«هر که را دوست دارم جفا پیش آرم، اگر آن را قبول کرد من خود همچنین گلوله از آن او باشم. وفا خود چیزی است که آن را با بچه پنج ساله بکنی، معتقد شود، و دوستدار شود، الا کار جفا دارد.»(مقالات شمس، تصحیح استاد موحد، ص۲۱۹)
«آری مرا قاعده این است که هر که را دوست دارم از آغاز با او همه قهر کنم، تا به همگی از آنِ او باشم، پوست و گوشت و قهر و لطف.»(ص۲۷۹)
«اکنون همه جفا با آن کس کنم که دوستش میدارم اما چندان نباشد جفای من، نیک باشد و سهل. در دعوت قهر است و لطف، اما در خلوت همه لطف است.»(ص۸۰۲)
«هزار بار گفتم: هر که را دوست داریم با او جفا کنیم، اندک زلّت او را صد هزار مکافات کنیم.»(ص۷۵۹)
با این حال از او کلماتی فوّار از عشق برجای مانده که نثار مولانا کرده است. تردید ندارم که این مایه از مهر بیدریغ او در آتشسوزی بزرگ و پربرکتی که در جان مولانا رخ داد، مؤثر بوده است. تعابیر کمشماری که از او در این زمینه باقی مانده است در غایت گرمی و گیرایی است. از زیباترین عاشقانههای ادب فارسی است شاید:
«من و تو خوشیم
خدا مرا برای تو آفرید
همه عالم را به تو فروختیم.»
(ص۸۵۱)
–
«من خدا از او نمیطلبم
او را من از خدا میطلبم»
(ص۷۶۶)
–
«روی تو دیدن
والله مبارک است.»
(ص۷۴۹)
–
«آسیا میخری؟
مرا بخر
تا جهت تو بگردم»
(ص۷۱۹)
–
«وصل تو بس عزیز آمد
– افسوس که عمر وفا نمیکند!
جهان پر زر میباید
تا نثار کنم وصل تو را.»
(ص۶۶۵)
–
«ای جان و جهان
چه خوش است
شمشیر از تو
گردن از من.
«خوشیهای عالَم را قیمت کردهاند
که هر یکی به چند است.
ای جان!
این ناخوشی به چند است؟»
(ص۲۵۶)
–
«چه شادم به دوستی تو
که مرا چنین دوستی داد خدا
این دل مرا به تو دهد.»
(ص۱۸۹)
–
«ما دو کس عجب افتادهایم،
دیر و دور
تا چو ما دو کس
به هم افتد»
(ص۹۳)
–
«آخر چه گریزپایی است؟
بر پایت بندی میباید نهاد تا نگریزی؟
بند نمیپذیری.
جان و دل در پای تو پیچم!»
(ص۶۳)
—
«مرا فراغت بوده است از همه عالَم
همین تو گفتی من خوش نیستم
یا مرا قبض هست
اندرون من درد میخیزد
زیرا که تو در میان جان من وطن داری
اثر میکند در جان.»
(ص۸۱۳ – ۸۱۴)
—
«در من شادی میآید
نه آن جهانی
نه این جهانی
الّا همین شادی وجود تو.»
(ص۸۴۲)
—
«آخر من تو را چگونه رنجانم؟
که اگر بر پای تو بوسه دهم
ترسم که مژهی من درخلد
پای تو را خسته کند!»
(ص۹۹)
کانال صدیق قطبی