۱۳۹۳/۰۴/۱۸
–
۶۵۲ بازدید
سرگذشت اصحاب رس چه شد توضیح کامل لطفا
در غالب تفاسیر مطلبی در ارتباط با سرگذشت اصحاب کهف به چشم نمی خورد مگر اشاره تفاسیر به روایتی صحیح از کتاب عیون اخبار الرضا علیه السلام که قابل اعتمادترین سند در ارتباط با سرگذشت اصحاب رس می باشد.ابو الصّلت هروى گوید: (2) «حضرت رضا علیه السّلام از پدران بزرگوارش از امام حسین علیهم السّلام نقل کردند که سه روز قبل از شهادت حضرت علىّ علیه السّلام مردى از اشراف تمیم به نام عمرو، نزد آن حضرت آمده، در باره اصحاب الرّسّ، چنین سؤالاتى نمود: اصحاب الرّس در چه زمانى مى زیستند؟ مسکن آنان کجا بود؟ پادشاه آنان چه کسى بود؟ آیا خداوند پیامبرى سوى آنان فرستاد یا نه؟ چگونه از بین رفتند؟ در قرآن نام آنان هست ولى از اخبارشان مطلبى ذکر نشده است، حضرت فرمودند: در باره مطلبى سؤال کردى که قبل از تو کسى چنین سؤالى از من نپرسیده بود، و بعد از من نیز کسى در باره آن مطلبى برایت نقل نخواهد کرد مگر از قول من و هیچ آیه اى در قرآن نیست مگر اینکه من آن آیه را و تفسیرش را مى دانم، و همچنین مى دانم آن آیه در کجا نازل شده، در کوه نازل شده یا در دشت، و در چه زمانى نازل شده، در شب نازل شده یا روز؟ اینجا- با دست به سینه مبارکشان اشاره نمودند- علم بسیارى است ولى طالبان آن کم هستند و به زودى وقتى مرا از دست دادند پشیمان خواهند شد.اى تمیمى! داستان آنان چنین بود که: درخت صنوبرى را به نام «شاه درخت» مى پرستیدند، این درخت را یافث بن نوح بر کنار چشمه اى به نام «دوشاب» غرس کرده بود و این چشمه بعد از طوفان، براى نوح علیه السّلام حفر شده بود، و علّت نام گذارى آنان به اصحاب الرّسّ این بود که خانه هاى خود را در زمین حفر مى کردند، (رسّ یعنى حفر کردن یا پنهان کردن) و زمانشان بعد از سلیمان بن داود علیهما السّلام بود. دوازده قریه در کنار نهرى از مشرق زمین به نام رسّ داشتند و آن رود نیز به نام آنان رسّ نامیده شده بود. در آن روزگار نهرى پرآب تر و شیرین تر از آن روى زمین نبود و قریه هایى بیشتر و آبادتر از آنها وجود نداشت، نام آنها به ترتیب عبارت بود از: آبان، آذر، دى، بهمن، اسفندار، فروردین، اردیبهشت، خرداد، مرداد، تیر، مهر، شهریور، و بزرگترین شهر آنان، اسفندار بود که پادشاه در آن مى زیست، نام او ترکوذ بن غابور بن یارش ابن سازن بن نمرود بن کنعان بود که این آخرى فرعون زمان ابراهیم علیه السّلام بود.آن چشمه و صنوبر در همین شهر بود، و در هر قریه دانه اى از میوه آن صنوبر کاشته بودند و آن دانه رشد کرده، درخت عظیمى شده بود، آب آن چشمه و رودخانه ها را حرام کرده بودند و نه خود و نه چهارپایانشان از آن نمى نوشیدند و هر کس چنین مى کرد او را مى کشتند و مى گفتند: این آب، مایه حیات خدایان ماست، و شایسته نیست کسى از حیات و زندگى آنها چیزى کم کند، و خود و چهارپایانشان از رود رسّ که قریه ها در کنار آن بنا شده بود، استفاده مى کردند، برای هر قریه در یک ماه از سال، عیدى معیّن کرده بودند که اهل آن قریه جمع شده و بر درخت بزرگ آن آبادى، پشه بندى از حریر که داراى انواع نقش و نگار بود نصب مى کردند، سپس گاو و گوسفندهائى آورده و براى درخت قربانى مى کردند و بر آن قربانى ها هیزم ریخته، آتش مى زدند و آنگاه که دود آن قربانى ها به هوا رفته و بین آنها و آسمان حائل مى شد و دیگر نمى توانستند آسمان را ببینند، در برابر درخت، به سجده مى افتادند و گریه و زارى مى کردند تا از آنها راضى شود، و شیطان نیز مى آمد و شاخه هاى درخت را حرکت مى داد و از تنه آن همچون کودکى فریاد مى زد که: اى بندگانم! از شما راضى شدم، راحت و خوشحال باشید، آنان هم سر از سجده برداشته، شراب مى نوشیدند و موسیقى مى نواختند و سنج مى زدند و آن روز و شب را به همان حال سپرى مى کردند و سپس مى رفتند.و عجمها نام ماههاى خود را از نام این آبادى ها گرفتند و ماههاى خود را آبان ماه، آذر ماه، و غیره نامیدند، چون اهل آن قریه ها مى گفتند این روز عید ماه فلان قریه است و آن روز عید ماه فلان غیره است و در زمان عید بزرگترین آبادى، کوچک و بزرگ آنان، در آن شهر جمع مى شدند و در نزد چشمه و صنوبر، چادرى از حریر که انواع نقش و نگار بر آن بود، برمى افراختند. این چادر دوازده در داشت که هر درى مربوط به اهل یک قریه مى شد، آنان در خارج از چادر در مقابل صنوبر سجده کرده و قربانى هائى چند برابر قربانى درخت قریه هاى کوچکتر، ذبح مى کردند، و شیطان نیز نزد آن درخت مى آمد و صنوبر را به شدّت تکان مى داد و با صداى بلند از درون آن سخن گفته، و بیش از وعد و وعیدهاى تمام شیاطین به آنان وعده و وعید مى داد، و آنان سر از سجده برمى داشتند و از شدّت شادى و نشاط از حال مى رفتند و از شدّت شرابخوارى و اشتغال به موسیقى، توان صحبت کردن نداشتند، و دوازده روز و شب، به عدد اعیادشان در تمام سال، به همان حال مى گذراندند و سپس مى رفتند.
و چون کفر به خدا، و عبادت غیر خدا در میان آنان طولانى گشت، خداوند عزّ و جلّ پیامبرى از بنى اسرائیل از فرزندان یهودا بن یعقوب سوى آنان فرستاد و مدّت زمانى طولانى در بین آنان بوده و آنان را به عبادت خداوند عزّ و جلّ و شناخت ربوبیّت او دعوت مى کرد، ولى از او پیروى نکردند، و وقتى آن پیامبر دید که آنان به شدّت غرق در ضلال و گمراهى هستند و دعوت او را بسوى رشد و رستگارى ردّ مى کنند، در عید شهر بزرگ آنها شرکت کرد و گفت: خدایا این بندگان تو، جز تکذیب من و کفر به تو کار دیگرى نمى کنند، و درختى را که نه فایده دارد و نه ضرر، مى پرستند.
تمام درختانشان را خشک کن و قدر و عظمت خود را به آنان بنمایان، صبح روز بعد، درختها خشک شده بود، این مطلب آنان را ترساند و احساس عجز و ناامیدى کردند و به دو گروه تقسیم شدند، گروهى گفتند: این مرد که ادّعا مى کند رسول خداى آسمان و زمین است، خدایان شما را جادو کرده است تا شما را از خدایانتان به سوى خداى خویش متوجّه گرداند، گروه دیگر گفتند: نه، بلکه خدایان شما با دیدن این مرد که از آنان عیب گویى مى کند و در موردشان سخنان نامربوط مى گوید، و شما را به پرستش خداى دیگرى مى خواند، خشمگین شده اند و زیبایى و بهاى خود را از شما پوشانده اند تا شما نیز به خاطر آنان خشمگین شوید و انتقام آنان را از این مرد بگیرید.
لذا همگى بر آن شدند که او را بکشند، براى این کار لوله هاى بلندى از سرب که دهانه هاى گشادى داشت، برگرفتند و آنها را از قعر چشمه تا روى آب مثل لوله هاى سفالین آبراهه بر روى هم سوار کردند، و از طریق این لوله های آب داخل آن چشمه را کشیدند و سپس در قعر آن چاهى عمیق با دهانه تنگ حفر کردند و پیامبرشان را به درون آن انداختند و سنگ بزرگى بر دهانه آن نهادند و آنگاه با کشیدن لوله های سربی آب چشمه را در چاهی که حفر کرده بودند انداختند و گفتند: اکنون که خدایان دیدند که ما، شخصى را که در باره شان به بدى سخن مى گفت و ما را از پرستش آنان باز مى داشت کشتیم، و در زیر بزرگترین خدایان دفنش کردیم تا دلش آرام گیرد، امیدواریم که از ما راضى شده باشند و غنچه ها و طراوت آنها مثل گذشته به سوى ما باز گردد، آن مردم در تمام روز، صداى ناله پیامبرشان را مى شنیدند که مى گفت: «خداى من، تنگى جا و شدّت ناراحتى مرا مى بینى، به ناتوانى و درماندگى ام رحم کن و زودتر قبض روحم فرما، و اجابت دعایم را تأخیر نینداز!» تا بالاخره مرد، خداوند عزّ و جلّ به جبرئیل فرمود: اى جبرئیل! آیا این بندگان من، که صبر و بردبارى من آنها را فریب داده و خود را از خشم من در امان مى پندارند و کس دیگرى غیر از من را مى پرستند و پیامبر مرا کشته اند، گمان مى کنند که در مقابل غضب من توان مقاومت دارند، یا آیا مى توانند از محدوده قدرت من خارج شوند؟ چگونه؟! و حال آنکه من از کسى که مرا نافرمانى کند و از عقاب من نهراسد، خودم انتقام خواهم گرفت، و به عزّت و جلالم قسم یاد کرده ام که آنان را مایه عبرت اهل عالم قرار دهم، و خداوند، آنها را در آن عیدشان به هراس نیفکند مگر با بادهاى سرخ رنگ، آنان در آن طوفان حیران شده به هراس افتاده بودند و به یک دیگر پناه مى بردند، سپس زمین در زیر پاهایشان به گوگردى مشتعل تبدیل شد و ابرى سیاه بر آنان سایه افکند و آتش ملتهب همچون گنبد بر آنان فرو افکند و بدنهایشان در آتش همچون سرب مذاب ذوب شد. پناه مى بریم به خداوند متعال از غضب و عذابش و هیچ حول وقوه ای جز به مدد خداوند بلند مرتبه و عظیم وجود ندارد.»
در تفسیر نمونه آمده است که «قرائن متعددى مضمون این حدیث را تایید مى کند زیرا با وجود ذکر اصحاب الرس در برابر عاد و ثمود، احتمال اینکه گروهى از این دو قوم باشند بسیار بعید به نظر مى رسد. همچنین وجود این قوم در جزیره عربستان و شامات و آن حدود که بسیارى احتمال داده اند نیز بعید است، چرا که قاعدتا باید در تاریخ عرب انعکاسى داشته باشد در حالى که ما کمتر انعکاسى از اصحاب الرس در تاریخ عرب مى بینیم. از این گذشته با بسیارى از تفاسیر دیگر قابل تطبیق است از جمله اینکه رس نام چاه بوده باشد (چاهى که آنها پیامبرشان را در آن افکندند) و یا اینکه آنها صاحب کشاورزى و دامدارى بودند و مانند اینها. و اینکه در روایتى از امام صادق ع مى خوانیم: که زنان آنها داراى انحراف همجنس گرایى بودند نیز با این حدیث منافات ندارد» (3)
(1) از جمله این تفاسیر که اشاره ای به سرگذشت اصحاب رس ندارند می توان به تفسیر المیزان، تفسیر نمونه، تفسیر مجمع البیان، تفسیر کشاف اشاره نمود.
(2) عیون أخبار الرضا علیه السلام / ترجمه غفارى و مستفید، ج 1، ص: 418
(3) تفسیر نمونه، ج 15، ص: 94
و چون کفر به خدا، و عبادت غیر خدا در میان آنان طولانى گشت، خداوند عزّ و جلّ پیامبرى از بنى اسرائیل از فرزندان یهودا بن یعقوب سوى آنان فرستاد و مدّت زمانى طولانى در بین آنان بوده و آنان را به عبادت خداوند عزّ و جلّ و شناخت ربوبیّت او دعوت مى کرد، ولى از او پیروى نکردند، و وقتى آن پیامبر دید که آنان به شدّت غرق در ضلال و گمراهى هستند و دعوت او را بسوى رشد و رستگارى ردّ مى کنند، در عید شهر بزرگ آنها شرکت کرد و گفت: خدایا این بندگان تو، جز تکذیب من و کفر به تو کار دیگرى نمى کنند، و درختى را که نه فایده دارد و نه ضرر، مى پرستند.
تمام درختانشان را خشک کن و قدر و عظمت خود را به آنان بنمایان، صبح روز بعد، درختها خشک شده بود، این مطلب آنان را ترساند و احساس عجز و ناامیدى کردند و به دو گروه تقسیم شدند، گروهى گفتند: این مرد که ادّعا مى کند رسول خداى آسمان و زمین است، خدایان شما را جادو کرده است تا شما را از خدایانتان به سوى خداى خویش متوجّه گرداند، گروه دیگر گفتند: نه، بلکه خدایان شما با دیدن این مرد که از آنان عیب گویى مى کند و در موردشان سخنان نامربوط مى گوید، و شما را به پرستش خداى دیگرى مى خواند، خشمگین شده اند و زیبایى و بهاى خود را از شما پوشانده اند تا شما نیز به خاطر آنان خشمگین شوید و انتقام آنان را از این مرد بگیرید.
لذا همگى بر آن شدند که او را بکشند، براى این کار لوله هاى بلندى از سرب که دهانه هاى گشادى داشت، برگرفتند و آنها را از قعر چشمه تا روى آب مثل لوله هاى سفالین آبراهه بر روى هم سوار کردند، و از طریق این لوله های آب داخل آن چشمه را کشیدند و سپس در قعر آن چاهى عمیق با دهانه تنگ حفر کردند و پیامبرشان را به درون آن انداختند و سنگ بزرگى بر دهانه آن نهادند و آنگاه با کشیدن لوله های سربی آب چشمه را در چاهی که حفر کرده بودند انداختند و گفتند: اکنون که خدایان دیدند که ما، شخصى را که در باره شان به بدى سخن مى گفت و ما را از پرستش آنان باز مى داشت کشتیم، و در زیر بزرگترین خدایان دفنش کردیم تا دلش آرام گیرد، امیدواریم که از ما راضى شده باشند و غنچه ها و طراوت آنها مثل گذشته به سوى ما باز گردد، آن مردم در تمام روز، صداى ناله پیامبرشان را مى شنیدند که مى گفت: «خداى من، تنگى جا و شدّت ناراحتى مرا مى بینى، به ناتوانى و درماندگى ام رحم کن و زودتر قبض روحم فرما، و اجابت دعایم را تأخیر نینداز!» تا بالاخره مرد، خداوند عزّ و جلّ به جبرئیل فرمود: اى جبرئیل! آیا این بندگان من، که صبر و بردبارى من آنها را فریب داده و خود را از خشم من در امان مى پندارند و کس دیگرى غیر از من را مى پرستند و پیامبر مرا کشته اند، گمان مى کنند که در مقابل غضب من توان مقاومت دارند، یا آیا مى توانند از محدوده قدرت من خارج شوند؟ چگونه؟! و حال آنکه من از کسى که مرا نافرمانى کند و از عقاب من نهراسد، خودم انتقام خواهم گرفت، و به عزّت و جلالم قسم یاد کرده ام که آنان را مایه عبرت اهل عالم قرار دهم، و خداوند، آنها را در آن عیدشان به هراس نیفکند مگر با بادهاى سرخ رنگ، آنان در آن طوفان حیران شده به هراس افتاده بودند و به یک دیگر پناه مى بردند، سپس زمین در زیر پاهایشان به گوگردى مشتعل تبدیل شد و ابرى سیاه بر آنان سایه افکند و آتش ملتهب همچون گنبد بر آنان فرو افکند و بدنهایشان در آتش همچون سرب مذاب ذوب شد. پناه مى بریم به خداوند متعال از غضب و عذابش و هیچ حول وقوه ای جز به مدد خداوند بلند مرتبه و عظیم وجود ندارد.»
در تفسیر نمونه آمده است که «قرائن متعددى مضمون این حدیث را تایید مى کند زیرا با وجود ذکر اصحاب الرس در برابر عاد و ثمود، احتمال اینکه گروهى از این دو قوم باشند بسیار بعید به نظر مى رسد. همچنین وجود این قوم در جزیره عربستان و شامات و آن حدود که بسیارى احتمال داده اند نیز بعید است، چرا که قاعدتا باید در تاریخ عرب انعکاسى داشته باشد در حالى که ما کمتر انعکاسى از اصحاب الرس در تاریخ عرب مى بینیم. از این گذشته با بسیارى از تفاسیر دیگر قابل تطبیق است از جمله اینکه رس نام چاه بوده باشد (چاهى که آنها پیامبرشان را در آن افکندند) و یا اینکه آنها صاحب کشاورزى و دامدارى بودند و مانند اینها. و اینکه در روایتى از امام صادق ع مى خوانیم: که زنان آنها داراى انحراف همجنس گرایى بودند نیز با این حدیث منافات ندارد» (3)
(1) از جمله این تفاسیر که اشاره ای به سرگذشت اصحاب رس ندارند می توان به تفسیر المیزان، تفسیر نمونه، تفسیر مجمع البیان، تفسیر کشاف اشاره نمود.
(2) عیون أخبار الرضا علیه السلام / ترجمه غفارى و مستفید، ج 1، ص: 418
(3) تفسیر نمونه، ج 15، ص: 94