نسبت میان عقل و عشق از دیرپاترین مباحث عرصه حکمت و عرفان اسلامی است. شیخ مصلحالدین سعدی که بنا به شهرت بوستان و گلستانش، حکیمی مشتهر به مواعظ اخلاقی شناخته میشود، در رساله عقل و عشق به نسبت میان عقل و عشق میپردازد. سعدی در رساله عقل و عشق پاسخ به سوالی درباره تفوق عقل بر عشق یا تفوق عشق بر عقل دارد و نیز در مجلس سوم از مجالس پنجگانه، تحلیل و تاویلی از نسبت میان عقل و عشق را ارایه میدهد.
سعدی را در فرهنگ ادبی ایران، بیشتر به عنوان حکیمی مشتهر به اخلاق عامه میشناسیم و علت آن هم این است که محور اشتهار سعدی در جان و دل فرهنگ بوستان و گلستان نهفته، زیرا این دو کتاب بسیار ارزشمند به گونهای روان و به زبان ساده و همه فهم به رشته تحریر درآمده است. بوستان و گلستان خارج از زبان پیچیده فلسفه و کلام و به زبان ساده با مخاطبان خود سخن گفته است.
جلوهگری بسیار بوستان و گلستان اجازه عرض اندام دیگر آثار سعدی را در فرهنگ ما نداده و ما کمتر با رسالههایی آشنایی داریم که نسبت میان عقل و عشق از منظر سعدی را به ما نشان دهد. ساحت سعدی، ساحت ابن عربی و مولانا و ساحت مشروح ابواب بلند عرفان اسلامی نیست اما مطرح کردن این مسأله هرگز دلیلی نمی شود بر موقوف نبودن سعدی در این زمینه. بلکه بر اثر شرایط اجتماعی، آن زبان را در بوستان و گلستان انتخاب کرده است. مبادا محور را آن بگیریم و سعدی را تهی از مفاهیمی بدانیم که در قرن 7 هجری قمری در تاریخ ادبیات ایران برجسته بوده است.
دو تن از عالمان و اندیشمندان به نام های ابن عربی و مولانا در قرن 7 هجری قمری تأثیر بسیاری بر ادبیات عرفانی گذاشتند. ابن عربی مهمترین کتابهای خود _«فتوحات» و «فصوص»_ را در سال 610 ه.ق نگاشت و مولانا نیز با آثار ارزشمند خود ابواب بلند عرفان اسلامی را پایهگذاری کرد. سعدی بنا به شرایط خاص شیراز و سفرهای گسترده خویش از زبان ساده و همه فهم استفاده و نکات عمیقی را در آثار خود مطرح کرده است. در آغاز رساله عقل و عشق پرسشی از سعدی شده و انتخاب پاسخ، خود نشان قوت پاسخگو در مبانی است. در رساله عشق، این پرسش از سعدی درباره تفوق عقل و عشق و بر یکدیگر شده، که یکی از بنیادیترین اندیشه در تمدن اسلامی محسوب میشود. برخی از اندیشمندان معتقد به معاشقت عقل و عشقاند که به ظاهر ضد هم اند. آثار سعدی نشان میدهد که سعدی هم با عقل رفاقتی خاص دارد و هم عاشقی شوریده سر است. سعدی بسیاری از اندیشهها، باورها، عقاید و احساسات خود را در قالب غزل بیان کرده و عواطف درونی خود را، ساده و صمیمی با خوانندگان در میان میگذارد. غزلهای سعدی، حاکی از سوز و گداز او در عشق است. عشق سعدی، نیز به تمامی مخلوقات و هم به آفریدگان او اظهار میشود.
این که چرا سعدی با عقل ارتباط دارد؟ به این دلیل است که او سخنان خود را در رساله عشق و عقل با یک حدیث آغاز میکند و این حدیث به نحوی بیان شده که عقلانی بودن سعدی و ارادت وی را به عقل نشان میدهد. عقل نقطه مشترک تفاهم انسانهاست و به عقل است که با هم سخن میگوییم. حکمت اسلامی از این حدیث «اول ما خلق الله العقل» سیراب شده است. وی همچنین به مسأله عشق اشاره کرد و با سرودن دو بیست عاشقانه سعدی گفت: «هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم/ نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم/ به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم/ شمایل تو بدیدم نه صبر ماند و نه هوشم» کسانی که اندکی از عالم معنا و جرعهای از ساحت معنا نوشیدهاند، دریافتهاند که غزلیات سعدی را نمیتوان به زبان عقل سرود و دور از ساحت عقلانی است. نسبت به معنا، سه ساحت ادراکی داریم. نخست شنود معناست، مرحله دوم تحلیل و تأویل معناست و ساحت سوم تجربه است. مرحله عشق، ساحت گفتن از دریا و ترسیم صورت آن نیست بلکه در دریا غرق شدن را به تصویر میکشد. این را تنها عاشق میتواند بگوید و کسی که این ساحت را تجربه کرده باشد. برخی به دل، شاعرند و برخی به زبان؛ ولی مخاطب باید در تجربه عاشقی قرار گیرد تا بتواند این مرحله را دریابد.
در آثار سعدی، هم حرمت عقل وجود دارد، هم حرمت بینظیر حضرت عشق. آیا کلام سعدی تأثیر از رساله عقل و عشق نجم رازی است؟ نجم رازی میگوید کمال آن است که عاشق، عاقل باشد و عاقل، عاشق، به گاه عاشقی عاشقی کردن و به گاه عاقلی عاقلی کردن. خواننده آثار سعدی تضاد و مغایرت عقل و عشق را در او نمی بیند، بلکه هر دو مراتب در ساحتهای مختلف مطرح و گاهی مغایرت، تضاد و هم سویی بین عقل و عشق مشاهده میشوند. نخستین نکته این است که تمام تمدنها در تبیین طرق وصلاند و سه طریقت را ذکر کردهاند. به زبانی ساده انسان در همه ادوار تاریخی و همه تمدنها خود را یک نی جدا مانده از اصل میداند. این خصوصیات ذاتی انسانهاست و به رنگ چهره و شرق و غرب ارتباطی ندارد. در همه تمدنها سه راه را برای وصل به اصل مطرح کردهاند.
هندیها به سه مرحله اعتقاد دارند نخست عقل و وحی که یکی از راههای وصل به حق راه حضرت عقل است. هندیها به زبان سانسکریت میگویند طریقت فکر و اندیشه و ما میگوییم طریقت عقل. انسان با عمل است که به خدا میرسد و منظور از عمل، ریاضت و عمل است، نماز، روزه، خمس، رفتن به مسجد، کلیسا، معبد و آتشکده عمل است اما هندیها ریاضت را فوق عمل میدانند و معتقدند که شاید از بیشهزار ریاضت نیلوفر عشق بروید. ریاضت میتواند حاصلی چون عاشقی داشته باشد. مرحله بعدی عشق است که سر دسته آن «کریشنا» نامیده میشود.
ما نیز برای وصل به خداوند سه مرحله داریم نخست راه عقل، دوم راه عمل و در پایان راه عاشقی. در تمدنهای دیگر این سه را گاه به تمایز رفتهاند و گاهی به اشتراک. در فلسفه، عقل ابزار ادراک است به وسیله عقل شما ادراک میکنید و اشیا بیرونی در عرفان و حکمت راه وصلاند. عقل فعال، عقل مستفاد، عقل کلی، عقل جزیی، عقل قدسی، عقل شرعی، عقل منفعل، عقل اشراقی و… از جمله عقلهایی اند که میتوان به آنها اشاره کرد. تقسیمات بسیاری در زمینه عقل داریم ولی همه عقلها در تقابل با عشق نیستند باید بدانیم کدام عقل مرکب عشق است. عقل واژهای عربی و از عقال ریشه گرفته است. عقال دهانبندی است که به دهان شتر میبندند تا بتوانند کنترل و هدایتش کنند، این مرکبی که میتواند سوار خود را بر زمین زند و یا نااهلی کند. همچنین عقال آن است که بر پای شتران میبندند تا فرار نکنند.
آیا نسبت این دو یکی است؟ میگوید، خیر نسبت این دو یکی نیست. دهانبند ابزار هدایت کننده است و دیگری بند و زنجیر است که سد راه شتر میشود و اگر بر دهان قرار گیرد عامل کنترل است. ابوالبرکات بغدادی یکی از اندیشمندان تمدن اسلامی است که یهودی بود و مسلمان شد، معتقد است که عقل، هوی و هوس را کنترل میکند. عقل در هر قاموس و ساحتی معنایی دارد و برخی مواقع عیبحویی میکند، در قلمرو عرفان عیبش میکنند و در قلمرو فلسفه بر صدرش مینشانند. در فلسفه، عقل فعال عقل دهم است و در نزد فقها عامل کشف کلمه. از دیدگاه برخی فقهای اخباریگری به گونهای دیگر مطرح میشود. فلسفه ایران تا حدودی متأثر از جریان فلسفی یونان است و اگرچه این مسأله تلخ به نظر می رسد، باید آن را بپذیریم. ولی این را هم باید بدانیم که این تحت تأثیر بودن، مطلقا به معنای تقلید کردن بی چون و چرا نیست. ما فلسفه یونان را تنقیح کردهایم.
در نگاه نقادانه، حکمای مسلمان، اصطلاح عقل فعال را از یونان گرفتهاند.ارسطو درباره عقل به طور جدی بحث میکند ولی افلاطون عاشق شوریدهای است که میگوید تا به «مثال» نرسی کارت لنگ میماند. فلسفه ارسطو عقل، خرد و اندیشه است. عقل در قاموس فلسفه منجمد و فسرده نیست بلکه عامل اظهار قوای باطن به ساحت وجودی عامل است. مسلمانان هنگامی که وارد فضای عقل فعال شدند، قرآن و حدیث را در کنار فلسفه یونان داشتند و تفسیری از عقل ارایه داده و عقل را به یک عقل فعال تقسیم کردهاند که تمام صور عالم را در بطن خود دارد و حامل سود است. در فلسفه اسلامی، یک عقل کلی داریم که حضرت حق است و یک عقل جزیی که گاه تیره و گاه نگون است، زیرا عقل جزیی جایزالخطاست. ابزار ادراک عقل جزیی حواس است و این عقل جزیی است که محکوم میشود. همچنین نخستین خلقت خداوند عقل بوده و در تمدن اسلامی عقل کل بعد از خداوند اولین وجود است.
مولانا و سعدی، سرداران اتحاد قبیله عشقاند
عاشق حق محک و امتحان معشوق را ندارد ولی معشوق میتواند عاشق را محک بزند. این معشوق است که عاشق را انتخاب میکند. عرفا، عشق را از جمله احوال و الطاف میدانند و مولانا و سعدی هر دو جزو سرداران اتحاد قبیله عشقاند. باید عقل را تبیین کنیم و به بررسی تطبیقی عقل و عشق بپردازیم تا دریابیم از معنای مشترک عقل، کدامین عقل با عشق تضاد دارد و کدام عقل یار عشق است. حضرت عقل نیز مانند خیال متصل و منفصل، عقل منفعل و عقل متصل دارد. حکمای اسلامی در بحث تبیین ماهیت خیال و تخیل معتقدند ما یک خیال متصله و خیال منفعله داریم و مبنای این اتصال و انفصال انسان است. خیالی که به انسان متصل باشد و در ساحت قوای باطنی نفس او عمل کند بنا به اتصال جان انسان، متصله نامیده میشود. هنگامی که شما در ساحت مطهر عاشقی عوالم دیگر را تخیل میکنید، شخص متخیل شمایید و در دسته تخیل متصله قرار میگیرید.
بین حکما و عرفا اختلاف نظر وجود دارد که حدود پرواز این تخیل کجاست؟ در مقابل خیال متصل، خیال منفصل وجود دارد که از جمله مراتب عالم محسوب میشود. خیال منفصل حضرت چهارم از حضرات خمسه ابن عربی است و از دیدگاه علمایی که به چهار مرتبه معتقدند بعد از عقل، نفس و خیال متصل، خیال منفصل وجود دارد، خیال منفصل عالمی است که تمامی صور مجرد از ماده در آن وجود دارد و اگر نباشد خیال منفصل شما قادر به تخیل حضرت معشوق بی همتا نیست. گر چه خیال منفصل کیهانی و عظیم است، ولی از خیال منفصل است که به خیال متصل دست مییابیم. شما عقلی دارید که متصل به جان شماست و ابزارش نیز حواس محسوب میشود. احکام مبتنی بر حواس که توسط عقل صادر میشود در معرض خطا قرار میگیرند و هر جا عقل جزوی، مادی، غیر کل و عقل بشری دیدید منظور همان عقل متصل است که گاهی درگیر نفسانیات میشود و اهریمن را اهورا و اهورا را اهریمن میبیند.
اینها خطاهای عقل در ساحت نفسانیت است و عقل جزئی نیز محسوب میشود. مولانا در مثنوی میآورد که عقل جزئی عشق را منکر بود. در مقابل عقل جزیی، عقل کلی است که عقل منفصل محسوب میشود؛ مانند عقل فعال و عقل کل. هر کس به ادراکی از عقل کلی رسید، عقل جزئی نیز به قداست و خلوص عقل کلی پاک می شود و خوشا به حال انسانی که عقل کلی و عقل جزئی در جان او به تلعم برسد. عقل کلی گوهری در جان انسان و عامل تمیز حق از باطل است. حقیقت ادراک در تمایز است و باید بتوانی بین دو شیء به ظاهر حق تمیز قایل شوی. وقتی میگوییم عقل با یک مفهوم رو به رو نیست خطا نگفتهایم؛ زیرا عقلی فراتر از عقل جزیی داریم. عقل فعال یکی از آن عقول است که فراتر از عقل جزئی است. حال باید ببینیم کدام یک از این عقول با عشق سر نزاع دارد؟ اصطلاح حب در عرفان ما به جای عشق استفاده شده و عارف سعی میکند از متن اصلی کلمه بهره گیرد. از لحاظ لغوی عشق آن چیزی است که در عرف مشهور است و از لحاظ عرفانی و حکمی عشق از جمله احوال است نه مقامات.
سلسله موی دوست حلقه دام بلاست/ هر که در این حلقه نیست فارغ از این ماجراست. در این جا شاعر در بند سخنان زیبا نیست؛ بلکه در قاموس تمدن کهن و عظمت ایرانی، این محتواست که قالب را تعیین میکند. آن کس که در قلمرو ادراک معنوی قرار میگیرد، لذتش بسیار افزونتر از تعیین قالب است. عرفای ما نظیر هجویری در «کشفالمحجوب» آوردهاند مَقام به معنی جایگاه و مُقام مکان نشستن و استقرار یافتن است. عرفا معتقدند ما 7 مقام داریم، توبه، ورع، زهد، فقر، صبر، توکل و رضا. توبه یک عمل است و زهد ورزیدن عملی است که انسان به ریاضت آن را کسب میکند و کسب آن در اختیار انسان است. جنس و سنخ مقام عمل محسوب میشود و جنس و سنخ حال، درون و ذات انسان است. وی احوال را از دیدگاه عرفا به 10 طبقه بخش کرد و گفت: مراقبه، قرب، عشق، خوف، رجا، شوق، انس، اطمینان، مشاهده و یقین جزو 10 بخش احوال محسوب میشوند و انسان همواره به دنبال مفاهیم سهلالادراک است. اگر مقام را به دست آورید، حال را به شما میدهند. حال، لطف و مقام کسب است. عشق را باید به شما بدهند زیرا نمیتوانید آن را به دست بیاورید. عشق فیض و لطف است که به انسان عطا میشود.
عقل عامل ادراک و فکر ابزار ادراک است و علم نیز حاصل فکر، عقل و نتیجه ادراک است. همچنین نسبت میان عقل و عشق از دیرپاترین مباحث عرصه حکمت و عرفان اسلامی است که شیخ مصلحالدین سعدی در رساله عقل و عشق به نسبت میان آنها میپردازد. عشق رخ نمیدهد جز از اتحاد عاشق و معشوق. همچنین عاشق شدن یک چیز و حفظ عشق چیز دیگری است. اگر عشق را از انسان بگیری، جهان ماده ملال انگیز میشود و در این صورت خودکشی بهترین آرزو برای انسان است. عاشق حق محک و امتحان معشوق را ندارد ولی معشوق میتواند عاشق را محک بزند. این معشوق است که عاشق را انتخاب میکند. عرفا عشق را از جمله احوال و الطاف میدانند و مولانا و سعدی هر دو جزو سرداران اتحاد قبیله عشقاند.
محدود کردن سعدی به بوستان و گلستان، یک ظلم تاریخی است
ارزش سعدی و مقام بلند سعدی تنها وابسته به بوستان و گلستان نیست. جستن سعدی در بوستان و گلستان ظلم تاریخی اندیشههاست. جلوه درخشان و حکمت سعدی در رساله «عقل و عشق» پدیدار میشود. از متفکران و حکمای فلسفه عشق، مبنای ازلی عشق را عقیده به وحدت وجود میدانند. از دیدگاه قائلان به وحدت وجود جز یک حقیقت وجود ندارد، اگر چه به چشم ظاهر کثرات فراوانی دیده میشود اما همه آنها جزو پرتوها و مایههای یک شمس واحد به شمار میروند. این بحثی مهم و جدی در حکمت و عرفان اسلامی است. هر چند که برخی از قشریون، اعتقاد به وحدت وجود را کفر میدانند و حتی بعضی از فقها نیز به صراحت اعلام میکنند که چنان باوری، نادرست است اما در عرفان اسلامی باورمندان به وحدت وجود، فراواناند. البته باید توجه داشت که بحث وحدت وجود، پیچیده و لغزشگاه باریکی است.
اگر قائلان به این سخن به حقیقت چنگ نزنند، سر از گرداب ضلالت درمیآورند و به حقیقت نخواهند رسید. راه گریز از این گمراهی، توسل به عقل نبوی است. از این دیدگاه که بنگریم آنگاه درخواهیم یافت که عشق حقیقی آنگاه معنا خواهد داشت که برای هستی قائل به وحدت وجود باشیم و عشق آنگاه جلوه میکند که عالم مبتنی به وحدت باشد. در جهان قائل به افتراق یا تثلیث، عشق خلق نخواهد شد؛ چرا که عشق از بستر وحدت وجود میروید. به همین دلیل است که که متفکران میگویند عشق زائیده وحدت وجود است. در عرفان اسلامی نیز تنها مسیر حقیقی رسیدن به وحدت، اتحاد است و تنها در این صورت است که عارف در چارچوبهای حلولیه نمیلغزد. در عرفان سخن نغزی است که باید بدان توجه داشت. آن سخن چنین است که عاشقی عاشق هم از عاشقی معشوق است. این معشوق است که عاشق را عشق میآموزد. در حقیقت، عاشق از خود هیچ ندارد و همیشه وابسته به معشوق است. این سخن را میتوان حقیقت و جوهره عشق در اندیشه ایرانی و اسلامی دانست. حال که چنین است چگونه میتوان کسی را که در مسیری افتاده است که جز حضرت معشوق، جلوه دیگری نمیبیند، نصیحت کرد و پند آموخت؟
همین است که گاهی عقل با دلسوزی نصیحت، رهزن عاشق میشود و با محبت، رهرو را از رفتن باز میدارد. چرا که در باطن نیک آدمی، چنان شری نهفته است که تمام هستی ما را میسوزاند. از سویی دیگر هر که عاشق خود شد سر از بیابان «عجب» در خواهد آورد. پس آدمی تا میتواند باید خود را فرو گذارد وگرنه از راه بیرون میرود. عشق در تمامی تاریخ یک زبان بیش ندارد؛ پس در عرصه وحدت و در میان بزرگان حکمت نباید به دنبال اسمها بگردیم. آن حکما، جانهای واحدی هستند که از هم بیگانگی ندارند و محصول سخن آنها وحدت است، از این رو زبان آنها هم واحد است. به سخن دیگر حقیقت واحدی وجود دارد که مدام از خود پرده برمیافکند. در آغاز رساله «عقل و عشق» سعدی، به سوالی برمیخوریم که کسی به نام سعدالدین نطنزی از سعدی میپرسد. سوال این است که مرد را عقل به مقصد میرساند یا عشق؟ جوابی که سعدی به این پرسش میدهد، بازگو کننده دیدگاههای او پیرامون عقل و عشق است.
سعدی پاسخ را با سخنی از پیامبر آغاز میکند و میگوید که نخستین چیزی که خداوند خلق کرد، عقل بود. از طرفی دیگر استنباط سعدی از سخن نطنزی این است که در لابلای کلمات او، نوعی از تقید و تکریم عقل هم به چشم میخورد. به همین دلیل است که مینویسد تقدم داشتن عقل بر عشق، عین صواب است و از راه عقل است که میتوان راهی به وصل دوست گشود. برای وصل سه طریق امکانپذیر است؛ گروهی به یاری عقل، گروهی به کمک عمل و گروهی نیز به مدد عشق به وصل میرسند. اما آیا عقل است که راهی به صورت معشوق نشان میدهد یا با نشستن در کنج خانه دل است که به دوست میتوان رسید؟ این بحث دیگری است. در این راه گاهی تنها صورت دوست را نشان میدهند و عاشق را به نظارت جمال دوست میخوانند و گاهی دوست به عاشق میگوید «از در درآ، ای تو، من» باید دقت کرد که در این راه، کمیت عقل لنگ نیست. درست است که سعدی میگوید که عاقل مغرور است و به او صفت مسکین میدهد، اما این سخنان هنگامی بر زبان سعدی جاری میشود که عاشق است و از عشق مست و بیخود است. سعدی هنگامی که به بام عشق میرسد به عقل حمله میکند و وقتی به عشق میتازد که بر عرش و در خیمه معشوق است. در عقل است که به دنبال آداب میگردیم، در عشق چنین کاری حماقت است. مسیر عقل با عشق این فرق را دارد که عشق رهرو را به معشوق تبدیل میکند و از پیله عاشقی در میآورد اما عقل به چنین سرانجامی نمیرسد.
سخن عرفای اسلامی یک چیز بیشتر نیست و آن این است که تمام عالم محصول یک حرف است «کن فیکون». ابن عربی میگوید که عالم محصول سماع است. یعنی اگر هستی، هست شده است بدین سبب است که حضرت «او»، دست به کلام شد و عالم شنید و هستی، هست شد. در تجلی عشق است که حقیقت ظاهر میشود. آن که عاشق نشد قادر به دستیابی به حقیقت نیست. به همین دلیل است که سعدی، در رساله «عقل و عشق»، عقل را «راه» نمیداند بلکه «چراغ راه» در نظر میگیرد. با این همه، کسی که بی یاری عقل گام در طریقت عاشقی میگذارد، سر از مریدی شیطان درخواهد آورد. به راستی هم دین بر مرکب عقل، خوشنواست. پس باید عقل برای ما همواره عظمت داشته باشد. سعدی نیز نخستین قدم در این راه را عاقلی میداند. عقل، ابزار ایجاد تمایز بین اشیاء است. از این رو، علم ابزار دریافت است، نه مقصد.
کسی که توسط علم وارد طریقت میشود، بیگانه و علم پرست خواهد شد. پس به خود علم نباید مؤمن بود بلکه به آن چه در انتهای راه نشان میدهد باید باور داشت. تا باطن پاک نشود، حقیقت رو نخواهد کرد. عقل در ساحت عشق است که خود را سرگردان میبیند و در قیاس با عشق است که کم میآورد اما نسبت به خودش، پادشاهی است بی همتا.
پرسشی که در اینجا پیش میآید این است که چرا کسی که در اوج وصل است هنگامی که با او از رسیدن و وصال سخن میگوییم، انکار میکند؟ این پرسشی اساسی است که کمتر عارفی را سراغ داریم که از دید عقلانی درباره آن بحث کرده باشد اما سعدی در رساله «عقل و عشق» چنین بحثی را پیش میکشد. پاسخ او این است که رسیدگان به مقصود، اقرار به ناتوانی میکنند تا از عجز بیرون بیایند.