خانه » همه » مذهبی » مقاله: ختم ولایت مطلقه و مقیده

مقاله: ختم ولایت مطلقه و مقیده


مقاله: ختم ولایت مطلقه و مقیده

۱۳۹۲/۱۱/۰۸


۶۰۲ بازدید

بررسی تطبیقی ختم ولایت از دیدگاه ابن عربی و سید حیدر آملی دکتر سید مرتضی حسینی شاهرودی

بررسی تطبیقی ختم ولایت از دیدگاه ابن عربی و سید حیدر آملیدکتر سید مرتضی حسینی شاهرودی
چکیده: ختم ولایت، یکی از مسایل مهم عرفان است که بسیاری از عارفان بزرگ، جنبه‌های مختلف آن را مورد بحث قرار داده‌اند.
سید حیدر آملی، از عارفان بزرگی است که نه تنها به دقت این مسأله را به بحث گذاشته است بلکه بر خلاف دیگران که سعی در توجیه سخنان عارف نامدار، ابن عربی، داشته‌اند، به صراحت با او به مخالفت برخاسته و با توجه به دلایل عقلی، نقلی و کشفی، نظر وی را مبنی بر این که حضرت عیسی (ع) خاتم ولایت مطلقه است، رد می‌کند و ختم ولایت مطلقه را ویژة حضرت امیر مؤمنان (ع) وختم ولایت مقیده را ویژة حضرت مهدی (عج) می‌داند.
کلیدواژه‌ها : ولایت مطلقه، ولایت مقیده، ختم ولایت.

مقدمه
توحید و ولایت یا توحید و موحد که بر حسب اعتبار متعدد ولی در واقع یک حقیقتند، مهمترین مسألة عرفان به شمار می‌روند. موحد حقیقی که به همة مراتب توحید دست یافته باشد، ولیّ نام دارد و همان گونه که هر چیزی آغاز و انجامی دارد ولایت نیز آغاز و انجامی دارد که انجام و پایان ولایت در وجود ولیّ خاتم تحقق می‌پذیرد که او را خاتم اولیاء می‌نامند. ابن عربی مشهور به شیخ اکبر بزرگترین عارف مسلمان است که بیشتر عارفان پس از وی نظریات او را پذیرفته و به شرح و تفسیر آن پرداخته‌اند و کمتر کسی آرای وی را به نقد کشیده است. سید حیدر آملی که یکی از بزرگترین عارفان شیعه است در برخی از مسائل به چنین امر خطیری دست زده است. او با نقد دقیق نظریة ابن عربی در مسألة ختم ولایت تصویر آزادترین عارف را از خود ترسیم کرده است. در این نوشتار به شرح دیدگاههای آن دو و نقد عمیق آملی بر ابن عربی می‌پردازیم.
ولایت صفتی الهی و شأنی از شؤون ذاتی حق تعالـی است که اقتضای ظهور دارد. کریمة «و هو الولی الحمید» (شوری، 28) به وصف بودن آن اشاره دارد. این صفت نسبت به همه اشیاء برابر است؛ یعنی او بر همه چیز ولایت دارد و به همه چیز نزدیک است و از این جهت ماسوی الله با یکدیگر تفاوتی ندارند (قمشه‌ای، 5). چنان که امام کاظم (ع) فرمود: «استوی من کل شیء فلیس شیء اقرب الیه من شیء» (مجلسی، 58/38) و در روایت دیگر آمده است که: «استوی من کل شیء فلیس شیء اقرب الیه من شیء فلم یبعد منه بعید و لم یقرب منه قریب.» (مجلسی، 3/336).
اسم ولیّ باطن اسم الله است چون ولایت از الهیت نهانتر است، الهیت نیز باطن حقیقت محمدیه است پس ولایت باطن حقیقت محمدیه است و حقیقت محمدیه ظاهر ولایت و الهیت و صورت آن دو است و ظاهر عین باطن و باطن عین ظاهر است و تفاوت آن دو در تمایز عقلی است ولی در وجود یگانه‌اند (قمشه‌ای، 5).
رق الزجاج و رقت الخمر و تشابها فَتشاکل الامر
فکانما خمر و لا قدح و کانما قدح و لا خمر
و به تعبیر فارسی:
از صفای مـی و لـطافت جـام بـه هم آمیخت رنگ جـام و مدام
همه جام است و نیست گویی می یا مدام است و نیست گویی جام
ولایت رقیقة وجود است و همان گونه که وجود بر حسب ظهور درجات متعدد و متفاوتی از جهت کمال و نقص و شدّت و ضعف دارد، ولایت نیز دارای درجات مختلف است و به صورت تشکیکی بر مراتب مختلف حمل می‌گردد. وجود به حکم عینیت با اشیاء در همة مراتب، به همه چیز نزدیک است و همه چیز هم به او نزدیک است و چون حق تعالی حقیقت وجود است، به همه چیز نزدیکترین است و این عالیترین درجة ولایت است.
همان گونه که با تنزل وجود و نزدیک شدن آن به مرز عدم، اوصاف آن منتفی و احکام آن نهان می‌گردد و حتی نام وجود از آن سلب می‌شود، ولایت نیز اگر تنزل یابد و به عدم قرین گردد، احکام آن رفع و حتی نام آن نیز سلب می‌شود؛ از این رو، به غواسق و ظلمات همچون کفر و فسق ولی گفته نمی‌شود، همان گونه که موجود گفته نمی‌شود.
همان گونه که اگر نور وجود و اوصاف آن مقهور ظلمت عدم و احکام آن واقع شود، احکام و آثار آن برداشته می‌شود، اگر وجود نیز از این جایگاه پست بیرون رود و به نور ایمان منور گردد، احکام آن ظاهر و اوصاف آن غالب خواهد شد و به ولایت متصف می‌گردد و هر چه به نور ایمان روشنتر شود ولایت آن بیشتر است تا آن که از مراتب نفوس زمینی و آسمانی بالاتر رود و به عالم قدس واصل گردد و از آن هم بگذرد و چون به مقام روح اعظم ـ مقام عیسی (ع) ـ برسد، ولایت عامه ختم می‌شود و ولایت خاصة محمدیه آغاز می‌گردد.
هرگاه وجود از این مرتبه نیز بالاتر رود و از مقام امکان خارج و در حریم قدس لاهوت وارد شود، از امکان به وجوب و فناء فی الله و بقاء بالله متحول می‌گردد و سبب سیر ولی در یکایک اسماء می‌شود تا آن که به مرتبة همة اسماء برسد و امام و مرجع همة اولیا خاصه و عامه گردد و همة آنان از او مستفیض گردند. آن گاه که این ولایت به نهایت شدت خود رسید، صفت خدا می‌گردد، و مصداق الولی الحمید می‌شود (قمشه‌ای، 10).
ولایت بر دو قسم است: 1 ـ عامه، امکانی، خلقی 2 ـ خاصه، وجوبی، حقی.

دیدگاه شیخ دربارة ختم ولایت مقیّده
به نظر وی، خاتم ولایت مقیّده کسی است که نخست ولایت او ویژة شریعت خاتم باشد. دوم آن که با ظهور او، ولایت ختم شود و هیچ ولیّی به مقام و منزلت او هرگز ظاهر نگردد. او در مقام و رتبه، فروتر از عیسی (ع) است چون عیسی (ع) پیامبر است و خاتم ولایت مقیّده، پیامبر نیست. این خاتم در زمان وی به دنیا آمده و ابن عربی او را دیده، با او همراه بوده و نشان ختم ولایت را در او مشاهده کرده است. به گفته وی، پس از خاتم ولایت (که اینک به دنیا آمده است) کسی ولایت نخواهد داشت، مگر آن که از مشکات ولایت او برخوردار باشد (ابن عربی، 1/185).
شیخ تصریح می‌کند که خاتم ولایت عامه و مطلقه، عیسی است اما خاتم ولایت خاصه و محمدیه، کسی است که از جهت اصالت خانوادگی و بخشندگی، برترین عرب است که در سال 595 او را مشاهده کرده‌ام و نشانة ولایت را که خدا از چشم دیگران پنهان داشته است در شهر فارس بر من آشکار ساخت (آشتیانی، شرح فصوص، 455؛ ابن عربی، 2/49).
وی در فصل پانزدهم فتوحات پس از بیان این که ولایت خاصة محمدیه نیز باید خاتمی داشته باشد که در نام و خلقت، همانند حضرت محمد (ص) باشد، تصریح می‌کند که این خاتم، مهدی منتظر که شاخته شده است، نیست؛ زیرا مهدی از فرزندان صوری و خاندان آن حضرت است. و حال آن که خاتم ولایت، از فرزندان معنوی اوست نه از فرزندان حسی و صوری او، (همان، 2/50). به گفته قیصری، این سخنان اشاره به این است که ابن عربی، خاتم ولایت محمدیّه است. و این سخنی درست است؛ زیرا وی در رؤیا همین را دیده است (قیصری، 111).

رؤیای شیخ اکبر درباره ختم ولایت محمدیّه

وی در فصوص الحکم روایتی از رسول خدا (ص) نقل می‌کند که آن حضرت فرمود: «مَثل من در میان پیامبران مَثل دیوار از خشت است که تنها جای یک خشت در آن باقی مانده باشد. آن خشت من هستم که با قرار گرفتن در جای خود، آن دیوار تکمیل می‌گردد. آن گاه می‌نویسد: جایگاه خاتم اولیا در آن دیوار همانند جایگاه خاتم انبیا در آن است و همان گونه که با وجود خاتم انبیا دیوار تمام شد، با وجود خاتم اولیا نیز دیوار تکمیل می‌گردد، با این تفاوت که جایگاه خاتم اولیا در آن دیوار همانند جایگاه دو خشت است؛ زیرا شریعت خاتم انبیا ظاهری دارد و باطنی. ظاهر آن از خشت نقره و باطن آن از خشت طلا بنا شده است و چون خاتم اولیا بر حسب ظاهر شریعت، تابع شریعت خاتم انبیا است، جایگاه او در آن دیوار همانند خشت نقره است و از آن جا که بر حسب باطن شریعت، خاتم اولیا، اسرار الهی را از خدای متعالی دریافت می‌کند، جایگاه او همانند جایگاه خشت طلاست. پس خاتم اولیا همانند دو خشت است که یکی نقره و دیگری طلا است (قیصری، 110).
وی با توجه به رؤیایی که دیده است جایگاه خود را در میان اولیا همانند جایگاه پیامبر خاتم (ص) در میان دیگر پیامبران می‌داند. به گفته وی در سال 599 در خواب دیده است که کعبه را که از خشتهای طلا و نقره بنا شده، تماشا می‌کند، در یک ردیف از دیوار بین رکن یمانی و رکن شامی جای خشتی از نقره و در ردیف دیگر جای خشتی از طلا را خالی می‌‌بیند. آن گاه خود را می‌بیند که مانند دو خشت طلا و نقره، در جای خالی آن دو خشت قرار می‌گیرد. از خواب بیدار می‌شود و خدا را سپاس می‌کند و در تأویل آن می‌گوید: «من در نوع خود همچون رسول خدا(ص) در میان پیامبران(ع) هستم و بسا که ولایت به من ختم می‌گردد و این کار بر خدا سخت نباشد.» خواب خود را برای یکی از عالمان می‌گوید، او نیز همان گونه تعبیر می‌کند (ابن عربی، 1/319).
تمام دلایل شیخ بر خاتم ولایت بودن خود، رؤیای یاد شده و دلیل وی بر نفی خاتم ولایت بودن حضرت مهدی (ع)، انتساب حسّی و صوری وی به خاندان پیامبر(ص) است؛ چنان که وی هیچ دلیلی بر ختم ولایت مطلقه حضرت عیسی (ع) ارائه نکرده است. از این رو می‌توان پرسید: مگر انتساب حسّی به خاندان پیامبر (ص) مانع ختم ولایت است؟ از آن جا که عقل و نقل و کشف هیچ گونه دلالتی بر این امر ندارد پس این سخن، ادعایی بدون دلیل است. از این گذشته همان گونه که حضرت مهدی (عج) از فرزندان حسّی و صوری پیامبر است، از فرزندان معنوی او نیز هست؛ به همین سبب است که بزرگان از اهل معرفت، وی را از اولیای محمدیّه می‌دانند. صاحب ولایت محمدیّه بودن، حتی اگر خاتم ولایت هم نباشد، نشان این است که وی از فرزندان معنوی حضرت ختمی مرتبت (ص) است.

ممکن است این مطالب هم برای شما مفید باشد:

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد