکمی خواجه نصیرالدین طوسی در کتاب «اوصاف الاشراف» که برای مراحل سیر و سلوک «شش باب» و برای هر باب حدود «شش اصل» ذکر کرده است به استثنای آخرین باب که فنای در حق است و درجات و فصول آن ناپیدا کرانه است.
ما بر اساس قول مشهور هر کدام از مقامات یاد شده را به اجمال توضیح دهیم:
مقام اول: «توبه»
توبه به معنای پشیمانی و بازگشت از گناه به طریق حق و بندگی می باشد. و در اصطلاح عرفانی پس از «یقظه» و بیداری سفری به درون و هجرت انفسی از نقص به کمال، از جهل به سوی علم، از عصیان به سوی اطاعت است که در ابتدای سلوک بسیار مهم و راهگشا می باشد چه این که توبه مایه طهارت درون و نزاهت باطن شده و از عوامل مانع زدایی و آسیب ستیزی سیر و سلوک خواهد بود لذا یک ضرورت در بدایت سلوک الی اللّه است.
به بیان دیگر توبه بازگشت از احکام طبیعت به احکام روحانیت و انقلابی علیه خویشتن در حجاب زدایی است تا به فطرت اولیه که توحیدی و الهی است برگردد.
خواجه عبدالله انصاری اصول سه گانه حقایق توبه را چنین مطرح کرده اند:
1. بزرگ شماری گناه.
2. ناچیز شماری توبه.
3. ادای حقوق ضایع شده.[ شرح منازل السائرین، ص 41.]
و درجات توبه عبارتند از:
1. توبه عمّال؛ در این مرتبه انسان خاطی از اعمال فاسد به اعمال صالح روی می آورد.
2. توبه زهّاد؛ یعنی از توجه به دنیایی که پیدا کرد به سوی بی توجهی و رغبتی به دنیا باز می گردد تا گذشته را جبران کند.
3. توبه اهل حضور؛ یعنی از غفلتی که نسبت به خدا و یاد حق داشته است توبه می نماید تا دائماً حضور داشته باشد.
4. توبه متخلقان؛ رجوع از اخلاق سیّئه و بد و تخلق به اخلاق حَسَنه و خوب است.
5. توبه عارفان؛ بازگشت از رؤیت حسنات مخلوقات که با انتساب همه خوبی ها به خداوند آنها را جبران می کند.
6. توبه موحدان؛ رجوع به حق و رهایی از هر چه غیر خداست.
7. توبه نصوح[ طباطبایی، فاطمه، یک ساغر از هزار، صص 164-163، مؤسسه چاپ و نشر عروج، چاپ اول، 1379 ش، تهران.]؛ که توبه خالص برای خدا و رهایی از ماعدای حق سبحانه است.
و توبه از نظر خواجه عبدالله انصاری به سه قسم:
1. توبه عامه و مبتدیان
2. توبه میانه حالان
3. توبه ره یافتگان و کاملان
قابل تقسیم و تبیین است.[ شیخ الاسلامی، علی، راه و رسم منزل ها، ج 1، ص 64، مرکز نشر فرهنگی آیه، چاپ اول، 1379 ش، تهران.]
مقام دوم: «ورع»
در لغت به معنای پرهیزکاری، تقوا و پارسایی است[ چهل حدیث، ص 279.] و در عرفان پرهیز از اموری است که هر چند در شرع حرام نشده اما سالک طریق از آن خودداری کند، چنان که برخی «ورع» را اجتناب از شبهات از بیم وقوع در محرمات دانسته اند[ غنی، قاسم، تاریخ تصوف در اسلام، ص 657.] که در حقیقت ورع پایه و اساس همه کمالات معنوی است و علی(علیه السلام) فرمود:
«اَلوَرَعُ یُصلِحُ الدِّین وَ یحفظ النَّفسَ وَ یزینَ المَروة»[ غرر الحکم و درر الکلم، ج 7، ص 121.]؛ «پارسایی دین را می پیراید و اصلاح می کند و جان را حفظ می نماید و مروت را می آراید».
و یا فرمود:
«مَعَ الوَرَعِ یَثمَر العَمَل»؛ «با ورع و پارسایی درخت عمل به بار می نشیند»[ اصول کافی، ج 2، ص 76.].
و امام خمینی(ره) «ورع» را شش نوع می دانند:
1. ورع عموم مردم؛ که پرهیز از گناهان کبیره است.
2. ورع خواص از مردم؛ که با پرهیز از امور مشتبه به دلیل ترس گرفتار شدن از محرمات تحقق می یابد.
3. ورع زهاد و اهل زهد؛ با پرهیز از امور مباح صورت می گیرد.
4. ورع اهل سلوک؛ که با پرهیز از نگریستن به دنیا و نعمت های آن ظهور می نماید چون قطع نظر از دنیا را مقدمه رسیدن به مقامات معنوی می دانند.
5. ورع مجذوبان؛ اینان از مقامات معنوی نیز پرهیز می کنند، زیرا مقصدشان وصول به باب اللّه و لقاء ربّ است.
6. ورع اولیاء[ شرح چهل حدیث، حدیث 29.]؛ که پرهیز از توجه داشتن به غایت است زیرا فانی فی اللّه و مستغرق در او هستند لذا چیزی جز حق را شهود نمی کنند.
مقام سوم: «زهد»
زهد: ترک شیئی و اعراض از آن و بی میلی و بی رغبتی به آن است و در عرفان حالتی نفسانی است که همراه با بی میلی و ترک آن نیز هست و گفته اند زهد و حکمت قرین هم هستند زیرا زاهد حکیم «عالی» را فدای «دانی» نمی کند، لذا زاهد از دنیا و اعتبارات آنها عبور می کند.
خواجه عبدالله انصاری زهد را دارای سه درجه می داند:
الف. زهد به معنای توقف در شبهه ها پس از ترک حرام به سه دلیل:
1. پرهیز از سرزنش محبوب.
2. پرهیز از کم و کاستی های راه.
3. پرهیز از مشارکت با بدکاران.
ب. زهد به معنای وارستگی در فضول زندگی به سه دلیل:
1. وقت را آباد ساختن
2. اضطراب را از دل زدودن
3. آراستگی به زینت پیامبران و صدیقان
ج. زهد به معنای وارستگی از خود، که به سه چیز حاصل می گردد:
1. کوچک شمردن دنیا،
2. یکسانی احوال در دارایی و ناداری و میل به ترک دنیا،
3. نادیدن عمل خویش با نگرش به حقیقت.[ راه و رسم منزل ها شرح منازل السائرین، ج 1، ص 187.]
مقام چهارم: «فقر»
فقر به معنای تهیدستی و تنگدستی است و در عرفان صفت «عبد» است که سالک عرفانی فقر محض خویش به خدایش را ادراک نموده و باور دارد و لذا فانی در معبود می شود، اوصاف و حتی وجود خویش را مرهون عنایت و مدیون لطف معبود خود بداند.
«مقام فقر» را بر اساس سالکان طریق به سه درجه تقسیم شده است:
1. فقر وارستگان؛ که دارای سه بعد است: دست کشیدن از دنیا، زبان از گفتگو به دنیا فرو بستن و خود را از خواستن دنیا رها ساختن و در امان داشتن.
2. فقر به معنای بازگشت به گذشته خویش تا ارج و منزلت برای اعمال خویش قائل نشده، به خود بها نداده و دل به کمالات و مقامات خود نبندد.
3. فقر عارفان؛ که با دریافت بیچارگی خود، خود را در قبضه قدرت حق بینند و به دریافت یگانگی و تجرید حق در همه شئون حیات خویش نائل می شوند.[ راه و رسم منزل ها، ج 1، ص 436.]
مقام پنجم: «صبر»
صبر یعنی خودداری از شکایت و دم فرو بستن و اظهار بی تابی نکردن که در امر سیر و سلوک بسیار مهم و ضروری است و از مقامات به شمار می رود یعنی سالک باید آن را به دست آورد و خواجه عبدالله انصاری(ره) در تعریف «صبر» گفته است:
«اَلصَّبرُ حَبسُ النَّفس علی جَزَعٍ کامنٍ عن الشَّکوَی»[ منازل السائرین، انتشارات بیدار، ص 195، چاپ اول، قم.]؛ «صبر نگهداری نفس هنگام جزع و گرفتاری ها از شکایت و ناسپاسی است».
پس سالک نه تنها شکوه نمی کند بلکه «شکر» نیز می نماید و با خدای خویش راز و نیاز می کند. و «صبر» نیز سه درجه دارد:
1. صبر و پایداری در مقابل گناهان.
2. صبر در انجام طاعات الهی
3. صبر در برابر گرفتاری و بلایا.
و برخی عارفان «صبر» را به نوعی دیگر تقسیم کرده اند:
* صبر لله؛ در این مرحله انسان از آرزوهای خود رهایی یافته و مهاجر الی اللّه می شوند که نازل ترین مرحله است.
* صبر بالله؛ مرحله ای که سالک صبرش را نیز از خدا دانسته و اعطاء حق می بیند و به تدریج فنای کلی پیدا می کند و باقی به بقای الهی است و سالک وجود حقّانی دارد.
* صبر علی اللّه ؛ سالک در این مرحله همه چیز را جلوه اسما و صفات حق می بیند و بر آنها شکیبا می شود و شریعت را با دل و جان می پذیرد.
* صبر مع اللّه ؛ یعنی سالک خویشتن داری می کند که اسرار و شطح نگوید و حفظ مقام حضور است که بسیار سخت است.
* صبر عن اللّه [ راه و رسم منزل ها، ج 1، ص 294؛ یک ساغر از هزار، صص 202-198.]؛ صبر مشتاق و محبی است که به خاطر رعایت محبوب بر خواسته او صبر می کند. بنابراین صبر اینان صبر بر فراق نیست بلکه صبر محبی است که در کنار محبوب است.
مقام ششم: «توکل»
توکل یعنی واگذاری امور به معتمد حقیقی که از ایمان انسان سرچشمه گیرد. امام خمینی(ره) توکل را از جنود الهی شمرده و از لوازم فطرت «مخموره» می دانند و با توجه به تعریف برخی از بزرگان می گویند:
«اَلتَّوکُل عَلَی اللَّهِ؛ إِنقِطَاعُ العَبد إِلَیهِ فِی جَمِیعِ مَا یَأمُلُهُ مِنَ المَخلُوقِین»؛ «توکل به خدا منقطع شدن بنده است به سوی خدا از جمیع اموری که به بندگان امید بسته بود»[ شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 200.].
خواجه عبدالله انصاری برای توکل سه درجه قائل است:
الف. توکل همراه با سبب جویی و سبب سازی به سه دلیل:
1. تا نفس بدان مشغول شود
2. سود رساندن به مردم
3. ترک نمودن هر گونه ادعا و گردن فرازی.
ب. توکل همراه با طلب و سبب سوزی برای رسیدن به سه چیز:
1. درست و راست نمودن توکل
2. درهم کوبیدن خودخواهی و برتری جویی
3. فراغ بال برای پاسداری از واجبات.
ج. توکل به معنای رهایی از این اندیشه که کار واگذار به خود آدمی شده است بلکه دریابد که خدا را در هیچ کاری شریکی نیست و همه امور به دست خود اوست.[ راه و رسم منزل ها، ج 1، ص 261.]
مقام هفتم: «رضا»
رضا یعنی خشنودی، خوشدلی و تسلیم شدن است و در اصطلاح عرفانی «رفع کراهت قلب نسبت به مقدرات و شیرین شدن سختی های احکام قضا و قدر است» که به تعبیر امام علی(علیه السلام):
«مَن جَلَسَ عَلَی بَساطِ الرِّضَا لَم یَنلُه مَکرُوه»[ مقامات معنوی، ج 2، ص 42، محسن بینا، چاپ 6، تهران.]
کسی که راضی به قضاء و قدر الهی شده، اهل معرفت و محبت گردیده و از علم الیقین به عین الیقین رسیده تا همه چیز را زیبا و شیرین دیده به طوری که:
1. علم به جمیل بودن حضرت حق پیدا می کند.
2. ایمان به جمیل بودن حق می آورد.
3. با تمام وجود و با اطمینان کامل، جمیل بودن حق را در خود می یابد.
4. به مقام مشاهده جمیل مطلق می رسد. سالک از دام کثرت رهیده و به منزل وحدت رسیده و محبوب بر دل او تجلی می نماید و لذا شهود تجلی افعالی، صفاتی و ذاتی نموده است.[ شرح حدیث جنود عقل و جهل، صص 172-170.]
و به تعبیر خواجه عبدالله انصاری(ره) «رضا» دارای سه درجه است:
الف. خشنودی عام که راضی شدن به ربوبیت است و سه شرط دارد:
1. خدا را از همه چیز بیشتر دوست داشتن
2. تعظیم هر چه بیشتر خدای سبحان
3. مقدم دانستن اطاعت خداوند از هر چیزی.
ب. رضا به قضای الهی به سه شرط:
1. یکسانی و همخوانی حالات.
2. دست برداشتن از دشمنی با مردم.
3. رهایی از پافشاری بر دعا و درخواست.
ج. رضا به رضای الهی که سه ویژگی دارد:
1. عدم چون و چرا در هیچ کاری
2. واگذاری اختیار خود به خدا
3. دم نزدن در برابر خدا ولو این که در آتش افکنده شود.[ راه و رسم منزل ها، ج 1، ص 303.]
حضرت امام باقر(علیه السلام) از جابر بن انصاری می پرسند: حال تو چگونه است؟ جابر در جواب می گوید: «من مرض را خوش تر دارم از صحت، و فقر را خوش تر دارم از غنی و فقر را خوش تر از ثروت دارم.»
امام باقر(علیه السلام) در جواب فرمود: «اما ما هر چه را خداوند عطا فرماید می خواهیم و به آن خوش تر هستیم. اگر مرض را عنایت کند آن را و اگر صحت را عنایت کند نیز آن را دوست می داریم».[ جامع السعادات، ج 3، ص 285.]
آری هر چه محبوب کند همان محبوب اهل دل و عارفان و اولیاء الهی است.
با توجه به طرح مراحل سیر و سلوکی و مقامات معنوی در می یابیم که برای رسیدن به کمالات برین و حیات طیبه و مقام وحدت و توحید عرفانی راه دور و درازی در پیش است و سالک بایستی با توجه و بصیرت و بر اساس خودآگاهی، خودیابی، خودنقدی و خودنگهداری آنها را بیابد زیرا کسب مقامات معنوی و فتوحات غیبی و وصول به قرب حقیقی پیمودنی، چشیدنی و شهودی است نه تنها گفتنی، شنیدنی و خواندنی.
البته بدانیم و باور کنیم که تنها در پرتو قرآن و عترت طاهره(علیهم السلام) است که می توان به «سعادت حقیقی» و «حقیقت سعادت» رسید.
بزرگانی چون آیت اللّه ملا حسینقلی همدانی، میرزا علی آقا قاضی، میرزا جواد آقا ملکی تبریزی، علامه طباطبایی و امام خمینی(ره)، همه و همه شاگردان مکتب قرآن و عترت بودند و از رهگذر شریعت و ولایت به مقامات بلند عرفانی و منازل توحیدی راه یافته اند و چنان که بزرگان اهل معرفت و تجربت گفته اند: «راه چنان روید که رهروان رفتند».
باید بیدار و بینا شد و کمر همت بست و عزم را جزم کرد و طریقت الهی را در پیش گرفت و از خودشناسی و خودسازی آغاز کرد تا به مرتبه خدا شهودی یا شهود خدا رسید که به تعبیر نغز و پرمغز لسان الغیب شیراز:
تا فضل و عقل بینی بی معرفت نشینی
یک نکته ات بگویم خود را مبین که رَستی[ دیوان حافظ، غزل 25.]
و یا:
یک قدم بر خویشتن نه
وان دگر بر کوی دوست
و به تعبیر شیرین و دلنشین امام خمینی(ره) به فاطمه طباطبایی:
فاطی! تو و حق معرفت یعنی چه؟
دریافت ذات بی صفت یعنی چه؟
ناخوانده «الف» به «یا» ره نخواهی یافت
ناکرده سلوک موهبت یعنی چه؟[ دیوان اشعار امام خمینیره، ص 237.]
امیر عارفان و امام سالکان علی(علیه السلام) فرمود:
«وَ أرتَوی مِن عَذب فٌرات سَهلّت لَهُ مَوارِدَه فَشَربَ نَهلاً وَ سَلَکَ سَبِیلاً جَدَداً»؛ «از نهر شیرین سیراب شده و جایگاه های ورودی به آن نهر برای او آماده شده و نخستین آب گوارا آشامید و راهی روشن و هموار در پیش گرفت».
در نتیجه آن چه مهم است؛ «عرفان عملی» است. نه حتی «عرفان علمی» نیز تفسیر مشهودات عارفان و تعبیری از تجربه شهودی سالکان واصل است لذا باید طی مراحل و منازل کرد تا به «معرفت اللّه » و توحید الهی نائل شد و این مرتبه با استکمال علمی و عملی در ناحیه عقل و دل ممکن است.
حضرت علی(علیه السلام) فرمود:
«لَایَزکُوا عِندَ اللَّهِ سُبحَانَهُ إِلَّا عَقلٌ عارِف وَ نَفس عزوف»[ شرح غرر الحکم، ج 6، ص 427.]؛ «فقط انسان صالحی به نزاهت روح و تزکیه نفس موفق است که دارای دو رکن باشد: 1. عقل عارف، 2. نفس عزوف».
یعنی کسی که نسبت به گناه بی رغبت بوده و خویشتن را از گناه باز می دارد که این مقام نیز به «عرفان نظری» و سپس التزام عملی به عرفان یاد شده لازم دارد[ ر.ک: تفسیر موضوعی قرآن مجید، ج 11، صص 57-54.] پس باید به «نیستی» و «فناء» رفت تا به «هستی» و بقاء راه یافت.
بار توحید هر کسی نکشد
طعم توحید هر خسی نچشد[ سنایی، حدیقه.]
و به تعبیر سعدی:
سعدی حجاب نیست تو آینه پاک دار
زنگار خورده چون بنماید جمال دوست
و به تعبیر حافظ:
داستان من و معشوق مرا پایان نیست
آن چه آغـــاز ندارد نپذیرد انجـام
و چه زیبا و درخشنده امیرمؤمنان(علیه السلام) و رهبر عارفان در توصیف سالکان و اولیای حق، گذر از خود تا خدا و عبور از ماده تا معنا و ملک تا ملکوت و فوق آن را ترسیم و تصویر کرده اند آن جا که فرمود:
«قَد أَحیَا عَقلَه وَ أمَات نَفسَه، حَتَّی دقَّ جَلِیلُه وَ لَطُف غَلِیظُه وَ بَرقَ له لَامِعُ کَثِیرُ البَرقِ فَأَبَانَ له الطَّرِیقَ وَ سَلک بِه السَّبِیل، وَ تَدَافَعَتهُ الاَبوَابُ اِلَی بَابِ السَّلَامَة وَ دَارِ الاِقَامَةِ وَ ثبَتَت رِجلاهُ بِطمَأنِینَةِ بَدَنَه فِی قَرارَ الاَمنَ وَ الرَّاحَة بِمَا استَعمَل قَلبَه وَ أَرضی رَبَّه»؛ «عارف راستین کسی است که عقل خویش را زنده کرده و تمام هواهای نفسانی را با ریاضت و بندگی حق میرانده است، تا جایی که اندام درشت او باریک شده و ستبری قلب او نرم شده و برقی بسیار پرفروغ برای او درخشیده و راه برای او روشن شده و او را به مسیر حق حرکت داده و از دری به دری برده است تا او را به سلامت و خانه اقامت کشانده و دو پای او در قرارگاه امن و آسایش استوار گردیده، زیرا انسان عارف قلب خود را در معرفت حق به کار بسته و پروردگار خویش را راضی کرده است».[ نهج البلاغه، ترجمه خطبه 210، مرحوم دشتی.]
شگرف و شگفت زاست که با وجود چنین منابع عمیق، انیق و دقیقی دنبال منابع غیر اسلامی وشبه عرفان ها و جریان های ریاضت مدارانه یوگائی، تائویی، بودیسم و ذِنْ بودیسم، عرفان سرخپوستی و … می رویم؟!!
اگر مرد میدان سیر و سلوک هستیم راه همین است که قرآن و نهج البلاغه در پیش روی ما نهاده است و شریعت اسلام که عمل به آن (با آگاهی و اخلاص) ریاضت دائمی از بدو و آغاز ورود به اسلام تا لحظه مرگ خواهد بود و ما را به منزل مقصود و کعبه آمال می رساند چه این که شریعت نیز ظاهر و باطن و مراتب و درجات دارد. «از تو حرکت و از خدا برکت».
بخش دوم- تحلیلی بر عرفان های نوظهور