نتیجه این است که خیر بسیط و تعریفناپذیر است. خیر خیر است و نه هیچ چیزِ دیگر! یعنی خیر مثلا سودمندی یا لذت نیست؛ زیرا در هر مورد میتوان به نحوِ معناداری پرسید چرا سودمندی یا لذت خیر است. در صورتی که اگر خیر مثلا همان لذت بود دیگر این پرسش به پرسشِ بیفایده و نامعقولِ «آیا لذت لذت است؟»،تقلیل مییافت.
نظریهای را هم که از همه نادوستتر میدارم بحثِ باید-است است. این که از مجموعهای از استها نمیتوان گزارهای شاملِ «باید» نتیجه گرفت. میگویند این یک جهشِ غیرِ مجاز در اندیشه و استدلال است. مثلا اگر بگویی سیگار مضر است، سیگار بدبو است، سیگار در دستِ انسانهای افسرده و شکستخورده و معتاد است و یک دو جین گزارهی استدارِ دیگر، از همه یا زیرمجموعهای از اینها نمیتوان نتیجه گرفت که نباید سیگار بکشی!
اینگونه تحلیلها و نظریهها که بسیار خوشایندِ انسانِ امروزی(یعنی انسانهای دستهی قضاوت نکنیم، این نظرِ منه و هرکی یه نظری داره و …) هم است به دلایلِ مختلف باطل است. یک دلیلش را اینجا میآورم:
در تلقیِ کلاسیک بایدها و نبایدها یله و اتمی نبودند بلکه بر بنیاد و پیرامونِ اصلِ کمالِ انسانی طرح میشدند. «اگر میخواهی به کمال برسی یا کاملتر شوی نباید سرِ دیگران کلاه بگذاری» یک گزارهی همساخت با این گزاره است که «اگر میخواهی آب در سماور به جوش درآید باید زیرش را روشن کنی». در واقع گزارههای مشتمل بر باید یک گزارهی شرطیه هستند که مقدمِ آنها به قرینه محذوف است. حالا اگر کسی اساسا به طبیعتِ انسانی یا کمالِ آن و مقول به تشکیک بودنش باور یا التزام ندارد، این ربطی به اعتبارِ این قسم گزارهها ندارد. این گزارهها مدعیِ وصفِ واقع هستند و از این لحاظ فرقی با دیگر گزارههای است-دار ندارند.
این نظریهی فاسد به مسدود شدنِ بابِ بحث دربارهی نیک و بد انجامیده است. زیرا به طورِ ضمنی القا میکند که هر جا سخن از باید و نباید است آنجا حرفِ علمی و عینی و ناظر بر حقیقت و واقعِ امور نمیزنند.
***
اما یک سوالِ جالب میتواند این باشد که آیا تحلیلِ مور(که آن را دوست میداری!) بابِ بحث از نیک و بدِ امور را نمیبندد؟
به نظرِ من در دایرهی امکاناتِ فلسفهی معاصر پاسخ مثبت است.
محمود رضوانی