۱۳۹۳/۱۲/۱۲
–
۲۸۵ بازدید
امام صادق (ع) درقبال شرایط موجود و قیام ها و اوضاع بحرانى و استثنایى دوران امامت خود چه موضعى اتخاذ کرد؟
دوران امامت پیشواى ششم از نظر سیاسى- اجتماعى با فراز و نشیبها و تحولات سیاسى مهمى روبه رو بود که در هم پیچیده شدن طومار حکومت امویان و روى کار آمدن عباسیان از مهمترین آنها بشمار مى رود.دستگاه خلافت اسلامى در این دوران به دلیل در پیش گرفتن سیاستهاى ضد اسلامى و ضدّ مردمى و نیز بى کفایتى و قدرت طلبى حاکمان آن، دچار بى ثباتى، ضعف و از هم پاشیدگى شده، شورشها وقیامهاى مردمى را در پى داشت.
بعضى از شورشها و حرکتهایى که علیه حکمرانان اموى در این دوره از تاریخ اسلام روى داد عبارت است از: شورش حارث بن سریج، قیام مردم آفریقا، قیام زید بن على و فرزندش یحیى، نهضت عبداللَّه بن معاویه و حرکت سازمان یافته عباسیان.
در حکومت عباسیان نیز، شورشها و قیامهاى مردمى از علویان و غیر علویان ادامه داشت که از آن جمله مى توان از شورش مردم جزیره، شورش مردم موصل، قیام محمد بن عبداللَّه بن حسن و برادرش ابراهیم نام برد.
پس از تبیین و ترسیم شرایط سیاسى – اجتماعی دوران امامت امام صادق (ع) اینک این پرسش مطرح است که پیشواى ششم درقبال شرایط موجود و اوضاع بحرانى و استثنایى دوران امامت خود چه موضعى اتخاذ کرد؟ دو راه در پیش روى امام (ع) وجود داشت:
1- بهره گیرى از آشفتگى حکومت امویان و محبوبیت و موقعیت علویان واقدام نظامى به منظور دستیابى به قدرت و برعهده گرفتن خلافت.
2- صرف نظر کردن از خلافت و استفاده از فرصت و موقعیّت یاد شده براى به ثمر رساندن تلاشهاى علمى و فرهنگى امام سجادوامام باقر علیهماالسّلام و عمق و گسترش بخشیدن به نهضت فرهنگى شیعى در راستاى پاسدارى از اصول و ارزشهاى اسلام ناب.
مسیر نخست بر روى امام (ع) بسته بود؛ زیرا با شناخت کاملى که آن حضرت از اوضاع واحوال و جریانات سیاسى جامعه ونیز مردم زمان خویش داشت، به این نتیجه رسید که دستیابى به حکومت براى وى امکان پذیر نیست. ناچار مسیر دوّم را برگزید.
مهمترین علل عدم اقدام نظامى امام (ع) براى به دست گرفتن قدرت بالاخص عدم همکاری با قیام عباسیان عبارت بود از
الف ) عدم صداقت و خلوص پیشنهاد دهندگان.
ابو سلمه علاوه بر امام صادق(ع)، براى عبدالله محض هم نامه نوشت. این کار او دلیل این است که وى در دعوت خود صداقت نداشت.
زیرا اگر نامه او به امام صادق(ع) براساس ایمان و اعتقاد به آن حضرت بود، چگونه از فرد دیگرى نیز دعوت کرد؟
جواب امام صادق(ع) روشنگر همین جهت است. وقتى حامل نامه، محمدبن عبدالرحمن بن اسلم به امام صادق(ع) نامه اى از طرف شیعه شما،ابوسلمه آورده ام. آن حضرت فرمود: «و ما انا و ابوسلمه وابوسلمه شیعه لغیرى »; مرا با ابو سلمه چه کار؟ او از شیعیان من نیست. نامه رسان تقاضاى جواب مى کند. امام صادق(ع) نامه راآتش مى زند و مى فرماید: جواب نامه همین است. سپس آن حضرت شعرى از کمیت بن زید خواند:
ایا موقدا نارا لغرک ضوءها و یا حاطبا فى غیر حبلک تحطب اى روشن کننده آتشى که دیگرى از نورش استفاده مى برد! هیزم جمع کرده اى اما روى ریسمان دیگرى ریخته اى و دیگرى جمع مى کند ومى برد. (1)
شهید مطهرى در این باره مى نویسد: «قدر مسلم این است که این شعر مى خواهد منظره اى را نشان دهد که یک نفر زحمت مى کشد واستفاده اش را دیگرى مى خواهد ببرد. حال یا منظور این بود که اى بدبخت ابوسلمه! این همه زحمت مى کشى استفاده اش را دیگرى مى برد وتو هیچ استفاده اى نخواهى برد و یا خطاب به مثل خودش بود اگردرخواست ابوسلمه را قبول کند یعنى این دارد ما را به کارى دعوت مى کند که زحمتش را ما بکشیم و استفاده اش را دیگرى ببرد.» (2)
ابومسلم در نامه اى به امام صادق(ع) نوشت: من مردم را به دوستى اهل بیت پیامبر(ص) دعوت مى کنم. کسى براى خلافت بهتر از شما نیست.
امام صادق(ع) در پاسخ نوشت: «ما انت من رجالى و لا الزمان زمانى »; نه تو از یاران من هستى و نه این زمان، زمان من است. (3)
امام صادق(ع) بدین وسیله عدم صداقت آنان را گوشزد نمود وبى اعتمادى خود را نسبت به آنان اعلام داشت. در سخن دیگرى از آن حضرت نیز همین مطلب آمده است. معلى ابن خنیس مى گوید: در زمانى که پرچم هاى سیاه بر افراشته شده بود و هنوزبنى عباس به خلافت نرسیده بود، نامه هایى از عبدالسلام ابن نعیم،سریر و تعداد دیگرى خدمت امام صادق(ع) بردم. آن ها نوشته بودند:
«قدقدرنا ان یول هذالامر الیک فما ترى قال فضرب بالکتب الى الارض ثم قال اف اف ما انا لهولاء بامام »; ما موقعیت را براى خلافت شما مساعد مى بینیم. نظر شما چیست؟ امام صادق(ع) نامه ها را به زمین کوبید و فرمود: زهى تاسف و افسوس! من امام و پیشواى آن هانیستم. (4)
ب ) نداشتن یاران مخلص و برخوردار نبودن از حمایتهاى نظامى مردمى
وجود یاران وفادار و همراه یکى از شرایط موفقیت رهبران دراجراى برنامه هاى خویش است.
امام صادق(ع) شیعیان خود را خوب مى شناخت و مى دانست که بیشترآن ها مرد میدان خطر نیستند.
مامون رقى مى گوید: خدمت آقایم، امام صادق(ع) بودم که سهل بن حسن خراسانى وارد شد و به آن حضرت گفت: شما مهر و رحمت دارید.
شما اهل بیت(ع) امامت هستید. چگونه از حق خویش باز ایستاده اید،با این که صد هزار شمشیرزن آماده به رکاب در خدمت شما هستند.
آن حضرت فرمود: خراسانى! بنشین! سپس به کنیز خود فرمود:
«حنیفه!» تنور را آتش کن. کنیز تنور را گرم کرد. آن گاه امام فرمود: خراسانى! برخیز و در تنور بنشین! خراسانى گفت: آقاى من!
مرا با آتش مسوزان و از من بگذر! آن حضرت فرمود: گذشتم. در این حال «هارون مکى » که کفش هاى خویش را به دست گرفته بود، واردشد و سلام کرد. امام فرمود: کفش هاى خود را زمین بگذار و داخل تنور بنشین! هارون بدون معطلى وارد تنور شد. امام صادق(ع) باسهل بن حسن خراسانى مشغول صحبت شد. مدتى بعد، امام به اوفرمود: برخیز و به داخل تنور نگاه کن! خراسانى مى گوید: برخاستم و به داخل تنور نظر افکندم. هارون در داخل تنور چهارزانو نشسته بود. مدتى بعد او از تنور بیرون آمد و به ما سلام کرد. امام فرمود: در خراسان چند نفر مثل این مرد دارید؟ خراسانى گفت: به خدا قسم! یک نفر هم نیست. امام فرمود: «اما انا لا نخرج فى زمان لا نجد فیه خمسه معاضدین لنا نحن اعلم بالوقت »; بدان! ماهنگامى که پنج نفر یاور و پشتیبان نداشته باشیم قیام نمى کنیم.
ما نسبت به زمان قیام داناتریم. (5)
سدیر مى گوید: به امام صادق(ع) گفتم: چه چیز شما را از قیام بازداشته است؟ امام فرمود: مگر چه شده است؟ سدیر گفت: دوستداران،شیعیان و یاوران شما زیاد است. به خدا سوگند! اگر امیرالمؤمنین این مقدار یاور داشت کسى طمع در خلافت نمى کرد. امام فرمود:
یاوران من چند نفرند؟ سدیر گفت: صدهزار نفر. امام فرمود:
صدهزار! او گفت: بله. بلکه دویست هزار. امام فرمود: دویست هزار! سدیر گفت: آرى. بلکه نصف دنیا. امام سکوت کرد. سدیرگوید: راهى سرزمین «ینبع » شدیم. امام در میان راه چشمش به جوانى افتاد که چند راس بزغاله را مى چراند. فرمود: اگر تعدادشیعیان من به عدد این بزغاله ها بود از قیام و نهضت باز نمى ایستادم. سدیر مى گوید: بزغاله ها را شمارش کردم. بزغاله ها هفده راس بودند. (6)
ابوسلمه از امام صادق(ع) ناامید مى گردد و طبق دستور به خانه عبدالله محض مى رود و نامه دوم را به او مى رساند. عبدالله خوشحال مى شود و صبحگاهان به خانه امام صادق(ع) مى رود. عبدالله به امام صادق(ع) مى گوید: ابوسلمه نوشته است که همه شیعیان مادر خراسان آماده قیام هستند و از من خواسته است که خلافت رابپذیرم. امام به عبدالله فرمود: «متى کان اهل خراسان شیعه لک انت بعثت ابامسلم الى خراسان و انت امرته بلبس السواد و هولاءالذین قدموا العراق انت کنت سبب قدومهم… و هل تعرف منهم احدا»; چه زمانى اهل خراسان شیعه تو بودند؟! آیا تو ابو مسلم را به آن جا فرستادى؟! آیا تو به آن ها دستور دادى لباس سیاه بپوشند؟! آیا این ها که براى حمایت از بنى العباس از خراسان آمده اند تو آن ها را به این جا آورده اى؟! آیا کسى از آنان رامى شناسى؟ !» (7)
ج ثمربخش نبودن پیشنهاد
انسان هاى دنیا طلب زمانى از رهبران و همکاران خویش روى برمى گردانند که احساس کنند دنیایشان در خطر است. دوستداران بنى عباس و فرماندهان آن ها مانند ابومسلم به ابوسلمه بدگمان شده بودند و دیگر نمى خواستند او را در جمع خویش ببینند. ابومسلم چند بار به سفاح سفارش مى کند که ابو سلمه را از بین ببرد.
ابوسلمه که بى مهرى ها را احساس کرده بود، فکر مى کند که با گرایش به امام صادق(ع) و یا عبدالله محض، و تغییر خلافت بهتر مى تواندبه اهداف دنیایى خویش دست یابد. او غافل بود از این که کاملاتحت نظر و نقشه قتل او آماده شده بود. قبل از آن که نامه عبدالله محض به ابوسلمه برسد، یاران سفاح با طرحى که آماده کرده بود، ابومسلم در بین راه به او شبیخون مى زنند و او رامى کشند. (8)
ابومسلم نیز به سرنوشت ابوسلمه گرفتار مى شود و به دست سفاح،خلیفه عباسى کشته مى شود. تمام فعالیت هاى ابومسلم را ابوسلمه به وسیله جاسوسان کنترل مى کرد. به همین جهت پیشنهاد و همراهى باآنان نمى توانست تضمین کننده پیروزى بوده باشد. بدین خاطر بودکه امام صادق(ع) حتى از پاسخ کتبى به ابوسلمه خود دارى کرد ونامه او را سوزانید.
د- سفاک بودن ابومسلم و ابوسلمه
ابراهیم امام، رهبر نهضت عباسیان دروصایاى خویش به ابومسلم مى گوید: نسبت به هرکس که شک کردى و در کار هرکس که شبهه نمودى او را به قتل برسان. اگر توانستى در خراسان یک نفر عرب زبان هم باقى نگذارى، چنین کن. (9)
«یافعى » درباره ابومسلم مى گوید: او حجاج زمان خود گردید و درراه استقرار حکومت عباسیان مردم بى شمارى را کشت. (10)
شهید مطهرى نیز مى نویسد: البته ابومسلم سردار خیلى لایقى است،به مفهوم سیاسى، ولى فوق العاده آدم بدى بوده; یعنى یک آدمى بوده که اساسا بویى از انسانیت نبرده بوده است. ابومسلم نظیرحجاج بن یوسف است… ابومسلم را مى گویند: ششصد هزار نفر آدم کشته. به اندک بهانه اى همان دوست بسیار صمیمى خودش را مى کشت وهیچ این حرفها سرش نمى شد که این ایرانى است یا عرب که بگوییم تعصب ملى در او بوده است. (11)
بنابراین امام صادق(ع) نمى توانست به ابو مسلم جواب مثبت بدهد واو را یار و همراه خویش بداند. هدف امام صادق(ع) اجراى حق وعدالت و رعایت حقوق الهى و انسانى بود. آن حضرت خواستار حکومتى همچون جد بزرگوارش، امام على(ع) بود که در آن، جایگاهى براى این گونه جنایتکاران نبود.
آن چه در تحلیل و بررسى عدم پاسخ گویى امام صادق(ع) به پیشنهادخلافت گفته شد، براساس شرایط و موقعیت هاى اجتماعى آن روز بود.
اما افزون برآن ها سخنان امام صادق(ع) است که از راه علم امامت خویش، از وقوع این تحولات خبرداده بود. آن حضرت مى دانسته که خلافت به «سفاح » عباسى مى رسد. در این زمینه روایات متعددى وجود دارد. در یکى از آن ها آمده است: عبدالله محض مى گوید: پسرم همان مهدى است. او از مردم مى خواهد که براى سقوط خلافت اموى بااو بیعت کنند. امام صادق(ع) فرمود: فرزندت مهدى نیست. سپس امام بادست خود به پشت ابوالعباس سفاح زد و فرمود: این و برادرانش به خلافت خواهند رسید. (12)
در روایت دیگرى آمده است: ابوجعفر منصور از امام صادق(ع) سؤال کرد: آیا خلافت به من مى رسد؟ حضرت فرمود: «نعم اقوله حقا»بلى. آنچه مى گویم به حقیقت خواهد پیوست. (13)
بخش دوم پرسش و پاسخ آن
دوران امامت پیشواى ششم از نظر فرهنگى دوران تحوّل فکرى و پیدایش و گسترش فرقه ها و گروههاى مختلف اعتقادى بود. در این دوران که نسل هاى جدیدى از تازه مسلمانان با ملّیت هاى گوناگون به جمع امت بزرگ اسلامى پیوسته بودند، به طور طبیعى عقاید و یافته هاى علمى و فرهنگى خود را نیز به جهان اسلام وارد مى کردند. از سوى دیگر، شرایط سیاسى- اجتماعى جامعه اسلامى، فتوحات نظامى و گستردگى قلمرو مناطق تحت نفوذ اسلام، ایجاب مى کرد مسلمانان با دنیاى خارج روابط گسترده ترى برقرار کنند و با افکار و اندیشه هاى فلسفى و کلامى بیگانگان آشنا شوند.
این تحول بر فرهنگ عمومى جامعه اسلامى و افکار مسلمانان تأثیر قابل توجهى گذاشت و باب بحث و جدال و مناقشات علمى بر روى بسیارى از موضوعات و معارف اسلامى گشوده شد. البتّه پیامدهاى منفى زیادى نیز به بار آورد که نفوذ اندیشه هاى بیگانگان در میان مسلمانان و در پى آن، پدید آمدن شبهات و انحرافات فکرى و اعتقادى از جمله آنها است.
فاصله زمانى بیش از یک قرن آغاز این دوره با ظهور اسلام و روى کار آمدن نسل جدیدى از مسلمانان، حاکمیّت جوّ اختناق و فشار از سوى حکمرانان اموى و عباسى، برکنارى پیشوایان دینى از منصب رهبرى و ارشاد امت و تحریف بسیارى از اصول و حقایق اسلامى توسط عالمان دربارى و … نسل اسلامى این دوره را از نظر آگاهى و شناخت نسبت به اسلام ناب و معارف آن در پایین ترین سطح خود قرار داده بود. اعتراف گروهى از مردم شام نزد سفّاح- مبنى بر اینکه ما تاکنون نمى دانستیم رسول خدا صلى الله علیه و آله بجز بنى امیّه، خویشانى هم دارد تا آن که شما قیام کردید و مطلب براى ما آشکار شد- گواه روشنى بر این حقیقت است.
این زمینه ها و عوامل، تهاجم فرهنگى گسترده اى را علیه اصول و ارزشهاى اسلامى به دنبال داشت. کشمکش هاى علمى و مباحثات و مناظرات پیرامون مسائل اعتقادى موجب پیدایش و نشو و نماى احزاب و گروه هاى مذهبى و غیر مذهبى از قبیل: کیسانیّه، زیدیّه، غلات، مرجئه، معتزله، خوارج، زنادقه و … شد. هر گروه براى خود مدرسه و تشکیلاتى داشت و با گروه هاى دیگر به مناظره و مجادله مى پرداخت. متأسفانه برخى از گروه هاى انحرافى، حمایتهاى دستگاه خلافت را نیز با خود داشتند.
از سوى دیگر، پیدایش و گسترش روز افزون اندیشه هاى ناسالم، عطش فراگیرى فرهنگ و معارف اصیل اسلام را در مسلمانان واقعى بویژه نسل جوان، افزوده، زمینه گرایش بیش از پیش آنان را به بیت امامت فراهم مى ساخت.
اینها همه مسائلى بود که این دوران را از نظر فرهنگى در مقایسه با دوران پیشین، متمایز ساخته، نهضت علمى بنیادین و گسترده اى را از سوى امام صادق علیه السلام ایجاب مى کرد.
البته تلاشهاى فرهنگى امام سجاد و امام باقر علیهما السلام در آن شرایط سخت از یک سو، و اختلافات و کشمکش هاى دولتمردان بر سر قدرت از سوى دیگر، از جمله زمینه هاى مهمّى بود که پیشواى ششم را در جهاد علمى و فرهنگى خود یارى کرد.
اینک پس از این مقدمه، به فرازهایى از اقدامات و فعّالیت هاى علمى، فرهنگى و تربیتى امام صادق علیه السلام اشاره مى کنیم.
دانشگاه جعفرى و دست آوردهاى آن
1- تربیت افراد مستعدّ
امام صادق علیه السلام با استفاده از زمینه ها و شرایط فراهم آمده موفق شد بزرگترین دانشگاه اسلامى را که جدّ و پدر بزرگوارش پى ریزى کرده بودند، شکل دهد و در پرتو آن هزاران نفر نیروى حق طلب و دانشجو را در رشته هاى مختلف علمى تربیت کند.
مورخان و محدثان تعداد پرورش یافتگان مکتب جعفرى و راویان احادیث امام صادق علیه السلام را بالغ بر چهار هزار نفر ذکر کرده اند که از نقاط مختلف مثل خراسان، بغداد، مصر، دمشق، حمص، حضرموت، کوفه و … روى به مدینه آورده در محضر پیشواى ششم علم مى آموختند.
تشکیل حوزه گسترده علمى و تربیت جمع زیادى از دانشمندان، محدثان، فقیهان و صاحب نظران در رشته هاى مختلف علمى با آن همه محدودیتها و فشارهاى سیاسى که از سوى دستگاه خلافت نسبت به پیشواى ششم اعمال مى شد، از بزرگترین خدمات فرهنگى و تربیتى آن حضرت در آن شرایط بشمار مى رود.
البته میزان کسب فیض افراد از نور دانش امامت و تغذیه از سفره گسترده ولایت متفاوت بود و هر فرد و گروهى به مقدار ظرفیّت، لیاقت و آمادگى خود از آن بهره مى گرفت.
بسیارى از شاگردان در زمینه مسائل تربیتى و خودسازى و پیمودن مراحل رشد و کمالات نفسانى و نیز فراگیرى علوم مختلف از محضر امام علیه السلام و انتقال به دیگران؛ همچنین مبارزه با خطوط انحرافى و جریانهاى فکرى و سیاسى و پاسدارى از حریم امامت به مدارج عالى رسیدند. برخى از آنان در زمینه علمى به چنان توانمندى دست یافتند که امام علیه السلام بخشى از فعّالیتهاى علمى و مناظرات و مبارزات فرهنگى خود با سران گروه هاى مخالف را به ایشان واگذار مى کرد و با اعتماد و اطمینان خاطر از آنان مى خواست بر کرسى فتوا تکیه زده به مسائل و مراجعات دینى مردم پاسخ گویند. در بعد اعتقادى، معنوى و تربیتى نیز به حدّى از رشد و کمال رسیده بودند که امام علیه السلام آنان را امین بر حلال و حرام خدا و وجودشان را مایه آبرو و زینت دین و بر پا دارنده عدل و داد و راستى و درستى مى دانست.
این افراد با بحثها و مناظره هاى علمى و اعتقادى با گروههاى مختلف و نیز نوشته هاى ارزشمند خود در موضوعات گوناگون فقهى، تفسیرى، کلامى، اخلاقى و … مکتب امامت را پاس داشتند و بزرگترین خدمت را به تشیع کردند.
شاگردان ممتاز مکتب جعفرى علاوه بر مهارتها و بایستگى هاى عمومى هر کدام در رشته خاصى از دانش روز تخصص داشتند به عنوان نمونه: حمران بن اعین در دانش قرائت، ابان بن تغلب در ادبیات عرب، زراره، محمد بن مسلم، جمیل بن درّاج، ابو بصیر، عبداللّه بن سنان و … در فقه و حدیث، مؤمن طاق در کلام و تفسیر، هشام بن حکم، مفضّل بن عمرو هشام بن سالم در کلام و عقاید، جابربن حیان در ریاضیات و شیمى و ….
2- تبیین و گسترش فقه آل محمّد صلى الله علیه و آله
امام صادق علیه السلام با تلاشى پى گیر با روایات خود و روایاتى که از پدرانش نقل مى کرد، فقه اسلام ناب را به صورتى منظم و منسجم درآورد و براى آن اصول و مبانیى قرار داد که منبع و مبناى بسیارى از قوانین و فروع فقهى گردید. هم اکنون بیش از 150 قاعده مهمّ فقهى و اصولى وجود دارد که مورد استناد فقهاى بزرگوار شیعه در ابواب و کتابهاى مختلف فقهى و اصولى قرار مى گیرد و هزاران مسأله و فرع فقهى از آنها استخراج مى شود. بیشتر این قواعد بوسیله امام صادق علیه السلام عرضه شده است. او خود در این زمینه به یارانش فرمود:
«انَّما عَلَیْنا انْ نُلْقِىَ الَیْکُمُ الْاصُولَ وَ عَلَیْکُمْ انْ تُفَرِّعُوا»
وظیفه ما القا و عرضه اصول و قواعد کلى براى شما است ولى تفریع (و تطبیق آنها بر موارد و مصادیق و استخراج فروع و احکام جزیى از آنها) برعهده شما خواهد بود.
بر اثر مجاهدتهاى پیشواى ششم در تبیین و گسترش فقه شیعه، مذهب شیعه را «مذهب جعفرى» و فقه آن را «فقه جعفرى» مى نامند.
فعّالیّت هاى امام علیه السلام در این زمینه دو بعد داشت. نخست بیان حقیقت فقه اسلامى در ابواب مختلف عبادات و معاملات و پاسخ به نیازها، پرسشها و مراجعات امّت اسلامى به عنوان تنها مرجع صلاحیتدار و مورد اعتماد مردم. و دیگر، موضع گیرى علیه دستگاه خلافت و فقیهان وابسته به آن. بنابراین «فقه جعفرى» در برابر فقه رایج آن روزگار فقط یک اختلاف عقیده ساده نبود، بلکه در عین حال، دو مضمون متعرضانه را نیز با خود داشت:
نخست، اثبات بى نصیبى دستگاه خلافت از آگاهى دینى و ناتوانى آن از پاسخگویى به نیازهاى فکرى و دینى مردم و در نهایت، عدم صلاحیتش براى تصدّى مقام خلافت اسلامى؛ و دیگر مشخص ساختن موارد تحریف در فقه رایج که ناشى از مصلحت اندیشى فقیهان وابسته در بیان احکام فقهى و ملاحظه کارى آنان در برابر خواست قدرتهاى حاکم بود.
امام صادق علیه السلام با عرضه فقه ناب و گشودن باب اجتهاد و بازداشتن یاران خود از عمل به «قیاس»، «استحسان»، «اخبار غیر صحیح» و … عملًا به مبارزه با دستگاه خلافت و فقه حکومت برخاست و بدین وسیله تمام تشکیلات مذهبى و فقاهت رسمى را- که یک رکن مهم حکومت بشمار مى آمد- تخطئه کرد و دستگاه خلافت را از بعد مذهبى اش تهى ساخت.
پیشواى ششم در کشمکش این دو جریان سیاسى و فقاهتى، مرجعیّت الهى خود و لزوم پیروى مردم از خاندان رسالت را چنین بیان مى کند:
«نَحْنُ قَوْمٌ فَرَضَ اللَّهُ طاعَتَنا وَ انْتُمْ تَأْتَمُّونَ بِمَنْ لا یُعْذَرُ النَّاسُ بِجَهالَتِهِ»
ما کسانى هستیم که خداوند اطاعت ما را (بر همگان) واجب کرده است؛ در حالى که شما از کسانى تبعیّت مى کنید که مردم به نادانى آنها معذور نیستند.
3- احیاى حدیث
حدیث به عنوان گفتار معصوم در فرهنگ اسلام از جایگاه بسیار والایى برخوردار است و پس از قرآن، مهمترین و معتبرترین منبع شریعت مقدس اسلام در اصول، فروع و اخلاقیات است. و حتّى در بسیارى از موارد، فهم و درک مراد و مقصود آیات کریمه قرآن، بویژه متشابهات آن، بدون گفتار معصوم که به عنوان تفسیر آیه القا شده امکان پذیر نیست.
متأسفانه این منبع سرشار اسلامى پس از رحلت پیامبر صلى الله علیه و آله از سوى گردانندگان دستگاه خلافت مورد بى مهرى قرار گرفت و حتّى سوزانده شد. این سیاست تا زمان خلافت عمر بن عبدالعزیز یعنى اواخر قرن نخست هجرى دنبال شد. در نتیجه، فضاى فرهنگى جامعه اسلامى از عطر روح بخش سخنان رسول خدا صلى الله علیه و آله و جانشینان آن حضرت تهى گشت.
منع کنندگان از نقل و تدوین حدیث براى توجیه سیاست خود گاه مسأله بیم اختلاط احادیث با آیات قرآن، و گاه بیم رها کردن قرآن و اشتغال به غیر آن را مطرح مى کردند؛ ولى عملکرد و حتى سخنان آنان بیانگر این است که انگیزه اصلى آنان از منع نقل و کتابت حدیث صرفاً یک انگیزه سیاسى بود و مرتبط با مسائل حکومتى مى شد.
حکومتمداران بخوبى مى دانستند که پخش احادیث رسول خدا صلى الله علیه و آله در فضیلت و شایستگى امامان معصوم براى جانشینى پیامبر صلى الله علیه و آله در میان مردم، براى آنان مشکلات زیادى به بار خواهد آورد؛ از این رو براى رفع این مشکل، دست به چنین اقدامى زدند.
در مقابل مکتب خلافت، مکتب امامت همواره سعى در نشر احادیث پیامبر صلى الله علیه و آله به عنوان میراثى گرانقدر داشت و بر تدوین و کتابت آن براى بهره بردارى آیندگان تأکید مى ورزید. شرایط سیاسى براى این اقدام در دوران امامت امامان پیشین- بجز مقطعى از دوران امام باقر علیه السلام که موفق شد به نشر احادیث پیامبر صلى الله علیه و آله بپردازد- چندان مساعد نبود.
امام صادق علیه السلام با استفاده از فرصت، تلاشهاى پدر بزرگوارش را در این زمینه تکمیل کرد و بخش مهمى از فعّالیّت هاى خود را به احیاى حدیث اختصاص داد و بدین ترتیب میراث ارزشمندى از خود بر جاى گذاشت و فرهنگ غنى اسلام را با احادیث خود غناى بیشترى بخشید و هم اکنون به کمتر مسأله اعتقادى، فقهى، تفسیرى و اخلاقى برمى خوریم که از امام صادق علیه السلام حدیثى درباره آن وجود نداشته باشد. علامه طباطبایى مى نویسد:
احادیثى که از صادقین یعنى از امام پنجم و ششم مأثور است از مجموع احادیثى که از پیغمبر اکرم و ده امام دیگر ضبط شده است بیشتر است.
4- مبارزه با مسلک هاى انحرافى
از جمله محورهاى مهمّ فعّالیت هاى علمى و فرهنگى امام صادق علیه السلام مبارزه با مکتب ها و مسلک هاى اعتقادى نو پا و بى اساسى بود که در دوران امامت آن حضرت پدید آمده یا رشد کرده بودند. این مسلک ها به دو بخش عمده تقسیم مى شوند.
الف- مذاهب اسلامى
مهمترین این مذاهب عبارت بودند از: معتزله، مرجئه، کیسانیّه، زیدیّه، غلات و صوفیه. پیشواى ششم به تناسب اعتقادات و میزان انحرافات هر یک از گروه هاى یاد شده در برابر آنها موضع گرفت و با روشنگرى و ارشاد، پیروان خود را از فروافتادن در دام آنها حفظ کرد. جهت گیرى کلّى حرکت امام علیه السلام در برابر پیروان این فرقه ها، هدایت و ارشاد آنان به راه حق بود. لیکن موضع آن گرامى در برابر سران این گروه ها که افرادى کینه توز و شیطان صفت بودند و امیدى به هدایت آنان نبود، موضع برملا کردن چهره ضدّ اسلامى آنان براى مردم و طرد ایشان از سلک امت اسلامى بود.
ب- مکاتب مادّى
امام صادق علیه السلام با بیانات و رهنمودهاى کلّى در زمینه مسائل اعتقادى، مناظرات رسمى با سران گروه هاى الحادى و برخوردهاى موردى به مبارزه با تفکر زندیقان و مادى گرایان پرداخت و از اصول و مبانى اعتقادى مکتب تشیع پاسدارى کرد.(14)*
پى نوشتها:
1-مروج الذهب، ج 3، ص 268.
2-سیرى در سیره ائمه اطهار(ع)، ص 127.
3- الامام الصادق(ع)، اسدحیدر، ج 1، ص 43.
4- وسائل الشیعه، ج 11، ص 37، باب 13، جهادالعدو.
5- بحارالانوار، ج 47، ص 123.
6- الکافى، ج 2، ص 242، کتاب الایمان و الکفر، فى قله عددالمؤمنین.
7- مروج الذهب، ج 3، ص 269.
8- همان، ص 285.
9- سیره پیشوایان، ص 388.
10- همان.
11- سیرى در سیره ائمه اطهار(ع)، ص 122.
12- بحارالانوار، ج 47، ص 278.
13- همان، ص 120
14-تاریخ زندگى ائمه( ع)على رفیعى ص 187- 194
*برای مطالعه و آگاهی بیشتر به :تاریخ زندگانى امام صادق( ع) على رفیعى مراجعه کنید.
بعضى از شورشها و حرکتهایى که علیه حکمرانان اموى در این دوره از تاریخ اسلام روى داد عبارت است از: شورش حارث بن سریج، قیام مردم آفریقا، قیام زید بن على و فرزندش یحیى، نهضت عبداللَّه بن معاویه و حرکت سازمان یافته عباسیان.
در حکومت عباسیان نیز، شورشها و قیامهاى مردمى از علویان و غیر علویان ادامه داشت که از آن جمله مى توان از شورش مردم جزیره، شورش مردم موصل، قیام محمد بن عبداللَّه بن حسن و برادرش ابراهیم نام برد.
پس از تبیین و ترسیم شرایط سیاسى – اجتماعی دوران امامت امام صادق (ع) اینک این پرسش مطرح است که پیشواى ششم درقبال شرایط موجود و اوضاع بحرانى و استثنایى دوران امامت خود چه موضعى اتخاذ کرد؟ دو راه در پیش روى امام (ع) وجود داشت:
1- بهره گیرى از آشفتگى حکومت امویان و محبوبیت و موقعیت علویان واقدام نظامى به منظور دستیابى به قدرت و برعهده گرفتن خلافت.
2- صرف نظر کردن از خلافت و استفاده از فرصت و موقعیّت یاد شده براى به ثمر رساندن تلاشهاى علمى و فرهنگى امام سجادوامام باقر علیهماالسّلام و عمق و گسترش بخشیدن به نهضت فرهنگى شیعى در راستاى پاسدارى از اصول و ارزشهاى اسلام ناب.
مسیر نخست بر روى امام (ع) بسته بود؛ زیرا با شناخت کاملى که آن حضرت از اوضاع واحوال و جریانات سیاسى جامعه ونیز مردم زمان خویش داشت، به این نتیجه رسید که دستیابى به حکومت براى وى امکان پذیر نیست. ناچار مسیر دوّم را برگزید.
مهمترین علل عدم اقدام نظامى امام (ع) براى به دست گرفتن قدرت بالاخص عدم همکاری با قیام عباسیان عبارت بود از
الف ) عدم صداقت و خلوص پیشنهاد دهندگان.
ابو سلمه علاوه بر امام صادق(ع)، براى عبدالله محض هم نامه نوشت. این کار او دلیل این است که وى در دعوت خود صداقت نداشت.
زیرا اگر نامه او به امام صادق(ع) براساس ایمان و اعتقاد به آن حضرت بود، چگونه از فرد دیگرى نیز دعوت کرد؟
جواب امام صادق(ع) روشنگر همین جهت است. وقتى حامل نامه، محمدبن عبدالرحمن بن اسلم به امام صادق(ع) نامه اى از طرف شیعه شما،ابوسلمه آورده ام. آن حضرت فرمود: «و ما انا و ابوسلمه وابوسلمه شیعه لغیرى »; مرا با ابو سلمه چه کار؟ او از شیعیان من نیست. نامه رسان تقاضاى جواب مى کند. امام صادق(ع) نامه راآتش مى زند و مى فرماید: جواب نامه همین است. سپس آن حضرت شعرى از کمیت بن زید خواند:
ایا موقدا نارا لغرک ضوءها و یا حاطبا فى غیر حبلک تحطب اى روشن کننده آتشى که دیگرى از نورش استفاده مى برد! هیزم جمع کرده اى اما روى ریسمان دیگرى ریخته اى و دیگرى جمع مى کند ومى برد. (1)
شهید مطهرى در این باره مى نویسد: «قدر مسلم این است که این شعر مى خواهد منظره اى را نشان دهد که یک نفر زحمت مى کشد واستفاده اش را دیگرى مى خواهد ببرد. حال یا منظور این بود که اى بدبخت ابوسلمه! این همه زحمت مى کشى استفاده اش را دیگرى مى برد وتو هیچ استفاده اى نخواهى برد و یا خطاب به مثل خودش بود اگردرخواست ابوسلمه را قبول کند یعنى این دارد ما را به کارى دعوت مى کند که زحمتش را ما بکشیم و استفاده اش را دیگرى ببرد.» (2)
ابومسلم در نامه اى به امام صادق(ع) نوشت: من مردم را به دوستى اهل بیت پیامبر(ص) دعوت مى کنم. کسى براى خلافت بهتر از شما نیست.
امام صادق(ع) در پاسخ نوشت: «ما انت من رجالى و لا الزمان زمانى »; نه تو از یاران من هستى و نه این زمان، زمان من است. (3)
امام صادق(ع) بدین وسیله عدم صداقت آنان را گوشزد نمود وبى اعتمادى خود را نسبت به آنان اعلام داشت. در سخن دیگرى از آن حضرت نیز همین مطلب آمده است. معلى ابن خنیس مى گوید: در زمانى که پرچم هاى سیاه بر افراشته شده بود و هنوزبنى عباس به خلافت نرسیده بود، نامه هایى از عبدالسلام ابن نعیم،سریر و تعداد دیگرى خدمت امام صادق(ع) بردم. آن ها نوشته بودند:
«قدقدرنا ان یول هذالامر الیک فما ترى قال فضرب بالکتب الى الارض ثم قال اف اف ما انا لهولاء بامام »; ما موقعیت را براى خلافت شما مساعد مى بینیم. نظر شما چیست؟ امام صادق(ع) نامه ها را به زمین کوبید و فرمود: زهى تاسف و افسوس! من امام و پیشواى آن هانیستم. (4)
ب ) نداشتن یاران مخلص و برخوردار نبودن از حمایتهاى نظامى مردمى
وجود یاران وفادار و همراه یکى از شرایط موفقیت رهبران دراجراى برنامه هاى خویش است.
امام صادق(ع) شیعیان خود را خوب مى شناخت و مى دانست که بیشترآن ها مرد میدان خطر نیستند.
مامون رقى مى گوید: خدمت آقایم، امام صادق(ع) بودم که سهل بن حسن خراسانى وارد شد و به آن حضرت گفت: شما مهر و رحمت دارید.
شما اهل بیت(ع) امامت هستید. چگونه از حق خویش باز ایستاده اید،با این که صد هزار شمشیرزن آماده به رکاب در خدمت شما هستند.
آن حضرت فرمود: خراسانى! بنشین! سپس به کنیز خود فرمود:
«حنیفه!» تنور را آتش کن. کنیز تنور را گرم کرد. آن گاه امام فرمود: خراسانى! برخیز و در تنور بنشین! خراسانى گفت: آقاى من!
مرا با آتش مسوزان و از من بگذر! آن حضرت فرمود: گذشتم. در این حال «هارون مکى » که کفش هاى خویش را به دست گرفته بود، واردشد و سلام کرد. امام فرمود: کفش هاى خود را زمین بگذار و داخل تنور بنشین! هارون بدون معطلى وارد تنور شد. امام صادق(ع) باسهل بن حسن خراسانى مشغول صحبت شد. مدتى بعد، امام به اوفرمود: برخیز و به داخل تنور نگاه کن! خراسانى مى گوید: برخاستم و به داخل تنور نظر افکندم. هارون در داخل تنور چهارزانو نشسته بود. مدتى بعد او از تنور بیرون آمد و به ما سلام کرد. امام فرمود: در خراسان چند نفر مثل این مرد دارید؟ خراسانى گفت: به خدا قسم! یک نفر هم نیست. امام فرمود: «اما انا لا نخرج فى زمان لا نجد فیه خمسه معاضدین لنا نحن اعلم بالوقت »; بدان! ماهنگامى که پنج نفر یاور و پشتیبان نداشته باشیم قیام نمى کنیم.
ما نسبت به زمان قیام داناتریم. (5)
سدیر مى گوید: به امام صادق(ع) گفتم: چه چیز شما را از قیام بازداشته است؟ امام فرمود: مگر چه شده است؟ سدیر گفت: دوستداران،شیعیان و یاوران شما زیاد است. به خدا سوگند! اگر امیرالمؤمنین این مقدار یاور داشت کسى طمع در خلافت نمى کرد. امام فرمود:
یاوران من چند نفرند؟ سدیر گفت: صدهزار نفر. امام فرمود:
صدهزار! او گفت: بله. بلکه دویست هزار. امام فرمود: دویست هزار! سدیر گفت: آرى. بلکه نصف دنیا. امام سکوت کرد. سدیرگوید: راهى سرزمین «ینبع » شدیم. امام در میان راه چشمش به جوانى افتاد که چند راس بزغاله را مى چراند. فرمود: اگر تعدادشیعیان من به عدد این بزغاله ها بود از قیام و نهضت باز نمى ایستادم. سدیر مى گوید: بزغاله ها را شمارش کردم. بزغاله ها هفده راس بودند. (6)
ابوسلمه از امام صادق(ع) ناامید مى گردد و طبق دستور به خانه عبدالله محض مى رود و نامه دوم را به او مى رساند. عبدالله خوشحال مى شود و صبحگاهان به خانه امام صادق(ع) مى رود. عبدالله به امام صادق(ع) مى گوید: ابوسلمه نوشته است که همه شیعیان مادر خراسان آماده قیام هستند و از من خواسته است که خلافت رابپذیرم. امام به عبدالله فرمود: «متى کان اهل خراسان شیعه لک انت بعثت ابامسلم الى خراسان و انت امرته بلبس السواد و هولاءالذین قدموا العراق انت کنت سبب قدومهم… و هل تعرف منهم احدا»; چه زمانى اهل خراسان شیعه تو بودند؟! آیا تو ابو مسلم را به آن جا فرستادى؟! آیا تو به آن ها دستور دادى لباس سیاه بپوشند؟! آیا این ها که براى حمایت از بنى العباس از خراسان آمده اند تو آن ها را به این جا آورده اى؟! آیا کسى از آنان رامى شناسى؟ !» (7)
ج ثمربخش نبودن پیشنهاد
انسان هاى دنیا طلب زمانى از رهبران و همکاران خویش روى برمى گردانند که احساس کنند دنیایشان در خطر است. دوستداران بنى عباس و فرماندهان آن ها مانند ابومسلم به ابوسلمه بدگمان شده بودند و دیگر نمى خواستند او را در جمع خویش ببینند. ابومسلم چند بار به سفاح سفارش مى کند که ابو سلمه را از بین ببرد.
ابوسلمه که بى مهرى ها را احساس کرده بود، فکر مى کند که با گرایش به امام صادق(ع) و یا عبدالله محض، و تغییر خلافت بهتر مى تواندبه اهداف دنیایى خویش دست یابد. او غافل بود از این که کاملاتحت نظر و نقشه قتل او آماده شده بود. قبل از آن که نامه عبدالله محض به ابوسلمه برسد، یاران سفاح با طرحى که آماده کرده بود، ابومسلم در بین راه به او شبیخون مى زنند و او رامى کشند. (8)
ابومسلم نیز به سرنوشت ابوسلمه گرفتار مى شود و به دست سفاح،خلیفه عباسى کشته مى شود. تمام فعالیت هاى ابومسلم را ابوسلمه به وسیله جاسوسان کنترل مى کرد. به همین جهت پیشنهاد و همراهى باآنان نمى توانست تضمین کننده پیروزى بوده باشد. بدین خاطر بودکه امام صادق(ع) حتى از پاسخ کتبى به ابوسلمه خود دارى کرد ونامه او را سوزانید.
د- سفاک بودن ابومسلم و ابوسلمه
ابراهیم امام، رهبر نهضت عباسیان دروصایاى خویش به ابومسلم مى گوید: نسبت به هرکس که شک کردى و در کار هرکس که شبهه نمودى او را به قتل برسان. اگر توانستى در خراسان یک نفر عرب زبان هم باقى نگذارى، چنین کن. (9)
«یافعى » درباره ابومسلم مى گوید: او حجاج زمان خود گردید و درراه استقرار حکومت عباسیان مردم بى شمارى را کشت. (10)
شهید مطهرى نیز مى نویسد: البته ابومسلم سردار خیلى لایقى است،به مفهوم سیاسى، ولى فوق العاده آدم بدى بوده; یعنى یک آدمى بوده که اساسا بویى از انسانیت نبرده بوده است. ابومسلم نظیرحجاج بن یوسف است… ابومسلم را مى گویند: ششصد هزار نفر آدم کشته. به اندک بهانه اى همان دوست بسیار صمیمى خودش را مى کشت وهیچ این حرفها سرش نمى شد که این ایرانى است یا عرب که بگوییم تعصب ملى در او بوده است. (11)
بنابراین امام صادق(ع) نمى توانست به ابو مسلم جواب مثبت بدهد واو را یار و همراه خویش بداند. هدف امام صادق(ع) اجراى حق وعدالت و رعایت حقوق الهى و انسانى بود. آن حضرت خواستار حکومتى همچون جد بزرگوارش، امام على(ع) بود که در آن، جایگاهى براى این گونه جنایتکاران نبود.
آن چه در تحلیل و بررسى عدم پاسخ گویى امام صادق(ع) به پیشنهادخلافت گفته شد، براساس شرایط و موقعیت هاى اجتماعى آن روز بود.
اما افزون برآن ها سخنان امام صادق(ع) است که از راه علم امامت خویش، از وقوع این تحولات خبرداده بود. آن حضرت مى دانسته که خلافت به «سفاح » عباسى مى رسد. در این زمینه روایات متعددى وجود دارد. در یکى از آن ها آمده است: عبدالله محض مى گوید: پسرم همان مهدى است. او از مردم مى خواهد که براى سقوط خلافت اموى بااو بیعت کنند. امام صادق(ع) فرمود: فرزندت مهدى نیست. سپس امام بادست خود به پشت ابوالعباس سفاح زد و فرمود: این و برادرانش به خلافت خواهند رسید. (12)
در روایت دیگرى آمده است: ابوجعفر منصور از امام صادق(ع) سؤال کرد: آیا خلافت به من مى رسد؟ حضرت فرمود: «نعم اقوله حقا»بلى. آنچه مى گویم به حقیقت خواهد پیوست. (13)
بخش دوم پرسش و پاسخ آن
دوران امامت پیشواى ششم از نظر فرهنگى دوران تحوّل فکرى و پیدایش و گسترش فرقه ها و گروههاى مختلف اعتقادى بود. در این دوران که نسل هاى جدیدى از تازه مسلمانان با ملّیت هاى گوناگون به جمع امت بزرگ اسلامى پیوسته بودند، به طور طبیعى عقاید و یافته هاى علمى و فرهنگى خود را نیز به جهان اسلام وارد مى کردند. از سوى دیگر، شرایط سیاسى- اجتماعى جامعه اسلامى، فتوحات نظامى و گستردگى قلمرو مناطق تحت نفوذ اسلام، ایجاب مى کرد مسلمانان با دنیاى خارج روابط گسترده ترى برقرار کنند و با افکار و اندیشه هاى فلسفى و کلامى بیگانگان آشنا شوند.
این تحول بر فرهنگ عمومى جامعه اسلامى و افکار مسلمانان تأثیر قابل توجهى گذاشت و باب بحث و جدال و مناقشات علمى بر روى بسیارى از موضوعات و معارف اسلامى گشوده شد. البتّه پیامدهاى منفى زیادى نیز به بار آورد که نفوذ اندیشه هاى بیگانگان در میان مسلمانان و در پى آن، پدید آمدن شبهات و انحرافات فکرى و اعتقادى از جمله آنها است.
فاصله زمانى بیش از یک قرن آغاز این دوره با ظهور اسلام و روى کار آمدن نسل جدیدى از مسلمانان، حاکمیّت جوّ اختناق و فشار از سوى حکمرانان اموى و عباسى، برکنارى پیشوایان دینى از منصب رهبرى و ارشاد امت و تحریف بسیارى از اصول و حقایق اسلامى توسط عالمان دربارى و … نسل اسلامى این دوره را از نظر آگاهى و شناخت نسبت به اسلام ناب و معارف آن در پایین ترین سطح خود قرار داده بود. اعتراف گروهى از مردم شام نزد سفّاح- مبنى بر اینکه ما تاکنون نمى دانستیم رسول خدا صلى الله علیه و آله بجز بنى امیّه، خویشانى هم دارد تا آن که شما قیام کردید و مطلب براى ما آشکار شد- گواه روشنى بر این حقیقت است.
این زمینه ها و عوامل، تهاجم فرهنگى گسترده اى را علیه اصول و ارزشهاى اسلامى به دنبال داشت. کشمکش هاى علمى و مباحثات و مناظرات پیرامون مسائل اعتقادى موجب پیدایش و نشو و نماى احزاب و گروه هاى مذهبى و غیر مذهبى از قبیل: کیسانیّه، زیدیّه، غلات، مرجئه، معتزله، خوارج، زنادقه و … شد. هر گروه براى خود مدرسه و تشکیلاتى داشت و با گروه هاى دیگر به مناظره و مجادله مى پرداخت. متأسفانه برخى از گروه هاى انحرافى، حمایتهاى دستگاه خلافت را نیز با خود داشتند.
از سوى دیگر، پیدایش و گسترش روز افزون اندیشه هاى ناسالم، عطش فراگیرى فرهنگ و معارف اصیل اسلام را در مسلمانان واقعى بویژه نسل جوان، افزوده، زمینه گرایش بیش از پیش آنان را به بیت امامت فراهم مى ساخت.
اینها همه مسائلى بود که این دوران را از نظر فرهنگى در مقایسه با دوران پیشین، متمایز ساخته، نهضت علمى بنیادین و گسترده اى را از سوى امام صادق علیه السلام ایجاب مى کرد.
البته تلاشهاى فرهنگى امام سجاد و امام باقر علیهما السلام در آن شرایط سخت از یک سو، و اختلافات و کشمکش هاى دولتمردان بر سر قدرت از سوى دیگر، از جمله زمینه هاى مهمّى بود که پیشواى ششم را در جهاد علمى و فرهنگى خود یارى کرد.
اینک پس از این مقدمه، به فرازهایى از اقدامات و فعّالیت هاى علمى، فرهنگى و تربیتى امام صادق علیه السلام اشاره مى کنیم.
دانشگاه جعفرى و دست آوردهاى آن
1- تربیت افراد مستعدّ
امام صادق علیه السلام با استفاده از زمینه ها و شرایط فراهم آمده موفق شد بزرگترین دانشگاه اسلامى را که جدّ و پدر بزرگوارش پى ریزى کرده بودند، شکل دهد و در پرتو آن هزاران نفر نیروى حق طلب و دانشجو را در رشته هاى مختلف علمى تربیت کند.
مورخان و محدثان تعداد پرورش یافتگان مکتب جعفرى و راویان احادیث امام صادق علیه السلام را بالغ بر چهار هزار نفر ذکر کرده اند که از نقاط مختلف مثل خراسان، بغداد، مصر، دمشق، حمص، حضرموت، کوفه و … روى به مدینه آورده در محضر پیشواى ششم علم مى آموختند.
تشکیل حوزه گسترده علمى و تربیت جمع زیادى از دانشمندان، محدثان، فقیهان و صاحب نظران در رشته هاى مختلف علمى با آن همه محدودیتها و فشارهاى سیاسى که از سوى دستگاه خلافت نسبت به پیشواى ششم اعمال مى شد، از بزرگترین خدمات فرهنگى و تربیتى آن حضرت در آن شرایط بشمار مى رود.
البته میزان کسب فیض افراد از نور دانش امامت و تغذیه از سفره گسترده ولایت متفاوت بود و هر فرد و گروهى به مقدار ظرفیّت، لیاقت و آمادگى خود از آن بهره مى گرفت.
بسیارى از شاگردان در زمینه مسائل تربیتى و خودسازى و پیمودن مراحل رشد و کمالات نفسانى و نیز فراگیرى علوم مختلف از محضر امام علیه السلام و انتقال به دیگران؛ همچنین مبارزه با خطوط انحرافى و جریانهاى فکرى و سیاسى و پاسدارى از حریم امامت به مدارج عالى رسیدند. برخى از آنان در زمینه علمى به چنان توانمندى دست یافتند که امام علیه السلام بخشى از فعّالیتهاى علمى و مناظرات و مبارزات فرهنگى خود با سران گروه هاى مخالف را به ایشان واگذار مى کرد و با اعتماد و اطمینان خاطر از آنان مى خواست بر کرسى فتوا تکیه زده به مسائل و مراجعات دینى مردم پاسخ گویند. در بعد اعتقادى، معنوى و تربیتى نیز به حدّى از رشد و کمال رسیده بودند که امام علیه السلام آنان را امین بر حلال و حرام خدا و وجودشان را مایه آبرو و زینت دین و بر پا دارنده عدل و داد و راستى و درستى مى دانست.
این افراد با بحثها و مناظره هاى علمى و اعتقادى با گروههاى مختلف و نیز نوشته هاى ارزشمند خود در موضوعات گوناگون فقهى، تفسیرى، کلامى، اخلاقى و … مکتب امامت را پاس داشتند و بزرگترین خدمت را به تشیع کردند.
شاگردان ممتاز مکتب جعفرى علاوه بر مهارتها و بایستگى هاى عمومى هر کدام در رشته خاصى از دانش روز تخصص داشتند به عنوان نمونه: حمران بن اعین در دانش قرائت، ابان بن تغلب در ادبیات عرب، زراره، محمد بن مسلم، جمیل بن درّاج، ابو بصیر، عبداللّه بن سنان و … در فقه و حدیث، مؤمن طاق در کلام و تفسیر، هشام بن حکم، مفضّل بن عمرو هشام بن سالم در کلام و عقاید، جابربن حیان در ریاضیات و شیمى و ….
2- تبیین و گسترش فقه آل محمّد صلى الله علیه و آله
امام صادق علیه السلام با تلاشى پى گیر با روایات خود و روایاتى که از پدرانش نقل مى کرد، فقه اسلام ناب را به صورتى منظم و منسجم درآورد و براى آن اصول و مبانیى قرار داد که منبع و مبناى بسیارى از قوانین و فروع فقهى گردید. هم اکنون بیش از 150 قاعده مهمّ فقهى و اصولى وجود دارد که مورد استناد فقهاى بزرگوار شیعه در ابواب و کتابهاى مختلف فقهى و اصولى قرار مى گیرد و هزاران مسأله و فرع فقهى از آنها استخراج مى شود. بیشتر این قواعد بوسیله امام صادق علیه السلام عرضه شده است. او خود در این زمینه به یارانش فرمود:
«انَّما عَلَیْنا انْ نُلْقِىَ الَیْکُمُ الْاصُولَ وَ عَلَیْکُمْ انْ تُفَرِّعُوا»
وظیفه ما القا و عرضه اصول و قواعد کلى براى شما است ولى تفریع (و تطبیق آنها بر موارد و مصادیق و استخراج فروع و احکام جزیى از آنها) برعهده شما خواهد بود.
بر اثر مجاهدتهاى پیشواى ششم در تبیین و گسترش فقه شیعه، مذهب شیعه را «مذهب جعفرى» و فقه آن را «فقه جعفرى» مى نامند.
فعّالیّت هاى امام علیه السلام در این زمینه دو بعد داشت. نخست بیان حقیقت فقه اسلامى در ابواب مختلف عبادات و معاملات و پاسخ به نیازها، پرسشها و مراجعات امّت اسلامى به عنوان تنها مرجع صلاحیتدار و مورد اعتماد مردم. و دیگر، موضع گیرى علیه دستگاه خلافت و فقیهان وابسته به آن. بنابراین «فقه جعفرى» در برابر فقه رایج آن روزگار فقط یک اختلاف عقیده ساده نبود، بلکه در عین حال، دو مضمون متعرضانه را نیز با خود داشت:
نخست، اثبات بى نصیبى دستگاه خلافت از آگاهى دینى و ناتوانى آن از پاسخگویى به نیازهاى فکرى و دینى مردم و در نهایت، عدم صلاحیتش براى تصدّى مقام خلافت اسلامى؛ و دیگر مشخص ساختن موارد تحریف در فقه رایج که ناشى از مصلحت اندیشى فقیهان وابسته در بیان احکام فقهى و ملاحظه کارى آنان در برابر خواست قدرتهاى حاکم بود.
امام صادق علیه السلام با عرضه فقه ناب و گشودن باب اجتهاد و بازداشتن یاران خود از عمل به «قیاس»، «استحسان»، «اخبار غیر صحیح» و … عملًا به مبارزه با دستگاه خلافت و فقه حکومت برخاست و بدین وسیله تمام تشکیلات مذهبى و فقاهت رسمى را- که یک رکن مهم حکومت بشمار مى آمد- تخطئه کرد و دستگاه خلافت را از بعد مذهبى اش تهى ساخت.
پیشواى ششم در کشمکش این دو جریان سیاسى و فقاهتى، مرجعیّت الهى خود و لزوم پیروى مردم از خاندان رسالت را چنین بیان مى کند:
«نَحْنُ قَوْمٌ فَرَضَ اللَّهُ طاعَتَنا وَ انْتُمْ تَأْتَمُّونَ بِمَنْ لا یُعْذَرُ النَّاسُ بِجَهالَتِهِ»
ما کسانى هستیم که خداوند اطاعت ما را (بر همگان) واجب کرده است؛ در حالى که شما از کسانى تبعیّت مى کنید که مردم به نادانى آنها معذور نیستند.
3- احیاى حدیث
حدیث به عنوان گفتار معصوم در فرهنگ اسلام از جایگاه بسیار والایى برخوردار است و پس از قرآن، مهمترین و معتبرترین منبع شریعت مقدس اسلام در اصول، فروع و اخلاقیات است. و حتّى در بسیارى از موارد، فهم و درک مراد و مقصود آیات کریمه قرآن، بویژه متشابهات آن، بدون گفتار معصوم که به عنوان تفسیر آیه القا شده امکان پذیر نیست.
متأسفانه این منبع سرشار اسلامى پس از رحلت پیامبر صلى الله علیه و آله از سوى گردانندگان دستگاه خلافت مورد بى مهرى قرار گرفت و حتّى سوزانده شد. این سیاست تا زمان خلافت عمر بن عبدالعزیز یعنى اواخر قرن نخست هجرى دنبال شد. در نتیجه، فضاى فرهنگى جامعه اسلامى از عطر روح بخش سخنان رسول خدا صلى الله علیه و آله و جانشینان آن حضرت تهى گشت.
منع کنندگان از نقل و تدوین حدیث براى توجیه سیاست خود گاه مسأله بیم اختلاط احادیث با آیات قرآن، و گاه بیم رها کردن قرآن و اشتغال به غیر آن را مطرح مى کردند؛ ولى عملکرد و حتى سخنان آنان بیانگر این است که انگیزه اصلى آنان از منع نقل و کتابت حدیث صرفاً یک انگیزه سیاسى بود و مرتبط با مسائل حکومتى مى شد.
حکومتمداران بخوبى مى دانستند که پخش احادیث رسول خدا صلى الله علیه و آله در فضیلت و شایستگى امامان معصوم براى جانشینى پیامبر صلى الله علیه و آله در میان مردم، براى آنان مشکلات زیادى به بار خواهد آورد؛ از این رو براى رفع این مشکل، دست به چنین اقدامى زدند.
در مقابل مکتب خلافت، مکتب امامت همواره سعى در نشر احادیث پیامبر صلى الله علیه و آله به عنوان میراثى گرانقدر داشت و بر تدوین و کتابت آن براى بهره بردارى آیندگان تأکید مى ورزید. شرایط سیاسى براى این اقدام در دوران امامت امامان پیشین- بجز مقطعى از دوران امام باقر علیه السلام که موفق شد به نشر احادیث پیامبر صلى الله علیه و آله بپردازد- چندان مساعد نبود.
امام صادق علیه السلام با استفاده از فرصت، تلاشهاى پدر بزرگوارش را در این زمینه تکمیل کرد و بخش مهمى از فعّالیّت هاى خود را به احیاى حدیث اختصاص داد و بدین ترتیب میراث ارزشمندى از خود بر جاى گذاشت و فرهنگ غنى اسلام را با احادیث خود غناى بیشترى بخشید و هم اکنون به کمتر مسأله اعتقادى، فقهى، تفسیرى و اخلاقى برمى خوریم که از امام صادق علیه السلام حدیثى درباره آن وجود نداشته باشد. علامه طباطبایى مى نویسد:
احادیثى که از صادقین یعنى از امام پنجم و ششم مأثور است از مجموع احادیثى که از پیغمبر اکرم و ده امام دیگر ضبط شده است بیشتر است.
4- مبارزه با مسلک هاى انحرافى
از جمله محورهاى مهمّ فعّالیت هاى علمى و فرهنگى امام صادق علیه السلام مبارزه با مکتب ها و مسلک هاى اعتقادى نو پا و بى اساسى بود که در دوران امامت آن حضرت پدید آمده یا رشد کرده بودند. این مسلک ها به دو بخش عمده تقسیم مى شوند.
الف- مذاهب اسلامى
مهمترین این مذاهب عبارت بودند از: معتزله، مرجئه، کیسانیّه، زیدیّه، غلات و صوفیه. پیشواى ششم به تناسب اعتقادات و میزان انحرافات هر یک از گروه هاى یاد شده در برابر آنها موضع گرفت و با روشنگرى و ارشاد، پیروان خود را از فروافتادن در دام آنها حفظ کرد. جهت گیرى کلّى حرکت امام علیه السلام در برابر پیروان این فرقه ها، هدایت و ارشاد آنان به راه حق بود. لیکن موضع آن گرامى در برابر سران این گروه ها که افرادى کینه توز و شیطان صفت بودند و امیدى به هدایت آنان نبود، موضع برملا کردن چهره ضدّ اسلامى آنان براى مردم و طرد ایشان از سلک امت اسلامى بود.
ب- مکاتب مادّى
امام صادق علیه السلام با بیانات و رهنمودهاى کلّى در زمینه مسائل اعتقادى، مناظرات رسمى با سران گروه هاى الحادى و برخوردهاى موردى به مبارزه با تفکر زندیقان و مادى گرایان پرداخت و از اصول و مبانى اعتقادى مکتب تشیع پاسدارى کرد.(14)*
پى نوشتها:
1-مروج الذهب، ج 3، ص 268.
2-سیرى در سیره ائمه اطهار(ع)، ص 127.
3- الامام الصادق(ع)، اسدحیدر، ج 1، ص 43.
4- وسائل الشیعه، ج 11، ص 37، باب 13، جهادالعدو.
5- بحارالانوار، ج 47، ص 123.
6- الکافى، ج 2، ص 242، کتاب الایمان و الکفر، فى قله عددالمؤمنین.
7- مروج الذهب، ج 3، ص 269.
8- همان، ص 285.
9- سیره پیشوایان، ص 388.
10- همان.
11- سیرى در سیره ائمه اطهار(ع)، ص 122.
12- بحارالانوار، ج 47، ص 278.
13- همان، ص 120
14-تاریخ زندگى ائمه( ع)على رفیعى ص 187- 194
*برای مطالعه و آگاهی بیشتر به :تاریخ زندگانى امام صادق( ع) على رفیعى مراجعه کنید.