خانه » همه » مذهبی » معنای «لاحول ولاقوة الا بالله العلی العظیم»

معنای «لاحول ولاقوة الا بالله العلی العظیم»


معنای «لاحول ولاقوة الا بالله العلی العظیم»

۱۳۹۴/۱۱/۱۹


۱۳۵۲۱ بازدید

سؤال بنده درباره عبارت شریفه «لاحول و لاقوة الا بالله العلی العظیم» می‌باشد. اول این‌که معنی این عبارت و تفسیرش چیست؟ دوم این‌که معنی دو واژه «حول» و «قوه» به چه معنا می‌باشد؟ سوم این‌که چند تا منبع معرفی کنید تا تحقیقی پیرامون این عبارت شریفه داشته باشم و جواب خودم را بگیرم.

در پاسخ به این پرسش به نکاتی اشاره می‌شود:

عالمان شیعی با الهام از آیات قرآن و احادیث، قائل به اختیار، یعنی حد فاصل میان جبر و تفویض هستند. ادعای آنان این است که: افعال اختیاری انسان همان‌گونه که بر سبیل حقیقت (و نه مجازی) به خود انسان به عنوان فاعلی مباشر منسوب است، به نحو حقیقی به خداوند انتساب دارد:

الف. منسوب به انسان است، زیرا براساس قدرت و اراده او تحت تأثیر عزم و تصمیم و گزینش او انجام می‌پذیرد.

ب. منسوب به خداست، چرا که هستی انسان و تمام آثار وجودی او معلول خداوند و وابسته به اوست. حقیقت این دو انتساب، بسیار عمیق است و درک آن کار چندان ساده‌ای نیست اما اندیشمندان شیعه با الهام از آیات و روایات و با استعانت از حکمت شیعی، این مسئله را با تحلیل منطقی، موجه و معقول، فراروی اذهان جستجوگر و حق جو قرار داده‌اند. در پاسخ به پرسش مذکور باید گفت:

همه حوادث جهان حتی اعمال و افعال ما خواه حسنه باشد یا سیئته، خوب باشد یا بد، از یک نظر مربوط به خداست زیرا اوست که به ما قدرت داده و اختیار و آزادی و اراده بخشیده است، پس همه قدرت‌ها و نیروها منسوب به خداست ولی در عین حال اعمال ما به ما نسبت دارد و از جمله ما سرچشمه می‌گیرد زیرا عامل تعیین کننده عمل، اراده و اختیار ماست و به همین دلیل ما در برابر اعمالمان مسئولیم و استناد اعمال ما به خدا آن چنان‌که اشاره شد از ما سلب مسؤلیت نمی‌کند. به بیان دیگر: مسئله جبر و اختیار سه عنصر وجود دارد: 1.اراده خدا، 2. اراده انسان، 3. فعل انسان.

اگر اراده خداوند مستقیماً به فعل انسان تعلق گیرد و فاعل مباشر فعل خداوند باشد (بدون دخالت اراده انسان) این مستلزم جبر است. اما اگر اراده خداوند بر اختیار و اراده انسان تعلق گیرد و اراده انسان به فعل خارجی، این مستلزم جبر نیست، یعنی خداوند اراده کرده که من افعالم را از روی اراده و اختیار انجام دهم. به بیان دیگر، خداوند اراده می‌کند که افعال اختیاری بندگانش با دخالت و تأثیر اختیار آنان انجام پذیرد. پس از آنجاکه فاعلیت انسان و اراده او در طول اراده و فاعلیت خداست، هیچ گونه جبری لازم نمی‌آید.

بنابراین آموزه «امر بین الامرین» به این معناست که در عین این که فعل مستند به انسان است، مستند به اراده و اختیار انسان در عرض اراده الهی نیست تا شریک در اراده الهی شود، بلکه به بیانی که عرض شد، در طول اراده الهی است؛ یعنی اراده و اختیار و قدرت انسان، یکی از اجزا علت تامه افعال اختیاری اوست. پس انسان مجبور نیست زیرا ملاک اختیار یعنی قدرت و اراده در او موجود است و در عین حال او مختار علی الاطلاق است بر تمام افعال صادره از انسان حاکم است.[ طباطبائی، محمد حسین، اصول فلسفه و روش رئالیسم، پاورقی استاد مرتضی مطهری، ج 3، ص 161-174.]

بنا بر آنچه گفته شد این‌که هیچ جنبشی نیست مگر به نیروی خداوند مطلب درستی است و مقتضای توحید در فاعلیت و عمومیت اراده و قدرت حق این است که هر فعل در عالم هستی محقق می‌ شود به اراده و قدرت خداوند و فعل خداوند است:

(((وَاللَّهُ خَلَقَکُمْ وَمَا تَعْمَلُونَ)))[ صافات (37)، آیه 96.]؛

«خداوند شما را و هر عملی را که انجام می‌ دهید آفریده است»

(((بَل لِّلّهِ الأَمْرُ جَمِیعًا)))[ رعد (13)، آیه 31.]؛

«تدبیر همه امور به دست خداوند است»

و خداوند هرگز انسان‌ها را به حال خود واگذار ننموده لکن خداوند از بین موجودات به انسان عقل و اختیار داده و راه هدایت و ضلالت را برای او تببین نموده حال برخی انسان‌ها به اختیار خود راه صواب را انتخاب و بعضی راه خطا را انتخاب می‌ کنند:

(((إِنَّا هَدَیْنَاهُ السَّبِیلَ إِمَّا شَاکِرًا وَإِمَّا کَفُورًا)))[ انسان (76)، آیه 3.]؛

«ما راه را به او (انسان) نشان دادیم خواه شاکر باشد (و پذیرا گردد) یاناسپاس».

لکن یک شبهه مهم که در اینجا مطرح می‌ شود این است که با توجه به عمومیت اراده و قدرت و فاعلیت خداوند پس تمام افعال انسان هم به قدرت و اراده و فاعلیت خداوند است و دیگر جای برای اختیار انسان باقی نمی‌ ماند و باید گفت که انسان مجبور است و یا این‌که بگویم افعال اختیاری انسان از دائره اراده و قدرت و فاعلیت حق بیرون است و انسان در افعال اختیاری‌اش به خود واگذار شده (تفویض) و مسلمانانی که دستشان از خرمن علم ائمه(علیهم السلام) کوتاه بوده نتوانسته اند این شبهه را به روشنی حل کنند لهذا بعضی از آنها مثل اشاعره قائل شدند که انسان در افعال خود مجبور است و در این زمینه با یکسونگری به بعضی آیات تمسک جستند. و از آیات مقابل که برای انسان اثبات اختیار می‌ کنند و افعال را به انسان نسبت می‌ دهد غافل شدند که این نظریه بالوجدان باطل است. به قول مولوی :

این که گویی این کنم یا آن کنم خود دلیل اختیار است ای صنم

و مستلزم تعالی فسادهایی است که هیچ مسلمانی حتی خود این‌ها قائل نمی‌ شوند. چون یا مجبور بودن انسان دیگر بعثت انبیاء کتاب‌های آسمانی -هدایت – ثواب و عقاب و تکلیف و… معنایی نخواهد داشت و انسان می‌ شود یک عروسک خیمه شب بازی که هیچ کاره است و گروه معتزله از اهل‌سنت چون دیدند عواقب جبر بسیار وخیم است به چاه تفویض افتادند و قائل شدند ما انسان‌ها در افعال اختیاری به خود واگذار شده ایم و در این حیطه خداوند هیچ نقشی ندارد. که علامه طباطبایی می‌ فرماید: «اشتباه این‌ها (اهل تفویض) کمتر از اشتباه جبر بودن نبود چون درباره افعال اختیاری انسان قائل شدند خداوند هیچ نقشی ندارد انسان در این افعال مستقل است غافل از این‌که این عقیده نوعی ثنویت و دو خدایی است»[ ترجمه المیزان جلد 1 ص 155 ذیل آیه 27 سوره بقره.].

و ثانیاً محدود کردن اراده و قدرت و فاعلیت خداوند است و در حقیقت جبر بودن اسناد افعال اختیاری را به بندگان و اینها اسناد این افعال را به خداوند انکار کردند. و در حقیقت برای فرار از چاله به‌چاه افتادند اما علماء شیعه به خاطر بهره‌مندی از منبع علم که ائمه(علیهم السلام) باشند این مسئله را با استفاده از کلمات آنها به صورتی بسیار زیبا حل کردند که نه جبر و نه تفویض بلکه امری است بین جبر و تفویض که جوابی است بسیار دقیق که به صورت فشرده و مختصر از دو جهت که منشأ شبیهه می‌ شود همراه با جواب اشاره می‌ کنم:

الف. جهت علم و اراده الهی – که وقتی علم و اراده الهی به تحقق فعلی از انسان تعلق می‌ گیرد. صدور این فعل از انسان ضرورت و جوب پیدا می‌ کند که دیگر جای برای اختیار انسان باقی نخواهد ماند در جواب این قسمت عرض می‌ کنم که خداوند متعال وقتی علم و اراده اش به تحقق چیزی تعلق می‌ گیرد و به آن ضرورت می‌ بخشد به‌صورت گزافه (که فعلی بدون تحقق تمام اجزاء علتیش محقق شود) تعلق نمی‌ گیرد بلکه با توجه به تحقق تمام اجزاء و شرایط علت به تحقق یک پدیده ضرورت می‌ بخشد و در افعال اختیاری انسان خداوند به افعال انسان با توجه به تحقق تمام اجزاء و شرایط ضرورت می‌ بخشد که یکی از اجزاء علت اختیار انسان است که اگر این جزء العله نباشد (یعنی انسان فعل را اختیار نکند) خداوند ضرورت نمی‌ بخشد چون تمام اجزاء علت محقق نشده و سنت الهی این است که بدون تحقق تمام اجزاء علت معلول محقق نمی‌ شود پس ضرورت و تعیین دادن خداوند به افعال به هیچ نحو منافاتی با اختیاری بودن آن برای انسان ندارد[ برای تحقیق بیشتر درباره این قسمت از مطلب به ترجمه تفسیر المیزان ذیل آیه 27 سوره بقره فرمایید).].

ب. منشأ دوم شبهه چنانچه در مقدمه اول بحث اشاره کردم مسئله توحید افعالی است که با توجه به این‌که هر آنچه فعل در هستی محقق می‌ شود فعل الله است و هیچ موجودی جز او فاعلیت تام ندارد (لاحول و لا قوة الا بالله) پس انسان نقشی در افعال خود ندارد این شبهه را چنانچه اشاره شد علما امامیه با فاعلیت طولی حل کرده‌اند به این بیان که اگر فاعلیت موجودات دیگر به عنوان فاعل مستقل و در عرض فاعلیت خداوند مطرح شود ناقض عمومیت فاعلیت خداوند متعال بوده و مخالف با توحید افعالی است لکن اگر فاعلیت انسان‌ها در طول فاعلیت حق و به خواست و اراده حق باشند نه ناقض فاعلیت خداوند می‌ شود نه باعث سلب اختیار از انسان در این زمینه استاد مصباح یزدی مثالی زیبا از علامه طباطبایی نقل می‌ فرمایند که: «در ذهن خود انسانی را فرض کنید که با اختیار خود شراب می‌ خورد این که این انسان ذهنی با اختیار خود شراب می‌ خود درست است در عین حال وجودش و اختیارش و فعلش همه قائم به شما است نسبت اختیار و فاعلیت ما هم به خداوند متعال همین‌گونه است».[ معارف قرآن ج 3-1 ص 220.]

پس افعال انسان یک نسبت با خود آدمی‌دارند و یک نسبت با خداوند و نسبت دوم باعث نمی‌ شود که نسبت اول باطل باشد چون دو نسبت در طول هم هستند.

قرآن کریم این مطلب را به صورت بسیار زیبا بیان فرموده که:

(((وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلَکِنَّ اللّهَ رَمَی )))[ انفال (8)، آیه 17.]؛

«تو تیر نینداختی وقتی که تیر انداختی لکن خدا تیر انداخت».

یک فعل را هم به انسان نسبت می‌ دهد و هم به خدا پس به خاطر اسناد به انسان باید گفت لا جبر به‌خاطر اسناد به خداوند باید گفت لاتفویض چنانچه امام صادق(علیه السلام) فرمود:

«لا جبر و لا تفویض بل امر و بین الأمرین».[ کتاب التوحید شیخ صدوق باب نفی جبرو تفویض ص 36 حدیث 3.]

بعد از این تفصیل روشن شد که هر جنبشی در عالم هستی به نیروی خداوند است و انسان‌ها هم به‌حال خود واگذار نشده اند و این منافاتی با اختیار انسان ندارد و انسان‌ها در انتخاب طریق هذیب و ضلالت آزادند و بعضی با اختیار خود به خطا می‌ روند و بعضی هم راه هدایت و سعادت را می‌ پیماند.

از جمله معانی این کلام آن است که هیچ حائلی از معصیت نیست وهیچ نیرویی وقوتی نیست مگر به امر الهی. معنای دیگر «لاحول ولا قوة الا بالله»، آن است که هیچ تحوّل و تغییری در عالم مشاهده نمی‌شود وقوه‌ای ظهور و تأثیر نمی‌کند مگر با امر خدا.[ ر.ک: حسن مصطفوی، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم،انتشارات وزارت فرهنگ وارشاد اسلامی،ج1-2، ص32.

برای مطالعه بیشتر در این زمینه علاوه بر آثار فوق می‌ توانید به منابع ذیل مراجعه فرمایید:

– انسان و سرنوشت، استاد مطهری

-خیر الاثر فی الجبر و القدر، آیت الله حسن زاده آملی

-الهیات، آیت الله سبحانی ج 2.]

ممکن است این مطالب هم برای شما مفید باشد:

معنای «لاحول ولاقوة الا بالله العلی العظیم»


معنای «لاحول ولاقوة الا بالله العلی العظیم»

۱۳۹۴/۱۱/۱۹


۱۳۵۲۱ بازدید

سؤال بنده درباره عبارت شریفه «لاحول و لاقوة الا بالله العلی العظیم» می‌باشد. اول این‌که معنی این عبارت و تفسیرش چیست؟ دوم این‌که معنی دو واژه «حول» و «قوه» به چه معنا می‌باشد؟ سوم این‌که چند تا منبع معرفی کنید تا تحقیقی پیرامون این عبارت شریفه داشته باشم و جواب خودم را بگیرم.

در پاسخ به این پرسش به نکاتی اشاره می‌شود:

عالمان شیعی با الهام از آیات قرآن و احادیث، قائل به اختیار، یعنی حد فاصل میان جبر و تفویض هستند. ادعای آنان این است که: افعال اختیاری انسان همان‌گونه که بر سبیل حقیقت (و نه مجازی) به خود انسان به عنوان فاعلی مباشر منسوب است، به نحو حقیقی به خداوند انتساب دارد:

الف. منسوب به انسان است، زیرا براساس قدرت و اراده او تحت تأثیر عزم و تصمیم و گزینش او انجام می‌پذیرد.

ب. منسوب به خداست، چرا که هستی انسان و تمام آثار وجودی او معلول خداوند و وابسته به اوست. حقیقت این دو انتساب، بسیار عمیق است و درک آن کار چندان ساده‌ای نیست اما اندیشمندان شیعه با الهام از آیات و روایات و با استعانت از حکمت شیعی، این مسئله را با تحلیل منطقی، موجه و معقول، فراروی اذهان جستجوگر و حق جو قرار داده‌اند. در پاسخ به پرسش مذکور باید گفت:

همه حوادث جهان حتی اعمال و افعال ما خواه حسنه باشد یا سیئته، خوب باشد یا بد، از یک نظر مربوط به خداست زیرا اوست که به ما قدرت داده و اختیار و آزادی و اراده بخشیده است، پس همه قدرت‌ها و نیروها منسوب به خداست ولی در عین حال اعمال ما به ما نسبت دارد و از جمله ما سرچشمه می‌گیرد زیرا عامل تعیین کننده عمل، اراده و اختیار ماست و به همین دلیل ما در برابر اعمالمان مسئولیم و استناد اعمال ما به خدا آن چنان‌که اشاره شد از ما سلب مسؤلیت نمی‌کند. به بیان دیگر: مسئله جبر و اختیار سه عنصر وجود دارد: 1.اراده خدا، 2. اراده انسان، 3. فعل انسان.

اگر اراده خداوند مستقیماً به فعل انسان تعلق گیرد و فاعل مباشر فعل خداوند باشد (بدون دخالت اراده انسان) این مستلزم جبر است. اما اگر اراده خداوند بر اختیار و اراده انسان تعلق گیرد و اراده انسان به فعل خارجی، این مستلزم جبر نیست، یعنی خداوند اراده کرده که من افعالم را از روی اراده و اختیار انجام دهم. به بیان دیگر، خداوند اراده می‌کند که افعال اختیاری بندگانش با دخالت و تأثیر اختیار آنان انجام پذیرد. پس از آنجاکه فاعلیت انسان و اراده او در طول اراده و فاعلیت خداست، هیچ گونه جبری لازم نمی‌آید.

بنابراین آموزه «امر بین الامرین» به این معناست که در عین این که فعل مستند به انسان است، مستند به اراده و اختیار انسان در عرض اراده الهی نیست تا شریک در اراده الهی شود، بلکه به بیانی که عرض شد، در طول اراده الهی است؛ یعنی اراده و اختیار و قدرت انسان، یکی از اجزا علت تامه افعال اختیاری اوست. پس انسان مجبور نیست زیرا ملاک اختیار یعنی قدرت و اراده در او موجود است و در عین حال او مختار علی الاطلاق است بر تمام افعال صادره از انسان حاکم است.[ طباطبائی، محمد حسین، اصول فلسفه و روش رئالیسم، پاورقی استاد مرتضی مطهری، ج 3، ص 161-174.]

بنا بر آنچه گفته شد این‌که هیچ جنبشی نیست مگر به نیروی خداوند مطلب درستی است و مقتضای توحید در فاعلیت و عمومیت اراده و قدرت حق این است که هر فعل در عالم هستی محقق می‌ شود به اراده و قدرت خداوند و فعل خداوند است:

(((وَاللَّهُ خَلَقَکُمْ وَمَا تَعْمَلُونَ)))[ صافات (37)، آیه 96.]؛

«خداوند شما را و هر عملی را که انجام می‌ دهید آفریده است»

(((بَل لِّلّهِ الأَمْرُ جَمِیعًا)))[ رعد (13)، آیه 31.]؛

«تدبیر همه امور به دست خداوند است»

و خداوند هرگز انسان‌ها را به حال خود واگذار ننموده لکن خداوند از بین موجودات به انسان عقل و اختیار داده و راه هدایت و ضلالت را برای او تببین نموده حال برخی انسان‌ها به اختیار خود راه صواب را انتخاب و بعضی راه خطا را انتخاب می‌ کنند:

(((إِنَّا هَدَیْنَاهُ السَّبِیلَ إِمَّا شَاکِرًا وَإِمَّا کَفُورًا)))[ انسان (76)، آیه 3.]؛

«ما راه را به او (انسان) نشان دادیم خواه شاکر باشد (و پذیرا گردد) یاناسپاس».

لکن یک شبهه مهم که در اینجا مطرح می‌ شود این است که با توجه به عمومیت اراده و قدرت و فاعلیت خداوند پس تمام افعال انسان هم به قدرت و اراده و فاعلیت خداوند است و دیگر جای برای اختیار انسان باقی نمی‌ ماند و باید گفت که انسان مجبور است و یا این‌که بگویم افعال اختیاری انسان از دائره اراده و قدرت و فاعلیت حق بیرون است و انسان در افعال اختیاری‌اش به خود واگذار شده (تفویض) و مسلمانانی که دستشان از خرمن علم ائمه(علیهم السلام) کوتاه بوده نتوانسته اند این شبهه را به روشنی حل کنند لهذا بعضی از آنها مثل اشاعره قائل شدند که انسان در افعال خود مجبور است و در این زمینه با یکسونگری به بعضی آیات تمسک جستند. و از آیات مقابل که برای انسان اثبات اختیار می‌ کنند و افعال را به انسان نسبت می‌ دهد غافل شدند که این نظریه بالوجدان باطل است. به قول مولوی :

این که گویی این کنم یا آن کنم خود دلیل اختیار است ای صنم

و مستلزم تعالی فسادهایی است که هیچ مسلمانی حتی خود این‌ها قائل نمی‌ شوند. چون یا مجبور بودن انسان دیگر بعثت انبیاء کتاب‌های آسمانی -هدایت – ثواب و عقاب و تکلیف و… معنایی نخواهد داشت و انسان می‌ شود یک عروسک خیمه شب بازی که هیچ کاره است و گروه معتزله از اهل‌سنت چون دیدند عواقب جبر بسیار وخیم است به چاه تفویض افتادند و قائل شدند ما انسان‌ها در افعال اختیاری به خود واگذار شده ایم و در این حیطه خداوند هیچ نقشی ندارد. که علامه طباطبایی می‌ فرماید: «اشتباه این‌ها (اهل تفویض) کمتر از اشتباه جبر بودن نبود چون درباره افعال اختیاری انسان قائل شدند خداوند هیچ نقشی ندارد انسان در این افعال مستقل است غافل از این‌که این عقیده نوعی ثنویت و دو خدایی است»[ ترجمه المیزان جلد 1 ص 155 ذیل آیه 27 سوره بقره.].

و ثانیاً محدود کردن اراده و قدرت و فاعلیت خداوند است و در حقیقت جبر بودن اسناد افعال اختیاری را به بندگان و اینها اسناد این افعال را به خداوند انکار کردند. و در حقیقت برای فرار از چاله به‌چاه افتادند اما علماء شیعه به خاطر بهره‌مندی از منبع علم که ائمه(علیهم السلام) باشند این مسئله را با استفاده از کلمات آنها به صورتی بسیار زیبا حل کردند که نه جبر و نه تفویض بلکه امری است بین جبر و تفویض که جوابی است بسیار دقیق که به صورت فشرده و مختصر از دو جهت که منشأ شبیهه می‌ شود همراه با جواب اشاره می‌ کنم:

الف. جهت علم و اراده الهی – که وقتی علم و اراده الهی به تحقق فعلی از انسان تعلق می‌ گیرد. صدور این فعل از انسان ضرورت و جوب پیدا می‌ کند که دیگر جای برای اختیار انسان باقی نخواهد ماند در جواب این قسمت عرض می‌ کنم که خداوند متعال وقتی علم و اراده اش به تحقق چیزی تعلق می‌ گیرد و به آن ضرورت می‌ بخشد به‌صورت گزافه (که فعلی بدون تحقق تمام اجزاء علتیش محقق شود) تعلق نمی‌ گیرد بلکه با توجه به تحقق تمام اجزاء و شرایط علت به تحقق یک پدیده ضرورت می‌ بخشد و در افعال اختیاری انسان خداوند به افعال انسان با توجه به تحقق تمام اجزاء و شرایط ضرورت می‌ بخشد که یکی از اجزاء علت اختیار انسان است که اگر این جزء العله نباشد (یعنی انسان فعل را اختیار نکند) خداوند ضرورت نمی‌ بخشد چون تمام اجزاء علت محقق نشده و سنت الهی این است که بدون تحقق تمام اجزاء علت معلول محقق نمی‌ شود پس ضرورت و تعیین دادن خداوند به افعال به هیچ نحو منافاتی با اختیاری بودن آن برای انسان ندارد[ برای تحقیق بیشتر درباره این قسمت از مطلب به ترجمه تفسیر المیزان ذیل آیه 27 سوره بقره فرمایید).].

ب. منشأ دوم شبهه چنانچه در مقدمه اول بحث اشاره کردم مسئله توحید افعالی است که با توجه به این‌که هر آنچه فعل در هستی محقق می‌ شود فعل الله است و هیچ موجودی جز او فاعلیت تام ندارد (لاحول و لا قوة الا بالله) پس انسان نقشی در افعال خود ندارد این شبهه را چنانچه اشاره شد علما امامیه با فاعلیت طولی حل کرده‌اند به این بیان که اگر فاعلیت موجودات دیگر به عنوان فاعل مستقل و در عرض فاعلیت خداوند مطرح شود ناقض عمومیت فاعلیت خداوند متعال بوده و مخالف با توحید افعالی است لکن اگر فاعلیت انسان‌ها در طول فاعلیت حق و به خواست و اراده حق باشند نه ناقض فاعلیت خداوند می‌ شود نه باعث سلب اختیار از انسان در این زمینه استاد مصباح یزدی مثالی زیبا از علامه طباطبایی نقل می‌ فرمایند که: «در ذهن خود انسانی را فرض کنید که با اختیار خود شراب می‌ خورد این که این انسان ذهنی با اختیار خود شراب می‌ خود درست است در عین حال وجودش و اختیارش و فعلش همه قائم به شما است نسبت اختیار و فاعلیت ما هم به خداوند متعال همین‌گونه است».[ معارف قرآن ج 3-1 ص 220.]

پس افعال انسان یک نسبت با خود آدمی‌دارند و یک نسبت با خداوند و نسبت دوم باعث نمی‌ شود که نسبت اول باطل باشد چون دو نسبت در طول هم هستند.

قرآن کریم این مطلب را به صورت بسیار زیبا بیان فرموده که:

(((وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلَکِنَّ اللّهَ رَمَی )))[ انفال (8)، آیه 17.]؛

«تو تیر نینداختی وقتی که تیر انداختی لکن خدا تیر انداخت».

یک فعل را هم به انسان نسبت می‌ دهد و هم به خدا پس به خاطر اسناد به انسان باید گفت لا جبر به‌خاطر اسناد به خداوند باید گفت لاتفویض چنانچه امام صادق(علیه السلام) فرمود:

«لا جبر و لا تفویض بل امر و بین الأمرین».[ کتاب التوحید شیخ صدوق باب نفی جبرو تفویض ص 36 حدیث 3.]

بعد از این تفصیل روشن شد که هر جنبشی در عالم هستی به نیروی خداوند است و انسان‌ها هم به‌حال خود واگذار نشده اند و این منافاتی با اختیار انسان ندارد و انسان‌ها در انتخاب طریق هذیب و ضلالت آزادند و بعضی با اختیار خود به خطا می‌ روند و بعضی هم راه هدایت و سعادت را می‌ پیماند.

از جمله معانی این کلام آن است که هیچ حائلی از معصیت نیست وهیچ نیرویی وقوتی نیست مگر به امر الهی. معنای دیگر «لاحول ولا قوة الا بالله»، آن است که هیچ تحوّل و تغییری در عالم مشاهده نمی‌شود وقوه‌ای ظهور و تأثیر نمی‌کند مگر با امر خدا.[ ر.ک: حسن مصطفوی، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم،انتشارات وزارت فرهنگ وارشاد اسلامی،ج1-2، ص32.

برای مطالعه بیشتر در این زمینه علاوه بر آثار فوق می‌ توانید به منابع ذیل مراجعه فرمایید:

– انسان و سرنوشت، استاد مطهری

-خیر الاثر فی الجبر و القدر، آیت الله حسن زاده آملی

-الهیات، آیت الله سبحانی ج 2.]

ممکن است این مطالب هم برای شما مفید باشد:

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد