۱۳۹۲/۰۹/۰۷
–
۱۲۹ بازدید
پاسکال بونیفاس: «جهان تغییر کرده است … دیگر کاپیتانها آن را رهبری نمیکنند و دوران آن جهانی که گفته میشد آمریکا آن را هدایت میکند گذشته است … عصر ما تنها آغاز پایان دورهی رهبری آمریکا در دنیا نیست، بلکه ابتدای انتهای سیطرهی نظام غرب به معنای کامل آن شامل آمریکا و اروپا بر دنیاست.»
حضرت آیتالله خامنهای بارها بر شکلگیری نظام بینالملل جدید و افول نظم کنونی با محوریت آمریکا اشاره کردهاند: «ما در گذشتهی نزدیک، شاهد شکست سیاستهای دوران جنگ سرد و نیز یکجانبهگرائی پس از آن بودهایم. جهان با عبرتآموزی از این تجربهی تاریخی، در حال گذار به نظام بینالمللی جدیدی است … خوشبختانه چشمانداز تحولات جهانی، نویدبخش یک نظام چند وجهی است که در آن، قطبهای سنتی قدرت جای خود را به مجموعهای از کشورها و فرهنگها و تمدنهای متنوع و با خاستگاههای گوناگون اقتصادی و اجتماعی و سیاسی میدهند. اتفاقات شگرفی که در سه دههی اخیر شاهد آن بودهایم، آشکارا نشان میدهد که برآمدن قدرتهای جدید با بروز ضعف در قدرتهای قدیمی همراه بوده است.» یادداشت زیر از آقای علیرضا رضاخواه، کارشناس مسائل سیاسی و بینالمللی به بررسی نظرات متفکرین و اندیشمندان برجستهی غربی که بعضاً خود نظریهپرداز الگوی نظم بعد از فروپاشی شوروی (نظم نوین جهانی) بودهاند، میپردازد:
تغییر پارادایم
روند تحولات تاریخی را میتوان بیش از هر چیز به یک انبار بزرگ تشبیه کرد که با توجه به میزان ظرفیتی که برایش ایجاد کردهاند توانسته حوادث و رخدادهای بزرگ و کوچک را در خود ذخیره کند. وقایع مهم گردآمده در این مخزن به دو دستهی کلی تقسیم میشوند. یک دسته اتفاقاتی که در یک روند مشخص شکل یافته و پس از طی دورهی کوتاهی عمرشان به سر میآید. دستهی دیگر وقایعی هستند که ماهیت و خاصیتشان محدود نیست. این دسته از وقایع به سبب ویژگیهایی که دارند، تحولات بنیادین و ماندگار آفریدهاند. تعداد این وقایع در مقایسه با وقایع دستهی اول بسیار کم است. توماس کوهن، نویسندهی کتاب «ساختار انقلابهای علمی» از تعبیر «تغییر یا شیفت پارادایمی» برای توصیف این تحولات بنیادین استفاده میکند. دگرگونی آرام و زمانبری که یک آگاهی جدید، تحول جدید و عصر جدید را به دنبال دارد.
البته پر واضح است جریانهایی که دوران یا پارادایم قبلی را مفصلبندی کردهاند، به خاطر علاقه و عادتی که به گذشته دارند در مقابل چنین تغییراتی مقاومت میکنند. با این حال بزنگاههای تغییر در مسیر تاریخ اجتنابناپذیر هستند. این موقعیتشناسی و تشخیص به هنگام پیچهای دورانساز تاریخ است که توفق و پیشرو بودن یک ملت، آرمان یا اندیشه را تضمین میکند.
در تاریخِ سیاسی معاصر، نزدیکترین تحولی که به اعتقاد بسیاری یک نقطهی عطف تاریخی محسوب میشود، پایان جنگ سرد (کشمکشها و رقابتها در روابط ایالات متحدهی آمریکا، روسیه و همپیمانان آنها در طول دهههای ۱۹۴۰ تا ۱۹۹۰) و فروپاشی دیوار برلین در آغاز دههی ۹۰ میلادی است. با فروپاشی دیوار برلین که نماد تقسیم جهان به دو بلوک شرق و غرب بود، بدون اینکه اتفاق دراماتیکی رخ دهد، نزدیک به نیم قرن کشمکش و رقابت ایدئولوژیک میان اندیشهی مارکسیسم و سرمایهداری لیبرال به پایان رسید؛ اتفاقی که بسیاری آن را یک تحول اساسی خواندند. بهعنوان نمونه فرانسیس فوکویاما، نظریهپرداز نومحافظهکار آمریکایی این اتفاق را نقطهی عطفِ پایانیِ تاریخ دانست. همزمان، هانتینگتون از جنگ تمدنها بهعنوان آیندهی محتوم نظام بینالملل یاد کرد و جوزف نای بر آغاز دوران قدرت نرم پای فشرد. اما هرچه زمان بیشتر میگذرد، دورانساز بودنِ یک واقعه بیشتر محک میخورد. به عبارتی این گذشت زمان است که نشان میدهد یک اتفاق برخلاف هیاهوی زمان خودش، چقدر توانسته برای کشتی تاریخ یک نقطهی عطف باشد.
فرانسیس فوکویاما که خود زمانی از پایان تاریخ نوشته بود، مینویسد: «این حس قوی را دارم که امروزه اقتصاد جهانی به شیوههایی دراماتیک در حال تغییر است. اجازه دهید کمی دقیقتر به دنیای در حال تغییر امروز نگاه کنیم. اولین نشانهی دنیای جدید، چندقطبی بودن آن است … این یکی از مشخصههای تغییر جهان نسبت به دوران برتری مطلق آمریکاست … اتفاقی در حال وقوع است…»
بسیاری معتقدند علیرغم تلاشهای صورتگرفته برای بهرهگیری از تحولات آغازین دههی ۹۰ میلادی، اندیشمندان غربی نتوانستهاند برای دوران «پساکمونیسم» طرحی نو دراندازند. آنها معتقدند «اگرچه پایان تاریخ و نبرد تمدنها از دو خاستگاه متفاوت فکری-فلسفی جهانگرایی و خاصگرایی برمیخیزند، اما دو روی متفاوت یک سکهاند؛ زیرا هر دو غرب و جهان غیر غرب را به دو واحد یکپارچه تقلیل میدهند؛ هر دو اگرچه به دو دلیل متفاوت، سروری و سیادت غرب و فروتری غیر غرب را باور دارند.» به بیان دیگر، پارادایمهای نوین مطرحشده توسط استراتژیستهای کلان آمریکایی با وجود پایان جنگ سرد همچنان بر اصول مبنایی دوران گذشته شکل گرفت، امری که مانع از تحقق «امپراتوری آمریکا»، «قرن جدید آمریکایی» و چرخش تاریخ بر پاشنهی جاهطلبیهای این کشور شد. لذا میتوان مدعی شد جنبشی که پس از فروپاشی شوروی و زوال نظم پیشین در حوزهی روابط بینالملل به وجود آمد، هنوز به سکون نرسیده و قاعدهای نیافته است.
علاوه بر این، جنبشهای اجتماعی چندسالهی اخیر، نظریهی «نبرد تمدنها» را بیاعتبارتر از گذشته کرده است. زیرا امروز تودههای مردم در شرق و غرب بر سر آرمانها و ارزشهای متضادی نمیجنگند. تودههای مردم در خیابانهای تونس، قاهره، دمشق، منامه و عدن از سویی و نیویورک، مادرید، آتن و لندن از سویی دیگر، مطالبهای جز کرامت انسانی، عدالت، انصاف و سعادت ندارند. اعتراض آنها به سلطهی نظام و نهادهای سیاسی- اقتصادی نولیبرالیسم است. این نویدی بر آغاز دورهای نوین و پارادایم جدیدی است. گفتمانهای هژمونیک جهان پس از جنگ سرد، نظریهی «پایان تاریخ» فرانسیس فوکویاما و نظریهی «نبرد تمدنها»ی ساموئل هانتینگتون را به چالش کشیده است.
اتفاقی در حال وقوع است
فرید زکریا، شاگرد هانتینگتون و تحلیلگر برجستهی آمریکایی در کتاب خود، «جهان پساآمریکایی» با اشاره به اهمیت دورانساز بودن عصر حاضر مینویسد: «جهان ظرف ۵۰۰ سال گذشته شاهد سه جابهجایی ساختاری در قدرت بوده است که حیات بینالمللی و سیاست، اقتصاد و فرهنگ آن را دگرگون کرده است. اولین جابهجایی پیدایش جهان غرب بود. فراگردی که در قرن پانزدهم آغاز و در اواخر قرن هجدهم شتابی خارقالعاده یافت و «مدرنیته» را به وجود آورد و موجب تسلط سیاسی ملل غربی و تداوم آن شد. دومین جابهجایی که در سالهای پایانی قرن هجدهم رخ داد، ظهور ایالات متحدهی آمریکا بود که بلافاصله بعد از صنعتیشدن به قدرتمندترین کشور بعد از امپراتوری روم و احتمالاً قدرتمندتر از مجموع کشورهای دیگر مبدل شد.»۱ به اعتقاد او اینک جهان در سومین دورهی جابهجایی بزرگ قدرت در عصر مدرن قرار دارد که میتوان آن را «خیزش دیگران» نامید.
زبیگنیو برژینسکی، مشاور امنیت ملی اسبق آمریکا نیز با اشاره به اینکه در تاریخ هیچگاه بشر تا به این اندازه از نظر سیاسی فعال و آگاه نبوده است، بیداری سیاسی را حقیقت دوران کنونی میداند که باعث شده مردم در جوامع داخلی از وضعیت مردمان دیگر کشورها آگاه باشند. وی تصریح میکند: «این حقیقتی جدید است. این بیداری سیاسی به این معنی است که قدرت و نفوذ هژمونیک قدرتهای بزرگ، دیگر در تمام جهان امکانپذیر نیست.»۲
پاسکال بونیفاس: «جهان تغییر کرده است … دیگر کاپیتانها آن را رهبری نمیکنند و دوران آن جهانی که گفته میشد آمریکا آن را هدایت میکند گذشته است … عصر ما تنها آغاز پایان دورهی رهبری آمریکا در دنیا نیست، بلکه ابتدای انتهای سیطرهی نظام غرب به معنای کامل آن شامل آمریکا و اروپا بر دنیاست.»
فرانسیس فوکویاما که خود زمانی از پایان تاریخ نوشته بود با اشاره به ایدهی «جهان پساآمریکایی» زکریا مینویسد: «مطمئن نیستم که او در این مورد درست گفته باشد اما این حس قوی را دارم که امروزه اقتصاد جهانی به شیوههایی دراماتیک در حال تغییر است. اجازه دهید کمی دقیقتر به دنیای در حال تغییر امروز نگاه کنیم. اولین نشانهی دنیای جدید، چندقطبی بودن آن است … این یکی از مشخصههای تغییر جهان نسبت به دوران برتری مطلق آمریکاست … اتفاقی در حال وقوع است…»۳
پاسکال بونیفاس۴، استاد حقوق بینالملل در مؤسسهی مطالعات سیاسی پاریس و تحلیلگر ارشد سیاسی نیز در کتاب «درک جهان» خود مینویسد: «جهان تغییر کرده است … دیگر کاپیتانها آن را رهبری نمیکنند و دوران آن جهانی که گفته میشد آمریکا آن را هدایت میکند گذشته است». وی معتقد است جهانی که غرب بر آن حاکم بود، یعنی جهانی که به قدرت غرب تن داده بود و این وضعیت در پنج قرن ادامه داشت و قدرت در دست غرب و سپس آمریکا بود، دیگر تغییر کرده است. «این جهان در حال متلاشیشدن و فروریختن است». بونیفاس تأکید دارد که «عصر ما تنها آغاز پایان دورهی رهبری آمریکا در دنیا نیست، بلکه ابتدای انتهای سیطرهی نظام غرب به معنای کامل آن شامل آمریکا و اروپا بر دنیاست. این جهان غرب آنچنان که از ابتدای قرن ۱۹ اعمال قدرت میکرد، دیگر به تنهایی قادر نیست ارادهی خود را بر همهی کشورهای دنیا تحمیل کند.»۵
واقعیت میدان تحریر قاهره و میدان تایمز لندن و دهها میدان دیگر در جهان امروز این است که جهانی که هانتینگتون و فوکویاما برای ما ترسیم کرده بودند فرو ریخته است. شرق و غرب در برابر واقعیتهایی که بر ایشان ساختهاند قد علم کردهاند. این بیداری نوید آغازی دیگر برای تاریخ است.
پینوشتها:
۱. جهان پسا آمریکایی، نوشتهی فرید زکریا، ترجمهی احمد عزیزی، نشر هرمس
۲. http://www.nytimes.com/۲۰۰۸/۱۲/۱۶/opinion/۱۶iht-YEbrzezinski.۱.۱۸۷۳۰۴۱۱.html?pagewanted=all&_r=۱&
۲. http://blogs.the-american-interest.com/fukuyama/۲۰۰۸/۰۷/۰۷/is-america-ready-for-a-post-american-world/
۴. مدیر مؤسسهی روابط بینالملل و امور راهبردی «ایریس» و عضو کمیتهی مشورتی سازمان ملل در امور خلع سلاح و استاد مؤسسهی مطالعات اروپا در دانشگاه پاریس که در سابقهی علمی خود صاحب ۴۰ کتاب در مسائل راهبردی و سیاست خارجی فرانسه و مسائل هستهای و توازن قدرتهای راهبردی و نزاع در خاورمیانه و اثر آن بر جامعهی فرانسه و توازن قوا در امور بینالملل است.
۵. http://www.farsnews.com/printable.php?nn=۸۹۰۵۰۲۰۴۶۹
منبع:
http://farsi.khamenei.ir/others-note?id=24593