خانه » همه » مذهبی » شجاع ترین انسان

شجاع ترین انسان


شجاع ترین انسان

۱۳۹۲/۱۱/۱۲


۴۷۷۱ بازدید

شجاع ترین انسان ها از نظر اسلام چیست؟

با سلام خدمت شما دانشجوی عزیز از اینکه با ما تماس گرفته اید و پاسخ سؤالتان را از مرکز ما جویا می شوید بسیار خرسندیم

پرسش گر گرامی امیر المؤمنین علیه السلام می فرمایند: شجاعترین مردم کسى است که بر هواى نفس خود پیروز باشد،(ترجمه من لا یحضره الفقیه، ج6، ص: 340) اما چرا و چگونه می شود که کسی بر هوای نفس خودش غلبه کند و از شجاعترین انسانها باشد؟ مگر شجاعت به نترسیدن نیست؟ مگر شجاعت به قوت زور و بازو نیست؟

شهید مطهری در جواب این سؤال و شرح این روایت می فرماید:

(المجاهد من جاهد نفسه ) مجاهد کسى است که با نفس خود جهاد کند. مجاهد کسى است که در مبارزه درونى که همیشه در همه انسانها وجود دارد (از یک طرف نفس و از یک طرف دیگر عقل ) بتواند با نفس اماره خود، با هواهاى نفسانى خود مبارزه کند. امیرالمومنین مى فرماید: اشجع الناس من غلب هواه شجاعترین مردم کسى است که بر هواى نفس خود پیروز شود. شجاعت اساسى آن است .

یک روز رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم در مدینه عبور مى کرد. جوانان مسلمان را دید که سنگى را به عنوان وزنه بردارى بلند مى کنند، زور آزمایى مى کنند براى اینکه ببینند چه کسى وزنه را بهتر بلند مى کند. رسول خدا همان جا بهره بردارى کرد، فرمود: آیا مى خواهید من قاضى و داور شما باشم . داورى کنم که قویترین شما کدامیک از شماست ؟ همه گفتند: بله یا رسول الله ، چه داورى از شما بهتر! فرمود: احتیاج ندارد که این سنگ را بلند کنید تا من بگویم چه کسى از همه قویتر است ، از همه شما قویتر آن کسى است که وقتى به گناهى میل و هوس شدید پیدا مى کند، بتواند جلوى هواى نفس خود را بگیرد. قویترین شما کسى است که هواى نفس ، او را وادار به معصیت نکند. مجاهد کسى است که با نفس خود مبارزه کند. شجاع آن کسى است که از عهده نفس خویش برآید.

داستان معروفى درباره پوریاى ولى – که یکى از پهلوانان دنیاست و ورزشکاران هم او را مظهر فتوت و مردانگى و عرفان مى دانند و مرد عارف پیشه اى بوده (130) – نقل مى کنند که یک روز به کشورى سفر مى کند تا با پهلوان درجه اول آنجا در روز معین مسابقه پهلوانى بدهد در حالى که پشت همه پهلوانان را به خاک رسانده بود. در شب جمعه به پیرزنى بر مى خورد که حلوا خیر مى کند و از مردم هم التماس دعا دارد. پیرزن پوریاى ولى را نمى شناخت ؛ جلو آمد و به او حلوا داد و گفت : حاجتى دارم ، براى من دعا کن . گفت چه حاجتى ؟ پیرزن گفت : پسر من قهرمان کشور است و قهرمان دیگرى از خارج آمده و قرار است در همین روزها با پسرم مسابقه دهد. تمام زندگى ما با همین حقوق قهرمانى پسرم اداره مى شود. اگر پسر من زمین بخورد آبروى او که رفته است هیچ ، تمام زندگى ما تباه مى شود و من پیرزن هم از بین مى روم پوریاى ولى گفت : مطمئن باش . من دعا مى کنم . این مرد فکر کرد که فردا چه کنم ؟ آیا اگر قویتر از آن پهلوان بودم ، او را به زمین بزنم یا نه ؟ به اینجا رسید که قهرمان کسى است که با هواى نفس خود مبارزه کند. روز موعود با طرف مقابل کشتى گرفت . خود را بسیار قوى یافت و او را بسیار ضعیف ، به طورى که مى توانست فورا پشت او را خاک برساند. ولى براى اینکه که کسى نفهمد، مدتى با او هماوردى کرد و بعد هم طورى خودش را سست کرد که حریف ، او را به زمین زد و روى سینه اش نشست . نوشته اند در همان وقت احساس کرد که گویى خداى متعال قلبش را باز کرد، گویى ملکوت را با قلب خود مى بیند، چرا؟ براى اینکه یک لحظه جهاد با نفس کرد. بعد همین مرد از اولیاء الله شد، چرا؟ چون الجهاد من جاهد نفسه چون اشجع الناس من غلب هواه ، چون قهرمانى اى به خرج داد بالاتر از همه قهرمانیهاى دیگر و همان طور که پیغمبر اکرم فرمود: زورمند و قوى آن کسى نیست که وزنه را بلند کند. بلکه آن کسى است که در میدان مبارزه با نفس اماره پیروز شود.

بالاتر از این ، داستان على علیه السلام با عمرو بن عبدود است ، قهرمانى که به او فارس یلیل مى گفتند، کسى که یک تنه با هزار نفر برابرى مى کرد. در جنگ خندق ، مسلمین یک طرف و دشمن در طرف دیگر از خندق بودند به طورى که دشمن نمى توانست از آن عبور کند. چند نفر از کفار که یکى از آنها عمرو بن عبدود بود، خود را به هر طریقى شده به این طرف خندق مى رسانند. اسب خود را جولان مى دهد و فریاد مى کشد: هل من مبارزه ؟ مسلمانان که سابقه این مرد را مى دانستند، احدى جرات نمى کند پا به میدان بگذارد چون مى دانستند رفتن همان و کشته شدن همان ، رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم فرمود: چه کسى به میدان این مرد مى رود؟ احدى از جا تکان نمى خورد جز جوانى بیست و چند ساله که على علیه السلام بود، فرمود: یا رسول الله ! من ، فرمود: نه ، بنشین ، بار دیگر این مرد فریاد کشید: هل من مبارزه ؟ احدى جز على علیه السلام از جا تکان نخورد. پیغمبر فرمود: على جان فعلا بنشین . دفعه سوم یا چهارم که مبارزه طلبید، عمر بن خطاب براى اینکه عذر مسلمانان را بخواهد گفت : یا رسول الله ! اگر کسى جواب نمى گوید عذرش خواسته است . این شخص غولى نیست که کسى بتواند با او برابرى کند. یک وقت در سفرى ، دزد به قافله ما حمله کرد، او یک کره شتر را به عنوان سپر روى دستش بلند کرد. یا این غول که یک انسان نمى تواند بجنگد. بالاخره على علیه السلام مى آید و چنین قهرمانى را به خاک مى افکند. یعنى بزرگترین قهرمانیها، و روى سینه او مى نشیند، سر این قهرمان را از بدن جدا کند.

او خدو انداخت بر روى على

افتخار هر نبى و هر ولى

از شدت عصبانیتى که داشت ، آب دهان به صورت مبارک على علیه السلام انداخت . على علیه السلام از روى سینه او بلند مى شود. مدتى قدم مى زند، بعد مى آید مى نشیند. عمرو بن عبدود مى گوید: چرا رفتى و چرا آمدى ؟ مى فرماید: تو به صورت من آب انداختى ، احساسى کردم که ناراحت و عصبانى شدم ترسیدم در حالى که دارم سر تو را از بدن جدا مى کنم عصبانیت من در کارم دخالت داشته باشد و آن هواى نفس است . من تیغ از پى حق مى زنم . نمى خواهم در کارم غیر خدا دخالتى داشته باشد. این را مى گویند قهرمان ، مجاهد و شجاع . (کتاب آزادی معنوی شهید مطهری)

ممکن است این مطالب هم برای شما مفید باشد:

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد