۱۳۹۲/۰۹/۲۵
–
۲۰۱ بازدید
مطالبی که در پی میآید برگرفته از کتاب ارزشمند مقتل جامع سید الشهدا، است که به صورت خلاصه بیان میشود. در صورت تمایل به جلد اول، ص209 به بعد مراجعه فرمایید:میتوان عوامل و ریشه های پیدایش قیام عاشورا را در سه حوزه جستجو کرد که در پی میآید:1. عوامل و ریشه های سیاسی الف.سقیفه سرآغاز انحراف
هرچند با ظهور اسلام و تلاش های رسولخدا، روابط محکمی میان قبایل عرب بر اساس ایمان و عقیده مشترک پدید آمد و اسلام توانست روح سرکشی و ستیزه جویی آنان نسبت به یکدیگر را مهار کند، امّا پس از رحلت پیامبر، دیری نپایید که روح عصبیّت قبیله ای دوباره ظهور کرد و خود را در سقیفه نشان داد و درهای فتنه را به روی مسلمانان گشود.
جریان سقیفه در واقع، تبلور غلبة خُلق و خو و رقابت جاهلی و قبیلگی عرب بر ارزش های اسلامی بود. گفتگوی گردانندگان سقیفه به خوبی نمایانگر آن بود که ارزش های قبیلگی و جاهلی که در زمان رسولخدا مثل آتشی زیر خاکستر باقی مانده بود، اینک که حضرت رحلت کرده به خوبی مجال حضور و بروز یافته است. چنانکه تنی چند از قریش و گروهی از انصار، در حالی که پیکر مطهّر پیامبرˆ بر زمین بود و علی † مشغول تجهیز آن حضرت بود، به رقابت سیاسی پرداختند.[1]پیوند سیاسی و همکاری نزدیک ابوبکر و عمر را نیز در این رابطه نباید از نظر دور داشت، چنانکه علی † فرمود: «چه سخت دو پستان [شتر] خلافت را بین خود تقسیم کردند (به نوبت خلافت را قبضه کردند)».[2] نیز آن حضرت در همان روزهای سقیفه به عمر فرمود: «ای عمر! امروز از پستان [شتر خلافت] شیری بدوش که بخشی از آن برای تو باشد. امروز سخت به طرفداری او باش تا فردا به تو بازگرداند».[3]نتیجه آنکه در سقیفه عملاً با انکار امامت و تداوم نیافتن رهبری الهی که در غدیر طراحی شده بود، شرایطی برای جامعه اسلامی پیش آوردند که به تدریج حاکمیّت بنی اُمَیّه، این دشمنان دیرینه اسلام را موجب گردید و زمینة صعود بنی اُمَیّه برای تکیه بر پستهای کلیدی را فراهم ساخت. چنانکه بعدها معاویه در پاسخ نامه محمّد بنابیبکر (کارگزار علی † در مصر) که معاویه را به خاطر ادّعای خلافت، مورد انتقاد قرار داده بود، از نقش خلیفه اوّل در شکستن حریم امامت و هموار شدن راه برای سلطه بنیاُمَیّه یاد کرد و نوشت:
پدر تو و فاروق او (عمر) نخستین کسانی بودند که حقّ علی † را گرفتند و با او به مخالفت پرداختند … پس ای فرزند ابیبکر، برحذر باش و وَجَب خود را به اندازة خود بگیر (از حدّ خود تجاوز نکن)؛ زیرا پدر تو مستبدّانه چنین کرد و ما شریکان جرم او هستیم و اگر نبود آنچه را که پدرت پیش از این انجام داد، اصولاً ما با فرزند ابوطالب مخالفتی نداشتیم و تسلیم او میشدیم؛ ولی ما که دیدیم پیش از این پدرت چنان کرد، با پسر ابوطالب مخالفت نمودیم و از کار پدرت پیروی کردیم. (حال) با آنچه به نظرت میرسد یا از پدرت عیبجویی کن و یا رها کن.[4]
اگر سقیفه شکل نمی گرفت و با غصب حقّ علی †، انحرافات پدید نمی آمد[5] و زمینه های تسلّط امویان بر سرنوشت امّت اسلامی فراهم نمی شد، واقعه عاشورا رخ نمی داد. نقل شده که «امیری از سیّدی پرسید حسین † را کجا کشتند؟ گفت: در کربلا. گفت اشتباه می کنی؟ آن حضرت را در سقیفه بنی ساعده کشتند.»[6] چرا که ظلم به اهل بیت ‰ و مهجوریّت آنان از سقیفه آغاز و این توطئه با کشتن امام علی † و امام حسین † کامل شد.
ب . خلافت عمر
خلافت عمر در واقع با نظر شخص خلیفه اوّل و با وصیّت او بود و او به انتقاد برخی از صحابه در مورد خشونت عمر توجّه نکرد.[7] بیعت مردم با عمر صرفاً برای اعلام رضایت در برابر عمل انجام شده بود، نه ابراز رأی و نظر در انتخاب خلیفه.
این خلیفه روش متضادّی داشت. او در عین سخت گیری بر کارگزارانش، اعمال خلاف برخی از آنان را نادیده گرفت[8] که معاویه از جمله ی آنان بود. با آن که عمر تغییر دادن کارگزاران خود را دوست میداشت، امّا معاویه را بر جای خود نگاه داشت[9] (و هرگز او را عزل نکرد) از این رو زمینه را برای حکومت امویان فراهم ساخت. عمر نه تنها در مقابل معاویه ایستادگی نکرد؛ بلکه با اغماض نسبت به اعمال و کردار او، روح بلندپروازی را در معاویه دمید و او را برای حکومت مهیّا ساخت. او خود را نماینده منصوب از طرف عمر و عثمان می دانست.[10] و اعمال خود را منتسب به تأیید خلیفه دوّم می کرد.
به قدرت رساندن بنی اُمَیّه در سیاست عمر بسیار برجسته بود. چنانکه وی از ملامت ملامت گران معاویه در نزد خویش ملول می شد.[11] روی کار آوردن عثمان نیز مؤیّد این سیاست است. میگویند عمر به سعید بنعاص اُمَوی گفت: زمینی که به تو بخشیدم بس است، به زودی پس از من کسی به خلافت می رسد که با تو خویشاوندی دارد و به تو نیکی خواهد کرد.[12] مقصود وی عثمان بود.
ج. عثمان تکیهگاه بنی اُمَیّه
ابوسفیان در همان روز انتخاب عثمان که بنی اُمَیّه در منزل عثمان گرد آمده بودند، خطاب به آنان گفت: «ای بنیاُمَیّه [حال که حکومت به دست شما افتاده است] آن را همچون گوی به یکدیگر پاس دهید و نگذارید از خاندان شما خارج شود، سوگند یاد میکنم به آنچه به آن عقیده دارم، که نه عذابی در کار است و نه حسابی، نه بهشتی هست و نه جهنّمی، و نه برانگیختنی است و نه قیامتی!.[13]عثمان به این نصیحت جامه عمل پوشاند و بنیاُمَیّه را بر مردم مسلّط کرد و تمام مراکز قدرت و مناطق زرخیز را به دست خویشاوندان خود سپرد. جرج جرداق در تعبیری کوتاه و کارآمد می گوید: «در زمان عثمان، بنی اُمَیّه هم کلید بیتالمال را در دست داشتند و هم شمشیر سلطان را»![14] و امویان به اتّکای او به آرزوی دیرینه خود که ریاست بر مردم بود رسیدند و از هر حیث تقویت شدند و برای قبضه کردن کامل امور به تکاپو افتادند و عثمان را به سوی منزلگاه مرگ کشاندند تا به خونخواهی او برخیزند.[15] امیرمؤمنان † درباره فرصتطلبی بنی اُمَیّه برای قبضه کردن قدرت و چپاول بیتالمال در زمان خلافت عثمان می فرماید: «… تا آنکه سوّمی (عثمان) به خلافت برخاست در حالی که [همانند شتری] دو پای خود را در میان محل سرگین و علفزار گشوده بود و فرزندان نیاکان او همراه او برخاستند که مالخدا [بیتالمال] را میجویدند و میخوردند، همانند شترانی که گیاهان بهاری را میجوند. تا آنکه بافتة او از هم گسیخت و عملکردش کار او را یکسره کرد و شکمبارگیاش او را واژگون و نابود ساخت.[16]معاویه پس از قتل عثمان، خونخواهی او را مطرح کرد و امیرمومنان علی علیه السلام را متّهم به قتل او کرد. بنابراین خلافت عثمان عملاً نردبانی بود برای افزایش قدرت دشمنان قدیمی اسلام وزمینهسازی برای به خلافت رسیدن معاویه و پسرش یزید.
د. ستیز با حکومت برحقّ امیرمؤمنان علی†
پس از قتل عثمان، مسلمانان با اصرار فراوان، علی † را به خلافت انتخاب کردند، امّا هنوز خلافت امام استوار نشده بود که آن حضرت خود را میان دشمنان و مخالفان دید و در تمام دوران خلافتش، سایة شوم نفاق اُموی و فرهنگ قبیلگی را شاهد بود. این نفاق و فرهنگ، مانع از آن بود که امام بتواند بر مبنای فرهنگ و ارزشهای اسلامی اعمال حاکمیّت کند و جامعه را از عدالت اجتماعی ایده آل اسلامی برخوردار سازد. علی † پس از یک دوره بازگشت جامعه به سنّت های اشرافی جاهلی و برخی انحرافها از اصول قرآنی و سنّت نبوی، تبعیض و رفاهزدگی به خلافت رسید .از این رو در آغاز خلافت خود، در مورد ضرورت دگرگونی ارزشهای رایج، همچون آغاز بعثت پیامبر، ضمن سخنانی فرمود: «آگاه باشید تیرهروزیها و آزمایشها همانند زمان بعثت پیامبر بار دیگر به شما روی آورده است. سوگند به خدایی که پیامبر را به حقّ مبعوث کرد سخت آزمایش میشوید، و مانند دانههایی که در غربال میریزند غربال شده و مانند غذا درون دیگ جوشان زیر و رو خواهید شد، تا آنکه پایین شما بالا و بالاییها پایین رود. و کسانی پیشی خواهند گرفت که پیش از این عقبمانده بودند و کسانی که پیش از این پیشی گرفتهاند عقب خواهند ماند…».[17]
در نتیجه، آن حضرت ناگزیر به تغییر بنیادها و اصلاح واقعی نظام خلافت اسلامی بود. امّا جامعه اسلامی به واسطه سیاست نادرستی که کارگزاران عثمان پیش از آن حضرت در پیش گرفته بودند، در شکاف عمیقی از فاصله های اجتماعی و اقتصادی فرو رفته بود که روز بروز بیشتر می شد. و آن حضرت نمی توانست فساد بیست و پنج ساله را در ظرف چند سال از بین ببرد.
آنان پس از شهادت امیرمؤمنان† در سال چهلم هجری، با دسیسه ها و توطئه های فراوان از طریق صلح با امام حسن † حکومت جهان اسلام را از آن خود کردند و بدینگونه خلافت از خاندان نبوّت به خاندان بنیاُمَیّه انتقال یافت.[18]ه( حکومت بنیاُمَیّه
1. سوابق بنیاُمَیّه: تاریخ، دفتر شگفتیهاست. در واپسین ساعات قدرت قریش در مکه، هنگامی که ابوسفیان و فرزندش معاویه پس از سالها جبهه گیری در مقابل رسولخداˆ به ناچار اسلام آوردند و «طُلَقا» خوانده شدند؛ هیچ کس گمان نمی کرد که حدود سی سال بعد، مسند ریاست به معاویه خواهد رسید، امّا او با ترفندهای سیاسی و فرصت طلبی های دور از اخلاق بدان دست یافت.[19]
2. نکوهش بنیاُمَیّه در روایات
– رسولخداˆ از آینده بنیاُمَیّه بر امّت اسلامی به شدّت نگران بود و بارها در این خصوص به مردم هشدار داده و فرمود: «وَیلٌ لِبَنِیاُمَیّه». «وای بر بنیامیه».[20] همچنین آن حضرت فرمود:
«هرگاه تعداد فرزندان ابوالعاص (از بنیاُمَیّه) به سی یا چهل تن برسند، سرزمین خدا را ملک خود و بندگان خدا را بردگان خود قرار داده و دین خدا را به نقاق خواهند گرفت».[21] آن حضرت امویان را فاجرترین طایفه قریش و شرورترین،[22] و دشمن ترین قبایل عرب نسبت به بنی هاشم[23] معرفی کرد.
3. تبدیل خلافت اسلامی به سلطنت موروثی
امویان به تدریج و با شگردها و دسیسه هایی توانستند حکومت را به دست بگیرند، در نتیجه، معاویه پایهگذار حکومتی گردید که با دوره قبل از خود تفاوتهای فاحشی داشت و سیاست او سرمشق خلفای پس از وی شد. حکومتی که هیچگونه سنخیّتی با حکومت نبوی و حتّی شیخین نداشت.[24]معاویه حکومت اسلامی را به یک سازمان سیاسی دنیوی بدل کرده و خلافت پیامبرˆ را به صورت قدرت دنیوی درآورد.[25] حکومت او به معنای بازگشت به حاکمیّت جناح اصلی قریش بود که زمانی با اسلام درگیر بودند. از اینرو دوران جدیدی از حکمفرمایی در میان مسلمانان آغاز شد و حکومتی متجمّلانه و پر زرق و برق و نظم سیاسی ویژه ای شکل گرفت که تنها بر پایه مصالح و منافع دنیوی خاص خود استوار شده بود. به عبارت دیگر دراین دوره تعصّب جاهلی و توحّش، به جای اسلام حکومت می کرد و زیربنای این نظام حکومتی مبتنی بر عصبیّت موروثی عربی و انحراف از دستورات قرآن و عدول از سنّت نبوی بود. جنبه فزاینده غیردینی دولت اُموی موجب شد، مسلمانان دولت ایشان را نه یک خلافت بلکه سلطنت بدانند.[26] در دورة اسلامی، معاویه را نخستین پادشاه[27] نامیده اند. او برای تثبیت حکومتش از حیله بازی سیاسی و از هر ابزاری استفاده می کرد.[28] سیاستهای ضدّ اسلامی او موجب پدید آمدن فجایع و بدعتهای زیادی شد.
2. عوامل و ریشه های اجتماعی
لغزش خواص
از زمینههای اجتماعی نهضت عاشورا لغزشهایی بود که از بعضی خواصِ امّت پیامبرˆ در صدر اسلام سرزد. مقصود از خواص در آن زمان کسانی هستند که به خاطر امتیازاتی چون سبقت در پذیرش اسلام، هجرت قبل از فتح مکه، شرکت در جنگهای نخست صدر اسلام مانند بدر و اُحد، قرابت با پیامبر خداˆ، کتابت وحی و اساساً درک محضر آن حضرت و یا اشتهار به زهد و عبادت و بهرهمندی از فقه و حدیث و مناصب و مقامات حکومتی و نظامی، در میان جامعة اسلامی نفوذ داشتند. این گروه پس از رحلت نبیّ مکرّم اندک اندک سلوک دینی و زندگی ارزشی خود را فراموش نموده به تسامح دینی و رخوت و سستی در وفاداری به آرمانهای اسلام مبتلا شدند و به دنبال آن، این روحیّه به توده مردم مخصوصاً نومسلمانان نیزمنتقل شد و زمینه زوال ارزشها و حذف شخصیّتهای وارسته و لایق از صحنة حکومت، سلطه افراد فاسد و بیعقیده بر جامعه اسلامی فراهم آمد.
دنیاگرایی دارای جلوههای مختلفی است که به چند مورد آن اشاره میشود:
الف) ریاستطلبی
جاهطلبی وریاستخواهی از عوامل مهم اعراض از حقّ محسوب میشود. انحراف خلافت از جایگاه اصلی خود که توسط خدا و پیامبرˆ تعیین شده بود و نیز عملکرد دنیاخواهان از سقیفه تا مرگ عثمان، معلول دنیاگرایی و ریاستخواهی برخی از خواص بود. یکی از انگیزههای مخالفان در مقابله و رویارویی با امیرالمومنین† در زمان خلافت او نیز همین بوده است.
طَلْحَه و زُبَیْر به هوس حکمرانی کوفه و بصره با علی† بیعت کرده بودند و زمانی که پایداری او را در دین و تصمیم محکم و سازش ناپذیری وی را دیدند ومشاهده کردند که علی† مصمّم است خط اصلی حکومتش را بر مبنای کتاب و سنّت پیامبر گرامی اسلام قرار دهد سر به شورش برداشتند.[29]
ب) مالپرستی
این نوع انحراف در خواص به لحاظ تاریخی، خود دو عامل داشت، که یکی زمینه و بستری مناسب برای دیگری شد، یکی فتوحات اسلامی که سبب سرازیر شدن غنائم بیشمار به پایتخت خلافت شد و دیگری تغییر نگرش افراد نسبت به زندگی دنیا و این که به تدریج تمام همّ و غمّ بسیاری از مسلمانان به ویژه خواص ترجیح آمال و آرزوهای دنیایی بر مقاصد اخروی شد.
فتح سرزمینهای پهناور و ثروتمندی چون ایران و روم و مصر ثروتهای کلانی را وارد جامعه اسلامی کرد. به طوری که به عنوان نمونه در دوران خلفا سالانه تنها از سرزمینهای فتح شده عراق یکصد و بیست میلیون درهم تحت عنوان جزیه و خراج، وارد خزانه بیتالمال میشد.[30] پس از فتح مصر توسط عمرو بنعاص، مبلغ دو میلیون [درهم] خراج و جزیه مصر، توسط او به مدینه ارسال شد. بعدها در زمان حکمرانی عبدالله بنسعد بنابیسرح در این منطقه این مبلغ به چهار میلیون رسید.[31]
اگر این ثروتها به طور عادلانه در میان مسلمانان تقسیم میگردید و در راستای تقویت بنیة دینی و اخلاقی و رشد فکری و فرهنگی و برقراری عدالت اجتماعی و اقتصادی جامعة اسلامی به کار میرفت. یقیناً ثمرات ارزشمندی برای مسلمانان به بار میآورد. ولی متأسفانه خلیفة دوّم و پس از او خلیفة سوّم؛ با تقسیم نابرابر آنها در میان اصحاب و مسلمانان، زمینة اختلافات طبقاتی و پیدایش تجمّلگرایی و رفاهزدگی بزرگان اصحاب را فراهم آوردند و از همین جا سرچشمه انحراف خواص تحقّق یافت.
علاوه بر تبعیضهای عمر که زمینهساز شکلگیری نوعی اشرافیگری در میان خواص گردید، در زمان خلافت عثمان، انحراف دیگری نیز رخ داد و آن بذل و بخششهای کلان و بیحدّ و حساب او از بیتالمال به بنیاُمَیّه، و گروهی از بزرگان صحابه مانند ابوسفیان، حَکَم بنعاص، مروان بنحَکَم، یَعْلَیٰ بناُمَیَّه، عبدالله بنابیسَرْح، سعد بنابیوَقّاص، ولید بنعُقْبَه، حارث بنحَکَم، طَلْحَه و زُبَیر و زید بنثابت بود.[32] وی «مهروز» را که محل بازاری در مدینه، و وقف مسلمانان بود به حارثبن حَکَم بخشید[33] فدک را به مروان و چراگاههای مدینه را به امویان اختصاص داد.[34]عثمان صدهزار درهم به حَکَم بنعاص[35] و همین مبلغ را نیز به پسر او مروان بخشید.[36] خمس غنائم فتح آفریقا از طرابلس تا طنجه را به برادر رضاعی خود عبدالله بنابیسَرْح اختصاص داد[37] او همچنین مبلغ یک صدهزار درهم را به سعید بنعاص اُمَوی هدیه داد.[38]این خلیفه سوّم خود زندگی مرفه داشت. چنانکه خانه های هفتگانه او در مدینه مشهور است. او خانه ای برای همسرش نائله، خانه ای برای همسر دیگرش عایشه و منازل دیگری در اختیار دختران و خویشاوندانش داشت.[39] او قصری به نام زوراء را بنا کرد.[40] و رفاه طلبی را به جایی رسانید که عبدالرّحمن بنعَوْف در مجلس ولیمه او گفت: «ای پسر عَفَّان آن چه را که درباره تو دروغ می پنداشتم اکنون تصدیق می کنم و من ازبیعت با تو، به خدا پناه می برم».[41]
عثمان رمه های اسب و شتر و املاک فراوان در وادیالقریٰ و حُنین داشت، به تبع او دیگر افراد طبقه جدید اشرافیّت نیز بر سرمایه های خود افزودند و به رقابت در گردآوری اموال روی آوردند[42] و اموال و املاک فراوانی در بصره و کوفه بر جای گذاشتند.[43] بنابراین مجموع این عوامل باعث شد خواص، دارای آلاف و الوف شوند و به ثروتاندوزی بپردازند و در کام دنیاپرستی فرورفته و عوام را هم بدان سو بکشند.*
ج) خودپرستی وتکبّر
جلوه دیگر دنیاگرایی «خودپرستی» است. یعنی خود و متعلّقات خود را حقّ دیدن و بیچون وچرا و بدون منطق، از آراء و نظریات خود دفاع کردن و آن را محور حبّ و بغض قراردادن. یکی از عمدهترین عوامل مخالفت با انبیاء در طول تاریخ همین بوده است. آنان که با به رخ کشیدن مال و ثروت خود و هوادارانشان خود را برتر و انبیاء را حقیر میشمردند. این روحیّة ضدّ انسانی، با تعالیم قرآنی و نبوی در میان عرب فروکش کرد؛ امّا بعد از رحلت آن حضرت به دلیل تقویت روحیّه ریاستطلبی و مالپرستی در میان خواص، روحیّه اشرافیگری و نوعی برتریطلبی و علوّ مستکبرانه و تفاخر جاهلانه دوباره رخ نمود وموجب شد صمیمیّت برادرانه و اخوّت دینی مسلمانان به روابط بالادست با فرودست، مولی با عبد، مالک و برده مبدّل شود. رفته رفته برتریطلبی در اثر رفاه و تنعّم تبعیضآمیز، به یک عادت ثانوی برای خواص مبدّل شد. به طوری که مقابله با آن دشوار گردید به گونهای که وقتی امیرمؤمنان آن را به وضع زمان رسولخدا برگردانید با اعتراض سختی مواجه شد و همین امر یکی از عوامل جدایی بسیاری از خواص از آن حضرت گردید. به عنوان نمونه طَلْحَه و زُبَیر در آغاز حکومت علی† به تقسیم مساوی بیتالمال اعتراض نمودند و حال آنکه هیچ نیازی به حقوق پرداختی از طرف علی† نداشتند ولی از اینکه حضرت آنها را با سایر مردم همسان قرار داده بود احساس کسر شأن میکردند، سخنشان بر سر نیازمندی و احتیاج نبود، بلکه میگفتند چرا ما را با سایر مردم مساوی قرار دادهای، در حالی که سوابق ما، در اسلام، نزدیکی ما به رسولخداˆ و خدمات ما بیش از سایرین بوده است.
بنابراین لغزش خواص تنها در رشد روحیة ثروتاندوزی متوقف نشد بلکه در زمینههایی چون برتریطلبی، جاه و جلال، شهرت و مقام، زندگی آرام و راحت و … گسترش یافت و همین امر سبب گردید، که علاوه بر ثروتمندان، زاهدنمایان و برخی از علما و محدّثان و وابستگان به خاندانهای مشهور چون عایشه، عبدالله بنعمر، اُسامة بنزید، ابوموسی اشعری، عبدالله بنشَقِیق، مُطَرَّف بنعبدالله، مُرَّة بنشَراحِیل، علاء بنزیاد و زید بنارقم در زمرة خواص منحرف قرار گیرند و با انحراف خود جامعه را به انحراف بکشانند.
به موازات رشد دنیاگرایی، غیرت و حساسیّت دینی خواص از بین رفت، عنصر امر به معروف و نهی از منکر به فراموشی سپرده شد و همین روحیّه به توده مردم منتقل شد به گونهای که وقتی امام حسین† فرمود: «آیا نمینگرید که به حقّ عمل نمیشود و از باطل نهی نمیگردد»،[44] عوام از یاریاش خودداری ورزید، و این بیمبالاتی نسبت به هتک اسلام و نابودی ارزشها غمبارترین پیامد انحراف خواص بود که دامنگیر امّت پیامبر شد.
3. ریشه های فرهنگی
الف ـ اجتهاد در برابر نص
در این جا مقصود از اجتهاد، مفهوم خاص آن است یعنی شخصی حکمی شرعی را تنها با فکر و رأی خویش، بدون توجّه به نصوص دینی مخالف آن، استنباط کند.[45]تاریخچه و ریشه اجتهاد در برابر نص به دوران پیامبر اکرمˆ می رسد که برخی صحابه با نادیده گرفتن فرمان رسولخدا در برابر اوامر آن حضرت اجتهاد می کردند در حالی که خداوند فرمود: «وَ مَا ءَاتیٰکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نَهیٰکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا»[46] «و آنچه را رسولخدا برای شما آورده بگیرید (و اجرا کنید) و از آنچه نهی کرده خودداری کنید». چرا که پیامبر هرگز از روی هویٰ و هوس سخن نمی گوید بلکه آنچه می گوید وحی الهی است. [47]پس از رحلت رسولخداˆ، اجتهاد در برابر نص را عمر بنخطاب، بطور جدّی به کار بست. علامه امینی، علامه سیّد شرفالدّین و علامه عسکری ابعاد و پیامدهای چنین اجتهادی را به تفصیل و به طور دقیق بررسی کردهاند.[48] این نظریّه پشتوانه استبداد و سرکوب مردم بود.
ب) منع کتابت و نقل حدیث
علیرغم توصیه رسولخداˆ مبنی بر حفظ گفته های آن حضرت و انتقال آن به دیگران.[49] پس از سقیفه، از کتابت و نقل حدیث جلوگیری بعمل آمد چنانکه ذَهَبی از دانشمندان اهلسنّت میگوید: ابوبکر با این استدلال که قرآن را داریم، با جمعآوری حدیث، مخالفت کرد.[50] عایشه میگوید:
«پدرم با این توجیه که شاید حدیثی که نوشتهام، اصل نداشته باشد، پانصد حدیث گردآوری شدة مرا سوزاند».[51]پس از ابوبکر، عمر نیز با جدیّت جلوی نقل و کتابت حدیث را گرفت. او به شهرها بخشنامه کرد که هرکس حدیثی نوشته است، باید نابود کند. وی پس از آوردن احادیث بسیاری نزد او، دستور داد آنها را بسوزانند.[52] در راستای سیاست منع نقل حدیث، بزرگان صحابه در مدینه حبس شده بودند و فقط افراد معینی اجازه نقل حدیث داشتند.[53] عثمان نیز به مردم هشدار داد که هیچ کس مجاز نیست حدیثی را روایت کند که در زمان دو خلیفه اوّل شنیده نشده باشد.[54]برخی معتقدند صاحبان قدرت، ترس آن را داشتند که مبادا در صورت رواج نقل حدیث، نصوص مربوط به خلافت که پیامبرˆ آنها را اعلام کرده بود، به شهرهای مجاور و دور سرایت کند و برای مردم، حقیقت خلافتشان کشف گردد و بدانند که این خلافت، شرعی نبوده بلکه غاصبانه بوده است.[55] آنان در عین منع نقل حدیث یا کتابت آن، قصهپردازان را به نقل اسرائیلیات تشویق کردند.[56]نتیجه
نتیجه آنکه فرایند این انحرافها و لغزشها و بدعتها که از سقیفه آغاز شده بود، روز به روز گسترش یافت و موجب انحراف کلی جامعه از آموزه های اسلام و رواج فساد و فقر فرهنگی و دوری از ارزشها و اصالتها شد، و در عصر امام حسین† به اوج رسید. در چنین فضایی، امام† می دید که برای مبارزه با آن همه انحرافها، تمام راه ها و راه حلها به بنبست رسیده است، تبلیغات در دل و جان مردم اغفال شده تأثیر ندارد. نامه ها و هشدارها بیاثر است، کرسی های وعظ و خطابه در اختیار آلابیسفیان است و تنها راه باقیمانده، قیام و مبارزه با آن نظام فاسد تا سرحدّ شهادت است؛ تا انحرافهای بنیادین برای همیشه محکوم و رسوا گردیده و ارزشهای اسلامی احیا گردد؛ لذا حضرت تنها وسیله را برای بیدار کردن اجتماع آنروز اعلام نامشروعی حکومت اُمَوی و ایستادگی و قیام در برابر آن با همه خطرهایش دید، بدینگونه بود که فاجعه خونین کربلا رخ داد و فرزند پیامبرˆ با بی رحمی تکاندهنده به شهادت رسید و خاندان او به اسارت گرفته شدند. اگر نبود انحرافهای چندین دهه که گفته شد زمینة چنین جنایت بزرگی فراهم نمیشد وجامعه، آن را تحمّل نمی کرد. از اینرو می توان گفت که حادثه دلخراش کربلا را زنجیره ای از حوادث پدید آورد که یک سر آن در سقیفه و سر دیگر آن در دمشق بود!.
[1]. برای آگاهی بیشتر ر.ک: ابنسعد، الطبقات الکبری، ج2، ص281 – 280؛ طبری، تاریخ الامم والملوک، ج3، ص 211 و 218-223.
[2]. «لَشَدَّ مَا تَشَطَّرا ضَرْعَیْهَا» (نهجالبلاغه، خطبه 3).
[3]. إحْلِبْ یا عُمَرحَلْباً لک شَطْرُه وَ اُشْدُد له الیوم لِیَرُدّ عَلیکَ غَداً. (ابنقُتَیْبه دِیْنَوَری،الامامة والسیاسة، ج1، ص29)
[4]. (مسعودی، مُرُوجُالذَّهَب، ج3، ص21-22؛ نصر بنمُزاحِم مِنْقَرِی، وَقْعَةُ صفین، ص121 ـ 119).
[5]. به عنوان نمونه ابوذر گفت: اگر امارت کسی را که خدا او را مقدّم داشته بود، می پذیرفتید هیچ واجبی از واجبات الهی ضایع نمی گردید. (طبرسی، الاحتجاج، ج1، ص367).
[6]. عمادالدّین طبری، کامل بهائی، ج2، ص304.
[7]. ابنسعد، الطبقات الکبری، ج3، ص199.
[8]. چنان که از مجازات فرد فاجری مثل مُغِیرَه بنشُعْبَه درگذشت. (یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج2، ص146).
[9]. طه حسین، علی و فرزندانش، ص59.
[10]. نصر بنمُزاحِم مِنْقَرِی، وَقْعَةُ صفین، ص32؛ ابناعثم، الفتوح، ج2، ص428.
[11]. ر.ک: ابنعبدالبرّ، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج3، ص472؛ ابنکثیر، البِدایة و النِّهایة، ج 8، ص133.
[12]. ابنسعد، الطبقات الکبری، ج5، ص31.
[13]. شرح نهجالبلاغه، ج9، ص53؛ و نیز ر.ک: مسعودی، مُرُوجُالذَّهَب، ج2، ص351-352؛ ابنعبدالبر قُرْطُبی، الاستیعاب، ج4، ص240؛ مِقْریزِی، النزاع و التخاصم فیما بین بنیامیة و بنیهاشم، 18 ـ 17.
[14]. جُرج جُرداق، الامام علی صوت العدالة الانسانیة، ج1، ص154.
[15]. غلامحسین زرگرینژاد، نهضت امام حسین† و قیام کربلا، ص57.
[16]. (نهجالبلاغه، خطبه 3).
[17]. نهج البلاغه، خطبه 16.
[18]. یکی از دانشمندان بزرگ آلمانی، در پایتخت عثمانی، در حضور یکی از شرفای مکه به چند نفر مسلمان گفت: شایسته است مجسمه طلایی معاویه را در فلان میدان پایتخت (برلین) نصب کنیم! از وی پرسیدند به چه علت؟ پاسخ داد: معاویه بود که نظام حکومت دموکراسی اسلام را به نظام سلطه و استبداد تبدیل کرد، و اگر این امر نبود اسلام همه عالم را فرا می گرفت و امروز ما آلمانها و همه ملت های اروپایی، مسلمان عرب بودیم. (محمّد رشید رضا، تفسیر اَلْمَنَار، ج11، ص260.
[19]. ر.ک: امیرعلی، تاریخ عرب و اسلام، ص78 ـ 79؛ جرجی زیدان، تاریخ التمدن الاسلامی، ج2، ص351.
[20]. قندوزی، ینابیع المودّة، ج2، ص84؛ ابناثیر، اُسْدُالْغابَة فی معرفةالصَّحابة، ج1، ص528.
[21]. یعقوبی، تاریخالیعقوبی، ج2، ص172؛ ابناعثم، کتاب الفتوح، ج2، ص374؛ حاکم نیشابوری، المستدرک علیالصحیحین، ج4، ص527.
[22]. قندوزی، ینابیعالمودة، ج2، ص76؛ علامه امینی، الغدیر، ج8، ص250.
[23]. حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین، ج4، ص534؛ صالحی شامی، سبلالهدی والرشاد، ج 10، ص 152.
[24]. طه حسین، الاسلامیات، ص148.
[25]. فیلیپ حِتّی و…، تاریخ العرب، ج1، ص258.
[26]. تاریخ اسلام کمبریج، ترجمه احمد آرام، ص124.
[27]. یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج2، ص216 ـ 217.
[28]. ر.ک: جرجی زیدان، تاریخ تمدن اسلام، ج1، ص82 به بعد.
[29]. ابنابیالحدید، شرح نهجالبلاغه، ج11، ص10.
[30]. محمّد بنحسین فرّاء و علی بنمحمّد ماوردی، الاحکام السلطانیة و الولایات الدینیة، ج1، ص185.
[31]. بَلاذُری، فتوح البلدان، ص217.
[32]. ر.ک: علامه امینی، الغدیر، ج8، ص286.
[33]. ابنابیالحدید، شرح نهجالبلاغه، ج1، ص198.
[34]. ابنابیالحدید، شرح نهجالبلاغه، ج1، ص199 ـ 198.
[35]. ر.ک: علامه امینی، الغدیر، ج8، ص242.
[36]. ابنابیالحدید، شرح نهجالبلاغه، ج1، ص199.
[37]. ابنابیالحدید، شرح نهجالبلاغه، ج1، ص199.
[38]. ابنابیالحدید، شرح نهجالبلاغه، ج3، ص35.
[39]. علامه امینی، الغدیر، ج9، ص17؛ ابنقُتَیْبه دِیْنَوَری، الامامة و السیاسة، ج1، ص50.
[40]. ابنسعد، الطبقات الکبری، ج3، ص57؛ یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج2، ص166؛ ابنابیالحدید، شرح نهج البلاغه، ج1، ص196.
[41]. ابنابیالحدید، شرح نهجالبلاغه، ج 1، ص196؛ علامه امینی، الغدیر، ج9، ص 87.
[42]. برای آگاهی بیشتر، ر.ک: ابنابیالحدید، شرح نهجالبلاغه، ج1، ص199- 198.
[43]. مسعودی، مُرُوجُالذَّهَب، ج2، ص341-342.
*. توجّه به این نکته مهم است که در عصر رسولخداˆ با دویست درهم یک زندگی به دور از فقر رقم میخورد. حتّی برخی گفتهاند کسی که پنجاه درهم داشت غنی به شمار میآمد، و زکات به او تعلّق نمیگرفت؛ زیرا وقتی از رسولخدا سوال شد: حدّ غنی وبینیازی چیست؟ فرمود: غنا آن است که شخص پنجاه درهم داشته باشد. (ر.ک: سرخسی، المبسوط، ج3، ص13- 14؛ عبدالله بنقُدامَه، المغنی، ج2، ص523) در حالی که پس از رسولخداˆ آنچه از طریق غنائم و عطاء به دست مسلمانان میرسید دهها برابر این مقدار بوده است.
[44]. ر.ک: طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص404؛ ابنعساکر، ترجمة الامام الحسین† من تاریخ مَدِینة دِمَشق، ص214.
[45]. شرفالدّین موسوی، النص و الإجتهاد، ذیل مقدمه علامه سیدمحمّدتقی حکیم، ص14.
[46]. حشر، آیه 7.
[47]. «وَ مَا یَنْطِقُ عَنِ الهَوَیٰ إنْ هُوَ إلاّ وَحْیٌ یُوحَیٰ». سورة نجم، آیه 4 ـ 3.
[48]. علامه امینی، الغدیر، ج6،ص83 به بعد.
[49]. عبدالله بنزُبیر حمیدی، مسند حمیدی، ج1، ص47؛ ابویعلی موصلی، مسند ابییَعْلَیٰ، ج13، ص408؛ مجلسی، بحارالانوار، ج2، ص148 و 152.
[50]. ذهبی، تَذْکِرة الحُفّاظ، ج1، ص2 و 3.
[51]. ذهبی، تَذْکِرة الحُفّاظ، ج1، ص5.
[52]. ابنسعد، الطبقات الکبری، ج5، ص188 «اَمَرَ بتحریقها».
[53]. سیدجعفر مرتضی عاملی، الصحیح من سیرةالنبی الاعظم، ج1، ص66 – 67؛ سید شرفالدّین، النص و الإجتهاد، ص137.
[54]. سیدجعفر مرتضی عاملی، الصحیح من سیرةالنبی الاعظم، ج1، ص67- 68.
[55]. سیدمحمّد تیجانی، از آگاهان بپرسید، ص97.
[56]. احمد امین، فجرالاسلام، ص162 – 158؛ التراتیب الاداریه، ج2، ص224.
هرچند با ظهور اسلام و تلاش های رسولخدا، روابط محکمی میان قبایل عرب بر اساس ایمان و عقیده مشترک پدید آمد و اسلام توانست روح سرکشی و ستیزه جویی آنان نسبت به یکدیگر را مهار کند، امّا پس از رحلت پیامبر، دیری نپایید که روح عصبیّت قبیله ای دوباره ظهور کرد و خود را در سقیفه نشان داد و درهای فتنه را به روی مسلمانان گشود.
جریان سقیفه در واقع، تبلور غلبة خُلق و خو و رقابت جاهلی و قبیلگی عرب بر ارزش های اسلامی بود. گفتگوی گردانندگان سقیفه به خوبی نمایانگر آن بود که ارزش های قبیلگی و جاهلی که در زمان رسولخدا مثل آتشی زیر خاکستر باقی مانده بود، اینک که حضرت رحلت کرده به خوبی مجال حضور و بروز یافته است. چنانکه تنی چند از قریش و گروهی از انصار، در حالی که پیکر مطهّر پیامبرˆ بر زمین بود و علی † مشغول تجهیز آن حضرت بود، به رقابت سیاسی پرداختند.[1]پیوند سیاسی و همکاری نزدیک ابوبکر و عمر را نیز در این رابطه نباید از نظر دور داشت، چنانکه علی † فرمود: «چه سخت دو پستان [شتر] خلافت را بین خود تقسیم کردند (به نوبت خلافت را قبضه کردند)».[2] نیز آن حضرت در همان روزهای سقیفه به عمر فرمود: «ای عمر! امروز از پستان [شتر خلافت] شیری بدوش که بخشی از آن برای تو باشد. امروز سخت به طرفداری او باش تا فردا به تو بازگرداند».[3]نتیجه آنکه در سقیفه عملاً با انکار امامت و تداوم نیافتن رهبری الهی که در غدیر طراحی شده بود، شرایطی برای جامعه اسلامی پیش آوردند که به تدریج حاکمیّت بنی اُمَیّه، این دشمنان دیرینه اسلام را موجب گردید و زمینة صعود بنی اُمَیّه برای تکیه بر پستهای کلیدی را فراهم ساخت. چنانکه بعدها معاویه در پاسخ نامه محمّد بنابیبکر (کارگزار علی † در مصر) که معاویه را به خاطر ادّعای خلافت، مورد انتقاد قرار داده بود، از نقش خلیفه اوّل در شکستن حریم امامت و هموار شدن راه برای سلطه بنیاُمَیّه یاد کرد و نوشت:
پدر تو و فاروق او (عمر) نخستین کسانی بودند که حقّ علی † را گرفتند و با او به مخالفت پرداختند … پس ای فرزند ابیبکر، برحذر باش و وَجَب خود را به اندازة خود بگیر (از حدّ خود تجاوز نکن)؛ زیرا پدر تو مستبدّانه چنین کرد و ما شریکان جرم او هستیم و اگر نبود آنچه را که پدرت پیش از این انجام داد، اصولاً ما با فرزند ابوطالب مخالفتی نداشتیم و تسلیم او میشدیم؛ ولی ما که دیدیم پیش از این پدرت چنان کرد، با پسر ابوطالب مخالفت نمودیم و از کار پدرت پیروی کردیم. (حال) با آنچه به نظرت میرسد یا از پدرت عیبجویی کن و یا رها کن.[4]
اگر سقیفه شکل نمی گرفت و با غصب حقّ علی †، انحرافات پدید نمی آمد[5] و زمینه های تسلّط امویان بر سرنوشت امّت اسلامی فراهم نمی شد، واقعه عاشورا رخ نمی داد. نقل شده که «امیری از سیّدی پرسید حسین † را کجا کشتند؟ گفت: در کربلا. گفت اشتباه می کنی؟ آن حضرت را در سقیفه بنی ساعده کشتند.»[6] چرا که ظلم به اهل بیت ‰ و مهجوریّت آنان از سقیفه آغاز و این توطئه با کشتن امام علی † و امام حسین † کامل شد.
ب . خلافت عمر
خلافت عمر در واقع با نظر شخص خلیفه اوّل و با وصیّت او بود و او به انتقاد برخی از صحابه در مورد خشونت عمر توجّه نکرد.[7] بیعت مردم با عمر صرفاً برای اعلام رضایت در برابر عمل انجام شده بود، نه ابراز رأی و نظر در انتخاب خلیفه.
این خلیفه روش متضادّی داشت. او در عین سخت گیری بر کارگزارانش، اعمال خلاف برخی از آنان را نادیده گرفت[8] که معاویه از جمله ی آنان بود. با آن که عمر تغییر دادن کارگزاران خود را دوست میداشت، امّا معاویه را بر جای خود نگاه داشت[9] (و هرگز او را عزل نکرد) از این رو زمینه را برای حکومت امویان فراهم ساخت. عمر نه تنها در مقابل معاویه ایستادگی نکرد؛ بلکه با اغماض نسبت به اعمال و کردار او، روح بلندپروازی را در معاویه دمید و او را برای حکومت مهیّا ساخت. او خود را نماینده منصوب از طرف عمر و عثمان می دانست.[10] و اعمال خود را منتسب به تأیید خلیفه دوّم می کرد.
به قدرت رساندن بنی اُمَیّه در سیاست عمر بسیار برجسته بود. چنانکه وی از ملامت ملامت گران معاویه در نزد خویش ملول می شد.[11] روی کار آوردن عثمان نیز مؤیّد این سیاست است. میگویند عمر به سعید بنعاص اُمَوی گفت: زمینی که به تو بخشیدم بس است، به زودی پس از من کسی به خلافت می رسد که با تو خویشاوندی دارد و به تو نیکی خواهد کرد.[12] مقصود وی عثمان بود.
ج. عثمان تکیهگاه بنی اُمَیّه
ابوسفیان در همان روز انتخاب عثمان که بنی اُمَیّه در منزل عثمان گرد آمده بودند، خطاب به آنان گفت: «ای بنیاُمَیّه [حال که حکومت به دست شما افتاده است] آن را همچون گوی به یکدیگر پاس دهید و نگذارید از خاندان شما خارج شود، سوگند یاد میکنم به آنچه به آن عقیده دارم، که نه عذابی در کار است و نه حسابی، نه بهشتی هست و نه جهنّمی، و نه برانگیختنی است و نه قیامتی!.[13]عثمان به این نصیحت جامه عمل پوشاند و بنیاُمَیّه را بر مردم مسلّط کرد و تمام مراکز قدرت و مناطق زرخیز را به دست خویشاوندان خود سپرد. جرج جرداق در تعبیری کوتاه و کارآمد می گوید: «در زمان عثمان، بنی اُمَیّه هم کلید بیتالمال را در دست داشتند و هم شمشیر سلطان را»![14] و امویان به اتّکای او به آرزوی دیرینه خود که ریاست بر مردم بود رسیدند و از هر حیث تقویت شدند و برای قبضه کردن کامل امور به تکاپو افتادند و عثمان را به سوی منزلگاه مرگ کشاندند تا به خونخواهی او برخیزند.[15] امیرمؤمنان † درباره فرصتطلبی بنی اُمَیّه برای قبضه کردن قدرت و چپاول بیتالمال در زمان خلافت عثمان می فرماید: «… تا آنکه سوّمی (عثمان) به خلافت برخاست در حالی که [همانند شتری] دو پای خود را در میان محل سرگین و علفزار گشوده بود و فرزندان نیاکان او همراه او برخاستند که مالخدا [بیتالمال] را میجویدند و میخوردند، همانند شترانی که گیاهان بهاری را میجوند. تا آنکه بافتة او از هم گسیخت و عملکردش کار او را یکسره کرد و شکمبارگیاش او را واژگون و نابود ساخت.[16]معاویه پس از قتل عثمان، خونخواهی او را مطرح کرد و امیرمومنان علی علیه السلام را متّهم به قتل او کرد. بنابراین خلافت عثمان عملاً نردبانی بود برای افزایش قدرت دشمنان قدیمی اسلام وزمینهسازی برای به خلافت رسیدن معاویه و پسرش یزید.
د. ستیز با حکومت برحقّ امیرمؤمنان علی†
پس از قتل عثمان، مسلمانان با اصرار فراوان، علی † را به خلافت انتخاب کردند، امّا هنوز خلافت امام استوار نشده بود که آن حضرت خود را میان دشمنان و مخالفان دید و در تمام دوران خلافتش، سایة شوم نفاق اُموی و فرهنگ قبیلگی را شاهد بود. این نفاق و فرهنگ، مانع از آن بود که امام بتواند بر مبنای فرهنگ و ارزشهای اسلامی اعمال حاکمیّت کند و جامعه را از عدالت اجتماعی ایده آل اسلامی برخوردار سازد. علی † پس از یک دوره بازگشت جامعه به سنّت های اشرافی جاهلی و برخی انحرافها از اصول قرآنی و سنّت نبوی، تبعیض و رفاهزدگی به خلافت رسید .از این رو در آغاز خلافت خود، در مورد ضرورت دگرگونی ارزشهای رایج، همچون آغاز بعثت پیامبر، ضمن سخنانی فرمود: «آگاه باشید تیرهروزیها و آزمایشها همانند زمان بعثت پیامبر بار دیگر به شما روی آورده است. سوگند به خدایی که پیامبر را به حقّ مبعوث کرد سخت آزمایش میشوید، و مانند دانههایی که در غربال میریزند غربال شده و مانند غذا درون دیگ جوشان زیر و رو خواهید شد، تا آنکه پایین شما بالا و بالاییها پایین رود. و کسانی پیشی خواهند گرفت که پیش از این عقبمانده بودند و کسانی که پیش از این پیشی گرفتهاند عقب خواهند ماند…».[17]
در نتیجه، آن حضرت ناگزیر به تغییر بنیادها و اصلاح واقعی نظام خلافت اسلامی بود. امّا جامعه اسلامی به واسطه سیاست نادرستی که کارگزاران عثمان پیش از آن حضرت در پیش گرفته بودند، در شکاف عمیقی از فاصله های اجتماعی و اقتصادی فرو رفته بود که روز بروز بیشتر می شد. و آن حضرت نمی توانست فساد بیست و پنج ساله را در ظرف چند سال از بین ببرد.
آنان پس از شهادت امیرمؤمنان† در سال چهلم هجری، با دسیسه ها و توطئه های فراوان از طریق صلح با امام حسن † حکومت جهان اسلام را از آن خود کردند و بدینگونه خلافت از خاندان نبوّت به خاندان بنیاُمَیّه انتقال یافت.[18]ه( حکومت بنیاُمَیّه
1. سوابق بنیاُمَیّه: تاریخ، دفتر شگفتیهاست. در واپسین ساعات قدرت قریش در مکه، هنگامی که ابوسفیان و فرزندش معاویه پس از سالها جبهه گیری در مقابل رسولخداˆ به ناچار اسلام آوردند و «طُلَقا» خوانده شدند؛ هیچ کس گمان نمی کرد که حدود سی سال بعد، مسند ریاست به معاویه خواهد رسید، امّا او با ترفندهای سیاسی و فرصت طلبی های دور از اخلاق بدان دست یافت.[19]
2. نکوهش بنیاُمَیّه در روایات
– رسولخداˆ از آینده بنیاُمَیّه بر امّت اسلامی به شدّت نگران بود و بارها در این خصوص به مردم هشدار داده و فرمود: «وَیلٌ لِبَنِیاُمَیّه». «وای بر بنیامیه».[20] همچنین آن حضرت فرمود:
«هرگاه تعداد فرزندان ابوالعاص (از بنیاُمَیّه) به سی یا چهل تن برسند، سرزمین خدا را ملک خود و بندگان خدا را بردگان خود قرار داده و دین خدا را به نقاق خواهند گرفت».[21] آن حضرت امویان را فاجرترین طایفه قریش و شرورترین،[22] و دشمن ترین قبایل عرب نسبت به بنی هاشم[23] معرفی کرد.
3. تبدیل خلافت اسلامی به سلطنت موروثی
امویان به تدریج و با شگردها و دسیسه هایی توانستند حکومت را به دست بگیرند، در نتیجه، معاویه پایهگذار حکومتی گردید که با دوره قبل از خود تفاوتهای فاحشی داشت و سیاست او سرمشق خلفای پس از وی شد. حکومتی که هیچگونه سنخیّتی با حکومت نبوی و حتّی شیخین نداشت.[24]معاویه حکومت اسلامی را به یک سازمان سیاسی دنیوی بدل کرده و خلافت پیامبرˆ را به صورت قدرت دنیوی درآورد.[25] حکومت او به معنای بازگشت به حاکمیّت جناح اصلی قریش بود که زمانی با اسلام درگیر بودند. از اینرو دوران جدیدی از حکمفرمایی در میان مسلمانان آغاز شد و حکومتی متجمّلانه و پر زرق و برق و نظم سیاسی ویژه ای شکل گرفت که تنها بر پایه مصالح و منافع دنیوی خاص خود استوار شده بود. به عبارت دیگر دراین دوره تعصّب جاهلی و توحّش، به جای اسلام حکومت می کرد و زیربنای این نظام حکومتی مبتنی بر عصبیّت موروثی عربی و انحراف از دستورات قرآن و عدول از سنّت نبوی بود. جنبه فزاینده غیردینی دولت اُموی موجب شد، مسلمانان دولت ایشان را نه یک خلافت بلکه سلطنت بدانند.[26] در دورة اسلامی، معاویه را نخستین پادشاه[27] نامیده اند. او برای تثبیت حکومتش از حیله بازی سیاسی و از هر ابزاری استفاده می کرد.[28] سیاستهای ضدّ اسلامی او موجب پدید آمدن فجایع و بدعتهای زیادی شد.
2. عوامل و ریشه های اجتماعی
لغزش خواص
از زمینههای اجتماعی نهضت عاشورا لغزشهایی بود که از بعضی خواصِ امّت پیامبرˆ در صدر اسلام سرزد. مقصود از خواص در آن زمان کسانی هستند که به خاطر امتیازاتی چون سبقت در پذیرش اسلام، هجرت قبل از فتح مکه، شرکت در جنگهای نخست صدر اسلام مانند بدر و اُحد، قرابت با پیامبر خداˆ، کتابت وحی و اساساً درک محضر آن حضرت و یا اشتهار به زهد و عبادت و بهرهمندی از فقه و حدیث و مناصب و مقامات حکومتی و نظامی، در میان جامعة اسلامی نفوذ داشتند. این گروه پس از رحلت نبیّ مکرّم اندک اندک سلوک دینی و زندگی ارزشی خود را فراموش نموده به تسامح دینی و رخوت و سستی در وفاداری به آرمانهای اسلام مبتلا شدند و به دنبال آن، این روحیّه به توده مردم مخصوصاً نومسلمانان نیزمنتقل شد و زمینه زوال ارزشها و حذف شخصیّتهای وارسته و لایق از صحنة حکومت، سلطه افراد فاسد و بیعقیده بر جامعه اسلامی فراهم آمد.
دنیاگرایی دارای جلوههای مختلفی است که به چند مورد آن اشاره میشود:
الف) ریاستطلبی
جاهطلبی وریاستخواهی از عوامل مهم اعراض از حقّ محسوب میشود. انحراف خلافت از جایگاه اصلی خود که توسط خدا و پیامبرˆ تعیین شده بود و نیز عملکرد دنیاخواهان از سقیفه تا مرگ عثمان، معلول دنیاگرایی و ریاستخواهی برخی از خواص بود. یکی از انگیزههای مخالفان در مقابله و رویارویی با امیرالمومنین† در زمان خلافت او نیز همین بوده است.
طَلْحَه و زُبَیْر به هوس حکمرانی کوفه و بصره با علی† بیعت کرده بودند و زمانی که پایداری او را در دین و تصمیم محکم و سازش ناپذیری وی را دیدند ومشاهده کردند که علی† مصمّم است خط اصلی حکومتش را بر مبنای کتاب و سنّت پیامبر گرامی اسلام قرار دهد سر به شورش برداشتند.[29]
ب) مالپرستی
این نوع انحراف در خواص به لحاظ تاریخی، خود دو عامل داشت، که یکی زمینه و بستری مناسب برای دیگری شد، یکی فتوحات اسلامی که سبب سرازیر شدن غنائم بیشمار به پایتخت خلافت شد و دیگری تغییر نگرش افراد نسبت به زندگی دنیا و این که به تدریج تمام همّ و غمّ بسیاری از مسلمانان به ویژه خواص ترجیح آمال و آرزوهای دنیایی بر مقاصد اخروی شد.
فتح سرزمینهای پهناور و ثروتمندی چون ایران و روم و مصر ثروتهای کلانی را وارد جامعه اسلامی کرد. به طوری که به عنوان نمونه در دوران خلفا سالانه تنها از سرزمینهای فتح شده عراق یکصد و بیست میلیون درهم تحت عنوان جزیه و خراج، وارد خزانه بیتالمال میشد.[30] پس از فتح مصر توسط عمرو بنعاص، مبلغ دو میلیون [درهم] خراج و جزیه مصر، توسط او به مدینه ارسال شد. بعدها در زمان حکمرانی عبدالله بنسعد بنابیسرح در این منطقه این مبلغ به چهار میلیون رسید.[31]
اگر این ثروتها به طور عادلانه در میان مسلمانان تقسیم میگردید و در راستای تقویت بنیة دینی و اخلاقی و رشد فکری و فرهنگی و برقراری عدالت اجتماعی و اقتصادی جامعة اسلامی به کار میرفت. یقیناً ثمرات ارزشمندی برای مسلمانان به بار میآورد. ولی متأسفانه خلیفة دوّم و پس از او خلیفة سوّم؛ با تقسیم نابرابر آنها در میان اصحاب و مسلمانان، زمینة اختلافات طبقاتی و پیدایش تجمّلگرایی و رفاهزدگی بزرگان اصحاب را فراهم آوردند و از همین جا سرچشمه انحراف خواص تحقّق یافت.
علاوه بر تبعیضهای عمر که زمینهساز شکلگیری نوعی اشرافیگری در میان خواص گردید، در زمان خلافت عثمان، انحراف دیگری نیز رخ داد و آن بذل و بخششهای کلان و بیحدّ و حساب او از بیتالمال به بنیاُمَیّه، و گروهی از بزرگان صحابه مانند ابوسفیان، حَکَم بنعاص، مروان بنحَکَم، یَعْلَیٰ بناُمَیَّه، عبدالله بنابیسَرْح، سعد بنابیوَقّاص، ولید بنعُقْبَه، حارث بنحَکَم، طَلْحَه و زُبَیر و زید بنثابت بود.[32] وی «مهروز» را که محل بازاری در مدینه، و وقف مسلمانان بود به حارثبن حَکَم بخشید[33] فدک را به مروان و چراگاههای مدینه را به امویان اختصاص داد.[34]عثمان صدهزار درهم به حَکَم بنعاص[35] و همین مبلغ را نیز به پسر او مروان بخشید.[36] خمس غنائم فتح آفریقا از طرابلس تا طنجه را به برادر رضاعی خود عبدالله بنابیسَرْح اختصاص داد[37] او همچنین مبلغ یک صدهزار درهم را به سعید بنعاص اُمَوی هدیه داد.[38]این خلیفه سوّم خود زندگی مرفه داشت. چنانکه خانه های هفتگانه او در مدینه مشهور است. او خانه ای برای همسرش نائله، خانه ای برای همسر دیگرش عایشه و منازل دیگری در اختیار دختران و خویشاوندانش داشت.[39] او قصری به نام زوراء را بنا کرد.[40] و رفاه طلبی را به جایی رسانید که عبدالرّحمن بنعَوْف در مجلس ولیمه او گفت: «ای پسر عَفَّان آن چه را که درباره تو دروغ می پنداشتم اکنون تصدیق می کنم و من ازبیعت با تو، به خدا پناه می برم».[41]
عثمان رمه های اسب و شتر و املاک فراوان در وادیالقریٰ و حُنین داشت، به تبع او دیگر افراد طبقه جدید اشرافیّت نیز بر سرمایه های خود افزودند و به رقابت در گردآوری اموال روی آوردند[42] و اموال و املاک فراوانی در بصره و کوفه بر جای گذاشتند.[43] بنابراین مجموع این عوامل باعث شد خواص، دارای آلاف و الوف شوند و به ثروتاندوزی بپردازند و در کام دنیاپرستی فرورفته و عوام را هم بدان سو بکشند.*
ج) خودپرستی وتکبّر
جلوه دیگر دنیاگرایی «خودپرستی» است. یعنی خود و متعلّقات خود را حقّ دیدن و بیچون وچرا و بدون منطق، از آراء و نظریات خود دفاع کردن و آن را محور حبّ و بغض قراردادن. یکی از عمدهترین عوامل مخالفت با انبیاء در طول تاریخ همین بوده است. آنان که با به رخ کشیدن مال و ثروت خود و هوادارانشان خود را برتر و انبیاء را حقیر میشمردند. این روحیّة ضدّ انسانی، با تعالیم قرآنی و نبوی در میان عرب فروکش کرد؛ امّا بعد از رحلت آن حضرت به دلیل تقویت روحیّه ریاستطلبی و مالپرستی در میان خواص، روحیّه اشرافیگری و نوعی برتریطلبی و علوّ مستکبرانه و تفاخر جاهلانه دوباره رخ نمود وموجب شد صمیمیّت برادرانه و اخوّت دینی مسلمانان به روابط بالادست با فرودست، مولی با عبد، مالک و برده مبدّل شود. رفته رفته برتریطلبی در اثر رفاه و تنعّم تبعیضآمیز، به یک عادت ثانوی برای خواص مبدّل شد. به طوری که مقابله با آن دشوار گردید به گونهای که وقتی امیرمؤمنان آن را به وضع زمان رسولخدا برگردانید با اعتراض سختی مواجه شد و همین امر یکی از عوامل جدایی بسیاری از خواص از آن حضرت گردید. به عنوان نمونه طَلْحَه و زُبَیر در آغاز حکومت علی† به تقسیم مساوی بیتالمال اعتراض نمودند و حال آنکه هیچ نیازی به حقوق پرداختی از طرف علی† نداشتند ولی از اینکه حضرت آنها را با سایر مردم همسان قرار داده بود احساس کسر شأن میکردند، سخنشان بر سر نیازمندی و احتیاج نبود، بلکه میگفتند چرا ما را با سایر مردم مساوی قرار دادهای، در حالی که سوابق ما، در اسلام، نزدیکی ما به رسولخداˆ و خدمات ما بیش از سایرین بوده است.
بنابراین لغزش خواص تنها در رشد روحیة ثروتاندوزی متوقف نشد بلکه در زمینههایی چون برتریطلبی، جاه و جلال، شهرت و مقام، زندگی آرام و راحت و … گسترش یافت و همین امر سبب گردید، که علاوه بر ثروتمندان، زاهدنمایان و برخی از علما و محدّثان و وابستگان به خاندانهای مشهور چون عایشه، عبدالله بنعمر، اُسامة بنزید، ابوموسی اشعری، عبدالله بنشَقِیق، مُطَرَّف بنعبدالله، مُرَّة بنشَراحِیل، علاء بنزیاد و زید بنارقم در زمرة خواص منحرف قرار گیرند و با انحراف خود جامعه را به انحراف بکشانند.
به موازات رشد دنیاگرایی، غیرت و حساسیّت دینی خواص از بین رفت، عنصر امر به معروف و نهی از منکر به فراموشی سپرده شد و همین روحیّه به توده مردم منتقل شد به گونهای که وقتی امام حسین† فرمود: «آیا نمینگرید که به حقّ عمل نمیشود و از باطل نهی نمیگردد»،[44] عوام از یاریاش خودداری ورزید، و این بیمبالاتی نسبت به هتک اسلام و نابودی ارزشها غمبارترین پیامد انحراف خواص بود که دامنگیر امّت پیامبر شد.
3. ریشه های فرهنگی
الف ـ اجتهاد در برابر نص
در این جا مقصود از اجتهاد، مفهوم خاص آن است یعنی شخصی حکمی شرعی را تنها با فکر و رأی خویش، بدون توجّه به نصوص دینی مخالف آن، استنباط کند.[45]تاریخچه و ریشه اجتهاد در برابر نص به دوران پیامبر اکرمˆ می رسد که برخی صحابه با نادیده گرفتن فرمان رسولخدا در برابر اوامر آن حضرت اجتهاد می کردند در حالی که خداوند فرمود: «وَ مَا ءَاتیٰکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نَهیٰکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا»[46] «و آنچه را رسولخدا برای شما آورده بگیرید (و اجرا کنید) و از آنچه نهی کرده خودداری کنید». چرا که پیامبر هرگز از روی هویٰ و هوس سخن نمی گوید بلکه آنچه می گوید وحی الهی است. [47]پس از رحلت رسولخداˆ، اجتهاد در برابر نص را عمر بنخطاب، بطور جدّی به کار بست. علامه امینی، علامه سیّد شرفالدّین و علامه عسکری ابعاد و پیامدهای چنین اجتهادی را به تفصیل و به طور دقیق بررسی کردهاند.[48] این نظریّه پشتوانه استبداد و سرکوب مردم بود.
ب) منع کتابت و نقل حدیث
علیرغم توصیه رسولخداˆ مبنی بر حفظ گفته های آن حضرت و انتقال آن به دیگران.[49] پس از سقیفه، از کتابت و نقل حدیث جلوگیری بعمل آمد چنانکه ذَهَبی از دانشمندان اهلسنّت میگوید: ابوبکر با این استدلال که قرآن را داریم، با جمعآوری حدیث، مخالفت کرد.[50] عایشه میگوید:
«پدرم با این توجیه که شاید حدیثی که نوشتهام، اصل نداشته باشد، پانصد حدیث گردآوری شدة مرا سوزاند».[51]پس از ابوبکر، عمر نیز با جدیّت جلوی نقل و کتابت حدیث را گرفت. او به شهرها بخشنامه کرد که هرکس حدیثی نوشته است، باید نابود کند. وی پس از آوردن احادیث بسیاری نزد او، دستور داد آنها را بسوزانند.[52] در راستای سیاست منع نقل حدیث، بزرگان صحابه در مدینه حبس شده بودند و فقط افراد معینی اجازه نقل حدیث داشتند.[53] عثمان نیز به مردم هشدار داد که هیچ کس مجاز نیست حدیثی را روایت کند که در زمان دو خلیفه اوّل شنیده نشده باشد.[54]برخی معتقدند صاحبان قدرت، ترس آن را داشتند که مبادا در صورت رواج نقل حدیث، نصوص مربوط به خلافت که پیامبرˆ آنها را اعلام کرده بود، به شهرهای مجاور و دور سرایت کند و برای مردم، حقیقت خلافتشان کشف گردد و بدانند که این خلافت، شرعی نبوده بلکه غاصبانه بوده است.[55] آنان در عین منع نقل حدیث یا کتابت آن، قصهپردازان را به نقل اسرائیلیات تشویق کردند.[56]نتیجه
نتیجه آنکه فرایند این انحرافها و لغزشها و بدعتها که از سقیفه آغاز شده بود، روز به روز گسترش یافت و موجب انحراف کلی جامعه از آموزه های اسلام و رواج فساد و فقر فرهنگی و دوری از ارزشها و اصالتها شد، و در عصر امام حسین† به اوج رسید. در چنین فضایی، امام† می دید که برای مبارزه با آن همه انحرافها، تمام راه ها و راه حلها به بنبست رسیده است، تبلیغات در دل و جان مردم اغفال شده تأثیر ندارد. نامه ها و هشدارها بیاثر است، کرسی های وعظ و خطابه در اختیار آلابیسفیان است و تنها راه باقیمانده، قیام و مبارزه با آن نظام فاسد تا سرحدّ شهادت است؛ تا انحرافهای بنیادین برای همیشه محکوم و رسوا گردیده و ارزشهای اسلامی احیا گردد؛ لذا حضرت تنها وسیله را برای بیدار کردن اجتماع آنروز اعلام نامشروعی حکومت اُمَوی و ایستادگی و قیام در برابر آن با همه خطرهایش دید، بدینگونه بود که فاجعه خونین کربلا رخ داد و فرزند پیامبرˆ با بی رحمی تکاندهنده به شهادت رسید و خاندان او به اسارت گرفته شدند. اگر نبود انحرافهای چندین دهه که گفته شد زمینة چنین جنایت بزرگی فراهم نمیشد وجامعه، آن را تحمّل نمی کرد. از اینرو می توان گفت که حادثه دلخراش کربلا را زنجیره ای از حوادث پدید آورد که یک سر آن در سقیفه و سر دیگر آن در دمشق بود!.
[1]. برای آگاهی بیشتر ر.ک: ابنسعد، الطبقات الکبری، ج2، ص281 – 280؛ طبری، تاریخ الامم والملوک، ج3، ص 211 و 218-223.
[2]. «لَشَدَّ مَا تَشَطَّرا ضَرْعَیْهَا» (نهجالبلاغه، خطبه 3).
[3]. إحْلِبْ یا عُمَرحَلْباً لک شَطْرُه وَ اُشْدُد له الیوم لِیَرُدّ عَلیکَ غَداً. (ابنقُتَیْبه دِیْنَوَری،الامامة والسیاسة، ج1، ص29)
[4]. (مسعودی، مُرُوجُالذَّهَب، ج3، ص21-22؛ نصر بنمُزاحِم مِنْقَرِی، وَقْعَةُ صفین، ص121 ـ 119).
[5]. به عنوان نمونه ابوذر گفت: اگر امارت کسی را که خدا او را مقدّم داشته بود، می پذیرفتید هیچ واجبی از واجبات الهی ضایع نمی گردید. (طبرسی، الاحتجاج، ج1، ص367).
[6]. عمادالدّین طبری، کامل بهائی، ج2، ص304.
[7]. ابنسعد، الطبقات الکبری، ج3، ص199.
[8]. چنان که از مجازات فرد فاجری مثل مُغِیرَه بنشُعْبَه درگذشت. (یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج2، ص146).
[9]. طه حسین، علی و فرزندانش، ص59.
[10]. نصر بنمُزاحِم مِنْقَرِی، وَقْعَةُ صفین، ص32؛ ابناعثم، الفتوح، ج2، ص428.
[11]. ر.ک: ابنعبدالبرّ، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج3، ص472؛ ابنکثیر، البِدایة و النِّهایة، ج 8، ص133.
[12]. ابنسعد، الطبقات الکبری، ج5، ص31.
[13]. شرح نهجالبلاغه، ج9، ص53؛ و نیز ر.ک: مسعودی، مُرُوجُالذَّهَب، ج2، ص351-352؛ ابنعبدالبر قُرْطُبی، الاستیعاب، ج4، ص240؛ مِقْریزِی، النزاع و التخاصم فیما بین بنیامیة و بنیهاشم، 18 ـ 17.
[14]. جُرج جُرداق، الامام علی صوت العدالة الانسانیة، ج1، ص154.
[15]. غلامحسین زرگرینژاد، نهضت امام حسین† و قیام کربلا، ص57.
[16]. (نهجالبلاغه، خطبه 3).
[17]. نهج البلاغه، خطبه 16.
[18]. یکی از دانشمندان بزرگ آلمانی، در پایتخت عثمانی، در حضور یکی از شرفای مکه به چند نفر مسلمان گفت: شایسته است مجسمه طلایی معاویه را در فلان میدان پایتخت (برلین) نصب کنیم! از وی پرسیدند به چه علت؟ پاسخ داد: معاویه بود که نظام حکومت دموکراسی اسلام را به نظام سلطه و استبداد تبدیل کرد، و اگر این امر نبود اسلام همه عالم را فرا می گرفت و امروز ما آلمانها و همه ملت های اروپایی، مسلمان عرب بودیم. (محمّد رشید رضا، تفسیر اَلْمَنَار، ج11، ص260.
[19]. ر.ک: امیرعلی، تاریخ عرب و اسلام، ص78 ـ 79؛ جرجی زیدان، تاریخ التمدن الاسلامی، ج2، ص351.
[20]. قندوزی، ینابیع المودّة، ج2، ص84؛ ابناثیر، اُسْدُالْغابَة فی معرفةالصَّحابة، ج1، ص528.
[21]. یعقوبی، تاریخالیعقوبی، ج2، ص172؛ ابناعثم، کتاب الفتوح، ج2، ص374؛ حاکم نیشابوری، المستدرک علیالصحیحین، ج4، ص527.
[22]. قندوزی، ینابیعالمودة، ج2، ص76؛ علامه امینی، الغدیر، ج8، ص250.
[23]. حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین، ج4، ص534؛ صالحی شامی، سبلالهدی والرشاد، ج 10، ص 152.
[24]. طه حسین، الاسلامیات، ص148.
[25]. فیلیپ حِتّی و…، تاریخ العرب، ج1، ص258.
[26]. تاریخ اسلام کمبریج، ترجمه احمد آرام، ص124.
[27]. یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج2، ص216 ـ 217.
[28]. ر.ک: جرجی زیدان، تاریخ تمدن اسلام، ج1، ص82 به بعد.
[29]. ابنابیالحدید، شرح نهجالبلاغه، ج11، ص10.
[30]. محمّد بنحسین فرّاء و علی بنمحمّد ماوردی، الاحکام السلطانیة و الولایات الدینیة، ج1، ص185.
[31]. بَلاذُری، فتوح البلدان، ص217.
[32]. ر.ک: علامه امینی، الغدیر، ج8، ص286.
[33]. ابنابیالحدید، شرح نهجالبلاغه، ج1، ص198.
[34]. ابنابیالحدید، شرح نهجالبلاغه، ج1، ص199 ـ 198.
[35]. ر.ک: علامه امینی، الغدیر، ج8، ص242.
[36]. ابنابیالحدید، شرح نهجالبلاغه، ج1، ص199.
[37]. ابنابیالحدید، شرح نهجالبلاغه، ج1، ص199.
[38]. ابنابیالحدید، شرح نهجالبلاغه، ج3، ص35.
[39]. علامه امینی، الغدیر، ج9، ص17؛ ابنقُتَیْبه دِیْنَوَری، الامامة و السیاسة، ج1، ص50.
[40]. ابنسعد، الطبقات الکبری، ج3، ص57؛ یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج2، ص166؛ ابنابیالحدید، شرح نهج البلاغه، ج1، ص196.
[41]. ابنابیالحدید، شرح نهجالبلاغه، ج 1، ص196؛ علامه امینی، الغدیر، ج9، ص 87.
[42]. برای آگاهی بیشتر، ر.ک: ابنابیالحدید، شرح نهجالبلاغه، ج1، ص199- 198.
[43]. مسعودی، مُرُوجُالذَّهَب، ج2، ص341-342.
*. توجّه به این نکته مهم است که در عصر رسولخداˆ با دویست درهم یک زندگی به دور از فقر رقم میخورد. حتّی برخی گفتهاند کسی که پنجاه درهم داشت غنی به شمار میآمد، و زکات به او تعلّق نمیگرفت؛ زیرا وقتی از رسولخدا سوال شد: حدّ غنی وبینیازی چیست؟ فرمود: غنا آن است که شخص پنجاه درهم داشته باشد. (ر.ک: سرخسی، المبسوط، ج3، ص13- 14؛ عبدالله بنقُدامَه، المغنی، ج2، ص523) در حالی که پس از رسولخداˆ آنچه از طریق غنائم و عطاء به دست مسلمانان میرسید دهها برابر این مقدار بوده است.
[44]. ر.ک: طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص404؛ ابنعساکر، ترجمة الامام الحسین† من تاریخ مَدِینة دِمَشق، ص214.
[45]. شرفالدّین موسوی، النص و الإجتهاد، ذیل مقدمه علامه سیدمحمّدتقی حکیم، ص14.
[46]. حشر، آیه 7.
[47]. «وَ مَا یَنْطِقُ عَنِ الهَوَیٰ إنْ هُوَ إلاّ وَحْیٌ یُوحَیٰ». سورة نجم، آیه 4 ـ 3.
[48]. علامه امینی، الغدیر، ج6،ص83 به بعد.
[49]. عبدالله بنزُبیر حمیدی، مسند حمیدی، ج1، ص47؛ ابویعلی موصلی، مسند ابییَعْلَیٰ، ج13، ص408؛ مجلسی، بحارالانوار، ج2، ص148 و 152.
[50]. ذهبی، تَذْکِرة الحُفّاظ، ج1، ص2 و 3.
[51]. ذهبی، تَذْکِرة الحُفّاظ، ج1، ص5.
[52]. ابنسعد، الطبقات الکبری، ج5، ص188 «اَمَرَ بتحریقها».
[53]. سیدجعفر مرتضی عاملی، الصحیح من سیرةالنبی الاعظم، ج1، ص66 – 67؛ سید شرفالدّین، النص و الإجتهاد، ص137.
[54]. سیدجعفر مرتضی عاملی، الصحیح من سیرةالنبی الاعظم، ج1، ص67- 68.
[55]. سیدمحمّد تیجانی، از آگاهان بپرسید، ص97.
[56]. احمد امین، فجرالاسلام، ص162 – 158؛ التراتیب الاداریه، ج2، ص224.