طلسمات

خانه » همه » مذهبی » رفتار یعقوب علیه السلام با فرزندان

رفتار یعقوب علیه السلام با فرزندان


رفتار یعقوب علیه السلام با فرزندان

۱۳۹۳/۰۹/۱۶


۲۱۹۲ بازدید

حضرت یعقوب یوسف را بیشتر دوست داشتند قبول.ولی چرا به گونه ای رفتار میکردند که برادرانش اینگونه ناراحت شوند و حس حسادت در انها به وجود اید؟چرا حداقل ظاهری بین فرزندانشان فرق نمیگذاشتند تا از عمل زشت پسرانشان جلوگیری میشد؟

1ـ اینکه بین خوب و بد یا بین خوب و خوبتر فرق نگذاریم، خودش معصیت است. عدالت ایجاب می کند که به هر کسی به اندازه ی لیاقتش احترام گذاشته شود.
2ـ فرزندان یعقوب علیه السلام کودک خردسال نبودند که عملشان با این گونه امور توجیه شود. آنها افراد بزرگسال بودند و باید از رفتار پدرشان ـ به عنوان پیامبر ـ تبعیّت نموده و به یوسف علیه السلام احترام می گذاشتند. رفتار انبیاء، حجّت است. لذا وقتی پیامبر، به کسی احترام می گذارد، یعنی دیگران هم شرعاً وظیفه دارند که به پیروی از پیامبر، به آن شخص، احترام بگذارند. امّا مشکل اینجاست که فرزندان یعقوب علیه السلام ، پیغمبر بودن پدرشان را قبول نداشتند و او را گمراه می دانستند. در ادامه وقتی آیات را تحلیل می کنیم، این مطلب را از طریق آیات اثبات خواهیم کرد.
3ـ چه چیزی باعث حسادت وحشتناک برادران یوسف علیه السلام شد؟
آیا آن مردان گنده ـ که خودشان «عُصْبَة ــ گروه نیرومند» نامیده اند ـ صرفاً به سبب رفتار محبّانه ی یعقوب علیه السلام با بچّه ی کوچکی، به او حسادت ورزیدند؟

فرض کنیم که یک بزرگسال، خواهر یا برادر هفت ساله ای دارد. والدین ، در کیف آن خواهر یا برادر هفت ساله توشه مدرسه بگذارند و هنگام روانه کردن او به مدرسه، او را ببوسند، آیا به او حسادت می کنید؟ آن هم حسادتی چنان قوی که حاضر شوید خواهر یا بردار هفت ساله ی خودتان را بکشید؟!!!! همین الآن هزاران دانشجو و دبیرستانی هستند که چنین صحنه ای را هر روز می بینند، پس چرا نسبت به خواهر و برادر کوچک خود حسادت نمی ورزند؟ ممکن است یک نفر از یک خانواده، در این حدّ دیوانه باشد، امّا اینکه یازده برادر همگی با هم در این درجه دیوانه باشند، بعید است.
پس در این قضیّه حقیقت آن است به سبب دیگری به یوسف علیه السلام حسادت ورزیدند نه صرفاً به خاطر محبّت به یک کودک خردسال. یوسف علیه السلام از ابتدا مورد محبّت یعقوب علیه السلام بود و برادرانش هم مشکلی با این مسأله نداشتند. آنها چنین حسادت و کینه ی آتشینی را بعد از شنیدن جریان خواب یوسف علیه السلام آشکار نمودند.
4ـ تحلیل آیات
« (به خاطر بیاور) هنگامى را که یوسف به پدرش گفت: «پدرم! من در خواب دیدم که یازده ستاره، و خورشید و ماه در برابرم سجده مى کنند!» (4) (یعقوب) گفت: «فرزندم! خواب خود را براى برادرانت بازگو مکن، که براى تو نقشه مى کشند؛ چرا که شیطان، دشمن آشکار انسان است! (5) و این گونه پروردگارت تو را برمى گزیند؛ و از تعبیر خوابها به تو مى آموزد؛ و نعمتش را بر تو و بر خاندان یعقوب تمام و کامل مى کند، همان گونه که پیش از این، بر پدرانت ابراهیم و اسحاق تمام کرد؛ به یقین، پروردگار تو دانا و حکیم است.» (6) در یوسف و برادرانش، نشانه ها براى سؤال کنندگان است.(7) هنگامى که(برادران) گفتند: «یوسف و برادرش ( بنیامین ) نزد پدر، از ما محبوبترند؛ در حالى که ما گروه نیرومندى هستیم؛ مسلّماً پدر ما، در گمراهى آشکارى است.» (8) یوسف را بکشید؛ یا او را به سرزمین دوردستى بیفکنید؛ تا توجّه پدر، فقط به شما باشد؛ و بعد از آن، افراد صالحى خواهید بود! (9) یکى از آنها گفت: «یوسف را نکشید! و اگر مى خواهید کارى انجام دهید، او را در نهانگاه چاه بیفکنید؛ تا بعضى از قافله ها او را برگیرند(و با خود به مکان دورى ببرند)!» (10) گفتند: «پدرجان! چرا تو درباره یوسف، به ما اطمینان نمى کنى؟! در حالى که ما خیرخواه او هستیم. (11) فردا او را با ما بفرست، تا غذاى کافى بخورد و تفریح کند؛ و ما نگهبان او هستیم!» (12) (پدر) گفت: «من از بردن او غمگین مى شوم؛ و از این مى ترسم که گرگ او را بخورد، در حالی که شما غافل هستید.» (13) گفتند: «با اینکه ما گروه نیرومندى هستیم، اگر گرگ او را بخورد، ما از زیانکاران خواهیم بود(و هرگز چنین چیزى) ممکن نیست.)» (14) هنگامى که او را با خود بردند، و تصمیم گرفتند وى را در مخفى گاه چاه قرار دهند، به او وحى فرستادیم که آنها را در آینده از این کارشان با خبر خواهى ساخت؛ در حالى که آنها نمى دانند. (15) (برادران یوسف) شب هنگام، گریان به سراغ پدر آمدند. (16) گفتند: «اى پدر! ما رفتیم و مشغول مسابقه شدیم، و یوسف را نزد اثاث خود گذاردیم؛ و گرگ او را خورد. تو هرگز سخن ما را باور نخواهى کرد، هر چند راستگو باشیم.» (17) و پیراهن او را با خونى دروغین(آغشته ساخته، نزد پدر) آوردند؛ گفت: «هوسهاى نفسانى شما این کار را برایتان آراسته. من صبر جمیل خواهم داشت؛ و در برابر آنچه مى گویید، از خداوند یارى مى طلبم.» » (یوسف)
تحلیل:
ملاحظه می فرمایید که طبق خواب یوسف علیه السلام روزی خواهد رسید که یازده برادرش در برابر او سر فرو خواهند آورد و او بر ایشان سروری خواهد نمود.
و یعقوب علیه السلام می دانست که بنی اسرائیل (فرزندان یعقوب) افرادی نیستند که این امر را بپذیرند. لذا به یوسف علیه السلام هشدار داد که این خواب را برای برادرانت نقل نکن که برای تو نقشه می کشند. در همین هنگام، یکی از زنان یعقوب علیه السلام این ماجرا را شنید و به فرزندان یعقوب علیه السلام خبر داد، و آتش کینه ی آنها شعله ور شد. پس علّت اصلی نقشه ی قتل یوسف علیه السلام شنیدن این خواب است. لکن خود آن یازده برادر، وقتی خواستند عمل زشت خود را پیش خودشان توجیه کنند، گفتند: «یوسف و برادرش ( بنیامین ) نزد پدر، از ما محبوبترند؛ در حالى که ما گروه نیرومندى هستیم؛ مسلّماً پدر ما، در گمراهى آشکارى است.»
این صرفاً توجیه خود آنها بود برای نفس سرکش خودشان نه علّت حقیقی رفتارشان. افرادی که می خواهند جنایت کنند، معمولاً برای رهایی از عذاب وجدان، برای خودشان توجیهاتی می تراشند؛ که آن یازده جانی هم این توجیه را برای خود تراشیدند.
اگر این توجیه درست است، پس چرا پیش از آن، به یوسف علیه السلام حسادت نمی کردند؟ و چرا فقط برای او نقشه کشیدند و کاری با بنیامین نداشتند؟!
همچنین چرا گفتند: « … در حالى که ما گروه نیرومندى هستیم»؟ مقصودشان این بود که اگر بناست کسی سرور بنی اسرائیل بشود، باید از بین ما گروه نیرومند باشد. یعنی در همان حال که دارند سر وجدان خودشان کلاه می گذارند، ناخودآگاه علّت اصلی حسادت خودشان را هم به زبان می آورند و می فهمانند که علّت اصلی، رقابت بر سر قدرت و سروری است نه محبّت پدری.
از طرف دیگر، عقلشان می گفت: یعقوب علیه السلام پیغمبر خداست. پس اگر او می گوید که یوسف علیه السلام سرور بنی اسرائیل خواهد شد، قطعاً خواهد شد و دیگران هم این حقیقت را باید بپذیرند.
پس باید سر عقلشان هم کلاهی بگذارند تا مانع از جنایتشان نشود. لذا گفتند: « … مسلّماً پدر ما، در گمراهى آشکارى است.» یعنی نه تنها نبوّت پدرشان را انکار نمودند، بلکه او را فردی گمراه نامیدند. چرا چنین کردند؟ چون اگر چنین نمی کردند، اعتقاد به نبوّت و عصمت پدرشان، مانع از جنایشان می شد. پس باید این مانع عقلی را برمی داشتند تا نفس بتواند بدون مزاحمت عقل، اقدام به جنایت کند.
او را دور ساختند نه برای آنکه محبّت یعقوب علیه السلام را کسب کنند. زنها شاید در بزرگسالی نیاز به محبّت والدین داشته باشند، امّا مردها، به محبّت والدینشان چندان اهمیّت نمی دهند. منظور اینها آن بود که یکی از آنها را به عنوان سرور بنی اسرائیل انتخاب کند. اینها اعتقادی به نبوّت پدرشان نداشتند؛ بلکه صرفاً او را سرور قوم می دانستند و سعی داشتند بعد از او، جایگاه سروری قومشان را خودشان تصاحب کنند.
ـ آیا گرگ، پیغمبر را می خورد؟
طبق روایات، حیوانات وحشی هیچ آسیبی به ولیّ خدا نمی زنند. قطعاً یعقوب علیه السلام نیز این را می دانستند. پس چرا فرمودند: « أَخافُ أَنْ یَأْکُلَهُ الذِّئْبُ وَ أَنْتُمْ عَنْهُ غافِلُونَ ــ مى ترسم که گرگ او را بخورد در حالی که غافل هستند»؟
منظور آن حضرت از گرگ، خود همان فرزندان بودند. یعقوب علیه السلام با دید باطنی، می دیدند که صورت برزخی آن افراد، گرگ است.
ویژگی گرگها این این است که اگر غذا پیدا نکنند، اقدام به همنوع خواری می کنند؛ یعنی گروه گرگها به یکی از گرگهای گلّه حمله نموده و او را می خورند. پس برادرکشی رسم گرگهاست. بر این اساس است که یعقوب علیه السلام باطن آنها را به صورت گرگ می دید. جناب مولوی شاره به این حقیقت دارد آنجا که گفته است: « ای دریده پوستین یوسفان ــ گرگ برخیزید از آن خواب گران.» یعنی ای آنهایی که با خوبان دشمنی می کنید یا با صفات خوب دشمنی می کنید، بعد از مرگ و در روز رستاخیز، به صورت گرگ محشور خواهید شد.
علّت آن رفتار وحشیانه آن بظاهر برادران همین باطن گرگی آنها بود. گلّه ی گرگها هم رئیس دارد؛ و رئیس برای رئیس شدن باید با دیگر گرگهای بجنگد و برای رئیس ماندن نیز باید بجنگد. این همان کاری بود که می خواستند حریف را از میدان به در کنند که خودشان رئیس قوم شوند.

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد