وجه الله- وجه رب-نظر اهل سنت- تمایز وجه الله و جه رب
۱۳۹۵/۰۱/۲۴
–
۱۷۹۷ بازدید
با سلام
۱. نظرات تفسیری اهل سنت در مورد وجه الله و وجه رب ؟.
۲. فرق (وجه الله )و(و جه رب )چیست وچرا در جایی وجه الله ودر آیه ای دیگر وجه رب آمده است ؟.
سلام علیکم
الف: برای بررسی نظر اهل سنت درباره وجه الله باید نظر اهل سنت را درباره صفات خدا مورد بررسی قرار دهیم .
اختلاف موجود در مورد صفات خدا، ناشى از اختلاف ظاهرى آیات و روایاتى است که ظاهر آنها به گونه اى است که پندار جسمانیت را براى برخى ایجاد کرده; مانند: علوّ، وجه، یدین، رِجل و… که به آنها صفات خبرى نیز گفته مى شود قرآن مى فرماید: (الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى);[1] خداى مهربانى که بر عرش عالم استیلا و احاطه دارد.
یا: (یَدُالله فَوْقَ أیْدیهِمْ);[2] دست خدا بالاى دست هاى آنان است.
و یا (وَ یَبْقى وَجْهُ رَبِّکَ ذوُالْجَلاَلِ وَ الإِکْرامِ);[3] و جاوید است ذات پروردگار با جلال و عظمت.
بر این اساس گروهى در تفسیر این گونه آیات توقف کرده و گروه دیگر به ظاهر آیات تمسک نموده و دیگر گروه آنها را توجیه و تأویل کرده اند.
کرّامیه مى گویند خداوند داراى مکانى به نام عرش است که بر روى آن قرار مى گیرد و همچنین خداوند به صورت جوانى در مى آید!
مشبهه نیز خداوند را جسمى مانند اجسام مى دانند; داراى گوشت، خون و انگشت (تَعالَى اللهُ عَمّا یَقُولُونَ). ابن تیمیه نیز با توجه به ظاهر آیات، خداوند را داراى صفات جسمانى از قبیل دست، چشم و مکان مى داند.
دیدگاه اهل سنت درباره صفات خبرى این است که خداوند داراى صورت، دست، چشم، استوا و نزول مى باشد، اما بدون این که کیفیت آن روشن باشد. ابوالحسن اشعرى مى نویسد: «و قال اهل السنة و اصحاب الحدیث: لیس بجسم و لا شبهه الاشیاء و انه على العرش کما قال عزوجل (الرَّحمنُ عَلَىَ الْعَرْشِ اسْتَوى)و انّه نور کما قال (اللهُ نُورُ السَّمَواتِ وَ الاَْرْضِ)[4] و انه له وجهاً کما قال (وَ یَبْقى وَجْهُ رَبِّکَ) و ان له یدین کما قال (خَلَقْتَ بِیَدى)[5] و ان له عینین کما قال (تَجْرِىْ بِأَعْیُنِنا)[6]، و انه یجىٌ یوم القیامة هو و ملائکته و انه ینزل الى السماء الدینا کما جاء فى الحدیث: ینزل ربنا تبارک و تعالى کل لیلة الى سماء الدینا حین یبقى ثلث اللیل الاخر فیقول: من یدعونى؟ فأستجب له من یسألنى؟ فاعطیتة من یستغفرنى؟ فأغفر له».[7]اهل سنت و اصحاب حدیث گفته اند که خداوند نه جسم است و نه شبیه به آن و خداوند چنان که در قرآن آمده بر عرش قرار گرفته است. خداوند نور است. داراى صورت، دو دست و دو چشم است چنان که در قرآن آمده است و خداوند و فرشتگان روز قیامت و از آسمان دنیا فرود مى آیند چنان که در روایت آمده است که خداوند در یک سوم آخر هر شب فرود مى آید و مى گوید: کسى که مرا بخواند اجابت مى نمایم،کسى که از من بخواهد به او عطا مى کنم کسى که طلب مغفرت نماید مى آمرزم او را.
ابن خلدون مى نویسد: «اما السلف قضوا بأن الآیات من کلام الله فآمنوا بها و لم یتعرضوا لمعناها ببحث و لا تأویل»;[8] پیشینیان به صفات خبرى که در قرآن آمده ایمان داشته اند بدون این که به تفسیر و تأویل آن تعرض نمى آیند.
گروهى معتقد به وجود دست، پا و صورت براى خدا شده و به تجسیم خداوند بزرگ قایل شدند; که البته این نظریه بر خلاف آیات تنزیه است. گروه دیگر در تشبیه صفات به جهت، نزول، استوا، صدا و حرف مبتلا شدند که آن نیز به تجسیم منتهى مى شود.
امام احمد معتقد بود که کیفیت مجهول، معانى معلوم و سؤال بدعت است. ابوالحسن اشعرى در کتاب الابانه در آغاز، نظر احمد حنبل را پذیرفت یعنى بلا کیف را، ولى پس از آن راه تأویل اختیار کرد و این آیات را تأویل نمود.[9] همچنین ماتریدى نیز از مذهب سلف یعنى توقف، خروج و راه تأویل را انتخاب نمود. متأخران متکلمان اهل سنت نیز راه تأویل را برگزیده اند.[10]نویسنده کتاب حصون الحمیدیه درباره نظریه تأویل و ردّ نظریه تجسیم چنین مى نویسد: «ما معتقدایم که نصوص متشابه، داراى معناى صحیح مناسب با ذات بارى تعالى است که خالى از مشابهت با حوادث و پدیده ها مى باشد و این معانى ظاهرى که لازمه آن حدوث و مماثلت و همانندى با حوادث است، معناى واقعى آیات و روایات نیست. این عقیده، عقیده سلف صالح نیز بوده است لکن چون برخى از فرقه هاى بدعت گذار ظهور کردند و به ظواهر آن آیات متشابه تمسک کردند و به معناى ظاهرى آنها معتقد شدند، گروهى از علماى متأخر ترسیدند که این بدعت ها در اعتقاد ضعیفان اثر کند; بدین جهت به تأویل پرداختند و آیات را با معانى موافق و مناسب با دلایل عقلى تأویل نمودند».[11]شرح عقاید نسفى نیز راه تأویل را مى پذیرد و در پاسخ کسانى که به ظواهر آیات تمسک کرده اند مى نویسد: «این برداشت جز توهم محض، چیزى نیست; زیرا دلایل قطعى بر تنزیه و پاکى خداوند اقامه شده است. بنابراین دو راه بیشتر وجود ندارد; یا این که علم و فهم این گونه نصوص به خداوند واگذار شود، چنان که شیوه پیشینیان بوده است[12] یا با تأویلات صحیح بر معانى مناسب حمل شود تا جلو طعن افراد نادان گرفته شود چنان که شیوه متأخران مى باشد».[13]الیاسى در حاشیه بر شرح عقاید نسفى مى نویسد: «دلایل نقلى اگر از جهت دلالت بر معنى، قطعى نبوده و در حد احتمال و گمان باشد مانند دلیل جسمیت، صورت و جوارح، هرگز نمى تواند با دلایلى که از نظر دلالت قطعى و محکم است معارضه کند; لذا واجب است محتملات را بر قطعیات و محکمات حمل کنیم و بر فرض این که با ادله قطعى معارضه کند باید ادله نقلى محتمل را توجیه و تأویل کنیم. بنابراین اگر در آیه اى فوقیت نسبت به خداوند متعال اطلاق گردیده است، مقصود تعالى، بزرگى و عظمت اوست نه فوقیت در مکان. و همچنین درباره آمدن خداوند مقصود آمدن امر و دستور اوست و مقصود از حدیث خلق آدم على صورته; آفرینش برخى از صفات انسان است همسان با صفات خداوند مانند علم، قدرت و رحمت. و مقصود از ید قدرت است و مقصود از وجه، ذات اوست[14] چنان که بغدادى، عرش را به معناى ملک تأویل کرده است».[15]دیدگاه علماى اهل سنت دیوبند
علماى دیوبندى در توضیح آیه: (الرَّحْمنُ عَلَىَ الْعَرْشِ اسْتَوَى) مى گویند: «هل تجوزون اثبات جهة و مکان للبارى تعالى؟ قولنا فى امثال تلک الایات انا نؤمن من بها و لا یقال کیف و نؤمن بالله سبحانه و تعالى متعال و منزه عن صفات المخلوقین و عن سمات النقص و الحدوث کما هو رأى قدمائنا. و اما ما قال المتأخرون من ائمتنا فى تلک الایات یاولونها بتأویلات صحیحة سائغه فى اللغة و الشرع بانه یمکن أن یکون المراد من الاستواء الاستیلاء و من الید القدرة الى غیر ذلک تقریباً الى افهام القاصرین فحق ایضاً عندنا و اما الجهة و المکان فلا نجوز اثباتهما له تعالى و نقول تعالى منزه و متعال عنهما و عن جمیع سمات الحدوث».[16]دیدگاه ما ـ علماى اهل سنت دیوبند ـ درباره این آیات آن است که ما به محتواى آیات عقیده داریم اما چگونگى آن بر ما روشن نیست. ما به خداوند سبحان ایمان داریم اما او را از صفات آفریده ها و نقص و حدوث پاک و منزه مى دانیم چنان که رأى علماى گذشته ما این بوده است. اما آنچه علماى متأخر درباره آیات صفات گفته اند نیز حق است زیرا متأخران آیات را به تأویلات صحیح از نظر لغت و شرع حمل کرده اند و گفته اند مقصود از استوا، استیلا و مقصود از دست، قدرت و … مى باشد و تأویل آیات به فهم افراد قاصر نزدیکتر است و جهت و مکان براى خداوند بزرگ جایز نیست و او منزه از صفات نقص مى باشد.
با این بیانات می توان دانست که فرق مختلف اهل سنت درباره این آیه و آیات مشابه آن چه اعتقادی دارند.
ب:اما در باب وجه افتراق وجه رب و وجه الله. برای فهم تمایز این دو باید به معنای کلمه رب و معنای کلمه الله و وجوه تمایز آنان پی برد.
و اما لفظ جلاله (الله ) ، اصل آن (ال اله ) بوده ، که همزه دومى در اثر کثرت استعمال حذف شده ، و بصورت الله در آمده است ، و کلمه (اله ) از ماده (اله ) باشد، که به معناى پرستش است ، وقتى مى گویند (اله الرجل و یاله ) ، معنایش این است که فلانى عبادت و پرستش کرد، ممکن هم هست از ماده (و ل ه ) باشد، که بمعناى تحیر و سرگردانى است ، و کلمه نامبرده بر وزن (فعال ) به کسره فاء، و بمعناى مفعول (ماءلوه ) است ، همچنان که کتاب بمعناى مکتوب (نوشته شده ) مى باشد، و اگر خدایرا اله گفته اند، چون ماءلوه و معبود است ، و یا بخاطر آن است که عقول بشر در شناسائى او حیران و سرگردان است .
و ظاهرا کلمه (الله ) در اثر غلبه استعمال علم (اسم خاص ) خدا شده ، و گرنه قبل از نزول قرآن این کلمه بر سر زبانها دائر بود، و عرب جاهلیت نیز آن را مى شناختند، همچنان که آیه شریفه : (و لئن سئلتهم من خلقهم ؟ لیقولن الله ) (و اگر از ایشان بپرسى چه کسى ایشان را خلق کرده ، هر آینه خواهند گفت : الله )، و آیه : (فقالوا هذا لله بزعمهم ، و هذا لشرکائنا) ، (پس درباره قربانیان خود گفتند: این مال الله ، و این مال شرکائى که ما براى خدا داریم )، این شناسائى را تصدیق مى کند.
از جمله ادله ایکه دلالت مى کند بر اینکه کلمه (الله ) علم و اسم خاص خدا است ، این است که خدایتعالى به تمامى اسماء حسنایش و همه افعالى که از این اسماء انتزاع و گرفته شده ، توصیف مى شود، ولى با کلمه (الله ) توصیف نمى شود، مثلا میگوئیم الله رحمان است ، رحیم است ، ولى بعکس آن نمیگوئیم ، یعنى هرگز گفته نمیشود: که رحمان این صفت را دارد که الله است و نیز میگوئیم (رحم الله و علم الله و رزق الله ) ، (خدا رحم کرد، و خدا دانست ، و خدا روزى داد،) ولى هرگز نمیگوئیم (الله الرحمن ، رحمان الله شد)، و خلاصه ، اسم جلاله نه صفت هیچیک از اسماء حسناى خدا قرار مى گیرد، و نه از آن چیزى به عنوان صفت براى آن اسماء گرفته میشود.
از آنجائى که وجود خداى سبحان که اله تمامى موجودات است ، خودش خلق را به سوى صفاتش هدایت مى کند،و مى فهماند که به چه اوصاف کمالى متصف است ، لذا مى توان گفت که کلمه (الله ) بطور التزام دلالت بر همه صفات کمالى او دارد، و صحیح است بگوئیم لفظ جلاله (الله ) اسم است براى ذات واجب الوجودى که دارنده تمامى صفات کمال است ، و گرنه اگر از این تحلیل بگذریم ، خود کلمه (الله ) پیش از اینکه نام خدایتعالى است ، بر هیچ چیز دیگرى دلالت ندارد، و غیر از عنایتى که در ماده (ا ل ه ) است ، هیچ عنایت دیگرى در آن بکار نرفته است .[17]
ما کلمه (رب ) معناى این کلمه مالکى است که امر مملوک خود را تدبیر کند، پس معناى مالک در کلمه (رب ) خوابیده ، و ملک نزد ما اهل اجتماع و در ظرف اجتماع ، یک نوع اختصاص مخصوص است . که بخاطر آن اختصاص ، چیزى قائم به چیزى دیگر مى شود، و لازمه آن صحت تصرفات است ، و صحت تصرفات قائم به کسى مى شود که مالک آن چیز است ، وقتى مى گوئیم : فلان متاع ملک من است ، معنایش این است که آن متاع یک نوع قیامى بوجود من دارد، اگر من باشم مى توانم در آن تصرف کنم ، ولى اگر من نباشم دیگرى نمى تواند در آن تصرف کند.[18]اما کلمه وجه : وجه هر چیزی نمود و ظهور آن چیز است. افراد انسانی با قیافه شناخته می شوند لذا قیافه ی شخص را وجه او گویند. یک کتاب را از جلد آن می شناسند لذا جلد کتاب را وجه کتاب گویند. وجه الله نیز آن حقیقتی است که خدا را نمودار می سازد.
بنابراین چنانچه با فهم این دو عبارت مشخص گردید وجه افتراق وجه رب و وجه الله هم مشخص میشود. وجه الله به معنای نمود خدا به اعتبار همه اسما و صفات اوست اما وجه رب یعنی مظهریت و نمود خداوند به اعتبار مالکیت او به همه موجودات. اما به دلیل مفهوم و معنای آیات پیشین و پسین و به اعتبار کلامی که مقصود خداوند بوده گاهی وجه الله به کار برده شده که جامعیت بیشتری دارد و گاهی وجه رب که کمی اختصاصی تر می باشد.
پی نوشت ها
[1] ـ سوره طه، آیه 5.
[2] ـ سوره فتح، آیه 10.
[3] ـ سوره الرحمن، آیه 27.
[4] ـ سوره نور، آیه 35.
[5] ـ سوره ص، آیه 75.
[6] ـ سوره، آیه 14.
[7] ـ مقالات اسلامیین، ج 1، ص 211، اختلاف الناس فى التجسیم و ما یتطق بذلک.
[8] ـ مقدمه، ابن خلدون، ص 413.
[9] ـ استحسان الخواص فى الکلام، ابوالحسن اشعرى، ص 3.
[10] ـ دراسات فى الفرق والعقائد السلامیه، ص 208.
[11] ـ حصون الحمیدیه، ص 30.
[12] ـ از احمد بن حنبل روایت شده است «الاستواء معلوم و الکیفیة مجهولة والبحث عنها بدعة». ابوالحسن اشعرى نیز مى گوید: «بر اساس آیات صفات، خداوند داراى دست و صورت و … مى باشد لکن بدون کیفیت».ابانه، ص 6.
[13] ـ شرح عقاید نسفى، ص 63 ـ 66.
بغدادى در اصول الدین، ص 109 ـ 112 مى نویسد: «اختلفوا فى هذه المسئلة فزعمت المشبهة انّ لله وجهاً و عیناً کوجه الانسان و عینه و زعم بعضهم ان له وجهاً و عیناً هما عضوان و لکنّهما لیسا کوجه الانسان و عینه بل هما خلاف الوجه و العیون سواهما و زعم بعض الصفاتیة ان الوجه و العین المضافین الى الله تعالى صفات له. و الصحیح عندنا ان وجهه ذاته و عینه رؤیته للأشیاء و قوله: (یبقى وجه ربک معناه و یبقى ربّک) و اما تأویل الید: زعم بعض أصحابنا ان الیدین صفاتان لله سبحانه و تعالى و قال القلانسى هما صفة واحدة و تأوّلهما بعض أصحابنا على معنى القدرة و هذا التأویل صحیح على المذهب اذا اثبتنا لله القدرة و بها خلق کل شىء و لذلک قال فى آدم(علیه السلام): خلقت بیدّى. و فى معنى الاستواء، اختلف اصحابنا فمنهم من قال انّ آیة الاستواء من المتشابه الذى لا یعلم تأویله الاّ الله و هذا قول مالک بن أنس و فقهاء المدینة و الاصمعى. و منهم من قال ان استواءه على العرش فعل أحدثه فى العرش سماه استواء کما أحدث فى بنیان قوم فعلا سماه اتیاناً و لم یکن ذلک نزولا و لا حرکة و هذا قول ابى الحسن الاشعرى. و منهم من قال ان استواءه على العرش کونه فوق العرش بلامماسة و هذا قول القلانسى و عبد الله بن سعید ذکره فى کتاب الصفات. و الصحیح عندنا تأویل العرش فى هذه الآیة على معنى الملک، کانه أراد ان الملک ما استوى لأحد غیره و هذا التأویل مأخوذ من قول العرب…».
[14] ـ حاشیه الیاسى بر عقاید نسفى، ص 70.
[15] ـ اصول دین، بغدادى، ص 113.
[16] ـ المهند على المفند، ص 48.
17. تفسیر المیزان، تفسیر سوره حمد
18. همان
الف: برای بررسی نظر اهل سنت درباره وجه الله باید نظر اهل سنت را درباره صفات خدا مورد بررسی قرار دهیم .
اختلاف موجود در مورد صفات خدا، ناشى از اختلاف ظاهرى آیات و روایاتى است که ظاهر آنها به گونه اى است که پندار جسمانیت را براى برخى ایجاد کرده; مانند: علوّ، وجه، یدین، رِجل و… که به آنها صفات خبرى نیز گفته مى شود قرآن مى فرماید: (الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى);[1] خداى مهربانى که بر عرش عالم استیلا و احاطه دارد.
یا: (یَدُالله فَوْقَ أیْدیهِمْ);[2] دست خدا بالاى دست هاى آنان است.
و یا (وَ یَبْقى وَجْهُ رَبِّکَ ذوُالْجَلاَلِ وَ الإِکْرامِ);[3] و جاوید است ذات پروردگار با جلال و عظمت.
بر این اساس گروهى در تفسیر این گونه آیات توقف کرده و گروه دیگر به ظاهر آیات تمسک نموده و دیگر گروه آنها را توجیه و تأویل کرده اند.
کرّامیه مى گویند خداوند داراى مکانى به نام عرش است که بر روى آن قرار مى گیرد و همچنین خداوند به صورت جوانى در مى آید!
مشبهه نیز خداوند را جسمى مانند اجسام مى دانند; داراى گوشت، خون و انگشت (تَعالَى اللهُ عَمّا یَقُولُونَ). ابن تیمیه نیز با توجه به ظاهر آیات، خداوند را داراى صفات جسمانى از قبیل دست، چشم و مکان مى داند.
دیدگاه اهل سنت درباره صفات خبرى این است که خداوند داراى صورت، دست، چشم، استوا و نزول مى باشد، اما بدون این که کیفیت آن روشن باشد. ابوالحسن اشعرى مى نویسد: «و قال اهل السنة و اصحاب الحدیث: لیس بجسم و لا شبهه الاشیاء و انه على العرش کما قال عزوجل (الرَّحمنُ عَلَىَ الْعَرْشِ اسْتَوى)و انّه نور کما قال (اللهُ نُورُ السَّمَواتِ وَ الاَْرْضِ)[4] و انه له وجهاً کما قال (وَ یَبْقى وَجْهُ رَبِّکَ) و ان له یدین کما قال (خَلَقْتَ بِیَدى)[5] و ان له عینین کما قال (تَجْرِىْ بِأَعْیُنِنا)[6]، و انه یجىٌ یوم القیامة هو و ملائکته و انه ینزل الى السماء الدینا کما جاء فى الحدیث: ینزل ربنا تبارک و تعالى کل لیلة الى سماء الدینا حین یبقى ثلث اللیل الاخر فیقول: من یدعونى؟ فأستجب له من یسألنى؟ فاعطیتة من یستغفرنى؟ فأغفر له».[7]اهل سنت و اصحاب حدیث گفته اند که خداوند نه جسم است و نه شبیه به آن و خداوند چنان که در قرآن آمده بر عرش قرار گرفته است. خداوند نور است. داراى صورت، دو دست و دو چشم است چنان که در قرآن آمده است و خداوند و فرشتگان روز قیامت و از آسمان دنیا فرود مى آیند چنان که در روایت آمده است که خداوند در یک سوم آخر هر شب فرود مى آید و مى گوید: کسى که مرا بخواند اجابت مى نمایم،کسى که از من بخواهد به او عطا مى کنم کسى که طلب مغفرت نماید مى آمرزم او را.
ابن خلدون مى نویسد: «اما السلف قضوا بأن الآیات من کلام الله فآمنوا بها و لم یتعرضوا لمعناها ببحث و لا تأویل»;[8] پیشینیان به صفات خبرى که در قرآن آمده ایمان داشته اند بدون این که به تفسیر و تأویل آن تعرض نمى آیند.
گروهى معتقد به وجود دست، پا و صورت براى خدا شده و به تجسیم خداوند بزرگ قایل شدند; که البته این نظریه بر خلاف آیات تنزیه است. گروه دیگر در تشبیه صفات به جهت، نزول، استوا، صدا و حرف مبتلا شدند که آن نیز به تجسیم منتهى مى شود.
امام احمد معتقد بود که کیفیت مجهول، معانى معلوم و سؤال بدعت است. ابوالحسن اشعرى در کتاب الابانه در آغاز، نظر احمد حنبل را پذیرفت یعنى بلا کیف را، ولى پس از آن راه تأویل اختیار کرد و این آیات را تأویل نمود.[9] همچنین ماتریدى نیز از مذهب سلف یعنى توقف، خروج و راه تأویل را انتخاب نمود. متأخران متکلمان اهل سنت نیز راه تأویل را برگزیده اند.[10]نویسنده کتاب حصون الحمیدیه درباره نظریه تأویل و ردّ نظریه تجسیم چنین مى نویسد: «ما معتقدایم که نصوص متشابه، داراى معناى صحیح مناسب با ذات بارى تعالى است که خالى از مشابهت با حوادث و پدیده ها مى باشد و این معانى ظاهرى که لازمه آن حدوث و مماثلت و همانندى با حوادث است، معناى واقعى آیات و روایات نیست. این عقیده، عقیده سلف صالح نیز بوده است لکن چون برخى از فرقه هاى بدعت گذار ظهور کردند و به ظواهر آن آیات متشابه تمسک کردند و به معناى ظاهرى آنها معتقد شدند، گروهى از علماى متأخر ترسیدند که این بدعت ها در اعتقاد ضعیفان اثر کند; بدین جهت به تأویل پرداختند و آیات را با معانى موافق و مناسب با دلایل عقلى تأویل نمودند».[11]شرح عقاید نسفى نیز راه تأویل را مى پذیرد و در پاسخ کسانى که به ظواهر آیات تمسک کرده اند مى نویسد: «این برداشت جز توهم محض، چیزى نیست; زیرا دلایل قطعى بر تنزیه و پاکى خداوند اقامه شده است. بنابراین دو راه بیشتر وجود ندارد; یا این که علم و فهم این گونه نصوص به خداوند واگذار شود، چنان که شیوه پیشینیان بوده است[12] یا با تأویلات صحیح بر معانى مناسب حمل شود تا جلو طعن افراد نادان گرفته شود چنان که شیوه متأخران مى باشد».[13]الیاسى در حاشیه بر شرح عقاید نسفى مى نویسد: «دلایل نقلى اگر از جهت دلالت بر معنى، قطعى نبوده و در حد احتمال و گمان باشد مانند دلیل جسمیت، صورت و جوارح، هرگز نمى تواند با دلایلى که از نظر دلالت قطعى و محکم است معارضه کند; لذا واجب است محتملات را بر قطعیات و محکمات حمل کنیم و بر فرض این که با ادله قطعى معارضه کند باید ادله نقلى محتمل را توجیه و تأویل کنیم. بنابراین اگر در آیه اى فوقیت نسبت به خداوند متعال اطلاق گردیده است، مقصود تعالى، بزرگى و عظمت اوست نه فوقیت در مکان. و همچنین درباره آمدن خداوند مقصود آمدن امر و دستور اوست و مقصود از حدیث خلق آدم على صورته; آفرینش برخى از صفات انسان است همسان با صفات خداوند مانند علم، قدرت و رحمت. و مقصود از ید قدرت است و مقصود از وجه، ذات اوست[14] چنان که بغدادى، عرش را به معناى ملک تأویل کرده است».[15]دیدگاه علماى اهل سنت دیوبند
علماى دیوبندى در توضیح آیه: (الرَّحْمنُ عَلَىَ الْعَرْشِ اسْتَوَى) مى گویند: «هل تجوزون اثبات جهة و مکان للبارى تعالى؟ قولنا فى امثال تلک الایات انا نؤمن من بها و لا یقال کیف و نؤمن بالله سبحانه و تعالى متعال و منزه عن صفات المخلوقین و عن سمات النقص و الحدوث کما هو رأى قدمائنا. و اما ما قال المتأخرون من ائمتنا فى تلک الایات یاولونها بتأویلات صحیحة سائغه فى اللغة و الشرع بانه یمکن أن یکون المراد من الاستواء الاستیلاء و من الید القدرة الى غیر ذلک تقریباً الى افهام القاصرین فحق ایضاً عندنا و اما الجهة و المکان فلا نجوز اثباتهما له تعالى و نقول تعالى منزه و متعال عنهما و عن جمیع سمات الحدوث».[16]دیدگاه ما ـ علماى اهل سنت دیوبند ـ درباره این آیات آن است که ما به محتواى آیات عقیده داریم اما چگونگى آن بر ما روشن نیست. ما به خداوند سبحان ایمان داریم اما او را از صفات آفریده ها و نقص و حدوث پاک و منزه مى دانیم چنان که رأى علماى گذشته ما این بوده است. اما آنچه علماى متأخر درباره آیات صفات گفته اند نیز حق است زیرا متأخران آیات را به تأویلات صحیح از نظر لغت و شرع حمل کرده اند و گفته اند مقصود از استوا، استیلا و مقصود از دست، قدرت و … مى باشد و تأویل آیات به فهم افراد قاصر نزدیکتر است و جهت و مکان براى خداوند بزرگ جایز نیست و او منزه از صفات نقص مى باشد.
با این بیانات می توان دانست که فرق مختلف اهل سنت درباره این آیه و آیات مشابه آن چه اعتقادی دارند.
ب:اما در باب وجه افتراق وجه رب و وجه الله. برای فهم تمایز این دو باید به معنای کلمه رب و معنای کلمه الله و وجوه تمایز آنان پی برد.
و اما لفظ جلاله (الله ) ، اصل آن (ال اله ) بوده ، که همزه دومى در اثر کثرت استعمال حذف شده ، و بصورت الله در آمده است ، و کلمه (اله ) از ماده (اله ) باشد، که به معناى پرستش است ، وقتى مى گویند (اله الرجل و یاله ) ، معنایش این است که فلانى عبادت و پرستش کرد، ممکن هم هست از ماده (و ل ه ) باشد، که بمعناى تحیر و سرگردانى است ، و کلمه نامبرده بر وزن (فعال ) به کسره فاء، و بمعناى مفعول (ماءلوه ) است ، همچنان که کتاب بمعناى مکتوب (نوشته شده ) مى باشد، و اگر خدایرا اله گفته اند، چون ماءلوه و معبود است ، و یا بخاطر آن است که عقول بشر در شناسائى او حیران و سرگردان است .
و ظاهرا کلمه (الله ) در اثر غلبه استعمال علم (اسم خاص ) خدا شده ، و گرنه قبل از نزول قرآن این کلمه بر سر زبانها دائر بود، و عرب جاهلیت نیز آن را مى شناختند، همچنان که آیه شریفه : (و لئن سئلتهم من خلقهم ؟ لیقولن الله ) (و اگر از ایشان بپرسى چه کسى ایشان را خلق کرده ، هر آینه خواهند گفت : الله )، و آیه : (فقالوا هذا لله بزعمهم ، و هذا لشرکائنا) ، (پس درباره قربانیان خود گفتند: این مال الله ، و این مال شرکائى که ما براى خدا داریم )، این شناسائى را تصدیق مى کند.
از جمله ادله ایکه دلالت مى کند بر اینکه کلمه (الله ) علم و اسم خاص خدا است ، این است که خدایتعالى به تمامى اسماء حسنایش و همه افعالى که از این اسماء انتزاع و گرفته شده ، توصیف مى شود، ولى با کلمه (الله ) توصیف نمى شود، مثلا میگوئیم الله رحمان است ، رحیم است ، ولى بعکس آن نمیگوئیم ، یعنى هرگز گفته نمیشود: که رحمان این صفت را دارد که الله است و نیز میگوئیم (رحم الله و علم الله و رزق الله ) ، (خدا رحم کرد، و خدا دانست ، و خدا روزى داد،) ولى هرگز نمیگوئیم (الله الرحمن ، رحمان الله شد)، و خلاصه ، اسم جلاله نه صفت هیچیک از اسماء حسناى خدا قرار مى گیرد، و نه از آن چیزى به عنوان صفت براى آن اسماء گرفته میشود.
از آنجائى که وجود خداى سبحان که اله تمامى موجودات است ، خودش خلق را به سوى صفاتش هدایت مى کند،و مى فهماند که به چه اوصاف کمالى متصف است ، لذا مى توان گفت که کلمه (الله ) بطور التزام دلالت بر همه صفات کمالى او دارد، و صحیح است بگوئیم لفظ جلاله (الله ) اسم است براى ذات واجب الوجودى که دارنده تمامى صفات کمال است ، و گرنه اگر از این تحلیل بگذریم ، خود کلمه (الله ) پیش از اینکه نام خدایتعالى است ، بر هیچ چیز دیگرى دلالت ندارد، و غیر از عنایتى که در ماده (ا ل ه ) است ، هیچ عنایت دیگرى در آن بکار نرفته است .[17]
ما کلمه (رب ) معناى این کلمه مالکى است که امر مملوک خود را تدبیر کند، پس معناى مالک در کلمه (رب ) خوابیده ، و ملک نزد ما اهل اجتماع و در ظرف اجتماع ، یک نوع اختصاص مخصوص است . که بخاطر آن اختصاص ، چیزى قائم به چیزى دیگر مى شود، و لازمه آن صحت تصرفات است ، و صحت تصرفات قائم به کسى مى شود که مالک آن چیز است ، وقتى مى گوئیم : فلان متاع ملک من است ، معنایش این است که آن متاع یک نوع قیامى بوجود من دارد، اگر من باشم مى توانم در آن تصرف کنم ، ولى اگر من نباشم دیگرى نمى تواند در آن تصرف کند.[18]اما کلمه وجه : وجه هر چیزی نمود و ظهور آن چیز است. افراد انسانی با قیافه شناخته می شوند لذا قیافه ی شخص را وجه او گویند. یک کتاب را از جلد آن می شناسند لذا جلد کتاب را وجه کتاب گویند. وجه الله نیز آن حقیقتی است که خدا را نمودار می سازد.
بنابراین چنانچه با فهم این دو عبارت مشخص گردید وجه افتراق وجه رب و وجه الله هم مشخص میشود. وجه الله به معنای نمود خدا به اعتبار همه اسما و صفات اوست اما وجه رب یعنی مظهریت و نمود خداوند به اعتبار مالکیت او به همه موجودات. اما به دلیل مفهوم و معنای آیات پیشین و پسین و به اعتبار کلامی که مقصود خداوند بوده گاهی وجه الله به کار برده شده که جامعیت بیشتری دارد و گاهی وجه رب که کمی اختصاصی تر می باشد.
پی نوشت ها
[1] ـ سوره طه، آیه 5.
[2] ـ سوره فتح، آیه 10.
[3] ـ سوره الرحمن، آیه 27.
[4] ـ سوره نور، آیه 35.
[5] ـ سوره ص، آیه 75.
[6] ـ سوره، آیه 14.
[7] ـ مقالات اسلامیین، ج 1، ص 211، اختلاف الناس فى التجسیم و ما یتطق بذلک.
[8] ـ مقدمه، ابن خلدون، ص 413.
[9] ـ استحسان الخواص فى الکلام، ابوالحسن اشعرى، ص 3.
[10] ـ دراسات فى الفرق والعقائد السلامیه، ص 208.
[11] ـ حصون الحمیدیه، ص 30.
[12] ـ از احمد بن حنبل روایت شده است «الاستواء معلوم و الکیفیة مجهولة والبحث عنها بدعة». ابوالحسن اشعرى نیز مى گوید: «بر اساس آیات صفات، خداوند داراى دست و صورت و … مى باشد لکن بدون کیفیت».ابانه، ص 6.
[13] ـ شرح عقاید نسفى، ص 63 ـ 66.
بغدادى در اصول الدین، ص 109 ـ 112 مى نویسد: «اختلفوا فى هذه المسئلة فزعمت المشبهة انّ لله وجهاً و عیناً کوجه الانسان و عینه و زعم بعضهم ان له وجهاً و عیناً هما عضوان و لکنّهما لیسا کوجه الانسان و عینه بل هما خلاف الوجه و العیون سواهما و زعم بعض الصفاتیة ان الوجه و العین المضافین الى الله تعالى صفات له. و الصحیح عندنا ان وجهه ذاته و عینه رؤیته للأشیاء و قوله: (یبقى وجه ربک معناه و یبقى ربّک) و اما تأویل الید: زعم بعض أصحابنا ان الیدین صفاتان لله سبحانه و تعالى و قال القلانسى هما صفة واحدة و تأوّلهما بعض أصحابنا على معنى القدرة و هذا التأویل صحیح على المذهب اذا اثبتنا لله القدرة و بها خلق کل شىء و لذلک قال فى آدم(علیه السلام): خلقت بیدّى. و فى معنى الاستواء، اختلف اصحابنا فمنهم من قال انّ آیة الاستواء من المتشابه الذى لا یعلم تأویله الاّ الله و هذا قول مالک بن أنس و فقهاء المدینة و الاصمعى. و منهم من قال ان استواءه على العرش فعل أحدثه فى العرش سماه استواء کما أحدث فى بنیان قوم فعلا سماه اتیاناً و لم یکن ذلک نزولا و لا حرکة و هذا قول ابى الحسن الاشعرى. و منهم من قال ان استواءه على العرش کونه فوق العرش بلامماسة و هذا قول القلانسى و عبد الله بن سعید ذکره فى کتاب الصفات. و الصحیح عندنا تأویل العرش فى هذه الآیة على معنى الملک، کانه أراد ان الملک ما استوى لأحد غیره و هذا التأویل مأخوذ من قول العرب…».
[14] ـ حاشیه الیاسى بر عقاید نسفى، ص 70.
[15] ـ اصول دین، بغدادى، ص 113.
[16] ـ المهند على المفند، ص 48.
17. تفسیر المیزان، تفسیر سوره حمد
18. همان