خانه » همه » مذهبی » شرایط سربازی امام زمان (عج)

شرایط سربازی امام زمان (عج)


شرایط سربازی امام زمان (عج)

۱۳۹۲/۱۲/۰۵


۱۰۰۴ بازدید

سلسله جلسات مهدویت حضرت آیت اللّه روح اللّه قرهی:

شرایط سربازی امام زمان (عج)

شناخت مهدویت مخصوصاً در زمان ما، از أوجب واجبات است. هر چه می‌گذرد، ما به زمان ظهور مولایمان بیشتر نزدیک می‌شویم. طبیعی است سربازگیری مولا هم وابسته به معرفت افراد است. تمام این مباحث برای این است که معرفتمان را زیاد کنیم و جدّی هم وقتی انسان با معرفت جلو می‌رود، خودش لذّت می­برد.

سلسله جلسات مهدویت حضرت آیت اللّه روح اللّه قرهی:

شرایط سربازی امام زمان (عج)

شناخت مهدویت مخصوصاً در زمان ما، از أوجب واجبات است. هر چه می‌گذرد، ما به زمان ظهور مولایمان بیشتر نزدیک می‌شویم. طبیعی است سربازگیری مولا هم وابسته به معرفت افراد است. تمام این مباحث برای این است که معرفتمان را زیاد کنیم و جدّی هم وقتی انسان با معرفت جلو می‌رود، خودش لذّت می­برد.

به گزارش آینده روشن، در ابتدا به این مطلب می­پردازم که شناخت مهدویت مخصوصاً در زمان ما، از أوجب واجبات است. هر چه می‌گذرد، ما به زمان ظهور مولایمان بیشتر نزدیک می‌شویم. طبیعی است سربازگیری مولا هم وابسته به معرفت افراد است. تمام این مباحث برای این است که معرفتمان را زیاد کنیم و جدّی هم وقتی انسان با معرفت جلو می‌رود، خودش لذّت می­برد.

یک موقع کاری از روی حبّ و علاقه است که این حبّ هم فطری است؛ مادرانمان در دوران شیردهی، با شیر پاکشان، حبّ آل­الله را با اشک ریختن برای ابی­عبدالله(علیه الصّلوة و السّلام) و شرکت کردن در مجالس روضه، مساجد و مهدیه­ها در دل ما کاشته و لقمه حلال پدرانمان ما را در این سمت و سو نگاه داشته است. امّا یک موقع است که انسان با معرفت جلو می‌رود و آن وقت است که خودش لذّت می­برد.

وقتی شما بفهمید چرا شیعه هستید و دلیل شیعه بودنتان چیست، آن­وقت اگر عالم و آدم هم برگردند، شما برنمی‌گردید. امّا اگر فقط از روی حبّ باشد، وقتی یک نفر یک شبهه خیلی کوچک بیندازد[۱]، انسان متزلزل می‌شود.

امّا همین­قدر که با دانستن این مطالب بر علم ما افزوده شود بسیار عالی خواهد بود. این­ها عامل می­شود که معرفت انسان اضافه ‌شود و در آن یارگیری و سربازگیری مؤثر خواهد بود.

عامل حفظ دین

بیان شد عصمت، نه تنها برای امام به عنوان هادی بشر، بلکه برای همه انبیاء مورد نیاز است.

حضرات ائمّه هدی(علیهم صلوات المصلّین) و انبیاء عظام باید معصوم باشند تا آنچه که از ناحیه پروردگار عالم بر آن­ها وحی می‌شود، تامّ و کامل – همان­گونه که هست – به همه انسان­ها داده شود. اگر آن­ها معصوم نباشند، سهواً و یا عمداً نمی‌توانند آنچه را که برای هدایت خلق مدّنظر پروردگار عالم بوده است، به خلق مرحمت کنند.

لذا قائلین به عصمت، در حقیقت قائلین به حفظ قوانین الهی هستند و معتقدند که عصمت، اعتماد مردم را جلب می­کند؛ یعنی اگر کسی متوجّه شود پیغمبری که آمده است، معصوم می­باشد، خیال او در پذیرش وحی الهی راحت می‌شود.

پس یکی از خصوصیّات عصمت، برای خود وحی است که موجب مصون ماندن وحی از تحریف، سهو و اشتباه عمدی می­شود؛ چون کسی که در پرده عصمت است و به تعبیر ما مواظب است که حتّی یک حرف و نه تنها یک حرف، بلکه یک حرکت را نیز جابه جا نکند، طبیعی است که عامل می­شود این دین حفظ می‌شود.

مردم نیز که وحی به خاطر آن­ها از طرف پروردگار عالم بر انبیاء نازل شده است، به خوبی به چنین دینی اعتماد پیدا می‌کنند و وقتی می­بینند شخصی که برای آن­ها وحی را آورده است، حتّی مصون از هر نوع فراموشی است که آن نسیان بخواهد عاملی برای تحریف شود، صددرصد راحت به فرامین الهی تن می‌دهند.

اهل حدیث و حشویه

یک عدّه که نسبت به قرآن به خوبی آگاهی پیدا نکرده­اند، تصوّر کرده­اند که در قرآن آیاتی است که پروردگار عالم، خود پیامبر عظیم­الشّأن(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) را به عنوان کسی که خدای ناکرده در او خطایی است، خطاب کرده است. لذا می‌گویند طبق آیات قرآن اصلاً عصمت وجود ندارد.

در این بخش به طور مختصر به معرّفی عدّه­ای از افراد و گروه­هایی می­پردازیم که قائل به نبود عصمت در انبیاء و به خصوص ائمّه(علیهم صلوات المصلّین) هستند – وقتی کسی می‌گوید در انبیاء عصمت نیست، دیگر عصمت ائمّه(علیهم صلوات المصلّین) را هم قبول ندارد – و دلایل آن­ها را بیان می­کنیم.

اوّلین گروه، اهل حدیث و حشویه (کسانی که بر مطالب روایی حاشیه می­زنند) هستند. آن­ها در حقیقت متمسّکان به ظاهر هر حدیث و معتقد به عدم روایی بودن تأویل هستند؛ یعنی معتقد نیستند که شاید آیات تأویل و تفسیری داشته باشند یا به جایی بر‌گردند. آن­ها می‌گویند: ظاهر آیه یا حدیث همین است و ما براساس همین ظاهر باید عمل کنیم. در یک جمله باید بگوییم: اهل حدیث یعنی اهل ظاهر.

این افراد قائل به ارتکاب گناهان کبیره توسط انبیاء، پیش از نبوّتشان می­باشند و می‌گویند: انبیاء در آن زمان که نبی نبودند، ولو به این که گناه کبیره هم کرده باشند؛ چون پیش از نبوّتشان بوده است، منعی ندارد.

آن­ها حتّی پس از نبوّت هم گناه را بر انبیاء جایز می‌شمارند و می­گویند: براساس این که انسان جایز الخطا است، هر کسی که مشمول انسانیّت شد، می‌تواند و جایز است خطا کند و هیچ اشکالی هم ندارد.

پس در مورد این گروه می­توان این­گونه گفت:

۱. این گروه را اهل حدیث و حشویه می‌گویند.

۲. این­ها متمسّکان به ظاهر آیات و روایات هستند و قائل به تأویل آن­ها نمی­باشند و می‌گویند: هر آن چه که ظاهر است، ملاک ما می­باشد و به این ترتیب می­توان این­ گروه را این­گونه نام­گذاری کرد: کسانی که اهل ظاهر آیات و روایات هستند.

3. نظر این گروه این است که هیچ اشکالی ندارد انبیاء پیش از نبوّت، حتّی گناهان کبیره انجام داده باشند.

۴. آن­ها می­گویند: انبیاء حتّی بعد از نبوّت هم جایز هستند که گناه کنند و قائلند که براساس قانون جایز الخطا بودن انسان، انبیاء نیز جایز هستند که گناه کنند البته نه این که حتماً بخواهند گناه کنند.

۵. فقط یک استثناء برای آن قائل هستند و آن این که بعد از نبوّت دیگر نباید دروغ بگویند؛ چون اگر دروغ بگویند، دیگر نمی‌شود به آن آیات یا کلامی ‌که می‌گویند، اعتماد کرد. یعنی اگر خدای ناکرده هر گناه کبیره یا خلافی از انبیاء سرزد، جایز است و هیچ اشکالی ندارد امّا فقط دروغ را مستثناء کرده­اند.

عدّه­ای از این گروه قائل هستند که ارتکاب گناهان کبیره برای انبیاء، قبل از نبوّت اشکال دارد إلّا به شرط عدم تجاهر (پنهان بودن)؛ یعنی اگر در خفا گناه کنند، اشکالی ندارد.

عدّه­ای دیگر از همین گروه می‌گویند: هر گناهی، چه کبیره، چه صغیره، چه جهر و چه غیر جهر از جانب انبیاء هیچ اشکالی ندارد. یعنی حتّی اگر علنی هم گناه کردند، منعی برای آن­ها نیست و هیچ اشکالی به نبوّت آن­ها نمی‌زند.

یعنی اگر شخصی که گناه علنی در جامعه می­کند، ادّعای نبوّت کند، مردم با این­ که می­دانند مثلاً او اموال مردم را به ناحقّ می‌خورد، به ناموس مردم تجاوز می‌کند و …، باید حرف او را بپذیرند!!!

مثلاً در صحیح بخاری – یکی از کتب صحّه اهل جماعت (کتبی که روایات آن­ها را صحیح می‌دانند) – روایتی وجود دارد که می­گویند: عزرائیل آمد جان حضرت موسی­بن­عمران(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) را بگیرد، او برای جان دادن آمادگی نداشت، وقتی عزرائیل خواست به زور جان او را بگیرد، چون حضرت موسی(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) بسیار قوی و بزرگ بود، چنان در گوش حضرت عزرائیل زد که دو چشم از چند چشم حضرت عزرائیل کنده شد! – مطالب خرافی که هر انسان عاقلی بشنود خنده­اش می‌گیرد –

بعد می‌گویند: طبق این داستان، اگر کسی احساس کند یک مورد حقّی هست ولی او نمی­خواهد به آن تن بدهد، می‌تواند دعوا کند و اگر هم قدرتش را داشت و مثلاً کسی را کور کرد، اشکالی ندارد!

ردّ عصمت و همواری راه!!!

مثلاً آن­ها راجع به آیه «أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ»[۲]، قائلند که اولی الأمر یعنی هر کسی که حاکم شد؛ ولو به این که با کودتا حکومت را به دست بگیرد. مثلاً حسنی نامبارک! با اینکه با کودتا حاکم شده ولی می­گویند باید از او اطاعت کرد، یا مثلاً ملک عبدالله دوّم – که مادرش انگلیسی است و حتّی انگلیسی را بهتر از عربی حرف می‌زند – حکم اولی­الأمر را برای آن­ها دارد!

آن­ها می­گویند: طبق این آیه، هر کس بر مسلمین حاکم شد، باید او را بپذیریم؛ چون ظاهر آیه ملاک است – بیان شد اهل حدیث و حشویه، متمسّکان به ظاهر هر حدیث، روایت و آیه هستند –

می‌گویند: چون قرآن فرموده است: «أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ» اطاعت از حاکم مسلمین ولو فاسد و فاجر باشد و بدانی گناه­کار و شراب­خوار هم هست – با این­که قرآن بالصّراحه راجع به حرمت شرب خمر آیه دارد – عیبی ندارد، تو او را به خدا بسپار، وظیفه تو فقط اطاعت است، حالا او هر گناهی می‌خواهد بکند، چه اشکالی دارد؟! انبیاء هم گناه می‌کردند!

پس بیان این که انبیاء هم گناه می‌کردند، توجیه خوبی می‌شود برای این که یک عدّه حاکم شوند!

لذا به نظر می‌رسد این افرادی که با بحث عصمت انبیاء مخالفت دارند، در مرحله نخست غرض سیاسی دارند – نکته بسیار مهمّی ‌است – این­ها از همان ابتدا بحث عصمت انبیاء را زیر سؤال می‌برند که دیگر تمام کارها راحت شود.

وقتی شما گفتی حتّی نبی و رسول هم در پرده عصمت نیستند، دیگر از حاکم بعد از نبی چه انتظاری داری؟! وقتی شما بیان کردی حتّی نبی و رسول هم گناه علنی می‌کنند و اگر گناه کبیره هم انجام دهند، هیچ اشکالی ندارد و خللی در رسالت و نبوّت ایشان ایجاد نمی‌کند، پس برای حاکم که بعد از آن نبی، تبیین رسالت او را می‌کند و در واقع فقط دین او را ترویج می‌دهد و خودش کاره­ای نیست، ارتکاب گناه هیچ اشکالی ندارد!

پس معلوم می‌شود اصلاً حذف امر عصمت به خاطر یک سری غرایض سیاسی است و اصلاً این­ها با قضیه عصمت مخالفند تا بتوانند مطالب بعدی را راحت­تر حل کنند. اگر از اوّل سدّی درست نشود، بقیه مسائل راحت حل می‌شود.

تأویل ظاهری؟!

ما در شناخت قرآن، حتماً باید ادبیات عرب را به خوبی بشناسیم. مثلاً باید بدانیم کجا تأویل به فاعل و یا کجا تأویل به غیر می‌شود. مثلاً گاهی فعل به زمان ماضی آورده می­شود امّا معنای مضارع از آن می‌گیریم[۳].

علّامه عسگری(اعلی اللّه مقامه الشّریف) می‌فرمودند: به بن­باز ملعون – که کور بود و از دنیا رفت و به درک واصل شد – گفتم: شما می‌گویید ما فقط باید به ظاهر آیات نگاه کنیم امّا همان­گونه که می­دانید قرآن می‌فرماید: «مَنْ کانَ فی هذِهِ أَعْمى فَهُوَ فِی الْآخِرَةِ أَعْمى»[۴] هر کس در این دنیا کور باشد، در آخرت هم کور است، اگر بخواهیم به ظاهر آیه نگاه کنیم شما الآن کور هستید، پس در آخرت هم باید کور محشور شوید. بن­باز به شدّت عصبانی شد و به علّامه فحّاشی کرد!

پس تنها ظاهر آیات و روایات ملاک نمی‌شود. «مَنْ کانَ فی هذِهِ أَعْمى فَهُوَ فِی الْآخِرَةِ أَعْمى» منظور از «أَعْمى» در این آیه، «أَعْمى» ‌در دین است. همان­طور که منظور از «صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ» در آیه «صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لا یَعْقِلُون»[۵]، کور و کر و لال ظاهری­ نیست؛ چون این­ها که حرف می‌زنند و می‌بینند! پس معلوم است نمی‌شود با ظاهر آیه و حدیث تأویل کرد. اگر فقط از روی ظاهر تأویل کنیم، باخته­ایم.

فرقه معتزله

ّدومین گروه، معتزله هستند. این گروه، ارتکاب کبیره و صغیره­ای که شأن پیامبران را پایین بیاورد، چه قبل و چه بعد از نبوّت، ممنوع می‌دانند امّا در هر دو حال – قبل از پیامبری و بعد از آن – انجام گناهان صغیره را مشروط به یک سری از اعمال جایز می‌دانند.

آن­ها می‌گویند: ما نظر گروه حدیث و حشویه را در این زمینه قبول نداریم، پیغمبر قبل و بعد از نبوّت نباید گناه کبیره کند، امّا گناه صغیره اشکال ندارد و جایز است. مثلاً چشم­چرانی گناه صغیره است و اشکال ندارد آن را انجام دهد. حتّی روایت هم دارند که نعوذبالله انبیاء این کار را می‌کردند!

فرقه معتزله یکی از فرق به ظاهر اسلامی ‌است که از اوایل قرن دوّم هجری و اواخر عهد بنی الامیّه به وجود آمد و تا چند قرن، کارهای خودش را انجام داد، افکارش را بیان کرد و حتّی در تمدّن اسلامی هم ‌تأثیر گذاشت و تأثیر آن، تأثیر عجیبی هم بود.

مؤسّس این فرقه واصل­بن­عطا است. واصل­بن­­عطا از شاگردان حسن بصری بود. او در درس، راجع به ارتکاب معاصی کبیره و تعیین حدود کیفر هر گناه کبیره با استاد خود بحث و اشکال می­کرد و راجع به این ­که آیا کسانی که گناه کبیره انجام می­دهند، ایمان دارند یا خیر و آیا انبیاء باید از قبل به پروردگار عالم ایمان داشته باشند یا خیر، با استاد خود اختلاف پیدا کرد. از آنجا به بعد دیگر از مجلس درس او کناره گرفت و خودش فرقه­ای را درست کرد.

او اوایل قائل به این بود که انبیاء، گناهان کبیره هم انجام می‌دهند، می­‌گفت: اشکالی ندارد انبیاء قبل از نبوّت گناهان کبیره هم انجام بدهند، مثلاً نعوذبالله، نستجیربالله، زنا، دروغ و … هیچ اشکالی ندارد، امّا بعد از نبوّت اشکال دارد. بعدها فکر کرد، دید این حرفش غلط است و خودش هم فهمید که بالاخره نبوّت باید زمینه داشته باشد و یک طهارت ظاهری می­خواهد، به همین خاطر حرف خود را تصحیح کرد و گفت: انبیاء قبل از نبوّت گناهان کبیره را انجام نمی‌دادند، امّا مصرّ به این شد که گناهان صغیره را انجام می‌دادند و هیچ اشکالی در آن نمی‌دید و روی آن تأکید هم می­کرد.

پس این اختلاف که راجع به ارتکاب گناهان کبیره و صغیره به وجود آمد، از معتزله آغاز شد و بعدها خود معتزله هم شاخه شاخه شد.

شعبه ­های فرقه معتزله

لذا گروه­هایی از همین فرقه معتزله بیرون آمد. آن­ها اسّ و اساس معتزله را پذیرفتند که گناهان کبیره ممنوع است، منتها در مورد گناهان صغیره آرام آرام اختلاف پیش آمد، گفتند: اگر بعد از نبوّت گناه صغیره انجام دهد، دیگر ما چگونه به سخن او اعتماد کنیم؟! به همین خاطر شعبه­هایی در این فرقه به­وجود آمد:

۱. یک عدّه گفتند: اگر گناه صغیره را به صورت عمدی انجام ندهد، اشکالی ندارد.

۲. عدّه دیگر، انجام گناه صغیره را به صورت عمدی هم جایز شمردند و گفتند: اگر گناه صغیره را عمدی هم انجام دهد، اشکالی ندارد – متأسّفانه اگر انسان از حقایق دینی دور باشد و به یک مطلب کذب مصرّ شود، همین می‌شود که نهایتاً دین­سازی هم می‌کند و بدعت به همین معناست –

۳. بعد از آن گروهی اعلام کردند: وقتی انبیاء حتّی عمداً گناه صغیره انجام می­دهند، پس اصلاً در عالم چیزی به نام گناه صغیره نداریم. وقتی نبی گناه صغیره انجام می‌دهد، آیا اصلاً آن عمل گناه محسوب می‌شود؟!!

گناه فعلی است که پروردگار عالم آن را حرام می‌داند و انجام آن عقاب خواهد داشت و عقاب گناهان کبیره و صغیره کاملاً مشخص است امّا این­ها گفتند: خیر، این­گونه نیست؛ چون ما گناه صغیره را جایز شمردیم، دیگر عقاب ندارد و با این­ که اسم آن را گناه صغیره می‌گذاریم امّا در آن عقاب نیست. اگر چیزی را جایز بشماریم، دیگر چه عقابی خواهد داشت؟! مثل عمل مباح می‌ماند، مگر عمل مباح عقابی دارد؟! حتّی در عمل مکروه هم عقابی نیست – البته یک چیزهایی به خود انسان برمی‌گردد، یعنی حداقل این است که با انجام مکروهات از حسنات دور می‌شود –

پس گروه سومی از این فرقه معتزله به وجود آمد که اعلام کردند: چون انبیاء بعد و قبل از رسالت گناهان صغیره انجام می‌دادند و این عمل جایز است، پس گناهان صغیره هیچ عقابی ندارد و انسان نزد پروردگار عالم مؤاخذه نمی‌شود. پس آزاد باشید، اگر انسان گناه صغیره انجام دهد، هیچ اشکالی ندارد!

۴. یک عدّه دیگر گفتند: درست است که چون انبیاء گناه صغیره انجام می‌دهند، مردم هم جایز هستند که گناه صغیره انجام دهند، منتها فرق بین انبیاء و مردم این است که انبیاء چون علوّ درجه دارند، پروردگار عالم آن­ها را مؤاخذه می‌کند ولی مردم و امّتشان را مؤاخذه نمی‌کند.

این­ها قائل بر این هستند که چون نبی در مقام علوّ است، مؤاخذه می‌شود و اگر هم مؤاخذه شد، پروردگار عالم که شفاعت به دست خودش است می‌داند که او را ببخشد یا نبخشد.

۵. جعفر­بن­مبشّر معروف به نظّام – که او را ابراهیم­بن­سیّار هم می‌گویند، شاگرد ابوهذیل علّاف بود و از متکلّمین معتزلی بزرگ به شمار می­آمد – با عدّه­ای از پیروان خود بیان کرد: ارتکاب هر گناهی از جانب پیامبران تنها از سر غفلت و خطاست؛ یعنی آن­ها غافل می‌شوند که گناه می­کنند.

این گروه قائل به این هستند که انبیاء نزد پروردگار عالم مؤاخذه می‌شوند ولو به این که این مؤاخذه از امّت آن­ها برداشته شود.

آن­ها می‌گویند: حتّی اگر گناه انبیاء از روی نسیان و فراموشی و از سر غفلت و خطا باشد، باید مؤاخذه شوند و عذاب هم ببینند. حتّی قائلند که بعضی از انبیاء به داخل جهنّم هم برده می­شوند ولی امکان دارد امّت آن­ها وارد جهنّم نشوند!

نبی که باید مردم را از جهنّم دور بدارد، بالاخره خودش دچار جهنّم می­شود، امّا امّت وارد جهنّم نمی‌شوند! چه دین قشنگی است، امّت برتر از انبیاء می­شوند!

می­گویند: دلیلش هم این است که چون انبیاء شدّت معرفت و مقام علوّ در نزد پروردگار عالم داشتند، خدای متعال به همین علّت آن­ها را به خاطر گناهشان عذاب می‌کند.

در این­جا یک مطلب پیش می‌آید و آن این که معمول این است که اگر کسی که علوّ درجه دارد غفلتی کند، عند المحبوب از خطای او می‌گذرند و این­گونه نیست که او را به شدّت عذاب ‌کنند. بعد هم مگر نمی­گویید او غافل شده، پس اگر به خاطر کاری که از روی غفلت انجام داده این­گونه عذاب شود، آن وقت دیگر پروردگار عالم عادل نیست.

لذا این­ها قائلند که اصلاً پروردگار عالم عادل نیست. یکی از قضایایی که اهل جماعت روی آن تأکید دارند، این است که پروردگار عالم آن­طور که شیعه می‌گوید عادل نیست؛ یعنی نعوذبالله، نستجیربالله گاهی خدا دلش می­خواهد بگوید: درست است تو غافل شدی، امّا چون درجه بالایی داشتی، تو را در جهنّم می­اندازم!

غفلت یعنی سهو، فراموشی، غیر عمد، یک لحظه به خود واگذار شدن – «لَا تَکِلْنِی إِلَى نَفْسِی طَرْفَةَ عَیْنٍ أَبَداً» – یعنی من یک لحظه غفلت کردم، اگر عمد بود باید عذاب می­شدم امّا غافل شده­ام – دقّت بفرمایید، درون هر کدام از این مطالب نکته­ای نهفته است – آن­ وقت پروردگار عالم به خاطر غفلت انبیاء، آن­ها را به شدّت عذاب می‌کند ولی به امّتشان می‌گوید: اگر هم غافل شدید اشکالی ندارد، چون شما که درجه بالایی نداشتید، به صحّت و سلامّت، به خیر و خوشی و با استقبال ملائکه وارد بهشت شوید «اُدْخُلُوها بِسَلامٍ آمِنین»[۶] !!!

ما به صورت مختصر بیان کردیم که اهل حدیث و حشویه و معتزله چه کسانی هستند و شعوبی را که این فرقه­ها پیدا کردند، شناختیم. بنده مطالب را دسته­بندی کرده و بیان می­کنم، امّا نیاز به این هست که شما کتب دیگر را هم ببینید و مطالعه کنید. الحمدلله امروزه کتب بسیار فراوانی در این زمینه وجود دارد که می‌توانید به آن­ها مراجعه کنید.

اهل جماعت و عصمت امام

عقاید این دو گروه را راجع به عصمت انبیاء بیان کردیم، حال، به این نکته می­پردازیم که نظر آن­ها راجع به عصمت امام چیست.

تمام فرقه­های اهل­جماعت از حشویه و اصحاب حدیث گرفته تا معتزله بر این عقیده­اند که انجام هر کبیره و صغیره­ای برای امام جایز است. همان­طور که گفتیم معتزله ارتکاب کبیره را در مورد انبیاء قبول ندارند امّا برای امام جایز می­دانند.

اصلاً امام از دیدگاه اهل جماعت یعنی کسی که حاکم بر سرنوشت امّت اسلامی است. از دیدگاه آن­ها، هم شاه، امام و اولی الامر بود و اطاعتش بر همه واجب بود، هم حضرت امام العارفین(اعلی اللّه مقامه الشّریف)‌، آن مؤسّس انقلاب، امام بود و هم رهبر بزرگوار امام است. یعنی این­ها هیچ فرقی بین امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف)‌ و شاه و همین­طور رهبر نمی‌دانند.

می­گویند: امام آن کسی است که سرنوشت امّت را به عهده دارد ولو «کانَ فاسِقاً» باشد. همین که کسی سرنوشت امّت را به دست گرفته، امّت هم باید مطیع او باشند و دیگر او را به دست خدا بسپارند، اگر عذابی هست خدا می‌داند چه کند، ما چه کاره­ایم؟! ما فقط باید اطاعت ‌کنیم!

الآن در کشورهای عربی همین­طور است و خود این اعتقاد، سبب خمودگی آن­ها شده است. امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) می­فرمودند: اگر همه مسلمان­ها هر کدام فقط یک سطل آب بریزند، اسرائیل را آب می‌برد، اصلاً لازم نیست کار دیگری کنند – این تعبیر امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف)‌ را می­توانید در صحیفه ببینید – امّا چرا این کار را نمی‌کنند؟ چون پیشوایا­نشان می‌گویند: خیر، حتّی علیه اسرائیل راهپیمایی هم نباید بکنید. وقتی غزّه را زدند، مفتی عربستان فتوا داد که راهپیمایی حرام است، آن­ها هم گفتند: چشم. امامی با آن طرز فکر، امّتی این­گونه را هم تحویل جامعه می‌دهد.

پس انجام هر کبیره و صغیره­ای را برای امام جایز می‌شمرند و تنها چیزی که برای امام معتقدند و راجع به آن متّفق­القول هستند، این است که ارتکاب کبیره از سوی امام، امامت او را فاسد می‌کند، امّا تا جانشین او تعیین نشده، اطاعت از او واجب است! ما باید اطاعت کنیم، حالا فاسد است که باشد!

جواز گناه امام!!!

بیان شد گروهی از معتزله قائل به این بودند که اقدام به صغیره حتّی به صورت عمدی از سوی شخص پیامبر جایز است و گروهی دیگر آن را ممنوع می‌دانستند و می‌گفتند: اگر غیرعمد باشد، اشکال ندارد، امّا شیعه معتقد است حتّی ارتکاب صغیره هم جایز نیست؛ یعنی چه رسول باشد، چه نبی و چه سهواً باشد و چه عمداً، آن­ها نمی‌توانند گناه کنند.

آن­ها قائل به این هستند که اگر انبیاء گناه انجام دادند، سزاوار عقاب هستند؛ انبیاء به جهنّم می‌روند و امّتشان به بهشت! امّا شیعه می­گوید: اصلاً این­ها گناه نمی‌کنند؛ چون اگر گناه کنند خودبه­خود دیگر نبی و رسول نیستند، نه این ­که نبی باشند و به خاطر ارتکاب گناه، عقاب برایشان لازم باشد، بلکه اگر گناه کنند دیگر نبی نیستند. اصلاً چطور می‌تواند نبی باشد و گناه کند؟!

غالب معتزله، گناهانی را برای پیغمبر و امام جایز می‌شمارند که عقاب و تنبیهی در بر ندارد؛ یعنی می‌گویند: عیبی ندارد، آن­ها هم می‌توانند گناه کنند.

ابو­علی محمّد جبابی، پسر عبدالوهاب جبابی، از پیشوایان معتزله و یکی از سرآمدان متکلّمانِ معتزله است. او متولّد سال ۳۰۳ هجری قمری است و در زمینه گناه صغیره نکته­ای دارد که می‌گوید: صغیره گناهی است که عقاب و تنبیهی ندارد و اعتقاد بر این است که وقتی هیچ نکوهش و عقابی ندارد، ارتکاب آن از جانب امام صددرصد جایز است!

یعنی کم کم به جایی می‌رسند که ظاهراً امام اگر گناهی نکند، امام نیست! اوّل می‌گفتند: پیغمبر گناه کبیره را انجام ندهد، حالا اگر صغیره را انجام داد اشکال ندارد، اگر عقابی هم باشد در باب گناه کبیره است، آن هم امّت عقاب نمی‌شوند، فقط انبیاء عقاب می‌شوند. بعد می‌گویند: برای امام جایز است که گناه کند!

از طرف دیگر می‌گویند: اگر بناست صغیره عقاب نداشته باشد و پیغمبران هم می‌توانند آن را انجام دهند، پس دیگر امام که صددرصد در این باب آزاد است. مثلاً اگر امام حقّی را ناحق کرد، چون این به عنوان گناه کبیره نیست، اشکالی ندارد!

اصلاً گناه کبیره چیست؟ گناه کبیره آن چیزی است که در قرآن بالصّراحه به آن اشاره شده مثل زنا، شرب خمر و موارد دیگر.

ابوعلی جبابی می‌گوید: هر معصیتی مستحقّ نکوهش یا عقوبت نیست و فقط گناهانی مستحقّ عقوبت و نکوهش هستند که کبیره باشند و آن هم از ناحیه پیغمبر باشد.

او آرام آرام پایش را جلوتر می‌گذارد و می‌گوید: اگر امام گناه کبیره هم انجام بدهد، اشکالی ندارد.

وقتی او می‌گوید: آن گناهی مستحقّ عقوبت است که فقط از ناحیه پیامبر باشد، یعنی در مورد امام که جانشین اوست و فقط مروّج آن دین است و خودش دین را نیاورده است، انجام کبیره دیگر هیچ اشکالی ندارد.

همین موارد است که عامل می­شود امروزه خود این­ها با سران کشورهای غربی علناً مشروب می‌خورند و تلویزیون هم نشان می‌دهد. چون به فتوای همین مفتی­ها، آن چه که قرآن هم گفته حرام است، حرام نیست.

خیلی جالب است! همان­طور که گفتیم گناه کبیره آن چیزی است که علنی در قرآن به آن اشاره شده که مثلاً مسکرات حرام است، قمار حرام است، زنا حرام است و …، امّا این­ها می­گویند: اشکال ندارد – إن­شاءالله بیان خواهیم کرد که بعضی از این نظریات را یهود در دین اسلام وارد کرده است –

بنابراین، اختلافی که بین شیعه و اهل جماعت وجود دارد، از همان گناه صغیره شروع می‌شود. شیعه قائل به این است که اصلاً نباید گناه صغیره هم باشد؛ چون عاملی برای گناه کبیره می‌شود و امام باید معصوم باشد؛ چون همان­طور که در رساندن وحی نباید به پیغمبر فراموشی رخ دهد و اگر فراموشی برای او به وجود بیاید، طبیعی است ما به حرف او اعتماد پیدا نمی‌کنیم، در مورد امام هم باید همین­طور باشد.

در حالی که اهل جماعت روایاتی دارند که مثلاً پیغمبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) دو سه مرتبه حرف خود را عوض کرد، بعد گفت: من از دست شیطان به خدا پناه می‌برم، شیطان سه بار مرا فریب داد و من می‌ترسم که آیات ما صحیح نباشد.

یا روایاتی هست که اهل جماعت در تاریخ طبری آوردند که مثلاً عایشه می‌گوید: بعضی از سُوَر(سوره­ها) سه برابر این بود، ولی پیغمبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) به مرور فراموش کرد، بعد هرچه فکر کرد نتوانست آن­ها را به خاطر بیاورد، گفت: خدایا! ببخش، همین بر امّت بس است!

پس این قرآن، قرآن تحریف شده است، آیا می‌شود به این قرآنی که به قول همین اهل جماعت اساس آن بر تحریف است و پیغمبرش اهل فراموشی است، اعتماد کرد؟!

پس نه به پیغمبرش می‌شود اعتماد کرد و نه به کتابش. در مورد امامش هم که می‌گویند: جایز است حتّی گناه کبیره کند و آرام آرام به جایی می‌رسند که اصلاً واجب است و اگر گناه کبیره نکند، معلوم می‌شود این امام یک مشکلی دارد! خوب این دین معلوم است چه دینی از کار در می‌آید، دینی می­شود که استعمار دوست دارد.

هوی یا وحی؟

چرا بیان می‌کنیم که انبیاء و ائمّه باید عصمت داشته باشند؟

پروردگار عالم، به پیغمبرش حضرت محمّد مصطفی(صلی اللّه علیه و آله و سلّم) بیان می‌فرمایند: وقتی تو حرف می‌زنی، از روی هوی نیست «وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى»[۷].

معمولاً هوی و هوس را با هم می‌آورند. «هَوی» یعنی آن چیزی که از درون نفس باشد؛ یعنی ولو به این­ که نکته خوبی هم باشد امّا نفسانی است. پس هرچه از درون نفس باشد «هَوی» است و هرچه از ناحیه پروردگار عالم باشد، الهام و وحی است. الهامات برای اولیاء و وحی برای انبیاء است.

ما قائل به این هستیم که حتّی اولیاء الهی هم ولو به این که حرفشان، حرف خوبی هم باشد امّا از روی «هَوی» و نفسشان حرف نمی‌زنند، بلکه هرچه می­گویند الهام است، چون به علم­الله متصل هستند و با دیگران فرق می­کنند.

از افراد در جامعه هستند که حرف خوب هم می‌زنند، امّا از روی «هَوی» است؛ چون گاهی نفس هم حرف­های خوبی می‌زند، امّا فرق هوی با الهام این است که آن چه الهام باشد، هم الهی است و هم کامل و تام است، پس راه­گشاست، انسان را به هدایت می‌رساند و فریب و ابهام در آن نیست.

«ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى » یعنی ای پیامبر! این همه حرف­های قشنگ و خوبی که می‌زنی و مردم دورت جمع می­شوند، هوی نیست، وحی و از ناحیه خداست و وقتی وحی شد یعنی چیزی را از نفس خودت نمی­گویی، لذا در پرده عصمت قرار می‌گیری که هیچ چیزی را ولو خوب از خودت اضافه نکنی.

ما حتّی قائل به این هستیم که مفسّر قرآن هم باید معصوم باشد. ما تفسیر حقیقی نداریم و تفسیرهای موجود را در حقیقت ترجمه­ای از قرآن می­دانیم. تازه در مورد تفسیرهای آن مفسّرین ناب هم که براساس آیات و روایات، قرآن را تفسیر می‌کنند، می‌گویند: امکان دارد إن­قلتی در آن باشد. مگر مفسّر، ولیّ خدا باشد که متّصل به علم الله است و از الهامات الهی بهره­مند است.

لذا قرآن از ناحیه خداست و حتّی حرف خوبی از جانب نفس هم در آن نیست و قرار گرفتن در پرده عصمت یعنی تو چیزی ولو خوب را از خودت بر این قرآن اضافه نکردی و هرچه که هست حرف من و وحی است.

برای همین به قرآن، کلام­­الله می‌گوییم؛ یعنی کلام خداست، کلام نبی نیست – نکته بسیار مهمی ‌است – فرق کلام الله و کلام الرسول این است که ای پیغمبر! کلام خودت ولو خوب باشد، در آن نیست. گرچه شیعه یک قدم جلوتر می‌گذارد و با ادلّه­ای که دارد، می‌گوید: حتّی آن کلام معصوم هم که به صورت ظاهر از ناحیه پروردگار عالم نیست، الهی است – البته فعلاً در مورد آن صحبت نمی­کنیم –

«ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى »؛ یعنی هرچه هست، کلام خداست که نازل شده است. برای همین می‌گوییم قرآن نازل است؛ یعنی حرف خدا پایین آمده است، پس پیغمبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) نمی‌تواند چیزی از خودش گفته باشد.

این مطلبی است که اهل جماعت هم راجع به هوی قائل هستند و می­گویند: هوی آن چیزی است که از نفس انسان بیرون آید. قرآن هم بالصّراحه می‌فرماید: هرچه تو گفتی از نفس نیست.

منتها اهل جماعت قائل به این هستند که ما فقط راجع به قرآن می‌توانیم این را بگوییم. ما هم می‌پذیریم و می‌گوییم: اصلاً راجع به حرف­های دیگر پیغمبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) شاید «ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى » نباشد[۸] امّا شما می‌گویید: سوره­هایی با بیش از ۵۰۰ آیه در قرآن بوده و بعد ۲۰۰ آیه شده[۹] که پیغمبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) فرموده: من فراموش کردم، خدایا! ببخش، همین قدر بر امّت من بس باشد! این که دیگر قرآن نمی‌شود، یعنی نعوذبالله، نستجیربالله پیغمبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) در رساندن وحی به امّت خیانت کرد و آن چه خدا خواسته بود برای امّت بگوید، نگفت!

آیا می‌شود به پیغمبری – پیغمبر ما یا هر پیغمبر دیگری – که خدا همه وحی را به او رسانده امّا او یک مدّت آن را به مردم نگوید و بعد فراموش کند، اعتماد کرد؟! آیا اصلاً این پیغمبر، پیغمبر سالمی ‌است؟! ما چگونه به این پیغمبر اعتماد کنیم؟!

این ­که می‌گویند: از عایشه و به قول خودشان از ابا­بکر صدّیق(؟) داریم که پیغمبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) فرمود: من بعضی از آیات را یادم رفت، امّا خواستم آیات کامل شود، بعضی از نکات را خودم بیان کردم، امید است پروردگار عالم فردای قیامت بر من خرده نگیرد!!!

اگر نعوذبالله این­طور بود که باید می­گفتیم: ای پیامبر! تو خیانت کردی، چرا چیزی را که یادت رفته بود، خودت اضافه کردی و گفتی: ای مردم! ببخشید وحی­ای را که آمده بود، فراموش کردم امّا حالا می‌بینم که سوره ناقص می‌شود باید بالاخره یک طور تمامش کنم، حالا خودم اضافه می­کنم، امیدوارم که پروردگار عالم فردا از من بگذرد. قرآن به تو گفت: «ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى»، آن وقت تو چیزی را از خودت به آن اضافه کردی که ولو خوب باشد هم اشتباه کردی.

ما اصلاً این پیغمبر ساخته اهل جماعت را پیغمبر نمی‌دانیم. اصلاً این پیغمبر دروغینی که شما می‌بافید! کجاست؟ از طرفی قرآن می‌گوید: «ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى »، از طرف دیگر شما می‌گویید: پیغمبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) خودش یک چیزهایی را اضافه کرد، پس ما کدام را بپذیریم؟ معلوم می‌شود این حرف­ها، حرف­های خود شماست که گفتید.

پس طبق آیه «ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى » معلوم می‌شود پیغمبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) هیچ چیزی را اضافه نکرده است.

لذا پیغمبر باید معصوم باشد؛ چون خود قرآن می‌فرماید: ارتکاب گناهان عاملی می‌شود برای این ­که هوی و هوس حاکم شود.

گمراهی یا عامل هدایت؟

جالب است، در «الذخیره­ فی علم الکلام» که یکی از کتب اهل جماعت است، به نکته­ای اشاره می‌شود که می‌گوید: اگر کسی گناه انجام بدهد و بر این گناه اصرار بورزد، بر قول و فعل او هیچ اعتمادی نیست، ولو او نبی باشد. گرچه انبیاء در گناه کردن اصرار ندارند ولو تکرار کنند.

ما نفهمیدیم یعنی چه؟! تکرار می‌کند امّا این اصرار در گناه نمی‌شود! این­ها فقط یک سری حرف­های خنده­دار می­زنند!

ما قائل به این هستیم که اصلاً پیغمبر نباید گناه کند، چه کبیره و چه صغیره.

ما باید بدانیم که برخی از آیات نیاز به تأویل دارند و تأویل آن­ها را نیز فقط معصوم می­داند.

ابوعلی جبابی می‌گوید: شما قرآن را بخوانید، ما هم فقط از قرآن سند می‌آوریم، ما می‌گوییم خود قرآن اشاره کرده که پیغمبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) ضالّ بوده است، «وَ وَجَدَکَ ضَالاًّ فَهَدى »[۱۰].

۱. همان­طور که اشاره کردیم ضلال در «وَ وَجَدَکَ ضَالاًّ فَهَدى »، دارای تقدیر فرضی است که حذف شده و آن تقدیر فرضی در زبان عرب اشکالی ایجاد نمی­کند.

پس به این صورت بوده است: «وَ وَجَدَکَ ضَالّاً عَنِ النُبُوَة فَهَدیکَ إلَیها» یعنی تو نبوّت را نمی‌دانستی و این خدا بود که تو را به سمت نبوّت هدایت کرد. تو از روز نخست پیامبر نبودی و از پیامبری دور بودی، حالا خدا تو را به پیامبری هدایت کرد.

۲. مورد دیگر این ­که وقتی پروردگار عالم می‌فرماید: «وَ وَجَدَکَ ضَالّاً فَهَدى » یعنی تو نمی‌توانستی این مردم را هدایت کنی، خدا بود که کاری کرد که تو این­ها را هدایت کنی.

یعنی اگر بنا بود تو هدایت کنی، قبل از نبوّت هم هدایت می‌کردی امّا در آن زمان تو نمی‌توانستی این­ها را هدایت کنی.

۳. در کتاب لغات عرب، از جمله در «لسان العرب» داریم که می‌گویند: «فَلانٌ ضالٌ فی قَومِهِ و بَینَ أهلِهِ» یعنی فلانی در میان قومش شناخته شده نیست.

لذا یک معنای دیگر «ضال» این است که تو شناخته شده نبودی، کاری کردیم که تو را شناساندیم، پس حالا هدایت را شروع کردی.

«فَهَدى »، «فاء» به معنی «پس» است، یعنی پس از آن که تو را از حالتی که شناخته شده نبودی بیرون آوردیم، هدایت را به دست گرفتی و إلّا تو در بین امّت خود شناخته شده نبودی، کسی مقام تو را نمی‌دانست و بعدها فهمیدند.

۴. پروردگار عالم قبل از این آیه، می‌فرمایند: «أَ لَمْ یَجِدْکَ یَتیماً فَآوى»[۱۱] آیا خدا تو را یتیمی‌ نیافت، بعد به واسطه تو پناه داد؟ یعنی آیا خدا تو را وسیله هدایت نیافت در حالی که تو تک بودی؟

یکی از معانی یتیم که در کتب لغت عرب هم وجود دارد، به معنای تک بودن هست. به کسی هم که پدر ندارد، چون پدر حامی ‌است و او دیگر بی­سرپرست و تک می­شود، یتیم می‌گویند.

خداوند می­فرماید: تو تک بودی و کسی را نداشتی، خدا آوا و صدای تو را بلند کرد.

لذا منظور آن یتیم اصطلاحی نیست، گرچه پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) به اصطلاح یتیم (بدون پدر) هم بوده، امّا در سن چهل سالگی دیگر به کسی یتیم نمی‌گویند. اگر این­طور باشد، همه ما یتیم هستیم – گرچه ما در روایات داریم که کسی که امام نداشته باشد، یتیم است –

زمخشری، از علمای اهل جماعت می‌گوید: پیغمبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) به هیچ عنوان در عمرش گناه نکرده و از هر کس هم که سؤال کردم آیا پیغمبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) گناه می‌کند یا خیر؟ گفتند: خیر.

او در تاریخ دمشقیّه – از کتب اهل جماعت – می‌گوید: از خدیجه(سلام اللّه علیها) سؤال کردم: چه شد عاشق محمّد(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) شدی؟ – همان­طور که می­دانید حضرت خدیجه(سلام اللّه علیها) بزرگتر از پیامبر بود و پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) کارمند او بودند. از طرفی حضرت خدیجه(سلام اللّه علیها) ثروتمندترین زن جزیره العرب بود که حتّی ثروت او از مردان هم بیشتر بود – مثلاً چون زیبا بود، عاشق او شدی؟ – البته پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) زیبا بود امّا به خاطر آن نبود –

حضرت خدیجه(سلام اللّه علیها) گفت: من یک بار هم ندیدم که پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) چشمشان را بر صورت من، سمیّه و دیگر زنانی که همراه من بودند، بیندازند و هر گاه سخن می‌گفتند، سرشان پایین بود، آن هم در زمانی که زنان عرب در فساد بودند و چشم مردانشان هم چون گرگ، حریص بود و از این کارهایشان هم هیچ ابایی نداشتند. به هر حال زمان جاهلیّت بود و این کارها از نظرشان اشکالی نداشت.

این مطلب را خود اهل جماعت بیان می­کنند. پس پیغمبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) معصوم است.

إن­شاءالله به فضل الهی ادّله دیگری را راجع به عصمت ائمّه(علیهم صلوات المصلّین) در جلسات آینده بیان خواهیم کرد.

——————————————————————————–

[۱] مثلاً راجع به لعن، حتّی خود اهل جماعت هم نقل می­کنند که خداوند آن کسی را که بدعت می‌گذارد لعنت می‌کند و نقل می­کنند که پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) فرمودند: لعنت ملائکه، مؤمنین و همه مردم شامل حال کسی می‌شود که بدعت می‌گذارد.

انسان باید این­ها را بداند، آن­وقت مسئله لعن حل می­شود. اگر یک موقع کسی بگوید: چرا شما لعن می‌کنید، لعن چیز خوبی نیست؟ بگوید: لعن با فحّاشی دو مقوله مجزاست. ما به مسائل و مطالب آن­ها بی­ادبی نمی‌کنیم امّا لعن چیز دیگری است.

[۲] نساء/ ۵۹ [۳] معنی ماضی مضارع می­شود در هشت جا عطـف ماضـی بر مضـارع یا کـلام ابـتدا

بعد لفظ حیثُ دیگر در پی موصـول دان بعد حرف شـرط باشد یا مع جمـله دعا

بعد همـزه سـواء ماضـی او واقـع شـود نیـز آن ماضـی که باشد بعد لفـظ کلّـما

مانند عبارت «اَیّدَکَ اللّه» که در اوایل صرف خوانده می­شود، «اَیَّدَ» فعل ماضی است که معنای «خدا تو را تأیید کرد» می­دهد، امّا معنای مضارع از آن می­گیرند و می‌گویند: «خداوند تو را تأیید کند».

[۴] اسراء/ ۷۲ [۵] بقره/ ۱۷۱ [۶] حجر/ ۴۶ [۷] نجم / ۳ [۸] گرچه ما آن را هم اثبات می‌کنیم که «ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى » هست. [۹] این روایات در صحیح بخاری، مسند احمد حنبل و … وجود دارد. [۱۰] ضحی/ ۷ [۱۱] ضحی/ ۶

ممکن است این مطالب هم برای شما مفید باشد:

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد