۱۳۹۲/۱۱/۲۷
–
۴۴۱ بازدید
یکی از افراد افکار و اعمالی احمقانه دارد که فکرمیکنم در گمراهی و جهل مرکب است میخواهم پاسخی بدهیدکه او را هدایت و قانع کنم.یک بار درخانه ما به بنده جسارت کردکه چرا به نمازجمعه نرفتی بدون اینکه بگویم که نرفتم درحالیکه ازنماز جمعه آمده بودم.درمورد نمازجماعت هم رفتاری داشت که برایم ناپسند بود,درحالیکه خودش شاید بدون دلیل موجه نمازجمعه و جماعت را ترک کند!روحیه ای زشت دارد. با عرفان میانه ای ندارد.ازطرف دیگر افکار و اعمال عجیبی دارد.شاید به راحتی بعضی از موسیقی ها وخوانندگی ها را گوش میدهد. بعضی از نظراتش شاید اینهاباشد:حرمت موسیقی ولقمه شبهه ناک مقید به عرف و زمان است!نگاه حرام وشبهه ناک به زن نامحرم و حتی محارم تابع عرف و زمان و وضعیت جامعه است!احتیاط دراین امور برای عرفااست نه برای ما و عدم مراعاتشان اثر وضعی ندارد یا ممکن است نداشته باشد!لطفا بفرمایید دین تا چه حد به عرف و زمان اختیارداده? نگاه شبهه وحرام و خیانت مکافات عمل ندارد ?کمی درباره معنا وحقیقت عرفان و راه سعادت هم بفرمایید.با تشکر فراوان.
حرمت موسیقی ، حرمت لقمه حرام ، نگاه حرام وشبهه ناک به زن نامحرم و… مقید به عرف ویا زمان نیست بلکه وجوب اجتناب از آن تابع دستور خدا ودین است واگر دین دستور اجتناب از آنها را داده است ، به لحاظ تبعات منفی آن است! درپاسخ به سؤال شما ، در 4 موضوع: موسیقی ولقمه حرام ونگاه حرام وحقیقت عرفان ، مطالبی را در ذیل آورده ایم ، به امید اینکه بتوانید به فرد مورد نظرمطالب تاثیر گذاری را بیان کنید!
1- راجع به موسیقی نیز به مطالب زیر را توجه کنید :
الف ) گوش دادن به ترانه و موسیقی هایی که طرب انگیز و مناسب با مجالس لهو ولعب است حرام می باشد. مطرب و لهوی، دو واژه کلیدى است که در باب غنا و موسیقى به کار مى رود. «طرب» به حالت سبک وزنى و سبک عقلى گفته مى شود که در اثر شنیدن آواز یا آهنگ، در روان و نفس آدمى پدید مى آید و او را از حد اعتدال خارج مى کند. این امر تنها به حالت شادى اختصاص نمى یابد؛ بلکه ممکن است از آهنگ هاى غم و حزن آور نیز به دست آید .«لهو» سازگارى و هم نوایى آواز و آهنگ نواخته شده با مجالس فساد و خوش گذرانى است؛ واگر موسیقی این دوخصوصیت را داشته باشد گوش دادن به ان حرام است .و تشخیص موضوع هم موکول به نظر عرف متدین است یعنى، اگر عرف متدین بگوید فلان موسیقی طرب انگیز است کافی است ولو این که برای یک نفر تأثیر چندانی هم نداشته باشد. وحکم یادگیری ان ،مانند گوش دادن ان می باشد..
«حکمت حرمت» موسیقی و آواز خوانی مطرب:
با پژوهشى اندک در قرآن و روایات و دیدگاه برخى از روان شناسان و پزشکان، مى توان موارد ذیل را از حکمت هاى حرمت موسیقى و غنا دانست: 1) زیان بخشى غنا بر اعصاب 2. گرایش به فساد 3-غفلت از یاد خدا….
ب ) کلماتی از رهبر فرزانه انقلاب را به عنوان مرجعی دینی تقدیم می نماییم که دقت در آنها می تواند ملاک خوبی برای تشخیص موسیقی و آهنگ باشد:
«ببینید، موسیقى اگر انسان را به بیکارگى و ابتذال و بى حالى و واخوردگى از واقعیتهاى زندگى و امثال اینها بکشاند، این موسیقى، موسیقى حلال نیست؛ موسیقى حرام است موسیقى اگر چنانچه انسان را از معنویت، از خدا و از ذکر غافل کند، این موسیقى حرام است. موسیقى اگر انسان را به گناه و شهوترانى تشویق کند، این موسیقى حرام است؛ از نظر اسلام این است. موسیقى اگر این خصوصیات مضر و موجب حرمت را نداشته باشد، البته آن وقت حرام نیست. اینهایى را که من گفتم، بعضى از آنها در موسیقى بى کلام و در سازهااست؛ بعضى هم حتى در کلمات است. یعنى ممکن است فرضاً یک موسیقى ساده ى بى ضررى را اجرا کنند، لیکن شعرى که در این موسیقى خوانده مى شود، شعر گمراه کننده یى باشد؛ شعر تشویق کننده ى به بى بندوبارى، به ولنگارى، به شهوترانى، به غفلت و این طور چیزها باشد؛ آن وقت حرام مى شود. بنابراین، آن چیزى که شاخص حرمت و حلیت در موسیقى است و نظر شریف امام هم در اواخر حیات مبارکشان – که آن نظریه را در باب موسیقى دادند – به همین مطلب بود، ممکن است موسیقى – به اصطلاح فقهى اش – موسیقى لهوى باشد. «لهو» یعنى غفلت، یعنى دور شدن از ذکر خدا، دور شدن از معنویت؛ دور شدن از واقعیتهاى زندگى؛ دور شدن از کار و تلاش و فرو غلتیدن در ابتذال و بى بندوبارى. این موسیقى مى شود حرام. اگر این با کیفیت اجرا حاصل بشود، اگر با کلام حاصل بشود؛ فرقى نمى کند. بنابراین، مرز بین موسیقى حرام و حلال ؛ ایرانى بودن، سنتى بودن، قدیمى بودن، کلاسیک بودن، غربى بودن یا شرقى بودن نیست ؛ «مرز» آن چیزى است که من عرض کردم».
ج ) اکنون زیان های موسیقی را از منظر دانشمندان و دین مطرح می نماییم که طبعا دانستن آنها تاثیر بسزایی در ترک عادت به موسیقی خواهد داشت:
تأثیرات موسیقى بر عقل :
شأن و ویژگى عقل آن است که «معتدل» و «متین» باشد. یعنى با حفظِ استوارى و پختگى اش بتواند از چاشنى هاى لذت و سرور، نشاط و تلاش بهره مند باشد؛ اما در این میان، موسیقى آن چنان یکه تاز میدان لذّت و نشاط، خیال و تحریک و احساس می شود که آدمى دچار حالتِ «طَرب» مى شود. «طَرب» تأثیرى است فوق العاده! با محوریت موسیقى. این «تأثیر فوق العاده» باعثِ کاهش یا سلبِ جدّیّت عقل مى شود. و این پیشامد، باعث مى شود که عقل از محاسبات جدّى، دقیق و واقع بینانه به دور بیفتد. جوانى که موسیقى گرا و «طَرب خواه» است: براى زدودنِ افسردگى اش، دُکمه ضبط صوت را حرکت مى دهد( ویا آلات موسیقی را به صدا در می آورد) تا یکى دیگر برایش بخواند و بنوازد تا او «خوش» باشد! اما جوانِ معقول، آن گاه که در خود، افسردگى مشاهده کند سعى در شناختِ عوامل پژمردگى مى کند تا با یافتِ آن علت ها، عوامل خوشىِ ماندگار یا معقول را در خود فراهم سازد. جوانِ موسیقى گرا، براى تحریک و برانگیختن احساس، به درمان هاى مجازى و آنى روى مى آورد. این چنین کسى که خواسته اش را در «موسیقى» مى بیند هیچ وقت به خودش، به عقلش و به اراده اش این زحمت را نمى دهد تا ببیند و بفهمد که کجاى زندگى را اشتباه محاسبه کرده و چه سنگى مقابل راهش است. آیا دوستِ ناباب او را به افسردگى کشانده؟ یا سستى در انجامِ وظایفِ دینى و الهى او را به افسردگى کشانیده؟ !!!
پس: «موسیقى، عقل را به خواب مى برد!» یک شعار و شعر نیست. یک قانون است. یک حقیقت است و براى فهم حقائق باید چشم گشود نه اینکه چشم ها را بست. موسیقى عقل را به خواب مى برد: یعنى باعثِ اشتغالِ آدمى به امورى مى شود که کم کم باعثِ غفلت از خود، نیازها، علل و درمان ها مى شود. شما دردى دارید که درمانش تنها با اراده و تغییر شرایط ممکن است. ولى وقتى مى بینى موسیقى آن را حلّ کرده، دیگر آن را درمانِ دردت مى بینى و دیگر هیچ! اینجاست که آن درد همچنان عمق و شدّت پیدا مى کند و شما بیشتر به نوار (ویا نواختن آلات موسیقی) رو مى آورید… و این روند تا آنجا ادامه مى یابد که از آهنگ هاى معمولى به تند و غربى و شرقى اش رو مى کنى.
تأثیرات موسیقى بر احساس :
براى روشن شدنِ بیشتر این قسمت ، با هم سخنانِ «موراى شافِر»، نویسنده، شاعر و آهنگساز کانادائى را مى خوانیم: «تقریباً هیچ صدایى در جهانِ مدرن نیست که به طور مصنوعى ایجاد نشده باشد و در تملّک کسى نباشد، مثلِ موسیقى، بوق اتومبیل و سر و صداى کارگاه هاى ساختمانى… و این صداهاى مصنوعى به تعبیرى برآیندِ خواست و اراده ى گروه هایى خاص اند که مى خواهند اراده شان را اقشار دیگر جامعه تحمّل کنند… و در این هجوم بى امانِ صدا و فریاد و بوق، مجالى براى اندیشیدن و آرامش ذهن و فراغتِ تن و روان باقى نمى ماند».
اینک خود قضاوت کنید که با این وجود دیگر چه شباهتى میان طبیعت و صداى مصنوعىِ موسیقى وجود خواهد داشت تا در نتیجه موسیقى، پلى باشد میانِ انسان و طبیعت؟!
در ادامه گفته هاى وى آمده: «… از آن زمان که انسان دشت هاى وسیع و پهناور را به سوى کلان شهرهاى پرجمعیت ترک گفت؛ و از آن هنگام که صداى زنگ ساعت جاى آواز خروس و صداى باد و باران را گرفت و صداى کارخانه جاىِ صداى آواز پرندگان را اشغال کرده و ما به جاى تسلیم شدن به چرت زدن هاى طبیعى با ضرب آهنگِ شتابناکِ زندگى شهرى خو کردیم، تمدّنى بنا نهاده شد که در آن فاصله بسیار کم انسان ها با یکدیگر خطر بروز اختلاف ها را افزایش داده است».
این آهنگساز و شاعر و نویسنده، در ادامه سخنانش به پوچى و دور از واقعیتِ پاک بودنِ صداها و عدمِ ارتباطشان با طبیعت، مى پردازد و مى گوید: «آن چه براى ما ضرورى است، مراسمى است آرام و بى هیاهو که در آن جماعت گردآمده لحظاتى زیبا را با هم سپرى کنند، بى آنکه براى بیان احساساتِ خود به شیوه هاى منحط یا ویرانگر متوسل شوند».
دقت کنید و ببینید که: چرا آنها که مى گویند «موسیقى روح را پالایش مى کند» و «موسیقى یک ضرورت است» و «موسیقى رازگویى و نیایش انسانِ خاکى با خداست» آن قدر که با «تار» و «سه تار» انس دارند، آیا با قرآن و مناجات و طبیعت مأنوس هستند؟ چرا از خدا سؤال نمى کنند که براى نزدیکى و رسیدن به تو (=عرفان) از چه راهى بیاییم؟ و آیا اساساً خدا این حق را ندارد که بگوید از چه راهى مى توانید به من نزدیک شوید؟ (چرا به خدا، عملاً این حق را نمى دهند که به حال و هواى مصنوعى برخاسته از موسیقى را عرفانى و آرامش آور نداند؟
بلى، ما منکر نیستیم که موسیقى آن چنان دل و روح را مى لرزاند که اشک جارى مى شود. ولى بحث اینجاست که این حالت، چقدر مورد تأئید خداست؟ چرا مى خواهید «حالت مجازى و مصنوعى» را به جاى «حالت حقیقى و معنادار» حساب کنید؟
در ادامه گفته هاى آهنگساز و شاعرِ کانادایى به این موضوع پرداخته شده: «… توجه به آن چه هنگامِ اجراى کنسرت هاى موسیقى کلاسیک در غرب مى گذرد، خالى از فایده نیست. آن چه در این کنسرت ها ، بسیار تعجب برانگیز است، جماعت شنونده اى اند که حاضرند نفس را در سینه حبس کرده و به اصواتى که هوا را به ارتعاش درآورده، گوش بسپارند. شاید این نهایتِ موفقیت در اجراى یک قطعه موسیقى باشد. اما باید یادآور شد که چنین سکوتى بیشتر از عادت ناشى مى شود تا از قدرتِ زیبایى».
جهتِ شناخت و فهم فزون تر این کلام، به ادامه گفته هاى «موراى شافر» (آهنگساز و شاعر کانادایى) توجه فرمائید، شافِر پس از آنکه تأثیر عادت و تلقین در توجّه به موسیقى را علّتِ نهفته در رازِ گوش سپارى شنوندگانِ کنسرت ها مى داند، اضافه مى کند که: «من بارها از خود پرسیده ام آیا ممکن نیست که شبیه چنین مراسمى را در موقعیت هاى دیگرى مثلاً گوش سپارى مشترک به آواز پرندگان و یا جشن هاى تابستانى برپا کرد؟»( روزنامه اطلاعات، چهارشنبه، 2 آبان 1380، صفحه 5) آرى! این است تنها گوشه اى از معناى این سخن ما که: «موسیقى گرایى نوعى تحریف و تغییرسازى است در حسّ زیبایى خواهى و ایجاد دگرگونى در ذائقه روحى و روانى بشر».
تأثیر موسیقى بر سیستم اعصاب:دانشمندان علم «فیزیولوژى»، دستگاه عصبى انسان را به دو قسمت تقسیم کرده اند: 1. سلسله اعصاب ارتباطى: شاملِ ستون مرکزى عصبى و نخاع، نیمکره هاى مغز، اَعصاب محیطى.
2. سلسله اعصاب نباتى: شامل سیستم سمپاتیک و پاراسمپاتیک.
وقتى که از خارج تحریکاتى بر روى اَعصاب شروع مى شود اعصاب سمپاتیک و یا پاراسمپاتیک به میزان تحریکات خارجى وارده تعادل از دست مى دهند. بدیهى است هر اندازه بین این دو سیستم عصبى، فاصله ها بیشتر شود به همان اندازه نیز نگرانى هاى روانى و اغتشاشات فزون تر مى گردد. و از جمله علل و عوامل تحریکاتِ خارجى، ارتعاشاتِ موسیقى است. موسیقى وقتى که با آهنگ هاى نشاط انگیز یا نوارهاى حزن آور همراه گردد (مخصوصاً اگر با ارتعاشاتِ عجیب و غریب سمفونیک اجراء گردد) به طور مسلّم تعادل لازمى را که بایستى بین دو دسته عصب نامبرده وجود داشته باشد را بر هم مى زند و در نتیجه اصولِ حساس زندگى (اعم از هضم، جذب، دفع، ترشحات، ضربات قلب و وضعِ فشار مایعات بدن مثل خون و…). را مختل ساخته و رفته رفته شخص را به گرفتارى ها و امراضى نزدیک مى سازد که طب جدید با تمامِ پیشرفت هایش نمى تواند آسیب هاى پیش آمده را درمان کند. مثل اغتشاشاتِ فکرى، اَمراض روانى (افسردگى ها و حتى بى خیالى ها)، سکته هاى قلبى و مغزى ( تأثیر موسیقى بر روان و اعصاب، صص 3، 6، 26 و 92 به بعد).
پروفسور «ولف آدلر» استاد دانشگاه کلمبیا ثابت کرده که: بهترین و دل کش ترین نوارهاى موسیقى شوم ترین آثار را روى دستگاه اعصاب انسان باقى مى گذارد، مخصوصا اگر هوا گرم باشد این تأثیر مخرب، شدیدتر مى شود. «توجه دقیق به بیوگرافى مشاهیر موسیقى جهان نشان مى دهد که در دوران عمر به تدریج دچار ناراحتى هاى روحى گردیده اند و عده اى نیز مبتلا به بیمارى شده اند. چنان که هنگام نواختن موسیقى درجه فشار خونشان بالا رفته و دچار سکته ناگهانى شده اند.( همان) از آن چه گفته شد، چنین به دست مى آید که هر نوع موسیقى، به ویژه آهنگ هاى احساسى برانگیزش، تحریکاتى در اعصاب «سمپاتیک» و «پاراسمپاتیک» به وجود مى آورد که در نتیجه، تعادلِ این اعصاب به هم خورده و انسان دچار ضعف اعصاب مى گردد.
آن چه مهم است اینکه ضعف اعصاب نیز، خود امراضِ دیگرى از قبیل: اختلالِ حواس، پریشانى، جنون، ثقل سامعه (سنگینى گوش)، نابینایى، سل و… به وجود مى آورد. البته تصور نکنید که مشکل در همین چند مورد اختلال یاد شده خلاصه مى گردد. دکتر «الکسیس کارل»، زیست شناس و فیزیولوژیست فرانسوى مى نویسد: «کاهش عمومىِ هوش و نیروى عقل، از تأثیر الکل و سرانجام از بى نظمى در عادت ناشى مى شود؛ و بدون تردید سینما و رادیو در این بحران فکرى سهیم اند».
موسیقى نه تنها در شنوندگان اثرات منفى بر جاى گذاشته، بلکه در نوازندگان نیز تأثیرات خطرناکى داشته است. اخبار و گزارشات زیر تنها گوشه اى از واقعیت است: * در ایالتِ «لتیل راک» آمریکا، جوانى که پیانو یاد مى گرفت، نغمات موسیقى چنان در روح آن جوان هیجان ایجاد کرد که بدون دلیل از جاى برخاست و با 19 ضربه چاقو، معلم خود را از پاى درآورد(روزنامه اطلاعات، شماره 9622).
«باخ»، موسیقى دانِ اطریشى، به اختلال حواس و کورى گرفتار شد. «فردریک هندل»، موسیقى دان آلمانى و «ماریا آلنا» خواننده ایتالیایى و «موریس راول» نوازنده فرانسوى، هر سه به نابینایى مبتلا شدند. «موتزارت» و «شوین» (دو موسیقى دان مشهور) به ضعف قوا و سل دچار گردیدند. «مشوبرت»، «واکتر»، «دوکونیسى» و «مندلسن» به اختلالاتِ عصبى، پریشان فکرى و کشمکش هاى روحى مبتلا گردیدند. «شومان» و «دووراک» گرفتار ضعف اعصاب شدید و سرانجام دیوانگى شدند. «بتهون» در سى سالگى کاملاً ناشنوا شد و پس از ضعف اعصاب، دیوانه گردید.
تأثیر موسیقى بر اخلاق و عرفان :
سوال: نغمه هاى موسیقى، جنبه ملکوتى و ماوراى طبیعى دارد و انسان را از مادیات جدا کرده و به معنویتی لذتبخش می برد و آیا این همان هدف دین نیست؟
پاسخ: اگر این اصل عقلایی را بپذیریم که همه ابزارها و وسایل، باید طوری انتخاب و استفاده شوند که رهرو را به مقصد و کمال برساند، با توجه به قرار داشتن دین اسلام در اوج حقانیت عقلی و تاریخی، باید گفت بهترین و معتبرترین منابع برای شناخت اینکه چه چیزی برای انسان کمال آور است و او را به خدا می رساند، قرآن کریم و روایات است. از آموزه های اسلامی استفاده می شود که ایمان، تقوی و عمل صالح و مانند آن انسان را به کمال و قرب الهی می رساند، ولی هرگز نداریم که انسان می تواند با موسیقی این مسیر را طی کند و به خدا برسد! البته نمی خواهیم بگوییم موسیقی هیچ گونه تاثیر مثبتی نمی تواند ایجاد کند، گاهی برخی موسیقی های می توانند تاثیر های مثبتی ایجاد کنند مانند اینکه به انسان در برخی لحظاب آرامش می دهد، ولی اینکه انسان با موسیقی بیش از دیگر راهها به خدا میرسد، حرف درستی نیست.اگر این گونه بود پیامبران بیش از دیگران از این راه استفاده می کردند.
با توجه به اینکه جنبه ملکوتى و ماوراى طبیعى در همه نفوس انسانى یکى است؛ چرا این همه اختلاف در نغمه ها و نواهاى موسیقى اقوام و ملل وجود دارد؟! این اختلاف به حدّى است که گاهى بعضى از موسیقى هاى یک جامعه، براى دیگران نفرت انگیز و موجب ناراحتى عصبى مى شود. این حقیقت، بهترین شاهد است که تأثرات، عواطف و هیجان هایى که به وسیله موسیقى برانگیخته مى شود، مربوط به ذات و نفس انسانى نیست که همه در آن مساویند! حتى یک انسان در موقعیت و حالات روانى گوناگون، تأثرات و هیجان هاى مختلفى در مقابل یک نوع موسیقى از خود نشان مى دهد. بنابراین از آنجا که موسیقى ریشه در جنبه روحانى، معنوى و ماورایى انسان ندارد، نمى تواند مدد رسان سلوک عرفانى باشد که در حوزه ملکوتى و جنبه معنوى آدمى و ما بعدالطبیعى او جاى دارد. علاوه بر آنکه اگر موسیقى موجب تعالى روح و معنوى انسان مى شد، باید هرکس که بیشتر با آن سروکار دارد، معنوى تر و داراى مقام و منزلت ملکوتى بیشتر باشد و حال آنکه واقع، خلاف این موضوع را ثابت مى کند.
گفتنى است: «معنى گرایى» نفوس آدمى، ریشه اى فطرى دارد و به وسیله عبادت ها، خیرات، اعمال نیک، انجام دادن تکالیف و ریاضت معقول نفس – که همگى جزء فعالیت به شمار مى روند نه انفعال – به فعلیت مى رسد؛ نه با موسیقى که نخست هشیارى را از نفس بر مى کند و آن گاه او را در اختیار ضرب ها، فواصل، کمیت ها و کیفیت هاى خویش مى نهد.
ناگفته نماند، مقصود از موسیقى در مباحث یاد شده، موسیقى رایج در میان بشر است؛ نه موسیقى و نغمه اى که در طبیعت نهفته و نهان است. البتّه نغمه اى که با فطرت آدمى عجین است، مى تواند آدمى را به یاد حقیقت خویش، جایگاه خود و معبود خویش بیندازد؛ همان نغمه هاى داودى که دل مشتاقان را به حرکت و جنب و جوش وا مى داشت. بله اگر موسیقى بتواند حکایتگر آن نغمه هاى الهى باشد، قادر خواهد بود که مددکار سالک باشد.
2- درمورد اجتناب ازغذای حرام:
دلیل آن این است که توجه و بیداری را از انسان سلب کرده، او را در غفلت فرو میبرد. وقتی چنین شد، حال عبادت ندارد، از نماز لذت نمیبرد و بدتر از آن، از گناه لذت میبرد. به مرتبهای از سقوط میرسد که رابطه با خدا برایش مشکل است و نه تنها موفق به خواندن نماز شب نمیشود، بلکه توفیق نماز اوّل وقت نیز از او سلب میشود.هر چه آثار معنوى و مثبت و پرفایده در خوردن مال حلال است، ضدّش در مال حرام است. ترک نماز واجب، ترک نماز شب، قساوت قلب، بى میلى به حقایق اصیل، تاریکى دل، سرسختى نشان دادن در مقابل حق، کسالت روح، ظلمت جان، سستى در دین، دست زدن به کارهاى زشت و ناشایست و بسیارى از امور شیطانى به طورى که قرآن مجید و روایات مى گویند، از آثار شوم حرام خوارى است: «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَأْکُلُوا أَمْوالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْباطِلِ إِلاَّ أَنْ تَکُونَ تِجارَةً عَنْ تَراضٍ مِنْکُمْ»: ای کسانی که ایمان آوردهاید! هر گونه تصرف در مال دیگری که بدون حق و بدون یک مجوز شرعی باشد ممنوع است مگر آنکه بر اساس تجارتی از روی خشنودی و رضایت میان خودتان انجام بگیرد.( ر.ک: تفسیر نمونه، آیت الله ناصر مکارم شیرازی، ج3، ص355.) همچنین امیر المومنین(ع) میفرماید: «لَا تُدْخِلُوا بُطُونَکُمْ لُعَقَ الْحَرَامِ» ،«لُعَق» جمع «لعقه» است و لعقة به مقدار کمی از غذا میگویند که در یک قاشق یا بین انگشتان جا میشود.( الشیء القلیل به قدر ما تأخذه الملعقهی أو الإصبع. المعجم الوسیط ص 828.) که اینجا کنایه از نهایت کوچکی آن مال حرام است. امیرالمومنین(ع) در این فراز از کلام گهربارشان مردم را از هر گونه تصرف حتی در ذرهای از مال حرام هم نهی میکند. سپس برای آنکه شنونده از پشتوانه ایمانی بیشتری برخوردار شود و این معصیت را راحتتر ترک کند بلافاصله فرمودند: «فَإِنَّکُمْ به عین مَنْ حَرَّمَ عَلَیْکُمُ الْمَعْصِیَةَ وَ سَهَّلَ لَکُمْ سُبُلَ الطَّاعَةِ »( نهج البلاغه، ترجمۀ مرحوم دشتی، خطبه 151)؛ زیرا در برابر مراقبت خداوندی هستید که گناه را بر شما حرام کرده و راه بندگی را بر شما آسان نموده است.
3- نگاه به نامحرم!
در روایت آمده است که : «نگاه به نامحرم تیری است از تیرهای مسموم شیطان ». (1) که پیامدهای خطرناکی به دنبال دارد. نگاه به نامحرم و پرورش این عادت ناپسند و حرام باعث تحریک جنسی و اضطراب مداوم شده و زمینه را برای انحرافات اخلاقی ایجاد می کند. یکی دیگر از عواقب نگاه های آلوده، دوری از خدا و رحمت او و سلب توفیقات است. شیطان دشمن قسم خورده انسان هر لحظه در کمین است و هر کسی را به طریقی از خداوند دور می سازد. همانگونه که در توصیه ابلیس به موسی نبی (ع ) آمده است. ابلیس به موسی گفت: ای موسی هر گاه با نامحرمی خلوت کردی به خدا پناه ببر که من تو را وسوسه خواهم کرد. (2)پس بنابراین ما باید مراقب توطئه های شیطان باشیم و با پیشگیری از نگاه های آلوده زمینه را برای گناه های بعدی ببندیم.
این نکته قابل ذکر است که به همان اندازه که نگاه به نامحرم و چشم چرانی ضرر و زیان دارد، بیشتر از آن چشم پوشی و ندیدن صحنه های حرام، پاداش و ثواب دارد. خداوند به بنده جوانش که در اوج جوانی و عطش شهوت، خود را از حرام حفظ کند، افتخار می کند.
لذا قرآن کریم می فرماید: «قل للمؤمنین یغضوا من ابصارهم و یحفظوا فروجهم ذلک ازکی لهم إن الله خبیر بما یصنعون × و قل للمؤمنات یَغْضُضْنَ من ابصارهن و یحفظن فروجهن و لایبدین زینتَهُنّ الا ما ظهر منها؛ به مؤمنان بگو چشم های خود را (از نگاه حرام) فرو گیرند و عفاف خود را حفظ کنند این برای آنان پاکیزه تر است. خداوند از آن چه انجام می دهند آگاه است و به زنان با ایمان بگو چشم های خودرا (از نگاه هوس آلود) فروگیرند و دامان خویش را حفظ کنند و زینت خود را، جز آن مقدار که نمایان است آشکارننمایند».
حرمت نگاه های آلوده در احادیث
پیامبر(ص) می فرماید: النظر سهم مسموم من سهام ابلیس فمن ترکها خوفا من الله إعطاه الله ایمانا یجد حلاوته فی قبله؛ نگاه به (نامحرم) یکی از تیرهای زهرآلود شیطان است، هرکس از ترس خدا آن را ترک کند، خداوند ایمانی به او عطا می فرماید که شیرینی آن در دل خویش بیابد. (بحارالانوار، ج104، ص 38)
آن حضرت (ص) همچنین می فرماید: کسی که چشمان خود را از نگاه حرام به زنی پر کند، خدای بزرگ و بلند مرتبه در روز قیامت چشمان او را با میخ های آتشین پرکرده و از آتش انباشته می سازد تا حساب مردم به پایان رسد، آنگاه فرمان می دهد که او را به آتش جهنم برند. (بحارالانوار، ج73، ص 366)
فاطمه (س) می فرماید: خیرللنساء ان لایرین الرجال و لایراهن الرجال؛ بهترین چیز برای زنان این است که (بدون ضرورت) مردان نامحرم را نبینند و مردان نامحرم نیز آنان را نبینند. (بحارالانوار، ج104، ص36)
امام علی(ع) فرمود: من غض طرفه اراح قلبه؛ هرکس (در برابر گناه) چشم خود را فرو بندد، دلش را آسوده گرداند. (غررالحکم، ص354)
امام صادق (ع) فرمود: هیچ کس به چیزی (محکم تر از) فروبستن چشم (از گناه) چنگ نزده است، زیرا چشم از محرمات الهی بسته نمی گردد مگر اینکه قبلاعظمت و جلال خداوند را در دل خویش مشاهده کرده باشد (بحارالانوار، ج104، ص41)
بنابر آنچه گذشت نمی توان گفت اگر کسی قصد لذت و ریبه در نگاه و نظرش ندارد می تواند به زن نامحرم نگاه کند؛ چرا که چنین نگاهی نیز جایز نیست؛ زیرا هم احترام مسلمان لازم است و هم احتمال وسوسه ابلیس می رود.
حرمت نگاه به خانه مسلمان
همچنین ازنظر اسلام خانه مردم و اسباب و وسایل آن جایز نیست که بدان نگاه شود؛ زیرا حرمت مسلمان و آبروی او لازم است حفظ شود. پس جایز نیست که از باب سرک کشیدن و مطلع شدن و فضولی به خانه مسلمان و وسایل خانه چون پرده، یخچال و تلویزیون نگاه شود. این حرمت نه به خاطر وجود نامحرم در آنجا بلکه به سبب همان احترام به خانه مسلمان و حفظ ادب اجتماعی و عرض و آبروی اوست.
پس اگر درب خانه ای باز بود، نگاه به داخل خانه حرام و غیرمجاز است و نظرکننده مرتکب معصیت شده است. آیت الله جوادی آملی در یکی از جلسات درس اخلاق می فرمود: اگر مهمان به خانه کسی وارد شد باید در همان جا که میزبان، مشخص می کند بنشیند و از نشستن در جاهای دیگر خانه خودداری کند زیرا چه بسا صاحبخانه مایل نباشد مهمان جایی بنشیند که بر اتاقها و گوشه های دیگر خانه مشرف باشد. همچنین بر مهمان جایز نیست که بدون اجازه میزبان به اتاقهای دیگر و یا لوازم خصوصی مثل یخچال و کمد و غیرذلک سرک بکشد و نگاه کند.
از آنچه گفته شد به دست می آید که عدم جواز نگاه و نظر به زن مسلمان و خانه مسلمان تنها به سبب آن نیست که انسان در معرض خطر گناه قرار می گیرد، بلکه گاه به سبب حیثیت، آبرو و امنیت اجتماعی اوست که با نگاه کردن، به آن آسیب می رسد.
آموزه های اسلامی بر حفظ عفت اجتماعی و حیای عمومی تاکید دارد و بر آن است که جان و مال و عرض مسلمان در امنیت کامل باشد. از این رو احکام سختی را درباره مراعات و محافظت و حمایت از عرض و آبروی مومن و احترام شخص و شخصیت خود او بیان کرده است.
این درحالی است که برخی به اشتباه گمان می کنند که اگر زن مسلمان مجاز است که وجه و کفین خود را نپوشاند به معنای جواز نگاه کردن به اوست. همچنین زنان نمی توانند به صرف اینکه بر مرد فقط پوشش عورت لازم است، بدن مرد را نگاه کنند، بلکه حتی اگر ریبه و خطر گناه و قصد لذت بردن نباشد، نمی بایست به مردی که قسمتهایی از بدنش پوشیده نیست مانند کشتی گیران نگاه کنند. پس اگر مردها برای شنا و ورزش تنها به اقل پوشش اکتفا کردند یا برای عزاداری امام حسین(ع) لخت شوند، جایز نیست که زن نگاه کند حتی اگر به قصد تلذذ و ریبه نباشد.
البته بهتر است که انسان حرمت خودش را نگه دارد و اجازه ندهد تا این حرمت شکسته شود و احترام از میان برود. پس بهتر است که خود و خانه خود را بپوشاند تا چشمان محرم و نامحرم به او نیفتد و عرض و آبرو و احترامش در معرض خطر قرار نگیرد و افراد فضول با فضولی خود حریم حرمت امنیت و عفت او را نشکنند.
4- درحقیقت عرفان :
الف: در تفاوت بین اخلاق وعرفان: اخلاق این است که انسان سعی کند آدم خوبی بشود ، زاهد بشود ، اهل بهشت بشود ، عادل بشود ، با تقوا بشود و از طریق فهم همة فضائل نفسانی که در کتاب های اخلاق آمده است و عمل به آن ها ، سر انجام یک انسان وارستة به تمام معنا بشود .
امّا در عرفان چنین کسی تازه در پلة اوّل است ، او نمی خواهد آدم خوبی بشود ، آدم خوب شده است . او می خواهد بهشت را ببیند . آن کجا و این کجا ! آن یک چیز دیگر است و این یک چیز دیگر است . اگر کسی همة فضائل را جمع کرد و به درجات عالیة تقوا رسید ، به درجات عالیة عدالت رسید ، و در همة ملکات فاضله ممتاز شد ، شاگرد عرفان است . عرفان معنایش این نیست که آدم زحمت بکشد که آدم خوبی بشود ، عرفان با شهود کار دارد .
در عرفان ، ترس از جهنّم یا اشتیاق به بهشت و اشتیاق به لقاء الله مطرح نیست . این ها در اخلاق مطرح است عارف می خواهد بگوید : بله ، من هم دلیل های فراوانی دارم که جهنّم را ببینم . می خواهم بهشت را ببینم ، می خواهم لقاء الله را درک کنم . آن بزرگواری که گفته است :
خود هنر دان ، دیدن آتش عیان// نِی گپ دلّ علی النّارِ دُخان (1)
یعنی کسی که در فضائل اخلاقی کار می کند گپ می زند ، حرف می زند ؛ چون استدلال می کند که طبق دلیل حکمت ، طبق دلیل عدالت ، طبق فلان ادلّه ، طبق ظاهر احادیث ، طبق این برهان عقلی ، طبق این برهان نقلی جهنّم هست ، بهشت هم هست . این گپ می زند ؛ برای این که می گوید : از این دود می توان پی برد که آتش هست : دلّ عَلَی النّار دُخان . هنر آن است که آدم آتش را ببیند . (خود هنر دان دیدن آتش عیان ، نی گپ دلّ علی النّار دخان) .
ب : اصلی ترین راه برای این که انسان بتواند به آن مقام عرفان برسد و ببیند ، باید از این خصوصیّت ها برهد ؛ یعنی از خصوصیّت های بدنی برهد . ما هر کدام یک رؤیای صادقی داریم ، یا از دیگران شنیده ایم . در رؤیای صادق ، انسان با این چشم فیزیکی یا گوش فیزیکی چیزی را نمی شنود و نمی بیند . اینها را می گذارد کنار و با چشم و گوش دیگر سفر می کند . یک عارف با موت ارادی این ها را می گذارد کنار ، و توانائی آن را دارد که برای خودش یک حالت منامیّه درست کند . حالت (منامیه) این است که انسان بیدار است ، امّا در عین حال که بیدار است ، چیزهائی را می بیند که دیگران نمی بینند و اگر چشمش را ببندد ، باز هم می بیند .
سیّدنا الاُستاد مرحوم علامة طباطبائی می فرمودند: این حالاتی که برای وجود مبارک سیّد الشهداء در راه پیش آمد ، غالباً حالت منامیه بود. نه این که نوم باشد. نه این که وجود مبارک سیّد الشهداء خوابید و خواب دید که این قافله می رود و مرگ به دنبال آنها . بعد استرجاع فرموده باشد ! این طور نیست . بلکه همان حالت منامیه بود که بعد علی بن الحسین (سلام الله علیه) فرمود : چرا استرجاع می کنید ؟ «اَو لَسنَا عَلَی الحَقّ» . یا در عصر تاسوعا آن طور بود ، یا صبح عاشورا آن طور بود ؛ مثلاً دید که وجود مبارک پیغمبر (علیه و علی آله آلاف التحیه والثناء) فرمود: تو فردا شب مهمان مائی . غالباً این ها حالت های منامیه بود ، نه این که خواب بود و خواب دید.
عارف کسی است که بتواند با موت ارادی بر بدن مسلّط بشود. وقتی که این چنین شد ، مرگ طبیعی را تجربه کرده است . وقتی که مرگ طبیعی برایش تجربه شد ، آن وقت آن سخن بلند مرحوم بوعلی در نمط نهم اشارات خوب روشن می شود که عارف حشّ است و بشّ است و شجاع است ، کَیْفَ وَ هُوَ بِمُعزلِ عَنْ تَقیّهِ المَوت . استاد ما مرحوم آقای شعرانی (رضوان الله تعالی علیه) می فرمودند : عبارت های مرحوم ابن سینا شبیه نصوص است ، روایت است ؛ مخصوصاً آن نمط نهم و دهم اشارات . بعد معلوم شد این سخن مرحوم خواجه نصیر است در اوّل منطقیّاتِ اشارات که ابن سینا عباراتی دارد ، جواهری دارد ، فصوصی دارد ، و نصوصی ؛ که عبارات ایشان مثل نگین است ، مثل گوهری است که شبیه روایات است . این سخن خواجه نصیر در وصف عبارات مرحوم بو علی است . او در مقامات العارفین اشارات در مورد عارف می گوید : حشٌ بشٌ بسّامٌ وَ هُوَ شُجاع وَ کَیفَ لا وَ هُوَ بِمُعزلِ عَنْ تَقیَّهِ المَوت . عارف از موت تقیّه ای ندارد .