طلسمات

خانه » همه » خبر » فتوای آخوند ملا قربانعلی درباره نخستین گرامافون و مدرسه جدید

فتوای آخوند ملا قربانعلی درباره نخستین گرامافون و مدرسه جدید

این گفتگو که منبع آن صرفا همین نوشته و مجله خواندنیها، (به نقل از مجله یغما) است نکته بسیار مهمی را در باره نظر این عالم معروف در باره دو موضوع مدارس جدیده و مهم تر از ان گرامافون منعکس می کند. در این باره که آیا اصل آن قابل تردید هست یا خیر، فعلا بیش از این نمی دانم. روشن است که برخی از تعبیرها از راوی است و معلوم نیست از آن مرحوم صادر شده باشد.

حکایت شگفت زیر در باره برخورد مرحوم آخوند ملاقربانعلی زنجانی، از روحانیون برجسته دوره مشروطه، با پدیده های مدرن خواندنی است. در اینجا، دو مساله وجود دارد: نخست مدارس جدیده، دوم گرامافون. در هر دو مورد، این تجربه و خاطره، نشان می دهد که وقتی آیت الله از این دو مساله دور بوده، چه تصور تحریمانه ای از آنها داشته، و زمانی که از نزدیک آن را تجربه کرده، چه دیدگاه مثبتی بدست آورده است. هیچ چیزی به اندازه خواندن این خاطره زیبا این درک متفاوت را منعکس نمی کند. این خاطره در مجله خواندنیها، سال 27، شماره 36 ص 21 (30 دی ماه 1346) منتشر شده است. مجله خواندنیها، آن را از مجله یغما نقل کرده است.

در اولین سال مشروطیت (1324 قمری) وزیر همایون حاکم زنجان به تهران احضار و پس از مدتی به حکومت کردستان مأمور شد. کسانی که به مدرسه اعانه می دادند پس از رفتن او از کمک دریغ ورزند و اندک اندک، از نومخالفان و بدخواهان به مخالفت برخاستند. برای اینکه کار به دشواری و پریشانی نینجامد، مصلحت آن دیدم که با آخوند قربانعلی ملاقات کنم و از او بخواهم که در برابر مفسدان از مدرسه حمایت کند.

شیخ عباسقلی تنها کسی بود که با او معاشرت بسیار داشت. او نسبتاً روشن فکر و حقیقت بین بود. نیتم را با او در میان نهادم و وعده داد اگر آخوند اجازه داد، مرا پیش او ببرد. وعده این ملاقات چهار ساعت از شب چهارشنبه گذشته تعیین شد. به خانهاش رفتم. بیرونی او دو اتاق با یک راهرو داشت. آخوند قربانعلی در راهرو پشت به دیوار نشسته و عبای نازکی بر دوش افکنده بود. سلام کردم. اجازه نشستن داد و گفت: «مردک، شنیده ام تو در مدرسه به بچه ها تورات و انجیل یاد می دهی.» گفتم خلاف عرض شده. شاگردان هر روز پیش از رفتن به کلاس صف می بندند، در حق علمای اسلام و پدر و مادرشان دعا می کنند. پس از ورود به کلاس نیز اول چند آیه قرآن می خوانند و بعد درسشان شروع می شود، شیخ عباسعلی هم گفته مرا تصدیق کرد. آخوند سرش را چند بار جنباند و به نشان تعجب گفت: په، په. کمی با من مهربان شد و گفت: «شنیده ام فرنگی ها می گویند زمین می گردد، دلیلی هم دارند؟» گفتم: «آری» و مطالبی در این باره برایش گفتم. قدری مکث کرد و گفت: «من درست این مطالب را نمی فهمم. بگو ببینم علت اینکه دود بالا می رود چیست؟» گفتم: «همانطور که هر چه از آب سنگین تر باشد، در آن فرو می رود و هر چه از آب سبک تر باشد بالای آن می ایستد، هر بخاری از هوا سبک تر باشد بالا می رود و چون سنگینی دود از هوا کمتر است صعود می کند. گازی که از هوا خیلی سبکتر می باشد ئیدروژن نام دارد و آن را برای فرستادن بالن به ارتفاع زیاد به کار می برند. اگر اجازه دهید یک روز پیش شما آزمایش ساده ای می کنم تا مطلب روشنتر شود.» به خوشروئی اجازه داد که در ملاقات آینده آزمایشی در این باره انجام دهم.

هفته بعد همان شب چهارشنبه یک بالن لاستیکی، یک شیشه کوچک پر از اسید سولفوریک، مقداری براده روی که از جمله وسایل آزمایشگاه کوچک مدرسه بود به خانه آخوند قربانعلی بردم. در برابر چشمش مقداری براده روی در شیشه آب اسید ریختم و دهانه شیشه را به بالن مربوط کردم. وقتی بالن از ئیدروژن پر شد، دهانه اش را با نخ بسته و رها کردم. بالن بالا رفت و به سقف اتاق چسبید. آخوند تعجب کرد و گفت: «اگر این بالن را بیرون از اتاق رها کنیم چه می شود؟» گفتم آنقدر بالا می رود تا به قشر هوای رقیق هم وزن خود برسد و آنقدر آنجا می ماند تا اندک اندک ئیدروژن از جدار بالن بیرون رود، بعد آهسته آهسته پائین می آید. پس از این آزمایش آخوند رو به من کرد، و گفت: «حقه بازی خوبی کردی! هر هفته چهارشنبه ها همین ساعت به خانه من بیا».

هفته بعد که پیش آخوند رفتم گفت: «بگو ببینم دیگر چه حقه ساز کرده ای؟» گفتم: «جناب آخوند، فرنگیها تازگیها اختراع عجیبی کرده اند و آن ساختن جعبه آواز است، و طرز کار گرامافون را برایش گفتم.» با تعجب بسیار جواب گفت: «این یکی را باور نمی کنم.» گفتم: «اگر اجازه دهید یکی از این جعبه ها را می آورم تا ببینید» اجازه داد.

پیش مردی ارمنی که چند دستگاه گرامافون برای فروش به زنجان آورده بود رفتم، و آنچه را که میان من و آخوند رفته بود برایش حکایت کردم. چون امید منفعت یافت خوشحال شد، یکی از گرامافون هایش را با پنج صفحه به امانت گرفتم و هفته بعد به خانه آخوند بردم. صفحه ها استوانه شکل و یک رو بود. بر یک صفحه عرض تبریک عین الدوله به مناسبت تاجگذاری مظفرالدین شاه، بر یک صفحه تار حسینقلی خان، بر یک صفحه صدای کمانچه باقرخان، بر یک صفحه صدای نی و بر صفحه دیگر صدای شیخ شیپور ضبط شده بود. اول صفحه صدای عین الدوله را گذاشتم. آخوند از کار این دستگاه در شگفت ماند و گفت: «من نه ناصرالدین شاه را دیده ام و نه عین الدوله را – یک بار که شاه به زنجان آمد کسی به دنبال من فرستاد تا یکدیگر را ببینیم اما اعتنا نکردم و نرفتم.»

بعد یکی از صفحه های دیگر را نشانش دادم و گفتم بر این صفحه صدای نی ضبط شده. گفت مقصودت همان نی است که چوپان ها می زنند؟ گفتم بلی. گفت این صفحه را هم بگذار تا ببینم. از صدای نی آنقدر خوشش آمد که گفت یک بار دیگر هم برایش بگذارم. بعد صفحه های کمانچه باقرخان و شیخ شیپور را گذاشتم. ظاهراً آخوند صدای شیخ شیپور را شنیده بود، زیرا با تعجب گفت: «راستی برگردان صدای خودش است!» آهسته به شیخ عباسعلی گفتم: «از آخوند بپرس استفاده از جعبه آواز مجاز است یا حرام.» و چون پرسید آخوند گفت: «چون این جعبه جماد و نابالغ است، شنیدن آوازش حرام نیست، همانطور که شنیدن نوائی که از وزیدن باد به تنه درخت بید شکسته برمی خیزد یا صدائی که از وزش باد بر سوراخی یا لوله ای به وجود می آید حرام نیست، شنیدن آواز جعبه آواز هم گناه ندارد.»

پس از اینکه مدتی به صحبت های گوناگون گذشت، از خانه آخوند بیرون آمدم، و روز بعد نظر او را به آن مرد ارمنی گفتم. خوشحال شد و کتباً از آخوند استفتا کرد. همان پاسخی را که به من داده بود در جوابش نوشت. مرد ارمنی آن فتوا را با دستگاه ژلاتین چاپ و میان مردم منتشر کرد، و دیری نگذشت که همه گرامافون هایش به فروش رسید.

فتوای آخوند بر حاج میرزا ابوالمکارم که یکی از روحانیون قشری و متعصب بود گران آمد و بار دیگر از او استفتا کرد. آخوند قربانعلی در جوابش نوشت: «حرف همان است که یکبار گفتهام.»

جمعی فتوای آخوند را باور نکردند و از روحانیون مقیم نجف پرسیدند. آنان استفاده از جعبه آواز را حرام و گناه شمردند. چون جواب کتبی ایشان را پیش آخوند آوردند وی آن را پاره کرد و گفت: «این ها بچه اند و نمی فهمند!»

gif;base64,R0lGODlhAQABAAAAACH5BAEKAAEALAAAAAABAAEAAAICTAEAOw== - فتوای آخوند ملا قربانعلی درباره نخستین گرامافون و مدرسه جدید

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد