مراد از درد در این موارد, درد جسمی و ظاهری نمی باشد, دردی نیست که در اثر شکسته شدن دست و پا و یا زخمی شدن بدن احساس می شود. این درد یعنی احساس دور ماندن از اصل و ریشه ; یعنی , درک دوری از حقیقت و اصل خویش دردمند بودن یعنی گمشده داشتن , یعنی خود را در نظام هستی وابسته و غیرمستقل دیدن . یعنی وجود و هستی ما پیوند با ذاتی بی انتها دارد و ما با خیال و اوهام خود تصور کرده ایم مستقل و غیر وابسته ایم , علم و قدرت و هستی از خود ماست و هنگامی که بیدار شویم و از این اوهام رها شویم می یابیم که نی ببریده از نیستان و قطره جدا مانده از دریای وجود و عظمت هستیم و این معنای دردمند بودن است که این موجود جدا مانده از اصل خویش در تکاپو و تلاش برای پیوستن به آن حقیقت و ملحق شدن به آن دریا است .