(فَلا اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ- وَ مَا أَدْرَاك مَا الْعَقَبَةُ- فَك رَقَبَةٍ)(11،12،13/بلد)
در اينكه منظور از عقبه در اينجا چيست آيات بعد آن را تفسير مى كند.
مى فرمايد: تو نمى دانى آن گردنه چيست ؟ (و ما ادريك ما العقبة ).آزاد كردن برده است (فك رقبة ).(يا اطعام كردن در روز گرسنگى) (او اطعام فى يوم ذى مسغبة).(يتيمى از خويشاوندان را) (يتيما ذا مقربة).(يا مستمندى به خاك افتاده را) (او مسكينا ذا متربة ).
به اين ترتيب اين گردنه صعب العبور را كه انسانهاى ناسپاس هرگز خود را براى گذشتن از آن آماده نكرده اند، مجموعه اى است از اعمال خير كه عمدتا بر محور خدمت به خلق و كمك به ضعيفان و ناتوانها دور مى زند، و نيز مجموعه اى از عقائد صحيح و خالص است كه در آيات بعد به آن اشاره شده .
و به راستى گذشتن از اين گردنه با توجه به علاقه شديدى كه غالب مردم به مال و ثروت دارند كار آسانى نيست .
اسلام و ايمان با ادعا و گفتار حاصل نمى شود، بلكه در برابر هر فرد مسلمان و مؤ من گردنه هاى صعب العبورى است كه بايد از آنها، يكى بعد از ديگرى بحول و قوه الهى ، و با استمداد از روح ايمان و اخلاص بگذرد.
بعضى(عقبه) را در اينجا به معنى هواى نفس تفسير كرده اند كه جهاد با آن را پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) طبق حديث معروف (جهاد اكبر) ناميد.
البته با توجه به اينكه خود آيات،عقبه را در اينجا تفسير كرده،بايد مراد از اين تفسير چنين باشد كه گردنه اصلى گردنه هواى نفس است،و اما آزاد كردن بردگان،و اطعام مسكينان مصداقهاى روشنى از مبارزه با آن محسوب مى شود.
بعضى ديگر از مفسران گفته اند منظور از اين عقبه گردنه صعب العبورى است در قيامت،همانطور كه در حديثى از پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) آمده است:«ان امامكم عقبة كؤ دا لا يجوزها المثقلون،و انا اريد ان اخفف عنكم لتلك العقبة»:(پيش روى شما گردنه صعب العبورى است كه سنگين باران از آن نمى گذرند،و من مى خواهم بار شما را براى عبور از اين گردنه سبك كنم !
البته اين حديث كه از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نقل شده به عنوان تفسير آيه مورد بحث نيست،ولى مفسران از آن چنين برداشتى كرده اند، و اين برداشت با توجه به تفسيرى كه صريحا در خود آيات آمده مناسب به نظر نمى رسد، مگر اينكه منظور اين باشد كه گردنه هاى صعب العبور قيامت تجسمى است از طاعات سخت و سنگين اين جهان و گذشتن از آنها فرع بر گذشتن از اينها است.
منبع:
تفسير نمونه جلد 27 ص27و28