مدارک از ياد رفته (1)
مدارک از ياد رفته (1)
مترجم: مهدي اسلامي (1)
چکيده
اهل سنت معتقدند که قرآن در زمان ابوبکر، از روي نوشت افزارهاي پراکنده جمع آوري و در زمان عثمان خليفه ي سوم نهايتاً متن رسمي آن مهيا و به شهرهاي مهم مسلمين فرستاده شد. اما در دهه هاي اخير اين اعتقاد به لحاظ تاريخي از طرف مستشرقان زير سوال برده شد؛ آلفونس مينگانا ادعا کرد که قرآن در زمان حکومت عبدالملک بن مروان تدوين شده است. جان ونزبرو از اين هم فراتر رفت و مدعي شد که هيچ مدرکي دال بر وجود متن رسمي قرآن، تا اواخر قرن دوم هجري وجود ندارد. نويسنده با روش تاريخي – انتقادي بيان مي کند که سه شاهد تاريخي براي تدوين قرآن در قرن اول هجري ارائه شده است؛ کتيبه هاي قرآني دوره ي خلافت عبدالملک بن مروان در قبة الصخرة، کتيبه هاي دوره ي خلافت وليد بن عبدالملک در مسجد النبي و وجود ناسخين قرآن در اواخر قرن اول هجري در مدينه.
کليد واژه ها: جمع قرآن، مينگانا، کتيبه هاي قرآني، قبة الصخرة، قرن اول.
در اين مقاله [سه] نوع شاهد و دليل تاريخي، که قبلاً به طور جدي در مسأله ي تدوين قرآن، بدان توجه نمي شد، مورد بررسي قرار مي گيرد. آن شواهد عبارتند از:
[1] کتيبه ها و دست نوشته هاي دوره ي اموي از قبة الصخرة عموماً به دليل اختلاف آشکار با متن رسمي قرآن – متن ارائه شده در چاپ قاهره – به رسميت شناخته نشده يا وانهاده شده اند. در اين مقاله دست نوشته هاي مذکور به عنوان شواهدي که موقعيت متن قرآن را در اواخر قرن نخست هجري فراهم مي سازد، مورد تحليل و بررسي قرار مي گيرند.
[2] به همين سان کتيبه هاي دوره ي خلافت وليد بن عبدالملک در مسجد بزرگ نبوي که قدمت آنها به بيست سال بعد از قرن اول است، حاوي اطلاعات مفيدي هستند؛ آنها به وسيله ي شاهدان عيني در نيمه ي اول قرن دهم ميلادي، زماني که هنوز تا حدي قابل رؤيت بودند، توصيف شدند.
[3] در نهايت از اشارات و اطلاعات پراکنده مشخص مي شود که در پايان قرن اول و آغاز قرن دوم، يک گروه نسخه بردار حرفه اي از قرآن در مدينه وجود داشت.
در دو دهه ي خير بحثي پيرامون دوره و زمان تدوين متن کتاب مقدس مسلمانان (قرآن) پديدار شده است. ديدگاه سنتي اسلامي به طور مختصر چنين بيان مي کنند که هم ابوبکر و هم عمر تلاش زيادي کردند تا قطعات وحي را جمع کنند؛ قطعاتي که علاوه بر حفظ در سينه هاي
مسلمين (2)، به وسيله ي آنها در عهد حيات پيامبر (صل الله عليه و آله) بر روي استخوان ها (3)، برگ هاي درخت خرما (4)، تکه هاي شکسته ي سفال و هر ماده ي در دسترس ديگر نوشته شده بودند. (5)
اما اين خليفه ي سوم (عثمان) بود که به دليل اختلافات گزارش شده در قرائت وحي (قرآن) (6)، براي اولين بار افرادي را در مدينه عهده دار کرد تا متن قرآن را مدون و منظم کنند. (در پي اين ماجرا) عثمان نيز يکي از کاتبان قبلي پيامبر (زيد بن ثابت) و چندين عضو برجسته ي قريش – [افرادي چون] عبدالله بن زبير، سعيد بن عاص و عبدالرحمن بن حارث – را گماشت تا متني استاندارد از قرآن بر پايه ي نسخه ي موجود نزد حفصه (دختر عمر)، توليد کنند، و اگر چنانچه بين اعضاي اين گروه، پيرامون زبان قرآن اختلافي وجود داشت، لازم بود آن را بر اساس لغت و لهجه ي قريش (7) بنگارند.
زماني که متن استاندارد قرآن تدوين نهايي شد، چندين نسخه از آن استنساخ و به شهرهاي مهم در قلمرو اسلام، خصوصاً دمشق، بصره، کوفه و شايد ديگر شهرها، ارسال شد.
اگرچه [در بين آن جمع] اختلاف در جزئيات وجود داشت؛ به عنوان نمونه اختلاف در فهرست اسامي افرادي که در گروه [گماشته] عثمان حضور داشتند يا اختلاف در ليست شهرهايي که نسخه هاي براي آنها ارسال شد؛ اما طرح کلي آن در جهان اسلام مورد اختلاف قرار نگرفته است.
گرچه تلاوت شفاهي (قرائت)، به عنوان شيوه ي مرجح نقل، باقي ماند، ولي با گذشت زمان نسخه هاي متعددي از متن – با نوعي از تغيير طبيعي که در سنت شفاهي شيوع داشت – تکثير شد. علاوه بر اين، به دليل ماهيت خط عربي اوليه، که در آن مصوت هاي کوتاه نشان داده نمي شدند و صامت هايي که داراي شکل مشابه بودند، فقط گاهي به وسيله ي نقطه ي از يکديگر متمايز مي شدند و همچنين سوء برداشتهاي از متن، اشتباهات ناسخان و تغييرات تاريخي که در متن قرار مي گرفت.
در اوايل قرن دهم ميلادي، ابوبکر بن مجاهد در بغداد موفق شد قرائت هاي مقبول را به هفت قرائتي برجسته ي مورد قبول مراکز عمده ي مسلمانان در آن زمان، يعني مدينه، مکه، دمشق، بصره و کوفه، تقليل دهد.
برخي از قاريان، که بر قرائت قرآن بر خلاف قرائت هاي هفتگانه، اصرار داشتند، در معرض تنبيه و مجازات سخت قرار گرفتند. با اين وجود، با گذشت زمان قرائت هاي اضافي ديگري (علاوه بر قرائت هفت گانه) مورد پذيرش قرار گرفت. در ابتدا سه قرائت (قرائات عشره) و سپس چهار مورد ديگر افزوده شد. (قرائات اربع عشر). نسخه ي جديد چاپ قاهره که در دهه ي بيستم در الأزهر مهيا شد، مبتني است بر يکي از قرائت هاي هفتگانه که به وسيله ي ابن مجاهد، مجاز دانسته شد، يعني قرائت ابوبکر عاصم به روايت حفص بن سليمان.
تلاش هاي اوليه ي دانشمندان مسلمان براي مشخص کردن ترتيب وحي – به خصوص آيات نازل شده در مکه (آيات مکي) و آيات نازل شده در مدينه (آيات مدني) – به وسيله دانشمندان اروپايي که بر همان مسائل تمرکز کردند، دنبال شد؛ هر چند معيار نسبتاً متفاوتي را براي حل مشکلات بر گزيدند.
با اين وجود، پيشاپيش در آغاز قرن بيستم، شخصي به نام مينگانا به طور جدي به کل ساختار تاريخي مذکور به مخالفت برخاست. (8) مينگانا، که روش او به طور واضح سوگيرانه و مغرضانه بود، (9) استدلال مي کند که قرآن به شکل يک کتاب، تدوين نشده بود، مگر چندين دهه پس از آنچه که عموماً مقبول افتاد؛ يعني در زمان حکمراني خليفه ي پنجم اموي، عبدالملک بن مروان. در دهه ي هفتاد جان ونزبرو، پا را از اين هم فراتر گذاشت و بر مبناي تحليل هاي زبان شناختي و متني، مدعي شد که دست کم تا قبل از پايان قرن هشتم ميلادي (اواخر قرن دوم هجري)، هيچ دليل و مدرکي دال بر وجود يک متن معتبر و رسمي از قرآن وجود ندارد.
ونزبرو، از يک سو به بررسي متن قرآن مي پردازد و طبيعت آن را نمايان گر تحولي سازمند (پيشرفتي ذاتي) در آن مي داند که اين متن از نقل هايي کاملاً مستقل در خلال دوره ي طلاني نقل و بازخواني مجدد فراهم آمده است، که هر يک، تحولي درازآهنگ و طولاني را از سر گذرانده اند تا در نهايت با بهره گيري از معدودي ساختارها و شيوه هاي بلاغي به صورت يک مجموعه ي واحد، کنار هم قرار داده شده اند. او، از ديگر سوي و براي تقويت اين ديدگاه، صحت گزارش هاي تاريخي مسلمانان را زير سؤال مي برد و تمام آنچه را در روايات اسلامي درباره ي وحي اوليه و زندگاني پيامبر اکرم آمده است، صرفاً گزارش هايي مي داند که تنها در منابع متأخر اسلامي، به مانند تفاسير قرن 8 و 9 ميلادي، يافت مي شوند و اين مطالب را نمي توان در منابع تاريخي غير مسلمانان هم عصر با دوران بعثت و بعد از آن، يافت.
کليت استدلال ونزبرو بر اين فرض مبتني است که مراحلي که قرآن طي کرده تا به صورت يک متن «معتبر و رسمي» درآمده و نيز نقشي که در پيدايش و تکامل جامعه ي اسلامي داشته، دقيقاً مشابه روندي بوده است که کتاب مقدس يهوديان از سنت شفاهي تا تدوين گذرانده است.
به عنوان مثال، در ارتباط با گزارش هاي تفسيري از قرآن که در شرع وجود دارد (با استفاده از بسياري از محتويات سيره ي ابن اسحاق ويرايش شده توسط ابن هشام) او مدعي مي شود که براي متون مقدس عبري، تقدم زماني چنين گزارشهايي بر بازآفريني حقيقي در شکل ادبي بيانات نبوي، ثابت شده است.
به قياس منطقي، به نظر مي رسد قبول فرآيندي مشابه براي کتاب مقدس مسلمانان، هر چند عين قبلي نباشد، عقيده ي موجهي است؛ هر چند که در اين مورد خاص، اين امر به وسيله ي تاريخ تنظيم خود سيره، دچار ابهام شده است. او، همچنين يک مدل عبري (يعني سنت عبري در مورد تثبيت کتاب مقدس عبريها) را براي گزارش متن معتبر، که اين مدل در کميته اي ايجاد شد، را احتمال مي دهد.
اوضاع و احوال تاريخي بسيار متفاوتي، که در آنها اين فرآيندهاي به ظاهر موازي رخ داد، به صورت آشکار در تحليل اديبانه ي ونزبرو ساخته نشده، يا به حساب آورده نشده اند. در حقيقت، نتايج اين تحليل اغلب به عنوان مباحثي بيان شده اند براي رد شواهد تاريخي مفروض که در متوني همچون سيره ي ابن هشام ذکر شده اند. با اين استدلال، ونزبرو به اين نتيجه مي رسد که توجه به متن مقدس، چندان قبل از ظهور و پيدايش اديبات تفسيري، آنگونه که در واقع حفظ شده، نيامده است. يعني در ديدگاه ونزبرو متن قرآن شکل تثبيت شده ي خود را کم و بيش به طور همزمان با پيدايش تفسيرها بر آن بدست آورد. او براي تأييد ديدگاه خويش، نتيجه گيري «جوزف شاخت» را بيان مي کند که قرآن به عنوان مبنايي براي شريعت اسلامي (مسلمانان) تا قبل از قرن نهم ميلادي به کار گرفته نشد.
آنچه به طور خاص در استدلال ونزبرو تعيين کننده است، واژه ي «رسمي» است که براي آن معيار والايي از دقت را فرض مي گيرد.
روشن است که در سنت مسلمين، اين حقيت پذيرفته شد، که قرائت هاي قرآن به طور مستمر از قرائت اصلي، دور شد و فاصله گرفت. باز هم واضح است که گام هايي مکرراً براي تحميل متن واحدي براي وحي (متن قرآن) برداشته شد؛ ابتدا در زمان عثمان، سپس در زمان ابن مجاهد، و حتي متأخر از آن در دهه ي بيستم (قرن بيستم)، وقتي دانشمندان دانشگاه الأزهر، گسترده ترين چاپ مورد استفاده ي قرآن را که اکنون نيز رايج و شايع است، مهيا کردند. با اين حال اين چاپ تنها نسخه ي
استاندارد و رسمي قرآن در بخش هايي از هندوستان و آفريقاي شمالي مورد قبول قرار نگرفت و در آنجا نسخه هايي وجود دارد که در عناوين سوره ها و بخش هايي از آيات (شماره گذاري و تقسيم بندي آيات) و گاهي آوانگاري ديگري (متفاوت با نسخه ي اصلي قرآن) مورد استفاده قرار مي گيرد. وانگهي از نسخه هاي خطي باقيمانده مشخص مي شود که چنين اختلاف هايي در طول تاريخ اسلام به طور مستمر وجود داشته است.
ظاهراً مشکل ونزبرو اين است که اين اختلاف ها، بنيادي نيستند؛ بلکه جزئياتي در بر دارند که آنها را به صورت صوري و شايد غير مهم لحاظ مي کنند، با اين حال شواهد بسياري از دوره ي تقريباً مستند قرون نهم و دهم ميلادي وجود دارد که چنين اختلاف هايي در خود اسلام مهم تلقي شده اند.
شايد با ارزشترين نتيجه مطالعات ونزبرو براي مورخ، تحليل هاي زبان شناختي از متن قرآن باشد که گرچه چنين تحليل هايي از قرآن بي سابقه نيستند، اما کار او به لحاظ دقت و بررسي همه جانبه از القائات و معاني ضمن متن قرآن، ممتاز مي باشد. يکي از اين جنبه ها، خصوصيت بسيار بحث برانگيز قرآن است که همچنان که ونزبرو به طور متقاعد کننده اي نشان مي دهد، بر سنت و متون مقدس يهوديان تمرکز کرده است؛ در حالي که دلالت مي کند بر تقابل مهم با يهوديان به عنوان يکي از انگيزه هايي که در وراي تثبيت متن قرآن وجود دارد. جنبه ي دوم، ماهيت خود متن است که مجموعه اي از قطعات مستقلي است که در کنار هم قرار داده شده اند؛ اما در سبک و زبان واحدي بيان شده اند.
چالش اساسي مورخان دوره ي اوليه ي اسلامي اين است که اين ملاحظات و مشاهدات بي ترديد سودمند را با شواهد تاريخي آشتي بدهند؛ شواهدي که ونزبرو در تحليل خويش نپذيرفت. به علت ابهام شديد سبک نوشتاري او، وسوسه کننده است که اين چالش را ناديده بگيريم؛ اما پيامدهاي استدلال او آن چنان گسترده هستند که چنين خودخواهي را اجازه نمي دهند. در اين بررسي بايد توجه داشت که تحليل هاي تاريخي او، به طور کلي تحت تاثير اين پيش فرض است که تاريخچه ي تدوين کتاب مقدس بر قرآن، قابل تعميم است.
آنچه مقابله با آن بسي دشوارتر است، نتيجه اي است که ونزبرو آشکارا ذکر نکرده، اما از سخنان او استنتاج مي شود و آن اينکه تمام احاديث مسلمانان درباره ي تاريخ اوليه ي متن قرآن، جعلي هوشمندانه است؛ جعلي که بسيار زود موثر واقع شد و هيچ ردّي بر خلاف آن، از شواهد مستقل عصر حاضر، باقي نگذاشت تا آن را فاش کند.
بحث مهم مرتبط با اين مطلب، تاريخ گذاري نسخه هاي اوليه ي قرآن است. اگر ونزبرو درست بگويد که تقريباً يک قرن و نيم سپري شد پيش از آنکه متن مقدس مسلمانان به صورت متداول و حقيقي تثبيت و رايج گردد، آن گاه هيچ يک از نسخه هاي خطي موجود را نمي توان به دوره ي اموي و يا حتي اوايل دوره ي عباسي نسبت داد. به طور خاص يک نسخه ي جدل انگيز در دهه ي هفتاد در صنعا کشف شد که براي آن تاريخي در حدود سال هاي 1970 (در حدود پايان قرن هشتم) پيشنهاد شده در حالي که بنا بر نظر ونزبرو، اين تاريخ، پذيرفتني نيست و تاريخ صحيح سال ها بعدتر است و بايد در دوره اي متأخرتر کپي شده باشد.
هدف تحقيق حاضر اين است تا شواهدي تاريخي ارائه کند که ونزبرو به آنها توجه نکرده و با برداشت هاي تاريخي او، در تعارض مي باشند.
پي نوشت:
*اين مقاله از سوي آقاي مهدي اسلامي ارايه گرديده و هر چند ديدگاه نقادانه اي نسبت به مسئله ي جمع قرآن دارد، اما آگاهي هاي مناسبي از کارهاي مستشرقان در اين زمينه، در اختيار مي نهد. گفتني است نقد اين مقاله در مقاله اي با عنوان «نگاهي به مقاله مدارک از ياد رفته» در سايت موجود است.
1. دانش آموخته ي کارشناسي ارشد دانشکده ي علوم حديث.
2. در ميان اهل سنت از حفظ در سينه به عنوان جمع اول قرآن ياد شده است در حالي که شيعه جمع اول قرآن را همان نگارش روي نوشت افزارهاي قابل نوشتن در زمان پيامبر مي داند.
3. اکتاف: جمع کتف به معني استخوان شانه، معمولاً استخوان شانه ي شتر و يا گوسفند پس از خشک شدن به صورت آماده مي ساختند که بتواند روي آن بنويسند.
4. عسب: جمع عسيب و آن عبارت از جريده و چوبه ي نخل است که برگهاي آخر آن را مي کندند و در قسمت پهناي آن، قرآن مي نوشتند.
5. ساير نوشت افزارهاي قرآن عبارتند از: لخاف: جمع لخفه و به معني سنگ هاي سفيد نازک و ظريف مي باشد. اقتاب: جمع قتب به معني چوبهايي بود که بر اشتران مي نهادند تا بر آنها سوار شوند. رقاع: جمع رقعه که داراي معني گسترده اي است که شامل برگ کاغذ يا درخت و گياه و پوست حيوانات مي شود. قراطيس: جمع قرطاس و به معني کاغذ است.
6. در جريان لشکرکشي مسلمانان به ارمنستان و آذربايجان، در ميان سپاهيان مسلمان اختلافاتي راجع به شکل صحيح متن قرآن بروز کرد. چون حذيفه، فرمانده ي پر آوازه ي سپاهين پس از پايان جنگ به کوفه بازگشت، در مجلسي در حضور حاکم کوفه، سعيد بن عاص خشم و نگراني خود را از اين اوضاع را ابراز کرد و اين مسئله را مشکل بزرگ آينده ي اسلام دانست. بسياري از نخبگان آن روز سخنان وي را تأييد کردند، دير زماني نگذشت که حذيفه به مدينه آمد و ديدگاه خود را با خليفه عثمان در ميان گذاشت و عثمان نيز کميته ي مشهور را براي رفع اختلاف قرائات تشکيل داد.
7. بر اساس روايت عمر در برخورد با ابن مسعود پيرامون قرائت «عتي حين» که به او گفت قرآن به لغت قريش نازل شده است نه لغت هذيل.
8. آلفونس مينگانا، مقاله ي نقل قرآن، مجله ي مصري منچستر و جامعه ي شرقي ، (1916-1915)، ص 47-25.
9. تعصب او آشکارا در جملات زير نمايان مي شود: «ملاحظه ي مسئله ي نقل قرآن مطابق نويسندگان مسيحي، خواننده احساس خواهد کرد که او بيشتر از آنچه در حوزه ي واقعيت هاي تاريخي باشد در حوزه ي احاديث مشکوک …» مينگانا، 34.
منبع:نشريه حديث انديشه، شماره7