معمولا فراوان میشنویم که «خدا هیچ پدری رو شرمنده زن و بچهش نکنه». هر چند رگههای نظام اجتماعی مردسالاری در این جمله دیده میشود ولی فعلا با این بخش از جمله کاری ندارم. گویی مادران شرمنده فرزندان خود نمیشوند! آنچه در این نوشته قصد دارم به آن بپردازم آن است که« خدا هیچ فرزندی رو شرمنده پدر و مادرش نکنه». این روزها فرزندان هم شرمنده والدین خود هستند.
در چند سال گذشته اقتصاد ایران دچار بحران یا بحرانهای جدی و متعددی شده است که هر روز در زندگی روزمرهمان پیامدهای تلخ آنرا تجربه میکنیم. البته در دهۀ پنجم زندگیام به یاد ندارم که در این کشور اقتصاد، بحرانی یا بیثبات نبوده باشد چرا که ارتباط با جهان همواره دچار تنش و کشمکش بوده است و گویا امیدی هم به بهبود آن نیست. به همین دلیل میتوان گفت که در چند سال اخیر بحرانهای اقتصادی؛ شدیدتر و پیامدهای اجتماعی آنها عیانتر گشته است.
از جمله یکی از آن پیامدهای اجتماعی ناشی از وضعیت وخیم اقتصادی، زندگی جوانان با والدین است. بخشی از این گروه به سنی رسیدهاند که دیگر از نظر جمعیتشناختی نمیتوان آنان را جزو گروه جوانان حساب کرد چرا که در حال تجربه دوره میانسالی خود هستند. در چند سال گذشته با بسیاری از این جوانان ارتباط داشتهام و با آنان به گفتگو نشستهام. هیچ کدام از آنان، فارغ از جنسیت، رغبت ندارند که در این سن و سال کنار والدینشان زندگی کنند و هنوز زندگی مستقل را تجربه نکرده باشند.
آنان به معنای واقعی از وضعیت خود ناراضیاند. این گروه از جوانان را میتوان به دو گروه فرعی تقسیم کرد: گروهی که شاغلاند ولی به دلیل اوضاع و احوال اقتصادی و سیاسی و یا این احساس که «هیچ چیز در این کشور مشخص نیست» گامی برای تشکیل زندگی مشترک یا منفرد برنمیدارند. البته باید اشاره کرد که بحرانهای اقتصادی و تورم افسارگسیخته باعث شده است که آنان در عمل نیز توان آنرا نداشته باشند تا برای خود امکانات سکونتی فراهم کنند.
گروه دوم بیکاران هستند. آنان کسانی هستند که علاوه بر سکونت، از نظر اقتصادی نیز به خانواده وابستهاند و نارضایتی از وضع موجود در بین اینان بیشتر است. اینان به معنای واقعی کلمه شرمنده پدر و مادر خود هستند. این وضعیت در بین فارغ التحصیلان دانشگاهیِ بیکار بسیار شدیدتر و جدیتر است. کسانی که با هزاران امید و آرزو به دانشگاه رفتهاند و حتی تحصیلات تکمیلی را نیز پشت سر نهادهاند ولی همچنان در کنار پدر و مادر روزگار میگذرانند.
پیامدهای اجتماعی بحران اقتصادی به اینجا ختم نمی شود. علاوه بر آنچه توصیف شد در چند سال گذشته شاهد پدیدۀ « بازگشت اجباری به خانه» نیز هستیم. به این معنا که با افزایش افسارگسیخته اجارهبها، آن گروه از فرزندان خانواده که زندگی مشترک یا منفرد تشکیل داده بودند نیز دوباره به والدین خود ملحق شدهاند. بدون تردید احساس شکست و ناکامی در کنار حسِ ناامیدی و رنج در بین این گروه سوم بیش از دو گروه پیشگفته است.
پیامدهای اجتماعی همچون زنجیرند. از دل هر پیامد، پیامد دیگری سر باز میکند. یکجانشینی، وقتی که از سر استیصال باشد مدام زمینه را برای تنش در روابط فراهم میکند. کوچکترین تشر یا طعنهای میتواند به نزاعی تلخ بدل شود.
دولت در ایران تبدیل به «دستگاه تولید شرمندگی» شده است. آنچه وضعیت را تلختر می کند آن است که این دستگاه در عین تولید شرمندگی، اصرار دارد که بهترین وضعیت ممکن را برای مردم فراهم کرده است و باید قدردانش بود. این روزها فرزندان میانسالِ بیکار شرمنده والدین خود هستند، مدیر عامل شرکت شرمنده کارکنان خود است، ناشر شرمنده مؤلف یا مترجم است، مشتری شرمنده خواروبارفروش و یا قصاب محل است، معلم شرمنده دانشآموزان است. هر کس به شکل و طریقی شرمنده آن دیگری است. در این بین، همچنان به انتظار نشستهایم تا شاید اندکی شرم در کسانی ببینیم که این وضعیت را برای ما رقم زدهاند. دستگاه تولید شرمندگی چه زمانی اندکی شرم خواهد کرد؟
نویسنده: فردین علیخواه
گروه جامعه شناسی دانشگاه گیلان