طلسمات

خانه » همه » مذهبی » شعر محرم

شعر محرم


شعر محرم

۱۳۹۳/۰۸/۰۷


۳۳۵ بازدید


شعر شب پنجم محرم
ز بس که میل عسل کرده ساغر آورده
نشان سرخی خون برادر آورده
به وقت باختنِ جان مقلّد عباس
فقط نه دست؛ به پای عمو سر آورده
شتاب کرده غیورانه سوی قربانگاه
دلی برای سپردن به دلبر آورده
رسید و دید که افتاده است و میزندش
به هرچه همرهش این فوج لشگر آورده
میان هلهله ها با عموی خود میگفت:
نگاه غربتت آه از دلم برآورده
هزار زخم دهن باز کرده ات دیدم
شکاف قلب تو اشک مرا در آورده
چقدر خولی و شمر و سنان نمیدانند
چه ها به روز شما داغ اکبر آورده
بمیرم این همه سنگت زدند نامردم
چقدر پهلویت از نیزه پر در آورده
با چکمه اش که لگد میزند به پهلویت
تو را به یقین یاد مادر آورده
سپر برای تو بازوی کوچم ؛دشمن
اگر برای گلوی تو خنجر آورده
برای تیر سه پهلوش؛ من هم آوردم
به سینه ی تو گلویی که اصغر آورده


شعر شب پنجم محرم
ز بس که میل عسل کرده ساغر آورده
نشان سرخی خون برادر آورده
به وقت باختنِ جان مقلّد عباس
فقط نه دست؛ به پای عمو سر آورده
شتاب کرده غیورانه سوی قربانگاه
دلی برای سپردن به دلبر آورده
رسید و دید که افتاده است و میزندش
به هرچه همرهش این فوج لشگر آورده
میان هلهله ها با عموی خود میگفت:
نگاه غربتت آه از دلم برآورده
هزار زخم دهن باز کرده ات دیدم
شکاف قلب تو اشک مرا در آورده
چقدر خولی و شمر و سنان نمیدانند
چه ها به روز شما داغ اکبر آورده
بمیرم این همه سنگت زدند نامردم
چقدر پهلویت از نیزه پر در آورده
با چکمه اش که لگد میزند به پهلویت
تو را به یقین یاد مادر آورده
سپر برای تو بازوی کوچم ؛دشمن
اگر برای گلوی تو خنجر آورده
برای تیر سه پهلوش؛ من هم آوردم
به سینه ی تو گلویی که اصغر آورده
شعر شب اول

جان بر کف بازار توام یوسف زهرا
دلباخته دار توام یوسف زهرا
سوگند به خونی که برون از دهنم ریخت
من تشنه دیدار توام یوسف زهرا
هر سو بکشانند به هر کوچه تنم را
در سایه دیوار توام یوسف زهرا
با آنکه به عشقت پدر پنج شهیدم
بی مایه خریدار توام یوسف زهرا
تنها نه همین لحظه که در کوفه غریبم
یک عمر گرفتار توام یوسف زهرا
بگذار لب تشنه ببرّند سرم را
زیرا که خریدار توام یوسف زهرا
از کثرت پیکان به بدن رسته دو بالم
من جعفر طیار توام یوسف زهرا
دستم ز قفا بسته سرم نیز شکسته
من جای علمدار توام یوسف زهرا
فریاد ز هر زخم تنم خیزد و گویم
من یاور بی یار توام یوسف زهرا
من “میثم” دلباخته ام گر بپذیری
خاک ره زوار توام یوسف زهرا

شعر شب دوم محرم

دلِ من غرق تمناست بیا برگردیم
عاشقی با تو چه زیباست بیا برگردیم
سرزمینی که تورا عاقبت از من گیرد
آری ای یار همین جاست بیا برگردیم
بین هر خیمه که رفتیم جگرم سوخت حسین
همه جا ناله ی زهراست بیا برگردیم
حیف از حنجر ششماهه که تیرش بزنند
حرمله روبه روی ماست بیا برگردیم
مشکِ عباس اگر تیر خورَد باکی نیست
حیفِ آن دیده ی سقاست بیا برگردیم
اینقَدَر گودی و اینقَدر سراشیبی و سنگ
این زمین غرق معماست بیا برگردیم

شعر شب سوم محرم

گل سر نیست ولی موی سرم هست هنوز
تن من آب شد اما اثرم هست هنوز
جای سیلی زروی گونه من پاک نشد!
ردشلاق بروی کمرم هست هنوز
می توانم بخداباتو بیایم بابا
جان زهرا کمی ازبال وپرم هست هنوز
گفتم ای دختر شامی برو وطعنه نزن
سایه رحمت بابا به سرم هست هنوز
منکه از حرمله وزجر نخواهم ترسید
دختر فاطمه هستم جگرم هست هنوز
گفت که می زنمت اسم پدرراببری
گفتم ای زجر بزن چون سپرم هست هنوز
همه دم ناز کشیدو به دلم تسکین داد
جای شکر است که عمه به برم هست هنوز
بازمین خوردن من دیده خود می بندد
شره در چهره ساقی حرم هست هنوز
خاطرت هست که قنداق علی خونی بود؟
همه خاطره ها در نظرم هست هنوز
غصه معجر من رانخوری بابا جان
پاره شد معجرم اما به سرم هست هنوز

شعر شب چهارم محرم

گیرم که رد کنی دل ما را خدا که هست
باشد محل نده قسم مرتضی که هست
وقتی قسم به معجر زینب قبول نیست
چادر نماز حضرت خیر النسا که هست
یک گوشه می‌نشینم و حرفی نمی‌زنم
بیرون مکن مرا تو از این خانه، جا که هست
از دردِ گریه تکیه نده سر به نیزه‌ات
زینب نمرده شانه دارالشفا که هست
قربانیان خواهر خود را قبول کن
گیرم که نیست اکبر، تو طفل ما که هست
گفتی که زن جهاد ندارد برو برو
لفظ «برو» چه داشت برادر؟ «بیا» که هست
خون را بیا به دست دو قربانی‌ام بکش
تو خون مکش به دست عزیزم حنا که هست
گفتی مجال خدمتشان بعد از این دهم
از سر مرا تو باز مکن کربلا که هست
گفتی که بی تو سر نکنم خوب! نمی‌کنم
بعد از تو راه کوفه و شام بلا که هست

شعر شب پنجم محرم

ز بس که میل عسل کرده ساغر آورده
نشان سرخی خون برادر آورده

به وقت باختنِ جان مقلّد عباس
فقط نه دست؛ به پای عمو سر آورده

شتاب کرده غیورانه سوی قربانگاه
دلی برای سپردن به دلبر آورده

رسید و دید که افتاده است و میزندش
به هرچه همرهش این فوج لشگر آورده

میان هلهله ها با عموی خود میگفت:
نگاه غربتت آه از دلم برآورده

هزار زخم دهن باز کرده ات دیدم
شکاف قلب تو اشک مرا در آورده

چقدر خولی و شمر و سنان نمیدانند
چه ها به روز شما داغ اکبر آورده

بمیرم این همه سنگت زدند نامردم
چقدر پهلویت از نیزه پر در آورده

با چکمه اش که لگد میزند به پهلویت
تو را به یقین یاد مادر آورده

سپر برای تو بازوی کوچم ؛دشمن…
…. اگر برای گلوی تو خنجر آورده

برای تیر سه پهلوش؛ من هم آوردم
به سینه ی تو گلویی که اصغر آورده

شعر شب ششم محرم (قاسم بن حسن)

نیزه خوردی و تمامی تنت پاره شده
صبرکن،تابرسم من،بدنت پاره شده
خاطرت هست کفنت کردم و رفتی میدان ؟؟
تو چه کردی پسرمن کفنت پاره شده ؟؟
زیر تیغ و تبر لشگریان یوسف من
تکه تکه شدی و پیرهنت پاره شده
تو رجز خواندی و با سنگ جوابت دادند
بی سبب نیست عمو جان دهنت پاره شده
وای برمن که صدایت نرسید قاسم جان
وای من حنجره ی ناله زنت پاره شده
راضی هستی بروم من و بگویم نجمه!
کتف و بازوی یل بت شکنت پاره شده
به زمین خوردی و در خون خودت غوطه وری
سینه ات از سر پر پر زدنت پاره شده

شعر شب هفتم محرم
لالایی عموش بیاد،مشک و علم به دوش بیاد
گلم با بوسه ی عمو ،خدا کنه به هوش بیاد
لالایی باباش بیاد، سوار ذوالجناش بیاد
صدای خنده گلم ،برای عمه هاش بیاد
لالایی بارون بیاد، خوشی به خیمه مون بیاد
عمو نره سمت فرات، ابرا تو آسمون بیاد
همش گفتیم بیاد،بیاد،حالا این یکی نیاد،چی نیاد؟
لالایی خزون نیاد، حرمله با کمون نیاد
آتیش به جونمون بسه، آتیش به خیمه مون نیاد
لالایی خدا کنه ،تو خیمه سرصدا نشه
هرچی میخواد بشه بشه، سر از تنت جدا نشه

ممکن است این مطالب هم برای شما مفید باشد:

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد