خانه » همه » مذهبی » علم امام علی (ع) به شهادت

علم امام علی (ع) به شهادت


علم امام علی (ع) به شهادت

۱۳۹۳/۰۷/۲۸


۹۲۴ بازدید

مگر امام حسین ع نمی دانستند که در کربلا به شهادت می رسند؟ آیا این نوعی خودکشی نیست؟

قیام امام حسین (ع) خودکشی نیز نبود. چون خودکشی آن است که شخص خود را بدون حجّت شرعی به کشتن دهد ؛ امّا آنجا که شهید شدن در راه خدا امر خداست ، نه تنها رفتن به سوی شهادت خودکشی مذموم نیست بلکه وظیفه ی شرعی است. اگر امر دایر شود بین ماندن یک شخص و ماندن اصل اسلام ، اصل اسلام مقدّم است ؛ لذا در چنین موردی فرد باید فدای اصل دین شود. در زمان امام حسین (ع) نیز اگر آن حضرت شهید نمی شد اصل دین نابود می گشت. لذا خود حضرت در همان آغاز حرکت فرمودند: « إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ وَ عَلَى الْإِسْلَامِ السَّلَامُ إِذْ قَدْ بُلِیَتِ الْأُمَّةُ بِرَاعٍ مِثْلِ یَزِید ـــ ما از آنِ خداییم و بسوی او باز می گردیم ؛ براسلام باید سلام وداع گفت ؛ چرا که امّت به چوپانی چون یزید مبتلا گشته است.»( بحار الأنوار،ج 44،ص326)امام حسین (ع) را بین دو راهی قرار داده بودند. او یا باید بیعت می نمود یا باید کشته می شد. و اگر امام حسین (ع) با یزید بیعت می کرد اسلام نابود می گشت ؛ چون اینجا دیگر جای تقیّه نیست. چون یزید علناً اسلام را منکر بود. در زمان ما نیز اگر امر دایر شود بین ماندن ما و ماندن اصل اسلام ، اسلام مقدّم است لذا ما باید خود را فدای اسلام کنیم. 3ـ علم غیب امام موجب تکلیف نمی شود.دانش و آگاهى پیامبران و ائمه اطهار علیهم السلام بر دو قسم است: نخست، علوم و دانشهایی است که از راههاى عادى براى آنان فراهم مى آید که دراینگونه از دانشها با دیگر مردم تفاوت زیادى ندارند. و دیگر، علومى است که براى آنان از راههاى ماوراء طبیعى (وحى و الهام) حاصل مى گردد. علامه طباطبایى (ره)- صاحب تفسیر المیزان- در این باره مى گوید: علم امام (ع) به اعیان خارجیه و حوادث و وقایع- طبق آنچه از ادله نقلیه و براهین عقلیه بر مى آید- دو قسم است: قسم اول: امام (ع) در هر شرایطى- به اذن خداوندى- به حقایق جهان هستى آگاه است، اعم از آنها که تحت حس قرار دارند یا آنها که از دایره حس بیرون مى باشند مانند موجودات آسمانى و حوادث گذشته و وقایع آینده. قسم دوم: علم عادى است که پیامبر (ص) و نیز امام (ع) مانند سایر افراد، در مجراى اختیار و بر اساس علم عادى است و آنچه را شایسته مى بیند، انجام مى دهد».( ربانى خلخالى، على، چهره درخشان حسین بن على(ع) ص 134- 140)
بدیهى است که پیشوایات ما وظیفه نداشتند در تمام موارد طبق علومی که از راههاى غیر عادى براى آنها حاصل مى شد عمل کنند بلکه تکالیف دینى آنها همواره بر طبق علومى بوده که از مجارى عادى براى آنها پیدا مى شده است. مثلا پیامبر (ص) و امامان علیهم السلام منافقین را خوب مى شناختند و مى دانستند که آنها ایمان واقعى ندارند ولى هرگز با آنها مثل کفار رفتار نمی کردند ؛ بلکه از نظر معاشرت و ازدواج و دیگر احکام با آنها مانند سایر مسلمانان رفتارمى کردند. و همچنین هنگامیکه در مسند قضاوت و حل و فصل مشکلات مردم مى نشستند، مطابق قوانین قضایى اسلام حکم مى کردند و از علوم غیر عادى خود استفاده نمى نمودند. بنابراین در موضوع اطلاع ائمه علیهم السلام از کشته شدن خود و خصوصیات آن از دانشهایی است که از راههاى غیر عادى براى آنها حاصل مى شد ، می گوییم که آنان وظیفه نداشتند به مقتضاى آن علم از آن پیش آمدها جلوگیرى نمایند بلکه وظیفه آنان این بود که مثل سایر مردم با این پیش آمدها روبرو شده و به علم خود ترتیب اثر ندهند ؛ بلکه اساساً نمی توانستند که ترتیب اثر دهند ؛ چون متعلّق علم غیب امام ، همان قضای حتمی خداست که تغییر آن غیر ممکن می باشد. به بیان دیگر بدیهى است که سر انجام هر انسان مرگ خواهد بود و هیچ آفریده اى در این جهان عمر ابدى نخواهد داشت، قرآن مجید هم مى فرماید:«کل نفس ذائقه الموت»( سوره عنکبوت/ 57) یعنى هر زنده اى سرانجام مزه مرگ را خواهد چشید و هر کس به علتى ازدنیا خواهد رفت. ائمه اطهار علیهم السلام نیز ازاین قانون مستثنى نبودند تنها فرق آنان با دیگران در این است که، دیگران از علت و وقت مرگ خود خبر ندارند اما آنان خبرداشتند، مثلا امیرالمومنین على (ع) در ماه رمضان سال آخر عمر مى دانست که عمرش بپایان رسیده و به وسیله شمشیر ابن ملجم شهید خواهد شد. و همچنین امام حسین علیه السلام مى دانست که از این مسافرت برنمى گردد و درصحنه کربلا شهید خواهد شد، اما چون مى دیدند که رضاى خدا در شهادت آنان است به خواست خدا کاملا تسلیم و راضى بودند، زیرا مى دانستند که خداوند بدون مصلحت چیزى را نمى خواهد و اصولا معرفت و شناخت پیامبران و امامان نسبت به خدا و عظمت اوبه اندازه اى سرشار و عمیق بوده که خود را در برابر اراده آفریدگار به حساب نمى آوردند و در پیشگاه او کاملا مطیع و فرمانبردار بودند و چیزى جز رضا و خشنودى خدا در نظر نداشتند بلکه اصلا خود را فراموش مى کردند و فقط متوجه فرمان وخواسته خدا بودند. (بیست پاسخ، هیئت تحریریه موسسه در راه حق)
ـ چرا علم غیب موجب تکلیف نمی شود؟
1ـ عمل براساس علم غیب، در برخى از موارد با حکمت بعثت پیامبران و نصب امامان منافات دارد؛ زیرا در این صورت، جنبه اسوه و الگو بودن خود را از دست خواهند داد و سایر افراد بشر، از وظایف فردى و اصلاحات اجتماعى – به بهانه برخوردار بودن ائمه از علم غیب و عمل بر اساس علم خدادادى – سر بازخواهند زد.
عمل دائمى براساس علم غیر عادى، موجب اختلال در امور است؛ زیرا مشیت و اراده غالب خداوند به جریان امور، بر اساس نظام اسباب و مسببات طبیعى و علم عادى نوع بشر تعلق گرفته است. به همین جهت پیامبر و ائمه علیهم السلام براى شفاى بیمارى خود و اطرافیانشان، از علم غیب استفاده نمى کردند.صافى گلپایگانى، معارف دین، ج 1، ص 121.
2ـ هر چند بر طبق روایات فراوان، امامان علیهم السلام نسبت به حوادث گذشته، آینده و حال علم و آگاهى دارند ، اما از روایاتى دیگر استفاده مى شود که این علم به صورت بالفعل نیست بلکه شأنى است؛ یعنى، هرگاه اراده کنند و بخواهند که چیزى را بدانند، خداوند سبحان آنان را عالم و آگاه خواهد کرد: «اذا اراد الامام ان یعلم شیئاً اعلمه اللَّه ذلک»؛ اصول کافى، ج 1، «باب ان الائمه اذا شاؤا ان یعلموا علموا» و بحارالانوار، ج 26، ص 56، 116و117.؛ «هر گاه امام اراده کند که چیزى را بداند، خداوند او را آگاه خواهد کرد».
پس علم غیب امام علیه السلام شأنى است؛ نه فعلى و براساس همین نکته، ممکن است نسبت به نحوه شهادت خود با همه جزئیات آن، علم نداشته باشد؛ چون اراده نکرده که بداند.مظفر، محمد رضا، علم امام، ترجمه و مقدمه على شیروانى، ص 73؛ قابل ذکر است مظفر این پاسخ را به عنوان یک احتمال ذکر مى کند، ولى آن را نمى پذیرد.
3ـ پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله وسلم و امامان معصوم علیهم السلام تکالیف و وظایفى مخصوص به خود دارند و به همین جهت، آنان در عین اینکه مى دانستند دشمن در فلان جنگ غلبه خواهد کرد، وظیفه داشتند اقدام کنند و یا با اینکه مى دانستند کارى که انجام مى دهند، منجر به شهادتشان خواهد شد(مثل خوردن میوه مسموم و یا رفتن حضرت على علیه السلام به مسجد کوفه در شب نوزدهم رمضان)، این کارها را انجام مى دادند. این اعمال براى آنان، وظیفه اى مخصوص بود؛ مثل نماز شب که براى رسول اکرم صلى الله علیه وآله واجب و براى سایر مسلمان ها، مستحب است.
4ـ پاسخ اساسى به این سؤال در گرو شناخت چگونگى علم غیب امام است. پاسخ هاى پیشین نیز اگر بر اساس مطالب آتى تفسیر شود، توجیه صحیحى پیدا خواهد کرد. این بیان متوقف بر ذکر چند مطلب است:
الف. قضا و «قدر» الهى: قدر به معناى حد و اندازه است و مقصود از قدر الهى، این است که خداوند براى هر پدیده و مخلوقى، ویژگى هاى وجودى خاصى قرار داده است و تحت تأثیر علت یا علل خاصى آن را موجود مى گرداند؛ یعنى، پدید آمدن یک شى ء از علت خاص و نیز داشتن اوصاف و ویژگى هاى وجودى خاص، قدر آن شى ء و حد و اندازه وجودى آن است. به تعبیر دیگر، تقدیر الهى، همان نظام علت و معلولى حاکم بر جهان هستى است که هر پدیده اى، معلول علت خاصى است و قهراً اوصاف و خصوصیات وجودى اش، متناسب و برآمده از همان علت است.
«قضا» به معناى قطعى کردن، فیصله دادن و به انجام رساندن کار است و مقصود از قضاى الهى، این است که خداوند به هر پدیده اى – با تحقق علت تامه اش – ضرورت وجود اعطا کرده است. تحقّق حتمى معلول، به دنبال تحقّق علت تامه، قضاى الهى است. قضا و قدر الهى در حقیقت از شئون خلق و ایجاد خداوند است و مى توان آن را به صفت خالقیت برگرداند.
ب. علم الهى به قضا و قدر پدیده هاى عالم هستى: خداوند از ازل عالم است به اینکه چه پدیده اى با چه اوصاف و ویژگى هایى، تحت تأثیر علت تامّه اش موجود است. علم خداوند به پدیده هاى هستى، علم با واسطه (علم به صورت آنها) نیست؛ بلکه خود پدیده ها با تمام وجودشان نزد او حاضرند. بنابراین علم خداوند، به حقایق عالم هستى، همان گونه که در متن واقع موجودند، تعلق مى گیرد. علم خداوند، علم حضورى به واقع عینى است. از سوى دیگر چون در مرتبه وجودى خداوند، زمان و مکان معنا ندارد، علم او به پدیده هاى عالم هستى، در بستر زمان نیست؛ بلکه گذشته و حال و آینده یک جا و یکسان نزد او حاضر است. اما براى ما که موجودات زمانى و محصور به زمان هستیم و تحقق عینى حوادث و پدیده ها را از دریچه زمان مى نگریم، برخى از حوادث در گذشته بوده و یا در آینده موجود خواهد شد.
بنابراین علم خداوند به مخلوقات خویش، بدین معنا است که حقایق و حوادث هستى، همراه با بستر زمانى شان (گذشته، حال و آینده) یک جا نزد او حاضر است. به همین جهت این علم خداوند، موجب تغییر آنها نیست. علم خداوند، علم به متن واقع و حضور عین واقع، در نزد او است؛ یعنى، علم او به مخلوقات و پدیده هاى هستى، به همان صورت که در متن واقع موجودند، تعلق مى گیرد.
علم خداوند به افعال اختیارى انسان نیز بر همین منوال است؛ یعنى، خداوند از ازل به افعالى که براساس اراده و اختیار انسان از او صادر مى شود، علم دارد و علم الهى به این واقعیات عینى – همان گونه که در خارج موجودند – تعلق مى گیرد و به همین جهت، این علم به خودى خود موجب جبر یا تغییر واقع عینى (تحقّق فعل اختیارى به دنبال تحقق علت تامه اش) نمى شود.
ج. علم امام: امام علاوه بر علم عادى – که براى نوع بشر قابل تحصیل است – از علم لدنى و خدادادى (علم غیب) نیز بهره مند است. امام به حسب علو رتبه وجودى اش، با لطف و اذن الهى به سرچشمه علم الهى متصل است و از حقایق حوادث عالم – همان گونه که در متن واقع هستند – آگاه مى باشد؛ یعنى، علم غیب امام، از سنخ علم الهى و متصل به آن منبع است. این دانش، علم به واقع عینى است و معنا ندارد که منشأ تغییر در حوادث عالم باشد. براساس علم غیب، حقایق حوادث عالم، از جمله افعال اختیارى خود امام، همراه با علت تامه اش – که علم عادى و اراده از اجزاى این علت است – نزد او حاضر است و این حضور، حضور بى واسطه عین معلوم و واقع عینى نزد امام است.
بر این اساس، امام حقیقت افعال اختیارى خود را – مانند خوردن میوه مسموم و یا ضربت خوردن به دنبال حرکت به مسجد کوفه – از منظرى بالاتر (منظر علم الهى) مى نگرد. به همین جهت از آنجا که علم غیب امام، تأثیرى در حوادث عالم ندارد – چون به معناى حضور عین وقایع نزد عالم است – امام عکس العملى نشان نمى دهد و براساس علم عادى خود عمل مى کند و به همین علت، این علم براى امام تکلیف آور نیست؛ چون علمى موجب تکلیف است که مکلّف بتواند براساس آن علم، منشأ تغییر و تأثیر باشد.
افزون بر این، وقتى امام با لطف و اذن خدا به مرتبه اعلاى کمال و علو وجودى مى رسد و با منبع علم الهى تماس مى یابد، در اوج مقام فنا در ذات حق است. او در این مقام خود را نمى بیند و خود را نمى پسندد. او فقط خدا را مى بیند و تنها مشیت الهى را مى پسندد. در این مقام، چون اراده و مشیت او را – براساس نظام علت و معلولى و قضا و قدر – در تحقّق حوادث و پدیده هاى هستى مى یابد، خواسته اى برخلاف آن ندارد. از دیگر سو، تلاش براى تغییر این حوادث از جمله شهادت خود، قطع نظر از اینکه تأثیرى ندارد، با مقام فنا و رضا و حب لقاءاللَّه نیز سازگار نیست. با توجّه به این جواب، سایر پاسخ ها نیز مى تواند، توجیه درستى پیدا کند.
پاسخ اول – که ائمه علیهم السلام را مکلف به علم عادى مى دانست؛ نه علم غیب – چنین مستدل و موجه مى شود؛ که علم غیب امام، از سنخ علم الهى یعنى علم به واقع عینى است؛ همان گونه که در خارج محقق مى شود. چنین عملى تأثیرى در تغییر حوادث عالم ندارد و به همین دلیل تکلیف آور نیست.
پاسخ دوم نیز با توجّه به حقیقت علم امام، کامل مى شود. اینکه علم غیب امام، شأنى است – یعنى هرگاه امام اراده کند که بداند، مى داند – کاملاً درست است؛ اما جاى این احتمال هست که ائمه علیهم السلام با علم شأنى، از کیفیت شهادت خود آگاه بوده اند؛ یعنى اراده کرده اند که بدانند. روایات متعددى، نیز دلالت بر علم ائمه علیهم السلام به شهادتشان دارد.اصول کافى، ج 1، ص 258، ح 1-8.
در پاسخ سوم، اگر مقصود از اینکه تکلیف ائمه علیهم السلام با سایر افراد بشر متفاوت است، این باشد که خداوند دو سنخ تکلیف جعل و تشریع کرده است (یک دسته براى پیامبرصلى الله علیه وآله و امام و یک دسته براى سایر افراد بشر)؛ این سخن نادرست و غیر مطابق با واقع است. تکالیف الهى براساس مصالح و مفاسد آن، تشریع شده و همه افراد بشر – از جمله پیامبر و امام – در آن مشترک اند و به جز چند حکم خاص – که نبى اکرم صلى الله علیه وآله داشته اند – بقیه احکام یکسان است.
اما اگر مقصود این باشد که علم غیب ائمه علیهم السلام به نحوه شهادتشان، برخلاف علوم عادى بشر،تکلیف وجوب حفظ جان از خطر و هلاکت را براى آنان به دنبال نمى آورد، پاسخ صحیحى است. این مسئله در گرو شناخت حقیقت علم الهى آنان است که در توضیح آن گذشت.
بنابراین علم ائمه علیهم السلام به آینده، از سنخ علوم عادى نیست و اقدام به امورى که منجر به شهادت آنان مى شود، خود را در هلاکت انداختن نیست. افزون بر این درجات و کمالاتى براى امامان مقدر شده که راه رسیدن به آن، از طریق تحمل همین بلاها و مصایب است.
براى توضیح بیشتر ر.ک:
الف. طباطبایى، سید محمد حسین، تفسیر المیزان، ج 18، ص 192؛ ج 13، ص 72و74؛ ج 19، ص 92؛ ج 12، ص 144؛ ج 4، ص 28؛
ب. همو، معنویت تشیع، مقاله علم امام، ص 215؛
پ. رشاد، محمد حسین، در محضر علامه طباطبایى، ص 121.

ممکن است این مطالب هم برای شما مفید باشد:

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد