خانه » همه » مذهبی » شهید بهشتی (ره) از زبان خودشان

شهید بهشتی (ره) از زبان خودشان


شهید بهشتی (ره) از زبان خودشان

۱۳۹۴/۰۴/۰۷


۱۹۰۰ بازدید

شهید بهشتی (ره) از زبان خودشان

زندگی نامه شهیدبهشتی و وظایف ایشان در زمان خودشان چه بود؟

(در اینجا زندگینامه و فعالیت های سیاسی اجتماعی ایشان را از زبان خودشان که در

مصاحبه با روزنامه جمهوری اسلامی آمده است, آورده ایم )
من محمد حسینی بهشتی،

که گاه به اشتباه محمد حسین بهشتی می‌نویسند. نام اولم محمد و نام خانوادگی ترکیبی

است از حسینی و بهشتی. در دوم آبان 1307 در شهر اصفهان در محله لنبان متولد شدم،

منطقه زندگی ما یک منطقه قدیمی است، از مناطق بسیار قدیمی شهر است. خانواده من یک

خانواده روحانی است. پدرم روحانی بود. پدرم در هفته چند روز در شهر به کار و فعالیت

می‌پرداخت و هفته‌ای یک شب به یکی از روستاهای نزدیک شهر برای امامت جماعت و کارهای

مردم می‌رفت و سالی چند روز به یکی از روستاهای دور که نزدیک حسین‌آباد نام داشت

می‌آمد و آمد و شد افرادی که از روستای دور به خانه ما می‌آمدند برایم بسیار

خاطره‌آنگیز است.
تحصیلاتم را در یک مکتب‌خانه در سن چهار

سالگی آغاز کردم. خیلی سریع خواندن ونوشتن و خواندن قرآن را یاد گرفتم و در جمع

خانواده به عنوان یک نوجوان تیزهوش شناخته شدم و شاید سرعت پیشرفت در یادگیری این

برداشت را در خانواده به وجود آورده بود. تا این‌که قرار شد به دبستان بروم، دبستان

دولتی ثروت که بعدها به نام 15 بهمن نامیده شد. وقتی آن‌جا رفتم از من امتحان ورودی

گرفتند و گفتند که باید به کلاس ششم برود، ولی از نظر سن نمی‌تواند. بنابراین در

کلاس چهارم پذیرفته شدم و تحصیلات ابتدایی را در همان‌جا به پایان رساندم. در آن

سال در امتحان ششم ابتدایی شهر نفر دوم شدم. آن موقع همه کلاس‌های ششم را یک‌جا

امتحان می‌کردند. از آن‌جا به دبیرستان سعدی رفتم. سال اول و دوم را در دبیرستان

گذراندم و علاقه وشوقی که نسبت به معارف اسلامی داشتم موجب شد تحصیلاتم را

نیمه‌کاره رها کنم و بروم طلبه شوم. به این ترتیب در سال 1321 تحصیلات دبستانی را

رها کردم و به مدرسه صدر اصفهان رفتم برای ادامه تحصیل، چون در این فاصله یک مقدار

خوانده بودم.
از سال 1321 تا 1325 در اصفهان تحصیلات ادبیات عرب، منطق، کلام و

سطوح فقه و اصول را با سرعت خواندم که این سرعت و پیشرفت موجب شده بود که حوزه

آن‌جا با لطف فراوانی با من برخورد کند و چون پدر مادر مرحومم حاج میر محمد صادق

مدرس خاتون‌آبادی از علمای برجسته‌ای بود و من یک ساله بودم که او فوت شد و این

تداعی می‌کرد در ذهن اساتید من که شاگردهای او بودند، به این که این می‌تواند

یادگاری باشد از آن استادشان. در طی این مدت تدریس هم می‌کردم. اواخر دوره سطح بود

که تصمیم گرفتم برای ادامه تحصیل به قم بروم. در سال 1325 به قم آمدم. حدود شش ماه

در قم بقیه سطح، مکاسب و کفایه را تکمیل کردم و از اول 1326 خارج را شروع کردم. درس

خارج فقه و اصول را نزد استاد عزیزمان آیت‌الله محقق داماد می‌رفتم و هم‌چنین درس

استاد و مربی بزرگوارم و رهبرمان امام خمینی (ره) و بعد درس مرحوم آیت‌الله

بروجردی، مقداری درس مرحوم آیت‌الله سید محمد تقی خوانساری و مقدار خیلی کمی هم درس

مرحوم آیت‌الله حجت کوه کمری.
در آن شش ماهی که بقیه سطح را می خواندم کفایه را

هم مقداری پیش آیت‌الله حاج شیخ مرتضی حایری یزدی خواندم و مکاسب و مقداری از کفایه

که پیش آیت‌الله داماد می‌خواندم که بعد همان را به خارج تبدیل کردیم. در اصفهان

منظومه منطق و کلام را خوانده بودم و در قم ادامه این قطع شد. چون استاد فلسفه در

آن موقع کم بود، یکسره بیشتر به فقه و اصول مطالعات گوناگون می‌پرداختم و تدریس. در

سال 1327 به فکر افتادم که تحصیلات جدید را هم ادامه دهم. بنابراین با گرفتن دیپلم

ادبی به صورت متفرقه و آمدن به دانشکده معقول و منقول آن موقع که حالا الهیات و

معارف اسلامی نام دارد دوره لیسانس را آنجا گذراندم در فاصله 27 تا 30. سال سوم را

به تهران آمدم و سال آخر دانشکده را برای این‌که بیشتر از درس‌های جدید استفاده کنم

و هم زبان انگلیسی را اینجا کامل‌تر کنم و با یک استاد خارجی که مسلط‌تر باشد یک

مقداری پیش ببرم. سال 1330 لیسانس شدم و برای ادامه تحصیل به قم برگشتم و ضمنا برای

تدریس در دبیرستان‌ها، به عنوان دبیر زبان انگلیسی در دبیرستان حکیم نظامی قم مشغول

به تدریس شدم از سال 1330 تا 1335 بیشتر به کار فلسفی پرداختم و به درس استاد علامه

طباطبایی به درس اسفار و شفا ایشان می‌رفتم. اسفار ملاصدرا و شفا ابن‌سینا و

هم‌چنین شب‌های پنج‌شنبه و جمعه با عده‌ای از برادران، مرحوم استادمطهری و آیت‌

الله منتظری و عده دیگری جلسه گرم و پرشور سازنده‌ای داشتیم که 5 سال طول کشید و

ماحصل آن به صورت متن کتاب روش رئالیسم تنظیم و منتشر شد.
در طول این سال‌ها

فعالیت‌های تبلیغی و اجتماعی داشتیم. در سال 1326 یعنی یک سال بعد

از ورود به قم با مرحوم آقای مطهری و آقای منتظری و عده‌ای از برادران حدود هجده

نفر، برنامه‌ای تنظیم کردیم که برویم به دورترین روستاها برای تبلیغ و دو سال این

برنامه را انجام دادیم. در سال 1329 و 1330 که تهران بودم، مقارن بود با اوج

مبارزات سیاسی اجتماعی نهضت ملی نفت به رهبری مرحوم آیت الله کاشانی و مرحوم دکتر

مصدق و به صورت یک جوان معمم مشتاق در تظاهرات و اجتماعات و میتینگ‌ها شرکت

می‌کردم. در سال 1331 در جریان 30 تیر آن موقع تابستان به اصفهان رفته بودم و در

اعتصابات 26 تا 30 تیر فعالیت داشتم .
در سال 1333دبیرستانی به نام دین و دانش

در قم تاسیس کردیم و با همکاری دوستان، که مسئولیت اداره‌اش مستقیما به عهده من بود

و تا سال 1342 که در قم بودم و همچنان مسئولیت اداره آن را به عهده داشتم. در ضمن

در حوزه هم تدریس می‌کردم و در ضمن آن زمان‌ها فعالیت‌های نوشتنی هم در حوزه شروع

شده بود. مکتب اسلام، مکتب تشیع این‌ها آغاز حرکت‌هایی بود که برای تهیه نوشته‌هایی

با زبان نو و برای نسل نو، اما با اندیشه عمیق و اصیل اسلامی. در پاسخ به سوالات

این نسل، مختصری در مکتب اسلام و بعد بیشتر در مکتب تشیع همکاری می‌کردم. و بعد در

سال‌های 1335 تا 1338 دوره دکترای فلسفه و معقول را در دانشکده الهیات گذراندم، در

حالی که در قم بودم و برای درس‌ها و کارها به تهران می‌آمدم. در همان سال 1338

جلسات گفتار ماه در تهران شروع شد. این جلسات هم برای رساندن پیام اسلام بود به نسل

جستجوگر با شیوه جدید، در هر ماهی در کوچه قائن در یک منزل بزرگی بود و جلسه تشکیل

می‌شد. و در هر ماه یک نفر صحبت می‌کرد و سخنرانی می‌کرد و موضوع سخنرانی قبلا

تعیین می‌شد که در مورد سخنرانی مطالعه بشود. و نوار از آن‌ها گرفته می‌شد و این

نوارها را پیاده می‌کردند و به صورت جزوه و بعد کتاب منتشر می‌کردند که از عمده

آن‌ها به صورت سه جلد کتاب گفتار ماه و یک جلد به نام گفتار عاشورا منتشر شد. در

این جلسات هم باز مرحوم آیت الله مطهری و آیت الله طالقانی و آقایان دیگر شرکت

داشتند و جلسات پایه‌ای خوبی بود و در حقیقت گامی بود در راه کاری از قبیل آن‌چه

بعدها در حسینیه ارشاد انجام گرفت و رشد پیدا کرد.
در سال 1341 که انقلاب

اسلامی با رهبری امام و رهبری روحانیت و شرکت فعال روحانیت نقطه عطفی در

تلاش‌های انقلابی
مسلمانان ایران به وجود آورده بود ، در این

جریان‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌هاحضور داشتم تا اینکه در همان سال‌ها ما در قم به

مناسبت تقویت پیوند دانش آموز و فرهنگی و طلبه به ایجاد کانون دانش آموزان قم دست

زدیم و مسئولیت مستقیم این کار را، برادر و همکار و دوست عزیزم مرحوم شهید دکتر

مفتح به دست گرفتند. سال 42 به تهران آمدم و در ادامه کارها با گروه‌های مبارز از

نزدیک رابطه برقرار کردیم. با جمعیت هیئت‌های موتلفه رابطه فعال و سازمان‌یافته‌ای

داشتیم و در همین جمعیت‌ها بود که به پیشنهاد شورای مرکزی این‌ها، ‌امام یک گروه

چهار نفری به عنوان شورای فقهی و سیاسی این جمعیت‌ها تعیین کردند، مرحوم آقای

مطهری، بنده، آقای انواری و آقای مولایی. این فعالیت‌ها ادامه داشت. در همان سال‌ها

به فکر این افتادیم که با دوستان این کتاب‌ها و برنامه تعلیمات دینی مدارس را که

امکانی برای تغییرش فراهم آمده بود تغییر بدهیم. دور از دخالت دستگاه‌های جهنمی

رژیم، در جلساتی توانستیم این کار را پایه‌گذاری کنیم .
در سال 1343 که تهران

بودم و سخت مشغول این برنامه‌های گوناگون، مسلمان‌های هامبورگ به مناسبت مسجد

هامبورگ که بنیان‌گذارش روحانیت بود و به دست مرحوم آیت الله بروجردی بنیان‌ گذارده

شده بود، فشار آورده بودند به مراجع که چون مرحوم محققی آمده بودند ایران، یک نفر

روحانی به آن‌جا برود. این فشارها متوجه آیت الله میلانی و آیت الله خوانساری شده

بود و آیت الله حائری و آیت الله میلانی به بنده اصرار کردند که باید بروید به

آن‌جا. آقایان دیگر هم اصرار می‌کردند. از طرفی دیگر چون شاخه نظامی هیئت‌های

موتلفه تصویب کرده بودند که منصور را اعدام کنند و بعد از اعدام انقلابی منصور

پرونده دنبال شد و اسم بنده هم در آن پرونده بود، دوستان فکر می‌کردند که به یک

صورتی من را از ایران خارج کنند و در خارج مشغول فعالیت‌هایی باشم. وقتی این دعوت

پیش آمد به نظر دوستان رسید که این کار خوبی است. زمینه خوبی است که بروید و آن‌جا

مشغول فعالیت بشوید. البته خود من ترجیح می‌دادم که در ایران بمانم. مِی‌گفتم که هر

مشکلی پیش بیاید اشکالی ندارد. ولی در جمع دوستان می‌پذیرفتند که بروم خارج بهتر

است. مشکل من گذرنامه بود که به من نمی‌دادند ولی دوستان گفتند از طریق آیت الله

خوانساری می‌شود گذرنامه را گرفت و در آن موقع این گونه کارها از طریق ایشان حل

می‌شد و آیت الله خوانساری اقدام کردند و گذرنامه را گرفتند. به این طریق مشکل

گذرنامه حل شد و به هامبورگ رفتم. دشواری کار من این بود که از فعالیت‌هایی که

اینجا داشتم دور می‌شدم و این برای من سنگین بود و تصمیم این بود که مدت کوتاهی

آن‌جا بمانم و کار آن‌جا که سامان گرفت بلکه برگردم. ولی در آن‌جا احساس کردم که

دانشجویان سخت محتاج هستند به یک نوع تشکیلات، تشکیلات اسلامی. چون جوان‌های عزیز

ما از ایران خیلی‌شان با علاقه به اسلام می‌آمدند و کنفدراسیون و سازمان‌های الحادی

چپ و راست این جوان‌ها را منحرف و اغوا می‌کردند. با همت چند تن از جوان‌های

مسلمانی که در اتحادیه دانشجویان مسلمان در اروپا بودند که با برادران عرب و

پاکستانی و هندی و آفریقایی و غیره کار می‌کردند و بعضی از آن‌ها هم در این

سازمان‌های دانشجویی ایرانی هم بودند، هسته اتحادیه انجمن‌های اسلامی دانشجویان

گروه فارسی‌زبان آن‌جا را به وجود آوردیم. مرکز اسلامی هامبورگ سامان گرفت.

فعالیت‌هایی برای شناساندن اسلام انقلابی به نسل جوانمان داشتیم.
بیش از 5 سال

آن‌جا بودم که در طی این 5 سال سفری به حج مشرف شدم. سفری به سوریه، لبنان و آمدم

به ترکیه برای بازدید از فعالیت‌های اسلامی آن‌جا و تجدید عهد با دوستان و مخصوصا

با برادر عزیزمان آقای صدر (امام موسی صدر) و امیدوارم هر کجا که هست مورد رحمت

خداوند باشد و ان شا الله به آغوش جامعه‌مان بازگردد و سفری هم به عراق آمدم و خدمت

امام رفتم در سال 1348، و به هر حال کارهای آن‌جا سر و سامان گرفت و در سال 1349 به

ایران برای یک مسافرت آمدم. اما مطمئن بودم که با این آمدن امکان بازگشتم کم است.

ضرورت‌هایی ایجاب می‌کرد از نظر ضرورت‌های شخصی که حتما سفری به ایران بیایم. به

ایران آمدم و همان‌طور که پیش‌بینی می‌کردم مانع بازگشت من شدند. در اینجا مدتی

کارهای آزاد داشتم که باز مجددا قرار شد کار برنامه‌ریزی و تهیه کتاب‌ها را دنبال

کنیم و این کار را دنبال کردیم و هم‌چنین فعالیت‌های علمی را در

قم و در رابطه با مدرسه حقانی فعالیت‌های تحقیقاتی گسترده‌ای را با همکاری آقای

مهدوی کنی و آقای موسوی اردبیل و مرحوم مفتح و عده‌ای دیگر از دوستان این فعالیت‌ها

بود. بعد مسئله تشکیل روحانیت مبارز و همکاری با مبارزات، بخشی از

وقت ما را گرفت. تا این‌که در سال 1355 هسته‌هایی برای کارهای تشکیلاتی به وجود

آوردیم و سال 1356 – 1357 روحانیت مبارز شکل گرفت و در همان سال‌ها در صدد ایجاد یک

تشکیلات گسترده مخفی و یا نیمه مخفی و نیمه علنی به عنوان یک حزب و یک تشکیلات

سیاسی بودیم. در این فعالیت‌ها دوستان مختلف همیشه با هم بودیم. در سال 56 که مسائل

مبارزاتی اوج گرفت، همه نیروها را متمرکز کردیم. در این بخش و به حمدالله با شرکت

فعال همه برادران روحانی در راهپیمایی‌ها و مبارزات به پیروزی رسید. البته این را

باز فراموش کردم که بگویم از سال 50 من یک جلسه تفسیر قرآنی را آغاز کردم که روزهای

شنبه به عنوان مکتب قرآن مرکزی بود برای تجمع عده‌ای از جوانان فعال از برادرها و

خواهرها که در این اواخر حدود 400 الی 500 نفر شرکت می‌کردند. کلاس سازنده‌ای بود.

در سال 54 به مناسبت جریان های این جلسه و فعالیت‌های دیگر که در رابطه با خارج

داشتیم، ساواک و کمیته مرا دستگیر کردند. چند روزی در کمیته مرکزی بودم که بعد با

کارهایی که قبلا کرده بودیم که برگ‌های زیاد به دست دشمن نیفتد، توانستیم از دست

آن‌ها خلاص شویم. البته قبلا مکررا ساواک من را خواسته بود، قبل از مسافرتم و بعد

از مسافرتم. ولی در آن نوبت‌ها بازداشت‌ها موقت بود. چند ساعته بود. این بار چند

روز در کمیته بودم و آزاد شدن، دیگر آن جلسه تفسیر را نتوانستیم ادامه بدهیم. تا در

سال 57 بار دیگر به مناسبت فعالیت و نقشی که در این برنامه‌های مبارزاتی و

راهپیمایی‌ها داشتیم در عاشورا چند روزی مرا دستگیر کردند و به اوین و بعد به کمیته

بردند و باز آزاد شدم.
به فعالیت‌ها ادامه دادم تا سفر امام به پاریس. بعد از

رفتن امام به پاریس چند روزی خدمت ایشان رفتیم و هسته شورای انقلاب تشکیل شد. با

نظرهای ارشادی که امام داشتند و دستوری که ایشان دادند، شورای انقلاب هسته اصلی‌اش

مرکب بود از آقای مطهری و آقای هاشمی رفسنجانی و آقای موسوی اردبیلی و آقای باهنر و

بنده. بعدها آقای مهدوی کنی اضافه شدندو بعد آقای خامنه‌ای و مرحوم آیت الله

طالقانی و آقای مهندس بازرگان و دکتر سحابی و عده دیگر آن‌ها هم اضافه شدند تا

بازگشت امام به ایران.
فعالیت ها و مسئولیت های ایشان پس از پیروزی

انقلاب اسلامی
عبارتند از : تشکیل حزب جمهوری اسلامی در سال 57, ریاست

دیوان عالی کشور در سال 58 , حضور فعال در تدوین قانون اساسی و عضو شورای موقت

ریاست جمهوری پس از بر کناری بنی صدر در سال 60
سرانجام در 7 تیرماه 1360 در

محل دفتر حزب جمهوری اسلامی ایشان به همراه 72 تن از یارانشان به شهادت رسیدند .

به نقل از پایگاه تبیان

( ر.ک: گلشن ابرار ، خلاصه ای از زندگی اسوه های علم و عمل ، جمعی از پژوهشگران

حوزه علمیه قم، قم، نشر معروف ،ج 2 ، ص 839-847

ممکن است این مطالب هم برای شما مفید باشد:

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد