عصراسلام: این شعر را به یاد او سرودم اما ننوشتم بلکه به صورت شفاهی زمزمه میکردم و مدام بر مصراعهایش میافزودم، در همین حین به گوسفندها علوفه میدادم. شب خوابیدم و فردا صبح، آن زندگی جاری و بیتکرار روستایی از نو شروع شد. این شعر قوشما نیز از خاطرم رفت، چه
«کل علم لیس فی القرطاس ضاع : هر دانشی که به روی کاغذ نیاید فنا خواهد شد. »
نخستین شعر فارسیام را نیز در همین ایام، یک سال قبل یا بعد سرودهام، در حال و هوای داستانهای مذهبی – افسانهای کتاب سراج القلوب که زمین بر روی شاخ گاو و گاو بر گردهی ماهی بود. ابلیس در طبقه زیرین زمین قرار داشت و اسم آن طبقه ثری بود و ترکیب «از ثری تا به ثریا» در ادبیات از همین جا گرفته شده است.
و این رگرگ ترکی – فارسی هماره با من بودند، گاه فارسی گاه ترکی خزعبلاتی به نام شعر بر روی کاغذ مینوشتم تا پاییز ۱۳۷۶. در یک شِبه چله نشینی ادبی در کرج به ناگاه سؤال آزار دهندهای تکانم داد. چرا وقتی به فارسی مینویسم شعرهای مدرن یا شبه مدرن مینویسم، اما در شعرهای ترکی در حصار قالبهای قوشما و گرایلی به بند کشیده میشوم؟ سؤال بسیار جدی بود. در شعرهای فارسی کشف و شهودی وجود داشت. سفر به اعماق زبان و اندیشه به چشم میخورد. لیکن در شعرهای ترکی توصیف صرف طبیعت بود و عاشقانههای تکراری. هیچ چیز جدیدی در زبان پدید نمیآمد، نیاز به پیدا کردن کلمهای نبود که شاعر، آن را به قول آمال نوار شاعره عرب به صدا در آورد.
همان شب احساس کردم که به قول معروف ول معطلیم و راه ترکی سرایی این نیست. عجیب این است که تا آن روز با شعرهای جدید آذربایجان نیز برخورد جدی نداشتم، ممکن است که اشعار جدید را در بعضی مجلات و هفتهنامه ها و … دیده باشم، اما برخورد جدی با آن نداشتهام. همان شب نشستم و به زعم خود یک شعر جدی در قالب بیقالبی سپید سرودم و این آغاز راهی دشوار بود.
***
دوستانی دارم که از شنیدن صدای ساز و نوای عاشیق هیجان زده میشوند و خاطرات دوران کودکی و نوجوانی خود را مرور میکنند و شاید با صدای این عاشیقها به ماجراهای « در دوران جوانی چنان که افتد و دانی» – به قول سعدی – میافتند، لیکن بعد از چند دقیقه فیل، هندوستان را فراموش میکند، اهل تاریخ اگر باشند به دنبال کتابهای عباس اقبال، هاشم رضی و … اهل شعر و رمان اگر باشند به دنبال شاملو، گلشیری و … میروند.
با دیدن این دوستان به یاد روزهای زندگی خود در یک دهه پیش یعنی قبل از پاییز چلهنشینی ادبی خویش میافتم. من نیز دقیقا مثل این دوستان بودم. ادبیات ترکی با آنکه از دوران کودکی الفتی با آن داشتم، لیکن در حاشیه مانده بود و اساس آفرینش من – فارغ از قوت و ضعف آن- در زبان فارسی اتفاق میافتاد. چیزی به ترکی هم اگر میسرودم بسیار سطحی و بدون سفر در اندیشه و زبان بود.
بعدها فهمیدم که بسیاری از روشنفکران آذربایجانی اینگونه بودهاند. آنان در مراکز و نشریات ادبی تهران به صورت بسیار جدی در زبان فارسی مینوشتند یا میخواندند و هر از گاهی فیلشان یاد هندوستان میکرد و به قهوهخانههای آذربایجانی میآمدند تا ساز و نوای عاشیقی را گوش بدهند و احیانا با دوستان خود یک قوشما بسرایند و دوباره روز از نو، روزی از نو.
اکنون که بحث هویت ترکی در ایران جدی شده است، همین تیپ روشنفکران آذربایجانی نیز قاتی بحث میشوند، با همان ذهنیت و اندیشه که نگارنده آن را « هویت قهوهخانهای روشنفکر آذربایجانی» مینامد.
آقای مرتضی نگاهی که بنده شخصیت او و نوشتههایش را بسیار دوست دارم از همین تیپ روشنفکران است. اگر مقوله هویت برایم جدی نبود هرگز این مسوده را نمینوشتم و دوست نداشتم فرد نازنینی مثل آقای نگاهی را احیانا برنجانم و این را از صمیم قلب میگویم.
از چند سال پیش که به سایتهای ترکی آذربایجانی نگاه میکنم، هر چند ماه یکبار نیز گذارم به بخش ترکی آذربایجانی سایت رادیو آمریکا میافتد. از همان نگاه نخست یک نکته در این سایت برایم جالب بوده است. در این سایت به بخش ادبی و موسیقی توجه ویژهای میشود و مشخص است که صاحب ذوق سلیمی آن را مدیریت میکند. اما این ذوق سلیم متاسفانه مال اکنون نیست. موسیقی با صدای بلبل، شوکت، روحی سو در کنار اشعار مدینه گلگون، حکیمه بلوری، صمد وورغون و…
انسان با دیدن این اسمها به یاد نوشتههای آقای مهندس صرافی میافتد که خاطرات خود را از دوران قبل از انقلاب قلمی کرده است. بلی این ذوق دقیقا مربوط به قبل از انقلاب است، به ذوق روشنفکران آذربایجانی که در کنار آفرینش جدی به زبان فارسی با این فضا نیز بیگانه نبودند و در نشستهای هفتگی قهوهخانهای با هم ذوقان خود حظی از زندگی میگرفتند و در کنار پاسخ به احساسات نوستالِژیک، به سر حس آذربایجان دوستی خود نیز کلاه میگذاشتند.
در نوشتههای آقای نگاهی نیز این فضای قهوهخانهای به زیبایی ترسیم شده است، فضایی که بخشی از آن در سایت رادیو آمریکا و بخش دیگر در سایت یولداش جان میگیرد و به حیات خود ادامه میدهد. وقتی شعر خیام حاشیهی سایت یولداش را نیز به اینها اضافه کنیم دیگر این فضا هیچ نوع کم و کسری نخواهد داشت.
اما وقتی بحث جدیتر میشود و به قول پروفسور زهتابی کار به «سن او سان، من ده بویام» میکشد، دیگر بحث فرق میکند؛ اینجا دیگر جای آن نیست من دوست فارسی زبان خود را به قهوهخانه ببرم و عاشیق را به او نشان بدهم و با تمنا به چشمان او بنگرم که آیا چیزی از سر تحسین خواهد گفت یا نه؟
نه، دوستان در این فضای هویتی جدید، آذربایجان در قهوهخانه، ساز عاشیق و شعرهای قوشما – گرایلی حکیمه بلوری و مدینه گلگون خلاصه نمیشود. اینجا دیگر گلشیری و شاملو برای من نماد آن شاعر و آفرینشگر آرمانی نیستند که دنبالشان راه بیفتم و رد پایشان را به دریوزگی بو بکشم. داستان نویس آرمانی من ـ من نوعی در این فضای هویتی جدیدـ ایواز طاها است و شاعر آرمانی من هادی قاراچای، محمدرضا لوایی و…
اینجا من هر کلمهای که به غیر از زبان خودم بنویسم به تعبیر آن نویسندهی الجزایری تیری است که به سوی خود شلیک میکنم.
برای فهمیدن اینکه چرا جوان آذربایجانی نمیخواهد مثل شاملو و ساعدی باشد این بخش از سخنان دکتر ناصر فکوهی استاد جامعهشناسی دانشگاه تهران بسیار راهگشا است؛ ایشان میگوید:
«ایرانی بودن بدون فردوسی، حافظ، مولوی، سعدی و حتی در دوران مدرن بدون نیما و هدایت و ساعدی و شاملو و … معنایی ندارد و همه اینها یعنی زبان فارسی.» (۱)
معنای سخن ایشان این است که هویت ایرانی یک هویت فارسی، بدون حضور هیچ هویت دیگر است و ترک تباران فارسی نویسی چون مولوی، هدایت، ساعدی و شاملو نیز از سمبلهای این هویت هستند.
دقیقا از همین منظر است که ترک ایرانی بودن یعنی تئوری آقای نگاهی به بن بست میرسد. در این تئوری ـ تئوری آقای فکوهی ـ ایرانی باید هویت فارسی داشته باشد.
اما من منکر نظریه ترک ایرانی آقای نگاهی نیستم. میشود ترک بود و ایرانی بود، لیکن زمانی که افکار امثال آقای فکوهی، زیبا کلام و… به عنوان نظریه مادر پذیرفته نشوند.
اگر مقامات دولتی و همچنین روشنفکران فارسی زبان، جمله آقای فکوهی را به صورتی که خواهم نوشت قبول کنند آن وقت ترک ایرانی معنایی خواهد داشت و آن جمله این است: «ایرانی بودن بدون عطار، کاشغرلی، نظامی، حافظ، حسن اوغلو، نسیمی، فضولی، جامی، نوایی، مختومقلی فراغی و در دوران مدرن نیز بدون هدایت، حبیب ساهر، نیما، شهریار، شاملو، سهند، گنجعلی صباحی و … معنایی ندارد و همه اینها یعنی ایران و زبانهای ایرانی»
کردها، بلوچها و دیگران هم میتوانند شخصیتهای خود را به این جمله اضافه کنند.
حال آقای نگاهی و دوستان وی نگاه کنند ببینند آیا چنین ترک ایرانی که زبان فارسی را در مرکزیت اندیشه و ملیت قرار ندهد از طرف هموطنان فارسی زبان پذیرفته میشود یا نه؟
من شخصا امیدوارم که هموطنان فارسی زبان من این مسئله را هضم کنند اما راه بسیار سختی در پیش رو هست که شاید بتوان با گفتگو حل نمود. اما هضم روشنفکر قهوهخانهای آذربایجان برای امثال آقای فکوهی، بسی سهل است چرا که این نوع روشنفکر، هرگز ترک بودن را در مرکزیت اندیشه و ملیت خود نمیبیند.
سید حیدر بیات
پانوشت:
۱. مطالبات قومی و منطق خشونت؛ گفتگو با دکتر ناصر فکوهی
Melluin