آقای چایکین (۲) نویسنده ی کتاب شرحی مختصر درباره ادبیات فارسی نوین (۳) که به زبان روسی در مسکو چاپ و منتشر شده است، از رمان شیخ موسی خبر نداشته و در این نوشته ی خود، اثر صنعتیزاده به نام دام گستران یا انتقام خواهان مزدک را که در سال ۱۹۲۱م در بمبئی منتشر شده (۴) نخستین رمان تاریخی معاصر ایران معرفی کرده است. برتلس (۵) نیز در پژوهش خود درباره ی کتاب «رمان تاریخی قرن بیستم فارسی» نوشته ی ادواردویچ (۶) مینویسد این رمان را صنعتیزاده در زمانی که بیش از چهارده سال سن نداشته نوشته است، ولی آن را در سال ۱۹۲۱م در بمبئی و سپس در سال ۱۳۰۴ش در تهران به چاپ رسانده است. پروفسور ادوارد براون، از این رمان، بیآن که آن را نخستین رمان تاریخی بشمارد، یاد میکند و عنوانش را به عبارت “Ensnarers:or the Avengers of Mazdak” به زبان انگلیسی برمیگرداند و اظهارنظر میکند که آن ناتمام است. چون در صفحه آخر آن ذکر شده است: «به اتمام رسید جلد اول» و معلوم نیست چند جلد دیگر به دنبال دارد.
ما نمیدانیم شیخ موسی، که به قول ادوارد براون وعده ی انتشار دو جلد دیگر رمان خویش را داده، به آن وفا کرده است یا نه (۷) اما میتوانیم خبر دهیم که جلد دوم دام گستران در سال ۱۳۰۴ ش در تهران منتشر شد.
ذکر این نکته نیز برای شرق شناسان سودمند است که درست همان تذکر کوتاه پروفسور براون درباره ی جلد نخست دام گستران بود که نویسنده را به انتشار دنباله ی اثر تشویق کرد. مجتبی مینوی تهرانی در مقدمه ی جلد دوم (برگ ح) در اینباره چنین مینویسد:
«در آن اوقات که مرا عهد صحبت آقای صنعتیزاده دست داد، نخستین چیزی که به خاطرم آمد این که از ایشان اقدام به طبع جلد دوم این داستان را خواستار شوم، لیکن ایشان که به واسطه ی مغلوط و مشوش شدن جلد نخستین دلسرد و افسرده شده بودند، در قیام بدین کار خیر مسامحه مینمودند …»
صنعتیزاده در این توقف مُصِرّ بود تا آن که جلد چهارم اثر پروفسور براون به تهران رسید. آن گاه چنان که مینوی [همان جا] نوشته: «شرحی که آن مرد بزرگ راجع به داستان دام گستران در آن کتاب مرقوم داشتهاند مشوق ایشان گردید…»
با این حال ، بنا بر مفاد نامهای از خود صنعتیزاده، باید این نکته را بیافزاییم که ارزشسنجی کلی پروفسور براون درباره ی رمان تاریخی در ایران با عنوان”Two rather ambitious attempts” (دو تلاش نسبتن بلندپروازانه) از نظر یکی از مؤلفان دور نمانده که مینویسد: پروفسور براون دام گستران را از آثار متعلق به دسته سوم شمرده است.
صنعتیزاده، در سال ۱۳۰۵ش، رمان تاریخی دیگری منتشر ساخت، باز مربوط به عصر ساسانیان، به نام داستان مانی نقاش (۸). این نویسنده ما را از عنوان های آثار دیگری که نوشته اما هنوز منتشر نشدهاند آگاه میسازد. آن ها رمان هایی هستند درباره ی اخلاف یزدگرد سوم (مادر غمدیده)؛ احوال آقا قلی شاه سلطان حسین و پایان عمر سلسله صفوی (عشق نهانی)؛ و مربوط به آثار باب، میرزا یحیی (صبح ازل)، و میرزا حسین علی بهار (زنده دان). در کتاب اخیر تصویرهای متعددی از دستنویس های باب درج شده است.
در تابستان سال ۱۹۳۳م، رمان تاریخی تازهای از صنعتیزاده به نام سلحشور (۹) به ما ارمغان شد که درباره ی اردشیر، موسس سلسله ساسانی است.
چون صنعتیزاده، افزون بر این ها، نویسنده ی چند اثر دیگری است که در مقوله مورد بحث ما نیستند، وی را احتمالن میتوان از زمره ی پرثمرترین ادیبان نو آور ایران شمرد.
رمان های تاریخی دیگری که میشناسیم به شرح زیرند: عروس مِدی (۱۰) از عباس آریانپور کاشانی، تهران، آبان ۱۳۱۷ش؛ لازیکا از حیدرعلی کمالی، تهران ۱۳۰۹ش؛ شهربانو (۱۱)، از رحیمزاده صفوی که نخست در پاورقی روزنامه ی ستاره ایران و سپس به صورت کتاب منتشر شد. از این نویسنده همچنین نوشتهای بسیار دقیق در تاریخ مختصر ایران میشناسیم که در سال نامة پارس ۱۳۰۹ش منتشر شد و از آشنایی نویسنده با آثار معتبر و عمده ی اروپایی حکایت دارد.
سیاهه ی ما بدون ذکر رُمانی به نام داستان شمس و طغرا از محمد باقر میرزا کرمانشاهی (۱۲)، که در مقدمه ی جلد دوم دام گستران به عنوان رمان تاریخی از آن یاد شده، ناقص خواهد بود. آقای برتلس به فهرست رمان های تاریخی خود، اثر حسن خان نصرت الوزاره بدیع به نام داستان باستان را میافزاید که در سال ۱۲۹۹ش نوشته شد و در سال ۱۳۰۰ ش در تهران انتشار یافت. سرانجام، از رمان دیگری به قلم حیدرعلی کمالی به نام ترکان خاتون به ما خبر داده شده، که در مجله ی آینده (شمارههای دو سال اول) منتشر شده، همچنین از رمان سعید نفیسی به نام فرنگیس.
ما در وارد کردن اثر معروف حاجی زینالعابدین به نام سیاحت نامه ابراهیم بیک، که به زبان آلمانی ترجمه شده، در فهرست رمان های تاریخی مُردّدیم. هر چند پروفسور ادوارد براون آن را در همین مقوله جای داده است. در حقیقت، ما این اثر را بیش تر به ادبیات دارای گرایش هجایی و سیاسی مربوط میدانیم که ویژه ی دوران پیش از انقلاب ایران بوده است. میدانیم که این کتاب در شکلبندیِ روحیه ی سیاسی نو در ایران بسیار مؤثر بوده است.
ما از همه ی این آثار، داستان مانی نقاش و عروس مِدی را برای بررسی مشروحتر برگزیدیم. لذا، به هیچ روی دعوی آن نداریم که با دقت تمام به موضوع اعلامشده بپردازیم. مقصود ما تنها این است که توجه خوانندگان را به جلوه ی نو بیان ادبی در زبان فارسی جلب کنیم و بکوشیم تا جنبه ی ادبی و اجتماعی آن را بشناسیم.
هر چند، با وجود ناملایمات تاریخی که ایرانزمین با آن ها آشنا گشته، نیاز به شناخت گذشته و حفظ سنت ها، که باید آن را یکی از پایدارترین شکل های میهندوستی شمرد (۱۳) همواره در وجدان ایرانیان با استواری جا گرفته، شیوه های بیان آن در دوران های گوناگون فرق کرده است.
عاطفه ی ملّی ایرانیان همواره توانسته است در ادبیات کشور عناصری سراغ گیرد که شدّت و نیروی آن ها پیوسته تجدید میشده است. بیآنکه از منظومههای تاریخی دیگر، که از دیرباز موضوع مطالعات عمیق ایرانشناسان بوده یاد کنیم، کافی است از حماسه ی شاهنامه نام ببریم که به نوعی با وجدان ایرانی عجین شده است.
به قول آقای مینوی، که پیش از این نقل شد، شاهنامه کاملترین اثر حماسی جهان است … که از باد و باران نیابد گزند … تعبیری شرقی معادل aere perennius . وی همچنین از منظومههای نظامی، در زمره ی آثاری یاد میکند که با مردم ایران از اعمال و حرکات نیاکانشان سخن میگویند.
میهندوستی ایرانی، که ناظرِ سطحینگر چهبسا آن را محو گشته یا دستکم رخوتیافته پنداشته باشد، تا عصر کنونی، در اعماق روح ملی ایرانیان جا خوش کرده و به ندای شاعران، که آثارشان طیّ سده ها پایدار مانده، زنده و بیدار میشده است.
این طبع ایرانی، که بسیاری از ایران شناسان به نشان دادن عمومیت و خصایص آن در همه ی قلمروهای فکری و آفرینش هنری همت گماشتهاند، باید امری مسلّم و مقرّر در نظر شرق شناسان تلقی شود.
باید دید که بر این شالوده ی پایدار، دگرگونی های ناشی از گذشت زمان و سیر حوادث چه سهم و نقشی داشته است. برای جستوجوی آغازگاههای شکلبندیِ روحیه ی کنونی در ایران، باید به اوایل این سده بازگردیم.
در حقیقت، در همین دوران، یعنی در زمان سلطنت آخرین شاهان قاجارـ ناصرالدین شاه، مظفرالدین شاه، محمدعلی شاه، و واپسین شاه این سلسله، احمد شاه ـ است که نشانههای بیداری عاطفه ی میهندوستی و ملی رفتهرفته نمودار میگردد.
ما در صدد آن نیستیم که تاریخچه ی جنبش انقلابی در ایران را بازگوییم تا آن جا که به مضمون سخن ما مربوط است، بررسی انقلاب ما را به ویژه در فهم این معنی یاری میکند که نسل روشنفکر امروزی ایرانی چه گونه شکل گرفته است.
ایران فئودالی و پدرسالار، آن چنان که در نیمه ی نخست سده ی بیستم وصف شده است، از آن تاریخ، به آهستگی دگرگونی را آغاز کرده است. نظام کشاورزی آن اندکاندک تغییر یافت. مالکیت ارضی، که تا آن زمان در دست خان ها یا دولت متمرکز بود، رفتهرفته به دست طبقه ی بازرگانان شهری و روحانیت افتاد. وضعیت مالیاتی و قانونی کشاورزان، که تا آن زمان به ویژه با احکام شریعت نظم و ترتیب یافته بود، رو به وخامت نهاد (۱۴). مالکیت کوچک و متوسط کاهش یافت و جای خود را به تمرکز مالکیت سپرد. دیری نگذشت که به جز کشاورزان اجارهدار محروم از مالکیت زمین تقریبن اثری در روستا نماند. طبقات بازرگانی و سرمایهدار به زیان طبقات دیگر نیرو گرفتند و این جریان با رشد داد و ستد با کشورهای بیگانه شدت یافت. نارضایی تودههای روستایی که از مالکیت زمین محروم شده بودند و نیز به ویژه نارضایی محافل شهری که زیر فشار این دگرگونیِ اجتماعی و اقتصادی بودند، افزون شد. در مراکز عمده ی بازرگانیِ کشورهای همسایه ی ایران، مهاجرنشینهایی از بازرگانان شکل گرفت که در آن ها افکار نو سرشته گردید و نیاز به تجدّد و رِفُرم احساس شد. ادبیاتشناسی ویژه ای، در جنب روزنامههایی چون حبلالمتین بمبئی، چهرهنمای اسکندریه یا کتابهایی چون سیاحت نامة ابراهیم بیك، سیاح هندی و جز آن، پدید آمد که قاچاقی وارد ایران میشدند و به دگرگونی افکار کمک میکردند.
سرانجام نخستین انقلاب روس در سال ۱۹۰۵م روی داد و دیری نگذشت که جنبوجوش تودههای همنژاد و هم کیش قفقازی در ایران بازتاب یافت. نه تنها نشریات باکو، به ویژه مثلن ملانصرالدین، روزنامه ی هجایی مصوّر که در آن برخی از عیب های جامعه ی مسلمان عقبمانده به باد انتقاد گرفته میشد، به بیداری افکار کمک کردند و بهخصوص در رشت، نزدیکترین شهر ایران به باکو، پژواک مساعدی یافتند بلکه انقلابیون قفقاز مأمورانی مخفی به ایران فرستادند که در رویدادها سهم فعالی کسب کردند. دراینباره میتوان به بروشوری مراجعه کرد که در سال ۱۹۱۰م، با عنوان سوسیال دموکراتهای قفقاز در انقلاب ایران، در پاریس و در سال ۱۹۲۵م در مسکو انتشار یافت.
بدون آن که بیش از این در این دوره درنگ کنیم، تنها به این نکته اشاره کنیم که وجدان ملی بس حساس است و این حساسیت به ویژه در مطبوعات جلوهگر میشود، که رونق فوقالعاده مییابد، و نیز در نوشتههای دارای گرایش سیاسی و نظایر آن که هم نظام استبدادی را آماج میسازد و هم سلطه و نفوذ بیگانه را.
بدینسان، ما شاهد شکلگیری روحیه و فکری نو در انجمنهایی (۱۵) هستیم که تنها در تهران، پس از اندک زمانی یعنی در سال ۱۲۸۵ش شمار آن ها به ۱۴۰ میرسید. این انجمنها، بیانیهها و اعلامیههایی خطاب به مردم پخش می کردند و روزنامههای بیشماری، به جز چند تا از مهمترها عمری کوتاه داشتند، با آن ها همصدا شدند.
این نخستین تکان ها، نه تنها آنچنان که میهندوستان ایرانی با آن همه شوق و شور انتظار داشتند، این بیماری ها را درمان نکرد و به مشکلات سیاسی و اقتصادی بسیار جدی و سرخوردگیهای تلخی نیز منجر شد.
هنوز لازم بود سال هایی بگذرد تا انقلاب ایران، در پرتو مساعدت اوضاع و احوال و جلوس شخصیتی بر تخت کیانی، بتواند نیروی ملی را به سوی کاری سازنده هدایت کند. با این حال، میهندوستی ایرانیان، که در میراث تاریخی بس پُرمایهای ریشه دارد، در این سال های انقلابی پیش از جنگ، عبور از مرحله ی مهمی را در پیش رو داشت که با حدّت و شدّت همراه بود.
آقای برتلس، زمینه ی جوانه زدن رمان تاریخی معاصر در ایران را چنین تحلیل میکند:
«بورژوازی رفتهرفته احساس میکند که زیر پایش سفت و محکم است، لیکن، انقلاب به پایان منطقی خود نرسیده است و در راه کمال، دو چیز مانع آن شده است: از سویی، ضعف طبقه ی سرمایهداری ایرانی که بیش تر افراد آن جز به داد و ستد فرآوردهها نمیپردازند در حالی که از صنعت تقریبن خبری نیست. از سوی دیگر، فشار امپریالیسم غربی که آشکارا حامی و پشتیبان فئودال هاست. سپس عامل دیگری بر این دو افزوده میشود و آن ترس از جنبش انقلابی تودههای زحمتکش است که چون آغاز گردد، چه بسا از چارچوب انقلاب سرمایهداری فراتر رود و به محو خود طبقه ی سرمایهدار منجر گردد. بدین ترتیب چرخش ناگهانی به راست و خیز به سوی «قدرت» و استبداد پدیدار شد که با دیکتاتوری نظامی آغاز شد که می توانست، از سویی، فئودال ها را به اطاعت وا دارد و از سوی دیگر، جنبش انقلابی تودهها را از ریشه محو و نابود سازد و به طبقه ی سرمایهداری امکان رشد دهد. این گرایش ها به آن منجر شد که بخشی از طبقه ی سرمایهداری ظهور رضاخان را، که در شخص او مدافع منافع خود را می دید، جشن گرفت. ولی این آرزوها همه برآورده نشد، چون رضاخان، با همه ی سرکوب بیرحمانه ی جنبش دهقانی و کارگری، نشان داد که در واقع مدافعِ منافعِ زمینداران بزرگ و خادمِ وفادارِ امپریالیسم بریتانیایی است و به سرنوشت طبقه ی سرمایهداری ایرانی چندان علاقهای ندارد. با این همه، در این هنگام، بورژوازی از بد و بدتر، بد را برگزید و آگاهانه از هرگونه حرکت تهاجمیِ کمابیش فعالی خودداری کرد.» (همان اثر، برگ ۱۱۳)
آقای برتلس نظر خود را به صراحت چنین بیان میکند:
«… در انقلاب ۱۹۰۶ ـ ۱۹۱۱م [انقلاب مشروطه]، کارمندان و افسران جزء، مصممانه به صف بورژوازی میپیوندند. این محافلاند که، در آغاز سده ی بیستم، به صورت فعالان اصلیِ «انقلاب ادبی» خودنمایی میکنند و قاطعانه در مقابل شاعر درباری قرار میگیرند که ترجمان ایدئولوژی اشرافیت فئودالی بود. نخستین وظیفه ی اینان، که دستاندرکار ادبیات بودند، آن بود که مضمون های مرسوم و همیشگی فئودالی را در هم شکنند و از قید قالب هایی که ادبیاتِ هزارساله مقرّر داشته بود رها شوند. اما وارد کردن مضمون های تازه و دگرگون ساختن شیوههای ادبی با استفاده از همان زبان ادبی کهن امکان پذیر نبود، به گونهای که مساله، در اثر ضرورت آفریدنِ زبانی ادبی که برای نیل به مقاصد مقرّر مناسب باشد، باز پیچیده میشد. زبان ادبیات کلاسیک کهن، که در سده ی نوزدهم زبان ادبی مرسوم شده بود، در خورد آن نبود. این زبان، که محصول نمونهوار فئودالیسم شمرده میشد، متحجر بود و تعبیرهای قالبی فسردة آن نمیتوانست ترجمان گفتار زنده ی بورژوازی باشد.» (همان اثر، برگ ۱۱۴)
در این زمینه، بی جا نیست اگر، حاشیهوار، از شرح حال نویسندگان دو رمان داستان مانی نقاش (صنعتی زاده) و عروس مِدی (آریان پور کاشانی) اطلاعاتی به دست دهیم.
در شرح حال صنعتیزاده آمده است که پدرش، حاجی علیاکبر صنعتی، برای گریز از اخّاذی ها و باج گیری ها و آزارهای رژیم سابق، در سال ۱۳۲۵ق، کرمان را به قصد قسطنطنیه ترک گفت و در آن جا با سید جمالالدین اسدآبادی، رجل تاریخی معروف، عهد مودّت بست؛ با شخصیتی که، از جمله به گفته ی پروفسور ادوارد براون، در جنبش انقلابی ایران تأثیر و نفوذ نیرومندی داشت. سید جمال او را مأمور ساخت که به ایران بازگردد و روزنامه ی قانون و دیگر اوراق مخفی را برای رساندن به دست انقلابیون همراه خود ببرد. شرح حال او حاکی از آن است که در این زمان هر کس که جرات اظهار علاقه به مشروطیت میکرد به بابیگری متهم و از این راه آماج کینهجویی مردم میشد. پدر صنعتیزاده نیز، در بازگشت به کرمان، به همین بلا دچار شد. و، چون ادامه ی بازرگانی برایش ممکن نبود، کوشید کارهایی آزمایشی در زمینه ی آب رسانی انجام دهد که ورشکست شد.
صنعتیزاده این خاطره را نقل میکند که در هفت سالگی، روزی گرسنه از مکتب به خانه آمد و از پدر نان خواست و پدر چرخی آهنی از ماشین [سه چرخه] در دستِ ساختِ خود را به او داد تا در بازار بفروشد. (۱۶) بدینسان، از همان کودکی برای تلاش معاش آماده شده بود. وی ابتدا با چند شاهی «سرمایه» گام در راه نهاد و در کوی و برزن کبریتفروشی کرد. آنان که خانوادهاش را میشناختند با لبخند تمسخر به او مینگریستند. وی میگوید:
«اما میدانستم که کار و زحمت شرافت دارد و از تنپروری و گدایی به تر است.»
شش ماه بعد وی توانست چای خانه ی محقری باز کند. در پرتو معاملهای خوشثمر در خرید قسطیِ چای از یکی از تاجران، به کسب و کار خود وسعت میدهد. بدبختانه اندک پولی را که فرزند به چنگ آورده بود پدرِ خیالپرور در کار تازهای خرج کرد. وی می خواست پرورشگاهی دایر کند و در آن به کودکان بیسرپرست حرفه و سواد بیاموزد. در آغاز کار، حاکم از او حمایت کرد و قطعه زمینی از زمین های موات دولت به او داد. برخی از هم شهریانش نیز با وعدههایی دلگرمش ساختند و او دست به کارهای ساختمانی زد. اما دیری نگذشت که، تحت تأثیر تلقین های دشمنانه ی برخی از روحانینمایان، همه او را تنها و بیپشتیبان رها کردند. در این جا، صنعتیزاده مجلس دیداری را وصف میکند که توانسته بود، پس از اقدامات بسیار، اجازه ی آن را، برای خود و پدرش، از حاکم بگیرد:
«حاکم بر مسند خود نشسته بود و قلیان میکشید. در حالی که سرشناسان و رجال کرمان در برابر او به پا ایستاده بودند. با تکبّر به پدرم نظر افکند و گفت: «چه میخواهی؟» پدرم مشکلات خود را برایش گفت و آیهای از قرآن خواند که در آن، حمایت از یتیمان به مسلمانان سفارش شده است. سپس گفت: «من از کسی کمک نمیخواهم، فقط تقاضا دارم با نیّات من مخالفت نکنید و اجازه دهید تا این یتیم خانه را راه بیندازم.» حاکمِ سفیه سبیلش را تاب داد و پس از اندکی تأمل گفت: «دستور دادهام در این قطعه زمین زندانی بسازند.»
صنعتیزاده، در سخنان خود به حاکم گفت که مشتریان زندان ها دقیقن همان کسانی هستند که از کودکی بیسرپرست ماندهاند و با تأسیس یتیم خانه میتوان با این آفت مبارزه کرد. وی خواست، از این راه، حاکم را به رحم آورد. اما حاکم از آن همه گستاخی برآشفته شد و پدر و پسر را بیرون راند.
خلاصه آن که صنعتیزاده، مصمّم در راه نیل به مقصود، پای پیاده عازم تهران شد و چون، برای امرار معاش، به پایتخت رسید، به کتاب فروشی دست زد. و در همان حال، با خواندن، به تکمیل معلومات خود پرداخت و اقامتش در تهران طولانی شد.
با نامهای که از پدرش رسید شیر شد و پس از اندک زمانی به نزد رییسالوزرا رفت و توانست قضیه ی پدرش را به عرض او برساند. رییسالوزرا صنعتیزاده را به جلسه هیئت وزیران برد که، در آن، دولت طرح تأسیس دارالایتام (یتیم خانه) را تصویب و دستورهایی تلگرافی به کرمان صادر کرد. صنعتیزاده، در بازگشت به زادبوم خود، به شغل کتاب فروشی در آن مشغول شد. دکان کتاب فروشیاش مدرسهاش نیز بود: وی شب و روز کتاب میخواند. در همین اوان بود که وی، در سن پانزدهسالگی، نخستین رمان خود را نوشت و به هزینه ی خود در بمبئی به چاپ رساند. وی مینویسد:
«تا آن زمان کسی در ایران به طرز مغربزمینیها ننوشته بود و چون این شیوه جاذبه ی خاصی داشت، مقداری از آن را خریدند که موجب تشویق و علاقة من به این کار شد.»
صنعتیزاده دو سال در کرمان به شغل کتاب فروشی ادامه داد و دکانش پاتوق نخبه ی روشنفکران این شهر بود. باز مینویسد:
«خود را همواره مدیون این کتاب فروشی میدانم.»
وی در این مدت کوشید تا نمایش نامهای بنویسد با مضمون «نتیجه ی معاشرت یک نفر اعیان با یک نفر شاعر» (۱۷) که نتوانسته بود برای آن بازیگرانی پیدا کند و سرانجام به استفاده از تعزیهخوانان رضا داد و با خرج سکه ی نقد (۱۸) بر موانع غلبه کرد و به مقصود نایل شد. «بدینسان نخستین نمایش تئاتر در کرمان برگزار شد» و با نمایش آن … چهار تومان عاید صنعتیزاده شد. لیکن، علما که از این جریان به خشم آمده بودند بیکار ننشستند و شکایت به نزد حاکم بردند که «چنین ننگی در دارالایمان باورنکردنی است …».
صنعتیزاده کرمان را به قصد پایتخت ترک میکند و در پرتو حمایت وکیلان مجلس، موفق میشود التزام کارمندان دولت به استفاده از منسوجات داخلی برای لباس خدمت را از تصویب مجلس بگذراند و به این منظور تجارت خانهای تأسیس میکند و برای کارگاهش مدالی جایزه میگیرد.
صنعتیزاده، سرانجام، جزییات سرنوشت یتیم خانه را نیز شرح میدهد و میگوید که پدرش، در پرتو سخت کوشی خود، توانست این موسسه را، بهویژه با سازمان دادن تدریجیِ کارگاه بافندگی، بر پایهای مستحکم استوار سازد. از جمع یتیمانی که با این اقدام نجات یافتند، اکنون دو تن بورسیه ی دولت ایران در فرانسه و بلژیکاند. به علاوه، ما گزارش چاپی بسیار جالبی از یتیم خانه ی کرمان دریافت کردهایم که نمونه ی درخشانی است از آن چه با ابتکار بلندنظرانه و روشنبینانه، با وجود همه ی موانع، میتوان انجام داد.
اطلاع ما از شرح احوال آریانپور کاشانی به مراتب کم ذتر است. همین اندازه میدانیم که او تحصیلاتش را در کالج آمریکایی تهران گذراند و در همان دوران تحصیل، علاقه ی شدیدی به شعر نشان داد. ماشاالله خان، پدرش، از میهندوستان معروف، در زمان کابینه ی وثوقالدوله به قتل رسید. نخستین کتاب آریانپور سگ باوفا نام دارد. وی همچنین رُمان سیِنکیویچ (H. Sienkiewicz) لهستانی به نام Quo Vadis کجا میروی؟ را به فارسی ترجمه کرده است.
تربیت فکری این نویسنده کاملن با صنعتیزاده تفاوت دارد.
نویسنده ی داستان مانی نقاش، از همان فصل نخست، قهرمان اثر را به ما میشناساند که از پدرش، فاتاک، جدا میشود و، به همراهی نوکر باوفایش، لیبای، سفری دراز در پیش میگیرد. مانی، در این سفر به نزد عموی خود، بابا شمعون، موبد زردشتی در دیر مِنِسا نزدیک بابل، میرود که قرار است کشورهایی را که باید به آن ها سفر کند به او معرفی نماید. مانی، در راه، دختر جوانی به نام زهیدا را از چنگ راهزنان رها میسازد و او را با خود به نزد عمویش میبرد. بابا شمعون به او توصیه میکند که برای آموختن نقاشی به چین برود. در همین اوان، به فرمان دهیِ شاه زاده هِرمیداس، تدارک لشکرکشی به امپراتوری چین صورت میگیرد.
بدینسان، پیرنگِ داستان شکل می گیرد و در دو سطح به گردش در می آید. یکی در سطح عاطفی که در آن میبینیم عشق مانی و زهیدا، که اوضاع و احوال آنان را از یکدیگر جدا ساخته و گرفتار ماجراهای گوناگون کرده است، سرانجام با چیرگی بر موانع بسیار، به پایان خوش میرسد. دیگری در سطح تاریخی که در آن، با افکار مانی آشنا میشویم و با پیشرفت سریع او در آموختن نقاشی در چین و همچنین پیدا کردن گنج در صحراهای ترکستان ـ که آن را به شاپور واگذار میکند و شاپور به جایش تعهد میکند که به آیین او درآید و آن را، به عنوان دین عالم گیر، به جهان تحمیل کند.
این است چکیده ی اثر که بسیار در هم تنیده و سرشار از حوادثِ دور از انتظار است. در این رمان، در کنار جنگ با چین، ما شاهد جنگ با والِریَن، امپراتور روم، نیز هستیم که به مقتضای پیرنگ، از واقعیات تاریخی سخت تخلّف شده است. از جمله نقل شده است که شاپور، با رایزن نزدیک و در عین حال بَدَل خود، اسفندیار، برای کار اکتشافی به قسطنطنیه میرود که فیروزِ خیانت کار، وزیر سابق او، در آن به سر میبرد. این مرد، که وابسته به اشکانیان است و به امپراتور چین پناهنده شده، به قسطنطنیه آمده، تا اتحاد با چین را به ضدّ ایران به والِریَن پیشنهاد کند. فیروز شاپور را لو میدهد و والِریَن به خیال خود او را در قفسی محبوس میسازد. اما آن کس که مزدوران والِریَن بر او چنگ انداختهاند شاپور نیست بلکه بدل او، اسفندیار، است. با این حال، والِریَن، همراه با اسیر بلند پایه اش، به جنگ با ایران میرود و گندی شاپور را محاصره میکند.
به دلیل مهارت روایتگر، همه چیز به خوبی و خوشی پایان میگیرد. زهیدا، که به دست مانی نجات یافته، در این داستان، در قبضه تسلط عشق، زور و قوت کمنظیری از خود نشان میدهد و پیروزمندانه دو شیر را از پای در میآورد و بر کلید گنجی که به گردن یکی از آن دو آویخته است دست مییابد. وی را در جستوجوی مانی، زمانی در خانبالغ میبینیم که در آن، هر چند محبوب خود را باز نمییابد، ولی شاه زاده هرمیلاس را نجات میدهد.
بازهم اوست ـ و در این جا باز به شاپور میرسیم ـ که به کمک بابا شمعون و دیگر موبدان، که بهصورت بدلیِ خنیاگر در آمدهاند، در اردوی رومیان و والِریَن رخنه میکند و اسفندیار را نجات میدهد و والِریَن را به جای او در قفس میاندازد. شاپور، همراه مانی، بر گنج دست مییابد و، در پایان رمان، جملگی، با مهارت تمامِ داستاننویس، یکدیگر را در آتشکده باز مییابند. خدمات زهیدا و مانی به ایران و پیوند آن دو پس از آن همه ناملایمات پاداش بسیار مییابد.
آقای ا. برتلس درباره ی، این رُمان چنین اظهارنظر میکند:
«در جنب قهرمان اصلی داستان، بار دیگر دو پادشاه را مییابیم: والِریَنِ ددمنش و مست و فاسد و شاپورِ، درست در نقطة مقابل او، پُرنیرو و با گرایش مردمی. چهره ی داستانیِ نمونهوارِ بسیار جالبی هم هست که شخصیتی فرعی است و آن مالک فئودال جوانی است که رعایای خود را بیرحمانه آماج ظلم و ستم میسازد. این چهره بیگمان از واقعیت زنده برگرفته شده است و تا به امروز نمونه های آن در ایران کم نیست. در این جا نیز، چنان که در دیگر رمان ها، از ماهیت موبدان، این «خرس های تنپرور»، پرده برداشته میشود که دستِ بالا، اگر شیّادانی موذی و زیان کار نباشند، طفیلی های بیمصرفاند».
پینوشت ها:
* از “مجله ی آسیایی”، اکتبر – دسامبر ۱۹۳۳
این مقاله از «نامهی فرهنگستان ۸/۲» برگزیده شده است.
۱- E. Brown (۱۹۲۶- ۱۸۶۲) شرق شناس معروف انگلیسی، صاحب آثار متعدد درباره ایران از جمله “یک سال در میان ایرانیان” (۱۸۹۲)؛ “انقلاب و جراید و اشعار ایران”؛ “تاریخ ادبی ایران” (۴ جلد).
۲- کنستانتین ایوانویچ ( ۱۹۳۹- ۱۸۸۹)، مترجم سفارت شوروی در ایران در سالهای ۱۹۲۱- ۱۹۲۶. عضو آکادمی علوم اتحاد شوروی و انستیتوی خاورشناسی شوروی و صاحب آثاری درباره ادبیات ایرانی، از جمله “مقدمه و تعلیقات بهارستان جامی”، مقالاتی در باره خاقانی و نظامی.
۳- Kpatkии Hoboan weи nepcn Ackoh Jiutepa typbi
۴- مشخصات کتابشناسی آن در فهرست کتاب های چاپی فارسی خانبابا مشار چنین آمده است:
دام گستران یا انتقام خواهان مزدک، عبدالحسین صنعتیزاده کرمانی، بمبئی ۱۲۹۹ ش. سربی؛ چاپ خانه ی شرافت، بمبئی ۱۳۳۹ ق، برگ ۱۱۲؛ تهران ۱۳۰۳ ش، سربی، رقعی برگ ۱۴۲
۵- E. Berthels
۶- یوگنی ادواردویچ (۱۸۹۰- ۱۹۵۷)، شرق شناس روسی و متخصص در زبان و ادبیات فارسی، صاحب آثار متعدد درباره ایران و زبان فارسی از جمله “تئاتر در ایران” (۱۹۲۴م)؛ “ادبیات زبان فارسی آسیای مرکزی” (۱۹۴۸م).
۷- جلدهای دوم و سوم رمان “عشق و سلطنت” یا فتوحات کورش کبیر به نام های “ستاره لیدی” و “شاه زاده خانم بابلی” نوشته و چاپ شده است.
۸- مشخصات کتابشناسی آن در خانبابا مشار چنین آمده است: داستان مانی نقاش؛ عبدالحسین صنعتیزاده کرمانی، تهران ۱۳۰۵؛ سربی؛ رقعی؛ برگ ۱۲۶
۹- مشخصات کتابشناسی آن در خانبابا مشار چنین آمده است: سلحشور، عبدالحسین صنعتیزادة کرمانی، کتابفروشی اقبال؛ تهران ۱۳۱۲ ش؛ سربی؛ برگ ۲۱۲
۱۰- مشخصات کتابشناسی آن در خانبابا مشار چنین آمده است: عروس مِدی، عباس آریانپور کاشانی، بروخیم تهران ۱۳۰۸ ش، سربی، رقعی، برگ ۹۴
۱۱- مشخصات کتابشناسی آن در خانبابا مشار چنین آمده است: داستان شهربانو، رحیمزادة صفوی، تهران ۱۳۱۰ ش، سربی، برگ های ۱۶۹+۱۴۶+۳۱۶؛ ۱۳۲۷ ش، رقعی، ۱۵۰+۱۱۸+۲۵۰
۱۲- خسروی کرمانشاهی، جد مادری استاد رشید یاسمی. رمان شمس و طغرا را در اوت ۱۹۰۷م در کرمانشاه در زمان شورش بختیاری ها آغاز کرد. در آن زمان، او در یکی از روستاهای اطراف شهر مخفی شده بود و از فراغت خود برای نوشتن داستان بهره می برد. این داستان در سال ۱۳۲۷ق به پایان رسید (برتلس). مشخصات کتاب شناسی آن در خانبابا مشار چنین آمده است: شمس و طغرا، محمد باقر میرزا بن محمد رحیم (خسروی کرمانشاهی) ، جلد اول، کرمانشاهان ۱۳۲۸ ق؛ سربی
۱۳- (۱۸۸۹ – ۱۸۲۰) Fustelde coul Angesمورخ فرانسوی و صاحب اثر معروف و بسیار مهم تاریخ مؤسسات سیاسی فرانسه قدیم (شش جلد، ۱۸۸۲-۱۸۹۲)
۱۴- کتابچه حاجی سید محمود روحانی به نام “تسویه ی حقوق”.
حاج سید محمود روحانی بنی هاشمی، که در رشت بسیار متنفذ و مورد احترام بود و از این شهر به وکالت مجلس مؤسسان (۱۳۰۴ش) و مجلس شورای ملی (دوره ی هفتم ۱۳۰۷ش) انتخاب شد، جد مادری دکتر عنایتالله رضا و داماد حاجی ملا محمد خمامی، یار نزدیک شیخ فضلالله نوری بود. در بازگشت از عتبات به سال ۱۳۲۳ ش، در قزوین درگذشت و در نجف در مقبره ی خانوادگی به خاک سپرده شد.
نسخهای از کتابچه ی “تسویه حقوق” در ۲۸ صفحه را اخیرن دکتر عنایتالله رضا، نوه ی دختری نویسندة آن، در میان انبوه کتابهای تازهوارد مرکز دایرةالمعارف بزرگ اسلامی (تهران) بازشناخته و تصویری از آن را در اختیار دکتر عبدالکریم گلشنی گذاشته و ایشان آن را عینن با مقدمهای حاوی شرح حال بسیار مختصر نویسنده و همچنین عکس او در شماره ۶ سال چهارم (بهار و تابستان ۱۳۸۵) مجله “رهآورد گیل” منتشر کردهاند. این سند قانونی پُرارزش که به تصویب اعضای انجمن ولایتی گیلان نیز رسیده است، از آگاهی کامل تهیهکننده ی آن به اصول و فروع و زوایای روابط مالک و زارع و رسم و عرف محلی در گیلان آن زمان و تجربه ی عمیق او حکایت میکند.
کتابچه مشتمل است بر مقدمهای کوتاه و سه فصل به شرح زیر: فصل نخست، در حقوق مالک به رعیت شامل سه قسم (حق مالک بر رعیت مستأجر در ۳۰ ماده؛ حق مالک بر رعیت مناصفهکار در ۱۸ ماده؛ حقوق مشترک مالک بر عموم رعایا اعم از مستأجر و مناصفه کار در ۱۹ ماده)؛ فصل دوم، حقوق رعیت بر مالک در ۲۱ماده؛ فصل سوم، حقوق مالکین هر یک به دیگری در ۱۰ ماده.
کتابچه با نام خدا و آیه های ۳۳ و ۳۴ و ۳۵ از سوره یس که مضمون آن ها با موضوع سند مناسبت تام دارد آغاز و با عبارت زیر ختم می شود:
«آن چه در این کتابچه ذکرشده ممکن است که به اقتضای وقت بعد از چندی تغییر و تبدیل نماید با امر مهمی از نظر محو شده باشد به وسیلة روزنامة انجمن محترم ملی گیلان ابلاغ و اعلام میشود فی شهر رمضان المبارک قوی ئیل ۱۳۲۵ محمود الحسینی. کتابچة “تسویة حقوق” رشت خیابان ناصریه در مطبعة عروةالوثقی جناب آقا یحیی تاجر رشتی زید مجده به طبع رسید ـ شهر رمضان المبارک هزار و سیصد و بیت و پنج سنة ۱۳۲۵ قیمت یک نسخه یک تومان است.»
غلط هایی عمومن چاپی در تصویر این سند به نظر رسید به شرح زیر (ضبط درست داخل پرانتز): برگ ۱ المینة (الْمَیتَة)، فاخرجنا (وَاَخْرَجنا)، و منه (فَمِنْهُ)، از قبل (از قبیل)؛ برگ ۶ پله (پیله)؛ برگ ۷ مزنه (مظنه)؛ برگ ۹ مصامحه (مصالحه)؛ برگ ۱۶ درز آید از (در زاید از)؛ برگ ۱۸ گوج (کوچ)؛ برگ ۱۹ مصامحه (مسامحه)؛ برگ ۲۰ذرع (زرع)؛ برگ ۲۳ وارث (ورّاث).
ضمنن واژهها و اصطلاحاتی محلی یا منسوخ در سند به کار رفته که به تر میبود برای استفاده ی ناآشنایان، معنی شود. مثل پاپیروس، عباسی، مرابعه، تخم جو، وادخ، رجا، بحرین، پاکچین، درز برنج، اریا، رمش، ورجینه، اسطلخ، ایلجار، کندوج، کروج، توسه، آزاد (درخت)، فاکون، لیغ، نوبین.
۱۵- از این پس کلمات و عباراتی که با حروف سیاه در ترجمه آمدهاند جملگی در متن اصلی به زبان و خط فارسی نقل شده اند.ـ مترجم.
۱۶- شرح ماجرا در زندگی نامه ی صنعتیزاده به این شرح گزارش شده است: «روزی این تهیدستی مانند عفریتی مهیب سر از گریبان ما در آورد به نوعی که به اندازة آن که وجهی برای خرید نان لازم داشتیم در بساط نبود. نزدیک ظهر [پدرم] مرا صدا زد و یکی از همان چرخ های آهنی که برای سه چرخهای ساخته بود نشان داده گفت این چرخ را ببر بازار درب دکان آهنگری بفروش و پولش را بیاور تا نان بخریم. با این که ده سالی از سنّم بیش تر نمیگذشت، به قدری این عمل از برای من شاقّ بود که همیشه از یادآوری آن ساعت ناراحت میشوم. به زحمت آن چرخ را در کوچهها حرکت میدادم و غصه و اندوه گلویم را فشار میداد. همین که به دکان آهنگری رسیدم، آهنگر با استهزا آن چرخ را به قیمت خیلی نازلی یعنی از قیمت آهن هم ارزانتر خرید و وجه مختصری را که او داد صرف خرید قرص نان شد که به خانه آوردم.» (صنعتیزاده کرمانی، روزگاری که گذشت، چاپ خانه گیلان، اسفند ۱۳۴۶، برگ ۷۰). ـ مترجم.
۱۷- شرح مطلب در “روزگاری که گذشت” چنین آمده است: «چون چند دفعه به تئاتر رفته و از تماشای بازیکنان بسیار خوشم آمده بود، نخست به این فکر افتادم پیسی را بنویسم که کمدی باشد و بالاخره این کار را انجام دادم و نام پیس را “نتیجة معاشرت یک نفر اعیان با یک نفر شاعر” گذاردم.» (برگ ۱۴۷).ـ مترجم
۱۸- در “روزگاری که گذشت” آمده است: «اولین کار مشکل تربیت بازی کنان بود و چون به هرکس گفتم حاضر نشد هنرپیشه باشد، خیالم به این رسید که دست به دامن تعزیهخوانها شده، با وعده و نوید و پول، آن ها را که واقعاً در هنرپیشگی با سابقه بودند راضی کنم.» (برگ۱۵۴).ـ مترجم.