۱۳۹۸/۰۲/۱۴
–
۱۴۶۶ بازدید
یک شبهه ذهن مرا در گیر کردهاین که من وجود دارم ولی این دنیا خواب است و مانند خواب که ما فکر میکنیم واقعی است این دنیا نیز واقعی است
1ـ کدام اطرافیان؟ کدام خیال؟ دانستن یعنی چه؟ اثبات چیست؟ وجود چیه؟ اگر همه ی اینها در خیال شما هستند؛ من از کجا بدانم که شما در مورد چه چیزی سوال می کنید؟! اگر اطرافیان شما خیالند، پس خود همین خیالتان هم خیال است؛ دانستن هم خیال است؛ اثبات هم خیال است؛ وجود هم خیال است؛ عدم هم خیال است. اصلاً در این صورت، خود من هم جزئی از خیال شما هستم. در این صورت، خود همین سوال شما هم وهم و خیال است؛ یعنی خیال می کنی که سوال می کنی. اگر من اثبات نمودم که دنیا، خواب و خیال شما نیست؛ این اثبات را هم در خواب و خیال می بینید. اگر با اثبات من قانع شدید، خیال می کنید که قانع شده اید؛ و اگر قانع نشدید، خیال می کنید که قانع نشدید. پس اگر دنیا همه اش خواب و خیال است، حرف زدن و بحث نمودن و اثبات و ابطال نمودن و … همه کشک است. اصلاً اگر دنیا خواب و خیال است؛ خود همین هم که می گویی «دنیا خواب و خیال است»، خودش هم خواب و خیال است. خود همین هم که گفتم خواب و خیال است. دوباره همین جمله ی قبلی هم خواب و خیال است. همین هم که گفتم « جمله ی قبلی هم خواب و خیال است» خودش هم خواب و خیال است. و … . بنا بر این، از فرض اینکه دنیا خواب و خیال شماست، لازم می آید که شما در خواب و خیالی بی نهایت لایه گرفتار باشید. البته خود بی نهایت لایه بودن خواب و خیال شما هم خواب و خیال است. ادامه دادن و جدّی گرفتن این افکار، آخرش چیست؟ بی تعارف، دیوانگی و سر در آوردن از تیمارستان. 2ـ افرادی وجود داشته و دارند که وجود عالم خارج از خود را انکار کرده و می گویند: هر چه ما خارج از خود می یابیم در حقیقت ساخته ی ذهن خودمان هستند؛ یا موجوداتی هستند که ما آنها را در خواب می بینیم. پس تنها چیزی که وجود دارد ذهن است و دیگر هیچ. گروه دیگری نیز وجود داشته و دارند که می گویند: من وجود دارم ؛ خارج از من نیز چیزهایی وجود دارند ؛ امّا من هیچ راهی برای فهم و درک درست آن موجودات خارج از خود ندارم ؛ بلکه من همواره حالت تغییر یافته ای از آن موجودات را درک می کنم. اینها معتقد به وجود واقع ولی منکر علم به واقع می باشند. گونه ای از این پندار می گوید: واقعیّت ثابت است ولی فهم ما از واقعیّت ثابت نیست؛ بلکه هر کسی واقع را متناسب با ادوات ادراکی خود می فهمد یا تفاوت شرائط اشخاص، موجب تفاوت فهم آنها می شود. پس ما هیچگاه نمی توانیم به یک فهم واحد جهان شمول از یک مطلب برسیم. این گروه اخیر در زمان ما بسیارند و با اشکال گوناگون ظهور نموده اند. حکما از این دو گونه طرز تفکّر با عنوان سفسطه یاد می کنند و قائل آن را سفسطه گر یا سوفیست یا سوفسطایی می نامند. البته برخی از این طیفها برای گریز از این اسم، خود را نسبی گرا می خوانند. مشکل مشترک تمام اشکال نظریّات سوفیستی آن است از پذیرش آنها ابطال خود آن نظریّات لازم می آید. مثلاً آنکه می گوید: « ما راهی برای کشف واقع نداریم » از او می پرسیم که خود همین گزاره ی « ما راهی برای کشف واقع نداریم » واقعیّت است یا توهّم می باشد؟ اگر واقعیّت دارد پس ما واقعیّتی را صد در صد کشف نموده ایم ؛ و اگر واقعیّت ندارد پس چرا باید آن را بپذیریم؟ یا اگر کسی گفت: « تمام عالم در واقع ساخته ی پندار خود ماست یا خواب ما هستند» ، به او می گوییم: خود همین هم که می گویی: « تمام عالم در واقع ساخته ی پندار خود ماست یا خواب ما هستند» ، خودش پندار و خواب توست و واقعیّت ندارد. و اگر این واقعیّت ندارد پس مقابل این معنا واقعیّت خواهد داشت.همچنین، پندار و توهّم وقتی معنی دارد که واقع، و درک واقعی هم باشد؛ نیز، خواب دیدن وقتی معنی دارد که بیداری هم باشد. پس اگر ما همواره خوابیم، همین معنی خواب و بیداری هم در خواب ماست؛ و چیزی به نام خواب و بیداری وجود ندارد. یعنی از فرض اینکه ما همواره خواب می بینیم، لازم می آید که خواب دیدن، خودش واقعیّت نداشته باشد. پس اگر خواب دیدن واقعیّت ندارد؛ پس این هم که فرض نمودیم ما همواره در حال خواب دیدن هستیم، باطل است. اثباتی دیگر:فرض کنیم آنچه ما با دیدن و شنیدن می یابیم توهّم یا خوابند باشند ؛ در این صورت از کجا می فهمیم که توهّمهای ما و خوابهای ما، توهّم یا خواب هستند. اگر ما همواره در حال توهّم یا خواب دیدن هستیم پس تقسیم یافته های حسّی به حقیقی و توهّمی چه معنایی دارد؟ توهّم وقتی معنا دارد که حقیقتی وجود داشته باشد ، همانگونه که « بالا » با وجود « پایین » و « گرما » با وجود « سرما » معنی پیدا می کند. اثباتی دیگر:فرض کنیم آنچه می بینیم و می شنویم توهّمند. حال سوال این است که توهّمند یعنی چه؟ آیا توهّم بودن یک چیز به معنی عدم بودن آن است یا توهّم هم امری وجودی است؟ اگر امر وجودی است پس خود توهّم هم واقعیّت دارد ، همان گونه که خوابهای ما حقیقت دارند ؛ لکن ظرف تحقّق موجودات وهمی در ذهن می باشد نه در عالم خارج. بلی شخص گرفتار توهّم خطایی که می کند این است که موجود ذهنی را خارجی می پندارد. امّا ما از کجا می دانیم که او دچار خطا و توهّم است؟ از آنجا که واقعیّت خارجی را می شناسیم. اگر ما قادر به درک واقعیّت نبودیم چگونه ممکن بود معنی توهّم را ادراک نماییم؟ ما تا زمانی که در خوابیم و خواب می بینیم ، تمام دیده های خود را واقعیّت می یابیم ولی زمانی که بیدار می شویم ، می فهمیم که خواب بوده اند ؛ از کجا می فهمیم که آن دیده ها توهّم بوده اند؟ از آنجا که واقع را می شناسیم. حال اگر کسی بگوید این واقعیّت نیز چیزی چون توهّم و خواب است ، او چاره ای جز این ندارد که یا توهّم و خواب را واقعیّت بداند یا امر سومی را به عنوان واقعیّت معرّفی نماید. چون بدون واقعیّت ، توهّم نیز معنی ندارد.اثباتی دیگر:ما مفهوم وجود را داریم. حال فرض کنیم که وجود، توهّم است. پس نتیجه می گیریم که وجود، وجود ندارد. امّا این تناقض است. چون هر چیزی خودش، خودش است. توهّم، توهّم است. خواب، خواب است؛ وجود هم وجود است. پس « وجود، وجود ندارد»، یعنی « وجود، عدم است». پس لازمه ی قبول سفسطه، این است که تناقض را جایز بدانیم. حال اگر تناقض جایز است، پس اگر « جهان توهّم است» درست است، هیچ اشکالی ندارد که نقیض آن، یعنی « جهان توهّم نیست» هم درست باشد. در کنار این دو گروه کلّی که گفته شد، از گروه سومی نیز با عنوان سوفسطایی یاد می شود که می گویند: هیچ حقیقتی وجود ندارد؛ حتّی خود من و فهم من هم وجود ندارند. اینها رسماً دیوانه اند و اسم سوفسطایی نیز برای اینها زیادی است.