فصل سوم : جریان شناسی احزاب و گروه های سیاسی پیش از انقلاب اسلامی
۱۳۹۵/۰۳/۲۶
–
۸۱۹۵ بازدید
پیشینه شکل گیری احزاب
فعالیت احزاب و گروههای سیاسی در ایران از چه زمانی آغاز شد؟
در ایران، فعّالیت احزاب به مفهوم جـدیـد آن، به دوران مشروطه باز میگردد که بیشتر الگوبرداری از شکل غربی آن بوده و به نوعی امری وارداتی محسوب میگردید.
به طور کلی فعالیت احزاب در ایران را میتوان به چهار دوره تقسیم نمود:
۱. دوران مشروطیت
فعالیت احزاب و گروههای سیاسی در ایران از چه زمانی آغاز شد؟
در ایران، فعّالیت احزاب به مفهوم جـدیـد آن، به دوران مشروطه باز میگردد که بیشتر الگوبرداری از شکل غربی آن بوده و به نوعی امری وارداتی محسوب میگردید.
به طور کلی فعالیت احزاب در ایران را میتوان به چهار دوره تقسیم نمود:
1. دوران مشروطیت
با آغاز مشروطه و شکلگیری مجلس، احزاب نیز به عنوان یکی از لوازم آن ظاهر شدند. به طور کلی از مجلس دوم گروهها، انجمنها و جمعیتهای کوچک به احزاب جدی تبدیل شدند و اهداف خود را در قالب مرامنامه بیان کردند. حزب اجتماعیون عامیون، حزب اجتماعیون اعتدالیون، حزب اتفاق و ترقی و جمعیت ترقیخواهان هر کدام بنا به ضرورتی در طول مجلس دوم شکل گرفتند و فراکسیون پارلمانی و روزنامه حزبی و بعضاً مرامنامه و نظامنامه خود را به وجود آوردند.
حزب اجتماعیون عامیون اولین حزب سیاسی منطبق بر تحزب غربی بود که در ایران تأسیس شد. این حزب شاخه حزب سوسیال دموکرات یا حزب همت قفقاز، در ایران به شمار میرفت. مهمترین شاخه این حزب در تبریز به وجود آمد.
این حزب که مجاهد یا مجاهدین و اعضای آن فدایی خوانده میشدند، دارای یک کمیته سرّی کوچک بود، که مرکز غیبی نام داشت. حزب اندکی بعد، کلمه اجتماعیون، که به معنای سوسیالیست به کار میرفت از نام خود حذف و کلمه دموکرات را انتخاب کرد.
هسته مرکزی تشکیل دهنده حزب، افرادی چون سیدحسن تقی زاده، حیدرخان عمواوغلی، سلیمان میرزا و سیدرضا مساوات بودند و روزنامههایی چون؛ ایران نو در تهران، شفق در تبریز و نوبهار را در خراسان منتشر میساختند این حزب در نشریات خود، مخالفینش را به نام محافظه کار، ارتجاعی و سرمایه دار و اشراف و اعیان به باد انتقاد میگرفت. برنامه این حزب برای ایجاد دگرگونیهای اجتماعی شامل تصویب علنی تفکیک دین از دولت، کاهش اقتدار محلی بعضی از سران عشایر و نیز تعریف جدیدی از ملیت بود که فراتر از وابستگیهای مذهبی و قومی بود.
حزب اجتماعیون اعتدالیون نیز در شرایط مجلس دوم و در مقابل حزب اجتماعیون عامیون تشکیل شد. علی اکبر دهخدا، مرتضی قلی نائینی، محمدصادق طباطبایی و علیمحمد دولت آبادی و… از رهبران آن محسوب شده و از حمایت تعداد کثیری از نمایندگان مجلس و سران و رهبران انقلاب چون ستارخان، باقرخان و سپهدار تنکابنی برخوردار بودند و از روزنامه «وقت» که بعدها به روزنامه «مجلس» تغییر نام داد برای بیان دیدگاههای خود استفاده میکردند. اجتماعیون اعتدالیون در مجلس دوم موفق به کسب برتری در قیاس با دیگر احزاب، به ویژه حزب دموکرات شد.[1]
این حزب، خواستار تغییرات آهسته و مخالف اقدامات تندروانه و رادیکال بود. این حزب هوادار روش ملایم تر و رعایت سیر تکامل بود و اعتقاد به کشتن و از میان بردن مستبدان و مخالفین را نداشت و ازاین رو بیشتر اعیان، بدان حزب پناه میبردند.
ویژگی مجلس سوم تشکل حزب توسط روحانیت بود که در ادوار پیشین مجلس سابقه نداشت. این حزب، حزب هیأت علمیه نام داشت که از روحانیون جدا شده از حزب اعتدالی تشکیل شده بود و رهبری آن با آیت الله مدرس بود.[2]
در مجلس چهارم شاهد تشکیل حزب سوسیالیسم هستیم. در مقابل این حزب عدهای از دموکراتها و رجال سیاسی که اکثریت را در مجلس داشتند با نام «اصلاح طلبان» اعلام موجودیت نموده و به فعالیت پرداختند از جمله عملکردهای احزاب این دوران مخالفت و موافقت آنها با دولتها، نخست وزیرها و برنامه دولتهای وقت بود.[3]
در دوران مجلس پنجم مهمترین مسئله احزاب مسئله جمهوریت بود. در این مجلس علاوه بر سوسیالیستها و اصلاح طلبان تعداد زیادی از نمایندگان ایالات با تمهیدات وزیر جنگ و نفوذ امیر لشکرهای او به مجلس راه یافتند. همین نمایندگان بودند که در ابتدا تشکیلات خود را «حزب دموکرات مستقل» و سپس «حزب تجدد» نامیدند. این گروه در آغاز دوره پنجم اکثریت را دارا بودند و در مقابل فراکسیون اقلیت از مجموع نمایندگان دو حزب سوسیالیست و اصلاح طلبان تشکیل شده بود.
دومین مسئله این دوران، موضوع تغییر سلطنت بود. جناح اقلیت به رهبری مدرس و نمایندگانی نظیر بهار و حائری زاده با تغییر سلطنت مخالف بودند اما جناح اکثریت که مرکب بود از تجدد ها و سوسیالیست ها به شدت از خلع قاجاریه حمایت کرده تا حد توطئه و خونریزی و تهدید و ارعاب کار راپیش بردند. جراید اقلیت را تعطیل کردند و وکلای اقلیت را با ضرب و شتم و تهدید در خانههایشان محصور نمودند تا سرانجام راه را برای تغییر سلطنت هموار نمودند.[4]
در مجلس ششم که از سالهای 1305تا 1307 طول کشید تمام فراکسیون اقلیت که در دوره پنجم با انتقال سلطنت مخالفت کرده بودند از لیست انتخابات حذف شدند. در این دوران جریانات مذهبی منزوی شدند و زمینه برای به سلطنت رسیدن رضا شاه در این مجلس فراهم شد و از این دوران بود که شاهد افول فعالیت احزاب هستیم.
2. دوران حاکمیت رضا شاه
در این دوره شاهد کاهش چشم گیر فعالیت احزاب هستیم و استبداد حاکم بر این دوره اجازه فعالیت به احزاب را نمیداد و اگر هم فعالیتی ازسوی احزاب صورت می گرفت در مواردی بود که با مبانی اقتدار رضا شاه مغایرتی نداشته است.
3.پس از سقوط رضا شاه
در این دوران شاهد ایجاد یک فضای باز سیاسی هستیم و در سایه آن فعالیت احزاب رونق میگیرد. البته فعالیت احزاب سیاسی در این دوران با فراز و فرودهای همراه بود در سال 1327 در پی ترور ناموفق محمدرضا شاه موجی از دستگیریها و سرکوب احزاب آغاز شد اما فضای باز و آزادیهای سیاسی به کلی از بین نرفت.
اوج فعالیت احزاب در این دوران را باید سالهای 1330 تا 1332 در زمان نخست وزیری مصدق جستجو کرد، که اقتدار شاه در این دوسال به شدت ضعیف شده بود و جریانهای لیبرالی، مذهبی، چپ در این دوران نقش پررنگی را ایفا نمودند.
4. پیش از پیروزی انقلاب اسلامی
در این دوران به دنبال کودتای 28 مرداد 1339 پایههای حکومت محمدرضا شاه تثبیت شد و در فاصله سالهای مرداد 1332 تا سال 1339 با کم شدن فعالیتهای احزاب روبه رو هستیم و فعالیت احزاب به صورت مخفی یا نیمه مخفی صورت میگیرد.
اما به دنبال روی کار آمدن جان.اف.کندی در آمریکا و طرح اصلاحات و نخست وزیری علی امینی در سالهای 1339تا 1342 دوباره یک فضای سیاسی باز موقت ایجاد میشود و شاهد تحرک جریانات و احزاب سیاسی در این دوران هستیم. اما این شرایط چندان هم پایدار نبوده و این تحرک با سرکوب قیام 15خرداد 1342 پایان می پذبرد و دیکتاتوری محمدرضا شاه تقویت میگردد به دنبال این سرکوبی گروهها و جریانات سیاسی فعالیتشان زیرزمینی میکنند و زمینه برای شکل گیری گروههای مسلح و سازمانهای چریکی فراهم میشود. البته در این دوران شاهد شکل گیری احزاب فرمایشی و صوری وابسته به سلطنت میباشیم که هر یک حول محور یکی از نخست وزیران شاه به وجود میآید.
سر انجام با فروپاشی نظام شاهنشاهی و پیروزی انقلاب اسلامی فصل نوینی از فعالیت احزاب در کشور آغاز گردید.
احزاب سیاسی پیش از انقلاب اسلامی
جریان ها و احزاب سیاسی فعال در دوران حکومت پهلوی چه طیفهایی را تشکیل میدادند؟
دسته بندیهای مختلفی از جریانهای سیاسی پیش از انقلاب اسلامی در میان صاحب نظران وجود دارد.
برخی احزاب سیاسی ایران را در این دوره به چهار جریان احزاب ملی، چپ، مذهبی و دولتی تقسیم نمودهاند.[5]
برخی دیگر احزاب سیاسی ایران را در قالب ناسیونالیسم، ملی گرایی، مارکسیسم، التقاطی و اسلام گرا تقسیم نمودهاند.[6]
برخی با رویکرد اقتصادی به دسته بندی جریانهای سیاسی کشور پرداختهاند؛ جریان چپ (مارکسیسم) و طرفدار اقتصاد متمرکز دولتی، جریان راست (لیبرال) که طرفدار اقتصاد آزاد و خصوصی هستند، جریان مکتبی (اصول گرا) که به اقتصاد دولتی و خصوصی اعتقاد دارد.[7]
برخی دیگر جریانهای سیاسی کشور را براساس، جریان مذهبی، ملی گرا، التقاطی، جریان سلطنت طلب تقسیم نمودهاند.[8]
ما در این نوشتار، جریانهای سیاسی این دوره را در قالب پنج جریان عمده مورد بررسی قرار خواهیم داد.
1. جریانهای اسلام گرا
منظور از جریانهای اسلام گرا جریانهایی است که براساس اندیشه و آموزههای اسلام اصیل شکل گرفته است که رهبری و محوریت اصلی آن به طور غالب در اختیار روحانیت قرار داشت و از جمله میتوان به سه جریان فدائیان اسلام، جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، حزب مؤتلفه اسلامی اشاره نمود. البته در کنار این جریان ها، جریانهای انحرافی نیز با عنوان اسلام پا به میدان مبارزه گذاردند که از جمله میتوان به انجمن حجتیه اشاره نمود.
همچنین در کنار روحانیت، باید به نقش برخی از روشنفکران (به عنوان جریان روشنفکری دینی) و تأثیر گذاری آنان در عرصه مبارزات سیاسی نیز توجه داشت که به طور خاص میتوان به جریان فکری دکتر شریعتی و مهندس بازرگان اشاره نمود اما این جریان با توجه به اینکه در زمینه علوم اسلامی از تخصص لازم و کافی برخوردار نبوده و به دلیل تحصیلات غربی، از نفوذ و تأثیر اندیشه غرب در امان نمانده، دچار برخی انحرافها، کجروی ها و التقاط شد به گونهای که اندیشههای این روشنفکران به عنوان مبانی فکری برخی از جریانهای مارکسیستی و لیبرال مخالف نظام قرار گرفت.[9]
2. جریانهای ملی گرا
جریانهایی که بر محور ملی گرایی و ناسیونالیسم شکل گرفته است در این جریان ها به جای تأکید و توجه به دین، ملی گرایی معیار قرار داده میشود که از جمله میتوان به جبهه ملی به عنوان نماد اصلی این جریان و حزب ایران و حزب پان ایرانیست اشاره نمود.
3. جریانهای لیبرال
جریانهایی که نگاه لیبرالیستی بر آنها حاکم می باشد و بر محور آزادیهای فردی شکل گرفته است که شاخص ترین آنها نهضت آزادی است.
4. جریانهای چپ و مارکسیستی
جریانهایی مانند حزب توده، سازمان مجاهدین خلق و سازمان چریکهای فدایی که با حاکمیت تفکر مارکسیستی همراه است و بر مالکیت عمومی و مقابله با نظام سرمایه داری استوار هستند.
5. جریانهای سلطنت طلب
جریانهایی که وابسته به نظام حاکم پهلوی بوده و با هدایت آن تأسیس شده و در راستای اهداف و منافع آن گام برمی داشتند. احزابی مانند حزب مردم، ملیون، ایران نوین و حزب رستاخیز در این گروه قرار میگیرد.
دو نکته در مورد این تقسیم بندی:
نکته 1. جدا کردن جریانهای لیبرال از جریان ملی گرا به معنای تقابل میان این دو جریان نبوده و همان گونه که نگاه لیبرالیستی در جریان ملی گرا وجود دارد، ملی گرایی نیز در جریانهای لیبرال حضور دارد. بر این اساس، تفکیک بین این دو جریان به لحاظ محوریت نگاه لیبرال و ملی گرایی بر این جریانهاست.
نکته 2. هرچند در لایههایی از جریانهای ملی گرا، لیبرال و چپ، رویکردهای دینی هم وجود دارد و این جریان ها در برهههایی تلاش نمودهاند که خود را با جامعه دینی ایران هماهنگ نمایند، اما به دلیل حاکمیت تفکرات ملی گرایی، لیبرالی و مارکسیستی بر آنها و متأثر بودن این رویکردها از مبانی غربی، به عنوان حرکتی التقاطی شناخته می شوند که در حقیقت جریانی در همان چارچوب ملی گرایی، لیبرالی و مارکسیستی محسوب میشوند ازاین رو ما به طور مستقل به جریانهای التقاطی لیبرال، التقاطی دینی و مارکسیسم اسلامی نپرداختهایم و این جریان ها را در زمره جریانهای لیبرال و مارکسیستی مورد بررسی قرار خواهیم داد.
فدائیان اسلام
جمعیت فدائیان اسلام توسط چه کسی و با چه هدفی تأسیس شد و چه اقداماتی را انجام دادند؟ سرانجام آنان چه شد؟
جمعیت فدائیان اسلام در سال 1324 توسط سیدمجتبی میرلوحی (نواب صفوی) با هدف مقابله با بی دینی تأسیس گردید.
نواب پس از تحصیل در رشته مکانیک برای تحصیل علوم دینی عازم نجف اشرف شد. همزمان با تحصیل در نجف، شاهد اوجگیری افکار ضددینی در ایران بود که دولت رضاشاه و برخی از روشنفکران منحرف مانند احمد کسروی بدان دامن میزدند.
کسروی از جمله روشنفکرانی بود که از همان آغاز مخالفت خود را با دین و روحانیت آشکار کرده و عقاید مذهبی را مورد تخطئه قرار داد و بسیاری از اصول و مبانی تشیع را خرافات شمرد او زیارت قبور، تکریم ائمه اطهار، بزرگداشت شهادت امام حسین(علیه السلام) در ایام محرم و سایر اعتقادات شیعه را موجب بدبختی مردم ایران میپنداشت و در کتاب شیعهگری به امام صادق(علیه السلام) توهین کرد، مصائب حضرت فاطمه(علیه السلام) را دروغ خواند و وجود حضرت ولی عصر(عجل الله فرجه الشریف) را انکار نمود. انحراف کسروی بدان جا رسید که خود را پیامبری خواند که آیین جدیدی آورده است و نام آن را «پاکدینی» نام گذاشت.[10]
افکار کسروی اعتراض و مخالفت مردم متدین و علمای اسلام را به همراه داشت. نواب صفوی، که در این زمان طلبه جوانی بود با احساس تکلیف شرعی و برای دفاع از کیان دین به ایران آمد و بعد از مناظرات مفصل با کسروی، برایش مسلم شد که او هدفی انحرافی دارد و حاضر نیست از آن بازگردد به همین دلیل دست به ترور وی زد اما موفق به قتل او نشد و نواب دستگیر شد. این رخداد نخستین حرکتی بود که فدائیان اسلام در زمانی که هنوز تشکلی تعریف شده نداشتند، به آن مبادرت ورزیدند. پس از این اقدام بسیاری از نیروهای مذهبی از علما و مردم از آنان حمایت کردند چنان که پس از همین حادثه بود که نخستین اطلاعیه فدائیان اسلام منتشر شد.[11]
با ادامه فعالیت کسروی و همفکرانش، نواب صفوی که با کمک گروهی از طلاب جوان تشکیلات فدائیان اسلام را به وجود آورده بود اقدام به ترور کسروی نمود و سیدحسین امامی در ساختمان عدلیه، به کسروی حمله کرد و در بیستم اسفند 1324 او را کشت.
درباره این که فدائیان با اجازه برخی مراجع وقت دست به این اقدام زدند، تردیدی وجود ندارد. در این زمینه گفته میشود که از مراجع و علمایی مانند آیات عظام حاج سیدابوالحسن اصفهانی، حاج آقا حسین قمی، شیخ محمد تهرانی، حاج شیخ ابوالقاسم کاشانی، علامه امینی و حتی سیدمحمد بهبهانی اجازه داشتند. کسروی زمانی ترور شد که از هر سو، تحت فشارهای گسترده بود و تمامی محافل دینی و حتی بخشی از مجلس و دولت علیه اقدامات او با یکدیگر متحد شده بودند.[12]
فدائیان اسلام در ادامه فعالیتهای خود، سیاست ترور انقلابی افراد فاسد رژیم شاهنشاهی را پی گرفته و هژیر، وزیر دربار، به دست سیدحسین امامی در سال 1328 ترور شد. امامی پس از آن به اعدام محکوم شد.
آنان در ادامه کار در نهضت ملی شدن نفت مشارکت فعالی داشته و یکی از موانع اصلی ملی شدن نفت را که رزم آرا بود توسط خلیل طهماسبی به قتل رساندند. در پی این حادثه با تصویب مجلس شورای ملی و سنا، صنعت نفت ملی شد. پس از رزم آرا، حسین علاء نخست وزیر شد؛ اما به دلیل مخالفت آیت الله کاشانی و نواب صفوی کنار رفت و دکتر محمد مصدق دولت را به دست گرفت.
اما دولت مصدق با افکار و اندیشههای فدائیان فاصله داشت از جمله اینکه دولت مصدق برخلاف فدائیان اسلام، دغدغه تشکیل حکومت اسلامی را نداشت. دغدغه اصلی دولت مصدق نجات کشور از سلطه انگلیس و خلع ید از شرکت نفت انگلیس و ایران بود دکتر مصدق گفت: «من نه مرد مدعی حکومت اسلامی هستم و نه میخواهم همیشه حاکم و نخست وزیر شما باشم، مجال دهید و بگذارید تا قضیه نفت را حل کنم.»[13]
تیرگی روابط فدائیان با دولت مصدق موجب شد تا نواب به زندان بیفتد و مدت بیست ماه از بیست و هشت ماه نخست وزیری مصدق را در زندان به سر برد. فدائیان که دکتر سیدحسین فاطمی وزیر امورخارجه دکتر مصدق را در دور کردن دولت ملی از دین و آیین مؤثر میدانستند و علت سخت گیری بر فدائیان و نواب را وی میدانستند، اقدام به ترور وی نمودند که این کار به دست محمدمهدی عبدخدایی صورت گرفت و منجر به زخمی شدن وی شد و عبدخدایی و جمعی از فدائیان به زندان افتادند.[14]
روابط فدائیان اسلام با آیت الله کاشانی نیز در این زمان به دلیل حمایت آیت الله کاشانی از مصدق به دلیل اولویت مسئله نفت و قطع دست انگلستان از تسلط بر منابع نفتی کشور، تیره شد.
با شکل گیری کودتای 28 مرداد 1332 نواب به موضعگیری در قبال دولت زاهدی پرداخت.
نواب در سال 1333 در کنگره اسلامی که با هدف نجات فلسطین در بیتالمقدس تشکیل شده بود، شرکت و سخنرانی آتشینی در دفاع از آرمان فلسطین ایراد کرد. پس از آن عازم مصر شد و با رهبران اخوان المسلمین دیدار کرد.او همچنین از کشورهای لبنان، سوریه و عراق دیدار نموده، با رهبران جنبشهای اسلامی ملاقات و برای وحدت جهان اسلام تلاش کرد.
پس از پیوستن ایران به پیمان نظامی سنتو، طرح ترور حسین علاء را که بار دیگر نخست وزیری را به دست گرفته بود، به اجرا در آورد. علاء در مجلس فاتحه آقامصطفی پسر آیت الله کاشانی در 25 آبان 1334 به دست مظفرعلی ذوالقدر ترور شد؛ اما جان سالم به در برد. در پی این حادثه، وی و نواب صفوی، سیدمحمد واحدی و خلیل طهماسبی و عبدالحسین واحدی و تعدادی دیگر از اعضای فدائیان اسلام دستگیر شدند.
عبدالحسین واحدی ضمن درگیری با تیمور بختیار فرماندار نظامی تهران به دست او به شهادت رسید و بقیه در یک دادگاه نظامی محاکمه و به اعدام محکوم شدند و در روز 27 دی ماه 1334 نواب صفوی به همراه تعدادی از یارانش به شهادت رسیدند و برخی دیگر از اعضای فدائیان اسلام نیز به زندان محکوم شدند.[15]
مهمترین مبانی فکری فدائیان اسلام عبارت بود از:
1. اعتقاد به جامعیت اسلام و برتری آن بر همه مکاتب.
2. پیوند دین و سیاست.
3. بر پایی حکومت اسلامی.
4. غیرقانونی بودن قوانین خلاف اسلام.
5. ضرورت اجرای قوانین اسلام شیعی از سوی حکومت.[16]
اصول اندیشه جمعیت فدائیان اسلام در قالب یک اعلامیه در سال 1329 و 1332 منتشر گردید،که دارای دو بخش بود؛ در بخش اول، ریشههای مفاسد ایران و جهان در چهارده مورد بیان شده است و در بخش دوم نیز، روش اصلاح عموم طبقات و حکومت مطلوب آنان به صورت دستورالعملی برای شئون مختلف حکومت و جامعه در چهارده فصل ارائه شده بود که براساس آن نخست درباره روحانیت و سپس وزارتخانهها و از جمله وزارت دربار و شاه، دیدگاههای خود را طرح کرده بودند.[17]
فدائیان اسلام در اجرای احکام اسلام در کشور و از میان برداشتن رجال فاسد هیچ گونه مسامحهای به خرج نمیدادند. هسته اصلی این تشکل را گروهی از طلاب تشکیل میدادند. به نظر آنان اگر مراجع نمیتوانند دست به کارهای انقلابی بزنند، دلیلی ندارد که طلاب نیز بنشینند و سکوت کنند. شهید نواب صفوی در بازجویی، خود را سرباز اسلام و آیت الله بروجردی را افسر اسلام خواند و اعلام کرد تا زمانی که سرباز هست، افسر به میدان نمیرود.[18]
در مجموع، فدائیان اسلام یکی از گروههای مهم تأثیر گذار در دهه 40 و 50 محسوب میگردد که مواضع و دیدگاهها و نوع عملکرد آنان الهام بخش گروههای دیگر شد و همان گونه که مقام معظم رهبری فرمودند نخستین جرقههای سیاسی و مبارزاتی ایشان توسط مجاهد بزرگ شهید «سیدمجتبی نواب صفوی» در ذهن ایشان زده شد.
«آن کسی که در دوره جوانی من خیلی روی من اثر گذاشت، در درجه اوّل، مرحوم «نوّاب صفوی» بود. آن زمانی که ایشان به مشهد آمد، حدوداً پانزده سالم بود. من بهشدّت تحت تأثیر شخصیت او قرار گرفتم و بعد هم که از مشهد رفت، به فاصله چند ماه بعد، با وضع خیلی بدی شهیدش کردند. این هم تأثیر او را در ما بیشتر عمیق کرد»[19]
«همان وقت جرقههای انگیزش انقلاب اسلامی به وسیله نواب صفوی در من به وجود آمده و هیچ شکی ندارم که اولین آتش را مرحوم نواب در دل ما روشن کرد.»[20]
جامعه مدرسین حوزه علمیه قم
جامعه مدرسین حوزه علمیه قم چگونه تشکیل شد و مهمترین فعالیتهای آن چه بود؟
جمعیت طلاب شهر قم از حدود دو هزار نفر در 1326ش، به حدود پنج هزارنفر در 1333ش رسید. افزایش جمعیت طلاب و در پی آن پیچیدهتر شدن امور حوزه علمیه قم، جمعی از مدرسان جوان را بر آن داشت تا برای رسیدگی به امور حوزه علمیه قم و نیز ساماندهی به وضع تحصیلی طلاب، دور هم جمع شوند. بسیاری از این مدرسان جوان بعدها از آیات عظام و مدرسان برجسته حوزه علمیه شدند.
این جمع، هسته اولیه «هیئت مدرسین» را تشکیل دادند و پس از بررسی نیازها، طرحهایی تهیه کردند و به رؤیت حضرت آیت الله العظمی حسین بروجردی(ره) رساندند. ایشان طرحها را تأیید کرد اما از قبول مسئولیت خودداری نمود.
پس از رحلت آیت الله العظمی بروجردی در 1340ش، اعضای جدیدی به «هیئت مدرسین» پیوستند. «هیئت مدرسین» پس از برگزاری جلسات متعدد، اهداف خود را تعیین و اساسنامه «جامعه مدرسین» را تنظیم کرد. پس از تصویب لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی در 16مهر 1341 و سپس اعلام اصول ششگانه «انقلاب سفید» از سوی شاه که به شکل گیری نهضت روحانیت انجامید اعضای جامعه مدرسین نیز به فعالیت در امور سیاسی پرداختند و متعاقب آن، برخی از اعضای این جامعه بازداشت شدند، عدهای نیز متواری و برخی دیگر دستگیر و تبعید شدند.
در دهه 1340ش، نشستهای جامعه به صورت متناوب و مخفیانه تشکیل میشد و به سبب زندانی یا در تبعید بودن برخی اعضا، این نشستها با شرکت پنج یا شش تن از اعضا رسمیت مییافت و اقدامات لازم صورت میگرفت.
فعالیت علمای تهران همواره دارای پیوستگی حیاتی با مدرسان حوزه علمیه قم بوده است. جامعه مدرسین حوزه علمیه قم نیز همانند جامعه روحانیت مبارز تهران در ابتدا تشکل رسمی با این عناوین نداشتند. بسیاری از آنان در خلال سالهای پس از تبعید امام به تناوب دستگیر، زندانی و یا تبعید شدند. تنها در سال 1352، رژیم شاه 25نفر از فضلا و مدرسان این حوزه را تبعید کرد. این افراد پس از بازگشت از تبعید یا احیای ارتباطات گذشته، فعالیتهای خود را از سر میگرفتند.
در سال 1356 دعوت مدرسین حوزه علمیه قم، بزرگترین مجلس بزرگداشت شهادت آیت الله حاج مصطفی خمینی را رقم زد. در این اقدام و سپس چهلمهای تاریخی شهدای انقلاب اسلامی، بزرگانی مثل آیات ربانی شیرازی، مشکینی، نوری همدانی، مکارم شیرازی، گرامی و… نقش محوری داشتند و همین امر دور جدیدی از تبعیدها را به دنبال داشت. این مجموعه گام به گام با برنامههای مبارزاتی امام، همراهی میکرد و مجری تصمیم گیریهای مهم و تاریخ ساز آن رهبر بزرگ بود. آیت الله نوری همدانی در بازگشت از تبعید، به پاریس رفت و با پیغام مهمی از سوی امام برای شهیدان بهشتی و مطهری به تهران بازگشت. این پیام درباره معرفی افرادی برای تشکیل شورای انقلاب بود. صدور بیانیههایی با عناوینی مثل «حوزه علمیه قم» و «مدرسین حوزه علمیه قم» در حوادث مختلف مبارزات سال پایانی انقلاب از سوی این بزرگان باعث دلگرمی اقشار مختلف جامعه و بسط برنامههای مبارزاتی امام در بین آنان میشد.
جامعه مدرسین حوزه علمیه قم در پاییز سال 1357 در عین حال با صدور اعلامیه خلع شاه از سلطنت در جلوگیری از موفقیت تلاشهای رژیم برای سوءاستفاده از تمایلات سیدکاظم شریعتمداری و بیت وی برای توسعه ایده حفظ رژیم سلطنت و انجام اصلاحات در چارچوب این رژیم نقش بسزایی ایفا کردند.
همبستگی جامعه مدرسین با اعتصاب اساتید دانشگاهها نیز توانسته بود پیوند عاطفی دانشگاه با مرکزیت مبارزه یعنی روحانیت را عمق بخشد. با تشکیل ستاد استقبال از امام حضور اعضای جامعه مدرسین در تهران افزایش یافت. آنها بخش مهمی از حاضران در تحصن مسجد دانشگاه تهران در اعتراض به جلوگیری از بازگشت امام به کشور را تشکیل میدادند. از جمله مدرسینی که نام آنان در میان متحصنین مسجد دانشگاه تهران دیده میشد، میتوان به بزرگانی مثل آیات مرحوم مشکینی، فاضل کاشانی، ربانی شیرازی، ربانی املشی، خلخالی، شهید قدوسی، راستی کاشانی، جنتی، آذری قمی، گرامی، منتظری، مؤمن و طاهری خرم آبادی اشاره کرد.
همچنین برخی از اعضای جامعه مدرسین، در تصمیم گیری در موضوعات مهمی مثل سفر بختیار به نوفللوشاتو، انتخاب نخست وزیر دولت موقت و… نقش اصلی داشتند. آنان به محض پیروزی انقلاب مسئولیتهای بزرگی را در اداره نظام نوپا برعهده گرفتند.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی، جامعه مدرسین رسماً در دی 1358 به ثبت رسید. در اردیبهشت 1359، برخی از اعضا از عضویت انصراف دادند و چند تن دیگر جانشین آنها شدند و جامعه، فعالیت خود را به شکل یک واحد حقوقی ثبت شده آغاز کرد.
در یک نگاه کلی میتوان فعالیت جامعه مدرسین را در سه دوره تاریخی زیر برشمرد:
الف. دوره اول: (1340 تا 1342)
این دوره از زمان مرجعیت امام(ره) تا تبعید ایشان به ترکیه و عراق را دربرمیگیرد.
اهدافی که جامعه مدرسین بدان منظور پایه گذاری شد عبارتند از:
1. اصلاح و تکمیل برنامههای درسی حوزههای علوم اسلامی و پرورش طلاب.
2. تحقیق در علوم و معارف اسلامی.
3. تبلیغ و گسترش اسلام در داخل ایران و کشورهای خارج.
4. سعی در اجرای احکام و قوانین سیاسی، اجتماعی، قضائی، اقتصادی و فرهنگی اسلام.
5. دفاع از اسلام و قرآن.
6. مبارزه با طاغوت و ستمگران و دفاع از حقوق محرومین و مستضعفین.
جامعه مدرسین از آغاز یک تشکیلات مخفی بود و به صورت پنهانی فعالیت میکرد. اما در سال 1342 که مبارزات اسلامی ملت ایران، به رهبری امام آغاز شد جامعه مدرسین با انسجام محکمتر و اعضای بیشتری، وارد صحنه سیاسی شد و تمام توان خود را در تأیید و ادامه مبارزات به کار گرفت.
این تشکل همگام با سایر مبارزین، در چاپ، تکثیر و پخش اطلاعیههای امام و سایر علما، در ارسال اطلاعیهها به شهرستانها، در اعزام طلاب به مراکز مختلف برای سخنرانی در مجامع عمومی و به ویژه در صدور اعلامیههای زیاد مبنی بر تأیید نهضت امام و به طور کلی در انجام هرکاری که به مبارزات کمک میکرد فعالیت داشت.
در خردادماه سال 1342 که امام توسط رژیم پهلوی بازداشت شد جامعه مدرسین در هدایت قیام مردم و در حرکت علمای اسلام از قم و دیگر شهرهای ایران به تهران نقش مهمی برعهده داشت.
در همین زمان و به کوشش برخی از اعضای جامعه، چندنفر از فقها و مراجع بزرگ طی اعلامیهای مرجعیت امام را تأیید کردندکه این اقدام مانع از محاکمه امام در دادگاه نظامی و آزادی امام در 17 فروردین1343 شد.[21]
ب. دوره دوم: (1357 ـ 1342)
پس از تبعید حضرت امام به نجف، جامعه مدرسین در تداوم مبارزات بر علیه رژیم شاه و هدایت قیام مردم نقش عمدهای را ایفا نمود.
در فروردین ماه 1342 جمعی از اعضای جامعه مدرسین به وسیله رژیم دستگیر و زندانی شدند. لیکن در زندان نیز همگام با سایر زندانیان به افشاگری و مبارزات خویش ادامه میدادند. سایر اعضای جامعه نیز همگام با سایر علماء و مردم مبارز، به فعالیتهای خویش ادامه دادند.
مهمترین فعالیتهای جامعه مدرسین در این دوره عبارت بود از:
– تماس با امام به هر طریق ممکن و اخذ رهنمودهای ایشان،
– تماس با فقهاء و مراجع قم و علمای بلاد و تقاضای حمایت از مبارزات،
– تهیه اعلامیه در فرصتهای مناسب و امضاء گرفتن از مدرسین و اساتید،
– تکثیر و پخش اعلامیهها در شهرستانها،
– ایراد سخنرانی در مواقع لازم،
– اعزام طلاب به شهرستانها برای سخنرانی،
– برنامه ریزی برای تحصن ها،
– تظاهرات و راهپیمایی ها،
– پخش عکس و رساله امام و ترویج مرجعیت ایشان،
– ارسال تلگراف به امام و تکثیر آن،
– رسیدگی به اعتصاب کنندگان و خانواده زندانیان و تبعید شدگان و شهداء،
– ملاقات با تبعیدیان،
– دعوت به تعطیلی حوزه علمیه و دانشگاه،
– نامه سرگشاده به کمیسیون حقوق بشر و صدور اعلامیه مبنی بر خلع شاه از سلطنت و پیشنهاد تأسیس حکومت اسلامی در تاریخ 21 آذر 1357
ج. دوره سوم: از 1357 (پیروزی انقلاب اسلامی) تاکنون
در این دوره فعالیت جامعه مدرسین در راستای تثبیت نظام اسلامی بود که از چند طریق انجام گرفت.
1. پذیرفتن مسئولیتهای مربوط به نظام؛ در همین رابطه اعضای جامعه در نهادهای مختلف حضور فعال پیدا کردند. نهادهایی همچون شورای انقلاب، مجلس خبرگان تدوین قانون اساسی، مجلس شورای اسلامی، شورای نگهبان قانون اساسی، مجلس خبرگان رهبری، دستگاه قضایی، مجمع تشخیص مصلحت نظام، شورای عالی انقلاب فرهنگی؛ تعدادی از اعضای جامعه مدرسین در این نهادها حضور فعال داشته و دارند.
2. تبیین و تحقیق در مسائل مورد نیاز نظام، مانند مسائل اقتصادی، حقوقی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی.
3. اصلاح و برنامه ریزی برای حوزههای علوم دینی، به گونهای که با نیاز نظام و جهان اسلامی هماهنگ باشد و به ویژه تشکیل شورای مدیریت در حوزه علمیه قم و اداره حوزه به صورت بهتر.
4. تدریس علوم و معارف اسلامی و تألیف کتب مورد نیاز.
5. کمک به تأمین قضات مورد نیاز.
6. تبلیغ و گسترش اسلام در داخل جمهوری اسلامی ایران و سایر کشورها.
7. پرورش استاد برای تدریس معارف اسلامی در دانشگاهها.
8. تربیت مبلغ برای داخل و خارج ایران.
9. تأیید نظام و مبارزه با توطئه دشمنان در فرصتهای مناسب.
10. حضور فعال در سمینارها و مجامع علمی داخل و خارج کشور.
دفتر انتشارات جامعه مدرسین، دانشگاه قم، بخش گزینش قضات، شورای عالی حوزه علمیه قم از نهادهای وابسته به جامعه هستند و فصلنامه «نور علم» از نشریات آن ارگان محسوب میگردد.
جامعه مدرسین حوزه علمیه قم از ابتدای تأسیس تاکنون دو نسل را پشت سر گذاشته است.
نسل اول، مؤسسان و بنیان گذاران افرادی همانند حضرات آیات: محمد یزدی، احمد جنتی، علی مشکینی، محمدفاضل لنکرانی، حسین مظاهری، ناصر مکارم شیرازی، محمدتقی مصباح یزدی، حسین نوری همدانی، ابراهیم امینی، سیدحسن طاهری خرم آبادی، محمد مؤمن، مرتضی مقتدایی و…
و نسل دوم چهرههایی مانند حضرات آیات: سیداحمد خاتمی، سیدهاشم حسینی بوشهری، صادق لاریجانی، حسین کعبی و…
جامعه مدرسین حوزه علمیه قم پس از انقلاب اسلامی در عرصههای مختلف سیاسی حضوری تأثیرگذار و تعیین کننده داشته است.
امروز جامعه مدرسین، اداره و مدیریت حوزه علمیه قم که بزرگترین حوزه درسی جهان تشیع به حساب میآید را برعهده دارد. مقام معظم رهبری جامعه مدرسین را «هویت حوزه علمیه» تعریف کردند.[22]
جامعه مدرسین تلاش کرده که فراجناحی عمل کند و همسو با مواضع کلی نظام و رهبری باشد، هر چند همسویی جامعه مدرسین با تشکلها و احزابی چون جامعه روحانیت مبارز و حزب مؤتلفه موجب شده است که در تقسیم بندی برخی تحلیل گران سیاسی، این تشکل در زمره تشکلهای جناح سیاسی موسوم به راست سنّتی به شمار آید.
در مقطعی که سخن از پیوند حوزه و دانشگاه شکل جدی به خود گرفت، ارتباط محافل دانشجویی با جامعه مدرسین تقویت شد و جالب است بدانیم که یکی از تشکلهایی که تاریخچه آنها در مقاطع اولیه پیوند ویژهای با جامعه مدرسین داشته «دفتر تحکیم وحدت» بوده است. اوج این پیوند مربوط به دورانی است که دفتر تحکیم در جریان انقلاب فرهنگی به این باور رسید که نظام علمی و فرهنگی دانشگاهها برای متحول شدن نیازمند نزدیکی بیشتر به حوزههای علمیه به عنوان حافظان میراث اسلام عزیز است.
حزب مؤتلفه اسلامی
در مورد فعالیتهای حزب مؤتلفه اسلامی قبل از پیروزی انقلاب اسلامی و پس از آن توضیح دهید؟
حزب یا جمعیت هیأتهای مؤتلفه اسلامی در سال 1342هـ.ش از ائتلاف گروههایی از بازاریان متدین و مکانهای مذهبی به وجود آمد. بیشتر اعضای هیأت مؤتلفه از افراد با سابقه در مبارزات سیاسی بودند و انگیزه اصلی آنها اندیشه اسلامی بود. در این تشکل شورای روحانیت نیز برای ارتباط بین امام و مؤتلفه بهوجود آمد که این شورا وظیفه داشت در مسائل سیاسی و در مسائل اسلامی و در مسائلی که اجازه حاکم شرع میخواهد و همچنین در توجیه فکری و ایدئولوژیک نهضت، افراد را راهنمایی کند.[23]
اعضای شورای روحانیت که مورد تأیید امام قرار گرفتند عبارت بودند از:
آیتالله مطهری، آیتالله بهشتی، آیتالله انواری و آیتالله احمدمولایی.[24]
این جمعیت در طول دوران مبارزه نقش مؤثری در مقابله با رژیم در مسائلی همچون مخالفت با لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی و رفراندوم شش مادهای شاه، چاپ و توزیع اعلامیهها و نوارهای سخنرانی حضرت امام و سازماندهی اعتراضات بازاریان و اصناف، تدارک راهپیمایی و اعتصابات، کمک و یاری رساندن به خانواده زندانیان سیاسی و متحصنین و اعتصابیون ایفا کردند. در آغاز انقلاب، این جمعیت نقش و تلاش ویژهای در استقبال از حضرت امام داشت.
از مهمترین اقدامات این حزب پیش از انقلاب اسلامی میتوان به ترور حسنعلی منصور نخست وزیر وقت اشاره نمود. به دنبال واقعه 15خرداد42 و اعلامیهی امام علیه قانون کاپیتولاسیون و تبعید ایشان در3 آبان43 این حزب به این نتیجه رسیدند که در کنار مبارزات سیاسی اقدام به تشکیل گروهی مسلح برای رویارویی با رژیم شاه بکنند. اولین اقدام این گروه مسلح، ترور حسنعلی منصور، نخستوزیر وقت بود.
در اول بهمن1343 منصور، بهعلت طرح و تصویب ماده واحده مبنی بر مصونیت قضایی و کنسولی مستشاران نظامی آمریکا در ایران (کاپیتولاسیون) قبل از وارد شدن به مجلس شورای ملی در میدان بهارستان هدف دو گلوله محمد بخارایی قرار گرفت پس از اعدام انقلابی منصور، 34نفر از اعضای مرکزی مؤتلفه دستگیر شدند که پس از محاکمه، محمد بخارایی، هرندی، نیکنژاد و امانی به اعدام محکوم شدند. بقیه افراد از جمله عسگراولادی، کلاوچی، حیدری، و مدرسی به حبس ابد و محییالدین انواری به 15سال زندان محکوم شدند.[25]
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، سران مؤتلفه قصد تشکیل حزب را داشتند و این موضوع را با امام درمیان گذاشتند. ولی امام فرمودند که اعضای مؤتلفه در حزب جمهوری اسلامی ادغام شوند. مؤتلفه در تأمین مکان برای فعالیتهای حزب جمهوری اسلامی در شهرها و تأمین مالی آن نقش مؤثری داشتند و کسانی از آنها مانند عسگراولادی، عراقی، اسلامی، درخشان، بادمچیان، حائریزاده، امانی و اسدالله لاجوردی، در هستههای اولیه تأسیس حزب وسپس شورای مرکزی حزب فعال شدند.[26]
اما اختلاف میان اعضای این تشکل و سیاست های اقتصادی دولت میرحسین موسوی که حتی مورد اعتراض حضرت آیت الله خامنه ای که در آن زمان ریاست جمهوری را برعهده داشتند باعث اختلاف نظرهایی شد و به دنبال انحلال حزب جمهوری اسلامی، اعضای مؤتلفه در سال 1367 زمینه لازم را برای تشکیلاتی با سازکار نوین فراهم ساختند که با تصویب اساسنامه و مرامنامه در سال 1369 جمعیت مؤتلفه اسلامی با هیأت مؤسس آن شکل گرفت.[27]
این تشکل در سال های آغازین دولت سازندگی از جمله حامیان عمده آن به شمار میآمد. سیاستهای اقتصادی متفاوت با دولت قبل، انگیزه اصلی این حمایت را تشکیل میداد.
در اواسط راه دولت سازندگی و با آشکار شدن آثار اجتماعی منفی سیاستهای اقتصادی دولت سازندگی و انتقادهای رهبر معظم انقلاب از آنها، نوعی رویکرد منتقدانه در بخشی از اعضای مؤتلفه شکل گرفت و همین امر در ششمین دوره انتخابات ریاست جمهوری آنها را در صف حامیان رقیب اصلی هاشمی رفسنجانی (احمد توکلی) قرار داد.
در میان چند عضو مؤتلفهای کابینه هاشمی رفسنجانی نام حسن غفوری فرد به عنوان معاون رئیس جمهور و رئیس سازمان تربیت بدنی دیده میشد. میرسلیم، دیگر عضو جدید مؤتلفه بود که به عنوان سومین وزیر ارشاد دولت سازندگی پس از محمد خاتمی و علی لاریجانی عهده دار این مسئولیت شد.
در سال 1368 پس از آن که آیت الله موسوی اردبیلی از ادامه ریاست بر قوه قضائیه صرف نظر کرد و رهبر معظم انقلاب، آیت الله محمد یزدی را به این مسئولیت منصوب فرمودند، برخی از اعضای برجسته مؤتلفه نیز در مناصب این قوه قرار گرفتند. به طور مشخص اسدالله بادامچیان به عنوان مشاور سیاسی رئیس قوه انتخاب شد و شهید اسدالله لاجوردی پس از سال ها دوری از قوه قضائیه، مسئولیت ریاست سازمان زندان ها را برعهده گرفت. محسن رفیق دوست، دیگر عضو مؤتلفه بود که در سال 1368 به عنوان مسئول بنیاد جانبازان و مستضعفان منصوب شد. کمیته امداد امام خمینی نیز از ابتدای شکل گیری به دست چهره محوری مؤتلفه، یعنی حبیب الله عسگراولادی و اعضای قدیمی این تشکل مثل مرحوم شفیق، حاجی حیدری، نیری، انواری و… اداره شده است.
در دوران اصلاحات حزب مؤتلفه از مناصب دولتی به دور بود و به عنوان منتقد دولت محسوب می گردید و در دوران اصول گرایی و روی کار آمدن دکتر احمدی نژاد، این حزب به عنوان یکی از جریان های اصلی اصول گرا در کنار دولت قرار گرفت.
این تشکل در مراکز استانها و بیش از 180 شهر دفتر و شعبه نمایندگی دارد. هفته نامه «شما» ارگان رسمی آن است. در حال حاضر، محمدنبی حبیبی دبیرکل و اسدالله بادامچیان قائم مقام حزب میباشد.
این حزب همواره در کنار جامعه روحانیت مبارز و به عنوان بازوی اجرایی آن حضور داشته و به عنوان یکی از احزاب تأثیر گذار در جریان راست و اصول گرا مطرح میباشد.
انجمن حجتیه
انجمن حجتیه با چه هدفی تأسیس شد، مهمترین مبانی فکری و اعتقادی آن کدام است و چرا به عنوان یک جریان انحرافی شناخته میشود؟
به دنبال گسترش فعالیت و تبلیغات بهائیت در دهه 20 13و 30 13شمسی و نفوذ روز افزون بهائییان در عرصه حاکمیت، لزوم ایجاد سازمان و تشکیلاتی منظم برای مقابله با این انحراف به وجود آمد. از اواسط دهه سی، یک تشکل مذهبی ویژه در تهران و سپس سایر شهرها توسط یک روحانی به نام شیخ محمود ذاکر زاده تولایی، مشهور به شیخ محمود حلبی، شکل گرفت. این تشکل که انجمن خیریه حجتیه مهدویه نامیده میشد نه فقط در حوزه مبارزه با بهائیت، بلکه در محدودهای وسیع تر و طی بیش از دو دهه، در تعمیق بسیاری از آموزشهای دینی – ولو با برداشتی خاص – در سطح جامعه مذهبی ایران مؤثر بود.
انجمن حجتیه از آغاز تأسیس به هیچ وجه داعیه مبارزه با حکومت را نداشت و با جدا انگاشتن دین از سیاست، از مبارزه با اصل و ریشه فساد غافل ماند به همین دلیل حکومت وقت منعی برای تشکیل چنین انجمنی نمیدید، بلکه از جهاتی هم به نظر میرسید مایل به تشکیل چنین سازمانهایی باشد، زیرا بسیاری از نیروها، توان خود را در جایی به غیر از مبارزه با حکومت صرف میکردند و این امر مطلوب حکومت بود. نگاهی به اساسنامه انجمن میتواند مؤید این موضوع باشد. در تبصره دوم آن چنین آمده است: «انجمن به هیچ وجه در امور سیاسی مداخله نخواهد داشت و نیز مسئولیت هر نوع دخالتی را که در زمینههای سیاسی از طرف افراد منتسب به انجمن صورت گیرد برعهده نخواهد داشت»[28]
مؤسس انجمن حجتیه :
حاج شیخ محمود تولائی مشهور به حلبی در سال 1280ش در مشهد به دنیا آمد. آموزشهای ادبی و عربی را در همان شهر آغاز کرده و نزد اساتید به نام آن مانند میرزا عبدالجواد ادیب نیشابوری به تحصیل مشغول گردید. دروس سطح را نزد حاج شیخ محمد نهاوندی و حاج میرزا احمد کفایی گذراند و در کنار آن، متون فلسفی را نزد حکیم آقا بزرگ فراگرفت و خارج اصول وفقه را نزد حاج میرزا کفایی و مرحوم حاج آقا حسین قمی تحصیل کرد وی در مسائل اخلاقی و عرفانی متأثر از مرحوم حاج حسنعلی نخودکی اصفهانی بود که در مشهد مقیم شده بود.
وی افزون بر فقه و اصول، به فلسفه نیز علاقه داشت اما به تدریج به مکتب معارف مشهد که از سوی میرزا مهدی غروی اصفهانی بنیاد گذاشته بود گروید و نزد وی به شاگردی پرداخته و از فلسفه دست کشید. کار عمده آقای حلبی پس از شهریور بیست، کارهای تبلیغی بود. وی به همراه جمعی از فعالان مذهبی مشهد و نیز انجمنها و هیاتهای مذهبی، به طور منظم با بهائیان درگیر بودند.
وی در آستانه ملی شدن صنعت نفت نیز بر فعالیتهای تبلیغی – سیاسی خود افزود. پس از آن و در جریان شکستی که در انتخابات مجلس هجدهم خورد، از فعالیت سیاسی رویگردان شد و دو سالی که پس از آن که به تهران آمد، به همان کار خطابه مشغول گردید. زمانی که آقای حلبی به تهران آمد، فعالیت بهائیان در سراسر ایران گسترش زیادی یافته بود و وی در امتداد مبارزاتی که با بهائیان در دهه بیست در مشهد داشت، با ایجاد تشکیلات منظمی که بعدها به انجمن حجتیه شهرت یافت، مبارزهای پر دامنه را بر ضد آنان آغاز کرد و تا پایان عمر، همین مشی را ادامه داد و سرانجام در سال 1376 در گذشت و در کنار مزار شیخ صدوق به خاک سپرده شد.[29]
مهمترین مبانی فکری و اعتقادی انجمن حجتیه:
1. رویکرد خاص به مهدویت و مسئله انتظار
در دید انجمن حجتیه اعتقاد به حضرت صاحب الزمان(عجل الله فرجه الشریف) در محبت و دوستی ایشان و برنامههای عبادی خلاصه شده است. رسالت انسان منتظر در دوران غیبت را بیشتر در تلاش برای سازندگی خود و دیگران و اصلاح محیط و به راه آوردن گم گشتگان و منحرفان از اسلام به ویژه، اصلاح محیط از بهائیت میدانستند.[30]
همانگونه که مشاهده میشود سخنی از مبارزه با حکومت ظلم و ستم که یکی از ارکان اصلی انتظار میباشد، به میان نیامده است و متأسفانه در این دیدگاه به فراموشی نظری و عملی سپرده شده است. در حالی که انتظار ظهور حضرت ولی عصر(عجل الله فرجه الشریف) که از بهترین عبادتها است، یک انتظار منفی و منفعلانه نیست، بلکه انتظاری مثبت و فعال و ایستادگی در برابر حکومتهای ظلم است.
2. اعتقاد نداشتن به تشکیل حکومت اسلامی پیش از ظهور
یکی از مبانی فکری انجمن اعتقاد نداشتن به تشکیل حکومت در زمان غیبت امام معصوم است. انجمن با استناد به برخی از روایات معتقد بودند که هرگونه قیام و تشکیل حکومتی پیش از ظهور امام زمان مردود و محکوم به شکست است و از این روایات چنین استنباط میکردند که قیام و مبارزه در عصر غیبت به طور کلی مورد رضایت ائمه اطهار(علیهم السلام) نیست و در همین راستا با بیان چنین روایاتی، هرکسی که علیه رژیم شاه اقدام میکرد و به دنبال تشکیل حکومت بود را محکوم مینمودند.[31]
این در حالی است که این روایات صرف نظر از ضعف سندی بعضی از آنها، مربوط به قیامهایی است که با داعیه امامت و مهدویت همراه باشد و اگر فرض کنیم روایتی یافت شود که به طور مطلق بگوید هر قیامی صورت بگیرد، محکوم به شکست و نادرست است، این روایت چون مخالف با خطوط اصلی قرآن و سنت قطعیه معصومین(علیهم السلام) است، مردود و غیرقابل پذیرش است، زیرا این همه آیات و روایاتی که ما در جهاد و امر به معروف و نهی از منکر و احیای کلمه دین و اقامه حدود الهی داریم و اینها مخصوص زمان خاصی نیست، نشان میدهد که جلوگیری از احیای دین، سخن نادرست و قابل پذیرش نیست. اگر در عصر غیبت، حکومت دینی نباشد، لازمهاش حاکمیت قوانین غیردینی و افراد ناصالح بر مردم مسلمان است که هیچ گاه خداوند و رسول اکرم(صلی الله علیه وآله) به چنین چیزی راضی نیستند.[32]
انجمن برای توجیه سکوت و کنار گذاردن مبارزه عملی به بحث تقیه نیز استناد مینمود. در حالی که حضرت امام فرمودند:
«تقیه برای حفظ اسلام و مذهب بود که اگر تقیه نمیکردند مذهب را باقی نمیگذاشتند. تقیه مربوط به فروع دین است اما وقتی اصول اسلام، حیثیت اسلام، در خطر است، جای تقیه و سکوت نیست».[33]
3. اعتقاد به عدم دخالت در سیاست
انجمن معتقد به عدم دخالت در سیاست بود. در تبصره دوم اساسنامه این انجمن تأکید شده بود که انجمن به هیچ وجه در امور سیاسی مداخله نخواهد داشت و نیز مسئولیت هر نوع دخالتی را که در زمینههای سیاسی از طرف افراد منتسب به انجمن صورت گیرد، برعهده نخواهد داشت[34] این مسئله بعدها باعث چالش اعضای انجمن با نیروهای انقلابی در جریان مبارزات بر علیه رژیم ستمشاهی شد.
در حالی که حضرت امام مبارزه خود را با اساس رژیم استوار نموده بود، انجمن حجتیه نه تنها با امام همراه نشد که عملاً در مسیری حرکت کرد که مورد رضایت و حمایت طاغوت قرار گرفت.
حضرت امام میفرمود: «ما مکلفیم در امور سیاسی دخالت کنیم و مکلفیم همان طور که پیغمبر میکرد»[35]
4. تمرکز بر مرجعیت به جای ولایت فقیه
انجمن مدعی آن است که به ولایت فقیه معتقد میباشد لیکن ولایت فقیه مورد تأیید انجمن در حقیقت همان ولایت عامه مراجع است یعنی همه مجتهدان ولایت دارند و اینکه اعلم در میان آنان وظیفهاش نظارت بر جریان امور است بر این اساس ولایت فقیه در دیدگاه این انجمن به معنای ولایت عامه مراجع میباشد.[36]
5. دشمن شناسی ناقص انجمن
انجمن در تشخیص دشمن و دشمن شناسی دچار انحراف و اشتباه بود زیرا پیش از انقلاب اسلامی بجای اینکه مبارزه خود را معطوف به مبارزه با رژیم ستمشاهی و استعمار نماید، مبارزه با بهائیت را در اولویت خویش قرار داد.
یکی دیگر از اهداف انجمن، مسئله اهل تسنن بود، آنها برای ایجاد دافعه نسبت به آنان برنامه ریزی میکردند.[37]
انجمن حجتیه قبل از انقلاب اسلامی:
مبارزه با بهائیت فلسفه وجودی انجمن را شکل میداد، این مبارزه تنها در بعد فکری انجام میگرفت و انجمن وارد فاز سیاسی واقتصادی نمیشد، در حالی که بهائیت یک پدیده کاملاً سیاسی بود و متقابلاً یکی از راههای مبارزه با آن، برخورد سیاسی بود. از آنجا که انجمن، سیاست را نفی میکرد با این ویژگی بهائیت درگیر نشد و فقط از پایگاه ایدئولوژیک به نقادی آن میپرداخت به همین دلیل هنگامی که با هویدا نخست وزیر معدوم شاه، دکتر ایادی، دکتر ثابتی، یا یزدانیها و غیره که از مسئولان و متنفذان حکومت استبداد بودند برخورد میکرد، با وجودی که آنها بهائی بودند، انجمن باز هم به دیده بی تفاوتی به آنان مینگریست زیرا درگیری با آنان اگر چه بهائی بودند جنبه سیاسی پیدا میکرد.
انجمنیها نه تنها در مبارزه امام با رژیم شاه شرکت نکردند که با آن مخالف بودند و مخالفتها و موضعگیریهای انجمن در مقابل نهضت امام به طور عمده ناشی از همان جوهره فکری شان بود یعنی در زمان غیبت امام عصر(عجل الله فرجه الشریف) ورود به عرصه سیاست را اشتباه و موجب لطمه به دین میدانستند و معتقد بودند که فقط معصوم میتواند وارد این عرصه شود. بنابراین آنها به طور مبنایی با شیوه مبارزاتی امام مشکل داشتند.
گسترش امواج انقلاب آن قدر سریع و شدید بود که تبلیغات دیگر اثری نداشت. تبلیغات انجمن علیه مشی امام شاید در سالهای دهه 40 تأثیرات اندکی را به دنبال داشت ولی در دهه 50 که مردم آگاهیهای بیش تری در مورد فساد رژیم شاه و جنایات آمریکاییها در ایران پیدا کردند و نتایج این مفاسد را به طور ملموس در مسایلی مثل جشنهای 2500 ساله یا تغییر تقویم هجری به شاهنشاهی مشاهده نمودند، اعتقاد به ضرورت سرنگونی رژیم شاه و خلع ید استعمار، تقریباً در تمامی ایران فراگیر شده بود و آن دشمن شناسی مشکل دار انجمن حجتیه دیگر کسی را جذب نمیکرد.[38]
انجمن به دلیل مواضع غیرسیاسی خود نه تنها مورد مخالفت رژیم نبود که براساس برخی مدارک و شواهد، رژیم از آن ابراز رضایت هم مینمود. در گزارش یکی از منابع ساواک در مورد انجمن چنین آمده است «این انجمن یک سازمان سیاسی نیست و دولت نیز آن را تأیید نموده و شاهنشاه آریا مهر هم از تشکیل آن ابراز رضایت فرمودهاند[39] و دلیل این حمایت هم به خوبی روشن است چون چنین تفکراتی موجب میشد که ذهن بسیاری از جوانان و افراد متدین بجای معطوف شدن به مبارزه با رژیم به مبارزه با بهائیت متمرکز شود و در عمل عدهای از مبارزین از صحنه مبارزه خارج شوند. از طرفی اجازه فعالیت این انجمن و صدور مجوز برای فعالیت این انجمن توسط ساواک در شرایطی که با گروههای اسلامی و فعالیتهای مذهبی به شدت مخالفت میشد به خوبی گویای بی خطر بودن فعالیت این انجمن برای رژیم میباشد.[40]
در جریان قیام پانزده خرداد 42 در حالی که امت مسلمان ایران به رهبری امام مبارزه جدی خود را با رژیم فاسد شاه آغاز کرده بودند رهبر انجمن حجتیه، امام را مسئول خونهای ریخته شده دانستند. و با تعبیرهای تندی حرکت اسلامی را محکوم نمود.[41] جالب این که شاه هم همین سؤال را مطرح نمود که این خونهای ریخته شده به گردن کیست؟ بدین ترتیب انجمن حجتیه در قیام 15خرداد در کنار استعمار و شاه قرار گرفت و هم صدا با حزب توده، بهائیت و جبهه ملی این قیام را محکوم کرد.
انجمن برای حفظ موجودیت تشکیلاتی بر سر دوراهی شرکت یا عدم شرکت در انقلاب اسلامی قرار گرفت و کماکان به شیوه گذشته، برای فرونشاندن جـوّ داخل و خارج انجمن نسبت به خودش، دست به اقدام ضدانگیزهای زده و طی ارسال نامههایی به برخی مراجع ابتدا آمار و بیلان کاری از انجمن را ارائه داد و یادآوری کرد که ما در طول فعالیتهای فرهنگیمان تعدادی از بهائیان را مسلمان کردهایم، این تعداد مسیحی اسلام آوردهاند و این تعداد از جوانان لاابالی را به محفل فعالیتهای اسلامی کشاندهایم و چنین وا نمود کردند که این ثمره و محصول فعالیتهای فرهنگی انجمن بوده و اگر در امور سیاسی دخالت میکردیم به این توفیقات و نتایج نمیرسیدیم، اینک با توجه به این که شرکت در تظاهرات و امور سیاسی منجر به از هم پاشیدن انجمن میگردد و حرکتهایی در انحصار یک عده از روحانیان آغاز شده تکلیف شرعی ما را بیان فرمایید.[42]
با توجه به همین تفکر با روند انقلاب به مخالفت برخاستند و در جریان مخالف حرکت رهبری انقلاب حرکت میکردند. به طور مثال، در نیمه شعبان سال 1357 حضرت امام فرمان دادند که:
«اکنون لازم است در این اعیادی که در سلطنت این دودمان ستمگر برای ما عزا شده است بدون هیچگونه تشریفات که نشانگر عید و شادمانی باشد، در تمام ایران، در مراکز عمومی مثلاً مسجد بزرگ، اجتماعات عظیم برپا کند و گویندگان شجاع و محترم مصائب وارده بر ملت را به گوش شنوندگان برسانند.»[43]
در حالی که رژیم ستمشاهی برای مقابله با فرمان امام کوششهای فراوانی برای برگزاری جشنهای نیمه شعبان مبذول میداشت، انجمن حجتیه هم همراه با رژیم در مقابل فرمان امام ایستاد و در تهران و شهرستانها جشنهای دلخواه خود را برگزار کرد و برای این که پاسخی برای عمل خود داشته باشند هیأتی را به سرپرستی حسین تاجری، از مسئولان انجمن، نزد شریعتمداری فرستاده و از وی کسب تکلیف کرده بودند. این در حالی بود که شریعتمداری خود مهره قابل اعتماد رژیم به شمار میرفت.
نتیجه کسب تکلیف از چنین فردی، مشخص است که همراه با نظر رهبری انقلاب نخواهد بود. در زمانی که مردم مسلمان در خیابانها توسط رژیم شاه به خاک و خون کشیده میشدند، انجمن پروانه ادامه فعالیت خود را با تصویب مقامات رژیم تمدید میکند.
با اوج گیری حرکت اسلامی در سالهای 56-57 انجمن در یک بن بست قرار گرفت و برخی از نیروهای درون انجمن نیز انجمن را برای پیوستن به نهضت اسلامی زیر فشار قرار دادند. اما انجمن حتی بیانیهای هم در پشتیبانی از تظاهرات انقلابی صادر نکرد و به سبب همراه نشدن با حرکت مردم، انجمن با یک فروپاشی تشکیلاتی مواجه گردید، چون بخشی از بدنه انجمن به انقلاب پیوست.
انجمن حجتیه پس از پیروزی انقلاب اسلامی:
به دنبال پیروزی انقلاب اسلامی که به نوعی پیروزی مذهبیهای سیاسی بود. انجمن به موضع انفعال افتاد و وادار به عقب نشینی شد و چارهای جز این که با یک تغییر موضع تاکتیکی دوباره بتواند عرض اندام کند، ندید و از طرفی از درون تحت فشار بود که مواضع خودش را تغییر دهد و با انقلاب اسلامی هماهنگ شود.
نیروهای تربیت شده در انجمن در سطوح مختلف، پس از انقلاب اسلامی به چند دسته تقسیم شدند. برخی به انقلاب پیوستند. برخی در برابر انقلاب بی تفاوت ماندند و برخی به انتقاد از آن پرداخته به صف مخالفان – از نوع دین دار – پیوستند.[44]
انجمن پنج ماه پس از پیروزی انقلاب اسلامی، مبادرت به تجدیدنظر و اصلاحاتی در اساسنامه اش و افزودن تبصرهها و متممهایی نمود که در شرایط انقلاب قادر باشد دو پهلو موضع بگیرد به عنوان مثال اگر در مواردی از آنها انتقاد میشد، فوراً شاهد خود را که متمم اساسنامه است به رخ میکشیدند که ما مطابق اساسنامه مان مطیع و فرمانبردار رهبر و معتقد به ولایت فقیه و آماده خدمت به ارگانها و نهادها و… هستیم.[45]
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی انجمنیها سعی کردند در مراکز مهم دولتی نفوذ کنند.
در زمان حاکمیت دولت موقت اکثر افراد نفوذی انجمن که از نظر فکری و عملی هماهنگ با بازرگان بودند، در پستها مستقر شدند و به تدریج توسط خودشان افراد دیگر انجمن را وارد ارگانها و نهادهای انقلاب، حزب جمهوری اسلامی، جهاد، سپاه، دادگاههای انقلاب، فرمانداریها، آموزش و پرورش و… نموده و آنان نیز برای القاء طرز تلقیشان از اسلام، تلاش میکردند. از مراکز مهم دیگری که به طور چشم گیر افراد انجمن توانستند در آن نفوذ کنند مراکز اطلاعاتی کشور بود. کلیه مدارک و اسنادی که پرده از ماهیت واقعی و روابط انجمن با ساواک برمیداشت، سریعاً نابود شد و بقیه اسناد جمعآوری شده را هم در اختیار دیگر ارگانها نمیگذاشتند. آیتالله جنتی در این رابطه گفت: «علت اصرار شما دایر بر این بود که در مراکز اطلاعاتی نفوذ کنید و اطلاعات جمعآوری شده را به مراکز بهرهوری و به ارگانهای انقلابی نمیدهید چیست؟ چرا؟ مگر سپاه یا ارگانهای مشابه نباید دارای آن اطلاعات باشند تا ضدانقلاب را پیگیری نمایند؟ چرا با سپاه به صورت کامل همکاری ندارید؟»[46]
با نفوذ انجمن حجتیه در مراکز اطلاعاتی، به خصوص مرکز اسناد ملی، امام متوجه این خطر شده و خود شخصاً در سال 1362 مسئول مرکز اسناد ملی را تعویض نمودند. در همین سال، انتشار کتابی با عنوان «در شناخت حزب قاعدین» ضربه سختی بر انجمن وارد کرد. این کتاب پیش از آن، به صورت پاورقی و بخشبخش در روزنامه اطلاعات به چاپ میرسید و پس از آن در قالب کتاب در تیراژی بالغ بر هشتاد و هشت هزار جلد به چاپ رسید.[47]
انجمن در ابتدا که عراق به ایران حمله کرد هیچ گونه عکس العملی از خود نشان نداد و پس از مدتی با همان دلایلی که علیه نظام رژیم شاه مبارزه نکردند و حتی با آن سازش و در مواردی همکاری داشتند، شروع به محکوم نمودن جنگ در زمان غیبت نمودند و آقای حلبی در سخنرانی خود گفت: «اول شما یک افسر و یک پیشوا و رهبر معصوم پیدا کنید. رهبری که بتواند اداره اجتماع کند روی نقطه عصمت نه عدالت، دیشب گفتم اول او را پیدا کنید او را اقامه به کار بکنید. طرح داشته باشید، نقشه صحیح طبق نظر دین، رهبر معصوم داشته باشید.. از من هم واجب است منبر را ول کنم. هفت تیر به کمر ببندم، بروم جلو… این کلمات علی جایش آنجاست نه هر جایی، نه به هر هدف غلطی و هر راه کجی و معوجی و خلافی… باید جنگ روی موازین دین به رهبری معصوم نه عادل، عادل کافی نیست… عادل گاهی اشتباه میکند»[48]
انجمن حجتیه که در این زمان چهرهای منافقانه از خود به نمایش گذاشته بود به رغم سخنان صریح سردمدار خود، برای آن که در مقابل سیل علاقهمندان به امام امت و ولیفقیه تاب مقاومت داشته باشد، همیشه خود را حامی انقلاب معرفی میکرد و حتی در مهر 1360 اقدام به انتشار ویژهنامهای با نام مرزبانان به مناسبت هفته دفاع مقدس کرد و اعلام نمود که تمامی توان خود را در همه زمینههای فرهنگی، اقتصادی و فکری در این راه نهاده است و عزیزانی از پاسداران حریم ولایت امام عصر(ارواحنالهالفداء) را به جبهههای حق علیه باطل گسیل داشته است و حتی آمادگی انجمن را برای ادامه همکاری تا پیروزی کامل حق بر باطل اعلام نمود.
بیتردید انگیزه انتشار این ویژهنامه پاسخگویی به اتهامات مخالفان و منتقدان انجمن حجتیه بود و این مجموعه، اگر چه بر حضور فعال برخی از عناصر ردههای میانی در جبهههای جنگ دلالت میکرد اما میبایست توجه داشت که پیرامون این مسئله، انتقاداتی جدی بر جنگ از سوی اعضای اصلی انجمن از جمله شبهه ناک بودن جنگیدن دو ملت مسلمان در کنار یکدیگر بود.[49]
تعطیلی انجمن:
با بروز اختلافات میان اعضای انجمن و طرفداران دولت در سبزوار و بوشهر و اصفهان و کرمانشاه و درگیریهای خیابانی و ادامه کارشکنیها و تبلیغات مغرضانه آنان، امام در عید فطر سال 1362 خطاب به انجمن فرمودند: «یک دسته دیگر هم که تزشان این است که بگذارید معصیت زیاد بشود تا حضرت صاحب بیاید، مگر حضرت صاحب برای چی میآید؟ حضرت صاحب میآید معصیت را بردارد ما معصیت میکنیم که او بیاید؟! این اعوجاجات را بردارید، این دسته بندیها را برای خاطر خدا اگر مسلمید و برای خاطر کشورتان اگر ملی هستید، این دسته بندیها را بردارید. در این موج خودتان را وارد کنید و برخلاف این موج حرکت نکنید که دست و پایتان خواهد شکست»[50]
به دنبال سخنان امام، انجمن به طور رسمی با صدور بیانیهای تعطیلی فعالیتهای خود را اعلام نمود.[51] البته همان طور که پیش بینی میشد، هرچند انجمن به ظاهر فعالیتهای خود را تعطیل اعلام نمود ولی تلاشهای این گروه به صورت آشکار و پنهان ادامه یافت.
یکی از تحرکات اخیر انجمن حجتیه دامن زدن به اختلاف بین شیعه و سنی بود و در زمستان سال 1381 انتشار خبر فعالیتهای تفرقه افکنانه انجمن حجتیه در مناطق سنی نشین کشور، بحث درباره ماهیت این تشکیلات را بار دیگر نقل محافل سیاسی کشور نمود. این در حالی است که سرویسهای اطلاعاتی استکبار جهانی نیز اکنون خط تفرقه بین شیعیان و اهل سنت را دنبال میکنند ازاین رو هرگونه تلاش در این جهت، حرکت در راستای اهداف دشمن و آب به آسیاب آنان ریختن محسوب میگردد.
ترویج نمایندگی امام زمان(عجل الله فرجه الشریف) و ملاقات با ایشان، ضروری دانستن دعای تعجیل در فرج امام زمان مثل نمازهای یومیه و گناه کبیره دانستن ترک آن، از دیگر افکار انحرافی این انجمن میباشد.[52]
لازم به ذکر است گرایشهای مشابه با تفکرات این گروه در برخی جریانات به ظاهر مذهبی گسترش یافته است به گونهای که فردی همچون سیدحسن ابطحی (پدر محمدعلی ابطحی رئیس دفتر رئیس دولت اصلاحات) که گرایشاتی مشابه با این تشکیلات داشت دست به اقداماتی در زمینه جذب مریدان و ایجاد تشکیلات نمود که در خرداد 1385 به همراه فرزندش و عدهای از مریدان فریبخورده توسط نهادهای ذیربط بازداشت گردید و از اقدامات خود اظهار ندامت نمود.[53]
جبهه ملی
جبهه ملی چگونه تشکیل شد و چه دورههایی را پشت سر گذاشته است؟ پس از انقلاب اسلامی سرانجام این حزب چه شد؟
جبهه ملی نماد اصلی جریان ناسیونالیسم و ملی گرایی در ایران محسوب میشود. این جبهه در طول فعالیت خویش ادوار مختلفی را پشت سر گذاشته است.
جبهه ملی اول:
به دنبال برگزاری انتخابات دوره 16 مجلس و تلاش دربار شاه برای تشکیل مجلس فرمایشی و جلوگیری از ورود مخالفان از جمله دکتر مصدق به صحنه سیاست، جمعی به عنوان اعتراض به دخالت دولت در انتخابات در دربار متحصن شدند. اول آبان ماه 1328 نوزده نفری که در تحصن دربار شرکت داشتند، در منزل دکتر مصدق اجتماع کردند و عنوان جبهه ملی را بر خود گذاشتند. هدف آنها ایجاد حکومت ملی به وسیله تأمین آزادی انتخابات و آزادی افکار بود. آنان خود را طرفدار تأمین عدالت اجتماعی و حفظ قانون اساسی میدانستند.[54]
فعالیت جبهه ملی (اول) از تأسیس تا انحلال (کودتای 28 مرداد 1332) را میتوان به دو دوره تقسیم نمود در دوره اول، از زمان تأسیس تا 30 تیر 1331، که در این دوره به دلیل مسئلهی نفت و دیگر مسائل یک همگرایی بین اعضاء وجود داشت. دوره دوم از نخست وزیری مجدد دکتر مصدق تا کودتای 28 مرداد را در بر میگیرد. در این دوره به دلیل درخواست مصدق برای اختیارات فوقالعاده، واگرایی بین اعضاء اتفاق افتاد و زمینه انحلال آن فراهم شد پس از سقوط دولت مصدق فعالیت جبهه ملی ممنوع اعلام شد و برخی از اعضای آن دستگیر و بقیه پراکنده شدند.[55]
جبهه ملی دوم:
در دوره نخستوزیری اقبال، با طرح کندی، نسبتاً فضای باز سیاسی در ایران ایجاد شد و فشار رژیم بر مخالفین کم شد در این دوران اعضاء جبهه به فکر تجدید فعالیت خود افتادند و در 1339 جبهه ملی دوم را تأسیس کردند. جبهه ملی دوم در مدت 3سال فعالیت خود، روزنامه باختر امروز را بار دیگر منتشر کرد، به سازماندهی اعتصاباتی در دانشگاهها و دبیرستانهای مهم پرداخت، یک کنگره سراسری برگزار و کمیته مرکزی پرشماری انتخاب کرد، گروهی از اعضای برجسته اصناف، بازار و دانشگاهها را جذب نمود، و راهپیماییهایی برگزار کرد که در یکی از آنها صدهزار نفر شرکت داشتند.
جبهه ملی دوم به دنبال اختلافات ایدئولوژیکی، استراتژی جبهه در مقابله با شاه، عناصر تشکیلدهنده، مسائل سازمانی و مسائل مربوط به قیام 15خرداد 1342 و… به دو جناح رقیب تقسیم شد:
جناح نخست؛ که بیشتر از اعضای حزب ایران تشکیل میشد، عنوان جبهه ملی دوم را حفظ کرد و فعالیت خود را در کنفدراسیون دانشجویان ایرانی مقیم اروپا تشدید کرد و به انتشار روزنامه باختر امروز و درخواست برقراری دولت دموکراتیک غیرمذهبی در ایران ادامه داد.
جناح دوم؛ که از نهضت آزادی، حزب ملت ایران و جامعه سوسیالیستها تشکیل میشد، خود را جبهه ملی سوم نامید. به دنبال اختلافات درونی و جدا شدن تعدادی از اعضاء، جبهه ملی دوم در سال 1343رسماً انحلال خود را اعلام کرد.[56]
جبهه ملی سوم:
چند تن از سران احزاب در صدد برآمدند به خواست دکتر مصدق، جبهه ملی دیگری ایجاد کنند. جبهه ملی سوم شامل نهضت آزادی، حزب ملت ایران، حزب مردم ایران، حزب سوسیالیست خلیل ملکی و سازمان دانشجویان جبهه ملی بود. که با منتشر کردن چند بیانیه در هفتم مرداد 1344 موجودیت خود را به طور رسمی اعلام کرد.
جبهه ملی سوم که در میان دانشجویان ایرانی مقیم فرانسه و آمریکای شمالی فعال بود، دو روزنامه ایران آزاد و خبرنامه را منتشر میکرد و میکوشید با رهبران مذهبی در تبعید به ویژه امام خمینی در عراق رابطه مؤثری برقرار کند. اما رژیم رهبران جبهه ملی سوم را بازداشت کرد و 3 هفته از اعلام موجودیت آن نگذشته بود که منحل شد.[57]
جبهه ملی چهارم:
فضای باز سیاسی ایران در سال 56 که با روی کار آمدن کارتر در آمریکا شکل گرفت موجب شد بار دیگر این جبهه به فکر احیای مجدد خویش بپردازد و بدین ترتیب جبهه چهارم ملی در همین سال شکل گرفت. در خرداد 1356 سه تن از باقی ماندههای جبهه ملی یعنی شاهپور بختیار، کریم سنجابی و داریوش فروهر نامه سرگشادهای خطاب به شاه را منتشر کردند که در آن خواستار تمکین به اصول نظام مشروطه سلطنتی شده بودند. اگرچه محدودیت تعداد امضاکنندگان نامه با گلایههای برخی از همراهانشان مواجه شد، اما این اقدام مقدمه رایزنیهایی شد که به تشکیل «اتحاد برای نیروهای جبهه ملی ایران» در 28آبان 1356 انجامید.
این اتحاد از به هم پیوستن حزب ملت ایران، حزب ایران و جامعه سوسیالیست ها به رهبری رضا شایان و تعدادی از بازاریان حامی جبهه ملی شکل یافت و در میان اعضای شورای مرکزی آن، شاهپور بختیار مسئول تشکیلات، کریم سنجابی رئیس و دبیر هیئت اجرایی، اسدالله مبشری مسئول بازرسی، رضا شایان مسئول امور مالی، داریوش فروهر مسئول انتشارات و سخنگو و کاظم حسیبی رئیس شورای مرکزی بودند.
سران جبهه ملی از سویی با حضور در اجتماعات دینی مثل بزرگداشت شهادت حاج آقا مصطفی خمینی، چهلم شهدای قم، تبریز، یزد و… و برقراری ارتباط با پیروان امام خمینی سعی داشتند در بین توده مردم جایگاهی برای خویش دست و پا کنند و از سوی دیگر در بیانیههایشان، راهی غیر از آنچه امام و روحانیت، آن را در پیش روی ملت نهادند در پیش گرفته بود.
این گروه در 30 تیر ماه 1357 نام خود را از «اتحاد نیروهای جبهه ملی» به جبهه ملی چهارم تغییر داد. اعضای هیئت اجرایی جبهه ملی چهارم شاهپور بختیار، فروهر، حسیبی و مبشری بودند و ریاست آنها را دکتر کریم سنجابی برعهده داشت. آنان در اولین ماههای تشکیل جبهه ملی چهارم مشغول چانه زنی با دولت جعفر شریف امامی برای امتیازگیری بودند. جبهه ملی چهارم پس از واقعه 17شهریور سعی داشت برای حفظ وجهه اجتماعی، لحن تندتری از خود نشان دهد. اما در عین حال سنجابی رهبر آن، همچنان تأکید میکرد که مخالفتی با سلطنت مشروطه ندارد. سفر آبان ماه سنجابی به پاریس برای تغییر نظر امام مبنی بر لزوم نابودی رژیم سلطنت جز آن که خود او را به صدور بیانیهای سه مادهای مبنی بر غیرقانونی بودن نظام پادشاهی و عدم امکان سازش با این رژیم مجبور ساخت نتیجه دیگری نداشت.
بعد از این ملاقات جبهه ملی با صدور بیانیهای سه مادهای نظام پادشاهی را غیرقانونی اعلام کرد. البته امام از اینکه راه جبهه ملی با انقلابیون متفاوت است سخنان به میان آوردند و تأکید کردند:
«اینجانب نمیتوانم از جبههای ها و نه از بزرگشان اسمی ببرم و ترویجی بکنم؛ راه آنها با ما مختلف است.»[58]
با اوج گیری نهضت، زاویه مواضع جبهه ملی با خط اسلام ناب و فقاهتی کمکم آشکارتر میشد. حضرت امام در آذرماه 1357 در پاسخ به این سؤال که «آیا جبهه ملی را با کلیه اجزای متشکلهاش حفظ خواهید کرد؟»، پاسخ دادند:
«هر فرد یا گروه و دستهای که بتواند خود را با خواستههای نهضت اسلامی موجود در ایران که عموم ملت در آن شرکت دارند، هماهنگ سازد، میتواند در ادامه کار، وظیفه خود را انجام دهد. در غیر این صورت در میان مردم جایی ندارد و ملت ایران هوشیارانه این مسائل را تعقیب میکنند.»[59]
در مقطع پیروزی انقلاب جبهه ملی، هنوز با شوک ناشی از ماجرای نخست وزیری بختیار عضو شورای مرکزی جبهه و هم سرنوشتی او با سقوط رژیم سلطنت مواجه بود.
در روزهای اول پس از پیروزی انقلاب یکی از اعضای قدیمی جبهه ملی و وزیر کشور دولت مصدق یعنی علی شایگان به کشور بازگشت و مطبوعات بازمانده رژیم شاه، در صدد تبلیغ از او به عنوان اولین کاندیدای ریاست جمهوری ایران را آغاز کردند. البته شایگان چند روز بعد در دیدار با امام شایعه مطبوعات درباره قصدش برای نامزدی ریاست جمهوری اسلامی را تکذیب کرده و امام پاسخ دادند: «میدانم که از شما چنین کاری ساخته نیست»[60]
شایگان بعد از این دیدار با سوءاستفاده از فضای امنی که آزادیهای انقلاب به وجود آورده بود، مدعی عدم امکان اجرای موازین اسلام در حکومت شد، که امام در پاسخ به چنین سخنانی فرمودند:
«شنیدم یکی از اینهایی که تازه آمده است، برای این که دلش میخواهد یک چیزی بشود، گفته است که نمیشود اسلام را درست کرد. آقا تو از اسلام چه اطلاعی داری که میگویی نمیشود؟ چه میدانی اسلام چه هست و نمیشود؟»[61]
البته این عضو دولت مصدق نیز خیلی زود با سودای بازگشت به قدرت در دوران کهنسالی خداحافظی کرد و دو سال بعد در خارج کشور زندگی را وداع گفت.
حضور جبهه ملی در اجتماعات پس از پیروزی انقلاب و حتی در اجتماع سالمرگ مصدق در کنار مزار او در سال 1358 یک حضور طفیلیگونه و در حاشیه بود. سنجابی رهبر جبهه ملی هم در مدت کوتاهی به دلیل رقابت دیرینه با رهبران نهضت آزادی با بهانه کردن موضوعاتی مثل تعدد مراکز قدرت و… از مسئولیت وزارت خارجه کناره گرفت. فرسودگی بدنه جبهه ملی و ناکارآمدی آن در همان اولین ماههای پس از پیروزی انقلاب اسلامی سبب جدایی داریوش فروهر (وزیر کار دولت موقت) گروه تحت رهبری او (حزب ملت ایران) از جبهه ملی شد.
عدم موفقیت و ناکارآمدی گروههای ملی گرای با سابقه همچون جبهه ملی در اولین روزهای تشکیل نظام جمهوری اسلامی، سبب به صحنه آمدن یک گروه دیگر ملی گرا شد. هدایت الله متین دفتری همزمان با پخش سخنرانیاش در کنار قبر پدربزرگ مادری خود (مصدق) در 14 اسفند 1358 تشکیل گروهی به نام جبهه دموکراتیک ملی را اعلام کرده بود. این عضو جبهه ملی و جمعیت حقوق بشر بازرگان که عوامل سازمان سیا در تهران، به گواهی اسناد لانه جاسوسی، او را «یک منبع مطمئن» قلمداد میکردند، برای تشکیل گروه خود دست همکاری به سوی گروههای چپ گرا مثل چریکهای فدایی خلق و مجاهدین خلق دراز کرد و مجموعهای از مارکسیستهای موسوم به چپ آمریکایی و اعضای چپ گرای سابق کنفدراسیون دانشجویان ایرانی خارج کشور مثل بهمن نیرومند، ناصر پاکدامن، منوچهر هزارخانی، غلامحسین ساعدی و… را بر گرد خود جمع کرد. حمایت از تحرکات تجزیهطلبانه در مناطق کردنشین، ترکمن نشین و عرب نشین، تقاضای انحلال ارتش و دعوت مردم به عدم شرکت در رفراندوم جمهوری اسلامی و انتخابات مجلس خبرگان قانون اساسی از جمله موضع گیریهای گروه متین دفتری در دوران چند ماهه فعالیت خود بود.
متین دفتری در نامهای به نخست وزیر دولت موقت بر «طرد امپریالیسم» تأکید کرده بود. اما هم او ارتباط مستمری با مأموران آمریکایی در لانه جاسوسی آمریکا برقرار ساخته بود و آمریکایی ها با اشتیاق فعالیتهای او را برای متحد ساختن گروههای مخالف امام پیگیری میکردند. این گروه همواره سعی داشت با تشکیل اجتماعاتی با سخنرانی ها و شعارهای هتاکانه و ایجاد درگیری در خلال آن، خود را در مطبوعات آلوده آن زمان مطرح سازد. زمانی که عزم نیروهای انقلاب برای مقابله با عملیات مخرب این گروه وابسته به آمریکا جزم شد، متین دفتری در خرداد 1358 گریخت و هیچ گاه به کشور بازنگشت. دوسال بعد یعنی در تیرماه 1360 که سران منافقین به خارج کشور فرار کردند، متین دفتری عضو شورای به اصطلاح ملی مقاومت خود پذیرفتند. دوره همکاری متین دفتری را بیش از دیگر پیوستگان به این شورای ضد انقلابی به طول انجامید.
پس از روی کار آمدن ابوالحسن بنیصدر، جبهه ملی در ابتدا بنیصدر را به دلیل تک رویهایش چندان نمیپسندید. اما رئیس جمهور شدن او فرصتی نبود که این گروه ملیگرا بتواند از آن صرف نظر کند. در چنین شرایطی سعید سنجابی فرزند دبیرکل جبهه ملی نیز در کنار سلامتیان از مهمترین اداره کنندگان تشکیلات سیاسی بنیصدر بودند.
با عزل بنیصدر جبهه ملی نیز به حمایت از او پرداخت. کار به جایی رسید که پس از آغاز حرکت تروریستی منافقین گروهی همچون جبهه ملی که در عمر خود هیچ گاه کمترین جایگاهی برای اقدامات قهرآمیز قائل نبود، با علاقه خاصی به استقبال این اقدام جنایت کارانه رفت.
اما اوج تقابل جبهه ملی با نظام جمهوری اسلامی در ماجرای لایحه قصاص بروز یافت. جبهه ملی که رویکردی لیبرال داشت در مقابل لایحه قصاص که برآمده از قرآن و شریعت بود، ایستاد و مردم را دعوت به راهپیمایی کرد. این جبهه، طی اعلامیهای، که بهانه آن نفی و حمله شدید به لایحه قصاص بود، مردم را به یک راهپیمایی در مسیر خیابان انقلاب به سمت دانشگاه تهران، در بعد از ظهر روز 25خرداد 1360 فراخواندند. قرار بود در جلسه 26 خرداد مجلس شورای اسلامی پیرو درخواست 120 نماینده، دو فوریت طرح بررسی کفایت سیاسی رئیس جمهور به بحث و رأی گیری گذارده شود. به نظر میرسید راهپیمایی جبهه ملی؛ اولاً، به عنوان مقدمه و آزمون موفقیت شورش اجتماعی طراحی شده بود (که در صورت موفقیت زمینه را برای یک حرکت گسترده براندازانه و خشن در ادامه درگیریهای پراکنده تهران و شهرستانها، فراهم میساخت) و ثانیاً، مانوری بود برای تقویت جایگاه اجتماعی و افزایش روحیه گروههای متحد بنیصدر در آستانه اقدام نهایی، صبح 25خرداد، بازرگان، یدالله سحابی و کاظم سامی طی یک نامه مشترک اعلام کردند به دلیل عدم امنیت و وجود سانسور و ادامه توقیف چند روزنامه، از شرکت در جلسات علنی مجلس خودداری خواهند نمود.
امام در واکنش به این فعالیتها که در واقع قیام در مقابل قرآن دانسته میشد، موضع شدیدی گرفتند و «ارتداد» جبهه ملی را اعلام کردند تا این جبهه برای همیشه با حضور مردم در خیابانها از صحنه سیاسی کشور حذف شود.
حضرت امام فرمودند:
«من میخواهم ببینم که این راهپیمایی که امروز اعلام شده است، اساس این راهپیمایی چه هست. من دو تا اعلامیه از «جبهه ملی»، که دعوت به راهپیمایی کرده است، دیدم. در یکی از این دو اعلامیه، جزء انگیزهای که برای راهپیمایی قرار دادهاند، لایحه «قصاص» است. یعنی مردم ایران را دعوت کردند که مقابل لایحه قصاص بایستند. در اعلامیه دیگری که منتشر کرده بودند تعبیر این بود که «لایحه غیرانسانی» ملت مسلمان را دعوت میکنند که در مقابل لایحه قصاص راهپیمایی کنند، یعنی چه؟ یعنی در مقابل نص قرآن کریم راهپیمایی کنند شما را دعوت به قیام و استقامت و راهپیمایی میکنند در مقابل قرآن کریم. نص قرآن کریم.»[62]
امام در نهایت تصریح کردند:
«اینها مرتدند. جبهه ملی از امروز محکوم به ارتداد است. بله، جبهه ملی هم ممکن است بگویند که ما این اعلامیه را ندادهایم. اگر آمدند در رادیو امروز بعد از ظهر آمدند در رادیو اعلام کردند به اینکه این اعلامیهای که حکم ضروری مسلمین، جمیع مسلمین، را غیرانسانی خوانده، این اطلاعیه از ما نبوده؛ اگر اینها اعلام کنند که از ما نبوده، از آنها هم ما میپذیریم.»[63]
در پی عدم پاسخ جبهه ملی به درخواست امام مبنی بر نفی موضع گیری ضددینی اعلامیه قبلی خود و تلاش گروههای اندک و پراکندهای برای اجابت به دعوت راهپیمایی آشوب گرانه 25 خرداد، حضور گسترده مردم تهران در خیابانها به حمایت از رهبری انقلاب، شرایط را به زیان این گروه و حامیان پشت پرده آن تبدیل نمود.[64]
جسارت جبهه ملی به حکم اسلامی قصاص و اعدام ارتداد افراد دارای این دیدگاه از سوی امام، به عمر این گروه در ایران پایان داد. رهبران این گروه به خارج از کشور فرار کرده و شخص کریم سنجابی در طول اقامت در پاریس در تابستان61، توسط رجوی به همکاری رسمی با سازمان منافقین دعوت شد و ارتباطهایی با برخی مسئولان سازمان و شورای مقاومت داشت، بدین ترتیب تا دهه هفتاد شمسی هیچ نام و نشانی در فضای سیاسی داخل و خارج کشور از «جبهه ملی» نبود.
پس از دوم خرداد 1376 که گروههای ضدانقلاب داخلی با سوءاستفاده از فضای باز سیاسی موجود، فرصتی برای عرض اندام پیدا کردند، جبهه ملی هم تلاش مجدانهای برای فعالیت مجدد سیاسی دنبال نمودند.
پرویز ورجاوند که در این دوره دبیرکل جبهه ملی بود از طریق انجام مصاحبهها و نگارش مقالاتی در روزنامههای جدید به طرح ایدههای خود که چیزی فراتر از شعارهای گروههای نوپا نداشت، میپرداخت. با این حال تعداد نفرات جبهه ملی حتی در حدی نبود که این گروه بتواند لیست شناخته شدهای را برای انتخابات اولین دوره شوراها و ششمین دوره مجلس ارائه کند.
سایر احزاب ملی گرا
علاوه بر جبهه ملی چه احزاب دیگری جریان ملی گرایی را در کشور دنبال میکردند؟
علاوه بر جبهه ملی دو حزب ایران و پان ایرانیست از مهمترین احزابی بودند که جریان ملی گرایی را در کشور دنبال میکردند.
حزب ایران:
هسته اولیه حزب ایران، کانون مهندسین ایران بود که در 1320 تأسیس شده بود. پس از برگزاری انتخابات دوره چهاردهم مجلس، در کانون مهندسین تحولاتی رخ داد و کانون به دو بخش تقسیم شد. گروهی از اعضاء تندرو آن به سمت اتحادیه کارگری هوادار حزب توده گرایش یافتند و بیشتر اعضای میانهرو آن، حزب ایران را در سال 1322 تشکیل دادند.
حزب ایران نماینده طبقه متوسط سکولار و بورژوازی ملی بود.[65] مؤسسین اولیه آن عبارت بودند از: کریم سنجابی، اللهیار صالح، کاظم حسیبی، رضازاده شفق، غلام علی فریور، شمسالدین امیر علائی، عبدالحمید زنگنه، جهانگیر حقشناس، ذکاء غفاری و…[66]
تأسیس حزب ایران در میان طبقات تحصیلکرده و روشنفکر ملی گرا با استقبال روبه رو شد. حمایت از مواضع دکتر مصدق، عدم تمایل و گرایش به کشورهای بیگانه سبب رویکرد روشنفکران به سوی حزب گردید.
حزب ایران در زمینه ایدئولوژیک از طرز فکر خاصی پیروی نمیکرد و ضمن آن که شعارهای ناسیونالیستی میداد، مروج نوعی از سوسیالیسم مبهم نیز بود و در عین حال به تضاد طبقاتی و نبرد طبقاتی نیز معتقد نبود. شعار حزب ایران، بیانگر کامل طرز فکر بنیان گذاران آن بود که میگفتند: برای ایرانی، با فکر ایرانی، به دست ایرانی.
حزب ایران ایدئولوژی خاصی نداشت و یک حزب ناسیونالیست بود که مدرنیسم و سوسیالیسم را هم برای خاطر ناسیونالیسم به خود اضافه مینمود.[67]
حزب ایران چندی پس از ائتلاف با حزب میهن در سال 1325، با سه تحول عمده مواجه شد. در نخستین قدم، حزب ایران همراه با حزب توده، حزب دموکرات کردستان، فرقه دموکرات آذرباییجان، حزب جنگل و حزب دموکرات ایران، جبهه مؤتلفه، احزاب آزادیخواه را پدید آوردند.
در گام بعدی حزب ایران به همراه حزب توده شرکت در کابینه ائتلافی قوام را پذیرفت. اللهیار صالح از حزب ایران در این کابینه، پست وزارت دادگستری را قبول نمود. در سومین گام، حزب ایران با انشعاب گروهی از اعضا و هواداران خود به رهبری دکتر شمسالدین جزایری مواجه شد. انشعابیون مخالف ائتلاف با حزب توده بودند.[68]
در دوران نخستوزیری دکتر مصدق، چند تن از رهبران حزب ایران، همچون: دکتر سنجابی، اللهیار صالح، مهندس حقشناس، مهندس زیرکزاده، مهندس کاظم حسیبی در پستهای گوناگون دولتی به خدمت گمارده شدند و بعضی هم در مجلس شورای ملی به نمایندگی پرداختند.[69]
پس از کودتای 28مرداد، رهبران حزب ایران نیز مانند دیگر رهبران احزاب طرفدار دکتر مصدق تحت تعقیب قرار گرفته و بسیاری از آنان بازداشت و زندانی شدند و در مراحل بعدی نیز بسیاری از سران و اعضاء حزب از مشاغل دولتی برکنار شده و گوشه نشین شدند.
پس از این فعالیت حزب ایران در قالب نهضت مقاومت ملی ایران ادامه یافت و در جریان تشکیل جبهه ملی دوم و مبارزات مردم در سالهای 1342 – 1339 فعالانه شرکت کرد. حزب ایران بعد از قیام 15خرداد 1342 عملاً از فعالیت بازماند و فعالیت آن تا آستانه انقلاب محدود شد.
فعالیت حزب ایران در آستانه انقلاب اسلامی و بعد از آن در قالب جبهه ملی چهارم ادامه یافت. حزب ایران در کابینه دولت موقت حضور داشت اما بعد از چندوقت اعضای آن مثل کریم سنجابی (وزیر امور خارجه) به خاطر اختلاف با بازرگان از دولت اوکنارهگیری کردند.
بهطور کلی حزب ایران بعد از انقلاب به لحاظ ایدئولوژیکی با نیروهای انقلابی مشکل داشت و بههمین دلیل کمکم رویدرروی هم قرار گرفتند و به تدریج با سقوط دولت موقت و عزل بنیصدر، از صحنه سیاسی جامعه کنار زده شدند.
حزب پان ایرانیست:
در پی اشغال ایران در جنگ جهانی دوم، در شهریور1320، با ورود نیروهای متفقین، عدهای از دانشآموزان به مقابله با متجاوزان میپردازند و با تشکیل باشگاه ایراندوستی کوششهای ایرانپرستانه خود را شکل میدهند. اعضای باشگاه ایراندوستی، خواهان وحدت کلیه افراد متعلق به نژاد ایرانی بودند و در نظر داشتند که آنان را در قلمرو سیاسی واحدی گرد هم آورند. آنان زنده نگهداشتن آتش وطنپرستی را آرزویم قدسی برای خود میدانستند که نباید خاموش میشد.
آنان در ادامه توانستند افراد جدید دیگری را نیز بهطرف خود جذب کرد و با تشکیل کمیته سازمان خارجی، که زیر نظر انجمن کارمیکرد، انسجام خاصی به فعالیتهای خود داد.[70]
حزب پان ایرانیست بعد از تأسیس، مقاطع متفاوتی را پشت سرگذاشت و عملکرد دوگانهای در پیش گرفت. در جریان ملیشدن صنعت نفت با نهضت ملی همکاری داشتند و در اجتماعاتی که تشکیل میدادند به حمایت از سیاستهای مصدق میپرداختند که چندینبار باعث درگیری آنها و حزب توده شد.
در جریان قیام مردمی 30تیر 1331 به قدرت رسیدن مجدد مصدق با پشتیبانی مردم و سقوط کابینه احمد قوام، حزب پان ایرانیست هم حمایت خود را از دکترمصدق اعلام کرد و چند شب قبل از قیام، گروههایی از حزب پان ایرانیست به همراه افراد دیگری از جبهه ملی در خیابان علیه دربار و شاه شعار میدادند. آنها این طرفداری را به سبب آرمان وطنخواهانه مصدق ضروری و وظیفه خود میدانستند.[71]
حزب پان ایرانیست پس از قیام 30تیر 1331 بهطور علنی جانب شاه را گرفت و اعضای این حزب در جریان وقایعی که به سقوط کابینه دکترمصدق انجامید، نقشآفرینی کردند. آنان با حمایت نیروهای طرفدار شاه به تجمعهای طرفدار مصدق حملهور میشدند.
آنها در حمایت از فعالیتهای محمدرضا پهلوی برای انقلاب شاه و ملت یا انقلاب سفید، منشور سربلندی را منتشر کردند. این منشور در 39ماده منتشر شد و بر تهییج احساسات ایرانیان تأکید داشت. همچنین در دهه1340 بسیاری از برنامههای شاهنشاهی و سیاست مستقل ملی و همچنین مبارزه با بردگی و استعمار که از طرف رژیم تبلیغ میشد، زمینههای همسو شدن عملکرد حزب را با برنامههای رژیم پهلوی فراهم کرد. در دهه1350، چند نفر از فعالین حزب پان ایرانیست به مجلس شورای ملی راه یافتند. بعد از تشکیل حزب رستاخیز، حزب پان ایرانیست در رستاخیز حل شد و در کابینههای شریفامامی و ازهاری، دکتر عاملیتهرانی به وزارت اطلاعات و آموزش و پرورش آن منصوب شد.[72]
با فرار شاه از ایران و ورود امامخمینی به ایران و شدت یافتن مبارزه مردم ایران علیه رژیم پهلوی، حزب پان ایرانیست نیز مانند دیگر گروهها، خود را با حرکت مردم همسو نمود. این گروهها میکوشیدند با نشان دادن همسویی خود با مردم و قیام آن، جهت حرکت مردم را شناسایی کرده و بر امواج انقلابی آنان سوار شوند تا هدایت کار را در دست خود بگیرند. به همین دلیل سعی کردند خود را به امامخمینی نزدیک کنند. در این زمان محسن پزشکپور و 46تن از نمایندگان استعفا کردند و ملاقاتهای بسیاری با امام انجام دادند و در این دیدارها، نظریات خود را درباره تشکیل دولت و مسائل جاری مملکت با امام در میان گذاشتند. آنان حتی با سایر گروهها و جناحهای سیاسی دیگر مثل: مظفر بقایی و احمد بنیاحمد، تظاهراتی را صورت دادند که مورد توجه هیچ یک از جناحهای ملی و مذهبی قرار نگرفت.
پان ایرانیستها در غائله چهاردهم اسفند1359 با شرکت گروههای دیگر قصد کودتا و براندازی نظام جمهوری اسلامی را داشتند که نقشهکودتا کشف میشود و طرحشان لو میرود و در نتیجه بسیاری از مجریان آن دستگیر شدند و بعضی نیز به مجازات رسیدند. پس از این ماجرا و افشای آن محسن پزشکپور رئیس این حزب به همراه تعداد دیگری، از طریق کردستان به ترکیه و از آن جا به فرانسه فرار کردند و به دنبال این فرار، فعالیت حزب نیز عملاً به خارج از کشور منتقل شد. تا اینکه در سال1367 پزشکپور به ایران بازگشت و بازماندگان قدیمی پان ایرانیست را دور خود جمع کرد او چند پایگاه حزبی نیز برای خود ایجاد کرده و جلساتی نیز با اعضای حزب برگزار نمود و هر از گاهی با تهران تایمز، کیهان هوایی، ابرار و… مصاحبههایی صورت میدهد.[73]
نهضت آزادی
نهضت آزادی چگونه و در چه زمانی تأسیس شد، مبانی فکری و پایه اعتقادی آن چه بود؟ عملکرد این حزب را پیش از انقلاب اسلامی و بعد از آن ارزیابی کنید؟
نهضت آزادی نماد جریان لیبرال با رویکردی التقاطی محسوب می شود.
نهضت آزادی در 1340 از ترکیب دو جناح ملی و مذهبی به وجود آمد. در شرایط خفقان پس از کودتای 28 مرداد 1332، که جبهه ملی به رهبری دکتر محمد مصدق از هم پاشید، شماری از مخالفان با عنوان «نهضت مقاومت ملی» گرد هم آمدند و فعالیتهای ضعیفی برای زنده نگه داشتن نهضت ملی راه انداختند. این افراد عبارت بودند از دو روحانی برجسته به نامهای آیت الله سیدمحمود طالقانی و آیت الله سیدرضا زنجانی و برخی نیروهای ملی- مذهبی مانند یداللَّه سبحانی، مهدی بازرگان، منصور و رحیم عطایی و حسن نزیه. نهضت آزادی ایران از درون همین گروه در 27اردیبهشت 1340 به وجود آمد.[74]
این تشکیلات اساساً بر پایه اندیشههای دکتر مصدق و با کسب نظر از وی بنا شده است. مهندس بازرگان در اینباره میگوید: «تشکیلات و پایههای اصلی نهضت را با کسب نظر از آقای دکتر مصدق ریختهاند…»[75] در مرامنامه نهضت آمده است: «ما مسلمان، ایرانی، تابع قانون اساسی و مصدقی هستیم».[76]
در اصول اعلام شده آنها به مسلمان بودن اشاره شده ولی اسلام به عنوان یک مکتب جامع با اهداف و برنامههای مشخص مطرح نیست، بلکه مسلمانی به عنوان یک انگیزه و عامل مورد استفاده در فعالیتهای سیاسی مطرح است.
در حقیقت ایدئولوژی و تفکر سیاسی لیبرالهای مذهبی و نهضت آزادی چیزی غیر از تفکر ملی گراها نبوده و تنها در مسایل فردی و نیز به خاطر اختلافات درون گروهی و استفاده از مذهب در فضای سیاسی ایران بود که مهندس بازرگان و همفکرانش، جناح دینی جبهه ملی را با عنوان نهضت آزادی سامان دهی کردند.
از نظر سیاسی دیدگاه حکومتی لیبرالهای مذهبی با تأکید و اعتقادی که به سلطنت داشتند تفاوتی چشم گیر با لیبرالهای سکولار نداشته و با وجود تأکید بر سیاسی بودن اسلام و دخالت دین در امور سیاسی، هدف نهایی خود را حکومتی دموکراتیک و لیبرال میدانستند.[77]
بازرگان در مورد ماهیت نهضت آزادی چنین میگوید: «برای ما مبانی فکری، محرک و موجب فعالیت اجتماعی و سیاسی بود… نهضت ملی فاقد پایگاه عقیدتی بود، فاقد ماهیت ایدئولوژیکی بود، یک حرکت سیاسی بود با خواستهای ضد استعماری و ضد استبدادی»[78]حضور آیت الله طالقانی در جمع اعضای نهضت، آنان را به روحانیت و مبانی اصیل دینی نزدیکتر میکرد، اما نهضت آزادی به تدریج در طول حیات خود از روحانیت فاصله گرفت و نه تنها در مسایل سیاسی و اجتماعی، بلکه اساساً در دینشناسی فهم آن و تفسیر قرآن، رویکردی گسسته از عالمان و دینشناسان برگزیده سرچشمه میگرفت.
نهضت در داخل کشور فاقد تشکیلات سیاسی بود که قادر به سازماندهی جریان مبارزه باشد. سران نهضت در دهه پنجاه و به خصوص در آستانه پیروزی انقلاب، عمدتاً در قالب جمعیت حقوق بشر، دفاع از زندانیان سیاسی و برگزاری سخنرانیها و مذاکره با سفارتخانهها فعالیت میکردند.
سران نهضت به دلیل سابقه مذهبی در جریان تشکیل شورای انقلاب و دولت موقت، نقش مهمی ایفا کردند.
فعالیت نهضت آزادی ایران بعد از پیروزی انقلاب اسلامی به چند دوره تقسیم میگردد:
1. دوره اول 1357-1373
این دوره اوج فعالیتهای نهضت تا در گذشت بازرگان بنیان گذار این نهضت را در برمی گیرد.
نخستین فعالیت برجسته و قابل اعتنای نهضت آزادی در دوره بعد از انقلاب را میتوان حکم امام به مهندس بازرگان برای تصدی پست نخست وزیری دولت موقت دانست. هرچند امام بازرگان را بدون در نظر گرفتن وابستگیهای حزبیاش به این سمت گمارد، اما آنچه که در عمل دیده شد، کاملاً مغایر با خواست و نظر امام بود و بازرگان تمامی پستهای کلیدی را به هم مسلکان و همفکران خویش واگذار نمود.
به طور کلی میتوان گفت دولت موقت اصولاً دارای سرشت انقلابی نبود و به جایگزینی روشها و راهکارهای انقلابی برای اداره کشور به جای روشهای منسوخ و کهنه گذشته باور نداشت ازاین رو در نخستین ماههای روی کار آمدن بازرگان، اولین تنش میان دولت موقت و نهادهای انقلابی مانند کمیتههای انقلاب بروز یافت که مهندس بازرگان آنها را دولتی در داخل دولت توصیف کرده بود. دولت موقت حتی نسبت به عملکرد شورای انقلاب هم معترض بود ازاین رو بازرگان و یارانش در این مقطع به کناره گیری روحانیت از امور کشور معتقد بودند.
اعلام نظر دولت موقت درباره برخی از مسائل کلیدی مانند محاکمه سران رژیم ستمشاهی و مصادره اموال و املاک آنان و همچنین رابطه با آمریکا به عنوان حامی و متحد اصلی رژیم شاه شکی در یاران امام باقی نگذاشت که به این گروه نباید اجازه حضور در عرصه انقلاب داده میشد.
در این میان اقدام دانشجویان مسلمان پیرو خط امام در تسخیر سفارت آمریکا در تهران با اعتراض دولت موقت روبه رو شد که به همین دلیل و همچنین به علت انباشته شدن اختلافها و سوء تفاهمها و همچنین علنی شدن مواضع نهضت آزادی و نگاه لیبرالیستی آن درقبال پدیده انقلاب اسلامی، از کار کناره گیری کرد.
موضع بازرگان و نهضت آزادی در قبال بنیصدر و اطرافیانش متناقض بود. درست چند ماه قبل از برگزاری اولین دوره انتخابات ریاست جمهوری، بازرگان به صراحت گفته بود که با حضور بنیصدر در شورای انقلاب، حاضر به ادامه عضویت در این شورا نیست. در انتخابات ریاست جمهوری نیز نهضت آزادی از دکتر حسن حبیبی حمایت کرده بود، اما واقعیت نتیجه انتخابات، تأثیر قابل توجهی در موضعگیری بازرگان و یارانش داشت. این احساس که جریان خط امام پس از انتخاب بنیصدر تضعیف شده است، طمع نهضت آزادی را در بازگشت به قدرت از طریق مجلس فزونی بخشید. پس از انتخاب بازرگان و یزدی در مرحله اول انتخابات مجلس اول دبیرکل نهضت آزادی در بیانیهای از مسعود رجوی (سرکرده گروهک منافقین و تنها نامزد راه یافته این گروهک به دور دوم انتخابات) به عنوان «معرف جناح پرشوری از جوانان با ایمان» یادکرد و از مردم خواست که به او رأی دهند.[79]
این موضعگیری که بلافاصله با عکسالعمل شدید امام مواجه شد، نشان میداد که بازرگان مایل است جبههای از عناصر مخالف خط امام را در یک مبارزه پارلمانی صف آرایی کند. پس از آن نیز تعداد دیگری از اعضای نهضت آزادی بیانیهای دیگر در حمایت از اعلامیه بازرگان صادر نمودند و از این پیشنهاد حمایت نمودند.[80]
مردم به رغم رأی بالایی که در دور اول به بازرگان داده بودند به این خواسته وی کمترین وقعی ننهادند.
تلاش نهضت آزادی در این مقطع در اوج خود توانست بازرگان، سحابی (یدالله و عزت الله)، ابراهیم یزدی، احمدصدرحاجسیدجوادی، اعظم طالقانی، علی اکبر معین فر، محمد توسلی، صباغیان، گلزاده غفوری و کاظم سامی را با رأی ملت به مجلس بفرستد تا یک فراکسیون اقلیت اما پر سر و صدا را به کمک تنی چند از نمایندگان مرتبط با دیگر گروههای مخالف خط امام، تشکیل دهند؛ فراکسیونی که عمر کارکرد آن حتی تا پایان مجلس اول طول نکشید.
پس از آن بود که بازرگان و یارانش در مجلس حامی تمام عیار بنیصدر بودند. هرچند نهضت آزادی همواره وانمود میکرد که در مسئله آفرینیهای بنیصدر، بیطرفانه برخورد کرده است، اما درست یک هفته قبل از غائله 14 اسفند1359، یعنی در هفتم این ماه، نهضت آزادی تجمعی را در ورزشگاه امجدیه تهران برگزار کرد. در این تجمع که با شعارهایی بر ضد حزب جمهوری همراه بود، بازرگان، شهید رجایی را به تبعیت از گروه واحد (حزب جمهوری اسلامی) و بی توجهی به مقام حقوق و وظایف ریاست جمهوری (بنیصدر) متهم کرد. در ادامه هیئت بررسی کننده این غائله بر مقصر بودن روزنامه میزان (ارگان نهضت آزادی) تأکید کرد. پس از این مسئله، نهضت آزادی در اطلاعیهای با عنوان «کی باید برود» با ادعای وجود بن بست، به جای تصحیح عملکرد بنیصدر، همصدا با وی خواستار برگزاری همه پرسی برای انحلال مجلس شد. حمایت بازرگان از بنیصدر تا آخرین هفتههای ریاست جمهوری وی، یعنی زمانی که تخلفهای بنیصدر احراز شده بود، ادامه داشت.
روزنامه میزان، ارگان نهضت آزادی در روز سوم خرداد 60 از قول بازرگان چنین نوشت: «رئیس جمهور استعفا بدهد و برود؟ چرا برود؟ ده میلیون و نیم از مردم این مملکت که صاحبخانه اصلی هستند، به او رای دادهاند و ایشان آن آراء را امانت و مأموریتی از جانب ملت میداند. میگوید قسم خوردهام از قانون اساسی، حاکمیت و از حقوق ملت حراست نمایم.»[81]
در این دوره روابط نهضت آزادی و گروهک منافقین نیز گسترش یافت. مهدی بازرگان در سرمقاله روزنامه میزان صریحاً خطاب به منافقین نوشت: «مجاهدین خلق! شما فرزندان نهضت آزادی هستید. در سال 1342 که در زندان بودیم به دنیا آمدید و راه خود را پیش گرفتید بدون آن که از خانه فرار کرده یا اخراج شده باشید، مبانی فکری و تعلیمات اولیه شما را کتاب ها و بحث و تحلیلها و تجربیاتی که از نهضت گرفتید تشکیل میداد.»[82]
در خرداد ماه 1360 که نمایندگان مجلس سرگرم تهیه آیین نامه بررسی کفایت سیاسی رئیس جمهور جهت رأی گیری درباره عدم کفایت سیاسی بنیصدر بودند، اعضای نهضت آزادی با انتشار بیانیهای رسمی شرکت در جلسات مجلس را تحریم نمودند.[83]
امام در وقایعی که منجر به اعلام ارتداد جبهه ملی شد، نهضت آزادی را هم نصیحت کرده، فرمودند:
«آیا «نهضت آزادی» هم قبول دارد آن حرفی را که «جبهه ملی» میگوید؟
آنها هم قبول دارند که این حکم- حکم قصاص- که در قرآن کریم و ضروری بین همه مسلمین است، «غیر انسانی» است؟ آیا این نماز شب خوانها این را قبول دارند یا نه؟ شک ندارم که قبول ندارند. خوب، اعلام کنید. چرا ساکت نشستهاید. مگر نهی از منکر فقط باید من را نهی کنید؟… الآن هم من نصیحت میکنم، این «جمعیت متدین نهضت آزادی» را، و آقای رئیس جمهور را، الآن هم من نصیحت میکنم که آقا شماها دست بردارید از این سنگ اندازی جلوی چرخ اسلام، دست بردارید از این تضعیف مجلس و تضعیف روحانیت و تضعیف ملت و تضعیف روحیه ملت و تضعیف روحیه ارتش.»[84]
با اعلام عدم کفایت بنیصدر فضای کشور متأثر از آشوبهای خیابانی طرح ریزی شده توسط منافقین و ترورها و انفجارها شد. در این فضا نیز امام به نصیحت نهضت آزادی پرداختند و از آنها خواستند تا راه خود را از آشوب گران جدا کنند.
پس از اتمام مجلس اول و به تبع آن پایان یافتن حضور اعضای نهضت آزادی در درون نظام تقنینی کشور و سپس رد صلاحیت مهدی بازرگان در انتخابات ریاست جمهوری سال 1364، بازرگان و یارانش با تشکیل جمعیت دفاع از آزادی و حاکمیت ملت ایران با پشتوانه رسانههای غربی در نقش یک گروه فشار فعالیت خود را آغاز کردند. اولین تحرک نهضتی ها مخالفت با ادامه جنگ و در شرایطی بود که بخشهای ارزشمندی از خاک ایران همچنان در اشغال دشمن بود، دشمنی که آمریکا، برخی از کشورهای اروپایی و نیز ابرقدرت شرق نه تنها حاضر به اعتراف به تجاوزگری و تنبیه او نبودند، بلکه بر حمایت خود از او افزوده بودند. اعضای این گروه تبلیغات بر ضد ادامه دفاع از کشور را از سال 1361 در مجلس آغاز کرده بودند. اما پس از پایان حضور در مجلس با نوشتن بیانیه و پوشش خبری رادیوهای فارسی زبان غربی مثل بی .بی.سی و حتی رادیو بغداد، به تضعیف روحیه رزمندگان میپرداختند.
نهضت آزادی در شرایطی که کشور تحت شدیدترین فشارهای نظامی و اقتصادی بود، در جزوهای با عنوان «پایان عادلانه جنگ بی پایان» آرمان اسلامی «جنگ جنگ تا رفع فتنه» را -که امام در نگاهی فراتر از جنگ تحمیلی و فراتر از ابعاد نظامی مطرح کرده بودند- «گستردهترین و ژرفترین مفهوم تجاوز» و متأثر از افکار مارکسیستی نامید. همچنین جزوهای دیگر تحت عنوان «تحلیلی پیرامون جنگ و صلح» در تابستان 1362 از سوی این گروهک چاپ شد که نشریه ضدانقلابی «انقلاب اسلامی» متعلق به بنیصدر در فرانسه آن را به شکل سلسله مقالاتی با عنوان «جنگ و صلح از دیدگاه عقیدتی» به چاپ رساند.[85]
در اردیبهشتماه سال ۱۳۶۷ نهضت آزادی با صدور بیانیه مبسوطی تحت عنوان «هشدار»، با حمله مستقیم به امام امت(ره)، امام را در ادامه جنگ 8 ساله، مقصر اعلام کرده و تلاش نمود ایشان را برای پذیرش قطع نامه 598 تحت فشار قرار دهد: «آیا وقت آن نرسیده است که رهبر انقلاب، بازگشتی به خود و به خدای خود کرده و تجدید نظری در تصمیم و تصورات گذشته بفرمایید»[86]
همکاری با مجامع غربی در متهم ساختن جمهوری اسلامی به نقض حقوق بشر از دیگر اقدامات نهضت آزادی در دوران سخت دفاع مقدس و پس از آن بود. حمایت از ابوالفضل برقعی روحانی نمای وهابی مسلک، دفاع از زنان و مردان بیبندوبار، مخالفت با اقدامات دادگاه ویژه روحانیت در برخورد با روحانی نمایان، مظلوم نمایی برای بازماندگان حزب خلق مسلمان در جریان تشییع و دفن مرحوم سیدکاظم شریعتمداری مستمسکهایی بود که نهضت آزادی از آنها برای ارائه به نقض حقوق بشر در آن سالهای فشار و تهدید خارجی مدد میگرفت.
طیف گسترده موضوعات مخالف نهضتی ها با امام و جمهوری اسلامی، حتی گاه نشریات سلطنت طلب را به تحسین و ابراز امیدواری نسبت به نتایج آنها وامیداشت. در بهار سال 1365 نشریه «آرا» متعلق به ارتشیان سلطنت طلب در مقالهای با عنوان براندازی را از خود آغاز کنیم، نوشت: «این درست است که هدف مهندس بازرگان و یارانش ممکن است براندازی رسمی و صوری جمهوری اسلامی نباشد. ولی یادمان نرود که مبارزه آنها با ضدفرهنگی که رژیم جمهوری اسلامی از بهمن 1357 به این طرف در صدد ترویج آن است، یعنی خشونت، کشتار، استبداد، ارتجاع و… هیچ کمتر از مبارزه واقعی برای براندازی رژیم ندارد.»
در آن سال ها ابتدا مضمون مشترک این دو جریان متحجران و نهضت آزادی عمدتاً بر دو مقوله متمرکز بود. در کنار مخالفتهای مکرر با ادامه جنگ، متحجران و لیبرال ها ولایت فقیه و به طور کلی اجرای احکام اسلام در حکومت را آماج تبلیغات منفی خود قرار داده بودند.
گرچه نهضت آزادی با دیگر نیروهای ضد انقلاب، اعم از چپ و راست، دارای اختلاف فکری و بینشی بود، اما داشتن هدف مشترک، یعنی مقابله و مخالفت با انقلاب و رهبران آن و به خصوص روحانیت، همه نیروهای اپوزیسیون را در عمل، به مواضع واحد و مشترک رسانید.
اوج تهاجم این گروهک به نظام را باید در جزوهای با عنوان «تفصیل تحلیل ولایت مطلقه فقیه» که توسط آنان منتشر شده بود، دید. نویسنده این جزوه، ولایت مطلقه فقیه را «از دید قرآن بی اساس و در حکم شرک» معرفی کرده بود. نهضت آزادی همچنین در این جزوه اصولاً ولایت الهی به مفهوم حکومت پیامبر و معصوم را به کلی انکار کرده و حکومت مورد نظر قرآن را صرفاً از طریق شورا دانسته بود. گویا این گروه فراموش کرده بود که به هنگام نصب بازرگان به عنوان نخست وزیر دولت موقت از سوی حضرت امام، اطاعت از حکم امام را وظیفه شرعی و عقیدتی خود به شمار آورده بود.
با این همه مدارای نظام با این گروهک باز راه به جایی نبرد تا آنکه امام در نهایت در پاسخ نامه سیدعلی اکبر محتشمی پور که آن زمان وزارت کشور را عهده دار بود رسماً عدم رسمیت نهضت آزادی را برای همیشه اعلام کردند. در نامه محتشمی پور آمده بود: «نهضت آزادی پس از استعفا و برکناری دولت موقت پیوسته در جهت اعلام مخالفت با دولت جمهوری اسلامی، مجلس شورای اسلامی و حتی قوه قضاییه و مغشوش کردن اذهان بوده است. مسئولین نهضت با سمپاشیهای خود نسبت به سیاستهای دولت، دفاع مقدس و جنگ، مسئله برائت از مشرکین و فاجعه خونین مکه مکرمه، جهاد مالی و تصمیمات شورایعالی پشتیبانی جنگ و بالاخره فرمایشات اخیر حضرت امام- روحیفداه- راجع به حکومت و ولایت مطلقه، در جهت مبارزه و تضعیف نظام جمهوری اسلامی گام برداشتهاند.»
در این نامه با اشاره به نزدیکی ایام انتخابات مجلس به سخنانی از دکتر یزدی اشاره شده بود که در آن ابراهیم یزدی به صراحت از عزم نهضت آزادی برای مقابله با آنچه تحمیل فتوا بر مردم میخواند سخن به میان آورده بود. یزدی گفته بود: «…برگزاری انتخابات مستلزم وجود جامعه باز است، اگر رفتیم واقعاً مفید خواهیم بود و نخواهیم گذاشت این فتاوی را به زور بر مردم تحمیل کنند، شخصی که از طرف نهضت به مجلس برود مسلماً از این توپ و تشرها جا نخواهد زد، اگر قرار باشد مملکت را با «فتوا» اداره کنند، بنده پیشنهاد میکنم که، مجلس را ببندند و خوابگاه دانشجویان کنند»
جنگ و دفاع مقدس و نیز حکومت و ولایت مطلقه از دیگر موضوعاتی بود که نقل قولهایی از نهضت آزادی ها راجع به آنها در نامه محتشمی پور درج شده بود. محتشمی پور آورده بود: «نهضت آزادی راجع به «حکومت و ولایت مطلقه» اطلاعیهای منتشر کرده که در آن آمده است: این چه فرمانی است و چه انقلابی در ایران و اسلام، که حکومت را در موضع بالاتر از فرستاده خدا قرار داده به او اختیار میدهد برخلاف نصّ صریح و شاورهم فی الامر و بدون مشورت با امت تصمیم گیری در مصالح دولت و امور ملت نماید…»[87]
امام در پاسخ به نامه آقای محتشمی پور چنین مرقوم فرمودند:
«… پرونده این نهضت و همین طور عملکرد آن در دولتِ موقتِ شهادت میدهد که نهضت به اصطلاح آزادی طرفدار جدی وابستگی کشور ایران به آمریکا است، و در این باره از هیچ کوششی فروگذار نکرده است… به حسب این پروندههای قطور و نیز ملاقاتهای مکرر اعضای نهضت، چه در منازل خودشان و چه در سفارت آمریکا و به حسب آنچه من مشاهده کردم از انحرافات آنها… و به حسب امور بسیار دیگر، نهضت به اصطلاح آزادی صلاحیت برای هیچ امری از امور دولتی یا قانونگذاری یا قضایی را ندارند؛ و ضرر آنها، به اعتبار آنکه متظاهر به اسلام هستند و با این حربه جوانان عزیز ما را منحرف خواهند کرد و نیز با دخالت بیمورد در تفسیر قرآن کریم و احادیث شریفه و تأویلهای جاهلانه موجب فساد عظیم ممکن است بشوند، از ضرر گروهکهای دیگر، حتی منافقین این فرزندان عزیز مهندس بازرگان، بیشتر و بالاتر است… نهضت به اصطلاح آزادی و افراد آن چون موجب گمراهی بسیاری از کسانی که بیاطلاع از مقاصد شوم آنان هستند میگردند، باید با آنها برخورد قاطعانه شود، و نباید رسمیت داشته باشند».[88]
امام بعدها نیز میدان دادن به بازرگان و لیبرال ها را اشتباه دانسته و فرمودند:
«من امروز بعد از ده سال از پیروزی انقلاب اسلامی همچون گذشته اعتراف میکنم که بعض تصمیمات اول انقلاب در سپردن پستها و امور مهمه کشور به گروهی که عقیده خالص و واقعی به اسلام ناب محمدی نداشتهاند، اشتباهی بوده است که تلخی آثار آن به راحتی از میان نمیرود، گرچه در آن موقع هم من شخصاً مایل به روی کار آمدن آنان نبودم ولی با صلاحدید و تأیید دوستان قبول نمودم و الآن هم سخت معتقدم که آنان به چیزی کمتر از انحراف انقلاب از تمامی اصولش و هر حرکت به سوی آمریکای جهانخوار قناعت نمیکنند، در حالی که در کارهای دیگر نیز جز حرف و ادعا هنری ندارند. امروز هیچ تأسفی نمیخوریم که آنان در کنار ما نیستند چرا که از اول هم نبودهاند. انقلاب به هیچ گروهی بدهکاری ندارد و ما هنوز هم چوب اعتمادهای فراوان خود را به گروهها و لیبرالها میخوریم، آغوش کشور و انقلاب همیشه برای پذیرفتن همه کسانی که قصد خدمت و آهنگ مراجعت داشته و دارند گشوده است ولی نه به قیمت طلبکاری آنان از همه اصول، که چرا مرگ بر آمریکا گفتید! چرا جنگ کردید! چرا نسبت به منافقین و ضدانقلابیون حکم خدا را جاری میکنید؟ چرا شعار نه شرقی و نه غربی دادهاید؟ چرا لانه جاسوسی را اشغال کردهایم و صدها چرای دیگر.»[89]
2. دوره دوم 1373 تا کنون
با درگذشت مهندس بازرگان، ابراهیم یزدی به دبیرکلی این حزب برگزیده شد. البته ید الله سحابی تا زمانی که در قید حیات بود، تلاش نمود تا نفوذ خود را به عنوان ارشدترین فرد این حزب حفظ کند.
ابراهیم یزدی در انتخابات ریاست جمهوری 1376 رسماً خود را با وجود علم به رد صلاحیت خود به دلیل نفی برخی از اصول قانون اساسی مثل ولایت فقیه و مخالفت با اساس نظام، به عنوان نامزد ریاست جمهوری معرفی نمود و به دنبال رد صلاحیت وی، با تحریم انتخابات موج اتهام بر علیه نظام را به راه انداخت.
مهمترین رویکردها و مواضع نهضت آزادی در دوره دبیرکلی ابراهیم یزدی عبارت است از:
طرح دیدگاههای تجدیدنظرطلبانه به بهانه برگزاری مراسم تجلیل از بازرگان و سحابی.
اشاعه تفکر سکولار مبنی بر جدایی دین از سیاست.
نادیده گرفتن قانون اساسی و عدم التزام به قانون اساسی به خصوص اصل ولایت فقیه.
دامن زدن به اختلافات میان نیروهای انقلاب.
دامن زدن به مسائل قومیتها.
فعال کردن بخشهای دانشجویی برای انجام فعالیتهای رادیکالی که جلوهای از آن در 18 تیر78 مشاهده شد.
طرح و تبلیغ آیت الله منتظری به بهانههای مختلف.
ایجاد ابهام و شبهه در خصوص مسائل مختلف انقلاب.
صدور بیانیه و نامههایی در جهت خدشه دار کردن ارکان نظام.
سازماندهی و محوریت جریانهای اپوزیسیون در قالب ملی مذهبیها برای مقابله با نظام.
زیر سؤال بردن مجلس خبرگان رهبری و نظارت استصوابی و در خواست از مردم برای تحریم انتخابات.
پس از دوم خرداد 1376 این گروه تلاش نمود تا از فضای به دست آمده در مسیر اهداف براندازانه خویش بهره گیرد.
برخی از گروههای منشعب از نهضت آزادی که در مقطع دولت موقت از منتقدان شدیداللحن بازرگان و یارانش بودند در سالهای بعد راهی جز همراهی با نهضت آزادی نداشتند، اما در عین حال حاضر نبودند در زیر چتر رهبری مهدی بازرگان، ابراهیم یزدی و… قرار گیرند.
در اواسط دولت سازندگی عزت الله سحابی مجوز انتشار نشریهای به نام ایران فردا را دریافت کرد. او سعی کرد این مجله را به مکانی برای فعالیت فعالان این گروهها و نهضت آزادی قرار دهد و در دوران دولت خاتمی، عزت الله سحابی جبههای به نام «ملی- مذهبی ها» را از همکاران این نشریه سامان داد. اعضای جنبش مسلمانان مبارز (حبیب الله پیمان، زیدآبادی، پدرام، کاظمیان، علیرضا رجایی و…) جداشدگان از گروهک منافقین (میثمی، رئیسی طوسی، رفیعی، نوحی، محمد ملکی و…) گروه جاما (نظامالدین قهاری، نکو روح و…) گروههای سوسیالیست مذهبی محلی مثل موحدین انقلابی و… (متشکل از افرادی مثل تقی رحمانی، رضا علیخانی، هدی صابر، مدنی و…) و افرادی مثل بسته نگار، اعظم طالقانی و…
در این مجموعه قرار داشتند. این گروه نیز اگر چه در انتخاباتهای دوران آقای خاتمی، گاه با لیست مستقل وارد رقابت میشد، اما در عین حال متحد بخش اثرگذار جریان حاکم بر دولت آقای خاتمی و مجلس ششم به شمار میرفت.
ملی- مذهبی ها با حضور در تشکلهای دانشجویی حامی آقای خاتمی به پیشبرد اهداف سیاسی بخش اثرگذار جریان حاکم بر دولت وی و مجلس ششم کمک میکردند. در عین حال تشکلهای دانشجویی مکانی برای رقابت ملی- مذهبی ها با حامیان اصلی دولت آقای خاتمی حزب مشارکت، مجاهدین، کارگزاران، مجمع روحانیون و… بود. در زمان حاکمیت جریان موسوم به دوم خرداد بر قوای مجریه و مقننه فعالان دانشجویی طیف ملی- مذهبی با تلاش در رادیکالیزه کردن فضای سیاسی جایگاه برتر را در بخش تندرو دفتر تحکیم وحدت پیدا کردند.
یکی از شگردهای نهضت آزادی برای آلوده کردن فضای سیاسی جامعه و ایجاد تنش و تشنج در آن نفوذ در مراکز دانشگاهی کشور به ویژه انجمنهای اسلامی دانشجویان بود که از عمده دلایل آن زمینه مساعدی است که برای فعالیتهای این گروهک توسط برخی عناصر داخلی فراهم میگردید.
نهضت آزادی که خود یکی از محرکان پشت پرده فتنه تیرماه سال1378 تهران بود در بحبوحه ناآرامیهای کوی دانشگاه به همراه بسیاری از گروهکهای سیاسی منزوی در داخل و خارج کشور با انتشار بیانیههای مکرر که بیانگر دخالت آنان در این فتنهها و حرکات بود به حمایت از اغتشاش و تشنج و خرابکاری پرداخت. نهضت آزادی در اطلاعیه خود که پیرامون حوادث کوی دانشگاه صادر شد دانشجویان را به ادامه تحصن و ناآرامیها تشویق نمود و اقدام به خرابکاری را با نسبت دادن به دانشجویان بیانگر خواستهای سیاسی جامعه توصیف کرد. این گروهک همزمان با خط دهی به اغتشاشات تیرماه 1378 فتنه گری خود را نیز ادامه میداد بهطوری که ضمن گروه فشار نامیدن افرادی که خواستار مقابله با هرگونه خرابکاری در جامعه شده بودند آنها را به در سر داشتن ایجاد پراکندگی در جبهه دوم خرداد و تشدید اختلاف بین نیروهای درون حاکمیت و احزاب و گروههای مستقل بیرون از حاکمیت اما وفادار به جامعه مدنی متهم میکرد. علاوه بر آن ابراهیم یزدی رئیس گروه نهضت آزادی در بحبوحه فتنه تیرماه 1378 در نقش یک خبرنگار وظیفه شناس برای رادیوهای غربی به ویژه شبکه بی .بی.سی ظاهر شد و اخبار لحظه به لحظه ماجرای اغتشاش را در گفتگوهای پی در پی در اختیار آنها می گذاشت به طوری که این شبکه خبری برای نشان دادن تازگی اخبار خود حتی ساعتهای تماس با یزدی را نیز اعلام میکرد.
آنچه مسلم است عناصر به اصطلاح ملی مذهبی و نهضت آزادی از گردانندگان و حامیان اصلی و تبلیغاتی اما پشت پرده ماجرای کوی دانشگاه بودند و همانگونه که منوچهر محمدی یکی از دستگیرشدگان این ماجرا پس از دستگیری به ارتباط خود با بیگانگان و گرفتن پول از سازمانهای جاسوسی کشورهای غربی اعتراف کرد بیشترین ارتباط خود را نیز با عناصر به اصطلاح ملی مذهبی عنوان نمود که از جمله آنان همسر امیرانتظام یکی از اعضای نهضت آزادی و جاسوس شناخته شده سیا سازمان جاسوسی آمریکا بود محمدی در اعترافات خود گفت: نیروهای ملی از جمله حزب ملت ایران و جبهه ملی و خانم امیرانتظام در این ماجرا از من حمایت میکردند و شخص مذکور ارتباط زیادی با خارج از کشور داشت.
در واقع اعضای گروه غیرقانونی نهضت آزادی، که آن روز ها اظهارات مفصل آنها از رادیوهای بیگانه در حمایت از اغتشاش گران پخش میشد امیدوار بودند که آن وقایع به تشدید روند به اصطلاح اصلاحات مورد نظر آنان در ایران کمک کند و صراحتاً بر این نکته اذعان میکردند که وقایع مذکور مایه سرافکندگی جمهوری اسلامی ایران خواهد بود. آنها تلاش میکردند با اظهارات خود به حوادث کوی دانشگاه دامن بزنند نه اینکه حامی دانشجو و دانشگاهی باشند بلکه هدف آنها از استمرار وقایع و بحران ها بهره برداری سوء سیاسی به نفع اهدافشان بود و بس.
در سالهای اخیر این مجموعه با وساطت افرادی مثل محسن سازگارا، تحت پوشش ادامه تحصیل به نهادهای آمریکایی فشار بر جمهوری اسلامی پیوستند و ارتباط گروههای سیاسی و فعالان تندرو داخلی با مقامات آمریکایی و ضدانقلاب خارج کشور را تسهیل کردند. بخش عمده ای از هدایت جریان فتنه 88 بر دوش این عدّه بود.
حزب توده
حزب توده چگونه شکل گرفت و چه اهدافی را دنبال می کرد؟ اهدافش چه بود؟ در روند مبارزات سیاسی کشور چه نقشی داشت و چرا با انقلاب اسلامی به مخالفت پرداخت و سرانجام این حزب چه شد؟
حزب توده مهمترین نماینده جریان چپ و مارکسیستی در ایران محسوب میشود.
تشکیل حزب توده ایران به سال 1320 یعنی اشغال ایران توسط قوای انگلیس و شوروی و سقوط حکومت رضاخان برمیگردد و آن را باید سرآغاز احیای جنبش کمونیستی در ایران تلقی کرد.
نقش حمایت ها و هدایتهای شوروی در تشکیل این حزب را نمیتوان انکار نمود و در اسناد و اعترافات رهبران و بنیان گذران حزب به این مسئله تصریح شده است چنان که انور خامهای از رهبران حزب توده و کمونیستهای قدیمی در ایران میگوید: با وساطت رضا روستا، مشروط به رعایت شرایط خاص و توجه به موازین لازم، اجازه تأسیس حزب از سوی مقامات شوروی صادر شد.[90]
این حزب با مشارکت طیفهای گستردهای از نیروهای چپ و دموکرات تشکیل شد که در میان آنان اعضای گروه 53 نفر[91] و برخی از رهبران حزب سوسیالیست ایران و چهرهای ملی و کمونیست حضور داشتند.[92]
حزب توده با تشکیلات منسجم و قوی و همچنین شعارهای عدالت خواهانه و ضداستثماری خود موفق به جذب هواداران از اقشار مختلف مردم شد و به تدریج به عنوان یکی از قدرتمندترین احزاب سیاسی کشور در دهه 20 به ایفای نقش پرداخت.
بنیان گذاران حزب توده مارکسیست بودند اما خودشان را کمونیست نمیخواندند دلیل آن را میتوان ترس رهبران حزب از علما و همچنین قانون اساسی که هرگونه مرام اشتراکی را ممنوع کرده بود، دانست علاوه بر اینکه عملکرد روسیه در ایران در میان مردم نگرش منفی نسبت به کمونیستها و شوروی ایجاد نموده بود بنابراین حزب از اعلام مارکسیست بودن خود امتناع میکرد.[93]
حزب توده به منظور جذب عناصر مختلف اجتماعی و سیاسی و بهره گیری از ظرفیتهای مختلف در حوزههای فرهنگی، اجتماعی، کارگری، سیاسی و علمی کشور و ایجاد پایگاههای اقماری برای تقویت و ایجاد حاشیه امنیتی حزب، به تشکیل سازمانهای متعددی از جمله سازمان نظامی، نوید، جوانان، تشکیلات دموکراتیک زنان، اتحادیه شورای متحده مرکزی کارگران، اقدام کرد. انتشار نشریات و برگزاری میتینگ ها و فعالیت در عرصههای سیاسی، فرهنگی و اجتماعی در بخشهای گوناگون و در میان اقشار و طبقات مختلف برای حزب، نیروهای گستردهای با طیفهای متفاوت و در همه سطوح فراهم آورده بود که بخشی از فعالیت حزب را باید در این گروهها و جمعیت ها جستجو کرد.[94]
حزب توده پس از بهمن 1327 و به دنبال حادثه سوء قصد به شاه منحل گردید و با تحت تعقیب قرار گرفتن سران حزب، سران و رهبران این حزب به خارج از کشور و شوروی مهاجرت نمودند.
حزب پس از تجدید سازمان و اوج گیری جنگ سرد میان آمریکا و شوروی به جای پرداختن و جدی گرفتن مبارزات مردم در ملی شدن صنعت، به توصیه شوروی به تشکیل جنبش کارگری پرداخت و مسئله مبارزه با امپریالیسم آمریکا را برجسته کرد. در جریان کودتای 28مرداد این حزب با وجود در اختیار داشتن صد ها تن از افسران و نیروی نظامی و امکانات تسلیحاتی، میتوانست نقش مؤثری را در مقابله با کودتا ایفا کند اما موضع منفعلانه ای را پیش گرفت و هیچ اقدام مؤثری را در این خصوص انجام ندادکه بعدها این مسئله انتقاد ها و چالشهایی را به دنبال داشت.
به دنبال تغییر سیاست شوروی در رابطه با ایران و بهبود روابط این کشور با ایران، رهبران این حزب به آلمان شرقی مهاجرت نمودند.[95]
فعالیت حزب در دهه 40 و 50 به طور عمده در کشورهای بلوک شرق متمرکز و در حد انتشار بیانیه و راه اندازی ایستگاه رادیویی در خارج کشور و فعالیت برخی هستههای مقاومت کوچک زیر زمینی در داخل کشور محدود شد با این وجود حزب توده تا پیروزی انقلاب همچنان سازمان مخفی خود را در ایران حفظ کرد هر چند رهبران آن عموماً خارج از کشور به سر میبردند.[96]
با پیروزی انقلاب اسلامی ایران، حزب توده پس از 30 سال که از غیرقانونی شدن آن در بهمن 1327 میگذشت، با انتقال رهبری به ایران، فعالیت علنی خود را آغاز کرد.
فعالیت حزب توده پس از انقلاب بر پایه ایفای نقش اپوزیسیون وفادار و قانونی جمهوری اسلامی و در عین حال ترویج مناسبات نزدیکتر کشور با اتحاد شوروی قرار داشت.
به طور کلی فعالیت حزب توده در نظام جمهوری اسلامی ایران را میتوان به چهار دوره تقسیم کرد:
– دوره انتقال
پس از پیروزی انقلاب اسلامی در سال 1357 و در سایه فضای باز سیاسی و آزادیهای به وجود آمده، اعضای حزب توده زمینه را برای فعالیت مجدد مناسب دیده و به ایران بازگشتند و زمینه سازماندهی حزب توده را فراهم کردند.
– دوره تجدید سازمان
حزب توده بلافاصله پس از پیروزی انقلاب اسلامی طی اعلامیهای فعالیت مجدد خود را در ایران اعلام کرد و اولین شماره روزنامه مردم در اسفند ماه در تهران منتشر شد. این حزب از ابتدای سال 1358 همه کادرهایی که دواطلب بازگشت به ایران بودند را به کشور بازگرداند و به جذب گروهها و محفلها و منسجم ساختن آنها در چارچوب سازمانهای علنی و مخفی پرداخت.
در این دوره حزب رفتار دو گانه ای را پیش گرفته بود و در حالی که خود را در ظاهر هوادار انقلاب اسلامی معرفی میکرد، در ورای آن به سازماندهی گروههای مخفی و نفوذ در میان نظامیان و عضو گیری از بین آن ها و ارتباط مخفیانه با نیروهای نظامی و جمع آوری اطلاعات محرمانه و سلاح پرداخت که بیانگر فراهم نمودن امکانات و زمینهها برای مقابله با نظام بود و همان گونه که مهدی پرتوی مسئول سازمان مخفی نوید و عضو کمیته مرکزی حزب اعتراف میکند:
هدف نهایی حزب نظیر همه احزاب کمونیستی جهان، تصاحب قدرت دولتی و ایجاد جامعه سوسیالیستی مطابق الگوی شوروی و سایر کشورهای سوسیالیستی و تبدیل ایران به یکی از کشورهای اقمار شوروی بود… حزب در واقع از همان ابتدا خود را برای مقابله و رویارویی با حاکمیت جمهوری اسلامی در شرایط مساعد آماده میکرد. زیرا حفظ و گسترش تشکیلات مخفی و ایجاد شبکه مخفی در ارتش و سایر فعالیتهای پنهانی در این سال ها گویای همین ادعا است.[97]
– دوره تثبیت
سالهای 1360 ـ 1359 که اوج فعالیت حزب توده است و انسجام بخشیدن به سازمانهای نظامی و سیاسی، مخفی و علنی در این دوران به خوبی سازمان مییابد.
در این دوره حزب با تبلیغات گسترده تلاش میکرد تا خود را حامی «استراتژیک» خط امام معرفی کند و با موضعگیری در مقابل «حزب دمکرات کردستان»، دولت بازرگان، حمایت از تسخیر لانه جاسوسی، ادعای مشارکت در دفاع مقدس، سعی میکند تا جای پای خویش را در جامعه تحکیم بخشد.
– دوره فروپاشی
اقدامات و سیاست های حزب، زمینه سقوط آن را فراهم آورده و سرانجام با کشف فعالیت های شبکه مخفی نظامی حزب، برخی از رهبران و کادرهای درجه اول حزب دستگیر شدند و در اردیبهشت ماه 1362 با صدور اطلاعیه دادستانی کل انقلاب اسلامی انحلال آن اعلام می شود.[98]
محاکمه علنی اعضای سازمان نظامی حزب توده و افشاگری رهبری حزب و مسئولان و اعضای سازمان نظامی در دادگاه به فروپاشی عمیق تر مواضع سیاسی و فکری بقایای حزب توده دامن زد. نهادهای اطلاعاتی با ضبط و پخش اعترافات و مصاحبه سران حزب کوشیدند تا هواداران و اعضای این حزب را آگاه کرده و زمینه بازگشت آنها را به دامان انقلاب فراهم سازند. کیانوری در مصاحبهی تلویزیونی خود ضمن ابراز پشیمانی و بیان خیانتهای حزب توده، از سایر جوانان پرشوری که برای مبارزه با امپریالیسم به عضویت حزب توده در آمدهاند درخواست کرد که ارتباط خود را با این حزب قطع کنند.
برخی از عناصر دستگیر شده، پس از مواجهه با انبوه اسناد و مدارک متقن و پس از بیرون آمدن از جو سیاست زده خارج، نسبت به گذشته خود نظری منفی پیدا کردند و مطالبی را در مصاحبههای تلویزیونی برای مردم بازگو نمودند.
آنان در مصاحبههای خود ضمن تشریح تاریخچه حزب توده به خیانتهای آشکار آن و تأثیرپذیریاش از شوروی و جاسوسی اعضای آن برای شوروی و تلاش برای براندازی جمهوری اسلامی از طریق نفوذ در نهادهای مختلف و… اعتراف نمودند.
در اردیبهشت 1363 برای نخستین بار مصاحبه تحلیلی احسان طبری، یکی از تئوریسینهای مارکسیم، از رسانه ملی پخش شد و در شهریور 1363 سلسله مقالات تئوریک وی با عنوان «سیر انتقادی بر مارکسیسم» در مطبوعات کشور انتشار یافت.
احسان طبری با نگارش نامهای به روژه گارودی تئوریسین پیشین حزب فرانسه که به اسلام گرویده بود بر بحران ایدئولوژی مارکسیسم تأکید ورزید و پیوند خود را با جهانبینی الهی به عنوان راه برونرفت بشریت از انحطاط کنونی برخاسته از تمدن غرب اعلام داشت.
خاطرات احسان طبری با عنوان کژراهه که متضمن افشاگریهای تکاندهندهای بود، نسل جوان را بیش از پیش با چهره واقعی مارکسیسم آشنا کرد.
در سال 1363 ایرج اسکندری از اعضای با سابقه کادر مرکزی حزب توده در پاریس مستقر شد و با افشاگریهای خود عملاً بر سخنان و اعترافات کیانوری و احسان طبری مهر تأیید زد. از سوی دیگر درگیری کادر مرکزی حزب توده بر علیه رهبری جدید این حزب با شدت جریان داشت.[99]
بدین ترتیب، پس از فروپاشی حزب توده بخش عمده اعضای آن با معرفی خود به مراکز قضایی و انتظامی کشور، مسیر خویش را تغییر دادند و نظام جمهوری اسلامی ایران نیز در حد توان خود کوشید تا راه بازگشت و زیست آنان را فراهم سازد. بخش دیگری از اعضای حزب توده و سازمان فدائیان خلق (اکثریت) -که همپیمان حزب توده بود- از کشور خارج شدند و در کشورهای غربی به عنوان «پناهنده سیاسی» اقامت گزیدند و تحت حمایت صلیب سرخ قرار گرفتند و یا به آن سوی مرزهای شوروی گریختند و عمدتاً در باکو سکونت داده شدند.[100]
این افراد تحت تأثیر تبلیغات بیاساس و جو وحشتی که توسط رسانههای غربی و بقایای رهبری حزب توده در آلمان شرقی به راه انداخته بودند از ایران خارج شدند. عناصر درجه دو و یا منفعل حزب توده که در خارج از کشور میزیستند رهبری حزب را به عهده گرفتند. البته میان این افراد هم بر سر رهبری حزب اختلاف بود و گاهگاهی علیه یکدیگر افشاگری میکردند.
گروههایی از حزب توده که به غرب رفته بودند تحت عنوان پناهنده سیاسی از این کشورها حقوق دریافت میکردند و عملاً در خدمت این کشورها قرار داشتند. بسیاری از آنها از حزب توده بریدند و به سایر گروههای ضد انقلاب پیوستند.
اما اعضایی که به شوروی فرار کرده بودند سرنوشت دردناکی پیدا نمودند. این افراد تحت فشار مداوم حزب کمونیست شوروی قرار داشتند و با وضع مادی نابسامان و اختناق شدید حاکم بر شوروی دست و پنجه نرم میکردند. در میان این افراد حرکتهای اعتراضی شدیدی به وجود آمد و حتی با دستگاه امنیتی شوروی درگیر شدند. در نهایت بسیاری از آنها به غرب فرار کردند و با پناهنده شدن به سازمان ملل و بیان خاطرات خود از شرایط وحشتناک زندگی ایرانیان در شوروی پرده برداشتند. فساد مالی و اخلاقی سران حزب، تفرقه و درگیریهای درونی اعضا، وادارکردن پناهندگان اعم از زنان و دختران و پزشکان و مهندسان و جامعهشناسان و دبیران، به کارهای سخت و دشوار و… بخشی از مصائب ایرانیان فراری به شوروی و بلوک شرق بود.[101]
البته هنوز در خارج از کشور، هر از چند گاه، مطالبی با عنوان حزب توده ایران منتشر میشود، لیکن با فروپاشی کمونیسم در کشور شوروی سابق و تجزیه آن، چنین فعالیتی را نمیتوان در حد فعالیتهای یک حزب دانست.
خداپرستان سوسیالیست
گروه خداپرستان سوسیالیست چگونه شکل گرفت و چه گرایش و عملکردی داشت؟
در سالهای دهه 1320گروهی از جوانان مذهبی که با گروههای سیاسی ملی همکاری میکردند، گرایشهای عدالت خواهانه داشتند. آنها تا حد زیادی تحت تأثیر عقاید سوسیالیستی بودند و میکوشیدند تا آموزههای عدالت خواهانه اسلام را با سوسیالیسم انطباق دهند. گروه موسوم به سوسیالیستهای خداپرست محصول چنین گرایشها و تلاشها بود. این گروه از سوی دانشجویان و روشنفکران مذهبی نظیر جلال الدین آشتیانی و محمد نخشب، پایه گذاری شد. این گروه مدتی با حزب ایران همکاری کردند، اما در سال 1331 از این حزب جدا شدند. آنها از حامیان مصدق بودند و بعد از کودتای 28مرداد نیز در تشکیل نهضت مقاومت ملی و تشکیل جبهه ملی دوم نقش فعالی داشتند. آنها از سال 1342 به بعد همچون بسیاری از گروههای سیاسی مخالف رژیم به فکر مبارزه مسلحانه افتادند و با عنوان «جنبش انقلابی مردم مسلمان ایران» (جاما) به تجدید سازمان خود پرداختند.
اما در سال1344 توسط دستگاههای امنیتی شناسایی و متلاشی شدند و رهبران آن به زندان افتادند. برخی از عناصر باقی مانده آن بعد از تشکیل سازمان مجاهدین خلق به آن سازمان پیوستند. با وقوع انقلاب، «جاما» فعالیت خود را از سر گرفت و رهبر آن دکتر سامی در دولت موقت پست وزارت بهداری را به عهده داشت، بعد از متلاشی شدن جاما فعالیتهای آن به همراه گروههای همفکر و مشابه دیگری نظیر جنبش مسلمانان مبارز به رهبری دکتر پیمان که گروهی منشعب از جاما بود به صورت بسیار محدود ادامه پیدا کرد.[102]
از دید جنبش مسلمانان مبارز، سازمان مجاهدین خلق از فرهنگ اصیل و انقلابی برخوردار بود و جنبش مسلمانان مبارز میکوشید تا با تظاهر به قبول آنچه که نزد مسلمین مورد قبول است، پوششی مقبول بر چهره واقعی خود کشیده و در پناه آن به مخالفت خویش با اسلام و مسلمین ادامه دهد. سردمداران این گروه برای تحقق منظور خویش روشهای متعددی به کار میبردند از جمله اینکه خطوط اصلی اسلام و خط امام را به طور کلی و اجمالی و حتیالمقدور مبهم، گنگ و چندپهلو مورد تأیید قرار میدهند تا بدین وسیله به زعم خود مانع از آشکار شدن حقیقت بر تودههای مسلمان شوند و اما از طرف دیگر این مسائل را به گونهای که مورد نظر و منطبق با خط فکری و عقیدتی واقعی این گروه است تفسیر و معنی مینماید.
در ماجرای تسخیر لانه جاسوسی آمریکا توسط دانشجویان مسلمان پیرو خط امام، سرکرده گروهک پیمان تلاش نمود خود را همراه این جریان نشان دهد. ابراز همراهیهای جنبش مسلمانان مبارز با دانشجویان پیرو خط امام تا جایی پیش رفت که به نوعی خوشبینی نسبت به آن در بین برخی از این دانشجویان دامن میزد. دانشجویان در جریان تشکیل همایشی از نهضتهای آزادی بخش در حالی که از دعوت کردن بسیاری از شخصیتهای اصیل خط امامی خودداری کرده بودند افرادی مثل حبیب الله پیمان را به عنوان سخنران این کنفرانس برگزیده بودند.
شگرد پیمان در این مقطع، جداسازی حساب امام از یارانش- که آنها را «مرتجعین» مینامید- بود. وی برخلاف ریشههای گذشته و وضعیت فعلیاش سعی کرده بود در قامت یک شخصیت مخالف با لیبرال ها ظاهر شود. به گونهای که بارها خواستار ادامه افشاگری درباره وابستگی عوامل نهضت آزادی به آمریکا شد.
گروهک «پیمان» با ابراز همراهیهای مکرر با دانشجویان و با این تصور که خط امامی ها از پشتوانه تحلیلی عمیقی برخوردار نیستند برای نفوذ در جریان خط امام خیز برداشته بود. به نظر میرسد نفوذ «امتی ها» در جمع بخشی از عناصرجوان خط امامی که در جناح بندیهای سالهای بعد نقش مؤثری داشت، ریشه در اقدامات این گروه در مقطع مذکور داشته است. با این که آنها سعی داشتند ریاکارانه خود را در دایره خط امامی ها قرار دهند، دقت در لحن برخی از بیانیههایشان میتوانست این واقعیت را آشکار سازد که از محوریت جریان اصیل خط امام در مبارزه با آمریکا به شدت نگران هستند. یک ماه پس از اشغال لانه جاسوسی و به دنبال افشای اسنادی از خشم آمریکایی ها نسبت به یاران امام نشریه امت هشدار داد انحصار طلبی در مبارزه ضد امپریالیستی عاقبتی جز سازش در مقابل امپریالیست ها ندارد. در ماجرای انقلاب فرهنگی نیز، جنبش مسلمانان مبارز در بیانیهای در عین بیان این که «ضرورت یک انقلاب فرهنگی را صددرصد تأیید میکنیم» تأکید کرد: «معتقدیم این حرکت باید از پایین و توسط نیروهای انقلابی و جوان مسلمان و متعهد و مکتبی انجام گیرد.» این موضع گیری گروه حبیب الله پیمان از آن جا اهمیت داشت که هوادارانش از طرفی با گروهک منافقین روابط حسنهای داشتند و از سوی دیگر توانسته بودند در برخی از انجمنهای اسلامی دانشجویان نفوذ کنند.
به نظر میرسد نگرانی واقعی این جریان محوریت یافتن رهبران فکری جریان خط امام در انقلاب فرهنگی بود. در همنظری جنبش مسلمانان مبارز و منافقین همین بس که بیانیه منافقین نیز از «بازسازی انقلابی آموزشی کشور از طریق شوراهای منتخب و مسئول» سخن به میان آورده بود، البته با این تفاوت که منافقین دانشجویان مسلمان را «فتنه جو و فرصت طلب» خوانده و حرکت انقلاب فرهنگی را ریختن آب به آسیاب دشمن و امپریالیسم قلمداد کرده بودند.
گروه «جاما» به رهبری کاظم سامی نیز در یک موضع گیری مشابه تغییر و تحول انقلابی در نظام آموزشی را با توجه به نیازهای جامعه از ضروریات هر جنبش انقلابی قلمداد کرده بود، ولی ادعا داشت: «در شرایطی که ملت با امپریالیسم در جنگ است ضرورت تغییر بنیادی در دانشگاهها بی مورد است.»
جاما این واقعیت را پنهان میکرد که وضعیت دانشگاه آن زمان از طرفی تحلیل برنده توان دانشگاهیان در این مبارزه است و از سوی دیگر ناکارآمدی دانشگاهها در جنبه ایجابی و ناتوانی آن در ارایه یک الگوی بومی برای استقلال کشور از قدرتمندان جهانی، غرض مبارزه با امپریالیسم را نقض میکند.
در انتخابات دوره اول مجلس شورای اسلامی نیز جنبش مسلمانان مبارز، افرادی چون مسعود رجوی، مهدی ابریشمچی، محمد شانهچی و… را به عنوان کاندیدا معرفی نمود و از آنها به عنوان «کاندیداهای مترقی و مکتبی و به منظور مقابله جدی با جریانات سازش کارانه انحرافی» یاد نمود و در حالی که ماهیت این افراد کاملاً آشکار و مخالفتشان با امام و خط امام و اصولاً اسلام مسلم بود.
سازمان مجاهدین خلق
سازمان مجاهدین خلق در چه زمانی و با چه هدفی تأسیس گردید و مبانی فکری آنان چه بود؟ چرا پس از انقلاب اسلامی به مقابله با آن و ترور شخصیت ها و مقامات کشور برخاستند؟ وضعیت کنونی این سازمان چگونه است؟
از دهه 1340 به بعد پر سر و صداترین گروه سیاسی مرتبط با جریان چپ گرای اسلامی سازمان مجاهدین انقلاب خلق بود. این سازمان در سال 1344 توسط سه تن از دانشجویان دانشگاه تهران که قبلاً در نهضت آزادی عضویت داشتند و دارای گرایش مذهبی بودند شکل گرفت. محمد حنیفنژاد و سعید محسن و حسن نیکبین معروف به عبدی هستهی اولیه سازمان مجاهدین را بنیاد گذاشتند.
در سال 48 مرکزیت سازمان عبارت بود از: حنیفنژاد، سعید محسن، بدیعزادگان، علی باکری، بهمن بازرگانی، محمود عسکریزاده، ناصر صادق، نصرالله اسماعیلزاده، حسین روحانی و علی میهن دوست.[103]
کادر اول سازمان مجاهدین تمایلات مذهبی و انقلابی غلیظی داشتند. جلسات قرآن و نهج البلاغه از جمله برنامه های مستمر این جوانان بود. با توجه به فضای حکم جهانی و به تبع کشور ایران در زمینه انقلابی چپ، این جوانان نیز در ابتدا به صورت ناملموس تمایل به قرائتی سوسیالیستی از اسلام پیدا کردند.
بنیانگذاران سازمان از یک سو تحت تأثیر تفسیرهای نوگرایانه و علم پسندانه رهبران نهضت آزادی از آموزههای اسلامی و از سوی دیگر متأثر از تجربیات انقلابیون مارکسیست در نقاط مختلف جهان بودند. تأکید بر علمی بودن آموزههای دینی از سوی بازرگان آنها را قانع کرده بود که در اسلام تضادی بین باورهای دینی و قوانین علمی وجود ندارد. نگرش جدیدی که در اندیشه مجاهدین پدید آمده بود، به تدریج از افکار و جهانبینی معلمان اولیه آنان فراتر رفت. مجاهدین با الهام و تأثیر پذیرفتن از اندیشههای مارکسیستی، به تدریج در جهت تلفیق برخی از آرای مارکسیسم با باورهای اسلامی گام برداشتند.
به عنوان نمونه نظریه «ارزش اضافی» مارکس را مبنای «اقتصاد اسلامی» خود قرار دادند و با تفسیر خود از قرآن و روایات اسلامی همراه ساختند. با گسترش روزافزون فرهنگ مارکسیستی در میان مخالفان شاه، آن بخش از تعالیم و باورهای اسلامی که با اندیشههای مارکسیسم هم جهت به نظر میرسید، از سوی مجاهدین بیشتر مورد تأکید و آموزش قرار گرفت و بخش دیگر – که از چنین همخوانی برخوردار نبود – به حال خود رها شد و در ایدئولوژی آنان نگنجید. در واقع اصول مارکسیسم به عنوان علم مبارزه یا «علم تکامل اجتماع» به رسمیت شناخته شد و مرز میان این جهانبینی مارکسیستی و اسلام محو گردید.[104]
شدت گرفتن گرایشات مارکسیستی در مقابل نگاه های اسلامی باعث شد جریان تمایل به مارکسیسم به تصفیه سازمان مجاهدین از عناصر مذهبی دست بزند.
از جمله شهدای ترور شده از اعضای کادر اصلی اولیه سازمان می توان به شهید «شریف واقفی» اشاره نمود که دانشگاه صنعتی شریف امروز به نام ایشان مزین است.
سازمان در سال 50 کوشید براساس مشی جنگ مسلحانه عناصر و مهرههای اصلی رژیم و نیز برخی از مستشاران خارجی را ترور کند. نخستین عملیات نظامی آنان در مرداد سال 50 به منظور برهم زدن جشنهای 2500 ساله شاهنشاهی از طریق بمب گذاری در تأسیسات برق تهران و تلاش برای ربودن یک هواپیمای شرکت ایران بود که منجر به دستگیری و اعدام تعدادی از اعضای کادر مرکزی آن شد.[105]
در سال 52، برخی از اعضای باقی مانده سازمان به فکر سازماندهی مجدد آن افتادند که در آن گرایش به مارکسیسم گستردهتر شد و دوگانگی فکری سابق بین اسلام و مارکسیسم که به تدریج در سازمان ریشه دوانده بود، رشد کرده و سرانجام، با رانده شدن اسلام از سازمان، به نقطه پایانی خود رسید.
بررسی دقیق آثار تئوریک مجاهدین از جمله جزوه شناخت، اقتصاد به زبان ساده، راه حسین، تکامل، راه انبیا راه بشر، نشان دهنده ان است که این جریان مشکلات و تعارضات شدید تئوریک را در ذات خود پرورش داده و با رشد این نارسایی تئوریک سرانجام سازمان به این نتیجه رسید که باید اسلام را رها کند و مارکسیسم را محور کار خود قرار دهد تا جایی که تقی شهرام از اعضای کادر مرکزی سازمان میگوید: «پیراهن پوسیده اسلام را از هر کجا وصله علمی زدیم از جای دیگر پاره شد.»[106]
در مهرماه سال 1354 بیانیهای از سوی برخی از اعضای مجاهدین مبنی بر تغییر ایدئولوژیک سازمان انتشار یافت در این بیانیه آمده بود:
پس از چهار سال مبارزه مسلحانه و دو سال بحث و گفتگوی ایدئولوژیکی بدین نتیجه رسیدهایم که مارکسیسم تنها فلسفه واقعی انقلاب است. در آغاز گمان میکردیم میتوانیم مارکسیسم و اسلام را ترکیب دهیم و فلسفه جبر تاریخ را بدون ماتریالیسم و دیالکتیک بپذیریم اینک دریافتیم که چنین پنداری ناممکن است…ما مارکسیسم را انتخاب کردیم زیرا راه درست و واقعی برای رها ساختن طبقه کارگر زیر سلطه است. از آنجا که اسلام به دلیل اعتقاد به خدا و نبوت و قیامت نمیتواند در ردیف نیروهای بالنده اجتماعی بشر و زمینه ساز پیروزی نهایی زحمتکشان و مستضعفان بر نظامات طبقاتی استثماری بوده و جامعه تولیدی بی ظلم و ستم و بی طبقات را عملاً بر پا سازد، پس اجتماع توحیدی و نفی کامل هرگونه بهره کشی و ظلم و ستم اعتقاد و باور عینی قابل حصول در اسلام نیست.[107]
به دنبال دستگیری اعضای سازمان توسط ساواک در تیرماه سال 1354 سران دستگیر شده سازمان طی یک مصاحبه تلویزیونی رسماً و صراحتاً اعلام کردند که هم خود مارکسیست بودهاند و هم سازمان را عملاً مسلح به ایدئولوژی و عقاید مارکسیستی کردهاند. آنان تشریح نمودند که سالهاست مارکسیست شدهاند و افکار و اندیشههای مارکسیستی را تحت عنوان مارکسیست علم مبارزه و یا در پوشش تعالیم اسلامی به اعضا و کادرهای سازمان آموزش میداده اند. در میان بهت و ناباوری بینندگان بالاخص صدها مسلمان معتقدی که هستی خود را به پای سازمان ریخته بودند، رهبران سازمان در مصاحبه خود اعتراف نمودند که آن دسته از اعضای سازمان را که به اسلام وفادار مانده و در مقابل مارکسیست شده رهبری اعتراض کرده بودند، به قتل رساندهاند.[108]
اعتراف به مارکسیست شدن سازمان، علاوه بر این که تقدس مجاهدین را شکست، اسباب جدایی عناصر مذهبیتر سازمان را فراهم ساخت با این وجود مسعود رجوی و همفکرانش که همچنان خود را مذهبی می دانستند رهبری مجاهدین درون زندان را در دست داشتند، مخالف جدا گشتن از مارکسیستها بودند و هنوز بر روی اتحاد استراتژیک با آنها پای میفشردند.
تحولات و ضربه سال 54 از داخل سازمان برای ساواک بسیار ارزشمند بود و موفق شد با استفاده از آن ضمن دستگیری بسیاری از کادر و اعضای سازمان و اطلاعات به دست آمده از آنها در مورد نیروهای اسلامی به سرعت سازمان را از هم فروپاشند.[109]
از ضربات مؤثر بر جریان مارکسیستی، صدور فتوای امام در مورد آنان بودکه در آن آمده بود:
با توجه به زیانهای ناشی از زندگی جمعی مسلمانها با مارکسیستها و اعتبار اجتماعی که بدین وسیله آنان به دست میآورند و با در نظر گرفتن همه جهات شرعی و سیاسی و با توجه به حکم قطعی نجاست کفار از جمله مارکسیستها، جدایی مسلمانها از مارکسیستها در زندان لازم و هرگونه مسامحه در این امر موجب زیانهای جبران ناپذیری خواهد شد.[110]
در پی صدور این فتوا صف بندیهای میان نیروهای اسلام گرا و مارکسیستها شفاف تر شد و گرایش به روحانیت بیشتر گردید و نیروهای مذهبی از سازمان جدا شدند و گروهی پیرامون لطفالله میثمی و یا تحت عناوینی چون صلواتیون و اعتراضیون گرد آمدند.[111] و شمار دیگری از گروههای کوچک همچون منصورون، فلق، موحدین، صف، ابوذر، و… که به گونهای پراکنده نوعاً در شهرستانها تشکیل شدند و با مجاهدین مرتبط بودند، همکاری خود را با سازمان قطع کردند و بر مواضع اسلامی خود پا برجا ماندند که هفت گروه از آنها شامل امت واحده، توحیدی بدر، توحیدی صف، فلاح، فلق، منصورون و موحدین بعد از انقلاب، سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی را شکل دادند.
با پیروزی انقلاب اسلامی و به دنبال آزادی کادرهای سازمان از زندان، سازمان مجاهدین خلق تلاش نمود تا حیات سیاسی خود را از سر بگیرد. در این راستا گروه قابل ملاحظهای از اعضا و فعالان سازمان که از جریان مارکسیستی داخل سازمان حمایت میکردند، با عنوان شاخه مارکسیستی مجاهدین خلق به فعالیت پرداختند. این گروه بعد از انقلاب از عنوان مجاهدین دست کشید و با عنوان سازمان پیکار در راه آزادی طبقه کارگر به فعالیت پرداختند بعدها این گروه نیز دچار انشعاب شده و بخشی از آنها با عنوان راه کارگر از دیگران جدا شدند. بخش دیگری از رهبران و فعالان سازمان که خود را وفادار به آرمانها و مرام بنیان گذاران سازمان میدانستند نیز تحت رهبری مسعود رجوی با عنوان جنبش مجاهدین و در قالب سازمان جوانان، دانش آموزان و دانشجویان به فعالیتهای سیاسی پرداختند.
سازمان در این زمان تلاش میکرد تا با استفاده از فرصت به دست آمده به تجهیز و سازماندهی و افزایش سطح توانایی خود بپردازد و در جهت دست یابی به سطوح قدرت سیاسی حداکثر استفاده را بنماید. براین اساس سازمان اقداماتی را به منظور گسترش سازمانی، جذب نیروهای جدید، تقویت امکانات تبلیغاتی و توانایی نظامی خود آغاز کرد و در این راستا تلاش نمود تا شبکهای از نیروهای هوادار را در دانشگاهها و مدارس و دبیرستانها و مجموعههای کارگری تشکیل دهد و با راه اندازی روزنامه مجاهد به تغذیه فکری نیروها پرداخت و در کنار آن نیروی شبه نظامی را به نام میلیشیا سازماندهی کرد و با آموزش و گسترش آن، نیروی نظامی خود را تقویت نمود.
سازمان در برخورد با انقلاب، ابتدا برخوردی دو گانه را پیش گرفت که در ظاهر پذیرای نظام بود ولی در عمل برخلاف آن گام برمی داشت و تلاش میکرد از اختلافهای میان نیروهای انقلاب در جهت اهداف خود استفاده نماید و در این راستا به حمایت از بنی صدر در برابر نیروهای انقلابی و حزب جمهوری اسلامی پرداخت که اوج این حمایتها در غائله 14 اسفند 59 و در مراسم سالگرد دکترمصدق در دانشگاه تهران بود که نیروهای سازمان اقدام به برخورد با مردم و مخالفان بنی صدر نمودند و در سال بعد سازمان رسماً وارد فاز مبارزه مسلحانه با نظام شد و به آشوب و اغتشاش در گوشه و کنار کشور پرداختند که با موضع گیری و برخورد نظام، این اقدامات خنثی شده و سازمان به عملیات مخفیانه و حملات تروریستی روی آورد که ازجمله میتوان به انفجار مقر حزب جمهوری اسلامی که منجر به شهادت دکتر بهشتی و هفتاد و دو تن از مقامات و مسئولان کشور شد و انفجار دفتر نخست وزیری که به شهادت دکتر رجایی و باهنر انجامید و ترور آیت الله مدنی، صدوقی، دستغیب، اشرفی اصفهانی و آیت الله قدوسی و… اشاره نمود که این حملات علاوه بر مقامات رسمی کشور، متوجه افراد عادی و طرفدار انقلاب شد به طوری که برخی مغازه داران تنها به جرم داشتن عکس امام ترور شدند.
با برخورد نیروهای اطلاعاتی با اعضای سازمان و کشف خانههای تیمی آنان تا سال 61 سازمان مجبور به انتقال بقایای نیروهای خود به کردستان و از آنجا به عراق شد و مقر خود را در این کشور ایجاد نمود و در جریان جنگ تحمیلی همکاری نزدیکی با رژیم بعث عراق داشتند و حتی در سرکوب مردم عراق نیز با صدام همکاری نمودند.
گستردهترین اقدام این سازمان، عملیات مرصاد بود با پذیرش قطعنامه 598 از سوی ایران، نیروهای منافقین که دچار این توهم شده بودند که جمهوری اسلامی ایران از لحاظ سیاسی، نظامی و اقتصادی به بنبست رسیده است و زمینههای سقوط آن حتمی و قدرت به سازمان منتقل خواهد شد، با حمایت و پشتیبانی تسلیحاتی عراق، نیروهای خود را از طریق سرپل ذهاب به قصد تسخیر چند شهر و رسیدن به تهران و به دست گرفتن قدرت گسیل داشتند و موفق به تصرف چند شهر مرزی شدند اما در ادامه پیشروی خود در دام نیروهای انقلابی، گرفتار آمده و تشکیلات و بنیه نظامی آنان با شکست سختی مواجه شد. از آن به بعد منافقین به دلیل عدم جایگاه داخلی در بین مردم ایران و استحکام نظام اسلامی و تمام شدن جنگ که حیثیت و هستی منافقین در عراق به آن بستگی داشت، دچار نوعی بیهویتی، سرخوردگی و وازدگی شدند و هر از گاهی به امیدهای واهی اقداماتی را جهت ابراز وجود خود و برهم زدن نظم و امنیت جامعه اسلامی به نمایش گذاشتند که یکی از فجیعترین آنها انفجار بمب در حرم امام رضا(علیه السلام) بود که لکه ننگی بر پرونده سیاه آنان افزود. از آن زمان به بعد این سازمان در راستای اهداف دشمنان نظام و انقلاب هرجایی که زمینه و شرایط فراهم شده، برای ضربه زدن به نظام آماده بوده است که می توان به این اقدامات به طور خلاصه اشاره نمود.
ارتباط با نیروهای داخل کشور به اشکال مختلف (حمایت از مخالفان درون نظام):
عملکرد نادرست سازمان منافقین در طول حیات آن باعث گردیده است، تا در افکار عمومی مردم ایران، فاقد مشروعیت و حتی فاقد وجهه اپوزیسیونی در قالب یک تشکل سیاسی باشد. لیکن این سازمان، هر از چند گاهی اقدام به صدور بیانیههایی میکند، تا خود را در صف مخالفان نظام نشان دهد. هرچند که حتی از سوی مخالفان نظام نیز به دلیل داشتن کارنامهای سیاه مورد توجه جدی قرار نمیگیرد.
تلاش برای پیدا کردن حامیان غربی جهت ادامه حیات:
هر چند این سازمان در لیست گروههای تروریستی قرار دارد، ولی برای اینکه حمایتهای پنهانی دولتهای غربی را از دست ندهد به همراهی با مواضع ایشان میپردازد. مواضع این سازمان معمولاً از سوی سیمای آزادی (نفاق) و سایت اینترنتی ایشان منتشر میشود؛ و بنا به مشی و رویه خود، دو راه حل تغییر نظام ایران و حمله نظامی را پیشنهاد میدهد.
روی آوردن به فعالیتهای جاسوسی و سیاسی:
گروهک تروریستی مجاهدین خلق همچنین از مدتها پیش به دلیل شکست در طرحهای تروریستی، به فعالیتهای جاسوسی و سیاسی روی آورده و شگردهای تازهای را برای اقدامات خود در پیش گرفتهاند. اعضای این گروهک که پناهنده سیاسی به شمار میروند، به دلیل پروتکلهای موجود در زمینه فعالیت پناهندگان سیاسی در کشورهای مختلف، اجازه فعالیت علنی سیاسی و به ویژه فعالیتهای براندازانه ندارند و از همین رو با دور زدن قوانین کشورهای اروپایی پوششهای مختلفی را برای اقدامات خود مورد استفاده قرار دادهاند.
نقشآفرینی در فتنه 88:
عناصر گروهک منافقین با بهرهگیری از همه توان خود و اعزام تیمهای آموزش دیده برای ایجاد اغتشاش و موج سواری و سوق دادن اعتراضات به سمت اقدامات خشونت آمیز، ایذایی و تروریستی اقدام نمودند.
این گروهک با صدور بیانیههای پیدرپی از سوی سرکردگان خود و انتشار گسترده آن از طریق شبکههای ماهوارهای و فضای مجازی اینترنتی در جهت گسترش دامنه و استمرار اغتشاشات و آشوبها تلاش نمودند. در همین رابطه تعدادی از مرتبطین گروهک که با هدایت منافقین جهت ایجاد آشوب در صحنه حضور یافته بودند حین درگیریها کشته و یا زخمی میشوند که منافقین نیز بنا به خصلت منافقانه خود به منظور مصادره بخشی از اعتراضات به نفع خود اقدام به ایجاد نماد یادبود برای ایشان در اردوگاه اشرف مینمایند.
لازم به ذکر است عناصر نفاق به منظور جمع آوری اطلاعات داخل کشور ضمن پرداخت مبالغی به صورت ماهیانه به برخی نفرات، اقدام به فریب ایشان از طریق ارتباط گیری با پوششهایی از قبیل آژانسهای خبری مانند خبرگزاری هما، آژانس ایران خبر، همچنین کمیتههای به اصطلاح دفاع از حقوق بشر و زندانیان سیاسی و… نمودهاند.
نکته جالب توجه در خصوص گروهک منافقین آن است که این گروهک در یک حرکت حساب شده و توافق بین دولت های غربی و منافقین از فهرست گروههای تروریستی خارج میگردد که این امر در واقع اقدامی جهت مشروعیتبخشی و دادن قدرت مانور به این گروهک جهت اقدامات براندازانه در بستر انتخابات دهمین دوره ریاست جمهوری اسلامی ایران بوده و نکته مهم در این زمینه آن است اولین کشوری که در این راستا اقدام نموده و گروهک منافقین را از فهرست گروههای تروریستی خارج نمود، کشور انگلیس بود که رد پای این کشور در اغتشاشات اخیر آشکار میباشد.
گروهک منافقین با توجه ماهیت اغواگرایانه خود نگاه ویژهای نسبت به جوانان و محیطهای دانشجویی داشته است. این رویکرد در سالهای اخیر نیز تداوم یافته است و این گروهک برای فعالیت خود در این حوزه از عناوین و گروههای پوششی استفاده مینماید. از جمله این عناوین پوششی میتوان به مجموعه فعالان حقوق بشر اشاره نمود.
این گروه ظاهراً دانشجویی از همان ابتدا تحت اشراف عملیاتی سازمان منافقین و حمایت مستقیم سرویسهای اطلاعاتی غرب شروع به کار کرده و در تداوم فعالیت خود نیز از حمایتهای اطلاعاتی- فنی و مالی سازمان بهره برده است. بیشتر اعضای این مجموعه با گرفتار آمدن در دام اطلاعاتی سازمان منافقین در کشورهای اروپایی و با حمایت و هدایت سازمان، در پوشش گروههای حقوق بشری فعالیت خود را آغاز کردهاند.
گفتنی است براساس اسناد به دست آمده از این گروه، پوشش «فعالیتهای حقوق بشری» به عنوان بهترین شیوه به منظور فریب مراکز امنیتی کشور برای اقدامات براندازانه در دستور کار آنان قرار گرفته است. سازمان منافقین با دریافت پیشنهاد چنین فعالیتهایی از جانب سازمان سیا و موساد توانسته است افراد مورد نظر را پس از شناسایی وارد صحنه سازد. اثبات اینکه برای عناوین انسان دوستانهای که چنین گروههایی مدعی آن هستند، جز فریب افکار عمومی و انحراف اذهان و ایجاد پوشش برای فعالیتهای براندازانه، هدفی تعریف نشده است، کار دشواری نیست. به ویژه زمانی که از ارتباط و خطگیری این مجموعه با سازمان منافقین، اسناد غیرقابل انکاری به دست آمده باشد.[112]
سرانجام به دنبال فشار برای خروج نیروهای اشغالگر از خاک عراق، اعتراضات علیه حضور این عناصر خود فروخته و تروریستی در خاک عراق شدت یافت که سرانجام به خروج آنان از اردوگاه اشرف و تعطیلی اردوگاه اشرف منجر گردید و بدین ترتیب پایگاه اصلی آنان برچیده شد، هر چند این مزدوران خود فروخته با حمایت برخی کشورهای اروپایی به حیات ننگین خود ادامه می دهند.
گرچه سازمان مجاهدین خلق در تقسیم بندیهای سیاسی جزو جریانهای چپ و مارکسیستی قرار میگیرد اما به دلیل چرخشهای متعدد نظری، عقیدتی و عملی امروزه این سازمان، در دامان جریان لیبرالیسم قرار گرفت و از جریانهای لیبرال و التقاطی محسوب میشوند.
چریکهای فدایی خلق
سازمان چریکهای فدایی خلق چگونه شکل گرفت و چه اقداماتی را قبل و بعد از انقلاب انجام داد؟
از درون حزب توده جریانات جدید چپ در ایران شکل گرفتند که ابتدا به صورت جداگانه به برنامه ریزی اقدام مسلحانه علیه رژیم پرداخته و سپس با ادغام در یکدیگر سازمان چریکهای فدایی خلق ایران را در سال 1350 تشکیل دادند. ریشه این جریان را باید در فضای باز سیاسی سالهای 39- 42 جستجو نمود. در این سالها و با فعال شدن محیط سیاسی دانشگاهها، زمینه برای فعالیت بقایای سازمان حزب توده به وجود آمد که از جمله این افراد بیژن جزنی بود که در سالهای بعد با مطالعه آثار مارکسیستی آمریکای لاتین و با تشکیل یک گروه مطالعاتی مشی مسلحانه را به عنوان راه رهایی مطرح ساخت و گروه جزنی ظریفی را تشکیل داد. در این هسته اصلی و کوچک، مارکسیسم – لنینیسم به عنوان ایدئولوژی رسمی گروه مطرح شد و هدف نهایی برپا ساختن انقلاب دموکراتیک نوین عنوان گردید.
نظریات جزنی در میان نیروهای رادیکال در خلال دهه 1355- 1345 بسیار متداول بود اما با شناسایی این گروه توسط ساواک ودستگیری اکثر اعضای این گروه، فعالیت آن متوقف شد و در سالهای بعد توسط حمید اشرف (گروه جنگل) پیگیری شد که در جریان حمله به پاسگاه سیاهگل در سال 1349 دستگیر و اعدام شدند.
همزمان با گروه جزنی، جریان مشابه دیگری به وسیله سه دانشجو در تهران به نام گروه پویان – احمد زاده شکل گرفت که بعدها با ادغام در عناصر به جای مانده از گروه جزنی، سازمان چریکهای فدایی خلق ایران را تشکیل دادند و بدین ترتیب سازمان چریکهای فدایی خلق با پوستن باقیمانده سه گروه جزنی ظریفی و گروه جنگل و گروه پویان – احمد زاده در فروردین سال 1350 پا به عرصه حیات سیاسی کشور نهاد.[113]
حمله به سیاهکل در تاریخ 19بهمن 1349 اولین عملیات چریکی ازسوی چریکها در ایران بود که پس از این حمله گروهها درهم ادغام شدند و سازمان چریکهای فدائی خلق را ایجاد کردند. به دنبال این اقدام رژیم افراد گروه را دستگیر و برخی را اعدام نموده و یا محکوم به زندان نمود.سازمان چریکهای فدائی خلق در ادامه با چندین عملیات مسلحانه دیگر نیز انجام دادند.
در اواخر سال 1354سازمان چریکهای فدائی خلق به 2 شاخه تقسیم شد: شاخه اکثریت که تا هنگام مرگ حمید اشرف در اواسط سال 1355 توسط وی رهبری میشد، برادامه جنگ مسلحانه تا شکلگیری یک قیام تودهای پافشاری میکرد. اما شاخه اقلیت طرفدار خودداری از درگیری مسلحانه، گسترش فعالیتهای سیاسی به ویژه در میان کارگران کارخانهها برقراری پیوند نزدیک با حزب توده بود. این گروه در اواسط سال 1355، به حزب توده پیوست، و تئوری تبلیغ از طریق عمل را انحراف مارکسیم نامید و گروه منشعب از سازمان چریکهای فدائی خلق وابسته به حزب توده ایران (فدائیان منشعب) را تشکیل داد. با جلوگیری ساواک در سال 1355 فعالیت هر دو گروه تا انقلاب اسلامی محدود شد.[114]
با پیروزی انقلاب اسلامی، گروه فدائیان خلق توانستند خود را بازسازی و فعالیت خود را گسترش دهند. از همان اولین روزهای پس از انقلاب و به ویژه هنگامی که کار نشریه هفتگی فدائیان انتشار علنی خود را آغاز کرد، سیاستهای متضاد سازمان شروع به خودنمایی کرد و از اینرو آنها نتوانستند یک موضع مشخص و صریح در مقابل جمهوری اسلامی ایران بگیرند. به همین دلیل بین آنها دو دیدگاه مختلف بهوجود آمد که باعث شد به دو گروه تقسیم شوند:
گروه اکثریت، نبرد مسلحانه را رد کردند، تاکتیکهای سابق مانند نظامیگری را مورد انتقاد قرار دادند و استدلال کردند که باید توجه بیشتری به کار در میان توده نشان داد و مانند حزب توده خواستار موضع مسالمتآمیز در مقابل جمهوری اسلامی ایران بودند.
گروه اقلیت که توسط دو نفر از اعضای اصلی سازمان، به نامهای اشرف دهقانی و محمد حرمتیپور رهبری میشد، آنها بر این باور بودند که با انقلاب اسلامی فرایند انقلاب هنوز ناتمام است و برای تضمین تکمیل آن باید اتحاد کارگران و دهقانان را جایگزین جمهوری اسلامی کرد و خواستار ایجاد یک شورای انقلابی مرکب از نمایندگان کارگران، دهقانان و سربازان به جای ترکیب شورای انقلاب اسلامی بودند.[115]
این سازمان در سالهای آغازین انقلاب، به مسائل قومی و منطقهای دامن زدند و در بحرانهای قومی و منطقهای در مناطق کردستان، گنبد، بلوچستان و خوزستان نقش فعالی ایفا کردند.
با سرکوب تحریکهای تجزیه طلبانه قومی و منطقهای توسط نیروهای نظامی و منطقهای، استراتژی فدائیان خلق نیز با شکست مواجه شد. این شکست به وقوع انشعاب در میان آنان انجامید. اکثریت فدائیان به خطمشی حزب توده یعنی مبارزه سیاسی نزدیک شدند در حالی که اقلیت آنها، همچنان بر شیوه مبارزه مسلحانه برای برپایی یک انقلاب تمام خلقی تأکید میکردند؛ ولی تشکیلات آنها در تابستان 1360 به همراه مجاهدین خلق که دست به عملیات مسلحانه علیه جمهوری اسلامی زده بودند، مورد حملات پی در پی نیروهای امنیتی قرار گرفت و فعالیت آنها در داخل کشور به شدت محدود شد. شاخه اکثریت فدائیان خلق نیز به رغم خودداری از عملیات مسلحانه به سرنوشت مشابه دچار شد.
از سال 1360 به بعد هر دو شاخه فدائیان خلق، فعالیتهای محدود خود را بیشتر در خارج از کشور ادامه دادند و در سالهای بعد شاخه اکثریت در خارج از کشور فعالیت خود را افزایش داده و رهبران آن با تأکید بیشتری بر مبارزات مسالمتآمیز و دموکراتیک اعلام کردند که ایجاد تحول باید از طریق یک مبارزه سیاسی و حتی با حمایت از تحولات تدریجی و درونی نظام موجود (جمهوری اسلامی) صورت گیرد.
این تحولات از یک تغییر سیاسی در گروههای چریکی کمونیستی سابق ایران و گرایش آنها به سوی نوعی سوسیال دموکراسی خبر میداد. این گرایش اولاً، ناشی از تحولات سیاسی و اجتماعی ایران طی سالهای بعد از انقلاب و ناکارآمدی استراتژی پیشین این سازمانها بود و ثانیاً، برآمده از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و بیاعتبار شدن الگوی مارکسیسم متکی بر تجربه این کشور بود.[116]
از دیگر احزاب و گروههای چپ میتوان به حزب دموکرات کردستان ایران، حزب رنجبران، سازمان پیکار، سازمان انقلابی زحمت کشان کردستان ایران (کومله) اشاره نمود.[117]
جریانهای سلطنت طلب
جریانهای سلطنت طلب به چه جریانهایی گفته میشود، آنها چه اهدافی را دنبال میکردند و پشت پرده تشکیل این احزاب توسط رژیم پهلوی چه بود؟
در ایران پیش از انقلاب اسلامی، جریان سلطنت طلب به عنوان جریان سیاسی حاکم بر ساخت سیاسی قدرت، همواره وجود داشته است.
جریان سلطنت طلب از نظر فکری ریشه در ایران پیش از اسلام دارد. این جریان اعتقاد به نظام سلطنتی داشته و شاه را به عنوان محور همه امور کشور دانسته، از قدرت مطلقه او طرفداری میکند.هر چند جریان سلطنت طلب از نظر مبنای عقیدتی و ایدئولوژیک روشنی همچون دیگر جریانها برخوردار نیست. اما شاه محوری، باستان گرایی و ناسیونالیسم، سکولاریسم و غرب زدگی را میتوان از مبانی فکری این جریان برشمرد.
جریان سلطنت طلب به دلیل مبانی فکری خود به وجود نظام حزبی اعتقاد ندارد، اما در عصر محمدرضا پهلوی به منظور ارائه چهره مردمی و ژست دموکراسی مأبانه و برطرف نمودن بحران مشروعیت و ایجاد ثبات سیاسی، احزاب و گروههای وابستهای را ایجاد کرد که از جمله میتوان به حزب مردم، حزب ملیون، حزب ایران نوین و حزب رستاخیز اشاره کرد. ویژگی مشترک این احزاب فرمایشی و وابسته بودن، حاکمیت تفکرات رژیم بر آنها و رهبری دولتمردان رژیم و حرکت در مسیر اهداف رژیم و پیشبرد آن بود این ویژگی مشترک، سرنوشت مشترکی را نیز برای این احزاب رقم زد.
در ادامه نگاهی گذرا به مهمترین احزاب دولتی و سلطنت طلب خواهیم داشت.
حزب مردم:
حزب مردم در اردیبهشت 1336 اعلام موجودیت کرد. رهبر این حزب اسدالله علم نخست وزیر وقت بود.
عَلَم هدف حزب را از لحاظ رژیم سیاسی، حفظ و استقلال و تمامیت ارضی و جغرافیایی سیاسی کشور، حفظ کلیه آزادیهایی که قانون اساسی و منشور سازمان ملل متحد و اعلامیه حقوق بشر به همه افراد داده و از لحاظ سیاست خارجی حفظ و ایجاد رابطه حسنه و حسن تفاهم کامل را با کلیه کشورهایی که به استقلال و تمامیت ارضی کشور ما احترام میگذارند، اعلام داشت و از لحاظ رژیم اقتصادی، اصلاحات در امور کشاورزی، صنعتی، بازرگانی، اداری، اجتماعی و فرهنگی را اعلام کرد.[118]
اما روشن است که این اهداف ترسیم شده، تنها پوشش ظاهری بوده و هدف اصلی تشکیل این حزب در اولین کنگره حزب مردم در مهرماه 1338 توسط وی این گونه تبیین شد:
«حزب مردم برای تجسم و تقدس یک نیت پاک و وطنخواهانه و آزادمنشانه شخص اعلیحضرت محمدرضا پهلوی به وجود آمد. ما میخواستیم با تشکیل این حزب از شاهنشاه دموکراتمنش خود سپاسگذاری کنیم و قسمتی از این نیت بزرگوارانه را عملاً تحقق بخشیم و اینک در آستانه اولین کنگره حزبی میتوانیم با جرأت به شاهنشاه بزرگوار خود اطمینان بدهیم که حزب مردم به عنوان یک مکتب شاهدوستی آماده هرگونه جانبازی در راه نیات شاهنشاه است»[119]
اولین وظیفه حزب، شرکت در انتخابات بود، این حزب میبایست در هر انتخاباتی چه موافق میل اعضا و اولیای حزب باشد یا نباشد و چه امید موفقیت داشته باشد یا نداشته باشد شرکت نماید، حتی اگر این عمل بهصورت اسمی باشد.
دومین وظیفه حزب، شرکت در مراسمی بود که به مناسبتهای مختلف برگزار میشد، در هر مورد حزب میبایست با انتشار اطلاعیه شرکت خود را در مراسم مزبور اعلام کند.
وظیفه سوم، تعریف و تمجید از فرمانها و دستورات شاه و تبلیغ آن در بین اعضاء و مردم بود. حزب چنین وانمود میکرد که وظیفه حزب نه انتقاد از فرمانهای شاه و بیان اشکالات احتمالی آنها که مراقبت در اجرای صحیح این فرمانها است.[120]
در انتخابات سال 1339 حزب مردم موفق به کسب 40کرسی در مجلس شد اما با آشکار شدن برخی تقلبات، انتخابات توسط شاه باطل اعلام شد. علم نیز از دبیرکلی حزب استعفا کرد.
پس از استعفای علم، حزب به میزان زیادی اهمیت خود را از دست داد. در بین سالهای 1339 تا 1342، اغلب اعضاء و مقامات مؤثر آن از این حزب کنارهگیری کردند و عناصر باقیمانده در حزب نیز هیچگاه وحدت نظر لازم را نداشتند.
در خلال این سالها از باقیمانده اعضای فعال حزب در تهران به تدریج کاسته میشد و فعالیتهای حزب منحصر به تشکیل جلسات هفتگی در محل باشگاه حزب بود.[121]
از این سال تا 1350 فعالیتهای این حزب با فراز و فرودهایی همراه بود اما هیچ گاه نتوانست پایگاه مردمی پیدا کند و همواره با اختلافات درونی روبه رو بود، تا اینکه سرانجام در سال 1353 با برقراری نظام تک حزبی و تشکیل حزب رستاخیز این حزب و دیگر احزاب در آن ادغام شدند.[112]
حزب ملیون:
حزب ملیون در سال 1337 توسط دکتر منوچهر اقبال نخست وزیر وقت تشکیل شد این حزب به عنوان حزب اکثریت (دارای اکثریت کرسیهای مجلس) در مقابل حزب مردم به عنوان اقلیت، نقش ایفا میکرد.
حزب ملیون به منزله یک حزب دولتی به تشویق شاه و کمک و مساعدت نخست وزیر وقت در مقام رهبر حزب ظاهر شد. شاه دلیل تشکیل این حزب را در جلسه معارفه دکتر نصرت الله کاسمی به عنوان دبیرکل حزب به جای اقبال، این گونه بیان کرد: به فکر افتادهام که باید در مملکت تشکیلات حزبی ایجاد شود. قبلاً حزبی تشکیل شد (حزب مردم) که حزب اقلیت است و حالا باید حزب اکثریت تشکیل شود و این کار به عهده شماست البته کار دشواری در پیش دارید باید در سراسر کشور تشکیلات حزبی گسترش یابد… اگر اکثریت شمایید باید مملکت را اداره کنید و اقلیت که عَلَم است باید نقش انتقادکننده داشته باشد.[123]
از جمله فعالیتهای حزب در کنار تلاش برای ایجاد تشکیلات حزبی در پایان سال1337 میتوان به برگزاری مراسم 19اسفند، حرکت به سوی آرامگاه رضاشاه در روز 24 اسفند (روز تولد رضاشاه)، پیروزی در انتخابات شیرخورشید سرخ شهر تبریز، حضور فعال اقبال و ناصر (وزیر دارایی) در مجلس شورای ملی در بین اعضای فراکسیون پارلمانی حزب و صحبت درباره علت اقدام ایران برای کاهش قیمت نفت را اشاره کرد.
بهطور کلی در سال1337 شاهد رشد آرام حزب ملیون در سطح جامعه ایران و به ویژه در تهران هستیم، سازمانهای حزبی نیز ظاهر شده و تکوین مییابند.[124]
حزب ملیون در سراسر سال1338در کلیه مراسمها و مناسبتهای مربوط به حکومت پهلوی شرکت فعال و گستردهای داشت. هدف نهایی حزب نشان دادن نمایشی از پشتوانههای مردمی برای رژیم پهلوی و تأکید بر مقبولیت آن در نزد افکار عمومی و مردم جامعه ایران بود. این دو محور فعالیت حزب در سال1338، بسیاری از توان و ظرفیت برنامهریزی، امکانات و تدارکات و نیز وقت کادر رهبری و فعالان حزب را به خود اختصاص داده و از فعالیتهای سیاسی و توسعه رقابتها با حزب رقیب و توجه به تکامل سازمان حزبی کاست.[125]
اوج فعالیت حزب ملیون بهعنوان حزب اکثریت، نقطه فرود و اضمحلال آن نیز بود در انتخابات دوره بیستم مجلس شورای ملی که در زمان صدارت اقبال در تیرماه1339 انجام گرفت. اکثر افرادی که رأی آوردند از حزب دولتی ملیون بودند و این مسئله مورد اعتراض حزب مردم و احزاب دیگر شرکتکننده در انتخابات قرار گرفت. به دنبال اعتراضات و شکایات متعددی که از طرف شخصیتها و نیروهای سیاسی مختلف بر شیوه انتخابات و تقلباتی که انجام گرفته بود به عمل آمد، شاه در یک کنفرانس مطبوعاتی در 5شهریور 1339 عدم رضایت خاطر خود را از جریان انتخابات دوره بیستم اعلام و دستور انحلال آن را صادر کرد. دو روز بعد در 7شهریور 1339 اقبال به دنبال اظهارات شاه مبنی بر نارضایتی از انتخابات، استعفانامه خود را در اختیار مطبوعات و شاه قرار داد و بدین ترتیب حزب ملیون عملاً از صحنه سیاسی دور شد.[126]
حزب ایران نوین:
حزب ایران نوین با هدف پر کردن خلأ سیاسی احزاب مردم و ملیون تشکیل شد. شالوده و بنیان نخستین ِحزب ایران بر هسته مرکزی و اولیهای استوار شد که تحت عنوان «کانون ترقی» شهرت داشت و سران آن حسنعلی منصور، امیرعباس هویدا و جمشید آموزگار بودند. در شهریور 1342 منصور اعلام کرد، کانون ترقی، حزب ایران نوین را به منظور پر کردن خلأ سیاسی احزاب مردم و ملیون تشکیل میدهد.[127]
به دنبال ترور حسنعلی منصور در اعتراض به لایحه کاپیتولاسیون (مصونیت قضایی مستشاران آمریکا) توسط محمد بخارایی از اعضای هیأتهای مؤتلفه اسلامی در اول بهمن 1343 عباس هویدا مأمور تشکیل کابینه شد و اختیارات حزب ایران نوین را در دست گرفت.[128]
در سال1344 هویدا بهدلیل مشغله کاری که داشت، وظایف نخستوزیری و دبیرکلی را از یکدیگر جدا کرد و مسئولیت دبیرکلی به عطاءالله خسروانی محول شد و او تا شهریور1348 در این سمت باقی ماند.
در سال 1348 حزب، شعبه های خود را در سراسر کشور گستراند و انتخابات انجمنهای شهرستانها را برگزار کرد. در نتیجه اکثر کرسیها را در شهرستانها از آن خود کرد. همچنین اعضای جدیدی را از میان اصناف، کارگران، کشاورزان و بازرگانان پذیرفت.
در سال 1350 حزب موفق شد اکثریت کرسیهای مجلس را از آن خود کند.
این حزب تا سال53 بهصورت یک شبکه پیشرفته برای دربرگیری نهادها برآمد و اکثر قریب به اتفاق اتحادیههای کارگری و تعاونیهای روستایی را کنترل میکرد.
با بسیاری از صنفهای بازاری و نیز سازمانهای بهداشتی، سوادآموزی، و توسعه که بر اثر انقلاب سفید پدید آمده بودند، پیوند و ارتباط داشت. این حزب حدود شصتوهفت روزنامه و مجله منتشر کرد و شبکهای از کانونهای جوانان را در سراسر کشور به گردش درآورد.
سرانجام به دنبال حذف نظام چند حزبی و تشکیل نظام تک حزبی توسط شاه در سال 53 این حزب نیز انحلال خود را اعلام و به حزب رستاخیز پیوست و فعالیتهای خود را در غالب آن ادامه داد.[129]
حزب رستاخیز:
این حزب آخرین حزب جریان سلطنت طلب بود که به دستور محمدرضا شاه در یازدهم اسفند 1353به عنوان یک حزب فراگیر تأسیس شد و سایر احزاب دولتی در آن ادغام شدند. شاه در مورد عملکرد این حزب اظهار داشت: حزب رستاخیز ملت ایران… در نقش راهنمای فکری و سیاسی ملت ایران در مسیر تمدن بزرگ باید بهترین نتایج را ارائه دهد.[130]
حزب رستاخیز اهداف خود را باورمندی به نظام شاهنشاهی، قانون اساسی و انقلاب شاه و مردم اعلام کرد و این همان وظایفی است که شاه برای این حزب ترسیم کرده بود: وظیفه اساسی پاسداری از اصول انقلاب شاه و ملت و اجرای آن به کاملترین صورت ممکن اکنون به عهده حزب واحدی است که مظهر یکپارچگی و پیوستگی تمام افراد کشور است.[131]
شاه در کنفرانس بزرگ مطبوعاتی اعلام موجودیت حزب رستاخیز، مردم ایران را چنین مورد خطاب قرار داد:
به هر حال کسی که وارد این تشکیلات سیاسی (حزب رستاخیز) نشود، دو راه در پیش دارد یا فردی است متعلق به یک تشکیلات غیرقانونی یعنی اصطلاح خودمان تودهای و یک فرد بی وطن است. یا اگر بخواهد، فردا با کمال میل، بدون اخذ عوارض، گذرنامهاش را در دستش میگذاریم و به هر جایی که دلش خواست، میتواند برود؛ چون ایرانی نیست، وطن ندارد.[132]
امام پس از تشکیل این حزب، طی اعلامیهای به تحریم آن فرمان دادند و فرمودند:
«نظر به مخالفت این حزب با اسلام و مصالح ملت مسلمان ایران، شرکت در آن بر عموم ملت حرام و کمک به ظلم و استیصال مسلمین است و مخالفت با آن از روشنترین موارد نهی از منکر است»[133]
در سال 1354 کلیه فعالیتهای مسئولان حزب مصروف بنیان گذاری و ایجاد تشکیلات حزبی گردید در سال 1355 فعالیت مقامات مسئول حزب برای تشکیل کانونهای حزبی و توسعه تشکیلاتی افزایش پیدا کرد. حزب در همین سال، اعلام کرد پنج میلیون نفر از طبقات مختلف مردم را به عضویت پذیرفته است، البته به دلیل ماهیت فرمایشی بودن و فراگیر بودن حزب رستاخیز بحث از پایگاه طبقاتی این حزب چندان موردی ندارد. اغلب رهبران حزب را دولتمردان تشکیل میدادند و بخشهایی از سایر طبقات به ویژه کارمندان دولت که هدف نخستین این عضویت اجباری بودند الزاماً به حزب پیوستند.[134]
فعالیت حزب در سال 1356 با کندی همراه شد و به جز برگزاری کنگره سوم فعالیت چندانی نداشت و افزایش اعتراضات مردمی فعالیت حزب را تحت تأثیر قرار داد. حرکت کند و رکود حزب چنان بود که برای ایجاد تحرک در آن ساواک پیشنهادی مبنی بر انشعاب در حزب و جذب مخالفان بدین مضمون داد: به منظور ایجاد تحرک هر چه بیشتر در حزب رستاخیز در وضعیت فعلی اصلح است به تدریج در داخل حزب انشعاب به وجود آید و عدهای اعلام کنند که ما کادر رهبری فعلی حزب را قبول نداریم و با اعتقاد به سه اصل حزب، خود این افراد رهبری را انتخاب کرده و معرفی کنند و از طرفداران خود بخواهند که در انتخاب کاندیدای آنها به منزله رهبر حزب با آنها همکاری و مشارکت داشته باشند. ازاین رو با اتخاذ این سیاست چه بسا امکان دارد تعداد زیادی از مخالفین هم به این گروه جدید پیوسته و تقریباً فعالیت این مخالفین جنبه هماهنگ شدهای پیدا نماید و تردیدی نیست که با پیوستن عدهای از مخالفین به این جناح آرامش قابل توجهی در خارج حزب و بین مخالفین پیدا خواهد شد و این عملیات مخالفین حرفهای را تحت الشعاع قرار داده و دست کم تا پنج شش سال آنها را از هم خواهد پاشید.[135]
رکود در حزب منجر به استعفای پی در پی مسئولان حزب گردید و سرانجام این حزب در مهرماه 1357 به دست خود رژیم برچیده شد.
پی نوشت ها:
[1]. نوذری، عزت الله، تاریخ احزاب سیاسی در ایران، شیراز: نوید، 1380، ص13.
[2]. جواهری، مریم، نقش علماء در انجمنها و احزاب دوران مشروطیت، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1380، ص243.
[3]. تبریزنیا، حسین، علل ناپایداری احزاب سیاسی در ایران، تهران، نشر مرکز بین الملل، 1371، ص117.
[4]. همان، ص 118-119.
[5]. مقصودی، مجتبی، تحولات سیاسی ـ اجتماعی ایران از 1320 تا 1357، تهران: روزنه، 1380، ص173.
[6]. شفیعی فر، محمد، درآمدی بر مبانی فکری انقلاب اسلامی، قم: معارف، 1378، ض 117-147.
[7]. مرندی، محمدرضا، «ظهور تجدید نظر طلبی»، ماهنامه اندیشه و تاریخ سیاسی ایران معاصر، ش 3و4، آذر و دی 1381، ص 31-36.
[8]. دارابی، علی، جریان شناسی سیاسی در ایران، پیشین، ص 69-70.
[9]. برای آشنایی با جریان و نحله های مختلف روشنفکری ر. ک: خسرو پناه، عبدالحسین، جریان شناسی فکری ایران معاصر، قم: مؤسسه فرهنگی حکمت نوین اسلامی، 1388 و مظفری، آیت، جریان شناسی ایران معاصر، قم: پژوهشکده تحقیقات اسلامی، 1385.
[10]. امینى، داود، جمیعت فداییان اسلام، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامى، 1381، ص 58-59.
[11]. جعفریان، رسول، جریان ها و سازمان های مذهبى – سیاسى ایران، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1383، ص173.
[12]. همان، 174.
[13]. همان، 182.
[14]. همان، ص 183-184.
[15]. امینی، داود، جمعیت فدائیان اسلام، پیشین، ص 322-345.
[16]. نواب صفوى، سیدمجتبى: فدائیان اسلام، تاریخ، عملکرد، اندیشه، به کوشش سیدهادى خسروشاهى، تهران: انتشارات اطلاعات، 1375، ص 182- 186 آخرین سند از شهید نواب صفوى.
[17]. همان، ص 192- 331.
[18]. مجله یاد (بنیاد تاریخ انقلاب اسلامی)، ش6، ص 37، روزنامه کیهان 30/10/1381 (آخرین بازجویی نواب در 1/9/1334).
[19]. بیانات در دیدار جمعی از جوانان 7/2/1377.
[20]. نگاهی گذرا به زندگینامه حضرت آیتاللهالعظمی سیدعلی حسینی خامنهای، پایگاه اطلاع رسانی دفتر حفظ و نشر آثار آیتالله خامنهای، 1/1/1387.
[21]. جوادزاده، علیرضا، جامعه مدرسین حوزه علمیه قم از آغاز تاکنون فعالیتها از سال 1342 تا 1357، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1385، ج 1، ص 260- 246.
[22]. پایگاه اطلاع رسانی جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، www. jameehmodarresin. Org.
[23]. بادامچیان، اسدالله؛ آشنایی با جمعیت مؤتلفه اسلامی، تهران: اندیشه ناب، 1385، ص 47.
[24]. ر.ک: مصاحبه با حبیب الله عسگراولادی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، جلسه چهارم، 10/5/1378.
[25]. جعفریان، رسول؛ جریانها و سازمانهای مذهبی سیاسی ایران، پیشین، ص 323.
[26]. جاسبی، عبدالله؛ تشکل فراگیر، مروری بر یک دهه فعالیت حزب جمهوری اسلامی ایران، تهران، انتشارات مرکز علمی دانشگاه آزاد اسلامی، 1377، ج 1، ص 635.
[27]. اساسنامه و مرامنامه «جمعیت مؤتلفه اسلامی» در تاریخ 1369/3/15 در 18 ماده و 14 تبصره به تصویب هیأت مؤسس و به تأیید کمیسیون ماده 10 احزاب در وزارت کشور رسید و با کسب مجوز رسمی از وزارت کشور در سال 71 به عنوان «جمعیت مؤتلفه اسلامی» تغییر نام داد و از سال 82 نیز در چهلمین سالگرد تأسیس با نام حزب مؤتلفه اسلامی به فعالیت خویش ادامه داد.
[28]. جعفریان، رسول، جریانها و سازمانهای مذهبی سیاسی ایران، پیشین، ص 373.
[29]. همان، ص370 و371.
[30]. علیانسب، سیدضیاء الدین، علوی نیک، سلمان، جریان شناسی انجمن حجتیه، قم: زلال کوثر، 1385، ص55و56.
[31]. همان، ص 78.
[32]. جوادی آملی، عبدالله، ولایت فقیه، ولایت فقاهت و عدالت، قم: مرکز نشر اسراء، 1379، ص 374.
[33]. موسوی خمینی، سیدروح الله، ولایت فقیه، تهران: مؤسسه تنظیم ونشر آثار امام، 1376، ص 135.
[34]. جعفریان، رسول، جریان ها و سازمان های مذهبی – سیاسی ایران سال های 1320 -1357، پیشین، ص 373.
[35]. صحیفه امام، ج 15، ص 53.
[36]. علیانسب، سیدضیاء الدبن، علوی نیک، سلمان، جریان شناسی انجمن حجتیه، پیشین، ص 89.
[37]. صدقی، ابوالفضل، جریان شناسی انجمن حجتیه، فصلنامه 15 خرداد، پیشین، ص 139.
[38]. روزنامه کیهان، مصاحبه با عباس سلیمی نمین در مورد انجمن حجتیه، 6/2/1382.
[39]. علیانسب، سیدضیاء الدبن، علوی نیک، سلمان، جریان شناسی انجمن حجتیه، پیشین، ص 120 متن سند، ص193.
[40]. همان، ص 127.
[41]. باقی، عمادالدین، در شناخت حزب قاعدین زمان، تهران: نشر دانش اسلامی، 1362، ص 42.
[42]. همان، ص 57.
[43]. صحیفه امام، ج 3، ص 427.
[44]. جعفریان، رسول، جریان ها و سازمان های مذهبی – سیاسی ایران، پیشین، ص 374.
[45]. اخگری، محمدرضا، ولایتی های بی ولایت، تهران: پرچم، 1367، ص 62-63.
[46]. همان.
[47]. رسول جعفریان، جریانها و سازمانهای مذهبی – سیاسی ایران، ص 375.
[48]. اخگری، محمدرضا، ولایتیهای بیولایت، پیشین، ص 79.
[49]. علیانسب، سیدضیاءالدین و علوی نیک، سلمان، جریانشناسی انجمن حجتیه قم: زلال کوثر، 1385، ص175.
[50]. صحیفه امام، ج 17، ص 534.
[51]. باقی، عمادالدین، در شناخت حزب قاعدین زمان، پیشین، ص 406.
[52]. صدقی، ابوالفضل، جریان شناسی انجمن حجتیه، فصلنامه 15 خرداد، پیشین، ص 155.
[53]. همان، ص 162.
[54]. زارعشاهی، احمدعلی، علل تشکیل و انحلال جبهه ملی ایران، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1380، ص16.
[55]. همان، ص 81.
[56]. آبراهامیان، یرواند، ایران بین دو انقلاب، ترجمه احمد گلمحمدی، تهران: نشر نی 1377، ص 567.
[57]. نجاتی، غلامرضا، تاریخ بیست و پنج ساله ایران، تهران: مؤسسه خدمات فرهنگی رسا، 1373، ص331.
[58]. صحیفه امام، ج 3، ص 439، 20/5/1357.
[59]. همان، ج 5، ص 175، 14/9/1357.
[60].همان، ج 6، ص 218.
[61]. همان، ج6، ص 242.
[62]. صحیفه امام، ج 14، ص 449 – 452.
[63]. صحیفه امام ج 14، ص 462-463.
[64]. روزنامه کیهان، 26 /3/1360.
[65]. امجد، محمد، ایران از دیکتاتوری سلطنتی تا دین سالاری، ترجمه حسین مفتخری، تهران: مرکز بازشناسی اسلام و ایران، 1380، ص 91.
[66]. نجاتی، غلامرضا، تاریخ بیست و پنج ساله ایران، پیشین، ج 1، ص 149.
[67]. بازرگان، مهدی، مدافعات در دادگاه غیرصالح تجدید نظامی، بیجا، نهضت آزادی خارج ازکشور، 1343، ص109.
[68]. طیرانی، بهروز، احزاب سیاسی ایران، تهران: سازمان اسناد ملی ایران، 1376، ج 1، ص 182.
[69]. نجاتی، غلامرضا، تاریخ بیست و پنج ساله ایران، پیشین، ج 1، ص 151.
[70]. رزمجو، علی اکبر، حزب پان ایرانیست، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1378، ص35.
[71]. همان، ص 65.
[72]. همان، ص 69-70.
[73]. رزمجو، علی اکبر، حزب پان ایرانیست، پیشین، 1378، ص 14-15.
[74]. جعفریان، رسول، جریان ها و سازمان های مذهبی – سیاسی ایران، پیشین، ص 342.
[75]. مجله روشنفکر، 25 خرداد سال 40.
[76]. سلطانی، مجتبی، خط سازش، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1363، ص 252.
[77]. امیری، جهاندار، لیبرالیسم ایرانی، بررسی جریان های راست در ایران، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، 1388، ص 260- 261.
[78]. بازرگان، مهدی، شصت سال خدمت و مقاومت، تهران: مؤسسه خدمات فرهنگی رسا، 1375، ج1، ص370.
[79]. هفته نامه شهروند امروز، شماره 52، مجاهدین بدنام و سیاست ورزان ناکام؛ ر.ک: کیهان، 16/2/1359.
[80]. کیهان، 27/2/1359.
[81]. روزنامه میزان؛ 3/3/1360.
[82]. روزنامه میزان، 12/2/1360.
[83]. صورت مذاکرات علنی مجلس، جلسه 164، 25/3/1360، روزنامه رسمی شماره 10608.
[84]. صحیفه امام، ج 14، ص 463.
[85]. جریان برانداز و استراتژی براندازی خاموش، ص 85.
[86]. بررسی تحلیلی نهضت آزادی ایران، ص 87.
[87]. صحیفه امام، ج 20، ص 479-480.
[88]. صحیفه امام، ج20، ص 481-482.
[89]. صحیفه امام، ج 21، ص 285-286.
[90]. خامه ای، انور، خاطرات، ج2، ص 16-17.
[91]. این گروه توسط تقی ارانی با هدف احیای حزب کمونیست تشکیل گردید و از آنجا که تعداد بازداشت شدگان متهم به فعالیت های کمونیستی به 53 نفر رسید، این گروه به گروه 53 نفر مشهور شدند. که برخی از آنان پس از آزادی از زندان هسته ای اولیه حزب توده را بنا نهادند.
[92]. احمدی حاجیکلایی، حمید، جریان شناسی چپ در ایران، تهران: پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، 1387، ص 152-153.
[93]. زیبا کلام، صادق، مقدمه ای بر انقلاب اسلامی، پیشین، 239-240.
[94]. احمدی حاجیکلایی، حمید، جریان شناسی چپ در ایران، پیشین، ص 191-192.
[95]. همان، ص 216-217.
[96]. فوزی، یحیی، تحولات سیاسی اجتماعی بعد از انقلاب اسلامی در ایران، تهران: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(ره)، 1384، ج1، ص 121- 123.
[97]. مدیر شانه چی، محسن، اعترافات سران حزب توده ایران، تهران: سازمان تبلیغات اسلامی، 1364، ص 85.
[98]. احمدی حاجیکلایی، حمید، جریان شناسی چپ در ایران، پیشین، ص 340- 370.
[99]. حزب توده: از شکلگیری تا فروپاشی، جمعی از محققین، تهران: مؤسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی، ص899.
[100]. همان، ص863.
[101]. همان، ص 892.
[102]. فوزی، یحیی، تحولات سیاسی اجتماعی بعد از انقلاب اسلامی در ایران، پیشین، ص 109- 110 و مظفری، آیت، جریان شناسی ایران معاصر، پیشین، ص 75- 76.
[103]. جعفریان، رسول، جریان ها و سازمان های مذهبى – سیاسى ایران، پیشین، ص 382-383.
[104]. همان، صص 398- 401.
[105]. آبراهامیان، یرواند، ایران بین دو انقلاب، پیشین، ص 606.
[106]. مواضع گروه ها در زندان، ص 22.
[107]. سازمان مجاهدین ایران، بیانیه اعلام مواضع ایدئولوژیک سازمان، ص 241- 246.
[108]. زیبا کلام، صادق، مقدمه ای بر انقلاب اسلامی ایران، تهران: روزنه، 1372، ص 264.
[109]. همان، ص 267.
[110]. روحانی، سیدحمید، نهضت امام خمینی، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1372، ج3، ص 723.
[111]. همان، ص 270.
[112]. اخوان، محمدجواد، عبور از فتنه، مرکز مطالعات و پژوهش های بسیج دانشجویی، 1389، ج3، ص156-159.
[113]. علوی، محمدصادق، بررسی مشی چریکی در ایران، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1379، ص 64.
[114]. آبراهامیان، یرواند؛ ایران بین دو انقلاب، پیشین، ص 603.
[115]. امجد، محمد، ایران از دیکتاتوری سلطنتی تا دین سالاری، ترجمه حسین مفتخری، تهران: مرکز بازشناسی اسلام و ایران، 1380، ص 220.
[116]. فوزی، یحیی، تحولات سیاسی اجتماعی بعد از انقلاب اسلامی ایران، پیشین، ص 374-375.
[117]. ر.ک: احمدی حاجیکلایی، حمید، جریان شناسی چپ در ایران، پیشین و مقصودی، مجتبی، تحولات قومی در ایران، علل و زمینه ها، تهران: مؤسسه مطالعات ملی، 1380.
[118]. شاهدی، مظفر، مردی برای تمامی فصول اسدالله علم و سلطنت محمدرضا پهلوی، تهران: مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، 1379، ص 302.
[119]. ازغندی، علی رضا، تاریخ تحولات سیاسی و اجتماعی ایران، تهران: سمت، 1379، ج 2، ص 78.1
[120]. لالوی، محمود، حزب مردم، تهران: مرکزاسناد انقلاب اسلامی، 1381، ص 259.
[121]. صارمی شهاب، اصغر، احزاب دولتی و نقش آنها در تاریخ معاصر ایران، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1378، ص 126-127.
[122]. لالوی، محمود؛ حزب مردم، پیشین، ص 201.
[123]. صارمی شهاب، اصغر، احزاب دولتی و نقش آنها در تاریخ معاصر ایران، پیشین، ص 135.
[124]. یوسفی فر، شهرام، حزب ملیون به روایت اسناد، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1384، ج 1، ص 51-76.
[125]. همان، صص 97- 77.
[126]. صارمی شهاب، اصغر، احزاب دولتی و نقش آنها در تاریخ معاصر ایران، پیشین، ص 135.
[127]. همان.
[128]. مرکز بررسی اسناد تاریخی، حزب ایران نوین به روایت اسناد ساواک، تهران: وزارت اطلاعات، 1380، ج1، ص 31.
[129]. صارمی شهاب، اصغر، احزاب دولتی و نقش آنها در تاریخ معاصر ایران، پیشین، ص 139-141.
[130]. پهلوی، محمدرضا، به سوی تمدن بزرگ، تهران: مرکز پژوهش و نشر فرهنگ سیاسی دوران پهلوی، 1355، صص270 ـ 269.
[131]. صارمی شهاب، اصغر، احزاب دولتی و نقش آنها در تاریخ معاصر ایران، پیشین، ص 145.
[132]. روزنامه کیهان، شماره 9506، 12/12/1353.
[133]. صحیفه نور، ج1، ص358.
[134]. صارمی شهاب، اصغر، احزاب دولتی و نقش آنها در تاریخ معاصر ایران، پیشین، ص 145-146.
[135]. همان، ص 147.