اصلاح امت ها پس از تباهى
ملتى كه در دامان استبداد رشد كند و از ناحيه فرمانروايان خود مورد ظلم و ستم قرار گرفته باشد، اخلاقش فاسد و تباه گشته و خوار و ضعيف شده و به حكم هر حاكم سركش، تن درمی دهند و اگر زمان به درازا بكشد، اين اخلاق به صورت موروثى در آمده و در ژرفاى جانشان رسوخ می كند.
وضعيت بنى اسرائيل اين گونه بود.
ظلم و ستم فراعنه در مصر، سرنوشت و خوى آنها را فاسد كرده و طبيعتاً انسان هايى ذلت پذير و خوار و بيمناك و ترسو بار آمده بودند، تا اين كه موسى(علیه السلام) آمد و آنها را براى ورود به سرزمين مقدس، به جهاد و مبارزه دعوت كرد، ولى همان خوى بردگى و ذلت پذيرى آنها سبب شد كه به جهاد و مبارزه نپردازند، به همين دليل قرآن براى ما بازگو می كند كه خداوند آنها را مدت چهل سال در صحرا سرگردان ساخت: «قالَ فَإِنَّها مُحَرَّمَةٌ عَلَيْهِمْ أَرْبَعِينَ سَنَةً يَتِيهُونَ فِى الأَرضِ فَلا تَأْسَ عَلىَ القَوْمِ الفاسِقِينَ». و اين تنبيهى الهى بود كه خداى جهانيان آنها را بدان گرفتار ساخت تا در صحرا سرگردان شده وانگيزه هاى شجاعت و توانمندى و اعتماد به نفس، در آنها رشد يابد و نسل قديمى كه سرسپرده فرمانروايان سركش بوده از بين برود و طعم عبوديّت را بچشد و نسل جديد روى كار آيد تا ميان آزادى نخست و خشونت آن، و عدالت دين و هدايت و ارشاد آن، جمع كند.
خداوند آنها را اين گونه ادب كرد تا بعد از آن بتوانند وارد سرزمين مقدس شوند، وبدين وسيله بر نفسهاى خود مسلط گشته و به سرعت وظايف خود را انجام دهند و از حياتى شايسته و پسنديده برخوردار گردند، ما نيز بايد از اين تربيت الهى درس بياموزيم وبدانيم كه اصلاح و ارشاد ملت ها پس از فساد و تباهى آنان، تنها در صورتى ممكن است كه نسل جديدى روى كار آيد و ميان آزادى بدوى و استقلال و خشونت آن، و ميان عمل به دستورات دين الهى و هدايت و عدالت را مقايسه كند.
بد نيست در اينجا اندكى به جوامع خود كه فساد و تباهى آن را فرا گرفته است بپردازيم: ملاحظه می كنيم از مهمترين چيزهايى كه توجه نسل جديد را به خود جلب كرده، فيلمهاى سينمايى و برنامه هاى تلويزيون و روزنامه ها و مجلّات است، آيا سزاوار است كه ما اين عوامل را ناديده گرفته و آنها را به هوا و هوس توليد كنندگان و كارگردانان و ارباب جرايد بسپاريم كه از آنها براى زر اندوزى و جمع آورى پول استفاده كنند، هر چند امتى را به فساد و تباهى بكشند؟ آيا صحيح است كه ما از فيلمهاى بيگانه و بى محتوايى تقليد كنيم كه يهوديان بر بيشتر شركت هاى سينمايى آنان تسلط دارند؟ و در موضوعات و مشاهده اين گونه فيلمهاى گمراه كننده به روش و شيوه آنها عمل كنيم؟ چرا كشورهاى عربى مسلمان در توليد فيلمهاى سازنده تشريك مساعى به خرج نداده و از توليد فيلمهاى بى محتوا و ضد اخلاقى جلوگيرى به عمل نمی آورند؟ چرا كشورهاى عربى بر فيلمهاى خارجى كه هرزگى و بيهودگى و بی بندوبارى و تباهى و فساد را ميان نسل جوان منتشر می كنند، نظارت شديد و مناسب ندارند؟ چرا حكومت هاى عربى، درهاى مؤسسات مطبوعاتى و جرايدى را كه كارهاى زشت و نارواى مردم را منتشر ساخته و در اين راستا از فحشا و منكرات بهره بردارى می كنند نمی بندند؟ جرايدى كه براى جلب هوسبازی هاى مردم از يك سو و از طرف ديگر براى رونق بازار تجارت در نخستين صفحات خود عكسهاى سكسى و زشت را به چاپ می رسانند.
چرا كشورهاى عربى، برنامه رقصهاى شرقى و بيگانه را، كه احساسات مردم را تهييج می كند، از برنامه هاى تلويزيون ممنوع اعلام نمی كنند؟ رقصى كه هدفى جز تهييج شهوت هاى حيوانى به خصوص بين جوانان ندارد، و از اين طريق زيان هاى سهمگينى بر آنها و شيوه رفتارشان وارد می شود؟ و چرا از فيلمهاى پليسى كه در آنها قتل و كشتار و جُرم و خيانت فراوان به چشم می خورد و در اذهان برخى از جوانان، جنون و سرقت و خيانت ايجاد می كند، جلوگيرى نمی شود؟
چرا حكومت هاى عربى در برابر سيل مُدهاى وارداتى از خارج كه اعضا و اندام زنان را نمايان می سازد و هيچ يك از اديان الهى آن را نمی پسندد، نمی ايستند؟ مُدهايى كه عواطف واحساسات جوان ها را شعله ور ساخته و فكر و انديشه آنان را از درس و كار و تلاش سودمند براى خود و ملّت منحرف می سازد. آيا معناى تمدن همين است؟… بايد گفت: اين بخشى بيمار و گنديده از تمدن است كه جامعه را به بدترين بلاهاى خانمان سوز تهديد می كند.
سرانجام كفر و ستم
گاهى انسان در باره مصايب ناگوار طبيعى و غير آن كه گريبانگير او می شود؛ مانند زلزله هاى ويرانگر، طوفان هايى كه ثروت ملى را به نابودى كشانده و هزاران نفر را به هلاكت می رساند و گرد بادهايى كه ثمره يك عمر تلاش انسان را به ويرانى تبديل می كند وجنگ و خونريزی هايى كه در اثر هوا و هوس رهبران و زمامداران پديد آمده و ويرانى كامل را در پى دارد، از خود سؤال می كند و در درون خويش از اسباب و علل همه اينها می پرسد، ولى پاسخ قانع كننده اى نمی يابد. اين پرسش وى را به ورطه بدبينى كشانده و گويى با عينكى تيره به زندگى می نگرد كه لذت زندگى و صفاىِ آرامشِ خاطر را از او سلب می كند.
قرآن كريم در موارد متعددى نسبت به اين پرسش در زمينه ناگواری هايى كه به انسان می رسد پاسخ می دهد: در ماجراى حضرت موسى، به خصوص يكى از اسباب و علل آن را كفر و ظلم و ستم و انجام گناه شمرده است، ظلم و كفر دو تعبيرند كه در قرآن آمده اند و مقصود از آنها ايمان نياوردن به خدا و يا شريك قائل شدن نسبت به او و روگردانى و سرپيچى از دين و آيين او و تجاوز از حدود الهى است كه به واسطه ارتكاب گناه و خلاف و تبهكاری ها صورت می گيرد. در قرآن آمده است:
«فَأَمّا الَّذِينَ كَفَرُوا فَأُعَذِّبُهُمْ عَذاباً شَدِيداً فِی الدُّنْيا وَالآخِرَةِ»(1).
و نيز خداى متعال فرموده است:
«وَتِلْكَ القُری أَهْلَكْناهُمْ لَمّا ظَلَمُوا وَجَعَلْنا لِمَهْلِكِهِمْ مَوْعِداً»(2).
و خداوند با اين فرموده خود انواع هلاك را برمى شمرد:
فَكُلّاً أَخَذنا بِذَنْبِهِ فَمِنْهُمْ مَنْ أَرْسَلْنا عَلَيْهِ حاصِباً وَمِنْهُمْ مَنْ أَخَذَتْهُ الصَّيْحَةُ وَمِنْهُمْ مَنْ خَسَفْنا بِهِ الأَرْضَ وَمِنْهُمْ مَنْ أَغْرَقْنا وَما كانَ اللَّهُ لِيَظْلِمَهُمْ وَلكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ؛(3)
هر يك از آن طايفه ها را به كيفرى مجازات نموديم. برخى را با فرستادن سنگ بلا و بعضى را به صيحه آسمانى و برخى را به زلزله و فرو بردن در زمين و گروهى را به غرق كردن در دريا به هلاكت رسانديم، خدا به آنان ستم روا نداشت، بلكه آنها به خويشتن ظلم نمودند.
خداى متعال در اين آيه شريفه، انواع عذابهايى را كه خداوند بر امت هاى گنهكار فرستاده بر می شمارد، چه اين كه خداوند برخى را با تندبادى كه سنگ ريزه همراه داشته وبعضى را با صاعقه، برخى را با فرو رفتن زمين و بعضى را با غرق شدن، كيفر نموده است و در سرگذشت موسى(ع) عذابى را كه به سبب ظلم و ستم و ايمان نياوردن فرعونيان بر آنها فرستاده برايمان بازگو فرموده است:
وَاسْتَكْبَرَ هُوَ وَجُنُودُهُ فِى الأَرْضِ بِغَيْرِ الحَقِّ وَظَنُّوا أَنَّهُمْ إِلَيْنا لا يُرْجَعُونَ * فَأَخَذناهُ وَجُنُودَهُ فَنَبَذْناهُمْ فِى اليَمِّ فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الظّالِمِينَ؛(4)
فرعون و هوادارانش در زمين به ناروا تكبر و سركشى نمودند و تصور می كردند كه نزد ما باز نمی گردند، ما نيز او و سپاهيانش را سخت كيفر داديم و آنها را به دريا افكنديم، ملاحظه كنيد كه سرانجام ستمكاران چگونه خواهد بود.
قرآن فرجام فرعونيان را به هنگام غرق شدن آنها در دريا به وصف كشيده و براى پندوعبرت ديگران، تجملات و باغ و بستان ها و كاخها و زندگی هاى مرفهى را كه از خود به جاى گذاشتند بر شمرده است: «كَمْ تَرَكُوا مِنْ جَنّاتٍ وَعُيُونٍ * وَزُرُوعٍ وَمَقامٍ كَرِيمٍ * وَنَعْمَةٍ كانُوا فِيها فاكِهِينَ * كَذلِكَ وَأَوْرَثْناها قَوْماً آخَرِينَ * فَما بَكَتْ عَلَيْهِمُ السَّماءُ وَالأَرْضُ وَما كانُوا مُنْظَرِينَ».
به جنبه بلاغتى كه قرآن از سرنوشت آنها بيان داشته، دقت كنيد: «فما بكت عليهم السماء و الأرض» اين آيه شريفه سرانجام سخت و دردناك ستمگرانى را كه حتى جمادات اگر سخن می گفتند، از سرانجام، آنها متأثر و اندوهگين نمی شدند، مجسم كرده است. وقتى قرآن كريم اين حوادث را از تاريخ گذشته بيان می كنند، هدفش فراخوانى مردم براى توجه به تاريخ پيشينيان خود است، تا از آن پند گيرند و از اسباب و علل نابودى و بقاى امت هاى گذشته آگاه گردند و بدانند دستيابى به سعادت، بستگى به ايمان و عمل صالح داشته و گناهان، سرانجامى ناگوار بر بشريّت خواهند داشت و اين موضوعى است كه قرآن نيز در اين فرموده بر آن تأكيد كرده است:
«أَوَلَمْ يَسِيرُوا فِى الأَرْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذِينَ كانُوا مِنْ قَبْلِهِمْ كانُوا هُمْ أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَآثاراً فِى الأَرْضِ فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ بِذُنُوبِهِمْ وَما كانَ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ واقٍ»؛(5)
آيا در زمين گردش نمی كنند تا ببينند سرانجام كسانى كه قبل از آنان قدرت بيشترى داشتند و از آثار وجودى برترى برخوردار بودند، به كجا كشيد. ما آنها را در اثر گناهانشان كيفر نموديم و هيچ كس نگهدارنده آنها از عذاب خدا نبود.
پايدارى در راه عقيده
اگر اعتقاد سالم در جان آدمى رسوخ كند و در دل ها راه يابد، هيچيك از قدرت هاى مادى، قادر بر جابه جايى و بيرون كردن آن نيستند. اين درسى است كه ما از ماجراى جادوگران فرعون می گيريم و آن زمانى بود كه آنها با اطمينان و يقين به رسالت موسى(ع) ايمان آوردند و فرعون آنها را تهديد كرد و بدان هاگفت: «لَأُقَطِّعَنَّ أَيْدِيَكُمْ وَأَرْجُلَكُمْ مِنْ خِلافٍ ثُمَّ لَأُصَلِّبَنَّكُمْ أَجْمَعِينَ»(6).
پاسخ آنها به فرعون چه بود؟ آيا تهديد او، آنها را ترساند و بيمناك ساخت؟ هرگز… بلكه با اين سخن بزرگ كه در دل ها شور و علاقه فداكارى و جان نثارى در راه عقيده و آرمان را زنده می كند به او پاسخ دادند:
«قالُوا إِنّا إِلی رَبِّنا مُنْقَلِبُونَ * وَما تَنْقِمُ مِنّا إِلّا أَنْ آمَنّا بِآياتِ رَبِّنا لَمّا جاءَتْنا رَبَّنا أَفْرِغْ عَلَيْنا صَبْراً وَتَوَفَّنا مُسْلِمِينَ»(7).
جادوگران گفتند: «إِنّا إِلی رَبِّنا مُنْقَلِبُونَ». اين اعتقاد از مصيبت و ناگوارى می كاهد، بازگشت انسان، دير يا زود به سوى خداست و اگر اراده خداوند تعلق گرفته باشد كه اين بازگشت زودتر انجام شود و سبب خشنودى وى گردد چه اشكالى دارد؟ و نيز می گويند: «رَبَّنا أَفْرِغْ عَلَيْنا صَبْراً وَتَوَفَّنا مُسْلِمِينَ». برخى از مصيبت ها و درد و رنجهايى كه انسان با آنها روبه رو می شود؛ از قبيل بيمارى و تهيدستى و ظلم و ستم و ازدست دادن عزيزان، گاهى انسان را به ايمان و اعتقاد او به خداوند دستخوش تزلزل می كند و او را در كانون كفر وبدبينى، به سقوط می كشاند، دعاى جادوگران حاكى از عزم و اراده بر تحمل درد و شكنجه، ونهايتاً ايمان به خدا بود و هر نتيجه اى را هم كه به دنبال داشت برايشان مهم نبود.
آزار و شكنجه ها، دشوارترين امورى است كه انسان به واسطه آن مورد امتحان قرار می گيرد، اين دشواری ها آزمايش و امتحانى است براى اصل و اساس و اعتقاد و درجه رسوخ آن در نفس آدمى، به همين دليل قرآن با اين فرموده خود از ايمان قشرى وضعيفى كه در برابر دشواری هاى روزگار توان پايدارى نداشته و در دنيا و آخرت از سود و فايده اى به حال صاحبش برخوردار نباشد، انسان را بر حذر داشته است:
«وَمِنَ النّاسِ مَنْ يَعْبُدُ اللَّهَ عَلی حَرْفٍ فَإِنْ أَصابَهُ خَيْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ وَإِنْ أَصابَتْهُ فِتْنَةٌ انْقَلَبَ عَلی وَجْهِهِ خَسِرَ الدُّنْيا وَالآخِرَةِ ذلِكَ هُوَ الخُسْرانُ المُبِينُ»؛(8)
برخى از مردم خدا را به زبان و ظاهر می پرستند و اگر خير و نعمتى بدو برسد، اطمينان خاطر پيدا می كند و اگر به شر و آفتى برخورد، از دين خدا رو می گرداند، چنين كسى در دنيا و آخرت زيانكار است و زيانش بر همه آشكار است.
پيروزى حق بر باطل
سرگذشت موسى(ع) به ما می آموزد كه باطل هر اندازه برترى يابد و از يار و هوادار برخوردار باشد، بالأخره در برابر حق محكوم به شكست است. جادوگرانى كه كارى بيهوده انجام داده و در برابر مردم سحر و جادو كردند، نمی دانستند كه خداوند با معجزه اى برتر از سحر آنان فرستاده خود موسى(ع) را پشتيبانى و حمايت خواهد كرد و اين موضوعى است كه قرآن آن را براى ما بازگو می كند: «وَأَوْحَيْنا إِلی مُوسی أَنْ أَلْقِ عَصاكَ فَإِذا هِىَ تَلْقَفُ مايَأْفِكُونَ * فَوَقَعَ الحَقُّ وَبَطَلَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ»(9).
اين اشاره اى گذرا بود كه قرآن در آن، رويارويىِ حق و باطل را مطرح و بيان فرموده است. جادوگران (ساحران) از همه مردم به باطل بودن خود آگاه تر بوده و به رسالتى كه موسى(ع) آورده بود بيش از همه آشنا بودند، به همين دليل آنها نخستين كسانى بودند كه به پروردگار موسى ايمان آوردند و فرعون آنان را به آزار و شكنجه دردناك تهديد كرد، ولى آنها به تهديد فرعون اهميتى قائل نشدند، بلكه با دلى آكنده از ايمان كه ترديدى در آن راه نداشت بدو پاسخدادند:
«إِنّا آمَنّا بِرَبِّنا لِيَغْفِرَ لَنا خَطايانا وَما أَكْرَهْتَنا عَلَيْهِ مِنَ السِّحْرِ»؛(10)
ما به پروردگار خويش ايمان آورديم تا از اشتباهات ما در گذرد و گناه سحرى كه تو ما را بدان مجبور ساختى ببخشايد.
اخفش از علماى مشهور علم نحو اين حادثه را بسيار بليغ ترسيم نموده و گفته است: ساحران طنابها و عصاهاى خود را براى كفر و الحاد بر زمين انداختند، ولى ساعتى بعد براى شكر و سجده، بر زمين افتادند و چقدر تفاوت است بين اين دو افتادن.
آزادى ملت ها
در ماجراى موسى(ع) آزادى ملت ها و حق آنان در رهايى از بردگى زورگويان بيان شده است، در آنجا كه خداوند متعال درباره بنی اسرائيل سخن گفته و لطف و عنايت خود را هنگام آزاد سازى آنها از بند اسارت و بردگى كه ساليانى طعم تلخ آن را چشيدند، برايشان بيان می دارد: «وَنُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلىَ الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِى الأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الوارِثِينَ»(11).
اين آيه قرآن اعلان می دارد كه هيچ دليلى ندارد يك ملت، ملت ديگر را به استضعاف بكشد و آن را تحت قدرت و تسلط خود درآورد و از امكانات آنها استفاده كند، اگر چنين كند، خداوند ملت مستضعف را يارى نموده و آنها را از قيد و بند بردگى و گردنكشى نجات می بخشد و دلايل و براهين بسيارى در طول تاريخ وجود دارد كه ملت هايى از نفوذ و سلطه بيدادگران آزاد شده اند، بنابراين، آن گاه كه مستضعفان بر ضد آنان به پا خيزند و به شدت از آنها انتقام بگيرند، آنان سرانجامى بس سخت و ناگوارخواهند داشت.
آيه شريفه قرآن مخالفت با بردگى را بر زبان موسى(ع) عنوان می كند: «وَتِلْكَ نِعْمَةٌ تَمُنُّها عَلَىَّ أَنْ عَبَّدْتَ بَنِى إِسْرائِيلَ».(12)
اين آيه بر زبان موسى آمده است، آن گاه كه فرعون بر او منّت گذاشت و گفت: او را درخانه اش تربيت كرده و پرورش داده است، موسى به او می گويد: چگونه بر من منّت می گذارى، در حالى كه قوم من (بنى اسرائيل) را به بردگى كشيده و آنها را قتل عام كردى؟ از مفاد اين سخن بر می آيد كه موسى(ع) به گونه اى بی پروا، براصل بردگى يورش برد و اين زنگ خطرى بود براى فرعونِ متكبّر بيدادگر و انتقادى شديد از عملكرد او.
دعوت به مبارزه
ايمان آوردن قوم موسى و تحمّل آزار و اذيّت فرعون، و سفارشاتى كه موسى نسبت به صبر و شكيبايى و مبارزه به آنها داد، همه، درسى آموزنده براى مؤمنين است كه بر مبارزه خويش در راه عقيده و آرمان خود ادامه دهند.
فرعون، كسانى را كه به رسالت موسى(ع) ايمان آورده بودند، به شدت مورد شكنجه وكشتار قرار داد و موسى به عنوان همدردى با آنان می گويد: «اسْتَعِينُوا بِاللَّهِ وَاصْبِرُوا إِنَّ الأَرضَ لِلَّهِ يُورِثُها مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَالعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ». در اين آيه شريفه، موسى پيروان خود را سفارش به صبر و شكيبايى می كند، و در صورتى كه پرهيزكارى پيشه كنند آنها را وعده پيروزى می دهد، ولى آنها زير فشار شكنجه دردناك به خود می پيچيدند و فريادشان به شكايت نزد موسى بلند بود و می گفتند: «أُوذِينا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَأْتِيَنا وَمِنْ بَعْدِ ما جِئْتَنا». موسى در پاسخ آنان گفت: «عَسی رَبُّكُمْ أَنْ يُهْلِكَ عَدُوَّكُمْ». در اين پاسخ به طور صريح و آشكار، اميد به پيروزى سريع عنوان شده است، چه اين كه نابودى دشمن به دست خداست و او می تواند نابودى آنها را جلوتر عملى ساخته و يا به تأخير اندازد، ولى به هرحال خداوند دير يا زود آنها را پيروز می كند، تا مشخص شود چگونه عمل می كنند، همان گونه كه تتمه آيه شريفه حاكى از اين معناست: «وَيَسْتَخْلِفَكُمْ فِى الأَرضِ فَيَنْظُرَ كَيْفَ تَعْمَلُونَ».
اگر اين اعتقاد كه خداوند، مؤمنين را در صورت ادامه مبارزه يارى خواهد فرمود، در دل آنها راه يابد، بيشترين تأثير را در تقويت روحيه تلاش و تصميم و اراده و از بين بردن سستى اراده و دور ساختن يأس و نوميدى از دل ها خواهد داشت.
درهم شكستن طغيان و سركشى
پيروزى موسى بر فرعون، براى نابود كردن ظلم و بيداد، مثال روشنى است. قرآن اين ماجرا را براى هر امتى كه حاكم آن، چون فرعون به سركشى بپردازد، عنوان فرموده است، ازجمله مظاهر طغيان و سركشى فرعون، مطالبى است كه ذيلاً بدان ها می پردازيم:
او كسى بود كه ميان قوم خود با اين گفته، خدايى خويش را اعلان داشت: «يا أَيُّها المَلَأُ ما عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرِى». و هم او بود كه اعتقادات و اذهان مردم را به بند كشيد، به گونه اى كه هيچكس نمی توانست بى اجازه او به چيزى ايمان بياورد. او می گفت: «آمَنْتُمْ بِهِ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَكُمْ». او امت را دچار تفرقه وپراكندگى نموده و آنها را دسته دسته به صورت احزاب و گروه ها در آورد تا به آسانى بتواند بر آنها تسلط يابد، همان گونه كه امروزه كشورهاى استعمارگر در مورد ملت هاى ضعيف چنين می كنند و يا به همان نحوى كه فرمانرواى ستمكار، براى ارائه قدرت و حكومت خود، دست به چنين عملى می زند، و اين موضوع را قرآن با اين گفته بيان فرموده است: «إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِى الأَرْضِ وَجَعَلَ أَهْلَها شِيَعاً». و او بود كه براى شنيدن سخن حق، گوش شنوايى نداشت، «وَاسْتَكْبَرَ هُوَ وَجُنُودُهُ فِى الأَرْضِ بِغَيْرِ الحَقِّ». او كسى بود كه به بيدادگرى پرداخت و طغيان و سركشى او، وى را بر آن داشت كه به كليه اسباب ستم و بيداد، دست زد و پسران بنى اسرائيل را از دم تيغ گذراند و زنان آنها را زنده نگاه داشت و همان گونه كه قرآن بيان می فرمايد، وى گفت: «سَنُقَتِّلُ أَبْناءَهُمْ وَنَسْتَحْيِى نِساءَهُمْ وَإِنّا فَوْقَهُمْ قاهِرُونَ».
قرآن نتيجه اين طغيان و سركشى و كبر و نخوت و تكذيب آيات خدا را بيان فرموده است: «كَذَّبُوا بِآياتِنا فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ بِذُنُوبِهِمْ وَاللَّهُ شَدِيدُ العِقابِ». در اين بيان، عبرتى براى سركشان ودرسى براى ملت هاى ستمديده است تا در برابر ظلم و ستم پايدارى كنند، چه اين كه سرانجام آن پيروزى خواهد بود.
رهايى مؤمنان
اين ماجرا به ما نشان می دهد، آن گاه كه خداوند به موسى(ع) و هوادارانش اجازه داد تا رهسپار مصر گردند، چگونه فرعون، سپاهيان خويش را گسيل داشته و براى نابودى آنها به تعقيبشان پرداختند و در ساحل دريا به آنان برخوردند، ياران موسى متوجه پشت سر خود گشته، بسيار وحشت زده شدند و مقابل خود را نگريسته، چيزى جز درياى متلاطم نيافتند، احساس كردند به زودى كشته خواهند شد، ولى موسى(ع) در برابر بيم و وحشتى كه يارانش را فرا گرفته بود، پايدارى كرد و ترس و بيمى به خود راه نداد، بلكه با اين جمله سرشار از ايمان به آنان گفت: «إِنَّ مَعِىَ رَبِّى سَيَهْدِينِ». اين جمله، مثال گويا و زنده اى است كه قرآن آن را فراراه مجاهدان راه خود قرارمی دهد، تا بيمناك نبوده و در مشكلات و دشواری ها مأيوس نگردند، بلكه پيوسته اين جمله را در درون خود يادآورى كرده و به پيروزى و نصرت الهى مطمئن باشند و همان گونه كه قرآن برايمان بازگو می كند، اين قضيه اى است كه براى موسى و فرعون به وجود آمد: «وَأَنْجَيْنا مُوسی وَمَنْ مَعَهُ أَجْمَعِينَ * ثُمَّ أَغْرَقْنا الآخَرِينَ * إِنَّ فِى ذلِكَ لَآيَةً وَما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ».
آزادى از بند تقليد
قرآن، تسلط تقليدهاى نابه جا را بر قوم فرعون به تصوير كشيده است، آن هنگام كه درباره رسالت جديدى كه موسى برايشان آورده بود وى را مخاطب ساخته و گفتند: «وَقالُوا أَجِئْتَنا لِتَلْفِتَنا عَمّا وَجَدْنا عَلَيْهِ آباءَنا»(13).
در ميان هر ملتى، سلطه تقليد از نظر اجتماعى، داراى ارزش و اعتبار است، ولى گاهى همين تقليد، سدّ راه ترقى و پيشرفت آن ملت شده و پيوسته آنان را روياروى تقليدهايى كه از نياكانشان به ارث برده اند، قرار می دهد، هر چند با حقايق تناقض داشته باشند.
اين گونه تقليد از نشانه هاى جمود فكرى و عقب ماندگى آن ملت است و توانِ حركت در مسير ترقى و همسويى با پيشرفت هاى اجتماعى را از او سلب می كند و بزرگترين زيانى كه متوجه جوامع بشرى می گردد و آنها را از پيمودن راه موفقيّت باز می دارد، تقليد كوركورانه از نياكان خود است.
همين تقليد در برخى از ملت ها سبب شده كه نسبت به افرادى كه تبليغ رسالت انجام می دهند، اهانت شود و مورد ظلم و ستم قرار گيرند، چنان كه براى بسيارى از پيامبران ومصلحان از ناحيه امت هاى خودشان كه نتوانسته بودند خود را از قيد و بند تقليدها رها سازند، اين گونه اتفاق افتاد.
يكى از ويژگی هاى قرآن اين است كه با تقليد كوركورانه و بدون فكر و انديشه از پيشينيان مبارزه كرده است و به گونه اى سؤال برانگيز بيان داشته است كه چگونه انسان می تواند ازپدران خود كه برخلاف عقل و انديشه عمل كرده و يا در گمراهى به سر می برند تقليد نمايد؟ خداى متعال بدين مطلب اشاره فرمود: «وَإِذا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ قالُوا بَلْ نَتَّبِعُ ما أَلْفَيْنا عَلَيْهِ آباءَنا أَوَ لَوْ كانَ آباؤُهُمْ لا يَعْقِلُونَ شَيْئاً وَلا يَهْتَدُونَ».
نرم خويى
موسى و هارون از ناحيه خداوند دستور يافتند كه فرعون را به پرستش خدا دعوت كنند، ولى آنان به چه شيوه اى می بايست عمل نمايند؟ خداوند به آنان فرمان داد تا رسالت الهى را باملايمت و نرمى به فرعون ابلاغ كنند: «فَقُولا لَهُ قَوْلاً لَيِّناً لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشی ».
اين رهنمودى بسيار عالى است كه قرآن آن را بيان فرموده است تا به عنوان الگو وسرمشق در هر زمان و شرايطى بدان تأسى كرد، بنابراين، اگر امر به معروف و نهى از منكر با نرمخويى همراه باشد، در زمينه جلوگيرى از گمراهى و فساد نفس آدمى، تأثير بيشترى در آن خواهد داشت؛ زيرا بدان فرصت تفكر و انديشه می دهد تا در وضع موجود خود بينديشد و فايده پند و نصيحتى كه به آن داده شده همين است، و اين چيزى است كه با عزّت و احترام و شرف او متناسب است و آن را مهياى پذيرش خوبی ها و كارهاى پسنديده می كند، به ويژه اگر همراه با دلايل و براهين قانع كننده باشد، برخلاف شيوه اجبار و خشونت و درشتخويى كه آن را به نافرمانى و نفرت و پند نپذيرى وا می دارد.
ايمان از طريق انديشه
در ماجراى موسى(ع)، شيوه استدلال بر وجود خداوند به نمايش گذاشته شده است، در اين سرگذشت ملاحظه می كنيم چگونه موسى(ع) بر فرعون وارد و او را به ايمان به خدا از طريق عقلى دعوت می كند، به اين نحو كه وى را متوجه طبيعت و آفريده ها و شگفتی هاى آن می كند تا ايمان را از طريق بحث و مناقشه و نگرش در طبيعت و قانع شدن، به قلب او وارد سازد.
و اينك فرعون از موسى و هارون می پرسد: «قالَ فَمَنْ رَبُّكُما»؟ موسى پاسخ می دهد: «رَبُّنا الَّذِى أَعْطی كُلَّ شَی ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدی ». قرآن می گويد: خداوند همه مخلوقات را در نظامى معيّن آفريده است و هر كدام را با خصوصيات و اسرارى كه خداوند در آن به وديعه گذاشته، با ديگرى تفاوت دارد، از طرفى هر موجود زنده اى را به شيوه اى خاص رهنمون ساخته كه می تواند به تناسب حال خود به واسطه آن شيوه، ادامه حيات دهد.
اين آيه شريفه، بيانگر خلاصه محتواى كتب فراوانى است كه درباره جانورشناسى و حشرات و پرندگان و آبزيان به نگارش در آمده است، همه دانشمندان متخصصّى كه پيرامون اين موجودات تحقيق و بررسى می كنند، هنگامى كه در راز و اسرارى كه حيات و زندگى اين موجودات و شيوه تكثير نسل و چگونگى بقاى نوع و دستيابى به تغذيه و رفتار آنها با برخى ديگر را فرا گرفته، دقّت و ژرفنگرى كنند، شگفت زده خواهند شد و اين الهام كه حيات و زندگى اين موجودات را به جريان می اندازد و يا بهتر بگوييم به قول قرآن اين (هدايت تكوينى) كه انواع آن با هم تفاوت دارد، از قوی ترين دلايل، بر وجود قصد و اراده در طبيعت است كه از آفريده هاى خداست و بهترين دليل بر ردّ و بطلان نظريه تصادف است كه مادّی ها (ماترياليست ها) در توجيه پيدايش جهان هستى بدان استدلال می كنند.
گفتگوى ميان موسى و فرعون را پى می گيريم، ملاحظه می كنيم موسى پس از بيان اين آيه كه بر وجود خدا دلالت دارد، انواع ديگرى از آفريده هاى خدا را برمی شمرد: «الَّذِى جَعَلَ لَكُمُ الأَرضَ مَهْداً وَسَلَكَ لَكُمْ فِيها سُبُلاً وَأَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءاً فَأَخْرَجْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْ نَباتٍ شَتّی * كُلُوا وَارْعَوْا أَنْعامَكُمْ إِنَّ فِى ذلِكَ لَآياتٍ لِأُولِى النُّهی ».
ببينيد آيه شريفه قرآن، چگونه با اين جمله پايان يافته است: «إِنَّ فِى ذلِكَ لَآياتٍ لِأُولِى النُّهی ». و «اولى النهى» يعنى خردمندان. آفرينش زمين و آنچه در آن است از آيات ونشانه هايى هستند كه بر وجود آفريدگار آنها دلالت دارند، به گونه اى كه جايى براى شك وترديد باقى نمی گذارند و هر خردمندى آن را می پذيرد، وقتى فرعون قيام اين دلايل عقلى موسى را تكذيب كرد، خداوند معجزه عصا و غير آن را پديدارساخت.
قرآن، توجه ما را به انديشيدن در آيات و نشانه هاى الهى در جهان هستى معطوف می دارد تا در وراى آنها به قدرت خلّاق و ايجاد كننده آنها پى ببريم و ايمان آوردن ما به خدا، از روى باور و تسليم بر پايه تحقيق و بررسى باشد.
تنها اسلام است كه اين چنين بر وجود آفريدگار استدلال می كند، در حالى كه برخى ازاديان به پيروان خود سفارش می كنند، «نخست ايمان آور و سپس بينديش» و معجزات وكارهاى شگفت انگيزى را كه از پيامبرانشان صادر می شد، وسيله قانع كردن مردم قرار می دادند، در صورتى كه می بينيم اسلام عقل و انديشه را اساس ايمان می داند.
بطلان اعتقادات مصريان قديم
در گفتگوى ديگرى كه ميان موسى و فرعون پيرامون ربوبيّت خدا صورت گرفت، ملاحظه می كنيم كه قرآن جالبترين پاسخ را بر بطلان مظاهر شرك به خدا از ديدگاه مصريان از زبان موسى عنوان كرده است:
«قالَ فِرْعَوْنُ وَما رَبُّ العالَمِينَ * قالَ رَبُّ السَّمواتِ وَالأَرْضِ وَما بَيْنَهُما إنْ كُنْتُمْ مُوقِنِينَ * قالَ لِمَنْ حَوْلَهُ أَلا تَسْتَمِعُونَ * قالَ رَبُّكُمْ وَرَبُّ آبائِكُمُ الأَوَّلِينَ * قالَ إِنَّ رَسُولَكُمُ الَّذِى أُرْسِلَ إِلَيْكُمْ لَمَجْنُونٌ * قالَ رَبُّ المَشْرِقِ وَالمَغْرِبِ وَما بَيْنَهُما إِنْ كُنْتُمْ تَعْقِلُونَ * قالَ لَئِنِ اتَّخَذتَ إِلهاً غَيْرِى لَأَجْعَلَنَّكَ مِنَ المَسْجُونِينَ»(14).
كسى كه در اين آيه شريفه قرآن دقت كند، در نخستين وهله به تعريفى جامع از ربوبيّت الهى براى اين جهان هستى بر می خورد؛ زيرا هم او خداى يگانه اى است كه در ملك وسلطنت شريك و ياورى ندارد، ولى كسى كه در اعتقادات مصريان قديم دقت و بررسى نمايد، از خلال اين آيه شريفه قرآن ملاحظه می كند كه بر اعتقادات گوناگون مصريان قديم خط بطلان كشيده و اين دلالت دارد كه قرآن از امور تاريخى و صحيحى خبر می دهد كه علمو دانش آن را به اثبات رسانده است. اين گفتگو در آيات قرآنى گذشته، با سؤال فرعون از موسى آغاز می شود: «وَما رَبُّ العالَمِينَ»؟ موسى پاسخ می دهد كه او «رَبُّ السَّمواتِ وَالأَرْضِ وَما بَيْنَهُما إنْ كُنْتُمْ مُوقِنِينَ» است. اين پاسخ كه از زبان موسى آمده است، اعتقادات مصريان قديم را كه در آن زمان رايج بوده، ردّ كرده است، به اعتقاد آنان آسمان داراى معبودى به نام «نوت» (NOUT) بوده و آن را به منزله زنى تنومند می پنداشته اند كه بدنش به طور منحنى، مانند گنبدى روى زمين قرار داشته است. و زمين از معبودى به نام «گُب» (Gheb) برخوردار بوده كه همسر «نوت» به شمار می آمده و خدايى ديگر به نام چو (Chou) وجود داشته كه تجسم فضاى باز، بين آسمان و زمين بوده است(15). «ماه نيز به عنوان معبودى مطرح بوده و شايد ماه از قديمی ترين معبودانى بوده كه در مصر مطرح بوده است، ولى در آيين رسمى، خورشيد برترين معبود به شمار می آمده است».(16)
و اينك به اصل گفتگو برمی گرديم و می بينيم فرعون از سخن موسى به شگفت می آيد و با گفته اى تمسخرآميز در حالى كه سخنش متوجه اطرافيان خود بود، پاسخ می دهد: «أَلاتَسْتَمِعُونَ»! موسى ادامه داده و می گويد: «رَبُّكُمْ وَرَبُّ آبائِكُمُ الأَوَّلِينَ». اين سخن، خدايى فرعون را نفى كرده، همان گونه كه بر اعتقادات مصريان خط بطلان كشيده است. آنان براى مردگان، خدايى از قبيل معبود سكر معبود مقبره سقاره و معبود خنتى امنيتو معبود گورستان آبجو ساخته بودند. (17)
اين آيه شريفه، با پرستش سلاطين مرده نيز مخالفت می كند. «هنگامى كه سلطانى از دنيا می رفت، در كنار قبر او معبدى ساخته می شد و به اعتبار اين كه او خدايى مرده است، پرستش وى در آن معبد ادامه می يافت».(18)
ولى فرعون از خود سرسختى نشان داد و به گونه اى مسخره آميز به موسى پاسخ داد: «إِنَّ رَسُولَكُمُ الَّذِى أُرْسِلَ إِلَيْكُمْ لَمَجْنُونٌ». موسى بی توجه به سخنان استهزاآميز او به وى پاسخ داد: «رَبُّ المَشْرِقِ وَالمَغْرِبِ وَما بَيْنَهُما إِنْ كُنْتُمْ تَعْقِلُونَ». مشرق و مغرب كنايه از خورشيد وروشنايى آن است و اين نظام حاكم بر جهان كه زمين به دور خورشيد می گردد و خورشيد از جايى طلوع و در جايى مقابل آن غروب می كند و كلمه «بينهما» كنايه از كليه شهرها وروستاها و گياهان و حيوانات است كه آفتاب بر آنها می تابد.
اين سخن بر ردّ اعتقاداتى بود كه در آن روزگار ميان مصريان حكمفرما بود و براى هر شهر و منطقه، خدايى امثال معبودهاى «امن» و «انوبيس» و «اونوريس» و «اوزيريس» و «باست» و «حوريس» و «عنقت» قرار داده بودند.(19) ولى فرعون به موسى پاسخى تهديد آميز داد: «قالَ لَئِنِ اتَّخَذتَ إِلهاً غَيْرِى لَأَجْعَلَنَّكَ مِنَ المَسْجُونِينَ».
اين كه قرآن به طور صريح از ادعاى خدايى فرعون ياد می كند، حقيقتى تاريخى است. مصريان قديم پادشاه را معبود می گفتند و او پيوسته از فرزندان «آمون – رع» به شمار می رفت و تنها به حقِّ خدايى خود بر مصر، فرمانروايى نمی كرد، بلكه به عنوان وطن خدايى خود نيز بر آن حاكميت داشت، او معبودى بود كه می خواست تا هنگام پايان يافتن دنيا، زمين جايگاه او باشد.(20)
خلاصه مطالب گذشته اين شد كه مصريان قديم در كنار پرستش پادشاهان خود، تعدادى معبود ديگر نيز داشتند و قرآن به اين موضوع نيز صريحاً اشاره فرموده است: «وَقالَ المَلَأُ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ أَتَذَرُ مُوسی وَقَوْمَهُ لِيُفْسِدُوا فِى الأَرضِ وَيَذَرَكَ وَآلِهَتَكَ».
حقايقى را كه قرآن ياد آور می شود، سوابقى علمى به شمار می آيند و تا دوران هاى اخير كه حفاری ها در مصر صورت پذيرفت و دانشمندان با آگاهى بر اسرار آثار باستانى، رموز آنها را كشف كردند، كسى از آنها اطلاعى نداشت.
منزه دانستن خدا و حق سپاس او
چه اندازه بشر در باره آفريدگار خود به گمراهى افتاد و او را با خيال بافی هاى خود به تصوير كشيده است وبدعت ها و خرافاتى درباره او انتشار يافته كه وى را به صورت هايى كه عقل آن را نمی پسندد، ترسيم نموده است و بی دينان از همين بهانه براى حمله به اديان الهى استفاده كرده اند، ولى قرآن درباره آفريدگار، به حقيقتى مطلق اشاره كرده و او را از شباهت به آفريده ها مبرّا دانسته و فرموده است: «لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَی ءٌ» و «وَلا يُحِيطُونَ بِهِ عِلْماً».
در سرگذشت موسى(ع) وصفى دقيق از عظمت آفريدگارملاحظه می كنيم و خداوند برتر از آن شمرده شده است كه به صفات آفريده هايى كه ضعف و ناتوانى بر آنها عارض می شود، توصيف گردد، و اين هنگامى بود كه موسى(ع) از پروردگار خويش درخواست كرد بر او تجلّى كند تا او را ببيند و پاسخى را كه خداوند به موسى داد، قرآن برايمان بازگو می كند:
«قالَ رَبِّ أَرِنِى أَنْظُرْ إِلَيْكَ قالَ لَنْ تَرانِى وَلكِن انْظُرْ إِلی الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكانَهُ فَسَوْفَ تَرانِى فَلَمّا تَجَلّی رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكّاً وَخَرَّ مُوسی صَعِقاً فَلَمّا أَفاقَ قالَ سُبْحانَكَ تُبْتُ إِلَيْكَ وَأَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِينَ»(21).
اين مطالب كجا و آنچه در كتب يهود آمده كجا؟ آنها خداوند را در نهايت عجز و ناتوانى شمرده اند و ادعا كرده اند كه خداوند تا طلوع صبح با يعقوب كشتى گرفت و بر او غلبه نيافت.(22)
«يهوه معبود ملّى يهود بوده كه در نظر آنها وى شخصى قاطع و جنگجو به شمار می آمده است… بدين ترتيب، بركنار از گناه به نظر نمی آيد و زشت ترين اشتباهى كه وى در آن گرفتارشده، آفرينش انسان بوده است، به همين دليل پس ازسپرى شدن فرصت آفرينش آدم، پشيمان می شود و از اين كه طالوت (شائول) به پادشاهى برسد، شادمان می گردد و او را هرلحظه آزمند و خشمگين می ديدى كه تشنه خونريزى است و حالاتى متغير دارد… او زنده است و به كسى اجازه ديدن بدن خود به جز پشتش نمی دهد. جان كلام اين كه امت هاى گذشته در همه شؤون خود معبودى از جنس آدم مانند اين معبود يهود نداشته اند.»(23)
نویسنده: عفيف عبدالفتّاح طبّاره
مترجم: عباس جلالى
__________________________________
پی نوشت:
1- آل عمران (3) آيه 56.
2- كهف (18) آيه 59.
3- عنكبوت (29) آيه 40.
4- قصص (28) آيات 39 – 40.
5- غافر (40) آيه 21.
6- اعراف (7) آيه 124.
7- همان، آيات 125 – 126.
8- حج (22) آيه 11.
9- اعراف (7) آيات 117 – 118.
10- طه (20) آيه 73.
11- قصص (28) آيه 5.
12- شعراء (26) آيه 22.
13- يونس (10) آيه 78.
14- شعراء (26) آيات 23 – 29.
15- دريوتون و ژاك وابذييه كتاب مصر، تعريب استاد عباس بيوى.
16- ويل دورانت، قصة الحضاره، ج2، ص156.
17- ويل دورانت، قصة الحضاره، ج2، ص156.
18- ويل دورانت، قصة الحضاره، ج2، ص156.
19- كتاب مصر.
20- قصة الحضاره، ص161.
21- اعراف (7) آيه 143.
22- ر.ك: سفر تكوين، فصل 32، آيات 24 – 30.
23- ويل دورانت، قصة الحضاره، ج2، ص340، ترجمه استاد محمد بدران.
برگرفته از کتاب «مع الأنبياء فى القرآن»